از اين پس جهت سهولت دسترسي كاربران، هر پانزده مطلب مرتبط در يك صفحه ذخيره خواهند شد. براي ديدن چهل و پنج نظر قبلي به لينكهاي پايين صفحه مراجعه فرماييد.
================================
60
كيهان: هر كه عاشق شد، پاك شد
http://www.kayhannews.ir/880403/9.htm#other1101
فرخنده حقشنو-تير 88
مقدمه:
رضا اميرخاني متولد 1352 تهران است. او در دبيرستان علامه حلي درس خوانده و داراي مدرك مهندسي مكانيك است. آثارش عبارتنداز: ارميا (سال 1374)، من او (سال 1378)، ناصر ارمني (مجموعه داستان 1378)، از به (1380)، داستان سيستان (سفرنامه 1382)، مقاله نشت نشا (1383)، بيوتن (1387). ارميا اولين اثر اميرخاني است. رمان من او با 528 صفحه، دومين اثر اميرخاني است كه توسط سوره مهر به چاپ رسيده است. اين رمان بيست و سه بخش دارد كه هر بخش به تناوب ازسوي من راوي و داناي كل، روايت مي شود. همچنين بخشي مجزا به نام من او دارد. اين رمان تاكنون چندين بار تجديد چاپ شده و درنمايشگاه امسال از اقبال بسيار خوبي برخوردار بوده است.
نقد
داستان روايتي است از يك زمان طولاني، يعني از سال 1312 شمسي، كه روندي از بچگي تا ميانسالي و پيري و حتي تا مرگ شخصيت ها را طي مي كند تا به بعد از جنگ مي رسد. رمان تقريبا بدون مقدمه و بعد از دو صفحه اطلاعات ضروري آغاز مي شود و شخصيت اصلي در داستان حضور پيدا مي كند. نويسنده در همان صفحه اول با معرفي سال و محل حادثه از طرف راوي، به سرعت روايت را آغازكرده و بعد هم بي هيچ وقفه به معرفي هفت كور داستان مي پردازد. شروعي كه دربعضي از رمان هاي پست مدرن و فرماليستي، به آن اشاره مي كنند. اما اين مطلب- پست مدرن بودن داستان- زماني تحقق مي يابد كه ما در كل كتاب شاهد رويكردهاي اكثر وجوه آن مي شويم. چرا كه نويسنده بيشتر عوامل يك رمان پست مدرن را در آن بكار مي برد. بعنوان مثال مي توان به موارد زير اشاره كرد:
1-رو در روبودن با مخاطب در تمام بخش هاي كتاب مثل: «رجوع كنيد به فصل 11 من، ص183» و «يادم باشد اين قسمت ها مربوط به فصل هاي من اوست. ص .175» و «رجوع كنيد به دوي او ص 193، رجوع كنيد به هفت او ص203»
2-سفيد خواني، (بخش نه او)
3- حرف زدن شخصيت داستان با نويسنده: «تو اين... را نوشته اي و اين پارادوكسيكال است و امروز هم مد شده است. عشق مي كني، سيرمي كني نويسندگي را؟»
3- به هم ريختگي بعضي از عناصر داستان «بخش من او، واردشدن نويسنده در داستان و به هم ريختگي زاويه ديد»
4- بازگشت به سنت، «روايت آداب و رسوم و نحوه زندگي سنتي و كلاسيك مردم و محله هاي قديمي كه در كل كتاب شامل آن هستيم وبكارگيري نحوه حرف زدن آنها»
5- عدم قطعيت در وجود شخصيت ها و حوادث.
6- برشمردن سختي هاي نوشتن داستان: «از فصل يك من تا يا علي مدد آخر فصل من او همه را برايش گفتم... حتي تر همه آن تكه هايي را كه مميزي ارشاد در من او حذف كرده بود. صفحه .139»
7-سخن گفتن از ماهيت و چگونگي داستان: ««عجب كار هجوي است اين نويسندگي.»
8- داستان در داستان، «اضافه شدن داستان نويسنده به داستان اصلي»
9-بازي هاي زباني «مثل تكرار كلمات: قمه، قاجار، انگشتر عقيق و فيروزه فصل ده او»
10- اعتراض شخصيت به نويسنده «نوشته اي دوي او، يعني دوي من. اولا من دو نمي آيم. و...»
11- هنجارشكني و تناقض (پارادوكس) درشخصيت ها كه دربخش شخصيت پردازي و پيرنگ به آن اشاره خواهم كرد.
12- بازي هاي نوشتاري: «زندگي، حتي تر، و فرم نوشتن در ص397، و شكل خانواده ص307»
با تمام اين تفاسير، داستان كاملا در تعريف پست مدرن نمي گنجد. (جداي از اين كه هنوز تعريف صددرصد و كاملا مدوني از پست مدرن وجود ندارد)، چون داستان نگاه محكمي به عرفان دارد، بخصوص دربخش هاي پاياني كه همه چيز با عرفان و حكمت و شهود و غيب پيوند مي خورد و همچنين به علت محتوا و معناي آن، داستان از پست مدرن هم فاصله مي گيرد. در واقع اين داستان مختصاتي از چند داستان را در خود گنجانده است. زيرا از هر كدام بهره اي برده است. به نظر مي رسد نويسنده براي هر نوع مخاطبي، بخش هاي مناسب سليقه اي او پديد آورده است كه هركسي چيزي مطابق ميل خود در آن پيدا كند. اما اين كاملا مشخص است كه توجه به فرم و تكنيك، دغدغه اصلي نويسنده است. شايد بتوان بعضي از مشخصات ضد رمان را در آن يافت، چون با رمان هاي معمولي فرق دارد. و شايد بتوان گفت نويسنده تا حدي تحت تاثير بعضي رمان هاي پست مدرن مانند «اگر شبي از شبهاي زمستان مسافري» نوشته كالوينو، يا آثار ديگري مانند آن، قرار گرفته باشد، (چه در مورد شروع داستان و چه در مورد تكنيك و فرم.) داستان اگر شبي از شبها... چنين شروع شده است: تو داري شروع به خواندن داستان جديد ايتالو كالوينو به نام اگر شبي از شب هاي زمستان مسافري، مي كني.
شخصيت پردازي:
در مورد علي، شخصيت اصلي داستان، با توجه به انتخاب زاويه ديد من راوي، درمعرفي كامل شخصيت او، از هيچ چيزي فروگذاري نشده است. گرچه علي گاهي هم به طور مستقيم از منظر داناي كل روايت شده است، با اين حال شخصيت پردازي كاملي دارد. مخاطب خيلي جاها مي تواند با او همذات پنداري كند و بعضي جاها نمي تواند. چرا كه دليلي براي بعضي از رفتارهاي او پيدا نمي كند. مثل ازدواج نكردن او با مهتاب كه نويسنده دليل منطقي برايش به وجود نياورده است. مگر او انسان با ايمان معرفي نشده است؟ و مگر ازدواج يكي از اركان مهم يك فرد با ايمان نيست؟ چرا علي تن به ازدواج نمي دهد؟ آن هم با كسي كه آنقدر دوستش دارد. حتي خواسته درويش مصطفي هم كه گفته هر وقت مهتاب را براي خودش خواستي با او ازدواج كن هم در اين مورد كفايت نمي كند. در بخش من او هم شخصيت علي از يك شخصيت واقعي دور مي شود و شخصيتي ماورايي پيدا مي كند. ساعت و لحظه مرگش را پيش بيني مي كند، خودش به غسالخانه مي رود و بعد جنازه اش را بيرون مي دهند. كه اين ها دلائل عدم همذات پنداري مخاطب با علي است. در مورد شخصيت درويش مصطفي بايد گفت كه با اغراق -گويي از سوي نويسنده است كه شخصيتي نمادين دارد. اما جا دارد دراين بخش اشاره شود به اين مطلب كه نويسنده خيلي جاها به طور مستقيم او را معرفي كرده است، و ردپاي خود را در توصيف او كاملا به جا گذاشته است،
درعين حالي كه از گذشته همين شخص كه تا اين حد مورد توجه نويسنده است، يا شخصيت ويژه اي دارد، چيز زيادي نمي دانيم و شخصيت گذشته او، به هيچ وجه در داستان روانشناختي ندارد. در حاليكه اگر مخاطبي، از روحيات و احساسات و زندگي فردي و اجتماعي گذشته چنين انساني بي خبر بماند، رويكردهاي رفتاري او برايش باورپذير نخواهدبود. اين امر در مورد هفت كور داستان نيز صدق مي كند. از گذشته آنها هم چيزي نمي دانيم. اما مي بينيم كه آنها هم گاهي با يك حركت به فرانسه مي رسند و روح آنها نيز دربخش من او حضور پيدا مي كند و كرامت پيدا مي كنند و...
يكي از اشخاص داستان كه خيلي خوب شخصيت پردازي شده است، كريم است. او علاوه بر شخصيت پردازي تصويري كامل و غيرمستقيم، به لحاظ بودهاو نمودها هم خوب معرفي شده است. كريم شخصيتي پويا و فعال دارد. و در بيشتر بخش هاي اوليه داستان دركنار شخصيت اول حضور دارد. او هم چنين درپايان داستان تحولي كامل پيدا مي كند.
شخصيت او كاملا باورپذير و ملموس است و مخاطب بيش از هركس با او همذات پنداري مي كند. چرا كه نويسنده شخصيت او را مجموعه اي از خوبي و بدي و زشتي و زيبايي و شلختگي و لاابالي گري و بي اعتقادي و در نهايت ايمان آوردن، آفريده است. تضادهاي وجود او طبيعي است و علاوه بر يك انسان تيپيك، در انتهاي داستان يك انسان خاص نيز معرفي مي شود. درمورد شخصيت مريم بايد گفت جايي كه قلب همسرش را مي بلعد علاوه بر اين كه از حقيقت مانندي يك شخصيت واقعي و از گروه و طبقه يك انسان معمولي وحتي انسان عاشق خارج مي شود. هيچ انساني و هيچ عاشقي قلب همسر خود را نمي خورد.
نويسنده گاهي از ظرفيت هاي داستان رئال خارج شده از باورپذيري فاصله گرفته است و فضاي غير واقعي را دركنار شخصيت هاي فرا واقع گذاشته و آن ها را به موازات فضا و شخصيت هاي واقعي (رئال) پيش برده است. چنانكه بعضي از شخصيت هاي داستان در تضادي غيرمنطقي، با خود هستند. نمونه ديگر اين مدعا مهتاب است كه با وجود نجابت و پرهيزگاري در همان سن كم با خواسته خودش سر از خانه پا انداز درمي آورد. و درويش مصطفي كه شخصيتي ماورايي دارد و از همه چيز اطلاع دارد.
پيرنگ:
اگر از بعضي گره گشايي ها صرف نظر كنيم، بيشتر عناصر پيرنگ، مسير نمودار خود را به طور صحيح، پيموده اند. گره ها و اوج فرودها منطقي هستند. فقط درمورد باورپذيري و حقيقت مانندي ها و هم چنين روابط علت و معلولي از خيلي جهات داستان واقع گرا (رئال)، از معناي حقيقي خود غافل شده و سمت و سويي ديگر رفته است. به طوري كه بخش هاي زيادي در رمان وجود دارد كه يا واقعيت ندارد يا حقيقت ندارد. و خواننده عادي به هيچ وجه نمي تواند آن را بپذيرد. اما خواننده اي كه با عرفان آشنايي دارد يا كرامت و حكمت را مي شناسد لاجرم بعضي قسمت ها را مي پذيرد. اما غير از اين ها هم حوادثي در داستان
به وقوع مي پيوندد كه گاهي با هيچ منطق و ديدي، باورپذيري ندارد.
به خصوص در داستاني كه به طور كامل درقالب داستان نو، فانتزي، رئاليسم جادويي و سو رئال و... نمي گنجد. از جمله در آوردن قلب ابو را صف هنگام مرگ توسط خودش و دادن آن به علي و خوردن آن توسط مريم و انتقال آن به نوزادش كه بعد كه دنيا مي آيد دو قلب دارد. اين جريان علاوه بر عدم حقيقت مانندي در مكتب هيچ عاشق و معشوقي، امكان ندارد. و هيچ عاشق يا معشوقي وجود ندارند كه از فرط عشق قلب معشوق يا عاشق مرده خود را بخورد و... از موارد ديگر عدم حقيقت مانندي، حضور هفت كور در فرانسه و اطلاع آنها از اعتراف علي است. (از سال 1312 شمسي تا 1954 ميلادي.) شايد بتوان دليل چگونگي آمدن هفت كور را به فرانسه به علت عرفاني بودن قضيه، آن هم از نوعي كه نويسنده به آن اشاره كرده است، از نوع كرامت شمس- دانست، (آن هم با اغماض) مثل رد شدن شمس از روي آب. اما حضور اين همه حكيم و عارف دريك داستان كه يك مورد آن ها هفت كور باشند، منطقي به نظر نمي رسد. و اغماض به اين دليل كه اگر بخواهيم كرامات اين هفت نفر را باور كنيم حتماً بايد از گذشته و اعمال و رفتار كامل آن ها چه درگذشته و چه در زمان حال اطلاع كامل داشته باشيم. ما نمي توانيم به صرف اين كه هفت كور دريك لحظه درويش مصطفي معرفي مي شوند، كه اين خود از حقيقت مانندي داستان به دور است، چون باز برايش زمينه چيني كافي نشده است، آن را قبول كنيم. درست است كه در داستان اسلامي شهود و غيب وجود دارد، اما بايد در باور جهان داستان بگنجد. هفت كور در پاريس، فرانسه حرف مي زنند و فرانسه شعار مي دهند. (ذليل نشين هفت كور به يه پول. ص 298) نكته ديگر حضور ارواح در داستان است. روح پدر علي. درويش مصطفي، شله زرد مادر علي كه علي آن را مي خورد و لكه آن روي پيرهنش مي ماند و... البته درجهان داستان ما به دليل منطقي براي بعضي حوادث احتياج نداريم، اما باورپذيري حوادث را هم نبايد با تصادف، يا معجزه و يا استفاده زياد از مراتب عرفاني و ديني و...، قبولاند و با آن ها مسائل راگره گشايي كرد. نكته ديگر: علي صداي جلز و ولز دست كريم را كه كتك خورده و توي آب مي گذارد مي شنود ص.115 نكته ديگر: حضور مهتاب در خانه پاانداز با آن سن و سال كم. به خصوص با توضيح اين كه مهتاب خودش خواسته بيايد و بداند مرد چيست. به همان شكل كه علي رفته بود. نكته ديگر اينكه درويش مصطفا همه جا ظاهر مي شود. همه چيز را مي داند گذشته، حال، آينده. در فرانسه، در جسم كشيش حلول مي كند يا خود كشيش مي شود. جاي او مي نشيند و به اعترافات علي گوش مي كند. از جريان پاانداز هم خبر دارد از شيطنت ها و بي ادبي هاي كريم. از عاشق شدن علي. مي داند كريم سر كلاس به قاجار چه گفته است. در بچگي علي به او مي گويد: «عاشقي كه هنوز غسل نكرده حكماً عاشقه نفسش هم تبركه. ص.122» ولي علي كه بزرگ مي شود مي گويد: «تو هنوز عاشق خود مهتاب نيستي. هر زمان كه فهميدي مهتاب را فقط به خاطر مهتاب دوست داري با او وصلت كن ص .486» كه اين دو با هم تناقض دارد چرا كه علي همان علي است. اگر در بچگي عشقش مورد تأييد بوده حالا چرا نباشد؟ اغراق گويي در مورد شخصيت درويش مصطفي، او را از حد عرفان و دين، خارج كرده است. او از قبر با لباسي كه خاك قهوه اي قبر رويش نشسته مستقيما بيرون مي آيد براي برگزاري مراسم عقد. ص402
زاويه ديد: زاويه ديد داناي كل مطلق (چندگانه) و من راوي
(اول شخص)، مهمترين زاويه ديدهاي داستان هستند. اما در كنار اين ها، زاويه ديد من نويسنده در فصل من او به شكل يك زاويه ديد تركيبي، و زاويه ديد داناي محدود در پاره اي از بخش ها هم در داستان وجود دارد. نويسنده باهوشياري، با انتخاب دو زاويه ديد در كنار هم به صورت بخش هاي جداگانه (من- او)، بهترين شكل روايت را انتخاب كرده است. زيرا با اين كار از ظرفيت ها و امكانات هر دو زاويه ديد به راحتي استفاده كرده است و ديگر براي خود دغدغه انتخاب يك نوع روايت را از بين برده است. چرا كه با انتخاب يكي از آن ها مثلا اول شخص، ممكن بود كه فقط بتواند از حالات شخصي و تفكرات، طرز تلقي، روحيات و احساسات و ترديدهاي خود بگويد و يا داستان را واقع نمايي كند و دلائل علت و معلولي را از طريق اين زاويه ديد بيان كند، اما نمي توانست آن گونه كه داناي كل به ذهن همه شخصيت ها رفته است، برود و يا آن همه اطلاعات را از همه شخصيت ها يكي يكي به ما بدهد و يا از وقايعي كه خارج از دسترس من راوي (اول شخص است) ارائه كند. با زاويه ديد اول شخص در فصل هاي اول توانسته صميمت لازمه داستان را به خواننده بدهد و شخصيت پردازي كاملي از علي (از ديدگاه، نظريات، خواسته ها، عشق و عواطف و احساسات و نگرش خاص خودش نسبت به زندگي، خانواده و اجتماع) به مخاطب بدهد كه در بخش هاي من، امكان آن همه دقت و وسواس در شخصيت علي، وجود نداشت ضمن اين كه فقط داناي كل مي توانست داستان را متوقف كند و سراغ اشخاص و حوادث فرعي برود يا به توصيف فضا و صحنه سازي تمام و كمال داستان بپردازد و به همه جا سربكشد، كه اين هم خارج از ظرفيت من راوي داستان علي- است. علي نمي توانست همه را روايت كند با انتخابي كه نويسنده انجام داده است، به راحتي مي تواند روايت را از هر كجا كه كم آورد با ديگري جبران كند و نكته ناگفته اي باقي نگذارد و حتي با بازي هاي تكنيكي در اين حد بسيار وسيع كه آقاي اميرخاني دست زده است، بزند. داناي كل مطلق در داستان راوي مفسر نيز مي باشد. زيرا احساسات و طرز فكر شخصيت هاي داستان را به طور مستقيم بيان كرده است. نويسنده حتي در آخرين فصل- بخش من او- هم به وسيله انتخاب زاويه ديد من نويسنده كه هم شرايط من راوي را دارد و هم شرايط داناي كل را، يعني تركيبي از دو زاويه ديد است، بقيه داستان را به سرانجام مي رساند و به بعضي سؤال ها جواب مي دهد. يا به داستان فيصله مي دهد. در واقع بخشي از گره گشايي داستان در اين بخش صورت مي گيرد. بخش من او را علي يا حتي داناي كل نمي توانستند به تنهايي روايت كنند، بايد زاويه ديدي با تركيبي از امكانات هر دوي اين زاويه ديدها، يعني كسي كه هم صميميت و احساسات من راوي و هم اطلاعات و امكانات داناي كل را داشته باشد.
درونمايه: پس هر كه عاشق شد، پاك شد، و هر كه پاك شد بعد از مرگ شهيد مرده است، مهم ترين درونمايه رمان است. توجه به عشق آسماني وارجح قراردادن آن در برابر عشق زميني، دوستي، شهادت، عرفان، خودداري، توجه به خانواده از بزرگترين بن مايه (موتيف- درونمايه) و نظرگاه هاي نويسنده است كه در روندي طولاني، بيشتر شخصيت هاي داستان، براي رسيدن به تحولي كوچك و بزرگ، با آن ها مرتبط مي شوند.
امتياز: مهمترين امتياز كتاب از نظر مضمون و درونمايه يا بن مايه، توجه به اصل خانواده و پايداري آن، دوستي و رفاقت، خدا، عرفان، ديد و عشق، آن هم از نوع واقعي آن است. كه با جمله (من عشق فعف ثم مات، مات شهيدا.) بيشتر به بار مي نشيند. اما اين كه نويسنده اي در اين سن و سال، گذشته اي را اين چنين موشكافانه و دقيق روايت كند كه سن پدرش هم به آن قد ندهد، قابل تأمل و تحسين است. برخلاف نظر بعضي كه مي گويند نويسنده براي نوشتن، بايد در مكان و زمان حضور فيزيكي داشته باشد و ببيند و لمس كند، تا بتواند بنويسد، نويسنده نشان داده كه با مطالعه و هوش و دقت توانسته است، گذشته شهرش را كاملا زنده و ملموس به تصوير بكشد. محله هاي قديمي تهران، محله تختي و خاني آباد و جريانات كشف حجاب و اوضاع تاريخي و سياسي آن زمان و جريانات اجتماعي (خانواده و جامعه در شكل سنتي و زندگي شخصيت هاي متفاوت.) امتياز ديگر متن طنزي است كه داستان را از حالت كسل كنندگي بيرون آورده و به آن جذابيت داده است. انسجام، قوام، قصه جذاب، نوآوري، از امتيازات ديگر متن است.
================================
59
همشهري جوان و بينهايت و...: پرفروشترين رمانهاي ايراني كدامند؟
http://binahaayat.blogfa.com/post-3648.aspx
...-خرداد 88
57 هزار
* من او / رضا امیر خانی
* چاپ اول 78 / 26 چاپ تا کنون
داستان مربوط به زندگی فردی به نام علی فتاح (از خانوادههای قدیمی تهران) است. علی فرزند یک تاجر معتبر است که در جنوب شهر زندگی میکنند. در نوجوانی عاشق مهتاب _ خواهر عزیزترین رفیقش کریم که نوکرشان هم بود _ میشود ولی این علاقه در طول عمر مهتاب به ازدواج نمیانجامد.
دلیل فروش: تم عاشقانه و زبان و دیالوگ نویسی امیر خانی حسابی به خوانده شدن کتاب کمک کرد.
================================
58
كتابخور كوچك: نقد يلدا
http://ketabkhor.parsiblog.com/1033553.htm
كتابخور كوچك-خرداد 88
از همه كه مثل رضا اميرخاني و كتاب من اويش نميتوانيم انتظار داشته باشيم كه براي زاويه ي ديد ابتكار به خرج بدهند...
================================
57
جام جم: كاش حوزه هنري به دست داستان نويسان نميافتاد
http://www.jamejamonline.ir/newstext.aspx?newsnum=100908360525
يوسفعلي ميرشكاك-خرداد 88
يوسفعلي ميرشكاك با انتقاد از عملكرد حوزه هنري در خصوص هنر شعر ، گفت: اي كاش حوزه هنري به دست داستان نويسان نيفتاده بود و شاعران را بيرون نميكردند. فكر ميكنند دارند كاري هم ميكنند، در حالي كه با «من او» و «توي من» نويسنده مسلمان پديد نميآيد.
================================
56
از پشت يك سوم: دلخواسته هاي عصرگاهي
http://www.k1-online.com/archives/002010.php
كيوان-مرداد 86
راستش، همچين حال و حوصله درست و حسابی ندارم كه بخواهم براتون زبون بريزم و شايد مثل قبل شيرينكاری دربيارم. اين روزها اصلاً توی مود نوشتن هم نيستم ولی چون ميخواهم با اين حس لعنتی و عجيب غريب خودم مقابله كنم شروع به نوشتن كردم. اين روزها سعی میكنم كتاب هم زياد بخونم. اگه يادتون باشه سری قبل هم كه از آمريكا اومده بودم دچار همين حس و حال بودم، بنابراين اون موقع هم، همه جا كتاب دَم دستم بود. جديداً كتاب قطور من او نوشته رضا اميرخانی رو خوندم. اگه حال و حوصله خوندن كتابهای قطور رو داريد توصيه میكنم بخونيدش. من خوندم و از خوندنش لذت بردم. فردای اون روزی هم كه از آمريكا رسيدم رفتم آرايشگاه و همه اون موهايی رو كه نزديك ده ماه بود كوتاه نكرده بودم، ريختم كفِ آرايشگاه. اينجوری اعصاب و روانم راحتتر شد. آرايشگره هم از برگشتنم جا خورده بود و كلی توضيح هم برای اون دادم. الان با اين موهای كوتاه، دوباره شدم همون كيوان اين سی سالهی اخير.
================================
55
جام جم: كتابخوانهايي بدون شاخ و دم
http://jamejamonline.ir/papertext.aspx?newsnum=100907715680
ايمان مطهريمنش-خرداد 88
يكجلد «مناو» تهيه كردم و ماجراي حسن را تماماً براي رضا اميرخاني تعريف كردم. اميرخاني هم لطف كرد و توي كتاب نوشت: «براي حسن كه كتابخواني حرفهاي است» و يك امضا هم انداخت پاي دستخط و راهيام كرد. كتاب را رساندم دست حسنآقا. خواند. نظرخواستم و نظر داد. مثل يك كتابخوان خوب نظر داد. اين از جمله خاطرات خوب من است كه رغبتم را براي همخواني كتابهاي مختلف با حسنآقا بيشتر و بيشتر ميكند. خاطرهاي كه به من ميفهماند، ميتوان عشق فوتبال بود و ساعتها وقت توي يك مغازه صرف كرد، اما كتاب خواند. خوب كتاب خواند.
================================
54
توتستان: نوستالژيا
http://totestan.mihanblog.com/post/28
محمدرضا آزادي-ارديبهشت 88
نوستالژیا چیست وبه چه کار می آید؟
این موارد معمولاُ درلیست بهترینهای شخصی ما قرار می گیرند. در اینجا من تعدادی ازاین قبیل موضوعات که برای خودم نوستالژیا شده اند را می آورم شاید کمی تا قسمتی جذاب باشد.
بهترین رمانها,داستانها(نیمه بلند و کوتاه),نمایشنامه هاو کلاُ ادبیات داستانی نثر ایران:
من او اثر رضا امیرخانی(بهترین عاشقانه تاریخ ادبیات ایران)
================================
53
كيهان: اين ليست 2
http://www.magiran.com/npview.asp?ID=1857302
...-ارديبهشت88
من او. رضا امیر خانی. سوره ی مهر
لابد یک چیزی داشته که با این قیمت زیادش به چاپ های زیاد و دو رقمی کشیده شده است!
================================
52
خرس قهوهاي: سيصد و هفتاد و پنجمين كوزه عسل
http://bearhome.blogfa.com/post-391.aspx
خرس قهوهاي: ارديبهشت 88
نشست و برای خود آرام زمزمه کرد:""مه تاب" ته ِ دلش دوباره لرزید. دوباره زمزمه کرد٬ دوباره لرزید. خوشحال بود که در دلش چیزی دارد که می تواند بلرزاندش. حالا او هم برای خودش چیزی٬ رازی٬ یا کسی داشت! ...
- درویش توی چشم های علی خیره شد. تبرزین را تکانی داد و گفت:
"تنها بنایی که اگر بلرزد محکمتر می شود٬ دل است! دل ِ آدمیزاد. باید مثل انار چلاندش٬ تا شیره اش در بیاید...حکما شیره اش هم مطبوعه؟"
کریم نمی دانست "مطبوع" یعنی چه٬ اما سری تکان داد. درویش مصطفا دوباره به علی نگاه کرد. دستی به سر ِ علی کشید و گفت :"تبرکاً" بعد دستش را به موها و ریش های سپیدش کشید.
"قبول حق...عاشقی که هنوز غسل نکرده باشد٬ حکماً عاشقه٬ نفسش هم تبرکه...یا علی مددی!" ...
- از اتاق مثلثی که بیرون آمدم ٬ صدای درویش مصطفا همراه صدای ارگ از گوش راستم داخل شد که:
"عدل این است."
عدل را نشانم داد. دو دستی گرفته بودش. انگار آب بود. می خواست در کف ِ دستانش نگه دارد. طوری که یک قطره اش هم زمین نریزد. عدل را نشانم داد. یک چیز ِ مطبوع٬ مهیب٬ خوش بو٬ معطر٬ لطیف٬ نرم٬ خشن٬ زیبا٬ کوچولو٬ عظیم٬ دوست داشتنی٬ ترسناک٬ نمی شود نوشت. گفت:
"عدل این است...اگر از بدکار پول می گیرند٬ حکماً به نیکو کار ٬ بایستی پول بدهند...یا علی مددی!"
من ِ او
رضا امیر خانی
چاپ نوزدهم
انتشارات سوره مهر
پ.ن: انگار نه انگار که دو بار این کتاب رو خوندم! می خواستم که داشته باشمش! و می خواستم که باز هم بخونمش! عاشق تک تک شخصیت هاش و از همه بیشتر درویش مصطفا و علی ام! -شاید که نه- حتماً بهترین و تنها اتفاق خوب نمایشگاه کتاب امسال برای من همین "من ِ او" بود!
================================
51
خبرگزاري فارس: ادبيات انقلاب اسلامي و ضرورتهاي آن
http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=8802270182
محسن مومني-ارديبهشت 88
رمان " من او " نوشته رضا اميرخاني به بيش از بيست چاپ رسيده و همچنين رمان "روي ماه خداوند را ببوس " آقاي مستور و يا كارهاي آقاي دهقان و بايرامي و دوستان ديگر. در ادبيات كودك تا اواسط دهه هفتاد كارهاي تأليفي نويسندگان بعد از انقلاب بي نظير بود...
================================
50
خبرآنلاين: خواهش ميكنم در را ببنديد
http://www.khabaronline.ir/news-8341.aspx
سيدعبدالجواد موسوي-ارديبهشت 88
لزومی ندارد خودشان را محدود کنند، اتفاقاً به نظر من باید همه نوع محصول در این جور فروشگاهها باشد، هم طالعبینی بفروشند، هم قانون قوه باه، هم کافه پیانو و هم من او. حتی به نظرم کتابهای روشنفکران لائیک را هم بفروشند، به هر حال هر چه باشد آنها مجوزش را از ما گرفتهاند. اصلاً بگذارید اگر هم کسی میخواهد این کتابها را بخرد از فروشگاه ما بخرد تا کمی ناشران خصوصی خرد شوند.
================================
49
Ghizhateuse writes for Ghizhateur : ...
http://shaydashayda.blogfa.com/post-361.aspx
...-ارديبهشت 88
"تنها بنایی که اگر بلرزد محکم تر می شود دل است! دل,آدمی زاد.باید مثل انار چلاندش تا شیره اش در بیاید...حکما شیره اش هم مطبوعه..."
-رضا امیرخانی [ من,او ]
================================
48
زائرصفا: زائر بياتوبوس قسمت ششم
http://zaersafa.blogfa.com/post-170.aspx
زائر-ارديبهشت 88
خیلی دلم می خواست مثل "من او"ی امیرخانی این جای قصه فصلی سپید بگذارم به قاعده ی یک من کاغذ؛ و بعد دوتا بار صنعت تولید ظروف یکبار مصرف و وبلاگ نویسی کشور کنم و بنشینم و یک دل سیر انگشت ها و انگشترهایم را بشمارم اما...
"به آب زمزم و کوثر سپید نتوان کرد" ...
پس تمامی این موارد را می گذارم به حساب عنایات خاصه! وگرنه
اگر با من نبودش هیچ میلی چرا ظرف مرا بشکست لیلی؟
================================
47
پلاك 10: از چرخ فرغون تا بيوطن
http://www.pelake10.blogfa.com/post-68.aspx
ليلي صدر-فروردين 88
من او در زمره ي سه كتاب برگزيده منتقدان است. اين رمان شامل دو بخش من و او مي شود كه هركدام از اين من ها و اوها در فصلي جدا گانه مي آيند به شماره 1 و 2 و 3 و ...
داستان مربوط به زندگى فردى به نام على فتاح است. راوى، قهرمان داستان هم هست كه ماجراهاى زندگى خود را، از كودكى تامرگ، روايت مىكند. على فتاح فرزند يك تاجر ثروتمند است و درجنوب شهر زندگى مىكنند. در كودكى، پدر خود را از دست مىدهد وتحت نظر پدر بزرگش، بزرگ مىشود. در نوجوانى به مهتاب،همبازى دوره كودكى خود، دل مىبندد. ولى اين علاقه به ازدواجنمىانجامد. سالها بعد، مهتاب با خواهر على به فرانسه مىروند.خواهر على با يك مبارز الجزايرى ازدواج مىكند. اين مبارز ترورمىشود و او و مهتاب به ايران برمىگردند. در زمان موشك بارانتهران، خواهر على و مهتاب به شهادت مىرسند. على فتاح هم بعداز بخشيدن آنچه از اموال پدرى مانده است، فوت مىكند. مضمون اصلى اين رمان عشق است اما نهعشق به معناى رايج امروزى آن بلكه عشق به همان معنا كه بزرگانادب و هنر ما در آثارشان مايه گرفتهاند. من او روزنامه لوموند است كه قد يك سجاده است. من او هفت كور است كه از آب مي گذرند. من او برج ايفل و سردي فلزش روي صورت است. من او درويش مصطفي است و عصاره پنج سال از اميرخاني...
چاپ اول من او در سال 1378 توسط مركز آفرينشهاى ادبى بوده است.
================================
46
آفاق: مونولوگ 1
http://afagh.blogfa.com/post-130.aspx
محمدهادي-فروردين 88
از آبشارهاي قهوهاي شروع ميكنم كه نيافتني شده.آبشاري كه روي تابلوي نقاشي فرو آمد و چسبيد.بوي زخم قرمه حالم را به هم ميزند.چندتا عوق ميزنم توي همان حوض سبز خانهي كريم اينها.به تابلوهاي نقاشي نگاه ميكنم كه همه با «M» امضا شدهاند.ياد نقد توي روزنامه ميافتم.چه قدر بهشان گفتم به لاتين امضا نكنيد.دستخطشان با هم متفاوت است.به امضاي «ام»نگاه ميكنم.توي دلم ميگويم «ام»دلم نميلرزد.دلم خون ميشود و يك قطرهاش ميچكد روي تابلو.خودكار اشانتيون را از جيبم در ميآورم و دور لكهي خون خطي ميكشم.دستم ميلرزد.خط صاف در نميآيد.كنارش مينويسم:«اين خون مقدس نيست».ياد خشتهاي توي كورهي آجرپزي بابجون ميافتم.روي آن يكي مينويسم «م».حرف اول مهتاب.اما «م»به تنهايي كه معني نميدهد بايد با حرف اول علي باشد.مينويسم «مع»اينبار به خشتها نگاه ميكنم هنوز هم نميتوانم درست اسم خشت كنار مريم را بخوانم.هم دور است و هم خواندن كلمهاي به سختي «ابوراصف»براي كسي به سن من سخت است.به خشت «علي» نگاه ميكنم و بعد هم به خشت «مع» كه حالا از علي دور شده.توي دلم «مع» را به خاطر ميآورم و تكرار ميكنم:«مهتاب»دلم ميلرزد.دستي پشت شانهام ميخورد.از جا ميپرم.همان قد بلند سفيد پوش.درويش مصطفا گلويش را صاف ميكند و ميگويد:يادت كه نرفته.تنها بنايي كه اگر بلرزد محكمتر ميشود دل است.دل آدميزاد بايد مثل انار چلاندش...به دستم نگاه ميكند.دست سرخم را ميبيند.جاي انار چلانده شده است.البته حمل جنازهها هم بي تأثير نبوده.درويش ادامه ميدهد: حكما شيرهاش هم مطبوعه.آب دهانم را مزه ميكنم.بوي قرمه ميدهد با چربي بيشتر و زُخمتر.بوي ياس هم قاتياش شده.درويش خاك گور را از لباسش ميتكاند ميرود.
با هر قدم ميگويد:«يا علي مددي»
در همين رابطه :
. آنچه در وب راجع من او نوشتهاند (4)
. آن چه در وب راجع به من او نوشتهاند (3)
. آن چه در وب راجع به من او نوشتهاند (2)
. آن چه در وب راجع به من او نوشتهاند (1)
|