تاريخ انتشار : ٢٠:٣٥ ٦/٣/١٣٩١

آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(8) #172 +قیدار، پرفروش‌ترین کتابِ سام (خرید تلفنی)+خبرگزاری فارس و زبان قیدار همان زبانِ همه‌ی مادربزرگ‌هاست و آزادی رقصِ مه‌پاره+جناب صادق دهنادی: امیرخانی بالاخره حزب تشکیل داد+شخصیت‌پردازی ضعیف از پشت یک سوم+
جهت سهولت دست‌رسي كاربران، هر بیست مطلب مرتبط در يك صفحه ذخيره خواهند شد. براي ملاحظه‌ی 140 نظر قبلي به لينك‌هاي پايين صفحه مراجعه فرماييد.

=======================================
160
از پشت یک سوم: قیدار

http://labynth.blogfa.com/post-316.aspx
k1-خراد91
احتمالاً این نوشته نه می‌تونه تعدادِ علاقمندانِ آثارِ «رضا امیرخانی» را کم کنه و نه، دلیلی باشه برای اون‌هایی که تا حالا کتاب‌های این نویسنده رو دوست نداشتن، حالا بهش علاقمند بشن و زحمتِ خرید و خوندنِ کتاب جدیدش را بکشند.

«قیدار» جدیدترین کار امیرخانی توی نمایشگاه کتابِ تهران عرضه شد. گویا روزهایی هم که خودِ نویسنده توی غرفه‌ی افق حضور داشته صفِ طویل و بلندی هم از دوستدارانش جمع بودن تا کتاب رو تهیه کنند و صاحبِ اثر براشون امضاء‌ایی هم به یادگار پای یکی از صفحات بذاره.

خوب یا بد، نوشته‌های امیرخانی سَبک، رَسم‌الخط و طرفداران خودش رو داره و کسانی‌که دنبال می‌کنند آثارش رو، خیلی کاری به نقد و نقطه‌نظراتِ دیگران برای خوندن یا نخوندنِ کتاب‌های جدیدش ندارند.

برای من کار سختی‌ بود که «قیدار» رو بخونم و هی پُل نزنم به «منِ او». هرچقدر هم که بخواهی بگی این کتاب خیلی فرق داره با «منِ او»یی که تهران دهه‌ی بیست و سی رو به تصویر کشیده بود ولی حداقل من یکی رو که خیلی یادِ اون داستان انداخت.

به‌نظرم نویسنده اونقدر برای درآوردن لَحنِ و نوع خاصِ حرف زدن آدم‌های دهه‌ی پنجاهی و اون تیپ خاص گاراژی و راننده و شوفرهای بیابون زحمت کشیده بود که دیگه دلش نیومده بود یه کمی از هَجم این کلمات و واژ‌ه‌ها و نوع خاصِ حرف زدن‌شون کم کنه و از اول تا آخرِ داستان، این لحن و نوع حرف زدن بود که انگاری غالب شده بود به شخصیت‌ها و رَوندِ قصه و داستان.

این داش مَشتی حرف زدن قطعاً نمی‌تونه نوع حرف زدن همه‌ی آدم‌های اون زمونه باشه که امروزِ روز هم همه‌ی دکتر مهندس‌ها، لفظ قلم و قاشق چنگالی با هم صحبت نمی‌کنند و شاید همین عامل باعث شد که برای من همه‌ی رانند‌های گاراژ قیدار یه شکل، یه اندازه، یه حجم، یه دور سینه و بازو بودن و توی همین ابعاد شخصیتی باقی موندن.

شخصیت‌پردازی طوری بود که هیچ فرقی بین هاشم شامورتی، صفدر و ناصر نبود. انگاری همه یه دست بودن و یه اندازه. وقتی یکی‌شون رفت تازه معلوم شد که دستِ راست قیدار بود و وقتی یکی مُرد، انگار از اول بود و نبودش برای داستان و قیدار مهم نبود.

اشتباهه که بخواهیم از امیرخانی حرف بزنیم و ایراد بگیرم از تفکر و نوع نگاه مذهبی‌اش که قاعدتاً این نویسنده با این جهان‌بینی، شخصیت‌های داستانش رو خلق می‌کنه. پس اگه کتابی از امیرخانی دست گرفتیم و شروع به خوندن کردیم باید بپذیریم و احترام بذاریم به نوع دید و نگرش این نویسنده. این نگاه در تمامِ آثار امیرخانی بوده و قاعدتاً خواهد بود. از خانی‌آباد گرفته و جنگل‌های شمال تا شخصیت‌هایی که از نیویورک، عرض آمریکا رو سفر کردن و رفتن تا لاس‌وگاس و توی کازینوهای اون سَرِ ینگه دنیا قمار کردن و قمار دیدن. عینهو سینمای کیمیایی که از اول تا انتها، از قیصر تا حتی توی فیلم‌های تهران 1391‌اش هم، چاقوی دسته سفید زنجانی حضور کاملاً جدی و موثر داره و نوک تیزش توی جیب شخصیت‌های‌ اصلی و فرعی داستان پیدا می‌شه!

به‌نظرم داستان می‌تونست با تکیه بر همون شعار «گـُنده‌نامي، گـَندنامي، گـُم‌نامي» تا آخر پیش بره و اینقدر ملموس و محسوس کسی تَه داستان گم‌و‌گور نشه. ایکاش اون حضورِ برجسته‌ی قیدار توی داستان بود و پُررنگ می‌موند. جامعه‌ی بدون خط و خط‌کش امروزِ ما خیلی بیشتر از این «قیدار»ها لازم داره. 

=======================================
159
ترنج:قيـــدار
http://toranj-ir.blogfa.com/post-157.aspx
آرزو آقابابائیان-خرداد91
" زیاد تو زندگی خطا کرده ام، خیلی بیشتر از تو؛ برای همین با آدم خطاکار راحت ترم. آدمی که یک بار خطا کرده باشد و پاش لغزیده باشد و بعد هم پشیمان شده باشد، مطمئن تر است از آدمی که تا به حال پاش نلغزیده... این حرف سنگین است... خودم هم می دانم. خطانکرده تازه وقتی خطا کرد و از کارتن آک بند در آمد، فلزش معلوم می شود، اما فلز خطا کرده رو است، روشن است... مثل این کف دست، کج و معوج خط ش پیداست. از آدم بی خطا می ترسم، از آدم دو خطا دوری می کنم، اما پای آدم تک خطا می ایستم... "

به نظرم اين يكي از تاريخي ترين ديالوگ هاي رضا اميرخاني بود كه اون رو از زبان يه شخصيتي كه آخر مرام و معرفت و مردانگيه بيان ميكنه !

"قيـدار " آخرين اثر رضا اميرخانيه كه در نمايشگاه بين المللي كتاب از اون رونمايي شد.

قيدار نام  شخصيت اصلي داستانه ، با مرام و منش پهلواني كه در دهه ي 50 تهران زندگي ميكنه.

وقتي كتاب رو ميخوني شيفته ي اين معرفت ناياب ميشي و شخصيتي كه دست همه جور آدمي رو ميگيره و دوست و دشمن براش فرقي نميكنند .كسي كه خانه ي بزرگ ويلايي به نام " لنگر پاسيد " ميسازه كه درش رو نيمه باز ميذاره تا هركسي خواست به اونجا پناه بياره و لطفش شامل حال همه ميشه. البته به نظرم يه جاهايي امير خاني در مورد اين شخصيت زيادي غلو كرده ولي اين غلو باعث نميشه كه آدم از قيدار زده بشه.

كساني كه مخاطب اثار رضا اميرخاني باشند حتما كتاب " من او "‌ و "‌ارميا "‌ و " بيوتن" رو خوندند و با رسم الخط رضا اميرخاني و با سبك و سياق نوشتنش و با طنازي نهفته در قلمش و از همه مهمتر بديع بودن فضاها و اتفاقات و شخصيت هاي اميرخاني آشنا هستند.

ولي وقتي پاي مقايسه ي " قيدار " با " من او " وسط مياد آدم يه احساس تنزل در قلم نويسنده حس ميكنه و ميبينه اون پيچيدگي هاي وي‍ژه ي موجود در كتاب " من او "‌ و يا " بيوتن " در قيدار ديده نميشه.

ولي يه نكته ي شيريني كه در قيدار به اون بر ميخوريم پيدا شدن سر و كله ي علي فتاح ، شخصيت اول رمان " من او" بود كه مخاطب آشنا رو دچار وجد و ذوق زدگي ميكرد و مخاطب مثل كسي كه در ديار غربت ، ناگهان به يك آشنا برميخوره از ديدن علي فتاح خوشحال ميشه.

نكته ي ديگه وجود شخصيتي به نام سيد گلپا بود كه آدم رو ياد درويش مصطفي در " من او " ميندازه. تقريبا در همه ي رمان هاي امير خاني ميشه ردپاي درويش مصطفي رو ديد و اين هم جزو نكات شيرين داستانهاشه.

آخر داستان هم  برخلاف انتظار مثل ديگر داستان هاي اميرخاني كه مخاطب رو سردرگم و در يك تعليق نگه ميداره ، نبود!

در كل ميشه گفت قيدار خيلي ساده برگزار شد ! و اين براي قلمي مثل قلم رضا اميرخاني كمي دور از ذهن بود.

طرح جلد كتاب اثر مجيد كاشاني هست كه با محتواي كتاب بسيار همخواني داره.

پ.ن :

سلام آقا رضاي اميرخاني !

جدا از اين صحبت ها نقدي هم بر جلد كتاب دارم . اينكه اي كاش كتابي با اين قيمت جنس جلدش كيفيت بهتري ميداشت تا زود دچار پارگي و تا خوردگي نشه و عمر بيشتري داشته باشه! 

=======================================
158
اتاق من: . شب - در آرزوی قیدار - داخلی
http://myrooom.persianblog.ir/post/12
...-خرداد91

"قیدار" رو عین آینه ی دق گذاشتم جلوم و نمی تونم بهش دست بزنم. می دونم اگه بخونمش تا دو سه هفته دیگه نمی تونم به هیچ جور نوشته جات دیگه حتی نگاه بندازم. تعطیلات کی خودش رو به من می رسونه؟؟

امیدوارم خوندنش نا امیدم نکنه.

=======================================
157
زنان پرس: وبلاگستان زنان و قیدار/چرا سهم زن در داستان‌های شما کم است؟
http://zananpress.com/archives/10404
...-خرداد91

رمان «قیدار» آخرین اثر رضا امیرخانی است که پس از «جانستان کابلستان»سفرنامه رضا امیرخانی به افغانستان منتشر شده است. این رمان هفتاد و یک هزار کلمه‌ای از عصر روز پنجشنبه چهاردهم اردیبهشت و همزمان با دومین روز از نمایشگاه بین‌المللی کتاب در غرفه نشر افق ارائه شد و بنابر اعلام مسئول غرفه افق در نمایشگاه کتاب با استقبال قابل توجهی از سوی مخاطبان روبرو شد. خبرگزاری مهر در گزارشی درباره‌ی رقابت امیرخانی و پل استر نویسنده آمریکایی در غرفه نشر افق نوشت:«کتاب‌های رضا امیرخانی از جمله ارمیا، جانستان کابلستان، نفحات نفت، من او و قیدار از پرفروش‌ترین آثار غرفه انتشارات افق در بیست و پنجمین نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران هستند که آثار وی در رقابتی تنگاتنگ با آثار پل اُستر به فروش می‌رسد.»

رضا امیرخانی در گفتگو با خبرگزاری‌ها درباره‌ی رمان جدیدش گفت:«رمان قیدار روایت واپسین مرد سلسله‌ای است که به نظر می‌رسد این سلسله منقرض شده باشد. قیدار تلاش فردی مردی است برای احیا و ابقای این سلسله.»

جالب است بدانید که به گفته‌ی امیر خانی این رمان در یک سال گذشته نوشته شده است و یک سال تمام‌وقتِ کاری طول کشیده است. اما ایده‌ی اصلی آن چهار سال پیش شکل گرفته بود.

امیرخانی همچنین درباره‌ی فضای رمان و شخصیت‌های آن می‌گوید:«این رمان، رمان شخصیت است و فضای رمان، دوره‌ پوست انداختن تهران و حرکت آن به سمت یک کلان‌شهر امروزی است ضمن اینکه داستان شخصیت این رمان اشاره‌ای به زندگانی قیدار نبی(ع) هم دارد.»

معرفی کتاب

رضا امیرخانی این بار هم راوی زندگی یکی از مردان است؛ جوان‌مردی به نام قِیدار. داستان قیدار درباره یک گاراژدار تهرانی در دهه ۵۰ شمسی است که نام او و کامیون‌هایش در تمام جاده‌های ایران و میان رانندگان شناخته شده است. از سوی دیگر مرام و مسلک رفتاری قیدار نیز در میان تمام افرادی که با او در ارتباط هستند به نوعی زبانزد است، اما در طول داستان با مجموعه وقایعی که برای وی رخ می‌دهد، قیدار به سمت نوعی تکامل و بازتعریف از خود دست پیدا می‌کند.

امیرخانی در این کتاب جدای از رسم الخط و شیوه نگارشی خاص خود عناوین فصول را نیز به نام اتومبیل‌های مختلف انتخاب کرده است که به ترتیب با عبارتی مانند مرسدس کوپه کروک آلمانی متالیک، تاکسی فیات کبریتی دویست و دو، اسب اینترنشنال، موتور وسپای فاق گلابی، هجده چرخ اتاق دار و…. نامگذاری شده‌اند. در هر فصل از این کتاب حکایتی از زندگی قیدار روایت شده است. از فصل اول که به نام «مرسدس کوپه کروک آلبالویی متالیک» است و به ماجرای آشنا شدن قیدار و شهلاجان و ماجرای ماه عسل رفتن این دو می پردازد بگیرید تا آخرین فصل.

می توان گفت قیدار همان فضای «من‌او» را دارد. فضایی که در آن اصول جوانمردی به مخاطب آموخته می‌‌‌‌‌شود. قیدار مردی است که همنشین مردانی چون تختی بوده و هم و غمشان نوکری پای دستگاه اهل بیت بوده است. عکس روی جلد کتاب نیز بی‌هدف انتخاب نشده؛ عکس زنگ زورخانه. جایی که پاتوق مردانی بوده و هست که برای رفتن در گود رخصت از مولا می‌گرفتند.

این رمان در ۹ فصل، ۲۹۶ صفحه و قیمت ۹ هزار تومان توسط نشر افق منتشر شده است.

وبلاگستان زنان و قیدار

فهیمه طاهرپور معتقد است که این کتاب بیان کننده آرمان‌های امیرخانی است:«میشه گفت این کتاب یه جورایی آرمان‌های امیرخانیه. امیرخانی تو کتاباش معمولا سعی می‌کنه مومن واقعی رو معرفی کنه  که چه جور باید باشه. از چیزای جالب کتاب اینه که علی فتاح تو من او هم از دوستای قِیداره. یه روحانی باطن دار هم تو کتاب هست به نام سید گلپا که اگه مطلبی رو که امیرخانی درباره آیت الله گلپایگانی تو سایتش نوشته بخونین می‌تونین بفهمین که برای خلق این شخصیت از کی الگو گرفته.»

نویسنده وبلاگ «کوثرانه» با بیان این نکته که به نظر، نویسنده در نگارش و تکمیل این رمان، دچار شتاب‌زدگی شده می‌نویسد:«قیدار، قدرتمند و جذاب شروع می‌شود و از نیمه به بعد دچار گونه‌ای یک‌نواختی و کندی در خوانش می‌شود. در رمان، حلقه‌های گم‌شده‌ای وجود دارد که گاه خواننده را در تعلیقی بی‌فرجام نگه می‌دارد. بعضاً گفتارها و اقدامات و اتفاقاتی رخ می‌دهد که علتش خواننده را راضی نمی‌کند و این تصور را که نویسنده گاهی تنها به دنبال جور کردنِ قطعه‌ای -نه‌چندان جور- برای عبور به مرحلهٔ بعدی داستان بوده، تقویت می‌کند.»

نویسنده وبلاگ «نیلوفرانه» با تحسین این کتاب، پستی را در ستایش آن منتشر کرده است:«لاجرعه و یکنفس، آنچه در این کتاب، از اطعمه و اشربه و امکنه و ازمنه آمده است را خواندم، با ولع خوردم، نوشیدم… از آقا تختی تا قیدارت را باور کردم، همراه‌شان خندیدم، گریهکردم… و البته فکر میکنم که هم زائیده شده‌اند و هم می‌شوند.همانطور که خودت سفارشکردی، اگر روزی روزگاری، قیدارِ گمنامی دیدم، تمام قد از جا بلند میشوم و دست به سینه، میگذارم تا در افق دور شود.»

ملیحه فرقانی با انتقاد از قیمت این کتاب، به شباهت‌های قیدار با «من‌او» کتاب دیگر امیرخانی اشاره کرده است:«قیدار دقیقا همان فضای «من‌او» و «ارمیا» را دارد و شخصیت اول داستان دقیقا گرفتار همان چالش‌هایی است که علی فتاح و ارمیا. فقط تفاوت شخصیت‌هاست که کمی تمایز ایجاد می‌کند چرا که علی هنرمند است و ارمیا رزمنده و قیدار گاراژدار!معجزات املایی به وضوح در قیدار کمتر دیده می‌شود و این یعنی تغییر استراتژی امیرخانی در جذب مخاطب. امیدوارم که امیرخانی در تکرار فضای شخصیت‌ها و به خصوص پایان داستان‌هایش هم تجدیدنظری کند وگرنه احتمال امیرخانی زدگی در فضای ادبیات داستانی خواهد رفت.»

نیره غدیری فضای مردانه کتاب را از نقاط ضعف آن دانسته و به طرح سوالاتی از امیرخانی پرداخته است:«چرا قهرمان‌های داستان شما اکثرا بچه پولدارهایی هستن که به همه چیزپشت پا میزنند و میروند که مرد بشوند؟کی میخواهید از آدم‌های متوسط و فقیر جامعه بنویسید؟چرا سهم زن تو داستان‌های شما اینقدر کمه؟ مثل لپ‌های گلی خورشید تویه نقاشی پر رنگ و لعاب که تنها مورد استفاده از رنگ قرمزه.چرا سر مهتاب و شهلاجان بلا میاد؟ نمیشه شخصیت‌های زن رمان‌های شماچیزی‌شون نشه؟کی از گفتن درباره آدمای قبل از انقلاب سیر می‌شوید و از آدمای امروز یهداستان می‌نویسید؟»

=======================================
156
آخرین کتابی که خواندم: قیدار - رضا امیرخانی
http://booknaak.blogfa.com/post-44.aspx
مریم-خرداد91
+ ایراد از دست نیست. ایراد از کتاب نیست. ایراد از قوه ی جاذبه هم نیست. ایراد از رضا امیرخانی است با این قیدارش که نمی گذارد آدم کتاب از دستش بیفتد.
=======================================
155
خبرگزاری فارس: «قیدار»؛ روایتی مردانه از گاری کوپر امیرخانی!
http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13910230000323
بدون نام-خرداد91

به گزارش خبرنگار کتاب و ادبیات خبرگزاری فارس، حکایت قیدار در کتاب «قیدار» امیرخانی حکایت یک مرد است با همه آنچه از یک مرد انتظار می‌رود! آن هم مردی که چند دهه قبل در همین تهران خودمان با این عرض و طول و بی در و پیکریش زندگی می‌کرده، البته آن زمان تهران دری و پیکری داشته و قلهکش قلهک بوده و پاچنارش، پاچنار! این مرد 40 سال پیش زندگی می‌کرده، گاراژی داشته و پول و ثروت و مال و منالی با همه ریخت و پاش‌هایش از یک طرف و لوطی‌گری و داش مشتی‌گری‌هایش از طرف دیگر.

در کتاب قیدار قهرمان قصه‌های امیرخانی پس از مدت‌ها از آن شخصیت اعصاب خردکن و مقداری وارفته در آمده و در حدی بزرگ شده که با بست نشستن‌ها و قهر کردن‌هایش با خودش از طرف دیگر پشت بام افتاده است!

قیدار وقتی به لاک خود فرو می‌رود می‌شود همان «ارمیا» که دست و بالش بسته می‌شود و گنگ و مبهم کنار پیرزن جورکن می‌نشیند تا جوانک‌های توی صورتش بزنند و هیچ نگوید. تنها وقتی می‌ایستد قد و هیکل پهلوانی‌اش است که آنها را فراری می‌دهد.

گره‌های قصه قیدار جاندار شروع می‌شوند و خواننده را به شدت درگیر ماجرای قیدار و شهلا جان و بیمه جون می‌کند. اما پس از مدتی با باز شدن گره‌های کور قصه و سوار شدن قهرمان قصه بر مرکب جدیدش یعنی «موتور وسپای فاق گلابی» دیگر گرهی نمی‌ماند تا امیرخانی در قیدار آن را باز کند و از آن پس امیرخانی به همراه قیدار سوار هجده چرخ اتاق‌دار می‌شوند و بدون اینکه بخواهند چیزی را حل کنند یا اتفاق خاصی بیفتند و نویسنده و قهرمان همراه با خواننده‌ها مدتی با هم تفریح می‌کنند و در خلسه خوش نوستالژی آن سال‌ها فرو می‌روند.

داستان می‌رسد به خوشی‌های هر روزه، گوسفند زمین زدن و آبگوشت خوردن‌ها، معمار آوردن و خانه ساختن و عروس کشان و بوفالو خریدن.

امیرخانی در قیدارش گاه آن قدر قصه را دم دست می‌آورد که انگار مادربزرگ یا پدربزرگی راوی روزهای خوشی‌ جوانیش است و با آب و تاب از آن روزها می‌گوید. اینکه چه طور معمار آوردند اینکه چه طور نقشه ریختند، اینکه یاران چه طور دم پر آنها می‌پلکیدند و اینکه چه سفره‌ها می‌انداختند، از این سر تا آن سر! همه تصاویری هستند که همه پدربزرگ‌ها ومادربزرگ‌ها از آن روزهای خوش تهران برای نوه و نتیجه‌هایشان می‌گویند و امیرخانی هم عینا زبانی است که آن روزها را روایت می‌کند. به همین دلیل وقتی خواننده به فصل «هجده چرخ اتاق دار» می‌رسد در عین اینکه از لذت‌های تصویری و زود آشنایی که امیرخانی برایش فراهم آورده، کیفور می‌شود، طولانی شدن فصل و نبودن هیچ گرهی در ذهنش، او را خسته می‌کند انگار به پایان ماجرای قیدار رسیده باشد. انگار هجده چرخ اتاق دار پایان کار قیدار امیرخانی است.

قصه همچنان راوی دست و دل بازی‌ها و سفره انداختن‌ها و خوش مشربی‌های قیدار است تا اینکه باز گرهی جاندار سر راه قهرمان قصه ایجاد می‌شود اما قیدار با سوار شدن بر «اف ـ هشتاد و پنج عینکی شیشه شکسته» و باز هم با سفره انداختنش و مهمان کردن خلق الله، این ماجرای پیچیده و  لاینحل را هم حل می‌کند و تنها مشکل و غم خواننده می‌ماند صفدر، یار غار قیدار با گلگیرهای سفید سرش که معلوم نیست چه بلایی بر سرش آمده.

کمی بعدتر صفدر هم پیدایش می‌شود و قیدار بقیه مشکلات سر راهش را هم با سفره همیشه پهنش و با اجاق گاز سیار سوار بر بوفالویش، حل می‌کند. حتی اگر این مشکل آزاد کردن یک زندانی سیاسی آن هم از نوع کمونیستش در زندان‌های پهلوی باشد و می‌ماند نقطه آخر یعنی عمل کردن به حرف سید گلپا و گمنامی!

قیدار درگیر و دار و درگیری و بگیر و ببندی که برای صفدر به راه افتاده است، ناگهان ناپدید می‌شود و گمنام. جوری که دیگر هیچ کس او را نمی‌بیند و تنها همه به خاطر می‌آورند که برای ورود امام چه گوسفندها قربانی شده و زمان جنگ چه از خودگذشتگی‌ها داشته و در نهایت قیدار امیرخانی تبدیل می‌شود به یک اسطوره گمنام که می‌تواند همه جا باشد. او سوار بر «براق، مرکبی آسمانی، سپید رنگ با گوشی لرزان» همه جا هست و در مواقع ضروری همیشه پیدایش می‌شود و همیشه سفره‌اش پهن است.

اگر از محتوای کتاب بگذریم که انگار تصویر قیدار در رمان‌های امیرخانی همان عکس گاری کوپری است که مدت‌ها امیرخانی پنهانش می‌کرده و گاه گاه به این عکس نگاهی می‌انداخته و قوت قلبی می‌گرفته و حالا عیانش کرده، نویسنده در این قصه بار دیگر و این‌بار قوی‌تر از گذشته هنر خود را در دیالوگ نویسی رو می‌کند. دیالوگ‌های حرفه‌ای و جذاب و متفاوت داستان که از زبان هریک از راویان و قهرمانان قصه بیان می‌شود، دست روی عطش مخاطب امروزی یعنی حکمت می‌گذارد. 

امیرخانی به خوبی از عهده حکمت گویی از زبان‌های متفاوت بدون شعار زدگی بر می‌آید، اما معلوم نیست چرا «شهلا جان» قیدار پس از مدتی به کل در قصه خاموش می‌شود و تمام روایت‌ها می‌افتد دست عده‌ای راننده کامیون که قصه‌ای به شدت مردانه را راوی باشند و از شهلا جان تنها ساق پاهایی می‌ماند که قیدار با اشاره‌ای بلندش می‌کند و در تشت می‌شوید و بعد روی دست به اتاق‌های بالاخانه می‌رود و این خداحافظی با وجوه زنانه داستان است. هر چند قصه قبل از این هم قصه‌ای کاملا مردانه با البته کمی ادویه و عطر زنانه بوده است.

شهناز زن دیگر قصه قیدار هم وقتی به قصه می‌آید به قول امیرخانی مردانگی می‌کند و بعد همراه با شوهرش در میانه‌های قصه گم می‌شوند و تنها از او هم دو سه باری در قصه یاد می‌شود و تمام. تکلیف زن جورکن هم که معلوم است و تنها زن دیگر می‌ماند مه‌پاره، که نه امیرخانی به او کاری دارد و نه قیدار. مه پاره آزاد است در حصن قیدار شب تا صبح برقصد و سیاه و سفیدها کیفور باشند و خوش!



=======================================
154
گنجشکک اشی مشی: 404
http://gonjeshkakeashemashe.blogfa.com/post-410.aspx
مصطفی-خرداد91
- در دفاع از قیدار

می گویند قیدار خوب نبود نه که و ...

اما من ، مصطفی ، قیدار را دوست داشتم با تمام وجود .

قیدار کتاب معرفت است . کتاب معرفت شناسی ! قیدار پر از معرفت است .پر از آدم هایی نایابی که معرفت برایشان مهم تر از همه چیز است حتی زندگی!

سید گلپا معرفت دارد

صفدر معرفت دارد

شهلا جان معرفت دارد

قاسم بن الحسن گاراِژ معرفت دارد

پیر زن جور کن معرفت دارد

راننده تاکسی چراغ شکسته معرفت دارد

حاج علی فتاح معرفت دارد

شلتون معرفت دارد

دختر تازه عروص قالیباف معرفت دارد

آن اهوی کباب شده معرفت دارد

بیمه جون معرفت دارد

و قیدار که ....

قیدار را دوست دارم ، قیدار گمشده است در روزگار ما .

قدیار گمشده را دوست دارم

۲- اگر دستی در سینما داشتم قیدار را فیلم می کردم

امین تارخ می شد قیدرا ،مهنار افشار می شد شهلا جان ، رضا کیانیان سید گلپا ، اکبر عبدی می شد صفدر و...
=======================================
153
سیمرغ: و بالاخره امیرخانی ، حزب تشکیل داد...
http://www.bao.ir/index.aspx?siteid=1&pageid=146&newsview=18487
صادق دهنادی-خرداد91

یادم می آید حوالی سال 85 که تازه رضا امیرخانی و رضا رسولی ، جشنواره سلام بر نصرالله را برگزار کرده بودند، به سفارش شورای عالی ادبیات داستانی بسیج آن زمان که ماهنامه طلوع را منتشر می کرد ، برای اولین بار به دفتر رضا امیرخانی رفتم تا برای بسیجی ها حرف های این نویسنده را بشنوم و بنویسم.

آن روز ، که از استقرار دولت نهم چیزی نگذشته بود و اتفاقا از کارنامه اش هم هیچ خبری نبود، خیلی دوستانه در حاشیه ی مصاحبه ، کتاب داستان سیستان او و نوشته های خیلی از دوستانش در زمان مدیریت و اوج گیری فعالیت سایت لوح را شاهد گرفتم که آقای امیرخانی!شما و دوستانتان در قالب نوشته هایتان ، گفتمان غالب دولت قبلی را به زمین زدید.

یادم نمی آید که آقا رضا آن روز ، حرف هایم را گردن گرفت یا نه؟اما یادم هست در مقابل من که  جسورانه از او پرسیدم ، حالا طرح جایگزین تان برای اداره جامعه چیست؟ صریحا گفت:" وظیفه ی نویسنده طرح سوال است تا ارائه ی جواب...  وظیفه ی نویسنده این نیست که مثل اهل سیاست مانیفست بدهد و طرح ارائه کند "و من این ها را هم روی نوار کاست مکسل قرمز رنگ ضبط کردم تا امروز که دوباره برای تجدید خاطرات به سراغ یادداشت هایم رفته بودم و کمی تورق شش ساله ، حرف هایی تازه را به ذهنم آورد.

شش سال گذشته و حالا نویسنده ی "من او"  و منتقد منصف داستان سیستان ، گرچه در نفحات نفت ، بیش از آن که طرحی داده باشد ، نقد کرده ، حالا در قالب رمان جدیدش یعنی قیدار ، باز به شیوه ای هنرمندانه سوال هایش را از اهل روزگار پرسیده است ، اما به تبیین نظام رسیده است.

رمان قیدار را که بالا و پائین کنی ، همه اش در عین سادگی و جذابیت های داستانی مانند یک مانیفست حزبی است که در دل قدردانی از نسل های مورد احترام امیرخانی مانند پولدار های جوانمرد، روحانی های مردمی و اهل درد، آدم های گمنام ساده  و همچنین باز روایت ستم پهلوی ها، رانت خوارهای حکومتی دوران طاغوت، آخوندهای درباری و ... یک طرح ساده برای اداره جامعه ای است که به قول خود امیرخانی در ابتدای کتاب، الگوی عملی اش قیدار  است که نسل سوم ابراهیم نبی ، رهبر انقلاب بزرگ انبیای الهی است.

گرچه در نگاه اول ، سرمشق بودن قیدار برای نسل سوم انقلاب، با توجه به محدوده ی زمانی زندگی قیدار  - دهه پنجاه – کمی پارادوکسیکال است اما نباید فراموش کنیم که فهم قیدار می تواند ، این معما را برای ما افشا کند.

قیدار - که اتفاقا داستانش در سال جهاد اقتصادی نوشته شده است – یک متمول جوانمرد است.وی تحت ولایت یک روحانی مجتهد و اهل دل (سید گلپا) در ابتدای نانوشته زندگی اش به تولید ثروت می پردازد و عده ی زیادی بر خوان او حلقه زده اند.

او ، به شدت محب اهل بیت است در عمل او گرچه معیارهای ظاهری تدین ، پر رنگ نیست ،ولی به شدت در پی تنزه جامعه ی تحت مدیریتش از مفاسد و حتا اشتباهات اقتصادی است.

ثروت و جامعه ی قیداری کم کم این قدر بزرگ می شود که وی به فکر تشکیل یک نظام کوچک اما کامل برای افراد خودش می افتد.این نظام که دنیای شخصی قیدار است و به خاطر همان هم با رژیم پهلوی درگیر می شود ، لنگر پاسید است.

لنگر پاسید ، هم خانه، هم حسینیه، هم پرورشگاه و خوابگاه و نوانخانه قیداری است.

اقتصاد، فرهنگ ، دین، سیاست و بالاخره  زندگی در این نظام یک امر متحد و مشخص است.
خطوط کلی رهبری این لنگر ، راهنمایی های مراد قیدار ، روحانی وارسته ای است که نفسش حق است و به معنای واقعی جانشین رسول خدا در مردمداری و مدارا و مواظبت از قیدار برای اشتباه نکردن وی است.

قیدار برای ساختن تمدنش یا همان لنگر به شدت وسواس دارد و نمی گذارد حتا یک قطره نفت و گازوئیل شبهه دار وارد پی وبنیان تمدنش شود.

وی به اصول خود هم وفادار است. در  داستان به طور واضح نشان داده می شود ، قیدار نمی گذارد که جای حسینیه و مسجد عوض شود.قیدار نمی گذارد غیر روحانی روی منبر بنشیند. قیدار نمی گذارد جای گوسفندهای خودش ، گوشفند هیات ذبح شود.

قیدار ، برای ترک دادن معتادها و حل کردن مفاسد ساکنین لنگر طرح خاص خودش را دارد و سعی می کند به روشی اخلاقی ، که به قیمت سلامتی خودش و همسرش تمام می شود ، مشکل اعتیاد را در جامعه ی خود ساخته اش حل کند. او با یک روش خاص به سراغ جذب توده ای به ارزش های خودش که همان محبت اهل بیت است ، می پردازد.

حلال و حرام ، مهمترین برگ سازمان قیداری  و حرف هایی است که رمان امیرخانی بارها آن را در دل رفتارهای قیدار، آمیرزا و بسیاری دیگر از شخصیت ها نهفته است .گویی کل صحبت نویسنده این است که همه مفاسد( که در داستان توسط شاه رخ قرتی نمایندگی می شود) حاصل مال حرام و همه خوبی ها و هدایت ها از توجه به مال حلال ناشی می گردد.

قیدار هم چنین در اوج اقتدار تمدنی اش ، مجبور به نبرد با طاغوت می شود، اما با این حال مهم ترین درس استراتژیک قیدار این است که هنگامی که دستور ولایی برای کنار رفتن از راس لنگر از سوی روحانی و مراد او صادر می شود، او همه چیز را رها کرده و نظام خود ساخته اش را به نفع خودسازی اش رها کرده و سر به افق خودشناسی و خدا شناسی می دهد.

شاید با همین تجربه می توان دریافت که ناراحتی امیرخانی از برخی مدیران داستان سیستان که در همپایی با ره برشان کم می آورند.عصبانیت او در نفحات نفت، و نشیب و فرازهای بیوتنی اش همه و همه درد دوری از کدام جامعه است.

جامعه ای که اساس و بنیان اش قبل از دین فتوت است و بعد از دین هم حرام و حلال و چسب و شیره ی پیوند دهنده ی آن محبت اهل بیت و زانو زدن بر درگاه حضرت جون مولی ابوذر غفاری همان سیاهی که در عاشورا سرش به دامن سلطان کونین حضرت اباعبدالله الحسین روحی و ارواح العالمین لثاره الفدا می باشد. و  این همان جامعه آرمانی امیرخانی است .

=======================================
152
قاصدک:قاف مثل قیدار
http://ghasedak001.blogfa.com/post-248.aspx
زهرا-خرداد91

 × × : به قول ویکی پدیا "خطر لوث شدن "

 

قیدار شبیه هیچ کتابی ک تا به حال خوانده ام نیست !

شاید هم خود قیدار با شخصیت های اصلی رمان های دیگر فرق دارد.

قیدار حتی شبیه کارهای خود امیر خانی هم نیست ، بالخصوص شبیه "بیوتن" . قیدار شباهتی با ارمیای بیوتن ندارد.

نه ! اشتباه شد .قیدار اصلا شباهتی با ارمیای بیوتن ندارد.

قیدار شاید کمی،تنها کمی شبیه علی ِ"من او" باشد.همان طور ک علی دلش تنگ میشد برای مه تاب َش ، قیدار هم دلش پر می کشید برای شهلا "جان"

قیدار مرد تر است علی ست !

حق !

آخرین صفحه ی کتاب را ک میخوانم،کتاب را ک میبندم ،روبه رویم،در دیوار سفید مقابلم مردی با موهای جو گندمی می بینم،مردی ک حواسش به موهای سپید شده ی رفیقش هست ، حتی اگر صفدر . . .

من مردی ک کت به تن می کند، موهای جو گندمی دارد،با زخمی در بازوی دست چپ، را از ته دل دوست دارم !

× × × : اگر این کتاب رو،در سفر نمی خوندم،مطمئنم با هر صفحه اش اشک می ریختم.
=======================================
151
یادمانی برای یک من: قیدار
http://yad-nevesht7.blogfa.com/post-423.aspx
یک من-خرداد91

صحبت از قیدار امیرخانیه. کتاب جدیدش. قیدار. اسم پسر حضرت اسماعیله. زینب و لعیا خوندن و دربارش با هم حرف می زنن. فاطمه هم داره خودشو می کشه که چیزی نشنوه و خودش کتاب بخونه!

باید کتاب رو بخرم. البته معتقدم من اوی امیرخانی محشرتره. به بچه ها می گم چند سال پیش موقع  خوندن من او، حس عجیبی داشتم، گاهی کتاب رو می بستم! 

=======================================
150
از وقتی تو آمدی: قیدار
http://yadegar1386.blogfa.com/post/63/%D9%82%DB%8C%D8%AF%D8%A7%D8%B11
سید دانیال موسوی-خرداد91

"قیدار"تا اینجا که رسم جوانمردانگی های قدیمست...همان لوطی های با مرام توی فیلم ها که هیچ وقت در نمی آیند...اما رضا امیرخانی خوب بلدست شخصیتهایش را دربیاورد

=======================================
149
خبرآنلاین: از فردوسی‌پور تا فردین
http://www.khabaronline.ir/detail/215891/culture/book
...-خرداد91

به گزارش خبرآنلاین، لیست پرفروش‌ترین کتابهای سامانه اشتراک محصولات فرهنگی«سام» در هفته نخست خردادماه منتشر شد تا رضا امیرخانی با رمان جدیدش در صدر این لیست و کنار نام‌هایی چون حسین شریعتمداری، عادل فردوسی‌پور، رضا کیانیان، سید مهدی شجاعی، حمیدرضا صدر و... قرار بگیرد.

=======================================
148
24:00: اسکمو و 5+
http://2400.blogfa.com/post-405.aspx
حسین قربانی-خرداد91
هنوز درگیر همشهری داستان هستم و البته همزمان قیدار رضا امیر خانی را هم می خوانم، تا ببینم کدام را زودتر تمام می کنم تا در موردشان کمی برای شما بنویسم.
=======================================
147
شمع‌دانی‌ها..:
0006
http://shamdani33.blogfa.com/post/6
هو-خرداد91
در قرآن اسمـ بعضی پیام بران آمده است ٬ اسمـ بعضی غیر پیام بران همـ ٬ چه صالح

و چه طالح آمده است ... این صلحا عاشق حضرت باری هستند ... اما حضرت حق ٬

بعضی را خودش همـ عاشق است ...
=======================================
146
عبور باید کرد: یا رب نظر تو برنگردد...

http://fchaghajerdi.persianblog.ir/post/147
فــــ ـــ ــآئـ ـــ ـــ ز هــ ــ ــ -خرداد91
برگ برگ ت یک طرف....پایانی ها...

می دانم...جای خوبی نبود برای ختم ِ قیدار...

کتاب را بوسیدم گذاشتم جلوی نگاهم...

بعد... به رسم ش...تمام قد از جا بلند شدم...دست به سینه گذاشتم...تا در افق دور شود...با گام هایی که هر کدام به قاعده ی یک آسمان است...

هنوز زنگ قیدار توی گوش م است...زنگی ک گیـــــــــــج نه...بیدار می کند...

حالا دیگر حال ِ این دست هم خوب نیست...رعشه دارد....

((((((((((( خوش نامی قدم اول است...از خوش نامی به بد نامی رسیدن قدم بعدی بود... قدم ِ آخر ، گم نامی است...طوبا للغرباء ! )))))))))))) برگ ِ دویست و هفتاد و نهـ ام

مَن ِ او دل م را لرزاند...قیدار شانهـ هایم را....

+ حالا خودت بگو...فاصله ی میان ِ قدم ِ بعدی تا قدم ِ آخر را چطور تابـــــــــــــــــــ بیاورم؟؟؟؟

=======================================
145
لانا: لانا 379، 378، 377، 375،374
http://lana-godot.blogfa.com/cat-83.aspx
نجوا-خرداد91
...
حرفِ مردم، بافتنی است شهلاجان... یکی زیر، یکی رو... گفتم‏ت که... نه به زیر و روی بافتنیِ مردم کاری دارم، نه به پشت و روی سجل‏ت...
...
=======================================
144
ایریت: ظرف وجود
http://irish.blogfa.com/post-248.aspx
ایریت-خرداد91
هم‌چنین:
http://www.jamnews.ir/NSite/FullStory/News/?Id=85147
نشسته باشی به خواندن و خوابت هم نگیرد و تنها با صدای چک جک باران و مردانگی های قیدار برسی به فصل آخر و یک باره تصمیم بگیری که بس است و بخوابی و سحر بلند شوی و بخوانی اش و تمامش کنی آن هم درست در سوم خرداد و سالروز آزادی خونین شهر و تمام دلت بریزد و بشکند و بسوزد و ....  الحق خواندنی است!
=======================================
143
از چشم من: قاف مثل قهر، قاف مثل قیدار، قاف مثل قاسم
http://malhani.blogfa.com/post-198.aspx
حامد ملحانی-خرداد91
...امید انکه قاف های آینده ی قلم امیرخانی به قاسم ختم شود نه قیدار تا شاید قاف قلب مخاطبانش از جنس قاف قهر نباشد!
این مطلب عینا در سایت ارمیا کار شده است.
=======================================
142
بازی زندگی: بارون خورده..
http://play-of-life.blogfa.com/post-138.aspx
لاک پشت-خرداد91
صبح م را از ادامه دیشب با کتاب "قیدار" امیرخانی شروع کرده بودم.. -دیشب تصمیم گرفته بودم تا جواب ارشد بیاید خودم را به رگبار کتاب خواندن ببندم- اما گاهی یک تماس تلفنی نه.. نه..  دو تماس تلفنی ، خراب میکند همه ی صبح ت را، خواسته بودم تمام ذهنم تو حال و هوای قیدار خان بماند، نگذاشته بودند...
چقدر دیشب رعد و برق زده بود آسمان.. چقدر سر خوش بودم دیشب.. چقدر ناله ام امروز...........
=======================================
141
http://labeak.blogfa.com/post-118.aspx
مریم.ز.-خرداد91
توفیق شد طی سه روز گذشته دو کتاب از رضا امیر خانی را بخوانم. «قیدار» و «ازبه». قبلا بلد بودم کتاب خلاصه کنم حالا نه! فقط می توانم بگویم کتاب قیدار از لحاظ مفهومی شباهت هایی به «بی وتن» دارد، با این تفاوت که در بی وتن اوج سلوک در بی یاوریست و در قیدار در گمنامیست. تاثیری که قیدار می تواند در خواننده ها بگذارد حساس شدن به حرام و حلالیست که وارد مال شخصی مان می شود.

حالا که فکرش را می کنم، سبک رضا امیر خانی- بر اساس چهار کتابی که از او بدست گرفته ام- چنین است: همیشه شخصیت اول داستان آدم خوبی است و می خواهد که خوب باشد، از بدی های خودش آگاه است و یا آگاه می شود. شخصیت دیگری هم در داستان هست که راهنمای خوبی برای اوست، خیلی فهمیده است و قبلا طریق سلوک را گذرانده است. در بی وتن اوست که به ارمیا می آموزد که بی یاوری را بدست بیاورد و در قیدار هم اوست که به قیدار می آموزد گمنامی را بجوید. کتاب «من او»، راستش را بخواهید اولین کتابی بود که از رضا امیر خانی بدست گرفتم. و چیز چندانی از سر و تهش سر در نیاوردم. تقریبا یک دور کامل آنرا خوانده ام ولی هنوز که هنوز است چیزی نفهمیده ام. اما می دانم در آن کتاب هم شخصیتی به نام درویش علی وجود داشت که چنین راهنمایی هایی می داد.

...
این همه راجع به ازبه نوشتم قیدار هیچی! احساس می کنم در حق قیدار کم لطفی کرده ام. دوستان آن هم خیلی عالیست، منتها ، بذا حساب کنم... خوندن ازبه حدود چهار ساعت طول کشید در حالیکه قیدار حدود ده ساعت! حالا می تونید به تناسب وقتتون انتخاب کنید!


در همين رابطه :
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(7) +چرا قیدار مثل تختی تو گوش شاپور نزد؟! (روایتی نادرست برای نمایش نادرستیِ قیدار)+قشر زیادی از مخاطبان نمی‌توانند با شخصیت‌پردازی رضا امیرخانی ارتباط برقرار کنند(پایگاه خبری فسا)
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(6) اثر امیرخانی پدیده نمایش‌گاه امسال بود+ خرید تلفنی از سام
.آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(5) +گاراژ قیدار باز است حتا برای شما
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(4)+قیدار مرا به من او برگرداند
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(3)
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(2)
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(1) +مردم ایران برای خرید کتاب عاقبت صف کشیدند

  نظرات
نام:
پست الکترونيک:
وب سايت / وب لاگ
نظر:
 
   
 
   
   صفحه نخست
   يادداشت
   اخبار
   تازه ها
   يادداشت دوستان
   کتابها
   درباره نويسنده
   تيراژ:٨٦٠٢٥٠
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
 

 
بازديد کننده اين صفحه: ١٥٧٦١
.کليه حقوق محفوظ است
© CopyRight 2008 Ermia.ir & Amirkhani.ir
سايت رسمي رضا اميرخاني
Because when the replica watches uk astronauts entered the replica watches sale space, wearing a second generation of the Omega replica watches, this watch is rolex replica his personal items.