========================================
20
کافه حزبالله: لاجرعه سرکشیدم جانستان کابلستان
http://hassanpanah.blogfa.com/post-211.aspx
مصطفی حسنپناه-اردیبهشت90
خدا بیامرزد امواتت را آقا رضا! چند بار نزدیک بود گریه ام بگیرد! الآن یک جورایی دارم له له میزنم برای هرات!
دمت گرم و سرت خوش. منتظر کتاب بعدی هستیم.
تمام کتاب های این مردک را - به فارسی پارسایان افغانی بخوانید - لاجرعه خوانده ام.
--------------------
کتاب جانستان کابلستان را اگر خودم می نوشتم، تقدیم می کردم به پدر و مادرم که جوان های طبقه ی کارگر و فرودست را شاید به اندازه ی خود ما دوست دارند.
توصیه می کنیم این کتاب را بخوانید، پیش نیازش فارسی بلد بودن است.
-----------------------------
"ایران را قدر بدانید .."
========================================
19
بوطیقا: بلاکش هندوکش
http://poetica.persianblog.ir/post/39/
ساناز صلحدوست-اردیبهشت90
جانستان کابلستان
روایت سفر به افغانستان/رضا امیرخانی/سیزده نود(1390)/نشر افق/352 ص/6500 تومان
جانستان کابلستان آخرین اثر منتشر شدهی رضا امیرخانی در نمایشگاه کتاب 24ام آخرین کتابی بود که خریدم. بماند که نشر افق چقدر معطلمان کرد به بهانه نرسیدن کتابها که خود سبب خیر شد تا این کتاب را تازهی تازه از دست خودِ آقای نویسنده و مزین به امضای ایشان تحویل بگیریم.
کتاب روایت سفر بیبهانه- یا به قول خودمان یهویی- آقای امیرخانی از مشهد به افغانستان است همراه با همسر و طفل خردشان. سفری از ایران امروز شاید, به دیروز ایران بزرگ. روایتی که شیرینیاش علاوه بر سفرنامه بودن را مدیون قلم و سبک منحصر به جناب امیرخانیست. اگر دل بدهی به کلماتش تو را هم پابند خاکی میکند که کش دارد.
فصل چهار یا تحریراتِ هرات را دوستتر میداشتم از باقی فصلها.
چند خطی از متن کتاب:
*مقالهای از گادامر... مسافرِ دنیای مدرن وقتی به هتل میرسد, قابِ مانیتورِ تلهویزیون را مهمتر میداند از قابِ پنجره. مشهورات هرات/ص56
*کمتر جایی است در عالم که اینجور تاریخش به جغرافیا نزدیک شود. شاید فقط بتوان میدانِ نقشِ جهانِ اصفهان و مسجدِ ایاصوفیای استانبول را مثال آورد. برای فرهنگهای دیگر شاید رم و آتن نیز چنین شکوهی داشته باشند. هرات برای من, جایی است که جغرافیش با تاریخ پیوند میخورد. نمیدانم میشود مثلِ واژهی ژئوپلیتک واژهای جعل کرد برای این همپوشانی یا نه. هر دیوارِ هرات, هر برجِ قلعه, هر منارهی مسجد, راوی بخشی از تاریخِ مشترکِ ماست. متواترات هرات/ص77
*راه رفتن در شهرِ هرات, گام زدنِ در تاریخ است. انگار که فرصتی برایت فراهم آمده باشد تا ایرانِ هشتاد سالِ پیش را ببینی. از سیزه-هشتاد و هشت(1388), صاف بیافتی در سیزده-هشت(1308). تحریرات هرات/ص101
*"تهران, پاریس است! قدر بدانید! چهقدر کارها خوب پیش میرود در ایران. نامِ خدا, موتر سند میزنی, زود به نامت میزنند..." ... بعضی چیزها از این طرف, جورِ دیگری دیده میشود. اینجا به تقریب تنها جایی است در عالم, که ایران در قیاسی زمینی, پیروز میشود در اینجور بوروکراسیها! تحریرات هرا/ص123
*" قوانین شما برای مهاجران نیکو نیست... حکومتِ شما کرامتِ انسانی ما را رعایت نکرد, شما روشنفکرانِ ایرانی چیزی نگفتید, بعدتر کرامتِ انسانی خودِ شما را نیز رعایت نخواهند کرد. این یک بازی دنیاوی است..." تحریرات هرات/ص135
*هرات کهنه, یعنی سفری در زمان. بازگشتی به گذشته. خیال میکنم بازارِ هراتِ کهنه, تجربهای باشد از زیستن در قرنی پیش. تنهایی جایی در عالم که هنوز پتکِ آهنگری را میبینی که گران بر آهن تفتیده فرو میآید تا بدلش کند به ابزاری در دستِ کشاورزی. تحریرات هات/ص151
*" هر جای عالم که مردکی به مردکی جوانمردی کند, جبرانِ جوانمردی دیگری است... جوانمرد به مزد کار نمیکند. زائر زار و نزارِ مزار/ص165
*من از پرسه زدنی در شهرها بیشتر چیز آموختهام تا از پرسشِ از کتب در کتابخانهها! برای فهمِ روحِ یک شهر, هیچ چاره ای نیست الا پرسه زدن. روحِ شهر, عاقبت خود را نشان خواهد داد. شاید زیرِ سطل زبالهای باشد, یا روی سقفِ آسمانخراشی, یا پشتِ جعبه آینهای... تقابل با کابل/ص287
*هر بار وقتی از سفری به ایران برمیگردم, دوست دارم سر فرو بیافکنم و بر خاکِ سرزمینم بوسهای بیافشانم... این اولین بار بود که چنین حسی نداشتم... برعکس, پارهای از تنم را به جا گذاشته بودم پشتِ خطوطِ مرزی, خطوطِ بیراه و روحِ مرزی... خطوطِ ‹‹مید این بریطانیای کبیر››! پارهای از نگاهِ من, مانده بود در نگاهِ دخترِ هشت ماهه... بلاکشِ هندوکش... بلاکشِ هندوکش/ص347 (پشت جلد)
*روبهروی حرمِ امام رضا(ع), جانستانِ عالم میایستیم و سلام میدهیم و برای چشمانِ بلاکشِ هندوکش, برای انسانِ ایرانِ بزرگ دعا میکنیم. بلاکشِ هندوکش/ص348
جوانمرد مردمی هستند
مردم این دیار.
========================================
18
قصه سادگی گمشده مون: یک تجربه
http://atruth.persianblog.ir/post/103
عطیه-اردیبهشت90
بعدش هم رفتیم سراغ نشر افق و جانستان کابلستان.که البته فرمودند هنوز نرسیده و 2و3 تشریف بیاورید.ما هم رفتیم بیرون با هم آیس پک خوردیم و مقادیری تک و تعریف فرمودیم و دخترعمو برگشت خوابگاهشان و من هم رفتم
...
نزدیک 3 با عطیه ی درختان ایستاده می میرند خاحافظی کردم و رفتم دوباره به سمت ناشران عمومی...سراغ جانستان کابلستان.که هنوز نرسیده بود.از همان در جلوی راهروی 30 رفتم بیرون و نشستم روی زمین.
...
و در مدتی که با هم بودیم او 5-6 تا کتاب خرید و من فقط یکی.فقط جانستان کابلستان تازه از تنور در آمده ی داغ داغ!
========================================
17
از چشم من: اندر حواشیِ یک نمایشگاه
http://malhani.blogfa.com/post-145.aspx
حامد ملحانی-اردیبهشت90
نمایشگاه کتاب فرصتی است برای دیدن نویسندگان. این بار دیدن آقای امیرخانی در غرفه ی افق نصیب بنده شد و البته صحبتی انتقادی در مورد علت سکوت ایشان در ایام فتنه هم با این نویسنده ی محبوب داشتم. صحبتی که با حلقه زدن تعدادی از بازدیدکنندگان و ایجاد ازدحام متاسفانه بیش از چند دقیقه طول نکشید. شاید در فرصتی دیگر به این صحبت کوتاه و دلایل غیر قابل پذیرش ایشان بپردازم.
========================================
16
کافه حزبالله: صفحه 85، پاسپورتم را که بگیرم
http://hassanpanah.blogfa.com/post-209.aspx
مصطفی حسن پناه-اردیبهشت90
ذهنِ عیّاشی دارم، حال که می کند نمی گذارد بخوابم. کتاب جانستان کابلستان را که می خوانم، ذهنم حال می کند، عشق می کند، پدرسوخته، نمی گذارد بخوابم، چند جایش را دلم می خواست تایپ کنم، دیدم هی تعداد این چندجا دارد زیاد می شود.
زندگیِ عجیبی است، نویسنده ای باشد که هرچه تو دوست داری بنویسد و برای من حکماً امیرخانی این گونه است. خدا را شاکرم برای وجودش.
پاسپورت را که بگیرم، بعد از زیارت کربلا و نجف و کاظمین، حکماً می روم به مزار، به افغانستان، هر دیدی یک بازدیدی دارد؛ نگاه کارگران کارواش در ذهنم مانده و آن پسری که در سیستان و بلوچستان درس خواندنش ممنوع بود.
تا صفحه ۸۵ خوانده ام.
========================================
15
صید قزلآلا در مدرسه: 469.جانستان کابلستان
http://arezoo4.blogfa.com/post-506.aspx
آرزو سلوط-اردیبهشت90
1. اسمش رو یادم نیست. شاید حتی نپرسیده باشم ازش. 20سال بیشتر نداره و ماهسیمایی هست برای خودش. پشت رایانه مینشست و جدول های اکسل رو برامون میزد. نمیگم کارش عالی بود؛ ولی کار میکرد دیگه. بعد یه روز دیدیم جاروی دستهدار ِ شرکت توی دستشه. بار اولش عجیب نبود؛ خودم هم بارها از بدیِ نظافت گله کرده بودم و دست-به-جارو برای شرکت تکانی! اما برای ایشون مثل اینکه کار دائمی شده بود و فهمیدیم که از کجا آب میخوره این موضوع. افغانی بود دخترک. به سیندرلا فکر کردم، به کوزت، به تناردیهها... به اینکه اینجا ادعای ژان وال ژانی موج میزنه اما به محضِ اینکه فهمیدن دخترک افغان هستش –هر چند از ظاهرش هیچ پیدا نبود- کار اداری رو ازش گرفتن... این داستان همینجا بمونه فعلاً.
2. دیروز بالاخره کتاب آقای امیرخانی رسید به دستم . بازهم ممنونِ محبت آقای عابس قدسی هستم که به فکر من هم بودن و کتاب رو با امضای ایشون برام گرفتن. بعد هم رفتم پیش خود آقای امیرخانی. دختر خالهام، آیدا، هم همراهم بود. آیدای ما 9سالشه و از دیروز که ملاقات رضا امیرخانی براش میسر شده مثل رادیو و یکریز میگه: "جانستان کابلستان، جانستان کابلستان؛ آخه این چه جور اسمیه که اینقدر قشنگ گفته میشه خاله؟ از کجا به فکرش رسیده خاله؟" امضای ایشون رو هم که دید گفت: " آدم بخواد خط خطی هم بکنه یه چیزایی یادش میمونه اما این امضاء از خط خطی هم سختتره!"
3. کتاب با پیشگفتاری در مورد صعود نویسنده به قلّه دماوند آغاز میشه. فروتنی و صداقت ِ بکار رفته در کتاب در مورد لحظه لحظههای صعود، برای کسی که خودش این لحظات رو تجربه کرده، جذابیت دو چندانی داره. دلم میخواد بار دیگهای که با آقای امیرخانی همکلام شدم راجع به صعودهاشون بیشتر بپرسم؛ فهمیدم قلّه سبلان هم رفتن و لابد قلّههای دیگه. بعد هم یادم باشه بخوام ازشون که برای "رسیدن به قلّه" عبارتِ جذابی غیر از "قلّه زدن" اختراع کنن که می دونم در اینگونه واژهسازیها و عبارتسازیها تبحّر دارن.
4. از کتاب چی میشه نوشت؟ سفری جسورانه و جذاب، با لیجی و همسر، به افغانستان ... و اینکه در خواندنِ کتاب لذتیست که در معرفیاش نیست!
5. اون مورد اولی که نوشتم هم از دل فیلمها نیست؛ از محلِ کارمه و یادآور رفتارهای خیلی از ماها با آدمهای همون کشور همسایهای که رضا امیرخانی از اون نوشته.
========================================
14
روزنامه خراسان: گزارش روزنامه خراسان از پرفروشهای نمایشگاه کتاب
http://www.khorasannews.com/News.aspx?type=1&year=1390&month=2&day=24&id=707597
رضوانینیا-اردیبهشت90
«جانستان کابلستان»
در نمايشگاه کتاب امسال، کتاب «جانستان کابلستان» که شرح سفر اميرخاني به افغانستان است، توسط انتشارات افق به علاقه مندان آثار اميرخاني عرضه شده است و اين اثر ۳۰۰صفحه اي اميرخاني در صدر فروش انتشارات افق قرار گرفته و طبق اخبار رسانه ها جزو کتاب هاي پرفروش نمايشگاه بيست و چهارم بوده است.رضا اميرخاني نويسنده سفرنامه جانستان کابلستان در گفت وگو با خراسان با اشاره به اين که اين سفرنامه در ۳۰۰صفحه و در ۹فصل تاليف شده است، مي گويد: جانستان کابلستان شرح سفر من به افغانستان در سال۸۸ است اگر چه اين کتاب يک سفرنامه صرف نيست و اوضاع سياسي، اقتصادي، فرهنگي و معيشتي مردم افغانستان و ترسيم تاريخ و آينده سياست و اقتصاد آن کشور را نيز در بر مي گيرد.اميرخاني درباره اين که باز هم اثري ديگر از او با استقبال مخاطبان روبه رو شده و جزو آثار پرفروش نمايشگاه بيست و چهارم کتاب بوده است، با خنده مي گويد: اين که اين کتاب جزو پرفروش هاي نمايشگاه امسال بوده يا نه را بايد مسئولان انتشارات افق اعلام کنند.
========================================
13
اردیبهشت(یادداشتهای شخصی یک عوام): جانستان کابلستان
http://ahmadmousavi.blogfa.com/
موسوی-اردیبهشت90
روز یک شنبه بعد از شهادت حضرت فاطمه زهرا حدودی ساعت ۵ برای خرید جانستان کابلستان که به تازگی توسط انتشارات افق و به قلم نویسنده توانایمان رضاخان امیریان که قبلا ها با “من او” “بیوتن” “داستان سیستان “”ارمیا”"سرلوحه ها ” ” از به ” ” نشت نشا ” “نفحات نفت ” (دیگه یادم نیست و نفسم کم اوردم) میشناختیمش به غرفه ناشر رفتم و از دور دو ریالیم افتا که رضا خان تشریف آورده اند و دوستان جمعند برای خرید کتاب و البت گرفتن امضای حضرت استاد . به هر حال از آنجا که از قدیم گفته ان خواهی نشوی رسوا بپر عقب وسپا ( ببخشید : همرنگ جماعت شو) ما هم ایضا همین کردیم و جانستانی را منقش به امضای عزیز دلمان . جدا که نقش خاطره میزند این رضا جان امیرخانی یا طبق تعریف خودش در مورد اسم کودکش در کتاب . رضا جی ( بر وزن همون لی جی (رجوع شود به جانستان و خوانده شود تا دو ریالی ها افتاده شود)). چند تایی دیگر هم از کتب مد نظر تهیه و الفرار از آن بلبشوی دختکان زیبا روی و پسرکان … البته فرهیخته و اهل ادب. بگذریم در خرما چپان مترو علیرقم میل باطنی دوستان همجوار جانستان را در دست گرفتیم و بسم الله …
جانستان کابلستان داستان سفری است خانوادگی( رضا جی & همسفر اول و لی جی یا … ( برو بخوان تنبلی موقوف)) که به صورت کاملا بدون خواست قبلی و شاید بر اثر یک تصمیم لحظه ای نویسنده که ناشی از جسارت و ذهن پرسشگرش بود آغاز میشود و در مسیر با انسانها و فرهنگ و آدابی برخورد میکند که شاید با ما اصلا بیگانه نیست و آن را متاسفانه در کتابهای افسانه ایمان بارها خواندیم و از خاطرات چنین مردمانی شنیده ایم . آیین جوانمردی و احترام به میهمان و … (هرچند هنوز کور سویی هست ولی … بگذریم و ذهن خودمون را خراب نکنیم). خلاصش اینکه در این سفر زیبا و جذاب و این ماجراهای بکر و ناب همراه میشوید با رضاخان امیرخانی و اهلش . با مردمی همسفره و همکلامید که تا دیروز بسیاری از ما آنها را به چشم جماعتی نگاه میکردیم که حقیر ترین کارها را میکنند و برای رسیدن به ریالی بالا و پایین همدیگر را و ما را میکشند و چه میکنند و چه نمیکنند . اما در جانستان کابلستان دائما همراه با ذهن پرسشگر نویسنده جسور تکرار میکنی که “جوانمرد مردمی هستند مردم این دیار” چرا که بار ها آنها را میآزمایی. چه آنجا که با جسارتی شاید مثال شدنی امیرخانی همسر و فرزند خردسالش را در هتل در شهر هرات افغانستان میگذارد و برای دیدن مزار شریف عزم سفری دوروزه میکند به قول خودش “سفر در سفر” با امید به خدا و …
عجب زیبا بود جانستان کابلستان و چه دل نشین شد ماجرای افغانستان . شاید سفرنامه افغانستان امیرخانی سفری است در اعماق زمان نه مکان که ما را به صد سال قبل برد . زمانی که جوانمردی ارزش بود . زمانی که زن حرمت بیشتری داشت . زمانی که امانت داری و حلال و حرام نه در لفظ که در عمل اجرا میشد . و شاید تا زمانی که تیم سلطان علی هنوز پا برجا بود…
========================================
12
سرتق: رضاامیرخانی و نمایشگاه
http://serteq.persianblog.ir/post/11
محمدمهدی سرایی-اردیبهشت90
قبل از عید در شماره دی ماه «همشهری داستان» که در آن مواقع هنوز به این نام تغییر نکرده بود ذیل عنوان «همشهری خردنامه» منتشر میشد، مطلبی از رضاامیر خوانی که فصلی از کتاب منتشرنشده اش بود خواندم که توصیفهایی بسیار گیرا، جذاب و واقع گرا از مردم، آداب و رسوم و فرهنگ کشور همسایه امان- افغانستان- داشت.
بعد از خواندن مطلب خیلی منتظر بودم تا این کتاب منتشر شود که البته با وقفهای ۵ ماهه بالاخره به بازار آمد و در نمایشگاه کتاب از آن رو نمایی شد. پولی در حساب نداشتم و منتظر بودم تا مدیران مجموعه هر چه زودتر پولی پرداخت نمایند، اما از قرار معلوم گویا انتظار بیهودهای بود. بالاخره با قرض کردن- و افزودن به قرضهای دیگر- پولی تهیه کردم و به همراه خواهرم به نمایشگاه روانه شدیم.
از شلوغی و فضای نامناسب نمایشگاه سخن به میان نمی آورم، زیرا که بارها گفته شده است و مبدل به عادتی شده و انگار قرار نیست تغییری انجام شود. وارد شبستان شدیم که این سالها محل حضور ناشران عمومی شده است. پس از خرید چند کتاب به نشر افق رفتیم تا کتاب «جانستان کابلستان» رضا امیر خانی راابتیاع کنیم.
به محض رسیدن به غرفه امیر خانی را دیدیم که درون غرفه نشر افق در حال گفتگو ست. در این روزها که هر یک از نویسندگان و چهره های ادبی به بهانه های مختلف از حضور در نمایشگاه سرباز می زنند، دیدن امیر خانی به مثابه یافتن آب در بیابان بود. رسم ادب و احترام را نگاه داشتم تا از گفتگو فارغ شوند. امیر خانی پیراهن پیچازی زرشکی کتانی به تن داشت و در آن گرمای نمایشگاه عرق از سر و روی به مانند جوی روان بود. از شدت عرق لباس تیره رنگ او نیز تیرهتر شده بود.
پس از پایان گفتگوی آنها امیر خانی قصد خروج از غرفه را داشت. سریعا دو کتاب از یکی از فروشندگان گرفتم و از ایشان خواستم تا آن را امضاء کنند. از غرفه خارج شده بود که به سمت او رفتم. سریعا کتابها را گرفت و به امضاء آنها پرداخت. یکی را برای دوست از جان بهترم و دیگری را برای من امضاء کرد. کار امضاء کردن به پایان رسیده بود که دومین درخواست را از او کردم.
«آقای امیر خانی اجازه میدهید شما را در آغوش بگیرم؟»
«زیاد عرق کردم ولی باشه مشکلی نیست.»
یکدیگر را در آغوش گرفتیم و بوسهای بر شانههای یکدیگر زدیم. هنگامی که او را دربغل گرفتم متوجه شدم که پیراهن او خیس آب است در هوای دم کرده غرفهها چه حالی بر او گذشته است.
فورا درخواست دیگری کردم و امیر خانی اجابت کرد. از او خواستم تا در کنار یکدیگر عکس یادگاری بگیریم. بسرعت دوربین را از کیفش خارج کردم به شخصی سپردم تا از ما عکس بگیرد. پس از گرفتن عکس بسیار شادمان و خوشحال شدم و بسیار از او تشکر کردم.
از یکدیگر جدا شدیم اما امیرخانی همچنان با کولهای بر دوش، شلوار سفید، پیراهن پیچازی زرشکی و غرق در عرق در میان دوستداران خود ایستاده بود و به گفتگو مشغول بود...
========================================
11
نکته بین:یه چیزایی در باره جانستان کابلستان
http://noktebin.blogfa.com/post-6.aspx
محمدرضا-اردیبهشت90
چند روز پیش رفتم نمایشگاه کتاب، گفتم حالا که با رفقا تا اینجا اومدیم کتاب جدید امیرخانی به نام "جانستان کابلستان" رو بخرم و مثل دفعات پیش از این ور و اون ور قرض و قوله نکنم. کتاب رو خریدم و از شانس خوب آقای امیرخانی تو غرفه بود و دادم یه امضا هم تنگ کتاب بزنه که زد. از اونجایی که چند تا خط کج و کوله رفع نیاز نمیکرد مجبور شدم خوم یه چند خطی رو از طرف آقا رضا به خودم تقدیم کنم . پس همینجا باید از امیرخانی تشکر کنم به خاطر تقدیمیه طولانی و باحالش اونم به اسم خودم، برای من (!)
حالا درباره کتاب:
این کتابم مثل باقی کتابهای امیرخانی نثر جذابی داره که تا آخر کتاب مارو به دنبال خودش میکشونه. با خوندن کتاب میفهمیم که جانستان کابلستان هم در راستای کتابهای قبلی نمایانگر یک تفکر انتقادی و همراه با نگاه نکته بینی به جهان اطرافه.
از همون اول که خوندنش رو شروع کردم دنبال این بودم که ببینم تو فصل انتخاباتیات چی میخواد بگه و چرا این چند وقت ساکت بوده. احتیاج نبود تا اون فصل صبر کنم فرار از نظر دادن در مورد انتخابات رو از همون اول کتاب توضیح داده بود (که مثل فرار از وجدان نشدنی بود.) تا جایی که بالای قله دماوند هم ولش نکرد.اینجای کتاب خیلی جذاب بود و یه جورایی علت سفر رو هم توضیح میداد. خلاصه برای من یکی که دانشجو هستم عجیب بود که چطور دانشجویی که هفته ای یک بار نظر سیاسیش تغییر می کنه میتونه (و باید) در مورد مسایل سیاسی نظر بده اما این آقا رضای ما نمیتونه و طبق گفته خودش کارش یه چیزه دیگه ایه و از این جور توجیهات. . .؟
یه کم که جلوتر رفتم با رسیدن به منطق جالبی که امیرخانی برای استفاده از آبپاش در کنترل تظاهرات میاره کلا نظرم تغییر کرد و گفتم بهتر شد این چند سال راجع به انتخابات چیزی نگفت. نه این که چرت و پرت گفته باشه درباره ی آبپاش ولی استدلالش به شدت آبکیه. . . فتامل . . .
به قول خودش "در عین حال اینجور شخصیتها به نشان محبوبیتشان و به دلیل تخصصشان به شدت مردمی هستند و قسمتی از حرف ایشان حرف مردم است و شنیدنی، شنیدنیتر از حرف هر مسئول و وکیل و وزیری اما قسمت سیاسی حرفشان اصالتا غیرتخصصی است." اما اینجا یادش رفته که ما همون هرف غیر تخصصیشونم از هزارتا مثلا تخصصی بیشتر دوست داریم که این شامل خود آقای امیرخانی هم میشه.
اما تو فصل انتخاباتیات بالاخره با همون امیرخانی قدیم آشنا میشیم و تحلیل کلیش چیز خوبی از کار در اومده.
در مورد متن سفرنامه کتاب باید بگم که فوق العاده نگارش شده اما در مقایسه با امیرخانی(نه بقیه نویسنده ها) میشد که بهتر باشه. چند وقت پیش بود که چند صفحه در مورد سمپاد نوشته بود، برای من که سمپادی بودم فوق العاده بود (مثل همیشه) هر صفحه یک نکته جذاب بدور از زیاده گویی، به شدت خنده دار و گریه دار. این کتاب هم اگه خلاصه بشه چیزی کم نداره . تو همه احساسات ما رو همراه خودش میکنه چه تو اضطراب تاخیر هواپیما و چه تو خنده به دکتر تقلبی و . . .
با همه این حرفا هنوزم هرچی از امیرخانی یا درباره امیرخانی ببینم سریع میخونم گویا متنش عجیب کش دارد.
========================================
10
وبلاگ جناب محمد کاظم کاظمی: اندرباب جدانویسی(2)
http://mkkazemi.persianblog.ir/post/677/
محمدکاظم کاظمی-اردیبهشت90
به واقع انگیزة نگارش این مطلب برای من، مطالعة بخشی از کتاب ارزشمند «جانستان کابلستان» جناب رضا امیرخانی داستاننویس برجستة روزگار است. این کتاب سفرنامة اوست به کشور ما افغانستان. همینجا بگویم که آنچه در باب رسمالخط جناب امیرخانی میگویم، هیچگاه ناقض ارزشهای این کتاب نیست.
«جانستان کابلستان» نثری دارد بسیار شیرین و مهمتر از آن، موضعگیری ستودنی نویسنده است نسبت به ارتباطات فرهنگی دو کشور و یادکرد این که مردم ایران غالباً همزبانان شرقی خویش را دست کم گرفتهاند و از میراث فرهنگی و تاریخی آن سوی مرز بیخبرند و سخنانی از این دست که برای خوانندگان ایرانی کتاب سخت سودمند است. من خواندن این کتاب را به همه کسانی که دغدغة این میراث فرهنگی مشترک را دارند توصیه میکنم، به ویژه دوستان ایرانی. (من یادداشتی در مورد این کتاب نوشتهام که در وبلاگم خواهم گذاشت.)
خوب. بناچار و علیرغم میل باطنیام میپردازم به آن نوع از جدانویسی مفرطی که جناب امیرخانی بدان راغب است و چنین است که در مطلع کتابش میخوانیم.
«رسمالخط این کتاب، مطابق دیدگاه مؤلف است.»
اولین قضیه این است که به راستی انتخاب رسمالخط امری فردی است، مثل لباسپوشیدن یا غذاخوردن؟ یا امری جمعی است مثل قوانین راهنمایی و رانندگی؟ به گمان من زبان و نیز رسمالخط مجموعهای از نشانههاست میان گروهی از مردم و اگر هم نگوییم همه در انتخاب آن حق دارند، لااقل میتوان گفت که همه در آن مؤثرند. من بیش از این بدین موضوع نمیپردازم، چون تحلیل دقیق آن از دایرة آگاهی من فراتر است و تخصصی در زبانشناسی و نشانهشناسی به کار دارد.
از جانبی دیگر به نظر من راه عملی و منطقی تصرف در رسمالخط، این است که مؤلف پیشنهادهایش را به صورت مقالاتی علمی و یا تألیفاتی در این حوزه به نهادهای متولی رسمالخط فارسی مثل «فرهنگستان زبان و ادب فارسی»، «مرکز نشر دانشگاهی» و «دفتر برنامهریزی و تألیف کتابهای درسی» و یا لااقل به بعضی مراکز عمدة چاپ و نشر ارائه کند و در صورت پذیرش این پیشنهادها از سوی این نهادها، آنها را عام و کاربردی بسازد، همانند حقوقدانی که نظریاتش در مورد ناکارآمدی قوانین مملکت را از مسیر قانونی در نظام قضایی مملکت رسوخ دهد.
پس از این مقدمات میآییم و قدری به قول معروف قضیه را حلاّ جی میکنیم. چنان که در جایی خواندم، جناب رضا امیرخانی با این جدانویسیها میخواهند قدرت ترکیبسازی زبان فارسی را روشن دارند و زمینه را برای ایجاد ترکیبهای تازه فراهم سازند. مثلاً ایشان وقتی «امروز» و «امشب» مینویسند، غیرمستقیم به خواننده این را گوشزد میکنند که میشود به همین قیاس، ترکیب «امصبح» را هم ساخت.
من میپذیرم که وقتی اجزای ترکیبات را جدا بنویسیم، این قابلیت زبان، خود را بهتر نشان میدهد. مثلاً اگر «همراه» را «همراه» بنویسیم، خواننده با تمرکز بر اجزای این ترکیب، ناخودآگاه حس میکند که میشود این «هم» و «راه» را با کلمات دیگری هم ترکیب کرد. آنگاه ممکن است زمینة دیگر ترکیبهایی از این دست نیز فراهم شود.
========================================
9
روزنامه شرق: هنر متعهد را نمیشناسم
http://www.sharghnewspaper.ir/News/90/02/21/16506.html
http://bolhasanii.persianblog.ir/page/amirkhani
محسن بوالحسنی-اردیبهشت90
یش از هر چیزی باید بگویم که من به سفر بسیار علاقهمند هستم. سفر برای من بهترین مسکن است در روزگار پردرد. هرگاه که دلم خیلی میگیرد یا حس میکنم کار مفیدی از من برنمیآید یا... به سفر میروم. علاقه من به سفر پیش و بیش از علاقه من به نوشتن سفرنامه است. این علاقه از دوره کودکی با من بود و رفتهرفته در من رشد کرد و شرایط زندگی من هم به شکلی بود که امکان سفر کردن برایم فراهم بود. اما خود سفرنامه همانطور که شما هم گفتید قالب مهجور و حتی میتوانم بگویم قالب متروکی است. تقریبا در دنیا هم جزو قوالب متروک است. رمانهای قرن نوزدهم اغلب حالت سفرنامهای دارند چرا که ذکر خاطرات سفر و ورود به دنیای ناشناخته برای مردم جالب بود. در واقع قبل از اینکه مستندسازی تصویری مرسوم شود ما حتی در قرن بیستم هم کتابهایی داریم که موضوع آنها سفر به جهان ناشناخته بود. در برخی از کارهای همینگوی، رومنگاری، یا حتی «جزیره»ی روبر مرل، گویا در پوشش داستان، فقط در حال نوشتن سفرنامه هستند.
این متن عینا در سایت ارمیا در این صفحه کار شده است.
========================================
8
گوشه ذهن: جانستان کابلستان (2)
http://zawie.blogfa.com/post-43.aspx
زاویهنشین-اردیبهشت90
قسمت دوم (آخر)
واقیعت اینست که اگر از این سفرنامه ، "داستانی بودن" اش را بگیری ، شاید یعنی همه چیزش را گرفته ای.
کتل سنگی ...خلیفه های متعدد ....عبدالرزاق...حکیم حقه باز...خدمه هتل ...امکنه و اطعمه و اشربه ...همه و همه چیزهای واقعا ساده ای هستند (اجازه دهید کتل سنگی را استثنا کنیم! ) ، عناصر کاملا معمولی ای که دستی قوی این ها را تبدیل کرده به اجزای یک قصه ی پر کشش و تعلیق ،و الا نویسنده نه با بن لادن دیداری داشته نه با کرزای و نه حتی با یک شخصیت درجه سه ی سیاسی !
با همین اجزای ساده ، معجزه کرده : معجزه ی داستان .
و جا دارد تحدی کند حتی !
نویسنده از انجام نگرفتن به موقع پرواز ، به بهترین شکلی استفاده می کند. خواننده پا به پای نویسنده دلشوره می گیرد و دنبال راه چاره میفتد.نگران میشود ، حتی عصبی میشود.
و باز هم نفس با نویسنده آرام میشود وقتی قوماندان و مرد خانواده دلداری اش می دهند که خیریتی هست....وقتی خلیفه آرامش می کند با جملاتی بی نظیر ... و دعوتش می کند که بیا برویم خانه ی ما...
اعتراف می کنم که برای رهایی از استرس وارده حین خواندن آن سطور ،پریدم به صفات آخر تا خیالم راحت شود ! وبعد با آرامش به خواندن ادامه ی کتاب پرداختم. یعنی تا این حد ...!
می بینید؟هرکجای کتاب که "داستانی تر" بوده بهتر به یاد آدم مانده وبیشتر به جان نشسته است.برای همین مثلا من از قلعه ی اختیار الدین (در محاصره ی حصار) ،بیشتر قوماندان به یادم مانده و دل پر دردش تا مثلا اطلاعات دیگر.
...
الان که کتاب را برای چندمین بار ورق میزدم به نکته ای برخوردم که جالب بود: قسمت تحریرات هرات بعد از متواترات هرات آمده یعنی نویسنده ابتدا از چند حادثه و مکان و شخصیت تاریخی یاد می کند و از بازدیدش گزارشی ارائه می کند بعد در تحریرات هرات بر می گردد به هتل و دوباره می شود روز اول و ساعات اولیه ی حضورش در هرات...و من حین خواندن اصلا متوجه این پرش زمانی نشده بودم.
این رفت و برگشت نرم، تحسین برانگیز بود.
***
گفتم که نقدنویسی نمی دانم. طاقت نیاوردم فصل به فصل نقد بنویسم.
راستی ! باز یک جای دیگر شاهد اشتباه در جمع و تفریق اعداد هستیم شاید هم تایپی باشد نمی دانم : صفحه ی 203 : هشتصد را از هزار افغانی که کم کنی می ماند دویست تا. نه دوهزارتا !
***
پایان بندی کتاب هم خوب از کار درآمده.
حالا بعد از چند روز که از خواندن کتابی خوش خوان ، می گذرد میتوانم اظهار نظر کنم .
و بگویم از آنچه که رسوب کرده در جانم.
و آن ، ما حصل سفر نویسنده است.
به نظرم این سفر و این کتاب ، باعث شد تا چیزی در "نگاه" خواننده و نویسنده ، تغییر کند.
حالا به افغان های دور و برت که می رسی یکی یکی سطرهای کتاب برایت زنده می شود.
یادت می افتد که جوان مرد مردمی هستند مردم آن دیار...
حالا مشهد که میروی پابوس جانستان عالم، سلامی هم نثار بارگاهشان می کنی اینبار از طرف همان
همسایگان جوان مرد ولی جدا افتاده... و یاد می کنی از آنها.
آنهایی که جوان مرد مردمی هستند...
و این دستاورد بزرگی است. کتاب امیرخانی چه سود مادی داشته باشد چه نداشته باشد( که حتما دارد )
سود معنوی بالایی خواهد داشت.امیرخانی سوغات گرانبهایی را به همه خوانندگانش پیش کش کرد :
تغییر نگاه ...رویکرد تازه....این حس شیرین همسایگی با چنین مردمانی ...
من سپاس می گویمش .
امید که زیاد به سفر برود و گران بها ،سوغات بیاورد.
که این روزها کسی برای کسی تحفه ی ارزشمند نمی آورد...
همین
========================================
7
صید قزلآلا در مدرسه: چهارشنبه در نمایشگاه
http://arezoo4.blogfa.com/post-505.aspx
آرزو سلوط-اردیبهشت90
بعدشم که نشد کتابِ جدید آقای امیرخانی مجاناً! نصیبم بشه و حالگیری شد. اما خوشحالم که دوستان فرهیخته زیادی توی نمایشگاه پیدا کردم و همشون وبلاگ خوبی دارن و لطفاً به وبلاگ من سر بزنن [چشمک]
راستی امروز از ساعت 4 آقای امیرخانی توی غرفه سپیده باوران هستن و کتابشون، سرلوحه ها، رو میتونین با امضاء خودشون تهیه کند. فعلاً زیاده عرضی نیست...
========================================
6
میثم امیری: آخرین کتابی که خواندم
http://meysam-amiri.blogfa.com/
میثم امیری-اردیبهشت90
"جانستان کابلستان" اثري 352 صفحهاي که در روز اول انتشار خواندمش نقدي بر آن نوشتم و براي لوح فرستادم که اگر مقبولشان نيافتاد در اينجا منتشرش ميکنم. وقتي مطالعهي اثر جديد رضاي تمامنشدني اميرخاني را به اتمام رساندم، دو نگاه به اين کتاب داشتم. يکي هماني بود که الان دست لوحيان است و ديگري آني است که اينجا عارض ميشوم.
ايدههاي مختلفي در باب وحدت ملي درکشورمان وجود دارد. بر اين که بايد تلاش کرد تا وحدت و همدلي ملي در ميان ايرانيان ايجاد و پررونق شود حرف درستي است. ولي مبناي اين وحدت اهميت بيشتري از خود وحدت دارد. پارهاي بر وحدت ملي بر مبناي به رسميت شناختن قوميتها نظر دارند. بر اين باورند که اگر به قوميتها اجازه داده شود که خودشان را ابراز کنند و آن رسوم قوميشان را زنده کنند در کليت وحدت ملي رقم خواهد خورد. زيرا آن بغضهاي فروخفته و آن کينههاي پيشبافته در اثر اين سوپاپ اطمينان فروکش کرده و در نهايت و در دراز مدت وحدت بين اقوام در يک کشور رقم خواهد خورد.
ناظران ديگر بر وحدت ملي بر مبناي قانون نظر دارند. اين هم البته ديدگاه قابل توجهاي است. کارکردهاي اين ديدگاه در منازعات سياسي بيشتر نمود دارد. وقتي چند دستهگي در کشوري به وجود ميآيد و احتمال وقوع هرج و مرج بالا ميرود عقلاي کشور به قانون اشاره ميدهند و حل اختلافات را حول محور قانون چارهي کار ميدانند. ولي بر نويسندهي اين خطوط چندان مبرهن نيست که اين راه حل در ميان عموم مردمان، با توجه با نقصهايي که در هر قانون يافت ميشود، مقبول افتد. و در جريان بقاي طولانيمدت يک کشور قانون بتواند راهگشا باشد. چه آن که قانون ممکن است در جاهايي خود عامل تفرقه باشد. در بحرانهاي کوتاه مدت و در جهت حل مشکلات به صورت مقطعي و در گرههاي کور سياسي قانون چارهاي خوبي است، ولي اين که قانون خود عامل وحدت امتي شود جاي شک وجود دارد. چرا که جنس چيزي که قرار است وحدت بر حول آن شکل بگيرد بايد منعطف و حتي عاطفي باشد. مسلم است علقهي مردم به قانون، يک رابطهي عاطفي پرکشش نيست.
اميرخاني در اين کتاب، در سير داستان پرماجرايش در افغانستان بر وحدت بر حول زبان فارسي و حتي به نظرم وحدت بر پايه اسلام نظر ميافکند. يعني به هر دوي اين موارد توجه دارد و سعي مينمايد هر دويشان را بيازمايد. با توجه به اين که او سفرنامهنويس است و نه تحليلگر علوم اجتماعي، به ارتباط بسيار نزديک ديني و زباني ما با همسايگانمان بالاخص افغانستان، با ديدي داستانوار اشاره ميکند. که البته ديدي است ناب و بسيار مورد استفاده. او مردمشناسانه به اين دو مقوله مينگرد و به مهجوريت زبان فارسي در اين بين اشارهي مناسبي ميکند. يعني معتقد است در ميان دو عامل دين و زبان براي وحدت ملي، زبان مهجورتر است. منتها اميرخاني بايد به شمول گستردهتر اسلام هم توجه کند. چون اين که زبان فارسي بتواند در داخل ايران عامل وحدت باشد جاي پرسش دارد! درست است بين ايرانيان و افغانيها چنين وجه مشترک تمدنسازي وجود دارد. اما بايد توجه داشت که شمول و گستردهگي اسلام در پهنهي جهان بيشتر است. البته همين که چنين ديدگاه مهمي در اين کتاب مطرح شده است و پيرامون آن بحث شده است و به زيبايي اشتراکات فرهنگي و ديني و زباني دو کشور بيان شده بايد شکرگزار بود. و در اين ميان اميرخاني گامي مطمئن و عقلايي برداشته است. به شرط آن که کتاب توسط آناني که بايد خوانده شود مطالعه گردد. البته آنان فقط به اهالي حل و عقد برنميگردد و گسترهي رحمانياش تا اساتيد علم الاجتماع و علم النفس و معرفه النفس کش ميآيد.
========================================
5
نسیمآنلاین: توصیف رضا امیرخانی از موضعگیریهای شخصیتهای غیر سیاسی
http://nasimonline.ir/NSite/FullStory/News/?Id=222974
...-اردیبهشت90
مقدمه. آنچه در ادامه میآید بخشهایی از "جانستان کابلستان"، تازهترین اثر رضا امیرخانی است که شرح ماوقع و سفرنامه وی به همراه همسر و فرزند یک ساله و نیمهاش به افغانستان در مهرماه 88 است. اثر جدید امیرخانی نیز همچون آثار سابق وی و با ادبیات خاصش خواندنی است. بخشهایی از این کتاب به مقدمات این سفر میگذرد که در اواخر تابستان و اوایل پاییز 88 رخ داده و البته از فضای آن روزهای سیاسی کشور هم بیتاثیر نمانده است. سطور زیر را شاید بتوان نخستین موضعگیری شفاف و رسانهای امیرخانی نسبت به وقایع پس از انتخابات دهم ریاست جمهوری محسوب کرد.
***
عاقبت هشت ساعت بعد از راه افتادن صبح به قله[دماوند] رسیدیم و ارتفاع 5670 متری. بچهها خوشحال بودند و من خوشحالتر از آنها. من خوشحالی دیگری هم داشتم و آن هم فرار از شرایط بد بعد از انتخابات بود ولو برای چند روز. ایستادیم برای عکس گرفتن و مدارک دیجیتال ساختن که گروه دیگری هم از راه رسیدند. یکهو یکی از آنها از گروهش جدا شد و آمد سمت ما. دو دست مرا گرفت و گفت: «تو رضا امیرخانی نیستی؟!» نای حرف زدن نداشتم در آن ارتفاع. فقط سر تکان دادم. کمی سرش را جلو آورد و و بعد شروع کرد با صدای خشدار و گرفته به داد و فریاد بر سر من راجع به مسائل انتخابات!
تصورش را بکنید! از تهران و عالم و آدم بکنید که چندی روزی از فضای سیاسی به دور باشید و بیایید به آرامترین و بلندترین نقطه ایران، نوک قله دماوند، بعد یکهو کسی اینجوری به شما گیر بدهد: «من را یادت هست هست؟ پیش از انتخابات، دانشگاه فلان، جلسه نقد کتابت، برای ما حرف زدی و من بعد جلسه بهت گفتم که دلایل مخالفتت با سبز را بگو که گفتی خیلیش اقتصادی است و بعد هم گفتی که به مهرورزها هم رای نمیدهی و بعد...» خوشبختانه نفسم در نمیآمد که جواب دهم. اما همین دیالوگ برای من یکجور برهان اثبات خدا بود، جدیتر از علیت و فطرت و ... این که بفهمی بالای قله دماوند هم راه فراری نداری!
من البته حال بچههایی را که از من موضع میخواستند، میفهمیدم... چپ، راست، دنبال رفع ابهام بودند. ایرادشان این بود که همه تایید عقلانی میخواستند، نه حرفهای تکراری اهل سیاست. وظیفه من هماره بیان حقیقت مکتوم بود نه حتی بیان حقیقت و این البته یک شرط داشت: رسیدن به حقیقت. جنس آدم سیاسی و خبرنگار دنبال موضع بودند و یارگیری؛ این یکی را قطعا جواب نمیدادم. من نمیخواستم مثل بسیاری از متظاهران در تنور داغ بچسبانم نان خود را. از آن طرف هم هیچگاه از ترس تکفیر شهادتین نمیگویم. تکفیر شیرینتر است از تلخی شهادتینی که از سر ترس گفته شود.
***
یکی دو روزی [در مشهد] به زیارت گذشت و دیدن رفقا و پرسش و پاسخهای اتفاقی به زائران حرم. همه حول و حوش انتخابات و چیزی که آن روزها مد شده بود به نام اعلام موضع! من در هیچ انتخاباتی از هیچ کسی حمایت نکردهام تا به امروز. دلیلش هم روشن است. کار من سیاسی نیست. چه این بیاید، چه آن، منفعت سیاسی ندارم و در تعریف جهانی، سیاسی کسی است که منفعت سیاسی داشته باشد. اما گوش کسی بدهکار این حرفها نبود. برای کسی میخواستم برهان بیاورم که چرا سیاسی نیستم. خندیدم و گفتم: «از وقتی عقلرس شدهام و در انتخابات شرکت کردهام، یعنی بالای هجده سال، در هیچ انتخاباتی پیروز نشدهام! همیشه قاپم بد نشسته است. اول که هیچ، حتی در انتخاباتهای مهمتر دوم هم نشدهام. آدمی تا این حد بدبیار در سیاست خیلی به کار حمایت سیاسی نمیآید!»
جوانی میگفت عدهای گفتهاند که شما را دیدهاند در حین سخنرانی برای زنجیره سبز خیابان ولیعصر تهران. خندیدم که نامزد من اگر میخواست زنجیره انسانی درست کند طول خیابان ولیعصر مناسب نبود، عرضش مناسبتر بود!!! کسی از این حرفها قانع نمیشد. دو طرف تایید میخواستند ناجور. برایشان توضیح میدادم که اهل فرهنگ یک وظیفه دارند و بس؛ به شدت انقلابی بودن و به شدت غیردولتی بودن. خود ولایت فقیه هم –جوری که ما میفهمیدیم- در رابطه با مردم تعریف میشد، نه در رابطه با دولت... جماعت رسما موضع میخواهند و کوتاه نمیآیند. میگویم: «این روزها در فروشگاههای زنجیرهای رفاه و شهروند، موضع بستهبندی شده وکیوم با لفاف مهرورزی یا سبز هست، از همانها استفاده کنید!» پس رنگین کمانیهستی! نه... همان بیرنگ بیرنگم... فرهنگ بالادست سیاست مینشیند.
برایشان توضیح میدادم که علی پروین، محمدرضای شجریان، مسعود کیمیایی، حتا حاج منصور ارضی، شخصیتهای سیاسی نیستند. اگر موضع سیاسی گرفتند، موضعی دارند غیرتخصصی. این موضعشان اصالتا قابل نقد نیست. در عین حال اینجور شخصیتها به نشان محبوبیتشان و به دلیل تخصصشان به شدت مردمی هستند و قسمتی از حرف ایشان حرف مردم است و شنیدنی، شنیدنیتر از حرف هر مسئول و وکیل و وزیری اما قسمت سیاسی حرفشان اصالتا غیرتخصصی است. کسی گوشش بدهکار شرح مثنوی ما نبود. حتی زیارت هم نمیشد رفت!
========================================
4
خبرگزاری مهر: فروش حیرتآور تازهترین رمان امیرخانی در نمایشگاه/هر ساعت 550 نسخه
http://www.mehrnews.com/fa/newsdetail.aspx?NewsID=1309172
...-اردیبهشت90
کتاب "جانستان کابلستان" نوشته رضا امیرخانی را میتوان پرفروشترین کتاب غرفه افق در روزهای پشت سر گذاشته شده در نمایشگاه کتاب دانست.
به گزارش خبرنگار مهر، رضا امیرخانی در سال 88 سفری چند روزه به افغانستان داشت که حاصل این اتفاق یک سفرنامه با نام "جانستان کابلستان" شده است.
این سفر که یک مسافرت شخصی و برای ملاقات با چند دوست افغان و دیدار از شهرهای مهم این کشور بود با ماجراهای غیرمنتظره و جالبی برای این نویسنده همراه شد که این ماجراها گاهی هیجانانگیز است، گاهی طنزآلود و گاهی هم به آشکار شدن حقایق دردناکی میانجامد.
در این سفرنامه امیرخانی تنها در محدوده سفرش به افعانستان نمیماند، بلکه به تاریخ و آینده، سیاست و اقتصاد و وقایع روز و گاه موضعبندی درباره اتفاقاتی معطوف میشود که این نویسنده همیشه در برابرشان سکوت کرده است.
پس از انتشار کتاب "نفحات نفت" امیرخانی توسط نشر افق که به چاپهای متعدد رسید، وی تصمیم گرفت "جانستان کابلستان" را هم به این ناشر بسپارد که در حال حاضر هر دو کتاب در بیست و چهارمین نمایشگاه کتاب تهران عرضه شده و جزو پرفروشهای این ناشر است.
"جانستان کابلستان" از روز یکشنبه 18 اردیبهشت ماه مصادف با پنجمین روز نمایشگاه در غرفه افق عرضه شده است که 550 نسخه از آن در همان روز و در عرض 40 دقیقه به فروش رفت.
========================================
3
لوح: جانمیجان از این جانستان
http://www.louh.com/content/5004/default.aspx
میثم امیری-اردیبهشت90
رضا امیرخانی در همهی کتابهایش داستانینویس است. آثار امیرخانی را در چنین زمینهای باید فهم کرد. در زمینهی داستانی. زمینهی داستانی آثار امیرخانی، از ارمیا تا کتاب امروزش جانستان کابلستان، به وضوح قابل رصد است. باور نداری؟ پس جواب بده: چیست آنچه که خواننده را به دنبال خودش میکشاند در جانستان؟ کشش داستانی زندهگی مسافری غریب از کابل تا مزار و بعد بلخ و دوباره مزار و دوباره کابل... چیزی غیر از کشش داستانی! چیست که خواننده را دلنگران کرده است؟ لیجی، علی امیرخانی، و همسفر اول امیرخانی... دوری پدر و نگرانی خانواده که از بین خطوط همیشه نانوشته قابل درک است. فکر کردی داستان یا رمان چیست؟! چیزی بیشتر از کنار هم قرار دادن همین روایتها؟! چیست که تو را میخنداند روی قلهی دماوند و چیست که در فکر فرو میبردت در منارههای خونآلود؟ به نظرت نمیشد مثل آدم، بدون چشمهای سرخ و مرطوب، گوهر شاد را معرفی کرد؟ چه چیز نهفته است در فانیفیس حکیم حقهباز؟
این متن عینا در سایت ارمیا، در این صفحه درج شده است.
========================================
2
روزنامهی شرق: تازههای کتاب نمایشگاه
http://www.magiran.com/npview.asp?ID=2280875
http://www.sharghnewspaper.ir/Pdf/90-02-19/13.pdf
...-اردیبهشت90
شرق: «جانستان كابلستان» نوشته رضا اميرخاني و «زيرخاكي» نوشته مجيد قيصري از كتاب هاي نشر افق در حوزه ادبيات داستاني است كه در نمايشگاه كتاب عرضه مي شود. «جانستان كابلستان» روايت سفري به افغانستان است. رضا اميرخاني پيش از اين نيز در نفحات نفت كتابي نوشت كه با نگاهي منتقدانه مسايلي را مطرح و روايت مي كرد.
سال 1388، رضا اميرخاني و خانواده اش زميني به افغانستان سفر مي كنند. اين سفر با هيچ نهاد فرهنگي و دانشگاهي هماهنگ نشده، مثل يك سفر عادي اما پر ماجراست كه گاهي حتي اميرخاني در موقعيت هاي خطرناكي گرفتار مي شود. نويسنده به بهانه گشت و گذار در شهرهاي افغانستان، افكار و ايده هايي را پرورش مي دهد و در خلال آن به وضعيت امروز سياسي و اجتماعي ايران، آينده پيش رو و مناسبات ما با همسايگان ما مي پردازد. شوخ طبعي و نگاه منتقدانه به سطوح بالاي مديريتي در ايران مثل كتاب قبلي «نفحات نفت» در جانستان هم ديده مي شود. در حالي كه در اين كتاب قصه پر كششي نيز پرداخته شده است.
========================================
1
گوشه ذهن: جانستان کابلستان (1)
http://zawie.blogfa.com/post-42.aspx
زاویهنشین-اردیبهشت90
بسم الله
خواندن این نوشته را که در اصل ،به درد کسی نمی خورد ، توصیه نمی کنم. خاصه آنها که هنوز کتاب را نخوانده اند...کدام کتاب ؟
جانستان کابلستان را می گویم...
داستان زائر مشهدالرضایی که دفعتا تصمیم می گیرد برود افغانستان.
یکروزه از همان جا ویزا می گیرد و یا علی مدد !
داستانِ مسافر افغانستان .مسافری که نمی داند دقیقا چرا به این سفر آمده...
داستان اولین سفرخارجی! کودکی یک و نیم ساله .
داستان راستان ...
جانستان !
جانستان کابلستان ...
کتاب با مقدمه ی قشنگی شروع میشود. فتح دماوند.
قلم همان است که انتظارش را داریم.
قلم، قلم جلال است انگار. کم و بیش با همان ویژگی ها.
دیگر از این هم بهتر؟
راستش من نقد نوشتن بلد نیستم.
فصل های کتاب همگی دوست داشتنی اند. کَش دارند. عجیب دلکش اند.
برای همین ذوق زده و شنگول تکه هایی را که به جانم نشسته،روایت میکنم:
ماجرای فتح دماوند،خیلی خوب از کار درآمده بود (هنوز هم از یادآوری صحنه ای که رضا می ایستد و تنفس می خواهد و دو نکته ی مهم !! را متذکر میشود ،خنده ام می گیرد.عاشق آن دو نکته ام!)
خیلی روشن جماعت کُرد دارند جلوی رویم میزنند و میرقصند و آن پیرمرد شمالی گویی در کسوت استاد دانشگاه هنوز هم دارد آداب کوهنوردی را آموزش می دهد...و خلاصه همه چیز زنده و روشن و رنگی است.
حالا در عین ذوق زدگی باید بگویم یک اشکال با مزه هم وجود داشت :
نویسنده در روز دوم ، ساعت ده صبح راه می افتد به سمت قله و هشت ساعت بعد یعنی حدود چهار و نیم بعد از ظهر! ...قله را میزند. البته ده و هشت می شود هجده ...!!
اصلاحی صورت می گرفت بد نبود.
***
فصل اول ، مشهورات هرات است.
ایست بازرسی و آن سرباز افغان را به یاد دارم.
همین اول داستان تکلیف خواننده و نویسنده روشن می شود .
با مردمان جوان مردی روبرو هستند.
افغانی غیور است....خودش خواهر و مادر دارد....پشتون غیرت دارد....
همه چیز در این فصل عالی جلو می رود...فقط گیر کار آنجایی است که یک هو از لابلای سطور کتاب نفحاتی بلند می شود که بوی نفت می دهد.این برای همچو منی زور داشت. حوصله ی فکر کردن به تمرکز گرایی در سیستم برق رسانی ایران را نداشتم آن هم وسط سفر به هرات !
این جاها را تند تر می خواندم تا برسم به گفتگوهای بین افغان ها ...خلیفه و تاجر و...
و چقدر خوشم آمد از عبارت علی کرم الله وجهه...عبارتی که قبل تر هم شنیده بودم اما این بار از زبان افغان های داستان ، انگار صفای مضاعفی داشت.
یک چیز دیگر ، تا پایان کتاب شما با مطالبی روبرو می شوید که نویسنده آن اطلاعات را بعدتر در تهران نشسته و بعد از تحقیق و مطالعه، به کتاب اضافه کرده .این ها دقیقا حکم ساندویچی های وسط خیابان را دارند.خوبند ها ... ولی کفر آدم را در می آورند. سرعت گیر اند و باعث زحمت.
یعنی فایده شان را همه قبول داریم ولی خب پدر ماشین را هم در می آورد دیگر! ما که این مطالب را لادست همان افاضات نفتی ! میگذاشتیم و گازش را گرفته عبور می کردیم(جناب نویسنده ! شرمنده ی شما هم هستیم. آن برگه ی جریمه را غلاف بفرمایید لطفا ! )
ورود به هتل و مهمان نوازی افغان ها هم شیرین بود.به یاد دارم لحظه ی دلچسب فارسی پر کردن فرم هتل را...
و آن افاضه گادامر را هم.
...
ادامه دارد ان شاءالله
|