تاريخ انتشار : ١٤:٥٣ ١٣/٣/١٣٩١

آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(10) +خبرگزاری فارس و محمدرضا سرشار، ناشران مقابل رسم‌الخط خاص بعضی نویسندگان بایستند!+قیدار فیلم هندی، خنده‌دار، برای دختران دانش‌آموز، مسخره، کودکانه، ایده پفکی...+قیدار به چاپ پنجم رسید، فروش تلفنی در سام+کار دلی را که متر نمی‌کنند+مصاحبه تجربه را حتما بخوانید اما هول نشوید و شش هزار تومان ندهید!+تکرار من او بود
جهت سهولت دست‌رسي كاربران، هر بیست مطلب مرتبط در يك صفحه ذخيره خواهند شد. براي ملاحظه‌ی 180 نظر قبلي به لينك‌هاي پايين صفحه مراجعه فرماييد.
=======================================
200
خبرگزاری فارس: ناشران مقابل رسم‌الخط‌ غیرمتعارف بایستند
http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13910316001104
محمدرضا سرشار-خرداد91

به نظر من هیچ ناشری نباید رسم ‌الخطی جدای از رسم ‌الخط‌های به رسمیت شناخته شده زبان فارسی را قبول کند. در میان این مراکزی که رسم‌الخط پیشنهاد داده اند فعلا فرهنگستان زبان و ادب فارسی، از بقیه اعتبار بیشتری دارد. البته ممکن است نویسنده‌ای در رسم‌الخط، بخشی از پیشنهادهای فرهنگستان بپذیرد و بخشی دیگر را از رسم‌الخط مراکز و صاحب نظران شناخته شده دیگر استفاده کند. این عیبی ندارد. ولی به نظر من، به هیچ عنوان نباید اجازه داد، این کارهای من در آوردی و این بازی‌های فاقد مبنا و پشتوانه علمی با شکل‌های کلمات، منتشر شود. ممکن است اینگونه نویسنده‌ها،داستان‌نویس قابلی باشند، ولی حق قانون‌گذاری در رسم‌الخط را ندارند. قانون گذاری در رسم الخط تخصص مراکزی مثل فرهنگستان زبان و ادب فارسی و مانند اینها است. این،تخصص داستان‌نویسی نیست. 

ضمن اینکه این بازی‌های لوس با شکل کلمات، کار نخ نمای کهنه شده در دنیا است. در ایران قبل از انقلاب هم عده‌ای با انگیزه‌ها دیگری از این بازی‌ها با کلمات کردند. منتها این رسم‌ها نماند و به حاشیه رانده شد. به نظرم در این مورد و انتشار کتاب چنین نویسنده‌هایی ناشران باید مقاومت کنند. یعنی ناشر نباید زیر بار رسم‌الخط غیر متعارف برود

=======================================
199
Stp Wolf: قیدار
http://stpwolf.persianblog.ir/post/13

 

 

...-خرداد91
این که یک نویسنده با کارهای قبلی اش مقایسه شود ، درست یا غلط ، امری است طبیعی. حالا یک رضا امیرخانی داریم با چند اثر قابل توجه و یک نمی دانم رمان یا بث الشکوی ( به قولی) یا درددل یا هر چیزی که همین "قیدار" باشد. با قهرمانی که مثل اسمش برای ما غریب است. این که این قیدار در کجای آثار امیرخانی قرار می گیرد برای من هنوز مجهول است. در ادامه کارهایش یا نقطه شروعی برای مسیری جدید در خط سیر نویسنده اش ( که البته اگر این دومی باشد رو به کمال نیست بهر حال قیدار گامی به پس است) . اما یک چیز برای من روشن است : به قول معروف کار در نیامده و من نتوانستم ارتباط خوبی با کتاب برقرار کنم و اصلا بفهمم چرا ؟
بازهم آفت همیشگی یقه نویسنده را گرفته، بر خلاف بیوتن که تا اواسط کتاب جاندار بود ، این بار همان فصل اول داستان از دست می رود. البته بی انصافی است اگر نثر درخشان داستان را ندیده بگیریم. اما مگر همه چیز نثر است؟ 
فصل اول کتاب فوق العاده است ، پر از تیزبینی ، کشف و ریز بینی ، جزئیات ، شخصیت پردازی خوب و دیالوگهای بهتر که به همه اینها نثر خوب هم اضافه می شود اما از فصل دوم دیگر کتاب از رمق می افتد. 
طرح داستانی صعیف است و کار نشده . این از امیرخانی که نویسنده ای حرفه ای و سخت گیر است عجیب است. به نظر می رسد اواخر کتاب خیلی شتابزده نوشته شده ، چفت و بست های داستان در هم نرفته و خلاصه پای طرح داستان می لنگد. به نظر می رسد نویسنده آنقدر که شخصیت قیدار برایش مهم بوده بقیه را فراموش کرده و آدمها چه ناصر ، چه فریدون و ... همه تخت و تک بعدی اند به جز شخصیت سید گلپا که خیلی خوب در آمده و صفدر که کم و بیش فراز و فرودی در شخصیت پردازی اش دیده می شود.
گاهی کتاب به فانتزی نزدیک می شود و گاهی به افسانه. اما قیدار بهرحال شرح حال موجوداتی است که زمانی انواعی از آنها وجود داشت و حالا دیگر منقرض شده اند. حرف اصلی کتاب علاوه بر نگاهی به رسم جوانمردی ، رسیدن از خوشنامی به بدنامی و در نهایت گمنامی است. نکته ای که کتاب در بیانش کمی لکنت دارد و برای همین مجبور شده اینقدر "رو" و صریح آنرا بیان کند.

=======================================
198
24:00: funny people
http://2400.blogfa.com/post-415.aspx
حسین قربانی-خرداد91
دوست دارم در مورد چیزهای مختلف صحبت کنم، راستش را بخواهی، با خودم قرار گذاشته بودم که در مورد "قیدار" حرف بزنم و بگویم که خوشم آمده است (اوصلاً امیرخانی هر چیزی که بنویسد، من خوشم می‌آید، چون برای من مثل مغازه‌ای است که اسم در کرده)، حتماً در موردش حرف خواهم زد، اما نه امشب.
=======================================
197
در تمنای وصال: دوست داشتنت تمومی نداره
http://birahetarinrah.blogspot.com/2012/05/blog-post_29.html
آشنا-خرداد91
گاهی برای وصال باید به راهش رسید و من هنوز در راه رسیدن به راهم ;)
شیفته ی کتاب قِیدار رضا امیرخانی شدم:
هر جا میرسم به واژه ی "هِرت"، دلم یهویی میریزه، نمیدونم چرا
اسپشیالی هم باز فقط به همون محبت میکنی
من از چیزهایی که ته شان جان دارد، خوشم می آید.
میخواهمت، نه تاریخ ات برایم مهم است، نه جغرافی ات، نه به پشت و روی سجل ات کاری دارم، نه به زیر و روی حرف مردم، نه... من همین قدو بالات را میخواهم.
خودم هم میدانم، اما پایشان می ایستم
من به تصمیم اول احترام میگذارم از بس که با همه ی جان گرفته شده است.
"
بعضی نوشته ها انرژی که دارن و جانی که تووشون هست اینقدر زیاده که جایی برای بحث نیست! فقط گاهی قاطی نوشتمون نخاله میریزیم ;)  باید اینو نوشت که تصمیم اول دل ما گاهی اینقدر قوی هست که بخاطرش با برادرمون دعوا میکنیم! یا اینکه نوستالژیک میشه قضیه برامون :) یا اینکه خودمون دست به کار میشیم مثلا برای مخ زنی یا اینکه ابر و بارونو صدا میزنیم یا اینکه ... :) و با اینکه تهش هم میگیم نه برای گفتن آره بوده. چقدر بعضیا سعی میکنن پیچیده فکر کنن، من همیشه میگم رک بودن خیلی راحتتره برای زندگی و سادگی بزرگترین سیاسته!
=======================================
196
خبرآنلاین: دهه خیانت به آرمان های انقلاب...
http://khabaronline.ir/detail/218694/culture/book
از متن مصاحبه با تجربه-خرداد91
امیرخانی با تاکید براینکه کشور به عقل نیاز دارد نه اعتراض، معتقد است تعطیلی در نظام ما، اصولا کار مدیر درجه سه و دهه 80 دهه خیانت به آرمان​های انقلاب بوده است.

24آنلاین گزارش داد: رضا امیرخانی، نویسنده صاحب سبک و خوش ذوق معاصر شمارگان آثارش از مرز نیم میلیون نسخه گذشته و این نشان از پرمخاطب بودن آثار متفاوت اوست، در گقتگوی مفصلی علاوه بر پاسخگویی به سوالات و ابهامات درباره آخرین رمان خود «قیدار» به برخی مسائل روز حوزه فرهنگ و سیاست کشور نیز اشاره کرده است. او درباره برخوردهای سیاسی با نهادهای فرهنگی مانند خانه سینما یا نشر چشمه پاسخ زیرکانه و جالبی داده و اصولا تعطیلی را کار مدیران درجه سه دانسته است. بخش هایی از این گفتگوی مفصل را که در جدیدترین شماره ماهنامه تجربه (شماره 12) منتشر شده در ادامه می خوانید:
- تصویر بسته از انقلاب اسلامی، قاتل جان انقلاب است. یعنی واقعا روح انقلاب اسلامی با نوشته آقای محمود دولت آبادی ضربه می‌خورد؟ من اینچنین فکر نمی کنم. روشن است که من هم نظر با آقای دولت آبادی نیستم. وقتی نون نوشتن را می خوانم غصه می خورم که چگونه جریان چپ، ذهن خلاق یک نویسنده حرفه ای را به انسداد کشانده است اما این به آن معنا نیست که از عدم انتشار کتاب ایشان خوشحال شوم. من به ایشان و باقی نویسندگان به دلایل حرفه ای احترام می گذارم.

- مدیر درجه سه مستقیم یک جا را تعطیل می‎کند. مدیر درجه دو، از گربه روی قانونی استفاده می کند برای تعطیلی...مدیر درجه یک و تعطیلی؟ دست بالا گپ می زند و چیزکی می‌گوید...کشور نیاز به مدیران درجه یک دارد.

- چهره معترضی نیستم. کشور به عقل نیاز دارد نه اعتراض. برای خوش آیند مخاطب دسته بندی شده نمی نویسم. کتاب می‌نویسم که اولین و آخرین قاعده در کتاب نویسی این است که کسی نباید وسط مطالعه کتاب را زمین بگذارد.

ساکنان پایتخت برای تهیه این رمان پرفروش و اثر انتقادی او نسبت به سیاست های نفتی کشور «نفحات نفت» می توانند با شماره 20- 88557016 سامانه اشتراک محصولات فرهنگی؛ سام تماس بگیرند و کتاب را در محل کار یا منزل _ بدون هزینه ارسال _ دریافت کنند. هموطنان سایر شهر‌ها نیز با پرداخت هزینه پستی ارسال، می‌توانند تلفنی سفارش خرید بدهند.

=======================================
195
خلوت من: مراسم کتاب خوانی!

 http://yekiyedooneh.parsiblog.com/Posts/162/%D9%85%D8%B1%D8%A7%D8%B3%D9%85+%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8+%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%86%D9%8A!/
رضوان-خرداد91

توی خانه تنها بودم و «قیدار» می خواندم. سَرم حسابی توی کتاب بود و چند ساعتی می شد که در این دنیا نبودم! صدای زنگِ در مرا به خود آورد. تا تکانی خوردم و از روی مبل بلند شدم فهمیدم

...
=======================================
194
خرابه: قیدار
http://aminrastgoo.blogfa.com/post/302/%D9%82%DB%8C%D8%AF%D8%A7%D8%B1
محمدامین راستگو-خرداد91
بچه ها وقتی به خوراکی می رسند خوشمزه هایش را می گذارند آخر بخورند که مزه اش در دهانشان بماند! شده است داستان ما و کتاب هایمان که دلمان نمی آید بخوانیمشان مبادا تمام شوند و چیزی برای خواندن نداشته باشیم یا ...
به هر حال قیدار را گذاشته بودم که آخر بخوانم تا مزه اش زیر زبانم بماند! اما خوب پیش اومد که زودتر بخونمش.
قیدار هم مثل ارمیای بیوتن یک ویژگی داشت. آن هم تضاد! البته این بار از جنس سردرگمی نبود. ارمیا را برنداشته بود در دیسکو ریسکو سرگردان کند اما فتوت را بر سر قمار هم نشانده بود! تضاد شاید مهم ترین مایه ی داستانی امیرخانی باشد!
قیدار رسم الخط اش سردرگم نمی کرد کلمات اختراعی زیادی نداشت اما در عوض فرهنگ واژگانش تا بخواهی سردرگم می کرد. راستش اگر سریال هایی مثل شب دهم نبود کلماتی مانند طرنابازی را کمتر کسی می فهمید قصه شان از چه قرار است. شاید پانوشت زیادی می خواست! از طرف دیگر هم اعلام هم کم داشت! درست است که اهل فتوت با طیب آشنایند اما نه هر خواننده ی قیدار طیب شناس است.
قیدار سری هم به خاطرات جوانی امیرخانی می زد. اگرچه امیرخانی در اول کتاب می گوید که تشابه اسم ها را به حقیقت نکشانید اما چه کسی است که نفهمد سیدگلپا آیت الله سید علی هاشمی گلپایگانی است و چشمه هایی که امیرخانی از او دیده است سید گلپای قیدار را ساخته است.
=======================================
193
پایگاه تاپ‌ها:قیدار و سیدگلپا
http://seventop.blogfa.com/post-98.aspx
پلاک 14-خرداد91
وقتی به صفحه ۱۴۹ کتاب جدید رضا امیرخانی یعنی " قیدار" رسیدم . آخر شب و لحظات قبل از خواب بود و  در نتیجه خودکاری دم دستم نبود اما بس که از این جمله کیف کردم بلند شدم٬ خودکار برداشتم٬ اول کتاب شماره صفحه را نوشتم و دوباره شروع کردم به خواندن ادامه داستان .

دنبال موقعیت هم بودم که این جمله را برای بهترین رفقای دنیا بنویسم یا پیامک بزنم

و جالب وقتی بود که امروز ٬ در میانه پیامک بازی با شکیبا همین جمله را برام فرستاد و من هم از ذوقم فقط نوشتم

صفحه ۱۴۹

و اما بعد از این همه مقدمه ٬ اون جمله این بود که :

سیدگلپا:

از زیارتنامه ارباب و " سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم" این بر می آید که پروردگار عالمیان رفیق بازها را بیشتر دوست دارد...

قدر هم را بدانید .

=======================================
192
کافه حزب الله: قیدار
http://www.hassanpanah.ir/post/291/%D9%82%DB%8C%D8%AF%D8%A7%D8%B1
علی عبدالوهاب-خرداد91


امیرخانی عزیزم؛ کتاب قیدارت را خواندم! مثل همیشه لاجرعه! در طول پنج ساعت پیوسته! الآن احساسم این است که ممکن است ببینمشان! بنزین اگر تمام کنم، حکماً استرس می گیرم!

تمام قد از جا بلند می شوم و دست به سینه می گذارم ... تا در افق دور شود ... با گام هایی که هر کدام به قاعده‌ی یک آسمان است ...

نشر افق آخرین کتاب آقای امیر خانی را ـ قیدار ـ با قیمت نه هزار تومان می فروشد.

نظر علی عبدالوهاب درباره ی قیدار را که نقادانه است می توانید در اینجا بخوانید:

بسم الله الرحمن الرحیم

قیدار، فیلم هندی امیرخانی

آقا قیدار امیر خانی را نخوانید! اگر به هوای من او، اگر به هوای بی وتن، حتی اگر به هوای ارمیا و ازبه میخواید قیدارو بخونید ، نخونید که عمیقا و شدیدا با هم متفاوتند. اگر به لحاظ فنی بی وتن زیر سایه من او بود، سایه ارمیا و ازبه هم شرف دارد به قیدار. خدا بیامرزه پدر و مادر فراستیو که این کلماتو اختراع کرد ..... آقا جون رمان قیدار در نیامده. هیچ چیش در نیامده. نه شخصیت ها نه فضا نه قصه. اساسا قصه ای در کار نیست. شخصیتها مقوایین و باور نمیشند و ارتباطی باهاشون برقرار نمیشه. قهرمان بازی های قیدار شخصیت اول فیلم خنده دار است و کاملا فیلم هندی وار.....

عمده رمانهای تولید داخل عین قیدارن. اکثرا نویسندگان زن و البته پرکار دارند و مشتریاشونم اکثرا دختران دانش آموز (عمده خوانندگان رمان). نمیدونم تا حالا این رمانها رو ورق زدید و تلاش کردید بخونیدشون یا نه. بنده توفیق! داشتم که تعدادی ازینها رو ورق بزنم و یکی از پرتیراژهاشون رو تا یک چهارم پایانی به زور بخونم. اکثر این به ظاهر رمان ها عاشقانه اند، فضایی دخترکانه (و نه دخترانه حتی) دارن و ملقمه ای از اعتقادات روشنفکرانه و فمنیستی و هزار جور چیز دیگه دارند نویسنگانشون. چند مولفه ثابت تو همشون هست از قبیل زنان مظلوم و ..... . ازین ها که بگذریم خصوصیت کاملا یکسان همه اینها آبگوشتی بودن و دره پیتی بودنشونه. مثلا میترا میره تو باغچه گل میشینه بعد تو رمان میگه " میترا بسان طاووسی که بال گشوده است" بعد نویسنده احساس میکنه تو کلی تو کف این تشبیهشی. یا مثلا مرد تو خیابون داره با زنش را میره هیچ اتفاق خاصی هم نیقتاده : " به سان عقابی تیز پرواز مراقب میترا بود" بعد تو باید همزمان هم بگی عجب تشبیهی عجب قلمی و خوش به حالش چه شوهری! اینه که جاهایی که باید گریه کنی میخندی جاهایی که باید بخندی نگاه میکنی و .... . قیدار اینگونه است. هم کودکانه نوشته شده و هم خواننده کودک(ن) فرض شده.

قیدار پر است از لحظاتی که قیدار فداکاری میکند، تو میخندی، قیدار فداکاری میکند تو نگاه میکنی، قیدار فداکاری میکند تو تلاش میکنی هر چه سریعتر ازین قسمت رمان عبور کنی. چرا چون در نیامده. چون توصیفات سر دستی انجام شده. تلاشی برای فضا سازی و باور مندی صورت نگرفته. چون امیر خانی به اندازه ای که برای رمانهای دیگرش زحمت کشیده اینجا نکشیده. لذا اگر هر فصل من او با ابتکارهایی جدید مواجه میشدی و در انتها در مواجهه با فصل خالی سر به دیوار میزدی اینجا تقریبا بلا استثنا هر جا که امیرخانی تلاش کرده تو را سوپرایز کند تو دستش را از قبل خوانده ای و از فضاسازی توی رمان که مثلا همه منتظرن یک اتفاقی بیفته حالت به هم میخورد. و وقتی ادا در می آورد و از علی فتاح من او هم در اینجا استفاده میکند، دیگر برایت صرفا اداست نه چیز دیگری.

از همان مواجهه با اتوبوس پر سرباز و ایده پفکی قیدار میفهمی که با رمان آبگوشتی مواجهی و اگر نام امیر خانی نباشد ادامه نمیدی خواندن را. سرباز ها شلوغ میکنند. سروان از توی رستوران ران مرغ بدست بیرون میاد میگه چه مرگتونه بعد قیدار میگه اتوبوس خراب شده طول میکشه شما رو با بنز میبریم برید یه تنی به آب بزنید تو حموم عمومی جلوتر( وسط جاده یهو حموم میکاریم که داستان پیش بره و مخاطب هم باید باور کنه) و بعد من میام دنبالتون. سروان هم انقدر احمقه که میگه باشه. سربازا رو ول میکنه. یهو احساس نیاز به حموم میکنه و همونجور ران مرغ بدست میره سمت حموم!! اونوقت اینجاست که دوست داری امیرخانیو بذاری جلوت فقط نیم ساعت نگاش کنی ببینی خودش خجالت میکشه یا نه. و رمان پر است ازین صحنه های بی مزه که با کلی فضاسازی پس و پیش تو باید بعد از خواندنشان حسابی سر کیف آمده باشی.

اگر در من او، مهتاب و علی و خواهر و برادرشون و تک تک اعضای خانوادشون، درویش مصطفی و حتی صاحب سوپری دریانی را میفهمیدی و درکشان میکردی و قلابی نبودند و تبدیل به شخصیت شده بودند اینجا تا آخر داستان هیچ شخصیتی را نمیفهمی. هیچ کدام از راننده ها را درک نمیکنی و برایت جدی نمیشوند. خود قیدار هم انقدر هندی میشود که دیگر حالت به هم میخورد ازش. (باورتان نمیشود که عین فیلم هندی ها قیدار چاقو میخورد به بازویش، ببخشید به عضله های بازویش و چاقو را در می آورد و خون "فواره" میزند و به پیرزن اجازه بستن زخم را نمیدهد و بعد برای اینکه پیزن نفهمد که قیدار است با یک دست موتور را میگیرد و تا خانه پیاده خود و موتور را میبرد!!!یا دستش را با دستبند به باربند ماشین پلیس که آژیر روش نصبه میبندن و بعد دستشو میکشه و آژیر و باریند و ... کنده میشه!!!) فقط آخوند داستان سید گلپاست که کمی با او ارتباط برقرار میکنی. که او هم در قسمتی از داستان در مواجهه با دختر بی حجاب قربانی بیان عقاید امیرخانی در مورد آخوند ایده آل میشود.

ایده مواجهه با اتوبوس سربازها مسخره است، ایده پر کردن ماشین از سیب در پاسخ به تجاوز به نامزد قیدار و ... مسخره است. ایده غذا پختن رو بروی ژاندارمری مسخره است. گذاشتن مقتل و حافظ و سعدی و مولوی در پی ساختمان هیئت برای محکم شدنش (به جای سنگ ریزه) مسخره است. خود لنگر و پناهگاه معتاد ها و .... سر تا پایش مسخره است. اینکه چند ماه هر روز آبگوشت بخوری مسخره است. اینکه اسم همه بچه های هاشم، هاشم باشد مسخره است. اینکه تو دادگاه بگی شکایت نداری بعد دادگاه بازم ادامه پیدا کنه مسخره است. اینکه آخر داستان عین فیلم هندی ها همه بدا برگردند و خوب بشند (صفدر و راننده تصادفی و ..) مسخره است. توصیفات مدیریت شهلای نابینا تو منزل مسخرست(کاملا طاووس و عقابیه اینجاش) . سه روز تو سرما خوابیدن قیدار و بعد ناگهان ترک کردن تمام معتادان مسخرست. گم شدن آخر داستان که نویسنده اسمشو گذاشته گمنامی مسخرست. جا پای سید تو سیمان مسخرست.و نعره کشیدن های قیدار که باعث سکوت همه میشه کلا تخیلیه! و خیلی خیلی زیاده این مسخره جات در رمان قیدار.

قصه ای ندارد بلکل رمان قیدار و مشتی نوشته جات است. و تنها نقطه مثبت قیدار کلمات و اصطلاحات و جملات طبق معمول نغز و بدیع امیرخانی است. مثلا اینکه فلانی انقدر استعداد داشت که یه آچار بهش میدادی از تو موتور میرفت از تو اگزوز در میومد قشنگه. یا به تاسی که فقط بقلاش مو داره و موهاش سفید شده بگی گلگیرات سفید شده قشنگه. یا آخوندی که مراسم ... سرون شاهزاده رفته بگی شیخ ... قشنگه. و ازین قشنگیها هم کم نداره قیدار. از شعر های پارکابی هم نمیشود تعریف نکرد. ولی آیا مشتی اصطلاحات قشنگ پشت هم رمان خوب میسازد؟! اعتبروا یا اولاالاقلام!

کمی هم محتوا. قیدار (جوانمرد) آرمانی امیر خانی باید پولدار باشد تا بتواند با اورت خرج کردن همه را نجات بدهد و تو آخر داستان از 10 تومانی های او حالت به هم بخورد. باید دور بازویش اندازه ران تو باشد تا چاقو اگر درونش رفت به سختی از لابلای عضله ها بیرون کشیده شود و در مواقع لازم کار ظلمه را با بازو بسازد. باید در رژیم آشنا داشته باشد تا بتواند دوستان مظلومش را نجات دهد. باید روشنفکر باشد و بعضی مواقع بتوان سوسن خانم آورد برای برو بچه ها بخواند و برقصد و حال کنند ملت و خودش فقط چون اهل این کارها نیست برود داخل. همه به درگاه او راه دارند حتی شاه هم روز قبل رفتن یه سر به لنگر او زده تا پناهش دهد..

چیزی که بسیار واضح است افول بسیار شدید امیرخانیست. طوری که تو با خواندن جانستان کابلستان بیشتر به جوانمردی فکر میکنی تا قیدار. نمیدانم چرا عجله داشته امیر خانی در درآوردن این رمان و شاید عجله نداشته و به اتمام رسیده خلاقیت و ابتکارات امیر خانی و زین پس باید شاهد کارهای ضعیفی ازو باشیم که فقط اصطلاحات قشنگی درونشان است.
=======================================
191
خبرآنلاین: اسم معشوق خدا چیست؟
http://www.khabaronline.ir/detail/214875/culture/book
...-خرداد91

این رمانِ سیصدصفحه‌‌ای در 9 فصل با اسامی «مرسدسِ کروک، تاکسیِ فیاتِ دویست و دوی کبریتی، اسبِ اینترنشنال، وسپای فاق‌گلابی تا... براقِ بال‌دار» روایت می​شود.

به گزارش خبرآنلاین، جدیدترین رمان رضا امیرخانی با عنوان «قیدار» که در نمایشگاه کتاب رونمایی شد، به چاپ چهارم رسید. داستان قیدار درباره یک گاراژدار در تهران دهه 50 شمسی است که نام او و کامیون‌هایش در تمام جاده‌های ایران و میان رانندگان شناخته شده است. از سوی دیگر مرام و مسلک رفتاری قیدار نیز در میان تمام افرادی که با او در ارتباط هستند به نوعی زبانزد است، اما در طول داستان با مجموعه وقایعی که برای وی رخ می‌دهد، قیدار به سمت نوعی تکامل و بازتعریف از خود دست پیدا می‌کند.
این رمان خواندنی با قیمت 9هزار تومان منتشر شده است و علاوه بر نمایشگاه کتاب، در هفته های گذشته در صدر لیست پرفروش ترین رمان های کشور بوده و هست.

ساکنان پایتخت برای تهیه این کتاب و سایر آثار امیرخانی(بیوتن، من او، جانستان کابلستان) می توانند با شماره 20- 88557016 سامانه اشتراک محصولات فرهنگی؛ سام تماس بگیرند و کتاب را در محل کار یا منزل _ بدون هزینه ارسال _ دریافت کنند. هموطنان سایر شهر‌ها نیز با پرداخت هزینه پستی ارسال، می‌توانند تلفنی سفارش خرید بدهند.

=======================================
190
نشر افق: قیدار به چاپ پنجم رسید
http://www.ofoqco.com/ShowNewspr.asp?ID=551
...-خرداد91

رمان جديد رضا اميرخاني به نام قيدار در كم‌تر از يك ماه به چاپ پنجم رسيد. عرضه اين كتاب از روز دوم نمايشگاه كتاب تهران (14 ارديبهشت) شروع شد و تا امروز به چاپ پنجم رسيده است.

داستان قيدار درباره يک گاراژدار تهراني در دهه 50 شمسي است که نام او و کاميون‌هايش در تمام جاده‌هاي ايران و ميان رانندگان شناخته شده است. از سوي ديگر مرام و مسلک رفتاري قيدار نيز در ميان تمام افرادي که با او در ارتباط هستند به نوعي زبانزد است، اما در طول داستان با مجموعه وقايعي که براي وي رخ مي‌دهد، قيدار به سمت نوعي تکامل و بازتعريف از خود دست پيدا مي‌کند

=======================================
189
سرخودنویس: قیدار
http://akharindivane.blogfa.com/post/71
نویسا-خرداد91
وقتی "قیدار" را شروع کردم میخواستم نقدی بنویسم بر این رمان نوشته "رضا امیرخانی"!

وقتی تمامش کردم اما دیدم اینکاره نیستم! نشد! یعنی نمیشود برای اینجور کارها نقد نوشت!

کار دلی را که با متر و معیار ناهمجنس نمی‌سنجند!

یادم است جایی از رضا امیرخانی _ یادم نیست کجا_ خواندم که در نوشتن قیدار از تکنیک خاصی استفاده نکرده و از چند راوی و از فلش بک و ...

روایت خطی است و تا آخر هم یک راوی دارد!

خوب اینها هم که تکلیفش قبل از خواندن رمان معلوم است و دیگر جایی برای چانه زنی نمی‌ماند!

تکلیف مابقی چیزها را هم از زبان خود نویسنده مینویسم:

"(آنچه در این کتاب،...، آمده است، همه زائیده ذهن نویسنده است. تشابه اعلام اتفاقی است. از آقاتختی تا قیدار، هیچ کدام از بطن عالم واقع زائیده نشده اند و نخواهند شد!)" ص اول کتاب قیدار

حیف!

حیف که زائیده ...

آخرش هم که تکلیف همه چیز یکسره میشود؛ از دلیل نوشتن بگیر تا نتیجه خوانده شدن:

" این کتاب نوشته نشد تا نامی از قیدار باقی بماند... که خوشا گمنامان!

نوشته شد تا اگر روزی در خیابان بودید و راه میرفتید و گرفتار پنطی و نامرد شدید، امیدتان ناامید شد، بعد یکهو پیش پایتان پیکانی یا بنزی ترمز زد و مردی چارشانه با موهای جوگندمی پیاده شد...

نوشته شد تا اگر روزی در بیابان، بنزین تمام کرده بودید و امیدتان ناامید شده بود، بعد جیپ شه بازی یا همر اچ‌دویی ایستاد و از سمت شاگرد، زنی شلنگ و چارلیتری داد دستتان تا از باکش بنزین بکشید...

نوشته شد تا اگر روزی در هر گوشه‌ای از این عالم، مردی دیدی که دوان دوان یا لنگان لنگان، از دوردست می‌آمد...

تمام قد از جا بلند شوید و دست به سینه بگذارید...تا در افق دور شود...با گامهایی که هر کدام به قاعده یک آسمان است... / آخرین صفحه کتاب قیدار ص 294"

این کار اسمش چیست نمیدانم! شاید معرفی باشد! به هرحال به قول پدر علم کتابداری:

هر کتابی خواننده‌اش و هر خواننده‌ای کتابش!

امیدوار از خواندنش لذت ببرید. همین

پ.ن: سعیکم مقبول آقا رضای امیرخانی!


=======================================
188
اردیبهشت: قیدارعجیب بودار است .
http://ahmadmousavi.blogfa.com/post-144.aspx
موسوی-خرداد91

بوی "من او " را، همان ابتدا که طرح جلد را میبینی

بوی جوانمردی و پهلوانی

قیدارعجیب بودار است

بوی تذکرة الولیای عطار در سفرنامه جانستان کابلستان .

بوی بندگی ، بوی توکل ، بوی ارباب که در عالم یکی است و ...

بوی بی اهمیتی تاریخ و جغرافیا ...

قیدار عجیب بودار است

بوی آیت‌الله سیدعلی هاشمی گلپایگانی که روزگاری رضاخان امیرخانی برایش تن به مسابقه ای میداد که در آن از باخت مکدر میشد."تنها باختی که حقا مکدرم می‌کرد، باختن از وانتِ زامیادِ میوه‌فروشِ محل بود که او نیز مثلِ من دوست داشت ظهرها آقا را به مسجد برساند و او هم‌واره بینِ دو اتومبیل، اتومبیلِ قدیمی‌تر را ترجیح می‌داد. زاهد بود اما ادای زهد در نمی‌آورد و کسی را به زهد تشویق نمی‌کرد. سفره‌‌ی خودش ساده بود، اما به سفره‌ی رنگیِ دیگران ایراد نمی‌گرفت. پس خلاف‌آمد عادتِ اهلِ این روزگار بود."1

قیدار عجیب بودار است

بوی سید میدهد ." دخترکانِ مدرسه‌ای، ساعتِ تعطیلی‌شان می‌خورد به وقتِ اذان. نشیط و شاد در پیاده‌رو می‌دویدند و بسیاری‌شان اهلِ مراعات نبودند... جوان، سرش را زیر می‌انداخت و نچ نچ می‌کرد و  زیرِ لب استغفار می‌پراند و پناه می‌برد به خدا... اما تو... با آن هیبتِ غریب، ریشِ سپید و عصا، کنار می‌ایستادی و راه می‌دادی و به آن‌ها سلام می‌کردی... دخترکان به دور و بر نگاه می‌کردند و باور نمی‌کردند که تو به ایشان سلام کرده باشی."2

قیدار عجیب بودار است

بوی نویسنده ای که برای نوشتن زحمت میکشد . میخواند و تجربه میکند . وقتی از یخ بندان گردنه قرقچی حرف میزند میداند که چه مینویسد . وقتی به شما از ماجرای آهو و ماشین قیدار سخن میگوید میداند چه میگوید هرچند به نظر خطایی هم مرتکب شود و احتمال یک در هزار تصادف آهو با خودرو را روایت کند ولی اشاره اش به آهو به خصوص برای کسانی که با منطقه آشنا هستند لذتبخش است . تکه کلامها و اصطلاحات رایج را میشناسد و برای من مخاطب امروزی به ظاهر پاستوریزه حرف زن، قابل فهم میکند

قیدار داستان روان و جذاب و خوشخوانی است . کتاب را دست بگیری تا انتها فقط فصل فصل ماشینت را عوض میکنی ولی توقف نه .

قیدار عجیب بودار است هرچند متوجه نشی که داستان و نسبت مه پاره با قیدار چیست و نسبت مه پاره با لنگر پاسید چجور است .

=======================================
187
زیر یک سقف: احوال ما زنان
http://zire1saghf.blogfa.com/post-738.aspx
زینب سادات-خرداد91
و اما "قیدار". قیدار را خریدم نه به این خاطر که خودم امیرخانی خوانِ قهاری باشم. به این خاطر که کلکسیون امیرخانی خواندن های همسرم را کامل کرده باشم.
کمی از قیدار خواندم. فقط چند صفحه. با این که دلم می خواست بیشتر بخوانم به نفس اماره ام نهیب زدم که «کتاب را دست دوم نکن» و گذاشتمش سر جایش. باید کتاب ها را مخفی می کردم برای روز دوشنبه.
...
و البته که او اشتباه کرده بود٬ چون من ترجیح می دادم قیدار را بردارد تا بتوانم از روی دستش تقلب کنم و ادامه ی قسمتی را که دو روز قبل شروع کرده بودم٬ بخوانم. واقعا چه کسی می تواند از احوال ما زن ها خبر داشته باشد. بیچاره مردها!!!

=======================================
186
کتائب یک دیوانه:برچسب‌ها: گل‌شیفته فراهانی - محسن نام‌جو - شاهین نجفی - آقای عباسی - آقای رائفی‌پور - فرج‌الله...
http://mim-e-lam.blogfa.com/post/51
میم لام-خرداد91
...
.    بابتِ رسم‌الخط یا به عبارتِ اصح «رسم‌الإملاء»م ذکر یک نکته فکر می‌کنم کافی باشد. پنجاه درصدِ این ماجرا به یقین بابتِ امیرخانی است. امّا پنجاه درصدِ دیگرش: برای این‌که به من انگ‌ِ امیرخانیست نزنید، من همان موقع که تصمیم گرفتم سخت‌ترین شغلِ دنیا، یعنی نوشتن را انتخاب کنم، رفتم توی کتاب‌خانه‌ی مدرسه‌ی‌مان -البته به صورتِ مخفیانه و از طریقِ این نیم دایره‌های پایینِ پنجره‌ی شیشه‌ای که بینِ مسئولان و مردم می‌کشند- و تمامی کتاب‌هایی که به رسم‌الخطِّ فارسی مربوط بودند را مطالعه کردم . و بعد برای خودم اساس‌نامه‌ای نوشتم که رسم‌الاملاءم طبقِ آن باشد. و البته دلائلِ محکمی هم دارم برای هر کدام از آن قوانین. همین. این یک وب‌لاگ شخصی است و من حق دارم تا جایی که مقررات به من اجازه می‌دهد، در آن هر غلطی بکنم!
...
  «اگر دقت کنید می‌بینید که در این دهه سوژه‌ی خیانت به شدت در ادبیات ما زیاد شده و مردم هم استقبال کرده‌ند. به نظرِ من ژرف‌ساخت‌ش به این برمی‌گردد که همه فکر می‌کنند نسبت به آرمان‌های اصیلِ انقلاب اسلامی در این دهه خیانت صورت گرفته است.»

«اولن چهره‌ی معترضی نیستم، کشور به عقل نیاز دارد نه اعتراض، در ثانی برای خوش‌آیند مخاطبِ دسته‌بندی‌شده نمی‌نویسم. کتاب می‌نویسم؛ اولین و آخرین قاعده در کتاب‌نویسی این است که کسی نباید وسطِ مطالعه، کتاب را زمین بگذارد... همین!»

«تنهایی مالِ کسی است که نمی‌نویسد.»

مصاحبه‌ی شماره‌ی 12 ماه‌نامه‌ی تجربه با رضا امیرخانی. آدمِ ژرف‌نگری مثلِ او خیلی کم پیدا می‌شود. این مصاحبه را حتمن بخوانید. البته مثل من هول نشوید و الکی الکی شش‌هزار تومن از پول‌تان را هدر ندهید، صبر کنید فایلِ اینترنتی‌ش بیاید. این شماره پروند‌ه‌های خوبی دارد، ولی خب ما خدابیامرز «الف»ِ هم‌شهری را می‌خریدیم دوهزار تومن. آن‌هم با کاغذِ گِرم‌ بالا. تجربه که نصفِ آن هم نمی‌شود!
...
بعدتر نوشت: رحلتِ امام نزدیک است. من چه‌قدر دل‌م ارمیا می‌خواهد. کتاب را به کسی امانت داده‌م خیلی وقت پیش. کسی «ارمیا»ی‌ش را به من به عاریت می‌دهد آیا؟ فقط یکی دو سه ساعت کار دارم...
=======================================
185
بازی زندگی: خوشـا گم نامان! خوشـا گم نامان!
http://play-of-life.blogfa.com/post-147.aspx
لاک پشت-خرداد91
...قیدار قهقهه می زند و دست می گذارد دو طرف ِ سر ِ تاس ِ صفدر :
- گل گیرهات سفید شد ولی آخرش نفهمیدی که همه ی حساب عالم، همان جوانمردی است...
  باقی ش سی چل کیلو گوشت و دنبه است.*
* قیدار /رضا امیرخانی / نشر ا
=======================================
184
360 درجه:ماهنامه تجربه رضا امیر خانی یزدانی خرم و مسعود فراصتی

http://360degree.blogsky.com/1391/03/11/post-327/
عمار پورصادق-خرداد91
ماهنامه تجربه به هر حال از ظاهر تکراری اش دست برداشت و با ظاهر کرم قهوه ای زیبا با عکس روی جلدو تکه ای از مصاحبه ی جالب مهدی یزدانی خرم با رضا امیر خانی، آذین شده است. 

مجله را ورق می زنیم. انگار از  دفعه پیش 1000 تومان به قیمتش اضافه شده و به شکل 6000 هزارتومانی در خدمت دوستان و علاقه مندان قرار می گیرد.

در این شماره نقدی از کاوه فولادی نسب می خوانیم که به طور مودبانه ای نویسنده ی رمان قیدار را از رمان فیلم فارسی اش که کمی هم جای ستایش و تحسین دارد جدا می کند. جدا از ادب منتقد مورد نظر که خیلی نرم شنهای کویر را می رود تا برسد به جایی که روی کاروان سرای آبادی نوشته باشد : فیلم فارسی اخلاقی  - را می توان به عنوان تیتر دید. 

اما مصاحبه یزدانی خرم و نگارنده ی بی وطن، میرا و قیدار به عنوان کسی که هنوز اعتقاد دارد راه حل برون رفت از وضعیت دو قطبی حاضر و حتی بلایی که چپها در این باب بر سر ما آورده اند، نوعی برداشت هویتی از طریقت با نام زنده نگاه داشتن ارزشهای جوانمردانه است. فانوسی که در این شهر نه تنها باعث تحقیر آدمها نشده است، بلکه شاید قیدار امیر خانی در ستایش چنین شخصیتی مهمتر و پر رنگ تر از پی رنگ داستان، بر سینه ی خواننده می نشیند. 

پ.ن: 

1- مصاحبه بسیار جذابی بود. به همین دلیل رفتم توی بساط خانم کتابدار و او هم مجله را داغ داغ مهر کرد و ما خواندیم و آمدیم خانه اینها را برای از دهن نیفتادن مطلب تقدیمتان کردیم. 

2- اگر سکوت علامت رضا باشد، به زعم مهدی یزدانی خرم نویسنده رمان من منچستر یونایتد را دوست دارم، رضا امیر خانی می تواند نقدهای تند و تیز بکند، چون سپر نسوزی دورش را گرفته است. خداوند پشت و پناهش.

=======================================
183
از وقتی تو آمدی: قیدار2
http://yadegar1386.blogfa.com/post/66/%D9%82%DB%8C%D8%AF%D8%A7%D8%B12
سید دانیال موسوی-خرداد91
سید گلپا نشسته است بر فراز منبر. دوشنبه ها در مسجد،درس تفسیر می گوید:

"در قرآن اسم بعضی پیام بران آمده است؛اسم بعضی غیر پیام بران هم، چه سالح و چه طالح آمده است...این صلحا عاشق حضرت باری هستند...اما حضرت حق،بعضی را خودش هم عاشق است... عاشقی خدا توفیر دارد با عاشقی ما... خدا عاشقی ست که حتا دوست ندارد،اسم معشوق ش را کسی بداند... به او می گوید،رجل!...همین...مرد!...همین... می فرماید وجاء من اقصی المدینه رجل یسعی... جای دیگر می فرماید وجاء رجل من اقصی المدینه یسعی ، یعنی این دو تا رجل با هم فرق می کنند... هر دو از دور،از بیرون آبادی، دوان دوان، می آیند... اما اسمشان را حضرت حق نمی آورد...یکی می آید موسی نبی را نجات می دهد... قوم بنی اسرائیل را در اصل نجات می دهد... دیگری هم قومی را از عذاب نجات می دهد... اسم ش چیست؟ اسم شان چیست؟ نمی دانیم... رجل است...معشوق حضرت حق است...اسم معشوق را که جار نمی زنند...حضرت حق ، عاشق کسی اگر شد،پنهانش می کند...کاش پیش حضرت حق اسم نداشتیم ، اما مرد بودیم... طوبا للغرباء!"

پای منبر همه می گویند "حق! حق!"

مستمع اگر مستمع باشد،جای حق حق گفتن در میان هق هق گریه ی سید گلپا، صدای قیدار قیدار را می شنود...

پ.ن: بند ما قبل آخر رمان قیدار نوشته رضا امیر خانی

=======================================
182
آسمان نوشت»: قیدار ...
http://asemon-nevesht.blogfa.com/post-63.aspx
حیران-خرداد91
آدمی که یکبار خطا کرده باشد و پاش لغزیده باشد و بعد هم پشیمان شده باشد، مطمئن‌تر است از آدمی که تابه‌حال پاش نلغزیده... این حرف سنگین است... خودم هم می‌دانم. خطا نکرده، تازه وقتی خطا کرد و از کارتن آک‌بند درآمد، فلزش معلوم می‌شود، اما فلز خطاکرده رو است، روشن است... مثل این کف دست، کج و معوج خط‌ش پیداست. از آدم بی‌خطا می‌ترسم، اما پای آدم تک‌خطا می‌ایستم...
=======================================
181
الیس الله بکاف عبده: قیدار از زبان یک پاپتی
http://kaf-abd.blogfa.com/post/1
عبده-خرداد91
نویسنده نیستم ولی...

امروز "قیدار" را تمام کردم.داستان مردانگی،جوانمردی.

نمیخواهم نقد کنم این یک "نظر شخصی"ست.

"قیدار"تکرار "من او" بود در خیلی از قسمتها؛

"سید گلپا" همانقدر مرا یاد "درویش مصطفا" می انداخت که "جور کن" یاد "پا انداز".با این تفاوت که "پا انداز" کمی "سیاه" تر بود و "سید" کمی "سفید" تر.

یاران "قیدار" مرا یاد کارگران "فتاح" می انداخت.

حتی روایت ها؛روایت "کباب درست کردن در رستوران بین راهی" دهان را آب میانداخت،مثل "گوشت خورشت خانه حاج فتاح".گم نام شدن غیر واقعی(به جای REAL) "قیدار" بسیار شبیه داستان رجعت از قبر "من او" بود.

"من او" سر تر بود جاهایی هم.۲ فصل غیر منتظره "سکوت" و "چرخاندن حلقه در دستان علی" یک نمومه از شاهکارهای "امیرخان"یی بود و نداشت "قیدار" جایی که خواننده بسیار سرشار شود از هنر نویسنده.

حتی ابو "لی جی" به سنت کتاب های غیرداستانی خود هم نظیر "جانستان..." و "داستان..." و غیره هم پایبند نبود.که در آنها فصلی بود که گل کتاب بود،اصل حرف بود،و میشود گفت انگیزه نوشتن کتاب بود.فصل آخر "قیدار" میخواست همین کار را بکند ولی آنقدر در طول رمان از "قیدار" و "سید" نکته شنیدیم که نکته ناب "گمنام"ی در فصل آخر به چشم نمی آمد.

***

ولی نمیتوانم از گریستنم در تنهایی "قیدار"،از خنده ام به کارهای "هاشم شامورتی"،از حس تنفرم نسبت به حضور کوتاه "قرتی"،از حس حماسی ام در خون بازی "قیدار" و از حال خوبم پس از خواندن رمان سخن به میان نیاورم.

آری در هنگامه ای که همه از "سیاه"ی میگویند و میخواهند همه را معتاد کنند به افیون ناامیدی لنگر پاسید را ترجیح میدهم به تاریکی ترسناک سالن های سینما!

در همين رابطه :
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(9)  +قیدار به همه فحش می‌دهد!+ناقیداری این زمانه+قلم امیرخانی مرا به وجد آورد+اگر كسي غير اميرخاني «قيدار» را مي نوشت قدردانش مي شدم
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(8) #172 +قیدار، پرفروش‌ترین کتابِ سام (خرید تلفنی)+خبرگزاری فارس و زبان قیدار همان زبانِ همه‌ی مادربزرگ‌هاست و آزادی رقصِ مه‌پاره+جناب صادق دهنادی: امیرخانی بالاخره حزب تشکیل داد+شخصیت‌پردازی ضعیف از پشت یک سوم+
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(7) +چرا قیدار مثل تختی تو گوش شاپور نزد؟! (روایتی نادرست برای نمایش نادرستیِ قیدار)+قشر زیادی از مخاطبان نمی‌توانند با شخصیت‌پردازی رضا امیرخانی ارتباط برقرار کنند(پایگاه خبری فسا)
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(6) اثر امیرخانی پدیده نمایش‌گاه امسال بود+ خرید تلفنی از سام
.آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(5) +گاراژ قیدار باز است حتا برای شما
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(4)+قیدار مرا به من او برگرداند
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(3)
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(2)
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(1) +مردم ایران برای خرید کتاب عاقبت صف کشیدند



  نظرات
نام:
پست الکترونيک:
وب سايت / وب لاگ
نظر:
 
   
 
   
   صفحه نخست
   يادداشت
   اخبار
   تازه ها
   يادداشت دوستان
   کتابها
   درباره نويسنده
   تيراژ:٨٦٠٢٥٠
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
 

 
بازديد کننده اين صفحه: ١٤٤٩٥
.کليه حقوق محفوظ است
© CopyRight 2008 Ermia.ir & Amirkhani.ir
سايت رسمي رضا اميرخاني
Because when the replica watches uk astronauts entered the replica watches sale space, wearing a second generation of the Omega replica watches, this watch is rolex replica his personal items.