=======================================
15
امتداد: معرفي كتاب نشت نشا
http://emtedad-sut.blogfa.com/post-17.aspx
خيرآبادي-مرداد88
نام كتاب: نشت نشا
نویسنده: رضا امير خاني(www.ermia.ir)
انتشارات: قدیانی
سال انتشار: 1380
نشت نشا عنوان مقالهای از رضا اميرخانی داستان نويس ايرانی میباشد. اين کتاب به بررسی پديده فرار مغزها و عوامل آن میپردازد. علت نامگذاري اش هم اين است كه از فرار به دليل بار منفي زيادي كه دارد استفاده نشده، مهاجرت هم به گونه اي بار مثبت دارد؛ بنابر اين از "نشت" كه بينابين هست و كمي به سمت منفي متمايل است استفاده شده. به نظر امير خاني؛ کشور برای رسيدن به علم بومی بايد سؤال بومی داشته باشد.
گوشه هايی از اين كتاب:
"...مسأله زيرزميني نيست. در آن مافيايي وجود ندارد. حرف در آوردهايم كه باندهايي زيرزميني براي بچهها پذيرش ميفرستند و خودمان هم باور كردهايم. بچهها سر و دست ميشكنند براي رفتن. بگذار مسؤولانِ آگاه بخوانند! دانشجوي سالِ سهي شريف اگر اپليكيشن فرم دستش نباشد و براي تافل لغت حفظ نكند، يا مشنگ است، يا فقير است، يا پخمه.
...خيال كردهايم كه در زمين خودمان دانشگاه ساختهايم و نيرو ميپرورانيم و آيندهسازان، مملكت را زير و زبر ميكنند و انقلابِ فرهنگي و توسعهي علمي و مشتي محكم... اما ديديم كه اولين سوراخِ پذيرش كه باز شد، بهترين نيروهايمان ظرفِ سه سوت كندند و رفتند و به قولِ متواتر فرار كردند... اصلا فراري در كار نيست. فرار از كجا به كجا؟ جهانِ سوم موظف است تا مقطعِ كارشناسي، براي جهانِ اول نيرو تربيت كند، ارشد و دكترايش را هم شايد بعدتر به برنامهمان اضافه كنند! بعد حضراتِ از ما بهتران خودشان دست به گزينش و انتخاب ميزنند و چاق و چلهها را سوا ميكنند. به همين راحتي. ما خيال ميكنيم كه صاحب دانشگاه شدهايم. دانشگاهِ ما ارتباطي به كشورِ ما ندارد. دانشگاههاي ما شعباتي از دانشگاههاي اروپا و امريكا هستند.
. ..اينجا دانشگاه ساخته نشده است. دانشگاه ترجمه شده است. لذاست كه ميبيني دانشگاه به جاي حلِ مشكلاتِ مملكتِ ما، مشكلاتِ ممالكِ ديگر را حل ميكند!
نشتِ نشا يك امرِ طبيعي است. يعني اگر دانشجوي مهندسي بعد از پايانِ تحصيل به اين نتيجه نرسد كه بايستي براي زندهگيِ علمي به خارج از كشور برود، يك تصميمِ غيرِعقلاني گرفته است.
. ... مسولاني كه گمان مي كنند در اتاق فرمان نشسته اند از همين قماش اند.ان ها روابط دروني فرايند ها را درك نكردهاند.مي خواهند طبق مفاد بخش نامه و مصوبه و صورت جلسه اهرم فرار مغزها را به سمت پايين فشار دهند و كليد اقتصاد را روشن نمايند و شير اشتغال را باز كنند!و اين تفكر كه مي گويم شايد مضحك باشد اما متاسفانه واقعيتي تراژيك است فرا روي همه ما."
فهرست مطالب:
· نشت نشا! www.ermia.ir/contents.aspx?id=74
· روابط علی (نشت نشا، یک مسألهٔ کلان) www.ermia.ir/contents.aspx?id=75
· کانون توطئه… (نمونههایی از نگاه رایج خرد غیرمسألهای به پدیدهی نشت نشا) 76= www.ermia.ir/contents.aspx?id
· در زمین که میکاریم؟ (با این کاشت و داشت و برداشت، نشت نشا یک امر طبیعی است) 77= www.ermia.ir/contents.aspx?id
· علم بومی… (تنها راه آببندی نشت نشا)
· متدولوژی (نمونهای از ترجمهی ناموفق علم)
· باز هم متدلوژی (باز دست مریزاد به اهل ترجمهی روش)
· علوم انسانی (عقبماندگی جدیتر در علوم انساتی)
· علم و زندهگی! (آیا غربیها علم بومی دارند؟)
· رپ یا انصار؟ (نمونهای از نگاه بومی فراموششده)
· زندهگی و علم! (مقدار مجاز فاصلهی شهر تا دانشگاه چهقدر باید باشد؟)
· نتایج دروغین نظام آموزشی (تنگچشمان نظر به میوه کنند!)
· چه نباید کرد؟ (فرار مغزها به فرموده متوقف نمیشود!)
· تکریم (سازوکار تکریم درست)
· ارزیابی مستمر و حقیقی… (تنها سازوکار تکریم درست…)
· چه باید کرد (دو راهبرد بلندمدت و میانمدت)
· سخن آخر (نجوایی با اهالی نشت نشا)
· مؤخره
=======================================
14
كانون انديشه دانشجوي مسلمان: زندگي در دانشگاه يا...
http://autandishe.com/yaddasht/2009/02/post_34.html
...-تير88
رضا امیرخانی صاحب پرفروش ترین رمان ایران، بیوتن و دانش آموخته ی مکانیک شریف است. برای نوشتن این رمان سفری به آمریکا داشته است. پس از رحل اقامت سری هم به دانشگاه هاروارد می زند ولی با فضایی روبرو می شود که انتظار آن را نداشته است. او در دانشگاه مغازه ها، خیابان ها و ساختمان هایی را می بیند که بیشتر مربوط به فضای شهری و محل زندگی عمومی بود. حتی فضاهایی همچون سالن بیلیارد و کافی شاپ که کاملا با فضاهای درسی عجین شده اند. برای نمونه از برگزاری یک کلاس درس در طبقه ی دوم یک کافی شاپ، شب هنگام با توافق دانشجویان آگاه می شود. خواندن خاطرات او جذاب و کمی تعجب آور است. در نهایت امیرخانی، خود این فضا را تزریق زندگی به علم و دانشگاه معرفی می کند و از حرکت معکوس در دانشگاه های ایران انتقاد می کند. حرکتی که شاید بتوان آن را زندگی زدایی از علم نامید.
این ماجرا را برای دوستم تعریف کردم. دوستی که پرسید: به نظر تو آیا اشکالی ندارد که شهدا در دانشگاه دفن شوند؟ مقام شهید محفوظ، ولی آیا مسائل اجتماعی و غیرعلمی را به محیط علم و دانشگاه آوردن، کار درستی است؟
=======================================
13
فاين تذهبون: اميرخاني
http://www.faainatazhaboon.blogfa.com/post-11.aspx
مهدي-تير 88
اوایل که اسمش را هم از بسیجی ها هم از به اصطلاح مخالف ها می شنیدم هی قاطی می کردم که اسمش امیر رضاخانی ِ یا رضا امیرخانی. میگفتن سمپادی بوده بعد مکانیک بعد گویا جامعه شناسی حالا هم غرق رمان شده البته کم و بیش یک چیزهایی هم در لوح می نویسه.
این اطلاعات و «نشت نشا » و «سرلوحه ها » باعث شدند وقتی دیدم قرار ِ به امیرکبیر بیاد عزمم را جزم کنم که حتما پا ممبرش بشینم .
قدش کوتاه تر از چیزی که فکر می کردم بود . ریشو با یک شلوار جین با یک کولی دو سه برابر کولی های معمولی .
انتظار داشتم خیلی خشک با لحن نشت نشا شروع به نقد و ایراد و .... کنه که خیلی انتظار درستی نبود . کلامش گرم بود،کلامی پر از تعبیرهای عامیانه از هر دری بحثی رفت . از اینکه تو دبیرستان ربات ساخته ،از اینکه تو امیرکبیر آینه خورشیدی ساخته ، از اینکه چی شد که از مهندسی چپ کرده ،از خاطرات سفر آمریکاش برای بیوتن یا اینکه می خواد در مورد لبنان بنویسه ، از اینکه خاطراتش با رهبر فقط یک خط سانسور داشته و از چیزای دیگه ......
از زیر سوالات روتین و قضمیت-شاید قزمیت یا غظمیط !- مجری رندانه در می رفت . خیلی اهل تخریب نبود نقدهایی به ممیزی داشت ،می گفت نمایشگاه کتاب به صنعت فروش کتاب ضربه میزنه ، عشق جلال بود بیخود هم نیست که نثر نشت نشا بیش از همه چیز به غربزدگی همانند ِ. به امام علاقه خاصی داشت می گفت بعد از چندی چیزهایی از امام به فراموشی می رفت که ما احساس مسئولت کردیم . می گفت تمام سعیم این ِ که سرنشین های قطار امام را زیاد کنم.
قسمت دوم جلسه سوال مستمعین بود و پاسخ امیرخانی . هر که سوالی می کرد . جماعت بیش تر به بیوتن پرداختند یکی می گفت به مانند مجموعه مقالاتی است تا رمان دیگری از نقش کم زن در آن می نالید و دیگری به خلا های بین داستانی اشاره می کرد.
در هنگامه پاسخ های امیر خانی منش نقدپذیری اش برایم آموزنده بود آنجا که <حق با شماست > از کلامش نمی افتاد و عموما به توضیحی اکتفا می کرد.
همه چیز خوب بود فقط جای اشارتی به مشکلات علمی و جنبش نرم افزاری و فرار مغز ها و .. خالی . که سوالی کردم از نشت نشا و قسمتی از سرلوحه ها که جهد علمی را مقدم بر پایه ریزی اصول علم بومی و دینی می دانست، بادقت گوش کرد و به جز جز سوالم جواب داد . می گفت تلخی نشت نشا فریاد «آنچه همه میدانیم» است و جلد دوم آن هر تحقیقی است بومی و تخصصی که حل مشکلی می کند. نظرش در مورد علم بومی کاملا فلسفه علمی بود ولی به زبان ساده و مثال هایی خودمانی، نه چون تازه بی دوران رسیده ها نه چون بی سوادها.
خلاصه در آخر جلسه دیدم که آمفی تئاتر عمران پر شده بود. با عطا و مجتبی و چند نفر دیگه عکسی در کنارش انداختیم
=======================================
12
ارديهشت 88: هاجر يهاجر مهاجرت
http://hlaljlalr.parsiblog.com/Archive115861.htm
هاجر-ارديبهشت 88
چرخ دنده
مگر مي توان چرخ دنده ي ماشيني بود و آن ماشين را نفي کرد؟!
"نشت نشا"
نخبه گي
نخبه گي حق نيست،وظيفه است.چه نفر اول کنکور باشي،چه نفر دوم،چه طلاي المپياد گرفته باشي ،چه برنز،حتا اگر حلبي هم نگرفته باشي،موظفي که به به ترين نحو کار کني و البته ديگراني هم وظيفه دارند که کار تو را ارزيابي کنند...چيزي که در اين مملکت وجود ندارد.نه به خلاف همه ي کشورهاي دنيا که به خلاف آموزه هاي ارزشي ما و...
"اميرخاني،رضا،نشت نشا،ص78-چه نبايد کرد؟"
=======================================
11
راز دانشجويي: دانشگاه زنده است
http://razedaneshjui.blogfa.com/cat-4.aspx
م.ن.-ارديبهشت 88
ديروز كتاب نشت نشا رضا امير خاني را خواندم.
حق بود ولي تلخ هم.
اين كتاب باعث شد نگاه من به دانشگاه خيلي مأيوسانه بشه
اما براي اينكه خداي نكرده دچار نااميدي نشم اين تصوير رو گذاشتم تا يكم حالم بهتر بشه!
=======================================
10
انار: اين انتخابات
http://anarisorkh.blogfa.com/post-30.aspx
فرياد-ارديبهشت 88
حال آنکه بدین جهت این انتخابات را خصوصی می دانم که در آن همه هستند جز مردم ! همان هایی که عزیزان هم دانشگاهی ما دارند با پول همان ها تحصیل می کنند و فردا هم از صدقه ی سر همین مردم آقا و خانم مهندس و دکتر می شوند و آخر می کشد به نشت نشا رضا امیر خانی!
=======================================
9
به كجا: چرا نشت نشا موجب درس نخواني مي شود؟
http://www.bekoja.blogfa.com/post-45.aspx
محمد ع-فروردين 88
اگر یک منطقی-یعنی کسی که با منطق سر و کار دارد- شروع به خواندن این نوشته کند همین اول از تیترش ایراد میگیرد که چرا در آن یک پیشداوری کردهای و حتی اگر نشت نشای امیرخانی موجب درس نخوانی شده باشد تو باید در این نوشته در مقام اثبات مدعایت باشی و نه القای نتیجه.
خب البته این سخنی منطقیست و کمتر جای چون و چرا یا اما و اگر دارد. اما نتیجهای که من از استقراء ناقص خودم گرفتهام یعنی همین که نشت نشا سبب درس نخوانی میشود برایم بسی دلچسب تر از دست به یخگی با منطقییین است!
ترم سوم بودم که نشت نشای امیرخانی را خواندم و آنوقت یک جزوهی زیراکسی بود در باره فرار مغزها. آخرش را درست یادم نیست، ناشریناش گویا جملهای نوشته بودند به این مضمون که: کفریاتی که در این دفتر خواندید لزوما مورد تایید ناشرین نیست. درست یادم نیست نوشته بودند کفریات یا شرکیجات یا هر "یات" و"جات" دیگر. اما یادم هست که این عبارت را جوری نوشته بودند و جایی چپانده بودند که هر تنابندهای که بنای خواندن آن وجیزه را داشت حتما با آن برخورد میکرد و لابُد از خود میپرسید مگر در این رساله چه نوشته شده؟
گمانم همین چند کلمه، این کک را به تنبان همان تنابندهی مذکور میانداخت که برود و نوشته را ببیند و بخواند و بعد از خواندن هم حسابی کیفور از انتقاداتی که نگارنده از صدر و ذیل آموزش و نظام آموزشی کرده بدهد خلایق و دوستان و رفقا و اساتید هم بخوانند.
تا اینجایش که خیر است، یعنی یک نویسندهی با مرام در مملکت کتابی یا مقالهی بلندی نوشته که مفت مسلم در اختیار یک سری ناشر بیکار که از قضا کفریات هم طبع میکنند قرار داده و آنها هم نامردی نکرده و باز مفت منتشرش کردهاند و من و آقا مصطفی هم مفت کپی میگرفتیم و میدادیم خلایق بخوانند.
این بود تا نمیدانم سال 84 یا 85 در نمایشگاه کتاب بین المللنا در تهران دیدم کتاب را قدیانی چاپ فرموده و البته یک کپه از آنرا هم گذاشته وسط غرفهاش تا خلایق ببینند و لذت ببرند.
بین الهلالین عرض کنم که این کپه چندان هم بیشباهت به کپه چشمی نبود که آغا محمدخان گاجار(!) از چشمان کاشیها برپا کرده بود با این تفاوت که او چشم خلایق را در آورده بود و آقا رضا هم چشم نظام آموزش را کور کرده بود و هم پشت زیگفرید ما یحتوی نظام آموزشی را پاره کرده بود و هم چشم خلایق را در آورده و هم دهان ایشان را باز گذاشته و هم در انتظار جایگزین و بدیلی برای نظام آموزشی ایشان را مات کرده بود.
جلدی پریدم و رفتم از همان کپه کتاب مذکور ده جلدی ابتیاع نموده و هشت هزار توامن(تقریبا) پول بی زبان(1) را پای ده جلدش دادم که هر جلدی هزار تومان بود و بیست درصدی هم تخفیف داشت و ما هم از کپی گرفتنها خلاص میشدیم و هدیه میدادیم.
(2)گذشت تا اینکه میل و رغبتمان روزاروز به درس کمتر و کمتر شد و ممتازی و شاگرد اولیهایمان جایش را داد به ...
شاید خیلیهایتان روزهای افت و رکود خودتان را به یاد نیاورید اما لا اقل بنده شهامت و حافظهی کافی برای بیاد آوردن آن روزها را دارم و به شما هم کمک میکنم تا به یادتان بیاید،
الآن اما از آن دوران ذلت(!) دو سالی میگذرد و باز دوره به ما دور داده است و باز درس میخوانیم و تاملات فلسفی هم میفرماییم و از همینرو هم باز برگشتم و کتابی را که زمانی کتاب بالینیام شده بود خواندم.
تازه فهمم رسید که چرا نشت نشا اولین سستیها را برای درسنخوانی در من بوجود آورده بود. این نه ایرادی بر کتاب و نه ایرادی بر نویسنده نبود بلکه شاید معلول شرایط من و بازهای بودکه در آن قرار داشتم. سیستم آموزشی ما دوازده سال کودکان را با ریاضیات و معارف سرگرم میکند و در تمام این سالها امید و هدف نوآموز تا دانشآموز، دکتر و مهندس و خلبان شدن است و هنگامی که با دکتری و مهندسی تماس بیواسطه پیدا میکند تازه شصتش خبردار میشود که چه کلاهی بر سرش رفته و چه گشاد! نه اینکه دکتری و مهندسی چیزی بیخود و بیمصرف باشد(البته شاید هم باشد اما الآن موضع من رد یا اثبات آن نیست)بلکه این نظام آموزشی و این شیوهی پیادهسازی آن و اینگونه تدریس و تحصیل و پژوهش با صورت مثالی یا ذهنی یا تخیلی یا وهمی او فاصله بسیار دارد و در این میانه یک جرقه کافی است که خرمن اوهام تازه-دانشجو را آتش بزند و چه چیزی بهتر از نشت نشای امیرخانی که هم دانش تحصلی را به کنایه میراند و هم از شیخ بهایی شیر و شکر برایمان میخواند؛ که "علم رسمی سر به سر قیل است و قال و یا ندیمی قم" که در مضیقه ی مجال افتاده اُم!
البته امیرخانی توقعاتش و انتقاداتش را منظم کرده و در جلسهای که راجع به نشت نشا و به پیشنهاد بنده در دانشگاهمان برگزار شد مقصودش را بیشتر مهندسی کرده بود. او طرح کرد که هدفش این بوده که هرکس در رشتهی خودش باید جلد دومی بر نشت نشا بنویسد و روشها را دستخوش تغییر سازد و انقلابی صوری در علوم پدید آورد که این هدف نشت نشا بوده.
البته امیرخانی در جاهایی از کتاب یا مقالهی بلندش اشاره به روش میکند و تصحیح آن را لازم میداند، او همچنین در مقالهاش به جایگاه دانشگاه در جامعه هم میپردازد اما در این میانه نمیتوان بر سرگردانی او -و بالتبع خواننده- در میان مفهوم "علم به معنای درک ماهیات" و "معقول ثانی->دانش تحصلی" سرپوش نهاد. امیرخانی شاید میخواست به قورباغههای در حال پختن آینهای نشان بدهد یا نیشتری بر مادیان خفتهی دانشگاه بزند اما بخاطر مشخص نبودن گروه سنی مخاطب در کتاب او، آثاری سوء هم به بار میآید.
در همان مطلب قبلی که باعنوان "شهر فضایی از آن خداست" نوشته بودم عرض کردم که اگر بناست کسی، چیزی در باب علوم و نسبت آن با دین یا در باب دانشگاه و نظام آموزشی و الخ بنویسد بهتر است جایگاه نقد و سیبل را نشان بدهد، بگوید من دارم کجا را هدف میگیرم و مثلا این دایره که میکشم علم است و علم مثلا حصولی و حضوری است و ایندو یا منفکاند و یا یک پیوستار و دانش و علم حصولی اینجا قرار میگیرد و نظام آموزشی جایاش اینجاست و کذا و کذا؛ حالا بنده در این بلبشو اینجای کار را هدف قرار دادهام و میزنم و قصد صافکاری دارم.
پس باز هم رسیدیم به لزوم تحصیل و تدریس معرفت شناسی مقدماتی و نگاه به مبادی علوم؛ البته اگر کسی اینها را نداند و از این مسائل بیاطلاع باشد بر او ایرادی نیست که البته بنده میدانم که آقا رضا هم میداند. اما به هر حال –باصطلاح-نتیجهگیریای که آقا رضا در انتهای کتاب کردهاست به هیچ رو دودلی خواننده و نویسنده را در این دوالیسم پوشش نمیدهد و بدین صورت باز نو-دانشجو یا نو-مشروطی عزیز ما هوای ملکوت و عالم لاهوت یا خاک و ناسوت را نمیتواند تمیز دهد و البته قصد کتاب هم این نیست و نمیتواند هم باشد بلکه قصد کتاب همان نیشتر زدن است که گاهی مادیانها را پنچر میکند. اما از نگر حقیر آقا رضا بهتر است مدل جدیدی را بهکار ببندد و برای کتابش پیش نیاز بگذارد! البته این به شرطی محقق خواهد شد که حضرت ایشان با این نوشتار بنده همدلی احساس کند و با تالی آن موافق باشد. پیش نیازش را هم خودش بهتر میتواند تعریف کند و البته بهتر از خیلیهای دیگر میتواند تألیف هم بکند. که البته این کار مثل بسیاری نوآوریهای دیگر فعلا فقط از امثال اوست که بر میآید. إن شاء الله...
پانوشتها
1- الحال که این مطلب را مینویسم اصلا و ابدا از خرید و اهدای آن کتابها ناخشنود و پشیمان نیستم. حتی اگر در سلسلهی علل درسنخوانی کسی، جایی را اشغال کردهباشم.
2- البته فکر نکنید حقیر در نشت متوقف بودم و نوشتار آقا رضا را وحی منزل میدانستم، خیر... بعد از آن کتاب سراغ هر چه از ماهیت(پرسش از چیستی و هستی) علم سخنی گفته بود را گرفتم و از نیاز به علم مقدس نصر تا ماهیت تکنولوژی و هنر تکنولوژیک را و سیطرهی کمیت و الخ را و هر چه از این دست به دستم میرسید را خواندم و تامل کردم، از باب علم کتاب کافی تا بررسی جایگاهی لغت علم در نهج البلاغه و ...
=======================================
8
به كجا: شهر فضايي از آن خداست
http://bekoja.blogfa.com/post-43.aspx
محمد ع-اسفند 87
قبل تر شاهد بودم كه كتاب نشت نشاي رضا اميرخاني باعث درس نخواندن دوستان دانشجو(و البته خود بنده) ميشد و البته اين روند همچنان هم ادامه دارد. اين امر نيز معلول همين كوتاه بيني و نداشتن نگرش صحيح است. مثلا شما مدام در گوش ملت شهيد پرور ميخوانيد كه علم سكولار است و سكولاريزم كفر و شرك است و اومانيسم مثلا علت موجبه ي علوم شده؛ خوب است و گاهي هم لازم. در كنارش بايد به او بفهمانيد كه اين كفر و شرك و الخ؛ اگر بدست مومن مسلم باشد چندان هم كافر كيشانه نخواهد ماند و قابلت تطور و تغيير و انقلاب دارد. بايد در كنار آن نگرش سلبي و نفي مطلق علوم سكولار(حالا دانشهاي سكولار) انگيزه ي آموزش دروس دانشگاهي را نيز در دستور كار بگذاريد. اين ميشود حد اقلي از فهم و شعور براي برنامه ريزي در مورد اردوهايي چنين(البته از اين عبارت قصدم توهين نيست بلكه مشخص كردن كف قضيه است).
=======================================
7
وبلاگي براي تبادل ايدهها: ارمياي او يا رضاي من7
http://meysam-amiri.blogfa.com/post-35.aspx
ميثم اميري-بهمن 87
در نمايشگاه مطبوعات سال ۱۳۸۵ كنار غرفه روزنامهي شرق ايستاده بودم. آن روز در غرفه شرق آقايان نويسنده شرق همچون سعيد ليلاز، احمد زيد آبادي، اميرحسين رسائل و حميدرضا ابك حاضر بودند. از ابك در مورد رضا اميرخاني و آخرين اثر آن موقعش يعني "نشت نشا" پرسيدم. ابك از اميرخاني گفت و نفهميدم چرا گفت "اي كاش اميرخاني وارد اين حوزه نميشد." البته بعد از بيش از ۲ سال از آن قضيه، ريز گفت و گوي من با ابك در خاطرم نيست. آنچه اما هنوز در ذهنم سؤال است اين كه چرا ابك از اينكه اميرخاني در اين باره نوشته راضي نبود؟ و چرا حضرتش را شايسته حضور به چنبن بحثي نميدانست؟ نوعي تمسخر يا خندههاي ريز در لبان حميدرضاي ابك بود. دقيقاً به اين معنا كه "من چيز هايي ميدانم كه تو نميداني ..." هنوز من از آن "چيزها" بي خبرم. شايد حق با ابك باشد كه هراس نيست از اينكه نظرم را دربارهي "نشت نشا" تغيير دهد.
۲. نشت نشا یک مقاله بلند از رضا امیرخانی است و در واقع در باره ی مهاجرت نخبگان است. آنچه که اين اثر را از ساير مقالههاي مشابه متمايز ميكند قلم صريح و آميخته با طنز نويسنده است. احساس نوعي يك طرفه به قاضي رفتن ممكن است به شما دست بدهد. هر چند چنين احساس چندان بيراه نيست. براي قضاوت اما معياري هست و سنجه خرد براي صحت يا افساد نوشتههاي اميرخاني كفايت ميكند.
۳. براي خواندن اين كتاب ضروري نيست كه ابتدا فصل اول يا همان پيش درآمد را بخوانيد. از روابط علي و معلولي هم شروع كنيد چيز خاصي را از دست ندادهايد.
۴. در فصول مختلف اين كتاب غير از آنكه مسائل و شايد به نوعي عمق فاجعه در علوم فني به تصوير در آمده است سخن از علوم انساني نيز بدرستي آمده است. اما شايد نكاتي مغفول مانده باشد كه در گفتارهاي بعدي بدان ميپردازيم. اساساً تكيه نوشتههاي من بر "نشت نشا" و "بيوتن" است كه در ادامه به خوبي آنها را مورد واكاوي قرار ميدهيم.
۵. رابطه بين علم و زندگي، نتايج دروغين نظام آموزشي و تكريم از جمله بهترين بخشهاي كتاب است كه از بقيه كم نقصتر و حرف حساب و بديع زده است و احساس ميكنم سخن آخر اميرخاني مجملتر از آن است كه فكرش را ميكرديم. در سخن آخر قرار است بحثهايي شود كه ناديده است. چرا نميدانم؟ چه بحثهايي؟ البته تا حدي ميدانم، اما اكنون حوزه بحث را مشخص ميكنم. تا بعد.
=======================================
6
نشريه راهرو: نيمنگاهي به اثر تحسينبرانگيز اميرخاني، نشت نشا
http://rahro-azad.blogfa.com/post-24.aspx
نويسندگان-آذر 87
سوراخهای بیشمار آموزش کشور
ترمهای اول از بد روزگار مجبور شدم درس ریاضی2 را با استادی بردارم که چندان مورد توجه دانشجویان نبود. پس از اولین حضور در کلاس استاد، با صحنه خیلی عجیبی مواجه شدم، استاد گرامی چند برگه
A4را در دستش گرفته بود و بدون اینکه حتی به دانشجویان نگاه کند تند تند از روی برگهها روی تخته کپی میکرد و بچهها هم با سرعت از روی آن مینوشتند. در برخورد با این استاد گرامی اولین چیزی که به ذهن من رسید این بود که ایشان چرا تدریس میکند و زحمت سر کلاس آمدن را به خودش و دانشجویان میدهد درحالی که خیلی راحت میتواند برگهها را به یکی از انتشاراتیهای اطراف دانشکده بدهد تا همه بچهها کپی مطالب را داشته باشند. از همه جالبتر این بود که طی ترمهای متوالی از همان برگههای همیشگی استفاده میکرد.
حکایت پر درد دانش در سیستم آموزشی کشور از همان ابتدا پر است از این بدسلیقگیها که در هیچ نظام آموزشی پیشرفتهای در هیچ کجای دنیا مشاهده نمیشود. کتاب نشت نشاء اگرچه عنوان جستاری در پدیده فرار مغزها را روی جلد دارد اما در درون مایه خود به ضعفهای پرشمار آموزش و پژوهش در کشور میپردازد. مطالعه این کتاب به اعتقاد نگارنده برای دانشجویان مفید اما برای اساتید دانشگاهها و مسئولین واجب مؤکد مؤکد مؤکد (خیلی مؤکد گذاشتیم تا عمق فاجعه روشن شود) است.قلم زیبا و روان امیرخانی در کنار انتقال تجربههای او از حضور در بهترین دانشگاههای جهان و مقایسههای جالبش با دانشگاههای داخلی همه بهانههای خوبی برای مطالعه این کتاب هستند.
به بخشهایی از این کتاب دقت کنید: امیرخانی از کاربردی نبودن درسها در ایران انتقاد میکند و خاطرهای از مثلاً کاربردی کردن درس در امتحانات پایانی یکی از بهترین دانشگاههای ایران نقل میکند، «استادان میخواهند سنتها را با درس قاتی کنند، نتیجهاش این میشود که دانشجو روی کاغذ آفتابهای مسی طراحی میکند که لولهاش در برابر امواج مایکروویو مقاومت خوبی دارد.»
«در ایران دانشگاه ساخته نشده بلکه ترجمه شده است.»
«هنرمندی که از دیگران تقلید میکند شرف دارد به استاد دانشگاهی که تخته کلاسش را برای ساعت بعد و سال بعد و نسل بعد پاک نمیکند تا مبادا دوباره کاری شود.»
«برای تبدیل کاردانی به کارشناسی و امثالهم اگر واحد کم و زیاد خواستند، همان درسهای قبلی را یک و دو و سه جلویش میگذارند و آبش را زیاد و کم میکنند تا...»
«سهم امام را فقط مختص دانشجوی علوم دینی کردهایم و به دانشجوی علوم تجربی سهم امام را ندادیم یعنی علم را بیرنگ کردهایم. اگر این چنین نبود عالم علوم تجربی میفهمید که در مقابل چه کسی مسئول است.»
=======================================
5
يادداشتهاي من: نشت نشا
mynotes.bloghaa.com/archives/17
رضا-آبان 87
چند روز قبل یکی از همکلاسیهای دورهی دبیرستان اساماس زد که تو قم سربازم و میخوام ببینمت. فردا شبش اومد خونهمون و مشغول صحبت و یاد اون دوران شدیم. حدود یک دهه بود که از هیچ کدوم از بچهها خبری نداشتم. اسم هر کدوم رو که سرشون به تنشون میارزید و امید میرفت که کاری برای این مملکت بکنن، میآوردم، میگفت: رفته خارج یا دنباله که بره.بعد که رفت، با خودم فکر میکردم که تکلیف این همه بودجهای که هزینه شد تا این بچهها به اینجا برسن، چی میشه؟! در خوشبینانهترین حالت چند نفرشون بر میگردن تا دینشون رو به این مردم و این مملکت ادا کنن؟ نمیخوام بگم مخالف رفتنشون هستم. اتفاقاً با این وضعیت موجود دانشگاهها، رفتن برای اونایی که من میشناختم، بهترین گزینه بود. اما آیا مسؤولین این مملکت نباید فکری به حال این قضیه بکنن؟ تا کی قراره این قدر هزینه کنن و نخبهپروری، بعد نتیجهش بره اون سر دنیا؟دو راه بیشتر نیست: یا تا دیرتر از این نشده، فکری به حال توسعهی کیفی دانشگاهها (به جای این همه توجه به توسعهی کمی) بکنید یا افرادی مثل چمران تربیت کنید که محرومترین افراد از نتیجهی تحصیلش بهره ببرند.
=======================================
4
بچهي قلهك: كتاب ضد خودم را خريدم
http://hoderiniran.com/1387/08/163#comment-858
حسين درخشان-آبان 87
کتابهای امیرخانی آن یکی را که راجع به فرار مغزها را در همین چند روز خواندم. امیرخانی آشکارا میخواهد پاجای پای آل احمد بگذارد. این هم از نثرش پیدا است و هم از طرز تفکرش. البته خب فرقهای زیادی هم دارند. از جمله تجربهی زندگی و یاغیگری آل احمد که در امیرخانی خیلی محدودتر است. ولی شباهتهایشان زیاد است و بعید است امیرخانی هم خودش این را نداند. ولی راستش را بخواهید، با اینکه لب مطلبش در کتاب فرار مغزها قابل تامل بود، ولی شاید کل آن را میتوانست در پنج صفحه خلاصه کند. با خواندن آن بدجوری وسوسه شدم که من هم بیایم و کثلا تمام نوشتههای به درد بخور وبلاگم را جمع کنم و در یک کتابچه چاپ کنم. اگر ناشران ایران اینقدر دست و دل باز و آسانگیرند، چرا آدم باید بخودش زحمت بدهد و نوشتههایش را اینقدر پیرایش و ویرایش کند.
=======================================
3
جهاننيوز: معترضم، پس هستم
http://www.jahannews.com/fa/pages/?cid=32817
...-مهر 87
رپ در ايران
رضا امير خاني ، نويسنده جوان و خوشفكر ايراني چند سال پيش در كتابي به نام نشت نشاء ، به بررسي رپ پرداخت و در اظهار نظري شگفت انگيز ، گروههاي رپ آمريكايي را با گروهي سياسي-مذهبي در ايران مقايسه مي كرد كه اصالتي ايراني داشتند و چون خواسته هايشان توسط دولت وقت (دولت هاشمي و خاتمي) رعايت نمي شد به اعتراض روي مي آوردند.
=======================================
2
كلمه: شهر روياها
http://www.klme.blogfa.com/post-25.aspx
كلمه-اسفند 86
متنی که خواندید از کتاب "نشت نشا" نوشته رضا امیرخانی است. میگوید در این روزگار " دانشجوی سال سه شریف اگر اپلیکیشن فرم دستش نباشد و برای تافل لغت حفظ نکند، یا مشنگ است، یا فقیر است، یا پخمه!" و من به یاد میآورم روزی را که تصمیم گرفتم مشنگ و فقیر و پخمه باشم! به یاد میآورم روزی را که میتوانستم دو ساعت تمام، اندرعلل و دلایل لزوم ماندن و ساختن، بگویم و بنویسم. و میبینم که همه آن صغری کبریهایم این روزها دستم را نمیگیرد و دلم را گرم نمیکند. و میبینم امروز دوستتر دارم چشمهایم را ببندم و اجازه دهم رویاهایم زندگیام را در برگیرند؛ رویاهایی که برای من رویا و برای خیلیها واقعیت است. و نمیدانم چرا این کلمات مدام در ذهنم تکرار میشود...
========================================
1
خبرنگار افتخاري نيويوركتايمز: مرگ تدريجي يك ايران
http://nafisehinstanford.blogfa.com/post-373.aspx
نفيسه-شهريور 87
...خاله که جلسه هیئت دولت با نخبهگان را میدید همانکه رئیسجمهور لطف کرده بود به نخبهگان مملکت خانه اهدا میکرد(یاد آن جملات طلایی کتاب «نشت نشا» امیرخانی افتادم!) و میلیونها آدم با و بیگناه است که نمیدانند این حرفها را هم نزنند چه کاری میتوانند برای جلوگیری از خفگی انجام دهند؟!...
در همين رابطه :
. آن چه در وب راجع به نشت نشا نوشتهاند(2)
. آن چه در وب راجع به نشت نشا نوشتهاند(1)
|