جهت سهولت دسترسي كاربران، هر سي مطلب مرتبط در يك صفحه ذخيره خواهند شد. براي ديدن نود نظر قبلي به لينكهاي پايين صفحه مراجعه فرماييد.
============================================
120
ساعت یک و نیم آن روز: سلام آقای رضا امیرخانی من او!
http://saate15anrooz.parsiblog.com/Posts/92/%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85+%D8%A2%D9%82%D8%A7%D9%8A+%D8%B1%D8%B6%D8%A7+%D8%A7%D9%85%D9%8A%D8%B1%D8%AE%D8%A7%D9%86%D9%8A+%D9%85%D9%86+%D8%A7%D9%88!
پونه-اسفند90
سلام آقای رضا امیر خانی من او.
اولین کتابی که از شما خواندم من او بود.از همان وقت بود که به قلم شما علاقه مند شدم.ولی یادم هست که وقتی تعریف داستان سیستان را شنیدم و اینکه نویسنده اش همان رضا امیر خانی من اوست.حسابی تعجب کرده بودم که نویسنده ای چون شما که غالبا نامتان را در همین حوزه های مربوط به داستان و رمان شنیده بودم حالا بیاید سفر نامه بنویسد,آنهم گزارشی از سفر ره بر.خیلی دلم می خواست حالا ره بر را از نگاه شما بشناسم.
بالاخره داستان سیستان را از نمایشگاه کتاب گرفتم و 3 روزه خواندنش را تمام کردم.
بعضی جاهایش برایم سؤال انگیز بود.یکی اش کمی امکانات سفر!نمیدانم خود آقا خواسته بودند که سفر آنقدر ساده باشد یا امکانات سیستان انقدر کم بود.و به نظرم شما هم در این باره توضیحی نداده بودید.
خیلی جاها مثل شما و دوستانتان لجم حسابی از کارهای تیم حفاظت درمی آمد و البته بعضی اوقات هم به آنها حق می دادم و با خودم می گفتم:کسی چه می داند؟شاید آنها هم در دلشان حرف های نگفتنی زیادی باشد.
چند جای سفرنامه تان هم با صدای بلند خندیدم.یکی آن جایش که قد قد همه تان در آمده بود و جعفریان می رفت تا تخم بگذارد!
در همه جای سفر شما با همه ی سختی ها و ... بودید ولی چیزی از ارتباط خاص ره بر با شما دیده نمی شد.تو من تا قبل از اینکه حتی به آن اشاره کنید هم متوجه این مطلب شده بودم و حتی از این بابت غمی پنهان در دلم داشتم و منتظر بودم یک جایی به آن اشاره کنید.انگار خودم را جای شما گذاشته بودم.تا اینکه این آخری ها وقتی نوشته بود: آقا هم جعفریان و هم نوری زاد را دید ولی مرا ندید انگار!"بغضم گرفت و البته آخرش وقتی مورد عنایت خاص آقا و در آغوش باز ایشان جای گرفتید و به خصوص توصیفی که درآن لحظه از آقا داشتید,اشکم را حسابی جاری کرد و به شدت گریستم.دلم می خواهد این قسمت از نوشته تان را دوباره از زبان خودتان بنویسم:"آقای همدانی مرا هل می دهد جلو و می گوید:آقا! این هم آقای امیر خانی...جلو می روم.سکوتی مطلق همه جا را فرا می گیرد.به جز صدای ره بر هیچ نمی شنوم.انگار زمان ایستاده است.می خواهم دست ره بر را ببوسم.اما او عصایش را به دست محافظ می دهد و دو بال عبایش را باز می کند و مرا در آغوش می گیرد.- بله! اقای امیر خانی!می دیدم تان این روزها.دیشب هم منزل شهدا آن عقب نشسته بودید...در سایه ی عبایش پنهان شدم و در آغوشش گرفته ام.خدای بزرگ!وه که چقدر ره بر نحیف است...واجسادهم نحیفة وحاجاتهم خفیفة و انفسهم عفیفة..."
البته هرچه فکر می کنم نمی فهمم چرا انقدر تحت تأثیر قرار گرفته بودم.شاید به قول معروف قضیه همان قضیه ی هر سخن کز دل بر آید/لا جرم بر دل نشیند,باشد.جاهای دیگری هم بود که متأثر شدم و یک جای دیگر هم که یادم نیست کجا,اشکم در آمد.
از همه زیباترهمین تطبیق فرازهای خطبه ای از نهج البلاغه(درباره ی صفات متقین) با آقا بود.
در همان لحظات بود که من غرق در غرور و افتخار می شدم برای داشتن چنین ره بری.
آنهایی که با قلم شما آشنا هستند می دانند که شما در نوشته هایتان همه ی کلمات ترکیبی را جدا می نویسید.البته همیشه دلم می خواست بدانم دلیل واقعی خودتان از این کار چیست؟ تا اینکه وقتی در جایی از کتاب اشاره کردید که فرزند ره بر همین سؤال را از شما پرسید,خیلی خوشحال شدم و منتظر جواب شما بودم ولی افسوس که شما جوابی ندادید!به هر حال این جدا نوشتنتان برای من که همیشه یاعث توجه بیشتر به اصل کلمات بوده.در واقع کلمات ترکیبی در زبان فارسی برای ما یک معنای جدید پیدا کرده اند که ما را از توجه به اصل معنای دو کلمه ی کنار هم غافل می کنند.
راستی یک جمله را در جای جای نوشته هایتان تکرار می کردید که خیلی زیبا بود و حسابی به دلم می نشست:مؤمن در هیچ چار چوبی نمی گنجد!
این همه جالب توجه تر این بود که شما فقط وقایع سفر را گزارش می کردید و در هر جای آن که احساس خود را بیان می کردید احساس واقعی تان را می گفتید و سعی در پنهان کردن یا وارونه جلوه دادن آن مثلا برای برخی مسائل نداشتید.شما به عنوان یک انسان بی طرف هرچه را دیدید نوشتید و خیلی خوشحال بودم که می دیدم اگر من حتی فردی بودم که ره بر را از قبل قبول نداشتم باز هم می توانستم به شما اعتماد کنم و از پس نوشته هایتان ایشان را بهتر بشناسم.برایم جالب بود که از آقا مسعود,فرزند ره بر سلسله امتحانات نهایی می گرفتید!و از ایشان صرف این که فرزند ره بر است یک قداست از قبل ساخته ای در ذهنتان ایجاد نکرده بودید.
یک بار هم دیدم در جواب خبر نگاری که از شما پرسیده بود: آیا بخشهایی ازکارتان به دلایل مختلف, یا توسط خودتان یا توسط مسؤولان و نهادهای مربوطه حذف شده؟گفته بودید: نه! خودم سعی کردم کمترین خودسانسوری را داشته باشم. در اینطور کارها معمولاً ممیّزی شخصی بیش از سایر ممیزیها آدم را اذیت میکند. دلیل اینکه کمترین ممیزی را برای خودم داشتم این بود که تقریباً مطمئن بودم این کار، چاپ نخواهد شد! فکر میکردم شاید بهعنوان یک سری خاطرات و سفرنامهی شخصی برای خودم و برخی از دوستانم- با انتشار غیر رسمی- مطرح باشد. اصلاً در دورانی این اتفاق افتاد که فکر میکردم کار من شاید فقط یک مخاطب داشته باشد: خود آقا؛ که شاید این نوع نگاه برایشان جذاب باشد! برای همین توانستم خودممیزی را کنار بگذارم. از آن طرف کار دچار ممیزی بیرونی هم نشد؛ حتی جملهای از آن.
به هر حال من فکر می کنم این شما هستید که الگوی واقعی یک روشنفکر هستید نه کسانی که با لجاجت ها و تعصب های بی جهت خودشان را روشنفکر می دانند!
به هر حال واقعا امیدوارم خداوند اجر دنیا و آخرت را به شما نویسنده ی توانا عطا کند.
راستی آقای امیر خانی یادتان می آید در جایی از کتاب نوشته بودید دلتان می خواهد از آقا بپرسید که آیا واقعا آنچه قلم شما و مثل شما می نویسد مورد رضایت آقا هست یا نه؟و بعد نوشته بودید همین سؤال را باری در خواب از ایشان پرسیده اید و آقا جواب دادند:هر جور که تشخیص دادی.حالا من نامه ام را با یک دنیا سپاس و قدر دانی از شما به پایان می برم و امیدوارم این جملات نهایی ام کمی شما را در تشخیصتان کمک کند:
واقعا چقدر خالی است جای نوشته هایی چون نوشته های شما با قلمی روان,برخاسته از دل,و به قول خودتان بی تعصب و تزید برای نسل ما؛ برای شناخت آقا...
قلمتان همواره سبز و جاودان,حق یارتان.
============================================
119
در امتداد رسیدن: سیس تان
http://getalong.blogfa.com/post-92.aspx
علی احسانی-بهمن90
کتابی از رضا امیر خانی به دستم رسید با عنوان"داستان سیستان".
اسم امیر خانی برایم آشنا بود.میدانستم رمان نویس است و کتاب "من او" یش سر و صدای زیادی کرده.
از طرح روی جلد میشد محتویات کتاب را حدس زد... امیرخانی داستان همراهی اش با خامنه ای در سفر به سیستان را مکتوب کرده است.
به دلایل زیادی علاقه چندانی به خواندن کتابهایی از این دست ندارم، ولی همتی مضاعف!! به خرج داده و کتاب را تا به آخر خواندم.
در ادامه سعی بر این است که کتاب از منظرهای متفاوت و به اختصار مورد بررسی قرار گیرد.
...
قبل از هر چیز به سراغ خالق این اثر می رویم.
امیرخانی رمان نویس است و نه تاریخ نگار!!! اما در مقدمه کتاب به سخن معروف ابوالفضل بیهی تاریخ نگار برجسته ایرانی، رجعت میکند و این مصداق کامل انحراف افکار خواننده است که نمی داند با تاریخی نگاری ای خالی از غرض مواجه است یا با برداشتی شخصی و دلی!!
من امیرخانی را در ردیف هنرمندانی مثل "مسعود ده نمکی" قرار میدهم.کسانی که فهمیده اند برای جلب نظر مخاطب باید از روشهای کهنه و قدیمی مرسوم، فاصله گرفته و حرفهایشان را در قالبی به ظاهر متفاوت و اندکی نقادانه بپرورانند و در اصل مصداق کامل ضرب المثل "یکی به نعل یکی به میخ" باشند.
مجموعه فیلم های "اخراجی ها" اگر بیننده ای داشت بخاطر نوع بیان به ظاهر متفاوت و چالش برانگیز ده نمکی بود،وگرنه دفاعی که ده نمکی از جنگ و نظام کرد،کم از فیلم های بسیجی ساز!! دهه شصت نداشت.
هر چند این را نوعی فریب عامه مردم تصور میکنم.
به نظرم حالت ایده آل آن است که کسی با عقبه ذهنی متعلق به خویش و کاملا مستقل و فارغ از هر جناح و رنگ و حزب به بیان تاثیر و تاثر انقلاب و جنگ بر جامعه ایرانی بپردازد!!
چیزی که حداقل تا کنون محقق نشده.
امیر خانی سعی میکند خود را دور از نظام و نزدیک به توده مردم نشان دهد.حتی هر از گاهی در کتاب، حرفهایی میزند که اگر از دهان و قلم شخص دیگری صادر میشد،بوی نفاق و خروج میداد.
امیرخانی به صورت کنترل شده از معایب و کاستی ها و انحرافاتی حرف میزند که گفتنش تا چندی پیش تابو محسوب میشده.
این نیز شیوه جدیدی است که دوستان به تازگی کشف کرده اند.
مصداق کامل به کارگیری این روش نیز آقای "کامران نجف زاده" است.خبرنگاری که در قالب برنامه های خبری به موضوعات چالش برانگیز اشاره میکند،و فقط اشاره میکند!!!
بدون ریشه یابی عمیق و حتی بدون اندک تلاشی برای دستیابی به علل این کاستی ها.فقط کاملا سطحی و کلی به موضوع اشاره میکند و میگذرد.
البته این نوع رسانه سازی به دلیل شناخت خوب و عمیقی است که از مردم ایران دارند.
ذهنیت پشت پرده به درستی دریافته است که وقتی مردم کوچه و بازار ببینند تلویزیون( که به درست یا غلط در ایران نماینده و سخنگوی حکومت است)حرف دل خودشان را میزند و به کاستی ها میپردازد، آرام میشوند و میپندارند همه چیز حل شده.
ما ایرانیان به شدت سطحی نگر و کلی گو هستیم!! در جامعه ای که از رفتگر شهرداری گرفته تا تاجر بازاری،همه همزمان مفسرسیاسی،اقتصادی،فرهنگی ،نظامی هستیم چه توقعی میتوان داشت؟این نشانه واضحی است از سطحی نگری ما.اگر سطحی نگر نبودیم به خود اجازه حرف زدن این چنین بی پروا در این موضوعات متنوع و تخصصی را نمیدادیم.
ما واقعا نمیدانیم که چه میخواهیم.
میدانیم که سه هزار میلیاردمان را خوردند و رفتند ولی نمیدانیم آیا اگر خودمان بودیم این کار را میکردیم یا نه.
میدانیم که فلان صاحب منصب از موقعیتش سواستفاده میکند ولی نمیدانیم که اگر ما جای او بودیم این چنین میکردیم یا نه.
خلاصه این که این آقا رضای امیرخانی از این دست تکنیک ها به وفور استفاده کرده و این موضوع هم میتواند نقطه ضعفش تلقی شود و هم نقطه قوت!!
...
اصل سفرهای این چنینی حاکمان
شاید باید خیلی خوش بین باشیم اگر بخواهیم بالاترین مقام حکومتی کشورمان به مانند کشورهای اروپایی در خیابان ها حضور داشته باشند و کسی متعرض شان نشود،ولی اسکورتی با این عظمت و تشکیلاتی به این اندازه عریض و طویل برای محافظت از یک فرد در کشوری که هنوز فقیرانی بسیار زیر خط فقر دارد به مانند وصله ناجور می ماند.
اصولا چرا باید حضور یک مقام حکومتی در شهرهای دور و نزدیک ایران این قدر برای مردم اتفاقی نادر و از سر شانس باشد؟؟
چرا باید به محض حضور یک مسئول عالی رتبه در یک استان،این چنین سیل خروشان نامه ها به سمت آن مسئول سرازیر شود؟؟
عجیب این که دوستان مسئول نیز از زیاد بودن حجم این نامه ها خرسند هم هستند !!
آیا واقعا نمی دانند هر کدام از این نامه ها سندی است بر عدم اعتماد مردم به بروکراسی اداری و دستگاه های مسئول؟؟
آیا واقعا نمیدانند مردم دیگر امیدی به محقق شدن نیازهای حداقلی خویش از مسیر قانونی و معمول ندارند؟؟که اگر داشتند این همه گله و شکایت چرا ؟؟
...
گدا پروری
در جای جای کتاب مصادیق بارز گدا پروری و جیره خوار پروری نشان داده شده و حتی تکریم نیز میشود.
در این کتاب مردمی را میبینیم که همه فکر و ذکر و تلاش شان حضوری هر چند کوتاه در کنار آدمی است که قرار بوده خدمت گزارشان باشد.
البته این ایرادی است تاریخی ... بافت فرهنگی ایران به دلایل مختلف طوری شکل گرفته که راه پیشرفت را نه کار و تلاش و خلاقیت، که صرفا سنجاق کردن خود به هییت حاکمه دانسته اند.
حاکمان ایرانی در قرن های متمادی و به دلایل مختلف صلاح را در این می دانستند که به هر شکل ممکن مردم را وابسته به خویش کنند.اکنون نیزحتی اگر حاکمان فعلی تلاشی در این راستا نکنند مردم ما به طور اتوماتیک از هر فرصتی برای نزدیک کردن خود به حاکمان استفاده میکنند.
گویی ما یاد نگرفته ایم که به طور مستقل فکر کنیم ،زندگی کنیم و پیشرفت کنیم!!
همین شیوه تفکر ما را به راهی میکشاند که حضور پیشوا و تصمیم گیرنده را برایمان موجه و لازم جلوه میدهد.
....
در آخر و کلام آخر این که به نظرم کتاب"داستان سیستان" ارزش ادبی نسبتا خوبی دارد ولی از نظر محتوایی چنگی به دل نمی زند.
============================================
118
سپهرداد: سپیده دم یا عصر شب
http://sepehrdad.blogfa.com/post/425/%D8%B3%D9%BE%DB%8C%D8%AF%D9%87-%D8%AF%D9%85-%D8%B9%D8%B5%D8%B1-%DB%8C%D8%A7-%D8%B4%D8%A8
پیمان-بهمن90
اینکه نمایشنامه نویس کاردرستی مثل یاسمینا رضا نشسته کتابی در مورد یکی از اشخاص سیاسی مملکتش نوشته عطشم برای خاندن کتاب را بیشتر کرد. توی ذهنم همان لحظاتی که داشتم کتاب را برمی داشتم مقایسه میکردم با نویسندگان وطنی که در مورد اشخاص سیاسی سفرنامه و خاطره نوشتهاند. به خصوص از نوع حی و حاضرش. مثلن رضا امیرخانی که نشسته «داستان سیستان» را نوشته یا محمدرضا بایرامی که نشسته «در مینودر» را نوشته. توی ذهنم بلافاصله مقایسه میکردم با نویسندهی کاردرستی مثل یاسمینا رضا که او هم از این سنخ کارها کرده. برایم جالب شده بود. بعد که شروع کردم به خاندن فهمیدم یاسمینا رضا برای این کتاب ۱۷۰صفحهای یک سال سارکوزی را همراهی کرده. در حالی که رضای امیرخانی برای یک سفر ۱۰روزه یک کتاب ۴۰۰صفحهای نوشته و لحن چاکرمآبانهی رضا امیرخانی کجا و لحن خاص یاسمینا رضا کجا.... ولی خب از آن طرف هم برخوردهای اهل کتاب فرانسه با یاسمینا رضا کجا و فحش و فضیحتهای حضرات اهل فرهنگ ما کجا...؟!
============================================
117
هفتاد و سومین یار: داستان سیستان
http://73vominyar.blogfa.com/post/45
حسین-دی90
«بهمنِ 57 ساواکی شده ای!»
هنوز اتومبیل ره بر از کوچه خارج نشده است که یکی از بچه های حفاظت جلو می آید و می گوید:
- فیلم را باید دربیاورید و به ما بدهید! چند بار بگوییم! از فرمیشنِ اسکورت نباید فیلم بگیرید.
شاکی شده ایم ناجور. در کوچه سه – متری که حتا یک ماشین هم برای رد شدنِ از آن باید آینه هایش را کج کند، فرمیشنِ اسکورت چه معنایی دارد؟ حالا می فهمم که چرا بعضی وقت ها بچه های تیمِ خبری، بچه های تیمِ حفاظت را نفرین می کنند!
متنی که خواندید قسمتی از کتاب داستان سیستان بود.
هفتاد و سومین یار و داستان سیستان
کتاب داستان سیستان، چهارمین اثر رضا امیرخانی میباشد.این کتاب، سفرنامه شخصی وی به استان سیستان و بلوچستان ایران، به همراه رهبر جمهوری اسلامی حضرت امام خامنه ای میباشد. چاپ اول این کتاب در اواخر سال ۸۳ انجام شد و با استقبال بسیار خوب ایرانیان مواجه گردید، به طوری که در کمتر از شش ماه این کتاب به چاپ پنجم خود رسید. و امروز چاپ هجدهمش در دست من است.
خیلی ها که داستان سیستان رو خوندن میگن ما وقتی داستان سیستان رو خوندیم «آقا» رو شناختیم، فهمیدیم آقا کیه، چه طوری زندگی می کنه، خصوصیات اخلاقی و رفتاریش چه جوریه، دور و بریهاش کیان و... .من این ها رو رد نمی کنم اما می خواهم اضافه بر همه ی اینا یه چیز دیگه هم بگم. من می گم من وقتی داستان سیستان رو خوندم خودمو شناختم؛ این که کیم؟ چه طوری زندگی کنم؟ و خیلی چیزهای دیگه و صد البته این که «ره بر» یعنی چی؟
داستان سیستان جواب خیلی از سوالهامو داد.
به نظر من داستان سیستان یه کتاب معمولی نیست؛ یه رمان یا یه کتاب قصه نیست؛ داستان سیستان یه سفرنامه ست... خاطرات سفر از خود تا خدا... سفری که پا گذشتن توی اون بدون داشتن یه «ره بر» ممکن نیست و کم ترین نتیجه اش گم شدنه:
طی این مرحله بی همرهی خضر مکن ظلمات است، بترس از خطر گمراهی
وبلاگ هفتاد و سومین یار خواندن این کتاب را به تمام عاشقان ولایت توصیه می کنم.
بزودی مطالب بیشتری از این نویسنده ولایی برای تان می نویسم
=============================================
116
رتیمه: محراب
http://ratime.blogfa.com/post/38
...-دی90
این روزها رضا امیرخانی را خیلی میپسندم. همان که تا آن سر دنیا را هم رفت. برگشت. از امام و رهبر من گفت... همان روز بود که میگفت از خاطره اش در همراهی اش در سفر ده روزه ی رهبری به مرزهای غرب کشور و برخوردش با آن مردی که یک چشم داشت...و چه با شور میگفت که رهبر باید همین طور باشد... رهبر همه... رهبر من... رهبر فلان آدم... حتی رهبر کسی که دزدی کرده و حالا که چاره ندارد میخواهد برود و به همان رهبرش بگوید... به رهبرش پناه ببرد... و باور کنید ما این روزها در این غربت به رهبرمان، به امامان پناه بردیم...که اگر او نبود این روزها نفس هم نمیتوانستم بکشم...
راستی رهبری که در سفرهایش انقدر مردم برایش سر و دست میشکنند، چه نیازی به این تهمت های شما دارد برای بقا؟؟ این رهبر کافیست لب تر کند... نگویید انها مردم نیستند... نگویید همه ی انها خشک مغزند... نگویید...
این روزها به احوال امیرخانی غبطه میخورم. وقتی میبینم چقدر با اعتدال میراند... نه کورکورانه میبیند و نه بی انصاف و بی منطق است. خودش را هم کنار نکشیده... ناامید و بهانه گیر هم نیست... (که ابدا منظورم نیست که شما اینطور هستید)؛ در عین حال انتقاد و حرف های دلش را هم میزند و نمیگوید که بی فایده است... که این لفظ بی فایده بودن فقط برای کسانی است که برای رضای خدا کار نمیکنند... وگرنه او که برای خدا کار میکند و اعتدال دارد، پویا میرود و خلاصه حق را می یابد.... که خودش به ما وعده داده که اگر تقوا پیشه کنیم، راه را برایمان باز میکند...
و من همیشه به وعده ها و قول هایش ایمان داشتم و دارم...
=============================================
115
کلاس مهر: دفاع
http://moallemmehr.blogfa.com/post-107.aspx
زهرا-دی90
مگه رهبر نرفت سیستان ؟
مگه استقبال گسترده سیستانی ها رو ندیدید؟
بروید کتاب امیرخانی رو بخونید ... مشاهداتش از سفر ده روزه ی رهبره به سیست
=============================================
114
انعکاس: قایق راندن به اقیانوس
http://enekasmah.parsiblog.com/Posts/43/%D9%82%D8%A7%D9%8A%D9%82+%D8%B1%D8%A7%D9%86%D8%AF%D9%86+%D8%A8%D9%87+%D8%A7%D9%82%D9%8A%D8%A7%D9%86%D9%88%D8%B3/
حدیث-دی90
کتاب هایی که درباره سفر مقام معظم رهبری به استان ها نوشته شده کم نیستند ! من هم تا حدودی آن ها را خوانده ام ، داستان سیستان رضا امیرخانی اولین کتاب در این زمینه بود که بسیار مورد استقبال قرار گرفت ، و این شروع خوب سبب شد ، این روند ( سفرنامه نویسی ) ادامه داشته باشد واز نویسندگان دیگر نیز درخواست شود در سفرها حضور داشته باشند و دست به قلم ببرند .
مدتی قبل کتاب سفرت به خیر اما از محمدرضا بایرامی که سفر رهبر به استان زنجان بود را خواندم ، کتاب نسبتا خوبی بود !! اما نه در حد انتظار !! البته آقای بایرامی نویسنده بسیار توانایی هستند که آثار بسیار خوبی از ایشان منتشر شده از جمله داستان دشت شقایق که فکر میکنم موفق ترین کتاب ایشان باشد ، من که از خواندنش لذت بردم .
راستش بعد از خواندن سیستان فکر نمیکردم دیگه کتابی به اون زیبایی نوشته بشه ! اما حالا فکر میکنم کتاب قایق راندن به اقیانوس زیباترین و بهترین کتابی است که خوانده ام !! طبق رده بندی ای که قبلا برای نویسنده های مورد علاقه ام کرده بودم آقای امیرخانی در رتبه اول و حجت الاسلام و المسلمین مظفر سالاری در رتبه سوم بودند ! اما حالا تجدید نظر میکنم و اعلام میکنم آقای سالاری در رتبه اول جدول قرار میگیرند !! و آقای امیرخانی رتبه دوم ! و لذا جدولم به کلی بهم میریزد !!! توی این هفته اونقدر عاشق این کتاب شدم که از دیدن کتاب هم لذت میبرم !!
=============================================
113
نامههای حوزوی: تفریحات طلبگی
http://rezataran.blogfa.com/post/20/%D8%AA%D9%81%D8%B1%DB%8C%D8%AD%D8%A7%D8%AA-%D8%B7%D9%84%D8%A8%DA%AF%DB%8C
رضا تاران-دی90
کتاب غیر درسی جایگاه خاصی دارد برخی از طلبه ها رمان خوان حرفه ای هستندو علاوه بر خواندن خاطرات شهدا و دفاع مقدس ،نوشته های امیرخانی،و رمانهای داخلی کتابهای سارتر ،دووبوار،کامو،جورج اورول، داستایوفسکی و... را نیز مطالعه میکنند.در کنار مطالعه باید تماشای فیلم را نیز در نظر گرفت البته برخی از دوستان جهت فهم به اصطلاح جامعه وقت بیشتری را برای این کار اختصاص میدهند.
=============================================
112
موسسه جهادی: به سوی آسمان
http://www.jahadi.ir/images/stories/digaran/053_tozie-ketab/besoye-aseman.pdf
حامد اشرفی نسب-دی90
معمولا در حوزه جبهه فرهنگي چيزي بورس نمي شود، براي همين ما سعي مي كنيم تا با شيوه هاي چون تبليغ و
معرفي در مخاطب احساس نياز بوجود بياوريم. يكي از ايجاد نيازها، عرضه كتاب خوب است؛ كسي كه كتاب
خوب مي خواند، معتاد كتاب مي شود. در همين جهت ما تلاش م يكنيم براساس اشرافي كه داريم كتا بهايي را به
مشتري معرفي كنيم كه سري باشند يعني مجموع هاي از آثار هم سطح يا بالاترش هم از نويسنده وجود داشته
باشد و تك نباشد. حتي در تقدم و تاخر كتا بها هم دقت م يكنيم. مثلا وقتي كسي را مي خواهيم با اميرخاني آشنا
داستان » كنيم از من او شروع نمي كنيم چون كتاب خاصي است و فضاي خاصي هم دارد. براي همين اول
را هم به آدمهاي خاص بدهيم، مثلا كساني كه « نشت نشا » ،« من او » و بعد « از به » را معرفي كنيم، بعد « سيستان
اهل كتاب هاي جلالند. اينجاست كه اشراف محتوايي به ما كمك مي كند، اين يعني اينكه نبايد در مرحله اول نشت نشا را معرفي كرد، چون اين كتاب به درد كسي مي خورد كه دغدغه هاي خاصي داشته باشد. اما داستان سيستان را به هر كسي كه بدهي، حتي اگر كتابخوان هم نباشد، علاقه مند مي شود كه بخواند.
.25
يكبار كتاب داستان سيستان را كه در كتاب خانه شخص خودم داشتم دادم به يكي از دوستان؛ مدت طولاني
خودم خواندم، مادرم، داداش كوچك و » : گفت «؟ چرا كتاب را نمي آوري » : گذشت و كتاب را برنگرداند. به او گفتم
اين در حالي بود كه اين خانواده خيلي اهل .«! خواهرم هم خوانده اند، الان دست بابامه، از بابام روم نمي شه بگيرم
كتاب نبودند، مادرش خانه دار و باسواد در حد ابتدايي بود ولي كتاب برايشان جالب بود. وقتي كتاب را آورد
شيرازه اش جدا شده بود!
يادم هست يكي از بچه هاي كه خيلي هم ارزشي نيست، دنبال كتاب هاي اميرخاني بود. وقتي علتش را
اين گونه افراد حتي اثرگذاري فكري هم «! محتوايش را قبول ندارم اما تكنيكش خوب است » : پرسيدم مي گفت
رويشان نداشته باشيم، كه دارد به هر حال كمكي به جبهه فرهنگي انقلاب به حساب م يآيند.
در مورد برخي كتا بها اين طرح را پياده كردم. مثلا نفحات نفت را به همين روش در عرض نصف روز فروختم؛ يعني صبح كه آوردم تا ظهر تمام شد.
همچنین در همین سایت جهادی
http://www.jahadi.ir/images/stories/digaran/053_tozie-ketab/chehelopang.pdf
در همين اثنا، كانون رهپويان وصال، رضا اميرخاني را به شيراز دعوت كرده بود و در طي جلسات خصوصي كه داشتيم
به ما گفت اگر م يخواهيد اين كار را بكنيد، بايد شغ لتان كتابفروشي بشود. بسياري از افراد مي خواهند در كنار شغل
اصلي كه دارند، كار فرهنگي- اقتصادي بكنند. به نظر من، بايد يكي از اين دو را انتخاب كرد و گرنه نتيجه نمي دهد.
بعضي ها مي خواهند مثلا كار طراحي و چاپ و ... بكنند و بعد كار جبهه فرهنگي انقلاب را هم در حوزه كتاب و توزيع
بكنند، اين جواب نم يدهد؛ نه كار اقتصاديشان نه كار فرهنگي شان. فروشگاه جزئي از كار فرهنگي اين جبهه است.
اصلا يك ركن است
http://www.jahadi.ir/images/stories/digaran/053_tozie-ketab/froshgah-hezbollahi.pdf
مثلا اگر مشتری نفحات نفت امیرخانی را خواست فروشنده سریع پیداش کند
رضاامیرخانی نقل می کند که در امریکا گاهی تا چند ساعت در فروشگاه کتاب میخواندم و هیچ کس نمیگفت کتاب خریدنی است نه خواندنی
=============================================
111
میدان مین: آقا موبایل دارد؟
http://meidanemin.blogfa.com/post-16.aspx
احسان مقدم-دی90
همینمطلب در جهان نیوز:
http://jahannews.com/vdcauwnue49nwi1.k5k4.txt
محافظ های آقا خوش اخلاقند. کتاب داستان سیستان امیرخانی را دو بار خوانده ام و می دانم که چگونه اند. با لبخندی ملایم بر لب و نگاهی نافذ. شنیده ام آقا همیشه تاکید دارند شما بیش از اینکه محافظ جسم من باشید باید مواظب برخورد هایتان با مردم باشید...
=============================================
110
دختر رز:...
http://dokhtareraz.blogfa.com/post-15.aspx
نیلوفر جهانگیر-آبان90
همین جوری
ره بر ، همان قدر که رهبرِ تیم حفاظت است ، ره برِ مردم نیز هست ، ره برِ نیروی انتظامی ، ره برِ چتر بازانِ مرزنشین ، ره برِ جوانانِ برومند ، ره برِ پیرمردانِ بی دندان ، ره برِ فرزندانِ بی کسِ شهدا ، ره برِ راننده های فرمان داری ، ره برِ پسرانِ نماز جمعه ، ره برِ دخترانِ خیابان ، ره برِ هپی برادرز ، ره برِ خواهرانِ زینب ، ره برِ چپ ، ره برِ راست ، ره برِ استاندار ، ره برِ فرماندار ، ره برِ بلوچ ، ره برِ زابل ، ره برِ سیستان ، ره برِ شیعه ، ره برِ سنی ، ره برِ کرد و ترک ترکمن ، ره برِ یاروها ، ره برِ بچه های نشرِ آثار ، ره برِ بچه های مخالف نظام ... ره بر همان قدر که ره برِ من هست ، ره برِ رفیقِ شفیق من نیز هست . او بایستی ره برِ همه باشد ...
داستان سیستان / رضا امیرخانی
=============================================
109
مبشر صبح: معرفی کتاب
http://amuzeshsobh.blogfa.com/post-6.aspx
واحدآموزش-آبان90
داستان سیستان، داستان 10 روز از زندگی ره بر ماست. خواندن این کتاب ما را از نگاه کلیشه ای و دولتی نسبت به ره بر دور کرده و می آموزیم که یک مسئول در نظام اسلامی چگونه باید باشد.
امیرخانی انقدر ساده اما زیبا و روان ره بر را و رفتارش را با مردم توصیف می کند که ....
این کتاب را انتشارات قدیانی به چاپ رسانده است.
برای تهیه کتاب عجله کنید.
=============================================
108
پررنگ: ...
http://porrang7.blogfa.com/post-55.aspx
ن فاطمه-آبان90
به قول امیرخانی:
مؤمن در هیچ چارچوبی نمی گنجد...
!سرم گاهی سوت می کشد!اما امیر خانی هم راست می گفت...!
+روبروی آینه،دست پاچه نشسته است!چشم های نگرانش را به چشم های نگران در آینه دوخته است و لبش را می جود!دلش می خواهد با چشم های نگران در آینه حرف برند و آرامش کند.اما صدایش در نمی آید.دست روی گونه های داغش می کشد و مدام شقیقه هایش را فشار می دهد!اشک چشمانش اجازه ی فرود می خواهند.سرسختانه بغض های پی در پیش را پس می زند.از صدای فریاد درونش گوش هایش زنگ می زنند.صدای فریادش را در گلو خفه می کند.دلش همان چهره ی سرد و بی تفاوتش را می خواهد.نمی خواهد قبول کند.خسته نشده است.نباید خسته شود.و...فقط می داند حرف دارد...خیلی حرف دارد...
=============================================
107
حرف های مهم: قسمتهایی از داستان سیستان
http://harfhayemohem.ir/%D8%A2%D8%B1%D8%B4%DB%8C%D9%88-%D9%85%D8%B7%D8%A7%D9%84%D8%A8/75-%D9%82%D8%B3%D9%85%D8%AA%D9%87%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%D8%A7%D8%B2-%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D8%B2%DB%8C%D8%A8%D8%A7-%D9%88-%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%86%D8%AF%D9%86%DB%8C-%C2%AB%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%D8%B3%DB%8C%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86%C2%BB-%D8%A8%D8%AE%D8%B4-%D8%A7%D9%88%D9%84-%D8%B3%D9%87-%D8%AD%DA%A9%D8%A7%DB%8C%D8%AA-%D8%A7%D8%B2-%C2%AB%D8%A7%D8%B4%DA%A9%C2%BB.html
محمدمرتضی دعاگویی-مهر90
«مولوی قمرالدین! یادتان هست که من آمدم به مسجد شما؟ به شما گفتم که بین دوازده ربیع که شما جشن می گیرید و هفده ربیع که ما، این پنج روز - یک هفته را عید اعلان کنیم. شما هم قبول کردید. یادتان هست؟»
مولوی چشمهایش را ریز می کند و به رهبر نگاه می کند. انگار تازه آقا را به جا آورده است. سرش را تکان می دهد و بلند بلند می گوید :
-هاوالله...هاوالله...یادمه!
آقا لبخند می زند و ادامه می دهد :
-بعد مشکلی پیش آمد. قرار گذاشتیم اما متأسفانه خورد به سیل... یادتان هست؟ بعد رو می کند به جمعیت که بله! من و مولوی قمرالدین از فردایش افتادیم به کمک به سیل زدگان. من از دوستانم در تهران و مشهد و سایر شهرها کمک می گرفتم و با کمک همین مولوی قمرالدین در ایرانشهر و نیک شهر توزیع می کردیم کمک ها را...
مولوی سر تکان می دهد و اشک توی چشم های این پیر تکیده جمع می شود. انگار او هم دوباره آقا را دیده است. جوان لاغر اندام تبعیدی را...
حالا می فهمم که مردم چرا محبت کسی را در دل جای می دهند. مردم نه فریفته ی قدرت می شوند و نه گرفتار هیبت. محبت از دروازه های بزرگ قدرت، دل را فتح نمی کند، بل از پنجره های کوچک ضریح خدمت متواضعانه گذر می کند... در حافظه ی تاریخی مردم، کمک یک جوان لاغراندام تبعیدی به سیل زده ها بیشتر ماندنی است تا آمدن حتی یک ره بر مملکت...
امیرالمؤمنین در اوصاف مؤمن در خطبه ی همام می فرماید :
- یمزج الحلم بالعلم، و القول بالعمل [صبر و علم را تؤامان داراست و سخن را با عمل همراه کرده است] (ص69 و 70)
=============================================
106
سه الف:از شیراز با یاد آقا و شهدا ، پیش به سوی کرب و بلای جبهه ها
http://3ealef.blogfa.com/post-309.aspx
مجدالدین معلمی-مهر90
"حافظ هفت" را با سه انگیزه خواندم. ... و سوم به خاطر تمجید و تعریف سنگین جناب محمدرضای سرشار که معتقد است حافظ هفت در فروش رکورد دار خواهد شد و قوی ترین روایت از سفرهای رهبری حکیم انقلاب است.
از قبل هم مشخص بود اکبر صحرایی -نویسنده ی توانای شیرازی- برای روایت گری سفر حضرت آقا کار سختی را پیش رو دارد. از طرفی برنامه ی تمام سفرهای رهبری عزیز یکسان است و از طرف دیگر چهار سفرنامه دیگر -سیستان، زنجان، قزوین و سمنان- دست نویسنده را برای ترسیم فضاهای بدیع و جذاب بسته بود.
...
از جناب سرشار متعجم چرا که علی رغم گفته ی ایشان "حافظ هفت" نیز اسیر همان نگاه بیرونی به سفرهای رهبری سایر سفرنامه هاست. صحرایی در انتهای داستان تلویحا" ذکر می کند که آرزوی دارد هر کس، با هر فکر و گرایش و عقیده با کتاب ارتباط برقرار کند و طبیعتا" بر اساس همین هدف، زیاد به زاویه ی دید حزب الهی ها نزدیک نمی شود و حتی گاه به طور خفیف حقه هایی که پیشتر سایر سفرنامه نویسان برای جذب مخاطب به کار بسته بودند -چون تردید در رفتارهای دلبستگان به رهبر بزرگوار و نقد آنها- را از قول رازمیگ تکرار می کند.
=============================================
105
تکنوشتههای یک روزنامهنگار: نگاهی کوتاه به سفرهای امام خامنه ای
http://takneveshteha.ir/imam-khamenei-2/
...-مهر90
اگر به دنبال روایتی متفاوت از این سفرها بودید هم می توانید کتاب “داستان سیستان” امیرخانی را بخوانید. کتابی که نویسنده آن می گوید « تقریباً مطمئن بودم این کار، چاپ نخواهد شد! فکر میکردم شاید بهعنوان یکسری خاطرات و سفرنامهی شخصی برای خودم و برخی از دوستانم- با انتشار غیر رسمی- مطرح باشد. اصلاً در دورانی این اتفاق افتاد که فکر میکردم کار من شاید فقط یک مخاطب داشته باشد: خود آقا؛ که شاید این نوع نگاه برایشان جذاب باشد! برای همین توانستم خودممیزی را کنار بگذارم. از آن طرف کار دچار ممیزی بیرونی هم نشد؛ حتی جملهای از آن.»
=============================================
104
حریم یاس: کتاب داستان سیستان
http://harimeyas.com/1390/07/%DA%A9%D8%AA%D8%A7-%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%D8%B3%DB%8C%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86%D8%8C-10-%D8%B1%D9%88%D8%B2-%D8%A8%D8%A7-%D8%B1%D9%87%D8%A8%D8%B1.html
زینب مومنی-مهر90
مقام معظم رهبری، سوم تا یازدهم اسفند ۱۳۸۱ سفری مهم به سیستان و بلوچستان داشتند که امیرخانی در این سفر همراه ایشان بود و داستان سیستان یادداشتهای شخصی این نویسنده درباره آنچه در این سفر اتفاق افتاده را در بر میگیرد.
داستان سیستان با متنی به جای مقدمه آغاز میشود که امیرخانی در آن به چگونگی فراهم شدن زمینه حضور وی در این سفر اشاره دارد و در آن از پیشبینی و پیش فرضهایش از این سفر مینویسد. نویسنده داستان سیستان یادداشتهای شخصیاش از سفر را به بخشهای روزانه تقسیم کرده و در پایان هر روز از سفر به آن بخش پایان میدهد.
امیرخانی در سفر مقام معظم رهبری به سیستان و بلوچستان در اکثر دیدارهای ایشان با مردم عادی، دانشجویان، نخبگان، نیروهای نظامی و سران قبایل حضور دارد و روایتی داستان گونه از دیدار رهبری با اقشار مختلف به ویژه خانواده شهیدان ارائه میدهد.
نویسنده در این اثر، خارج از آنچه رویکرد اصلی او در روایت از جزء جزء اتفاقات این سفر است، نگاهی انتقادی بر بخشهای مدیریتی استان دارد و از چارچوبهای عادی سفرنامه نویسی خارج میشود.
در این کتاب نیز همچنان با سبک خاص نگارش امیرخانی مواجه می شویم که زیبایی خاصی به متن بخشیده و گاه چاشنی طنز جملات نیز می شود. شاید به جرات بتوان گفت در بیان خاطرات سفرهای مقام معظم رهبری به استانها، این کتاب در ردیف اول قرار دارد.
یکی از تاثیر گذارترین قسمت های کتاب، بخش پایانی آن است که در روز آخر سفر رهبر در این استان شکل می گیرد و امیرخانی به زیبایی لحظه باشکوه رسیدنش به رهبر و دیدار او را ترسیم می کند. با هم قسمت هایی از آن را می خوانیم:
“جمعیت همچنان مرا هل می دهد. پیرمردی بی دندان که بسیار نامفهوم حرف می زند، جلو می دود و دست محافظ ها را پس می زند و دو دست آقا را در دست می گیرد:
-اسم من خداداد است دو شهید داده ام. تا بحال استاندار را ندیده ام…
رهبر صورت اورا می بوسد، دختر بچه ای جلو می دود، متنی را آماده کرده است برای خواندن، اما هرچه تلاش می کند اشک امانش نمی دهد…
…
رهبر به دختر لبخند می زند و او را آرام می کند که آنچه را که میخواستی از روی کاغذ بخوانی، فهمیدم… منطقهم الصواب و ملبسهم الاقتصاد و مشیهم التواضع! (خطبه همام، امیرالمومنین) جمعیت همچنان مرا به سمت جلو هل می دهد و راه می برد و من مانند پر کاهی در این نسیم برای خودم آزاد می غلتم و وامی غلتم.
رهبر، همان قدر که رهبر تیم حفاظت است، رهبر مردم نیز هست، رهبر نیروی انتظامی، رهبر چتر بازان مرز نشین، رهبر جوانان برومند، رهبر پیر مردان بی دندان، رهبر فرزندان بی کس شهدا، رهبر راننده های فرمانداری، رهبر پسران نماز جمعه، رهبر دختران خیابان، رهبر هپی برادرز، رهبر خواهران زینب، رهبر چپ، رهبر راست، رهبر استاندار، رهبر فرماندار، رهبر بلوچ، رهبر زابل، رهبر سیستان، رهبر شیعه، رهبر سنی… رهبر یاروها، رهبر بچه های نشر آثار، رهبر بچه های مخالف نظام… رهبر همان قدر که رهبر من هست، رهبر رفیق شفیق من نیز هست. او بایستی رهبر همه باشد…
من حالا پشت پیچ هستم. این کشف را مدیون این هستم که خود را در نسیم جمعیت رها کردم و این انکشاف را جزایی نیز هست…
آقای همدانی مرا هل می دهد جلو و می گوید:
-آقا! این هم آقای امیرخانی…
جلو می روم. سکوتی مطلق همه جا را فرا می گیرد. به جز صدای رهبر هیچ نمی شنوم. انگار زمان ایستاده است.
می خواهم دست رهبر را ببوسم. اما او عصایش را به دست محافظ می دهد و دو بال عبایش را باز می کند و مرا در آغوش می گیرد.
-بله! آقای امیرخانی! می دیدمتان این روزها. دیشب هم منزل شهدا آن عقب نشسته بودید…
در سایه عبایش پنهان شده ام و در آغوشش گرم گرفته ام. خدای بزرگ! وه که چقدر رهبر نحیف است… و اجسادهم نحیفه، و حاجاتهم خفیفه، و انفسهم عفیفه (خطبه همام، امیرالمومنین) و در این حال به فکر نوشته ام هستم و صنعت ردالمطلع!
-آقا! به خلاف آن جلسه ای که با دوستان اهل قلم خدمت رسیدیم، ما، فرزندان خمینی، بسیار به آینده امیدواریم، بسیار امیدوار…
و رهبر دست مرا محکم فشار می دهد و می گوید:
-ما هم بسیار امیدواریم. (می خندد و ادامه می دهد) البته آن جلسه هم خیلی نا امید کننده نبود!”
دوستان برای تهیه این کتاب می توانند به سایت http://www.ghadyani.ir/ مراجعه نمایند./
=============================================
103
علی گفت: نقطه رهایی
http://aligoft.blogfa.com/post-284.aspx
حسین قادری-مهر90
اگر نبود تصاوير مردمي و اگر نبودن سايتهاي خبري و اگر نبودند وبلاگنويسان متعهد و ارزشي و اگر نبودند كتابهاي سفرنامه (حافظ هفت و سفر سيستان و ...) و اگر ... نبودند به نظرم موضوع پست امروز تبديل ميشد جواب به اين سوال مبتذل كه: آيا رهبري سفري به استاني داشته است؟!
=============================================
102
انعکاس: یک سال گذشت!
http://enekasmah.parsiblog.com/Posts/39/%D9%8A%D9%83+%D8%B3%D8%A7%D9%84+%DA%AF%D8%B0%D8%B4%D8%AA+!/
حدیث-مهر90
البته دیدارمون به روز اول ختم نشد ، روز دیدار با طلاب هم توفیق زیارتشون رو داشتیم ، پشت صحنه های دیدار از همه جالب تر بود ، دلم می خواست اون موقع یه دوربین دست داشتم و از اتفاق هایی که می افتاد فیلم بگیرم ، ولی حتی اجازه ندادند مهرم رو داخل ببرم ، مثل امیرخانی دلم می خواست به همه محافظها فحش بدم !!
=============================================
101
خبرگزاری برنا: داستان سیستان به چاپ بیست و یک رسید
http://www.bornanews.ir/Pages/News-74547.aspx
...-شهریور90
به گزارش سرویس فرهنگ و هنر برنا، «داستان سیستان» نوشتهی رضا امیرخانی شامل یادداشتهای این نویسنده از سفر مقام معظم رهبری در سال 1381 به استان سیستان و بلوچستان به چاپ بیستویکم رسید.
مقام معظم رهبری، سوم تا یازدهم اسفند 1381 سفری مهم به سیستان و بلوچستان داشتند که امیرخانی در این سفر همراه ایشان بود و داستان سیستان یادداشتهای شخصی این نویسنده درباره آنچه در این سفر اتفاق افتاده را در بر میگیرد.
داستان سیستان با متنی به جای مقدمه آغاز میشود که امیرخانی در آن به چگونگی فراهم شدن زمینه حضور وی در این سفر اشاره دارد و در آن از پیشبینی و پیش فرضهایش از این سفر مینویسد. نویسنده داستان سیستان یادداشتهای شخصیاش از سفر را به بخشهای روزانه تقسیم کرده و در پایان هر روز از سفر به آن بخش پایان میدهد.
امیرخانی در سفر مقام معظم رهبری به سیستان و بلوچستان در اکثر دیدارهای ایشان با مردم عادی، دانشجویان، نخبگان، نیروهای نظامی و سران قبایل حضور دارد و روایتی داستان گونه از دیدار رهبری با اقشار مختلف به ویژه خانواده شهیدان ارائه میدهد.
نویسنده در این اثر، خارج از آنچه رویکرد اصلی او در روایت از جزء جزء اتفاقات این سفر است، نگاهی انتقادی بر بخشهای مدیریتی استان دارد و از چارچوبهای عادی سفرنامه نویسی خارج میشود.
انتشارات قدیانی چاپ بیست و یکم این اثر را این هفته در 3300 نسخه با قیمت چهار هزار تومان روانه بازار نشر کرده است.
=============================================
100
از شیر مرغ تا جون آدمیزاد: معرفی کتاب داستان سیستان
http://hamechiz13.mihanblog.com/post/189
مازیار-آبان88
کتاب داستان سیستان یک سفرنامه میباشد که نوشته ی رضا امیر خانی(نویسنده ی کتاب من او -ارمیا - نشت نشا و...) میباشد.این سفرنامه پیرامون سفر رهبر(آقای خامنه ای) به سیستان و بلوچستان و حاشیه های این سفر است.نثر این کتاب هم مثل اکثر نثر های رضا امیر خانی دارای تکیه کلام های مخصوص خود اوست(یکی ازین تکیه کلام های این کتابمومن در هیچ چهارچوبی نمی گنجداست که بسیار ماهرانه در نثر گنجانده شده است!!).در این کتاب لحظات زیبا و با شکوهی از حظور رهبری در مکان های مختلف سیستان و بلوچستان به چشم میخورد , از جمله ملاقات با رئیسان قبایل مختلف , سان دیدن از ارتشیان , بسیجی های دو آتیشه و خشک و حاشیه های این سفر که با قلم این نویسنده زیبا تر به چشم میاد...
=============================================
99
انشای من: ...
http://enshaman.blogfa.com/post-11.aspx
شرافت-شهریور90
(ازدید یک خواننده معمولی) : نوشته های بچه ها را که می خواندم، هم مطلبی را دیدم که خواندن دوسه خط اولش منصرفم کرد از ادامه مطالعه چون بیشتر به مقاله علمی یا بیانیه می مانست. و هم مطلبی که اصلا مطلب نبود! یک جمله تکراری چندین بار تکرار می شد و همین. این کار برای یک بار جالب است آن هم به عنوان نمک قضیه. شاید هم شیوه جالبی برای نوشتن در نشریه باشد. اما برای کارگاه نشریه مناسب نیست. به نظرم اگر یک جمله کلیدی در متن باشد ضربه و تاثیر بیشتری داشته باشد.(...مومن در هیچ چارچوبی نمی گنجد. ر.ک کتاب داستان سیستان از رضا امیرخانی)
=============================================
98
24:00: امیرخانی با نون اضافی
http://2400.blogfa.com/post-155.aspx
حسین قربانی-مرداد90
یک عشق "امیر خانی" دیگر در محدوده ی شهر کتاب آمد و رفت
با یک تفاوت کوچک
آمده بود دنبال "داستان سیستان"
چشم نازک کردم که : مگه "داستان سیستان" داریم؟
همه سر تکان دادند که یعنی داریم
چه خطای بزرگی است که کتاب باشد و من ندانم!!!
هر کتاب دیگری بود مهم نبود اما برای یک خوره ی "امیر خانی" ! این گناه کبیره بود
سه تا "داستان سیستان" می خواست
به اضافه ی یکش کرد و و به اضافه ی دو تا "نشت نشا"
گفت :"نشت نشا"
گفتم : " نفحات نفت" را هم داریم
گفت : خوانده ام
گفتم : "جانستان کابلستان" هم جدید آمده است
نه گذاشت و نه برداشت ، جلوی تمام اعضای بخش و مسئول بخش موسیقی
گفت : خوشم نیومد
با صدای ریز خنده ی بقیه ، هیجانم خوابید
بعد که طی ادامه گفتگو گفت که اصلاً کتاب را نخوانده بیشتر زورم گرفت
گفت که "داستان سیستان" را به هر کتاب دیگر "امیرخانی" ترجیح می دهد و اینجا بود که فرق بین دو "امیرخانی" خوان را پیدا کردم.
خود "امیرخانی" ولایت محور است و دوست ما از ما ولایت محور تر بود که "داستان سیستان" را از"جانستان کابلستان" دوست تر می داشت، حالا در "جانستان کابلستان" در مورد انتخابات هم حرف زده بود که موضوع را کمی بیخ دار تر کرده بود ، طرف از محتویات اطلاع داشت و نمی خواند ، خوشش نیامده بود که در مورد انتخابات حرفی زده شده بود.
از هر چه بگذریم سخن دوست خوش تر است
او رفت و من ماندم و "داستان سیستان"
کتاب خوبی است و نثر راحت تری دارد نسبت به "جانستان کابلستان"
بدون حب و بغض کتاب خواندن هم هنر است
و هر کسی این هنر را ندارد
این را وقتی می فهمم که وقتی "هزار خورشید تابان" را معرفی می کنم و می گویم داستان دو نسل از زنان افغان است طرف نژاد پرستیش گل می کند و به راحتی می گذرد و می رود سر گزینه ی بعدی.
"داستان سیستان" هم به واسطه ی اینکه داستان سفر استانی ره بر است به سیستان و بلوچستان همین وضع را پیدا کرده است.
خلاصه که حیف است
کتاب خوب را از دست ندهید.
=============================================
97
فردا روز بهتری است: حافظ هفت
http://mehrdad-ajam.blogfa.com/post-71.aspx
مهردادعجم-مرداد90
این معرفی آثار فرهنگی در این وبلاگ هم دارد به یک سنت تبدیل می شود!
دوستداران و علاقمندان رمان معروف داستان سیستان
علاقمندان به سفرنامه و رمان
کسانی که جانستان را تمام کرده اید و الان مترصد کتاب بعدی هستید
حافظ هفت اثر اکبر صحرایی رونمایی شده و
به قول آقای سرشار چندین سر و گردن از داستان سیستان و هزار و سیصد و سمنان بالاتر است
(البته با احترام - آغشته به دلخوری - برای برادر امیرخانی ....)
بر شما باد " حافظ هفت "
هر چند شاید کمی سخت بتوانید فعلا آنرا پیدا کنید...
البته انتشارات به شما کمک خواهد کرد!
=============================================
96
پایگاه رسمی محمدرضا سرشار: انتشار دو سفرنامه دیگر درباره سفرهای رهبر معظم انقلاب
http://www.sarshar.org/archives/notes/post_225.html
محمدرضا سرشار-مرداد90
...در نظر داشتند کسی را بفرستند، که با شناختی که از او داشتم، برای این کار مناسب نبود. آقای محسن مؤمنی را پیشنهاد کردم. که خوشبختانه پذیرفته و اعزام شد. و نامبرده، سفرنامه اش را هم نوشت و تحویل داد. اما بعد از مدتها، معلوم نشد چرا و چطور، این نوشته، گم شد. و متاسفانه، آقای مؤمنی هم نسخه ای از نوشته اش را برای خود نگه نداشته بود تا جایگزین کند. در نتیجه، فضل پیشکسوتی انتشار نخستین سفرنامه رهبر به استانهای کشور، که متعلق به آقای مؤمنی بود، به نفر بعد از او که به این کار مبادرت ورزید تعلق گرفت.
چندی بعد، برای دومین سفر، که به استان سیستان و بلوچستان بود نیز شبیه همان ماجرا تکرار شد. که این بار نویسنده جوانی را پیشنهاد کردم. که این پیشنهادم نیز پذیرفته، و مشارالیه اعزام شد. اما این بار سفرنامه گم نشد؛ وچندی بعد انتشار یافت. و از آنجا که نخستین سفرنامه از این نوع بود، همچنین با سعه صدر قابل توجهی که از سوی دفتر نشر آثار رهبری در مورد آن نشان داده شد، اانتشار یافت؛ و استقبال بسیار خوبی هم از آن به عمل آمد.
در مورد سفر حضرت آقا به سمنان، و زنجان و قزوین، کسی در مورد نویسنده اعزامی،از بنده نظری نخواست. اما شنیدم که در مورد نویسنده سفرنامه قزوین و زنجان از نویسنده سفرنامه سیستان و بلوچستان نظرخواهی شده؛ و مشارالیه او را پیشنهاد کرده است.
سفرنامه استان سمنان را چند جوان بی نام و نشان در عرصه قلم نوشته بودند. که به نظر من، در این قد و قواره نبودند و حاصل کارشان نیز اصلا خوب نبود. سفرنامه قزوین و زنجان را هم - البته کمتر از سفرنامه سمنان - نپسندیدم. عمده اش هم به این دلیل بود که هر دو سفرنامه مذکور، به شدت تحت تاثیر سفرنامه سیستان و بلوچستان نوشته شده بودند. و دیگر اینکه شخصیت اصلی سفرنامه قزوین و زنجان، بیش از آنکه مقام معظم رهبری باشد، یکی از منسوبان نویسنده آن بود. سوم، نوع نگاه راوی به موضوع بود؛ که متاسفانه سنگ بنای کج آن از همان سفرنامه سیستان و بلوچستان گذاشته شده بود. آن هم اینکه، راوی می کوشید خود را کسی معرفی کند که از قبل، بستگی و وابستگی دلی و معنوی خاصی نسبت به رهبری نداشته است؛ و در طول نوشته نیز می کوشید این فاصله معنوی و دلی خود را مورد تاکید قرار دهد. در نتیجه - خاصه در سفرنامه سمنان - ، گاه فرازهایی دیده می شد که به نظر من، گستاخانه بود.
در مورد سفر رهبر به مشهد، با بنده نیز در مورد نویسنده اعزامی مشورت شد. گفتم: از اولین سفرنامه منتشره، بنای نادرستی در مورد نوع نگاه راوی به موضوع گذاشته شد؛ که لازم است اصلاح شود. متاسفانه سفرنامه نویسان بعدی هم، آن رویه غلط را تقلید کردند. بیایید یک بار کسی را اعزام کنید که با نگاه یک راوی مخلص حزب اللهی و دلبسته رهبر به قضیه نگاه، و آن را روایت کند.
...
البته این هست که در همه سفرهای حضرت آقا، برنامه های تقریبا یکسانی اجرا می شود و اتفاقات تقریبا مشابهی می افتد. برخوردها و واکنشهای مردم در ارتباط با ایشان نیز، می توان گفت، یکسان است. بنابراین، اولین سفرنامه منتشره - که همان سفرنامه سیستان و بلوچستان بود- ، چون برای نخستین بار این مطالب در آن، برای مردم خارج از گود و کسانی که همیشه رهبرشان را از بیرون دیده بودند مطرح می شد، خود به خود - بی آنکه ارتباطی به قدرت قلم نویسنده داشته باشد - جذابیت زیادی داشت. در حالی که سفرنامه های بعدی، هر قدر هم نویسنده هایشان توانا و خوش قلم می بودند، خواه ناخواه از این جاذبه ناگزیر خالی بودند و بخت بلند بادآورده را نداشتند؛ و از این نظر، کارشان بسیار مشکل بود. و نویسندگان آن سفرنامه ها ، اگر - دانسته یا ندانسته - در نوع نگاه و چارچوب کلی کار نیز از همان سفرنامه اول تقلید می کردند - که معمولا هم همین گونه می شد - که مشکلشان مضاعف می شد.
سفرنامه های آقایان مظفر سالاری و اکبر صحرایی هم، در یک نگاه دقیق، دست کم از نظر نوع نگاه به موضوع، بی تاثیر از آن سفرنامه منتشره اولی نیستند. اما در نوع خود تازگیهایی دارند، که هر دوی آنها را از سفرنامه های سمنان، و قزوین و زنجان جذاب تر و خوندنی تر می کند. اما سفرنامه آقای اکبر صحرایی یک امتیاز اضافی قابل توجه، هم نسبت به این دو سفرنامه و هم نسبت به سفرنامه سیستان و بلوچستان دارد. آن هم خط قصه اش است.
اگر سفرنامه سیستان و بلوچستان فقط لعابی نازک از داستان دارد، خط قصه سفرنامه اکبر صحرایی، پررنگ است. خاصه پیچی که این خط قصه در طول خود می خورد و در میانه راه، با شدت گرفتن بیماری تنفسی راوی اصلی، به درخواست او، ادامه روایت به راوی دوم - که یک نویسنده محلی مسیحی است - واگذار می شود، پیرنگ داستانی آن را از سیر خطی و مستقیم سفرنامه سیستان و بلوچستان و همه سفرنامه های بعد از آن متمایز و برجسته می کند.
...
=============================================
95
مردمک: کتاب سازی در مورد آیه الله خامنهای
http://www.mardomak.org/story/books_on_khamenei
...-مرداد90
پرورش «کاتبان رهبری»
اما جدا از کتابهایی مثل «دعا از منظر حضرت آیتالله العظمی سید علی خامنهای» که به تازگی و در آستانه ماه رمضان امسال منتشر شده و به نوشته رسانههای ایران، «در ۷ روز به چاپ پنجم رسید»، دفتر رهبر جمهوری اسلامی، جمعی از نویسندگان حکومتی را گرد آورده و از آنان خواسته که با همسفر شدن با آیتالله خامنهای در سفرهای استانی، کتابهایی را درباره رهبر جمهوری اسلامی بنویسند.
«قایقراندن به اقیانوس» نوشته مظفر سالاری درباره سفر به استان یزد، «در مینودر» مربوط به سفر به قزوین و «سفرت به خیر، اما...» مربوط به سفر زنجان نوشته محمدرضا بایرامی، و کتاب رضا امیرخانی به نام «داستان سیستان» که درباره سفر به سیستان و بلوچستان است از این جملهاند.
=============================================
94
انعکاس: ده روز با رهبر
http://enekasmah.parsiblog.com/Posts/25/%D8%AF%D9%87+%D8%B1%D9%88%D8%B2+%D8%A8%D8%A7+%D8%B1%D9%87+%D8%A8%D8%B1/
حدیث-مرداد90
وی پست قبلی اشاره ای کوتاه به کتاب سیستان امیرخانی کردم ، راستش این کتاب رو خودم چهارسال پیش خوندم ولی مثل اینکه خیلی ها هنوز این کتاب رو نمیشناسند !!! به هرحال به پیشنهاد یکی از دوستان این پست رو اختصاص دادم به معرفی این کتاب ، داستان سیستان ماجرای سفر مقام معظم ره بری به استان سیستان و بلوچستان است که حدود ده روز طول کشیده ؛ امیرخانی به همراه تعدادی از دوستان در این سفر حضور دارند و آنچه را که می بینند و میشنوند ثبت و ضبط می کنند که خودش ماجراهایی دارد !!!!!
کتاب رو که باز میکنی در اولین صفحه نوشته شده :
بنابر توصیه نویسنده ، موسسه انتشارات قدیانی هیچ گونه دخل و تصرفی در رسم الخط داستان سیستان نکرده و دقیقا شیوه ی رسم الخط اصل اثر را رعایت کرده است »!!
یعنی چی ؟ منظورش از رسم الخط چیه ؟ همین طورکه پیش میری تعجبت بیشتر میشه !، چرا واژه ها این طور نوشته شده اند !! ره بر ، پای گاه ... همه چیز عجیبه !!! علتش رو نمی فهمی ! تصمیم میگیری بیخیال فلسفه این نوع نوشتن شی ! جلوتر که میری دیگه با این رسم الخط مانوس میشی ، اصلا دوست داری خودت هم همینطور بنویسی ! ( البته بعد دو سه کتاب از امیرخانی خوندن فلسفه جدانویسی رو هم می فهمی !! ) بگذریم ، اینجا فقط رسم الخط نیست که باعث شگفتی تو شده ، نوشته ها از یه جنس دیگه است ، به دلت میشینه .
کاش مسوولان فرهنگی ما ، نمی گویم بینش ، شناخت ، شعور .. کاش به اندازه ی ره بر کتاب می خوندند و کاش ( تر ! ) که ره بر توی یکی از این ملاقات ها مثل اساتید دانش گاه که ناغافل آزمونک ( به قول خودشان کوییز ) می گیرند . ناگاه به این مسئولان فرهنگی می گفت که هر کدام کاغذیو قلمی آماده کنند و نام پنج کتاب خوب و نام دو فیلم دوست داشتنی و فقط نام یک موسیقی غیرمبتذل را بنویسند . همین ( مصحح فراموش نکند که اگر در میان کتب ، رمان بی نوایان ویکتور هوگو را دید ، هول نشود و هوا برش ندارد ؛ جماعت کارتونش را در برنامه ی کودک دیده اند ! )
امیرخانی در همین مقدمه کتاب آن قدر خواننده را سرشوق می آورد که خواننده فراموش می کند که دارد مقدمه می خواند !! ( کاش بیشتر نویسنده ها این طور مقدمه نوشتن رو یادبگیرند )
« یکی از بچه های تیم حفاظت که مورد خطاب من است می گوید : می دانی ! اگر روزی - زبانم لال - کسی به اقا سوء قصد کند ، همین بچه های خبرنگار و عکاس هستند . از بس که ما به شان رو می دهیم ! ترور آقا هم توسط همین ها بود دیگر ...
اشاره می کند به واقعه ی 1360 و ضبط صوت و مسجد لبوذر ...
بچه های تیم خبری هم اتفاقا دقیقا همین نظر را راجع به تیم حفاظت دارند . آن ها نیز می گویند : چه معنی دارد که همه ی بچه های حفاظت مسلح باشند . تنها آدم های مسلحی که می توانند دوروبر آقا باشند ، همین ها هستند. اگر روزی خدا نکرده به آقا سوء قصد شود ، کار ، کار همین بچه های حفاظت است ..
و اشاره می کند به ترور شهید قدوسی ...
بگذریم . به هر زحمتی که بود ، عبدالحسینی و جعفریان تصویرشان را بر می دارند. اما جنگ تیم خبری و تیم حفاظت هم چنان ادامه می یابد »
به اواسط کتاب میرسی چند روزی از سفر آقا گذشته ، مثل اینکه خودت اونجا بودی ! امیرخانی هر حادثه کوچکی را به ظرافت نوشته ، همین طور که جلو میری احساس میکنی عشق و علاقه ات به ره بر بیشتر شده و ره بر رو بیش از پیش دوست داری .
یک هو یکی از حاضران بلند شد ؛ یک بلوچ فربه ی بامزه . از همان میان جمعیت فریاد کشید : آقا من هم یک عرضی داشتم . شما در دفاع از زنان گفتید ، بگذارید من هم در دفاع از مردان بگویم !
همه زدند زیر خنده ! خودش با یک اعتماد به نفس بالا آمد پشت میکروفون : ره برا ! من خیلی خوشم آمد از حضرت عالی ، چند شب پیش ها که توی تلویزیون گفتی بوش هم مثل هیتلر است و جلو آمریکا ایستادی ، من خیلی خوشم آمد .
به منزل هم گفتم این آدم خوبی است ...
آقا می خندند و می گویند : این درست ! اما مردم منتظرند ، سفره را هم انداخته اند .
- باشد می گویم دیگر ... ببینید ره بر ، من خودم دو زنه ام !
یک هو بمب خنده در میان جمعیت می ترکد . مرد بلوچ اصلا جریان سیال ذهن دارد ، قوی تر از کلی از نویسنده ها ...
- من خودم دو زنه ام ، همه اش تقصیر مردها نیست ، زن ها هم تقصیر دارند ...
فکر میکنم دارم قانون کپی رایت رو زیر پا میذارم ، خوشحالم که دوستان هم بحثم آدرس وبلاگ رو ندارند و گرنه به یاد کنفرانسم و موضوع خطرناکی !! که انتخاب کرده بودم ( کپی رایت از نظر شرع ) می افتند و اینکه من کوتاه نیامدم و کلی ادله آوردم که این کار از نظر شرع حرام میباشد ، چند جایی هم صدا بلند کردم !!!! اما خدا رو شکر که کلاس با آتش بس استاد محترم ختم به خیرشد !! و استاد از اینجانب حمایت علنی کردند و بنده کلی برخود بالیدم !! ولی کجایند همون دوستان که ببینند من در پس پرده خودم آخر کپی کردن هستم !!
دیگه ادامه نمیدم ، اگه می خواید واقعا عشق و علاقه تون رو به کتاب خوندن ابراز کنید خودتون دست به کار شید و پیش به سوی کتابفروشی یا کتابخونه . می تونید به اینجا هم سری بزنید . یا علی
=============================================
93
انعکاس: لذت شیرین مطالعه
http://enekasmah.parsiblog.com/Posts/24/%D8%A8%D8%A7%D9%8A%D8%AF+%D9%87%D9%85%D9%87+..../
حدیث-مرداد90
: کتاب باید وارد سبد خرید خانواده ها بشه ) و خودم اضافه کردم گاهی لازمه نصف درآمد رو صرف خرید کتاب کرد
و برای اینکه چاشنی کار رو زیاد کرده باشم شروع کردم به خواندن بخش هایی از کتاب داستان سیستان امیرخانی و عمدا این قسمت رو انتخاب کردم : « ....جالب آن بود که آقا تقریبا همه را می شناخت و از هرکسی به قاعده ای کتاب خوانده بود که بتواند دو کلمه ای راجع به کارش صحبت کند . جالب تر قضیه ی محمد ناصری بود که از جمله ی کارهایش " جایی پای ابراهیم " - سفرنامه ی حج - را گفت . آقا به ابرو گره انداخت و گفت ، چاپ شده ؟ منتشر هم شده ؟ چطور ممکن است ! من هم چه چیزی را نخوانده ام ... یعنی برای شان عجیب بود که کتابی را نخوانده اند .... بگذریم . برای من خیلی عجیب تر بود که ره بر یک مملکت که حتما کارهای زیادی برای انجام دادن دارد ، فرصت داشته باشد که این همه کار را بخواند» باید کتاب رو بخونید تا طعم واقعیش رو بچشید، شنیدن کی بود مانند خواندن ( عجب !!! )
در همین حین یکی گفت : میشه این کتاب رو به من بدید ?
=============================================
92
یادداشتهای روزانه یک جوان نسل دومی: داستان سیستان
http://khatiryaddasht.blogfa.com/post-123.aspx
ذکریا خطیر-تیر90
کتاب داستان سیستان که سفرنامه جناب رضا امیرخانی از همراهی با رهبر در سفر به سیستان است را بالاخره تمام کردم. کتاب را از نمازخونه اداره امانت گرفته بودم. قبلا چند تا از کتابهای امیرخانی عزیز را خونده بودم مثل بی وتن (بیوطن) ُ ناصر ارمنیُ من او و ... خداییش یه نویسنده نوگرا ی مشتیه این امیرخانی که کلا داستان هاش با آن رسم الخط ابداعیش کلی حال میده به آدم.
سفرنامه سیستان داستان ۱۰ روز همراهی آقای خامنه ای در سفر به استان سیستان و بلوچستان در سال ۸۱ است که برعکس سفرنامه های رسمی از دید نویسنده و بیشتر از پشت صحنه ها و اتفاقات در طول سفر رهبر به سیستان و بلوچستانه. امیرخانی با قلم ناب خودش طنز را به این سفرنامه اضافه کرده است و باعث گردیده شیرینی خاصی در حین مطالعه احساس کنید.
لحظات بسیار زیبایی نیز در خصوص دیدارهای آقای خامنه ای از نقاط مختلف به تصویر کشیده شده است مخصوصا دیدارشان با خانواده شهدا در زابل که مرا به شدت تحت تاثیر قرار دادند.
از نکات جالب و عبرت آموز سفر، آخر و عاقبت بعضی از همراهان ۸ سال بعد از این سفر می باشد. فی المثل جناب نوری زاد که در این سفر همراه آقای خامنه ای بوده اند و در باب ارادت( بخوانید پاچه خواری) دست ایشان را می بوسند الان چه می کنند و چه بر سر ایشان و ارادتشان آمده که اینک پی در پی نامه های انتقادی به رهبر می نویسند و خود را در جبهه مخالف رهبر نمایانده اند.
بارالها ما را عاقبت به خیر بگردان و از راه راست و را خودت منحرف نگردان آمین
با تشکر از رضا امیرخانی عزیز
=============================================
91
دستنوشتههای من: داستان سیستان
http://otaghkhali.cafeserial.ir/page-417887.html
...-تیر90
روز با ره بر
یادداشت های شخصی
بخش هایی از کتاب:
کرمی گفت:
- عزیز! خب اگر قرار است بازرسی شویم، دوربین هم نبریم، چه فرقی با این خلق الله داریم؟
مسؤول حفاظت گفت:
- هیچی! فرقی ندارید که. ان اکرمکم عبدالله تقواکو؟! همه بنده ی خدا هستید، ان شاءالله که از بنده گان مقرب خدا باشید!!!
خیلی سرحال بود. دستانش را بالا گرفت و آمین گفت. مسؤول چک و خنثا لهجه ی تهرانی غلیظی داشت. از آن بچه های باصفای جنوب شهر. گفتمش که من کوچکتم، اسم های ما را دیروز حاج آقا خلفی پشت بی سیم اعلام کرد، همه نوشته اند.
- من هم نوکرتم! اما وقتی خودم صبح ناشتا بی سیم گرفته ام، خدایی چه جوری باید اسم ها را دیروز نوشته باشم؟
نویسنده: رضا امیرخانی
ناشر: مؤسسه انتشارات قدیانی
در همين رابطه :
. آن چه در وب راجع به داستان سيستان نگاشتهاند(3)
. آن چه در وب راجع به داستان سيستان نگاشتهاند(2)
. آن چه در وب راجع به داستان سيستان نگاشتهاند(1)
|