تاريخ انتشار : ١٢:٢٠ ٢١/٨/١٣٩٠

آن چه در وب راجع به ارمیا نوشته‌اند(6)  +ارمیا را دوست نداشتم!
جهت سهولت دست‌رسي كاربران، هر بيست و پنج مطلب مرتبط در يك صفحه ذخيره خواهند شد. براي ديدن صد و بیست و پنج نظر قبلي به لينك‌هاي پايين صفحه مراجعه فرماييد.

========================================
150
مشق شب: بهترین کتاب
http://mashq-e-shab.blogfa.com/post-205.aspx
مسی-اردیبهشت91
اولین کتابی که باعث شد کتابخون بشم "سفر به گرای 270 درجه" بود با "خدا بود و دیگر هیچ نبود"گمان می‌کنم سبحان هم سفر به گرای 270 را در اردوی جنوب خوانده باشد. کتابخانه‌ی سیار جزو تجهیزات همیشگی اردوی جنوب هست و برای من هم، درست مثل سبحان، اردوی جنوب استارتی بود برای کتابخوان شدن، البته با "ارمیا". ورودی جدید بودم و اولین باری بود که به جنوب می‌رفتم. داخل قطار، سبحان "ارمیا" را از جعبه کتابخانه سیار برداشت و به من داد. من هم آن را کنارم گذاشتم و بعد از جعبه ی کتاب ها، "فردایی دیگر" آوینی را برداشتم. یک فصلی از فردایی دیگر را خوانده بودم که احساس خستگی کردم و خواستم بخوایم. همان‌جا داخل کوپه دراز کشیدم و ارمیا را برداشتم تا تورقی کنم و ببینم اصلا موضوعش از چه قرار است. و همان چند صفحه‌ی اول آنقدر مرا مجذوب کرد که کتاب را یک‌نفس تا صبح و همان داخل کوپه خواندم. اصلا بهترین کتاب، کتابیست که بتوان یک‌نفس خواندش.
========================================
149
نوشته های طاها مهاجر: من یک داستان نویس هستم
http://tmohajer.blogfa.com/post-57.aspx
طاها مهاجر-اردیبهشت91
به روی میز کارت نگاه می کنی . رمانت را می بینی که روی آن نوشته شده است  گل فروش و پایینش با خط نستعلیق نوشته شده است محمد مهدی مهاجر و. بعد به رمان ارمیا ی رضا امیرخانی نگاه می اندازی . ارمیا اولین رمانی بود که خوانده بودی . حالا کتابت به چاپ چهل و پنجم رسیده . ورق های کاهی خاطراتت را توی کشو می گذاری و درش را قفل می کنی . می خواهی مرتبشان کنی و یک روز کتابشان کنی  .
========================================
148
گلابی نباشیم: ماهی از بی آبی به دلیل طبیعی نمی میرد!
http://golaaabi.parsiblog.com/Posts/24/%D9%85%D8%A7%D9%87%D9%8A+%D8%A7%D8%B2+%D8%A8%D9%8A+%D8%A2%D8%A8%D9%8A+%D8%A8%D9%87+%D8%AF%D9%84%D9%8A%D9%84+%D8%B7%D8%A8%D9%8A%D8%B9%D9%8A+%D9%86%D9%85%D9%8A+%D9%85%D9%8A%D8%B1%D8%AF!/
یه گلابی-اردیبهشت91
علم می گوید ماهی به خاطر دور شدن از آب،به دلایل طبیعی می میرد.

اما هر کس بالا و پایین پریدن ماهی را دیده باشد،تصدیق می کند که ماهی از بی آبی به دلیل طبیعی نمی میرد.

ماهی به خاطر آب خودش را می کشد!

خشم....عجز....تنهایی....

این ها لغاتی علمی نیستند.

نخستین کتاب رضا امیرخانی است که در سال 1372 منتشر شد و تاکنون به چاپ چهارم رسیده است. نام کتاب از شخصیت اصلی آن وام گرفته شده.

گلابی نوشت:

1.در مورد داستانش توضیح ندادم که خودتون بخونید!Reading a Book

2.توصیه می کنم حتما بخونیدش!

3.قیمت کتاب هم مناسبه!

4.این کتاب رو یکی از دوستانم بهم هدیه دادن.

5.قسمت هایی از کتاب که خودم دوس داشتم:

"باز هم مکث همیشگی ارمیا. به این جای نماز که می رسید صورتش در هم می رفت. فکری به پیچیدگی و در هم ریختگی موهایش به جای روی سر ، توی سرش ریشه می دواند:

- من چه ربطی به بندگان صالح خدا دارم؟ شاید خدا خواسته مرا مسخره کند. من با ...

و بعد گناهان کوچک و بزرگش را به یاد می آورد. خجالت مثل برق گرفتگی می لرزاندش و بعد هم متوجه مکث زیادش می شد.

- السلام علیکم و رحمه الله و برکاته."

بقیشم نمی گم که بیشتر از این لو نره!چشمک

6.راستی این کتاب از جمله کتابهای سوره مهره،و جزء کتابهای زرینه!

7.دوستانی که این کتابو می خونن یا قبلا خوندن،لطفا نظرشونو راجب این کتاب بگن.

همین!

========================================
147
من و کتاب:رضا اميرخاني
http://manvaketab.blogfa.com/post/17
فهمیه طاهرپور کمیشانی-اردیبهشت91

همونطور كه قبلا گفتم به خاطر چند تا رمان ايراني كه مورد علاقه خواهرام بود و خونده بودم فكر مي كردم همه رمانهاي ايراني همونطور سطحي اند براي همين هر وقت مي رفتم كتابخونه مي گفتم رمان خارجي چي دارين و اصلا دنبال رمانهاي ايراني نبودم تا اينكه يك روز بين 2 كلاسم تو دانشگاه 1 ساعت بيكار بودم، رفتم كتابخونه تا يك كتاب كم حجم بگيرم و فقط وقت بگذرونم، رو پيشخون يه كتابي بود به نام ارميا منم همينطوري خوندمش ولي خواندن ارميا همان و جذب شدن من به قلم اميرخاني همان. تازه فهميدم كه نه بابا كتابهاي ايراني خوب هم هست ولي گير من نيفتاده بود البته بعد از اون هم  تا يكسالي اميرخاني رو نمي شناختم و  البته بازم كتابهاي ايراني نمي خوندم تا اينكه بعدها بازم اتفاقي(مسئول كتابخونه بهم پيشنهاد كرد منم نخواستم رد كنم گفتم توهين ميشه بهش بالاخره اونام ديگه با سليقه من كاملا آشنا شدن) از به رو خوندم و فهميدم كه نويسندش همون نويسنده ارميا ست برا همين يه سرچي تو نت كردم و فهميدم كه اميرخاني يكي از معروفترين و بهترين نويسنده هاي ايرانيه و اتفاقا آثارش هم خيلي پر طرفداره و بعد هم شروع كردم به خوندن آثارش. آثار اميرخاني البته ژانرهاي متفاوتي از سفرنامه، داستان كوتاه، رمان، مقاله بلند و كوتاه رو شامل ميشه. كلا فكر مي كنم همه اونهايي كه با اميرخاني آشنا هستن چه خودش يا آثارش رو قبول داشته باشن يا نداشته باشن موافقند كه قلمش كم نظيره .

========================================
146
اندیشه و کتاب:ارمیا
http://greenthinking.persianblog.ir/post/18/
سیدحجت مساوات-اردیبهشت91
چند روز قبل کتاب ارمیا اثر امیرخانی رو تموم کردم و تصمیم گرفتم تا از حال و هوای کتاب بیرون نیومدم چند خط دربارش بنویسم. این رمان اولین اثر امیرخانی هست و برای اولین اثر کار خیلی قوی و خوبی است. موضوع کتاب شرح اتفاقاتی است که برای یک دانشجوی جوان به نام ارمیا اتفاق میفته. این جوان آخرای جنگ و حدوداً 8 ماه قبل از آتش بست میره جبهه و بعدش برمیگرده تهران. امیرخانی حدوده 1 سال از زندگی ارمیا رو به صورت خیلی جذاب شرح میده. چندتا نکته درباره این داستان اینکه:

امیرخانی حال و هوای جبهه و رزمنده ها رو توی آخرای جنگ خیلی دلنشین شرح میده؛ صفا، صمیمت و پاکی رزمنده ها.
توی تمام داستان، ناراحتی های ارمیا از اینکه شهید نشده خیلی به چشم میخوره. راستش هنوز من نفهمیدم که چرا بعضیها فقط به شهادت فکر میکنند و دیگر هیچ. درسته که شهید پیش خدا عزیزه ولی خود شهادت که هدف نیست. امام حسین وقتی که از مدینه خارج شد نگفت که من برای شهادت خروج کرده ام بلکه گفتند برای اصلاح امت جدم قیام میکنم.
چندتا از فصلهای کتاب به برخورد نامناسب کارمندان دانشگاه، اساتید و دانشجویان با ارمیا میپردازه و تماماً میخواد این طور القاء کنه که آنها انسانهای غیر مذهبی هستند که مخالف جنگ و جبهه بودند و نگاه غیر عادلانه و غیر منصفانه ای با جنگ و رزمنده هایی که برگشتند، دارند. اگرچه قبول دارم که بعضیها واقعاً با بی انصافی به جنگ نگاه میکنند و قدر زحمات شهدا و رزمندها رو توی اون هوای گرم و شرجی جنوب نمیدونند. ولی این مسئله به آن شدتی که امیرخانی نشان میدهد نیست و از طرفی واقعیت خارج نیز خلاف آن را نشان میده. به هر حال بعد از جنگ و انقلاب فرهنگی، دانشگاهیان حتی اگر مخالف هم بودند، احتیاط میکردند و این چنین سخنانی رو نمیگفتن.
یکی از نقدهایی که امیر خانی به مردم داره اینکه چرا آدمهایی رو که ریش دارند (بخونید محاسن دارند) با یک حالت تحقیرگونه و با عنوان ریشو معرفی و صدا میزنند.
داستان یه جاهایی تضاد داره، فرضاً اینکه ارمیا هیچ جا از خودش و اعتقاداتش اصلاً دفاع نمی کنه که این مسئله با تصویری که امیرخانی از شخصیت ارمیا به تصویر کشیده چندان همخوانی نداره.
========================================
145
شرق واژه: طولانی دلتنگی
http://nasrin-hayaee.blogfa.com/post-468.aspx
نسرین تهرانی-فروردین91

این روزها دارم ارمیای رضا امیرخانی را می خوانم و این برای من که دلم را در صمیمیت بی نظیر آن روزهای جنگ جا گذاشته ام غنیمت بزرگی است. راستش بی هدف در میان کتاب های کتاب فروشی چرخ می خوردم که چشمم به چاپ نوزدهم این کتاب افتاد و گفتم خب حتما یک چیزی هست که اینهمه اکران چاپ دارد و خریدم و مدت ها در طبقه ی کتاب های نخوانده ماند تا این روزها.

ارمیا جوان عاشق پرشوری است که جنگ او را از دانشگاه و پشت میزنشینی به سنگرهای خاکی با دیوارهایی از کیسه شن می کشد و جوانی دیگر سرخوشانه وجود دنیایی او را به بها از او می گیرد و او را به دروازه ی جاوید عشقی بزرگ می برد.

ارمیا را با قلم فوق العاده ی امیرخانی مقایسه می کنم با طرز نوشتن این فیلسوفکان سختی نکشیده که کرامت انسان ها را به هیچ می انگارند و برای آن ها به اندازه ی صرف فنجانی قهوه!!! ارزش قائل می شوند. فیلسوفکانی که آآآآآآآن همه سال درس خواندن و کتاب خواندن و دنیا دیدن هم دیوار گوشتی غرورشان را نشکسته تا لختی پابرهنه میان انسانیت آدم ها بنشینند و بی ادا و اصول دوست بدارند و دوست داشته شوند. اینکه می گویم فیلسوف دارم از آخرین درجه تحصیل در تعمق و تدبر استفاده می کنم و این مصیبت می تواند خیلی عمومی تر و نزدیک تر باشد به هر عقیده و صنفی...

...

توصیه می کنم ارمیای امیرخانی را بخوانید حتی شما دوست عزیز که خود را بری و برکنار می دانید از آن روزهای تلخ و شیرین آموختن و خودسازی در اوج خونبازی.

ارمیای امیرخانی را بخوانید حتی تو که خود را تافته ی جدابافته می دانی و نمی دانی که چه تلخ می نویسی وقتی کلماتت پشت ستاره ی حلبی "تو" بودنت قلب طلایشان ذوب می شود در آتش غرور بیهوده ات....

...
========================================
144
ستاره‌های خاکی لالجین: ارمیا   اثر:رضا امیرخانی
http://setarehayekhaki.blogfa.com/post/54
خادم الشهدا-فروردین91
چاپ اول 1374. نشرسمپاد (سازمان ملی پرورش استعدادهای درخشان). چاپ چهارم 1386. سوره مهر
خلاصه ای از کتاب:
دانشجوی جوانی برخلاف نظر خانواده‌ی مرفه‌اش، تصمیم می‌گیرد به جبهه برود. هنگام ثبت‌نام با جوانی به نام "مصطفی" آشنا می‌شود که رزمنده‌ای است از جنوب شهر تهران. این آشنایی تاثیر زیادی بر او می‌گذارد. آنها با هم به جبهه می‌روند و مصطفی در آنجا به شهادت می‌رسد و این اتفاق تأثیر شگرفی بر "ارمیا" می‌گذارد.

========================================
143
ماهی ها هم عاشق می شوند: از جدایی ها...
http://shaboroozemahi.blogfa.com/post-62.aspx
ماهی-اسفند90
".....ماهی ها به جز آب چه می دانند؟تمام زندگی شان آب است.وقتی ماهی از آب جدا می شود، روی زمین بیافتد، تازه زمینی که آرام تر از دریاست، شروع می کند به تکان خوردن. ماهی دست و پا ندارد! وگرنه می شد نوشت که به نحو ناجوری دست و پا می زند.تنش را به زمین می کوبد. گاهی به اندازه ی طول بدنش از زمین بالاتر می رود و دوباره به زمین می خورد. ستون مهره هایش را خم و راست می کند. مثل فنر از جا می پرد. با سر و دمش به زمین ضربه می زند. به هوا بلند می شود. با شکم روی زمین می افتد و دوباره همین کار را تکرار می کند. اگر حلال گوشت باشد و فلس داشته باشد، در طی این بالا و پایین پریدن ها مقداری از فلس هایش از پوست جدا می شود و روی زمین می ماند البته بعضی ماهی گیرها اشتباه می کنند و روی شکم ماهی  سنگ می گذارند تا بالا و پایین نپرد! علم می گوید ماهی به خاطر دور شدن از آب، به دلایل طبیعی، می میرد. اما هر کس یکبار بالا و پایین پریدن ماهی را دیده باشد، تصدیق می کند که ماهی به دلیل طبیعی نمی میرد. ماهی به خاطر آب خودش را می کشد!....."

 

ارمیا / رضا امیرخانی

 

پ.ن: من کتاب "ارمیا" را اصلا دوست نداشتم...راستش هنوز باورم نمی شود  که نویسنده اش همان نویسنده ی "من او" ی عزیز دلم است!!...به هر حال،این پاراگراف (البته کاملش) تنها جای کتاب بود که خواندم و خواندم و...دوستش داشتم

========================================
142
استشهادی: ارمیا
http://esteshhadi.parsiblog.com/Posts/34/%D8%A7%D8%B1%D9%85%D9%8A%D8%A7/
نسیم سحرگاهی-اسفند90

بسم الله الرحمن الرحیم


چند دقیقه ای هست که خوندن کتاب "ارمیا" نوشته "رضا امیرخانی" رو تموم کردم. و تصمیم گرفتم نظرم رو راجع بهش بنویسم. چندتا از نوشته های با همین مضمون رو خوندم. تقریبا همه تعریف کرده بودند. منم خیلی خوشم اومد از کتاب، مثل بقیه کتابهای این نویسنده. اول از همه "داستان سیستان" منو با این نویسنده آشنا کرد و تا حالا از خوندن هیچ کدوم از کتابهاش پشیمون نشدم.


خب از این حرفا گذشته "ارمیا" چند بخش مختلف با حال و هوای متفاوت داره. اول فضای جبهه. این بخش خیلی حال منو تغییر داد. مثل روزهایی که از اردوی راهیان نور برمی گشتم، شدم. تا چندساعت از فضایی که توش زندگی روزمره داشتم، بیزار بودم. اما بازهم در نبرد روزمرگی و عاشقی، روزمرگی برنده شد. اگر عاشق باشی، اینجا دووم نمیاری، من که اینطوری هستم. کاش میشد همین جا هم بوی خاک جنوب رو استشمام کرد. کاش یک کسی میگفت بعد از عاشق شدن (برگشتن به تهران از جنوب) چطور باید زندگی کرد که اولین قربانی، عشقت (شهادت)  نباشه که فراموشش میکنی. فکر کنم خودم میدونم جوابش رو! رعایت تقوا در همه زمانها و مکانها. البته مکان مقدس خودش مسیر رو هموار میکنه. ترک گناه تو تهران سخت تره و شاید باارزشتر (شک دارم!)


بخش دوم مربوط به خداحافظی ارمیا از خاک جنوب و ورود به زندگی قبله. این قسمت داستان به نظرم خیلی اغراق آمیزه. از این لحاظ که همه آدمای اطراف ارمیا خیلی با اون از لحاظ فضای تفکر، فاصله دارن. و ارمیا برای کنار اومدن با زندگی جدید، مجبوره به جنگل پناه ببره. این یکم عجیبه. یه جورایی آدم افسرده میشه. بالاخره اون زمان هم خیلیها از جبهه اومده بودن و بودن آدمایی که با جنگ  زندگی کرده بودن در جبهه یا پشت جبهه. اگر ارمیا دنبال رفیق همراه و همدرد میگشت، پیدا میکرد. چه بسا کسانی که بعد از جنگ لیاقت شهادت پیداکردن.  در همین قسمت توصیف آقای امیرخانی از مردم به نظرم جالب نیومد. چون همه رو یه جورایی دنیاطلب معرفی میکرد و فقط ارمیای اون بود که وارسته از دنیا بود. خصوصا معدنچی ها که انگار انسانهای اولیه بودند. مردم روستایی ما مگر اینطوری هستند. آدمای این کتاب هیچ معرفت و کمالی نداشتند. درصورتی که در واقعیت این طور نیست. مگر از روستاها کم شهید داشتیم؟

بخش سوم هم مربوط به رحلت امام خمینی رحمه الله علیه هست و این سوال از نویسنده پرسیده میشه که این آدمایی که برای تشییع امام اومدن تو قسمت دوم کجا بودن.

در کل انزواطلبی ارمیا منو اذیت میکرد، شاید به خاطر روحیه برون گرایی خودم باشه!

حق نگهدارتون.

========================================
141
صبح امید: معرفی کتاب ارمیا
http://sobheomid72.mihanblog.com/post/11
سیدمصطفی رضوی-بهمن90
...
========================================
140
سید روحانی: خاطره ای تصویری از یک تجربه خوب و به یاد ماندنی
http://seyyederohani.blogfa.com/post-62.aspx
سید میبدی-بهمن90

از کتابهای امیرخانی "ارمیا" رو خیلی دوست دارم یه جور خاصی باهاش همذات پنداری داشتم! هرچند این ارمیا در بیوتن که نسخه شماره دو ارمیاست دیگه دوست داشتنی و اشنا نیست و چنگی به دا نمی زنه. کاش ارمیای ارمیا همیشه ارمیا می موند و بیوتن نمی شد.

خیلی ارزو داشتم مثل ارمیا بزنم به دل کوه و جنگلهای شمال و فقط برم و برم و بلاخره این کارو کردم با این تفاوت که یکی از رفقا هم با من همراه شد. با چند تا از دوستان همراه شدیم و سمندی کرایه کردیم و تا شمال رفتیم و همونجا کنار ساحل با هم چند عکس گرفتیم و از هم جدا شدیم.

========================================
139
پایگاه خبری رویش: نقدی بر مشی افروغ
http://www.rooyeshnews.com/public/27-main/9899-3901109131719.html
جلیل محبی-بهمن90
ميتوان«بيان» را به سه گروه تقسيم نمود:

الف- «بيانات»‌ واجب و ضروري كه براي اصلاح امور کشور و تصحيح امور حاکمان گفته مي شود و در راستاي اعتلاي ملک و دين کارکردي سازنده دارد.
ب-«بيانات» ممنوع که به منافع ملي و حاکميت اسلام و استقلال کشور ضربه مي زند.
ج-«بيانات» مباح که در راستاي اهداف اسلام و قانون اساسي نيست اما ضرري نيز به آن وارد نمي کند.

اگر بخواهم براي تقريب به ذهن مثالي بزنم رمان «ارميا» نوشته رضا امير خاني را از دسته اول, داستان بوف کور صادق هدايت و رمان مسخ کافکا از دسته دوم و بسياري از رمان هاي بي خاصيت که امروز به چاپ مي رسند را در دسته سوم قرار مي دهم.

========================================
138
خاک: می دانم اما نباید
http://khack.blogfa.com/post-31.aspx
رهگذر-بهمن90
باید گریه کنم. باید گریه کنم. باید گریه کنم. باید. باید. باید. باید. باید. اما نمی شود. می دانم غلط است. می دانم. اما نمی دانم کجایش. تنها این را می دانم که باید گریه کنم. گریه برای قلب خیلی خوب است. گریه برای قلب خوب است. گریه اصلاً برای قلب هم که نباشد خوب است. مثل مرده ای شده ام درون قبر. چه می توانم کرد؟ ... نمی توانم کرد... شاید "ماهی بی دست و پای" امیرخانی شده ام. اما، نه! من که ارمیا  نیستم. و نخواهم بود و نخواهم شد. من همان مرده ی درون قبرم. همان که آن قدر مرده که گذاشته اندش داخل قبر. البته باز قبر همه ی مطلب را نمی رساند؛ بهتر است بنویسم "گور".
========================================
137
کبریایی: ماهی به خاطر آب خودش را می‌کشد
http://kebriayi.bloghaa.com/1390/11/11/mahi/
ماهی-بهمن90

اول و آخر…یار

علم میگوید ماهی به خاطر دور شدن از آب، به دلایل طبیعی ،میمیرد…

اما هرکس یک بار بالا و پایین پریدن ماهی را دیده باشد، تصدیق میکند که ماهی از بی آبی به دلیل طبیعی نمیمیرد.

ماهی به خاطر آب خودش را میکشد! خشم…عجز…تنهایی…این ها لغاتی علمی نیستند…

“قسمتی از کتاب ارمیا… ” رضا امیر خانی


========================================
136
باران زمستانی: ارمیای امیرخوانی
http://winterrain.persianblog.ir/post/60/
محمد-آذر90

بعد از مدت‌ها ارمیای امیرخوانی را خواندم، آن هم در یک روز. تقریباً همانطور که انتظار داشتم به‌شدت تحت تاثیر قرار گرفتم؛ از گفتنش شرم ندارم که قسمت‌های پایانی کتاب را با چشمانی پر از اشک خواندم و چه زیبا بود روایت ارمیای معمر.

به‌تر و مهم‌تر از همه ارمیا مرا با رضا امیرخوانی آشنا کرد، رضا امیرخوانی‌ای که الگوی حاظر هر جوان اهل قلم است. دانش‌آموخته دانشگاه شریف، خلبان، نویسنده و ... همه لقب‌هایی است که می توان به او داد و اما زیباترین آن‌ها "دوست‌دار امام (ره)" است.خودش می‌گوید امام او را رمان‌نویس کرد، یادداشتش درباره آیت‌الله گلپایگانی را بارها خوانده‌ام، مگر آدمی سیر می‌شود از این روایت پاک و صادقانه.

مهم‌نوشت: مصاحبه‌ی امیرخوانی در پارک ملت را ببینید؛ چیزهایی تازه برای گفتن دارد.

========================================
135
چیستا: معرفی کتاب3
http://chista4r.blogfa.com/post/11
...-بهمن90
ارمیا/ رمان/ رضا امیر خانی
(ادبیات پایداری)
داستان از سال های پایانی جنگ ایران و عراق شروع می شود و دقیقا در روز رحلت امام خمینی(ره) تمام می شود.
ارمیا، شخصیت اول داستان و رزمنده است که با قبول قطعنامه به تهران بازمی گردد اما خاطرات جبهه همیشه همراه اوست و...
این کتاب، حال یک رزمنده و غربتش در شهر را خیلی خوب روایت می کند. ارمیا، از جامعه دوری می کند و مردم را غریبه می بیند و مردم نیز او را !
تعابیر و توصیفات نویسنده جذاب و گیراست.
اولین کتاب نویسنده است و جایزه برتر بیست سال داستان نویسی دفاع مقدس و چند تقدیرنامه دریافت کرده است.
========================================
134
جای دور: نامه‌ای به دوست
http://jayedur.blogfa.com/post-30.aspx
...-دی90
هر کی نداند فکر می‌کند عمر نوح را داری! اما هم سن خودمی که! پس چرا اینطوری شدی تو؟ برخی اوقات به یادم ارمیای امیرخانی می‌اندازیم و گاهی هم یاد اصحاب کهف! باز که استغفرالله فرستادی بالا، ای بالا نشین!
========================================
133
کسی که مثل هیچکس نیست: آری این‌چنین خواهد بود هم‌پیمان
http://man-unique.blogfa.com/post-251.aspx
ملکه نیمه شرقی-دی90
هم اکنون نوشت ۱: به قول پدرِ ارمـ‌یا (رضا امـ‌یرخـ‌انی): خدایا هر چی میدی شکرت، هر چی می‌گیری شکرت.
========================================
132
کافه کتاب دارکوب: وارث زخمای درشت
http://darkuob.persianblog.ir/post/23/
ساناز صلح‌دوست-بهمن89

موهایی کم‌پشت و صورتی کشیده

با ته‌ریشی مرتب

و چشمانی که گره ابروها پرصلابتش می‌کرد.

خیلی آرام و با طمانینه قدم برمی‌داشت بین قفسه‌ها

و کتاب‌ها را نگاه می‌کرد.

کنجکاوم کرده بود که دایم زیر نظرش داشتم.

نمی‌دانم چرا با دیدنش یاد اِرمیای رضا امیرخانی افتادم

بس که چشمان مشکیِ مشکی‌اش

با آن نگاه عمیق, بی‌قرار و غمگین و پرصدا بود.

تک‌تک کتاب‌های فلسفه را برمی‌داشت و

وارسی‌شان می‌کرد و

با هر دیلینگ دیلینگ زنگوله

به سمت در برمی‌گشت

تا این‌که بالاخره آمد کسی که منتظرش بو

========================================
131
...: پراکنده 6
http://sjaneo.blogfa.com/post-577.aspx
sjaneo-آذر90
وقتی به پارک نزدیک منزل می روی و رضا امیرخانی را می بینی درحالیکه دارد پسرش را در محل بازی کودکان، همراهی می کند، قطعا نمی روی جلو و سلام نمی کنی و ی کاره بعد از سلام و علیک، ازش نمی پرسی که " آقای امیرخانی، بنظرتون آقا از شما راضی هستند؟"... و می شود بحثی بیش از 20 دقیقه در ظهر روزی سرد و در نهایت اهدا کردن یک کتاب(ارمیا) از سوی نویسنده ی متفاوت شده !!
========================================
130
سیاست روز: علم می گوید ماهی...
http://www.siasatrooz.ir/vdcgnx93.ak9yn4prra.html
...-آبان90
توضیح سایت ارمیا: این متن ذیل تصویری از صید ماهی در گیلان کار شده است!
«علم می‌گوید ماهی به خاطر دور شدن از آب به دلایل طبیعی می‌میرد. اما هرکس یک بار بالا و پایین پریدن ماهی را دیده باشد تصدیق می‌کند که ماهی از بی‌آبی به دلیل طبیعی نمی‌میرد. ماهی به خاطر آب، خودش را می‌کشد.»

برگرفته از: رمان ارميا، نوشته رضا اميرخاني
========================================
129
کتاب‌نما: ارمیا
http://ketab-nama.blogfa.com/post-132.aspx
محمد حقی-آبان90
ارمیا" از آثار اولیه استادامیرخانی است. داستان جوانی است  که خود را از رودخانه همیشه جاری جنگ جدا افتاده می بیند.رودی که گمان می کرده هر گاه که اراده کرد می تواند خود را به ان برساند.زندگی بعد از جنگ برایش سخت شده است وتا ماهها مبهوت این اتمام وفراق دوستش است.مصطفی قهرمان همیشگی امیرخانی که او آرمانهایش را در اویافته است وهم اکنون که دیگر اونیست.غم فراق وتلخ کامی از زهر نوشیده شده منجر به بیتوته چند ماهه ارمیا در مناطق جنگی می شود.ارمیا وامانده از کاروانی وگریزان از کاروانسرای شهر آخرالامر به شهر باز می گردد.مردان جنگی که سالها باغول جنگ دست وپنجه نرم کرده اند وهم اکنون به دیارشان باز گشته اند والبت با یک تفاوت بزرگ آشنا رفتند وغریبه باز گشتند.

پس  از بازگشت به شهر خاطره مصطفی دما دم با ارمیا است و او همیشه مصطفی را درنظردارد و نمی‌خواهد به جز یاد او چیزی به ذهنش خطور کند. فاصله زیادی میان ارمیا و آنچه در جامعه می گذرد وجود دارد و برای همین او منزوی و مردم گریز می شود.

برای آنانکه علاقه به تاریخ انقلاب دارن کتاب جالب است.قرار گرفتن در موقعیت پذیرش قطعنامه وحرکت تاریخی امام را با این کتاب تجربه کنید.

خاک جنوب برای ارمیا مانند آب شده و او خودش را در آب خفه کرده است. در سراسر داستان و اتفاقاتی که برای ارمیا رخ می دهد او ماهی حلال گوشتی است که به خودش می پیچید. این مضمون در آخر داستان و زمان شنیدن خبر فوت امام(ره) بیشتر نمایان می شود. آنجا که نویسنده می گوید: "ماهی حتی اگر نهنگ هم باشد، درکی از خارج آب ندارد. امام مثل آب بود. ماهی‌ها به جز آب چه می دانند؟ تمام زندگی‌شان آب است. وقتی ماهی از آب جدا می‌شود و روی زمین بیافتد، تازه زمینی که آرام تر از دریا است، شروع می‌کند به تکان خوردن.



========================================
128
نهاد نمایندگی دانشگاه علم و صنعت: ارمیا
http://www.nahadiust.ir/index.php/1390-06-27-07-13-56/1390-06-27-07-18-39/154-1390-07-20-10-28-12
...-مهر90
رمانی از امیرخانی و زیبایی های نوشتاریش.

در اینجا داستان مربوط به پسری به نام ارمیا از یک بچه درس خوان و از اهالی شمال شهر و متولد در خانواده ای به نسبتا ثروتمند. ارمیا دوستی به نام مصطفی دارد. مصطفی از اهالی پایین شهر است و پس از فوت پدر در مغازه اش کار می کند. مصطفی پس از قبول قطعنامه در پی انفجار خمپاره ای( حایل بین ارمیا و مصطفی) شهید می شود. به دنبال عروج مصطفی، مسیر زندگی ارمیا عوض می شود. او دیگر آن پسر درس خوان نیست. در زندگی اش مسایل دیگری پر رنگ شده است.
========================================
127
یا وافی: درد بی در صد
http://vafee.blogfa.com/post-22.aspx
مجنون-مهر90

نه سرلشگر است، نه سپهد؛ و نه حتي شانه‌هاي‌ش خبري دارند از سنگيني ستاره‌هاي يك لباس! اما وزن ِ تركش‌هاي‌ تن‌ش، او را اين روزها خميده‌تر از هميشه كرده است.. درجه ندارد، درصد هم. براي ما اما، ساليان درازي‌ست كه يك سردار تمام عيار است اين مرد! چه تقويم‌اش خبري داشته باشد از دفاع مقدس چه نداشته باشد؛ بندهاي بدن‌ش خبر دارند هميشه از مختصات ِ يك درد ِ «مقدس»..


پـ ن: «در تاريكي حسينيه بچه‌ها از درد به خود مي پيچيدند؛ همه خوب مي‌دانستند شايد اين آخرين باري باشد كه مي‌توانند از ته ِ دل گريه كنند. هيچ ضمانتي وجود نداشت كه فردا روز، كسي سرش را به راحتي ِ امشب بر شانه‌ي بغل دستي بگذارد و اشك‌هاي شور هم‌رزمش را بچشد!» يكي برود به اميرخاني بگويد كه ارمياي تو راست مي‌گفت، صداقت ارمياي دستان و قلم ِ تو را شايد هركسي نفهمد.. و تحقق پيدا كردنش را.. و رزمنده‌ي آن روزهاي ما، اين روزها؛ دارد مي‌سوزد در تب ِ خاكريزها و ايام رزمندگي‌اش..

ـ در تلاش سوختن چون كاغذِ آتش‌زده؛ داغ‌هاي سينه‌هام با هم به جنگ افتاده‌اند!

========================================
126
Friendly with you: انگار اسطوره‌ای برای رزم لباس می‌پوشد
http://pooran1370.blogfa.com/post-166.aspx
پوران-مهر90
هر ثانيه ي هلال را که گوش مي کردم تصور مي کردم ارميا هستم، ارمياي داستان "ارميا"ي رضا اميرخاني! آنجا که؛

***

دو ساعتي گذشته بود. مراسم نماز تمام شده بود. ارميا ديگر گريه نمي کرد. بغض جايش را به خشمي غريب داده بود. اين خشم با خشم هاي عادي فرق مي کرد. کسي که خشم گين مي شود، حرکاتش عصبي مي شود و متشنج. اما ارميا آرام بود. آرام و مصمم و بسيار خشم گين. خشم گين از زنده گي. خيلي ها از زنده گي افسرده مي شوند ولي ارميا خشم گين بود. انگار فکري ساختاريافته در ذهنش به تکامل رسيده باشد. بغضش را فرو خورده بود. از جا بلند شد. در کمدش را باز کرد. ساکي قديمي را بيرون کشيد. آن را باز کرد. بوي خاک بيرون زد. لباس هاي خاکي جبهه را در آورد. انگار اسطوره اي براي مبارزه، لباس رزم مي پوشد. لباس را به سينه فشرد. لباس را با دست جلو صورتش گرفت. لحظه اي خودش را درون آن لباس تصور کرد. لباس ها هنوز خاکي بود. لباس ها را تکاني داد. خاک هاي جنوب با هواي تهران مخلوط شده بودند. ارميا طوري نفس مي کشيد که انگار در سنگر خود ايستاده است. نمي خواست حتا ذره اي از خاک جنوب در هواي تهران حرام شود.

***

اينها را گفتم که بگويم: در اين سه سالي که براي خودم هدفي تعيين کرده ام و از اين هدف شايد چند نفري به تعداد کمتر از انگشتان دست خبر دارند، فقط "حسين سنگين باف" از من پرسيد: به کجا رسيدي؟ و من گرچه گفتم: مشغولم و دارم خودم رو آماده ميکنم. ولي اين همه ي ماجرا نيست!
در همين رابطه :
. آن چه در وب راجع به ارمیا نوشته‌اند(5) 
. آن چه در وب راجع به ارمیا نوشته‌اند(4)
. آن چه در وب راجع به ارميا نوشته‌اند (3)
. آن چه در وب راجع به ارميا نوشته‌اند (2)
. آن‌چه در وب راجع به ارميا نوشته‌اند(1)

  نظرات
نام:
پست الکترونيک:
وب سايت / وب لاگ
نظر:
 
   
 
   
   صفحه نخست
   يادداشت
   اخبار
   تازه ها
   يادداشت دوستان
   کتابها
   درباره نويسنده
   تيراژ:٨٦٠٢٥٠
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
 

 
بازديد کننده اين صفحه: ١٣٢١٦
.کليه حقوق محفوظ است
© CopyRight 2008 Ermia.ir & Amirkhani.ir
سايت رسمي رضا اميرخاني
Because when the replica watches uk astronauts entered the replica watches sale space, wearing a second generation of the Omega replica watches, this watch is rolex replica his personal items.