========================================
60
شکلات:
در آستانهی نام سال
http://cocoa.persianblog.ir/post/275
شکلات کاکائویی-اسفند90
وقتی در سال 84 با تصوری صفر و تنها از سر کنجکاوی به پای جلسهی گفتگو با آقای امیرخانی نشستم، اطلاعاتم راجع به ایشان منحصر میشد به دوستی که یکی دو سال پیش، تیتروار کتابی از ایشان را به من توصیه کرده بود. امیرخانی که به تازهگی کتاب سفر به سیستان را نوشته، توضیحکی در این باره داد و در پیِ آن نظری عنوان کرد که من هیچ آن را نفهمیدم؛ آن قدر نفهمیدمش که هنوز آن کلام در خاطرم مانده است...
ایشان -با چنین مضمونی که به یاد دارم- گفت: وقتی رهبر، سالی را به نام "پیامبر اعظم (ص)" نامگذاری میکند، ما در و دیوار شهر و رسانهی ملی را پر میکنیم از تبریک سال پیامبر(ص). عیناً کلام ایشان را برای هم نقل میکنیم. در حالی که نباید این گونه باشد. سال پیامبر(ص) صرفاً در کلام خود رهبر، سال پیامبر(ص) است. وقتی به نهادها و دستگاههای ذی ربط میرسد، وقتی به منِ نویسنده میرسد، باید تغییر شکل داده و به یک راهبرد تبدیل گردد.
حالا بعد از گذشت چیزی حدود 6 سال، وقتی در حال نوشتن متن اصول ترجمه بودم، نصیحت نویسنده در گوشم زنگ میزد. به این فکر میکنم که نمیتوان از یک عالِم، انتظار داشت که تطبیق دقیق اندیشهاش را برای ما شرح دهد، آن کلام کُدیست که اگر مفهوم آن را در نیابیم میشود لق لقهی زبان، بدون آن که راهگشا باشد. بلکه این ما هستیم که باید اندیشههای ستُرگ را در درون خود خُرد کرده و به بسط آن در امور بیاندیشیم.
========================================
59
نهاد نمایندگی: معرفی کتاب سرلوحهها
http://nahadiust.ir/index.php/component/content/article/59-1390-07-10-05-47-14/300-1390-10-26-08-23-59
...-دی90
سرلوحه ها
رضا امیرخانی
نشر سپیده باوران
این کتاب مجموعه نوشتارهای امیرخانی در نشریه الکترونیک لوح است که در آن پایگاه اینترنتی هر هفته به نام سرلوحه ها منتشر می شد. به گفته خود امیرخانی، این نوشته ها بیش از یک میلیون بازدید داشته است. نوشته های امیرخانی نگارش فوق العاده ای دارد و نظراتش هم بسیار جالب توجه است.
در هر حال؛ این کتاب به دوست داران نگارش ایشان توصیه می شود.
نوشته زیر با عنوان سرلوحه 35 در این کتاب آمده و تاریخ انتشارش برمیگردد به اسفند 82. حول و حوش زلزله بم که امیرخانی برای کمک به آنجا رفته بود.
بعضی از سرلوحه ها هنوز در پایگاه لوح و سایت خود امیرخانی قابل دسترس است.
(بابت کوچک بودن فونت عذرخواهی می کنم. تقصیر مسئول سایته!!)
قسمتی از کتاب:
"عاشورای ظاهر و عاشورای باطن"
...
========================================
58
به یاد شهید محسن مریمی: نوشتن
http://mofidd.parsiblog.com/Posts/215/%D9%86%D9%88%D8%B4%D8%AA%D9%86/
نریمان-مهر90
امیرخانی داستان نویس بسیار موفق کشورمان حرف جالبی می زند. می گوید: اگر وقت و هزینه ات را برای داستان خواندن بگذاری و بعد از ده سال حتی یک داستان خوب هم ننویسی هیچ چیز را از دست نداده ای اما اگر این پول و زمان را برای کلاس ها بگذاری و نویسنده نشوی عمر و مالت را تلف کرده ای»
========================================
57
داستان من:
رضا امیرخانی و آرزوهای رو زمین مونده ی من
http://mychallenginglife.blogfa.com/post-11.aspx
فاطمه سادات-شهریور90
بعد از یک غیبت چند وقته دوباره اومدم . یه وقتایی دل و دماغ نوشتن برام نمی مونه . گرچه به دوستام و وبلاگاشون سر می زنم ولی چیزی نمی نویسم.با اینکه خیلی عاشق نوشتنم و از نوجوونیم حتی واسه روزنامه هم مطلب می نوشتم ولی دغدغه های این روزگار و مسائل شخصیم که یکیش هم آرزوهای رو زمین مونده ی منه باعث می شه نخوام به دلم سر بزنم تا بنویسم . یعنی برم و دوباره همه ی اینایی رو که می دونم تو دلم ببینم ....بگذریم کلاْ...
به دلیل همین مقدمه ای که گفتم من اصولاْ خوندن کتابهایی که از اون جنس آمال من توش باشه یا نویسنده اش تجربه هایی داشته باشه که منم عاشق داشتنش بودم ولی هنوز تقدیرم نیست رو خیلی دوست دارم . وقتی هم که گیرم بیاد تا تمومش نکنم خواب و خوراک ندارم !
یکی از اون نویسنده ها رضا امیرخانیه . ارمیاش رو وقتی دبیرستانی بودم به توصیه خواهرم خوندم. بعدترها (( من او )) (( داستان سیستان )) ((بیوتن)) ((نشت نشا ))((نفحات نفت)) و قبل از این آخری که دستمه و تمومش نکردم(( جانستان کابلستان)). محض ریا اینو نوشتم که شاید خود امیرخانی هم این نظرمو بخونه !!!
الان هم ((سرلوحه ها)) رو می خونم. راستش اینکه من از نوشته های امیرخانی خوشم می آد نه به خاطر قرابت ایدئولوژیکیه و نه نثر تحسین برانگیز و یه جاهایی بی تعارفش گرچه که هر دو برام خواستنیه و وقتی از اون چیزی می خونم مثل اینه که خودشو بی ریا بهت نشون داده بدون هیچ دغدغه ای . انگار همیشه خودشه . خود خودش . چیزی که تلاش می کنم باشم بدون هیچ اجرای نمایشی . تو یه جامعه که خیلی چیزا از خودت نیست و آموزش نا محسوس می بینی که خیلی جاها خودت نباشی . تبریک می گم آقای امیرخانی .فکر کنم باید خیلی خیلی شاکر باشید که خودتون هستید تقدیم به شما.
راستش خیلی وقتا دلم سفرهای دور و دراز می خواد ولی کو وسایلش کو امکاناتش و کو فرصتش. از جنبه تفریحیش نیست که می خوام برم سفر . به خاطر چشم و هم چشمی هم که این روزا زیاد شده
نمی خوام مسافرت رو .سفر سفر که میگم نه مسافرتهایی که برا تغییر مودمون میریم شمال و اصفهان و شیراز و ...نه. یه مسافرت طولانی به یه فرهنگ جدید می خوام. راستش تجربه اش رو دوست دارم . دلم نمی خواد وقتی می رم برم جاهای لوکس و خوش بگذرونم . می خوام برم یاد بگیرم . تجربه کنم . پس انداز کنم برا خودم . تو این دیدنها خیریتی هست حتماْ که پیامبر رحمت هم به مسافرت سفارش کرده اند. راستش در این خصوص وقتی نوشته های امیرخانی جلو چشممه بدجوری باهاش همذات پنداری می کنم .حسش به منم منتقل میشه . فکر می کنم منم اونجام . هوای جایی که او هست رو نفس می کشم.اینکه تو آمریکا بوده بیوتنش رو لمس پذیر می کنه.تو داستان سیستانش همینطور. سرک کشیدناش. همه چی گفتناش.جانستان کابلستانش که جای خود داره . من سرکارم هم می بردمش تا تمومش کنم. لذتی وصف نشدنی بود برایم . دقیقاْ رنگ یک تجربه شخصی .
الانم که سرلوحه ها رو می خونم قضیه دیدارش با سیدحسن نصرالله و جرج جرداق خیلی واسم قشنگ بود.خوش به حالش با این تجربه هاش . راستش صحبتهای جرج جرداق رو که خوندم راجع به امام علی علیه السلام لرزید دلم گریه کردم واسه تموم غربتش از اون دوران تا حالا که هممون داعیه فهمیدگی داریم . هنوز همونجور غریبه حضرتش میان ما .... . اینکه جرداق گفته بود من به امور غیبی اعتقاد ندارم و اینکه پدرش سنگی رو که خودش روش حک کرده بود لافتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار رو بر سر در خونه شون نصب کرده بود و گفته امیرخانی که تاسف می خوریم بر اعتقاد به غیب خودمان !
خوش به حالت آقای امیرخانی برای همه تجربه هایی که نصیبت شده . ممنون که ما رو هم بی نصیب نمی گذاری . بابت تجربه هات که منو با خودت شریک کردی .می گن وصف العیش نصف العیش . ولی تو روزگاری که همین وصف العیش هم درست و حسابیش گیر نمی آد کتابات یه وصف العیش تمام و کماله. وصفی که شاید خیلی خیلی بیش از نصف باشه!!ممنونم.
دست علی یارتون
========================================
56
عبور موقت: دنیای مجازی
http://parchekouh.blogfa.com/post-11.aspx
mim-e-lam -شهریور90
دنیای مجازی
هوالکاتب _ «... جوانتر بودیم و ساعت پایانی موزه، آن هم روز وسط هفته که بلیتها نصف میشد. هیچ کسی منتظر ورود به اتاق نبود. نیم ساعتی مدام بازی میکردیم. عرق کرده بودیم. حتا حسام (حریف من) وقتی که خواست شیرجه برود روی موکت، زانوی شلوارش از بین رفت. مشکل این بود که موقع آبشار زدن، دست آدم درد میگرفت. یعنی توپ روی پرده همان شتاب را میگرفت، حتا صدا نیز با شدت ضربه تنظیم میشد، اما از آنجایی که دست به هوا ضربه زده بود و ”هیچ چیز“ را فرستاده بود توی زمین حریف، درد میگرفت ناجور... تا شب کت و کولمان گرفته بود. ما جسمأ والیبال بازی کرده بودیم، اما بدون توپ... یعنی همه ی خستگی والیبالیستها را عینأ داشتیم، اما بدون توپ... کلیات ابوالبقا میگویم انگار... دنیای مجازی یعنی همین. و بیراه نیست که -دور از چشم منطقیون- گفته اند: در دوره ی انفجار اطلاعات، دنیای مجازی حقیقیتر است از دنیای حقیقی...» _ سرلوحه ها، رضا امیرخانی صص12،13 ، نشر سپیده باوران، چاپ دوم1388.
========================================
55
24:00: سرلوحهها
http://2400.blogfa.com/post-180.aspx
حسین قربانی-شهریور90
-کتاب سر لوحه های رضا امیرخانی را شاید بخرم ، همه مقالاتش خوب نیست ولی مقالات خوبش محشر است،منِ کتاب نخر می خواهم کتاب بخرم و این اتفاق است خوب،نیست؟
========================================
54
خاطرههای نکته دار:
منِ بیکار و لیست صد تا رمان
http://jigoli.blogfa.com/post-78.aspx
سحر-تیر90
یه فهرست صد تایی از رمانو "رضا امیر خانی" نوشته که میخوام یواش یواش همشو بخونم.
در گوشی بهتون بگم.دارم یه رمان مینویسم.از دست خودم خندم میگیره.دختر تو رو چه به رمان نویسی.ولی چی کار کنم.دست خودم نیس.من از بچگی داستان مینوشتم.
========================================
53
جذبه: نوبت
http://jazbe.blogfa.com/post-123.aspx
محمدصادق صادقی-شهریور90
نظر رضا امیرخانی توی سرلوحه ها در مورد مردم عراق اینه که این قوم مشکل کمبود شادی دارند. من قبول ندارم. معتقدم مشکل اساسی و اصلی مردم عراق عدم وجود یک هویت اصیل و هدفمند است. این موضوع رو می توان از شکل گیری نسل جدید در عراق به خوبی دریافت. به جرأت می تونم بگم که نوجوان عراقی رو ندیدم که لباس عربی تنش باشه.
========================================
52
پی نوشت: پیامبر بشاگرد
http://peynevesht.mihanblog.com/post/111
مسعود-شهریور90
و...
مقاله رضا امیرخانی كه امشب اتفاقی دیدمش! خیلی با این مقاله و مخصوصا این بند آخرش حال می كنم! خواندش برای این روزهای من خالی از لطف نبود.
حاج عبدالله! هیچ اعتقادی ندارم به الگوهای غیرِ معاصر. شهید همت الگوی زمان خودش بود. شهید رجایی نیز. هر كدامِ شهدا اگر امروز بودند، الگو بودند، اما در كاری دیگر و در شان امروزشان. و به همه این را میگفتم. میگفتم اگر گفتند شلمچه كجا بودی، جواب بده بم كجا بودی. كه جبهه جبههی آرمانگرایی است. و هر كسی وقتی به دنبالِ مصداق میگشت، با كمی پرس و جو تو را پیدا میكرد. و آی عبدالله والی! حالا زیرِ علم چه كسی سینه بزنیم؟
========================================
51
جاکتابی: الواح کاغذی
http://jaketabi.blogfa.com/post-94.aspx
زهیر قدسی-مرداد90
اگر خاطر مباركتان باشد، در اولين شماره جاكتابي، كتاب «بيوتن» از «رضا اميرخاني» معرفي شد(البته اگر بتوان اسمش را معرفي گذاشت!). نويسندهاي كه به عقيده بسياري از صاحبنظران از موفقترين نويسندههاي معاصر محسوب ميشود. نويسندهاي كه با قلمي صميمي ارتباطي عميق با مخاطب ميگيرد و البته اين صميميّت به مانند بعضي نويسندگان زوركي نيست! بايستي گفت كه فقط اين قلم صميمي نيست كه اميرخاني را محبوبيت ميبخشد، بلكه ابداعات او در نوع روايتگري نيز بسيار جذاب و خواندني است. اگر كمي به آثار وي دقت كنيم متوجه ميشويم كه مشاهدات او تا چه اندازه دقيق و وسيع است.
*«سرلوحهها» عنوان هفتمين اثر اميرخاني است كه به تازگي منتشر شده است. نويسنده در مقدمه اثر خود را اينگونه معرفي ميكند:«...اين يادداشتها جان ميداد براي ورثه تا بعدتر كرهاي بگيرند از آن. كتاب آفتاب، هم از اجل و هم از ايشان پيشي گرفت و پيشنهاد انتشار داد براي اين پرت و پلاها. مجموعهي حاضر تقريبا بدون هيچ دستكاري به دست انتشار سپرده شد. چند مطلبي هم به شدت تاريخِ مصرفشان گذشته بود كه از انتشارشان چشم پوشيدم. به هر رو از ميان هشتاد سرلوحهاي كه در فاصلهي 1381 تا 1384 نوشتم، چهل و پنج تا را انتخاب كردم و با اين فهرستبندي (الواح، امكنه، اجتماعيات و فرهنگ) به ناشر دادم...»
«الواح» شامل دو مقاله پيرامون وب و سايت لوح است كه در همان سايت منتشر شده بود. «امكنه» نيز شامل 12 مقاله است كه مربوط به مشاهدات نويسنده در سفرها و شرايط مختلف است؛ از زلزله بم گرفته تا عراق در آغاز اشغال و يا از بشاگردِ هرمزگان تا نيويوركِ آمريكا و... كه هيچكدام به مشاهدة صِرف خلاصه نميشود و نويسنده همراهِ مشاهدات خود به نتيجهگيري يا مقايسه دست ميزند. يكي از جذابيتهاي ويژه اين كتاب شايد همين مشاهدات باشد:
*«همين فردا كه عاشورا باشد(و گفتهاند البته كل يوم عاشورا) در فيفث اونيوFifth Ave در قلب منهتن نيويورك پاكستانيها دسته راه مياندازند و زنجير ميزنند. چنان مراسم پرشوري دارند كه نگو و نپرس. همه با لباسهاي بلند محلي و شلوارهاي سپيد. نه گمان ببري كه سنت تازهاي است؛ كه هر سال روز عاشورا همين برنامه هست.... ميتوان به قطع و يقين نوشت كه همين جماعت در مجالس خصوصي در نيويورك قمه ميزنند و در مصيبت اباعبدالله اشك ميريزند. اين يعني ظاهز عاشورا. همه اين جماعت شهروندان مطيعي هستند براي دولت ايالات متحده. سر سال به لطف يا به قهر، مالياتشان را به خزانهداري ميپردازند و خرانهداري هم سر صبر سهمِ اسرائيل و تفنگداران عراق و حتا منافقان ما را سوا ميكند و البته درصدي را نيز صرف عمران كشورش ميكند...»
«اجتماعيات» شامل 10 مقاله است كه بيشتر به كاستيها و خلاهايي اجتماعي و سياسي ميپردازد كه البته اينها نيز هيچكدام خالي از مشاهدات نويسنده نيست. يكي از ويژگيهاي برجسته اين كتاب مقدمه چينيها(به هم چينيها)ي نويسنده است كه نشانگرِ ذهن خلاق و معلوماتِ نويسنده است:«رفيقي دارم كه فوقِ ليسانسِ رياضي دارد از صنعتي شريف. توي خانوادهاي بزرگ شده است كه حتا يك بار هم سهواً آب پرتقال دهِ صبحش قضا نشده است. تا آنجا كه من به ياد دارم هميشه مرتب و اتو كشيده و دوستداشتني.... رفيقم توضيح داد كه حاجي چندين خروس قبراق دارد كه هر هفته يكيشان را پر ميدهد. زياد ميبرد. براي همين مردم روي خروسش شرط ميبندند. فيلم جلو ميرفت و خلاف انتظار ما، رضا سياه بهتر خروس بازي ميكرد. داور اعلام آبگيري كرد. همان تايم اوتِ خودمان. لُنگي خيس را درون گلوي خروس فرو ميكردند كه راه نفسش باز شود. ديگري جاي پنجهاي را بر گردن خروس بخيه ميزد. خار را عوض ميكردند. آمپول تقويتي ممنوع بود، اما عباس، شيافِ ب-كمپلكس به خروس حاجي ميزد...» به هيچ عنوان گمان نبريد كه در اين مقاله به ناهنجاريهايي از اين دست پرداخته شده. به هيچ وجه! ولي اين 650 كلمه جايي براي قرار دادن ادامه اين مطلب نيست.
و در نهايت «فرهنگ» 19 مقاله، پيرامون ادبيات داستاني، شعر، نويسندگان و نقد آثار و ... كه باز هم مجالي براي معرفي بيشتر آنان نيست(شايد در وبلاگم بيشتر به معرفي آن بپردازم). اين اثر نيز همانند ديگر آثار نويسنده، پيچدگيهاي خاص خودش را دارد كه شايد بيشتر مخاطب دانشجو را همراه خود سازد. اميدوارم از خواندنش بهره ببريد. تمام!!!
========================================
50
قدیس خیابان هشتم: ...
http://tabalbol.blogfa.com/post-45.aspx
فرشته-مرداد90
رضای امیرخانی می گفت . می گفت راز مانایی هر اثر را در روح دینی اش جستجو کنید . مومن ترم (خودم را مومن نمی دانم . این تر ِ تفضیلی شوخی بزرگی است در مورد من . بگذریم .) می کند داستایفسکی . حضرت داستایفسکی .
می خواستم بنشینم از داستایفسکی بنویسم . از تاثیر عمیقی که بر روزهایم گذاشته و می گذارد . دیدم خیلی چیزهای درست و درمون ادم های درست و درمون تر نوشته اند . بهتر است من زبان در کام بگیرم و درفشانی نکنم با این نثر نپخته و لایتچسبک و ابتدایی ام .
========================================
49
غمخاک: بی نفس بی لوح بی بابا
http://pure-commander.persianblog.ir/post/494/
محمد مهدوی اشرف-خرداد90
رضا امیرخانی یک مشت نویسنده و شاعرِ ریز و درشت را جمع کرده بود در لانهی وسیعِ حواصیل و ما صبحبهصبح یا شببهشب سر میزدیم به لوح تا نوشتههای هماین لشوشِ ویلانِ حوزههنری را بلع کنیم.
٣
رضا جنسِ نیازِ مخاطب را میشناخت. فرهنگ را میفهمید. جوان را درک میکرد. مدیر بود اما نه از آنها که بترسی نانت را ببُرد یا لهت کند که چهرا حرف میزنی و نقد میکنی و اصلاً هستی. خودش خودکار سهکیلومتر جلوتر از حرفهای ناگفتهی تو بود. میدانست اگر امروز غالبِ لوح بوی نا گرفته نباید دست به قالبش ببرد. جشنواره برگزار میکرد تا این نیاز برآورده شود. فرداروز اگر سرلوحه دلِ مخاطب را میزد بخشِ شعرش را قویتر میکرد و اگر شعر به تکرار میافتاد طنز کار میکرد و الی آخر.
جشنوارهی «سلام بر نصرالله» برگزار کرده بود با ادعاهایی خوب و جوایزی خوبتر. برای بخشِ نثرِ ادبیش یکروزه وبلاگی زدم و از آرشیوِ نوشتههای درِ پیتیام چند پستِ مرتبط با موضوع آپ کردم. بیکیفیتِ بیکیفیت. یک دروغِ شاخدار که خودم هم حالاها ازش خندهام میگیرد. یکروز که از بیرون آمدم خواهرم گفت از دبیرخانهی جشنوارهی سلام بر نصرالله تماس گرفتهاند و گفتهاند وبلاگِ محمدآقا در بخشِ نثرِ ادبی کاندیدا شده، خوشحال میشویم در اختتامیه تشریف داشته باشند. پوزخندی زدم و گفتم خالیبندیه. من اونو واسهی خنده فرستادم! خودم هم حاضر نیستم دوباره بخونمش! نشان به آن نشان دهروزِ بعد پاکتِ بزرگی را پست آورده بود حاویِ جوایز و یادگاریهای جشنواره و لوحِ تقدیری منقش به امضای آقایان رسولی و امیرخانی. اولین لوحی بود که در عمرم قابش کردم. چهرا؟ به یک دلیلِ خیلی ساده اما مهم. چون متنش «متن» بود. هنوز هم که هنوز است از آن ماء مینوشم گاهگاهی...
۴
لوحِ مالِ ما بود. مالِ نسلی که شیمیایی به دنیا آمده بود و اسیر. درست که جنگ به ما نرسید اما آثارش مانده بود. تا حرف میزدیم نفسمان میگرفت. خودمان هم اگر مقاومت میکردیم باز دستی جلو میآمد و میگفت: هیس! نوبتِ شما نشده! لوح بینِ آنهمه دست، نَفَس بود برای ما. زنگِ تفریحی بینِ یک ربع زندهگی و نود دقیقه حساب!
این روزها مُد شده نویسنده را به یکی از کتابهایش بشناسی. به رضا که میرسد حزباللهیها داستانِ سیستان را میشناسند و اهلِ داستان منِ او را و دانشگاهیها نشت را و مجانین بیوتن را و سوختهها ازبه را و این اواخر هم منتقدترها نفحات را و فرداروز احتمالا اهلِ فرهنگ جانستان را. من اما راستش را بخواهی به حسابِ خودم رضا را باید به سرلوحهها بشناسم. نه حتا به سرلوحهها که به لوح، به همآن لشوشِ ویلانِ حوزه. به خانهمان. به تاشهای کامیار و به آن هدیه و جاسوئیچی و آن تقدیرنامچهی جشنوارهای که دروغدروغ در آن شرکت کردم و راستراست پذیرفته شدم.
========================================
48
لحظه نامه: این یک راز است
http://lahzename.blogfa.com/post-96.aspx
علی سیفاللهی-بهمن89
چیزی هست در عالم که اهلش را به هم وصل میکند
و
من هنوز گرفتار آن نخ تسبیحم.
(رضا امیرخانی عزیز-سرلوحهها-یادداشتها)
========================================
47
نشریه فرهنگ: بیرق
http://beyraqmag.blogfa.com/post-43.aspx
ایثار قنواتی-خرداد89
سرلوحه ها
رضا امیرخانی - انتشارات سپیده باوران - 4200 تومان - 279 صفحه
با آنکه این کتاب داستان نیست و مجموعهای از یادداشتهای نویسندهاش است، اما میتواند یک کلاس داستاننویسی جمع و جور باشد؛ چون بالأخره این یادداشتها را یک داستاننویس نوشته و نثر داستانیاش در این یادداشتها کاملاً مشخص است.
· خلاصه کتاب
کتاب مجموعه یادداشتهای رضا امیرخانی است که بین سالهای 81 تا 84 در سایت لوح با عنوان «سرلوحه» نوشته است. حالا جناب نویسنده از بین 80 سرلوحه، 45 نوشته را انتخاب کرده است. یادداشتها موضوع یکسانی ندارد و بیشتر در مورد اوضاع جامعه در آن سالها از نگاه یک نویسنده است.
· رودررو با نویسنده
رضا امیرخانی دانشگاه شریف درس خوانده، مدرسه خلبانی رفته و دست آخر تصمیم گرفته نویسنده باشد. امیرخانی که اسمش با «منِ او» سر زبانها افتاد، تا حالا شش کتاب نوشته است. «من او» تا کنون به چاپ بیستوپنجم رسیده و شمار یکی از پرفروشترین رمانهای ماست.
· خارج از متن
رد پای آثار داستانی رضا امیرخانی را به راحتی در سرلوحهها میتوان جست و حتی حدس زد که کارهای بعدی وی چه محورهایی خواهند داشت. مجموعه سرلوحهها در سه بخش امکنه، اجتماعات و فرهنگ؛ بیانگر نظرها، پیشنهادها و انتقادات تند و تیز نویسنده است. به قول نویسنده، شاید «این یادداشتها جان میداد برای ورثه تا بعد تذکرهای بگیرند از آن»، ولی گویی پیشنهاد دوستان، ورثه را بینصیب گذاشت.
· بریدهای از کتاب
«تختی، تختی زلزله بوئین زهراست که با گونی توی لالهزار پول جمع میکند. تختی، تختی وابسته به جریان پاک و اصیل جنوب شهر تهران است. تختی هموست که مردم هنوز فکر میکنند تصویرش را در سینهها حفظ کردهاند.»
ایثار قنواتی
========================================
46
مارکوزه: تاریخ را با من بخوان...
http://markoze.wordpress.com/2010/12/24/%D8%AA%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AE-%D8%B1%D8%A7-%D8%A8%D8%A7-%D9%85%D9%86-%D8%A8%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%86-%D8%A8%D8%A7%D9%82%DB%8C-%D9%81%D8%B3%D8%A7%D9%86%D9%87-%D8%B3%D8%AA/
...-دی89
چند وقتی هست که دنبال تاریخ خیلی معاصر – البته هنوز انقدر جدیده که تاریخ نشده – می گردم :
فقط چند راه وجود داره برای رسیدن به این اطلاعات :
1- سایت ویکی پدیا (اسم یک نفر رو سرچ می کنی و همین جوری میری) نتایج چندان مورد اطمینان نیست ولی خب.
2- آرشیو روزنامه ها …
3- آرشیو بعضی سایت از جمله سایت رضا امیرخانی.
========================================
45
نشریهی پنجره: سایت لوح
http://www.panjerehweekly.ir/1389/9/13/MainPaper/71/Page/62/?NewsID=6835
امیرعلی روشن-آذر89
یکی از برکتهای حضور رضا امیرخانی در حوزه هنری، تأسیس یک سایت اینترنتی بود که هنوز و پس از گذشت چندین سال از استعفای امیرخانی از سردبیری آن، پربینندهترین سایت حوزه هنری است. لوح، پایگاه فرهنگ و ادب فارسی (louh.com) در سال 1381 به سردبیری رضا امیرخانی و با مسئولیت محسن مؤمنی که آن روزها قائممقام مرکز آفرینشهای ادبی حوزه هنری بود، آغاز بهکار کرد. آن روزها مرکز آفرینشهای ادبی حوزه شامل سه اتاق میشد: دفتر مدیریت، آبدارخانه و دفتر سایت لوح. همین نشان اهمیت سایت، لااقل در آن روزهاست!
بسیاری از نویسندگان حوزه هنری، ورود در عرصه نت را با سایت لوح آغاز کردند. نویسندگانی که تا پیش از آن جز در عرصه مطبوعات مکتوب حضور نداشتند، و البته باید گفت در عرصه اینترنت نیز پایگاههایی که شایسته عنوان فرهنگ و ادب فارسی باشند، زیاد به چشم نمیخوردند.
لوح اولیه بیشتر به مجمعی از وبلاگها شباهت داشت، با نویسندگان صاحبنامی که پای ثابت سایت بودند و معمولا هر هفته مطالبشان در سایت نمایش داده میشد: سیدمهدی شجاعی، علیرضا قزوه، ابوالفضل زرویی نصرآباد، مرتضی سرهنگی، محمدحسین جعفریان، محمدرضا سرشار و... چند تن از این نویسندگان بودند. و البته خود امیرخانی که «سرلوحه»هایی جنجالی مینوشت و سال گذشته نیز مجموعهای از این سرلوحهها را در قالب کتابی منتشر کرد. کمکم جمعی از نویسندگان جوان نیز به لوح پیوستند و «لوح دانشجو» را سامان دادند که منتشرکننده شعرهای و داستانها و مقالات جوانترها بود.
وقتی امیرخانی در اثر برخی اختلافات با مدیریت حوزه هنری، عزم رفتن کرد، همین گروه جوان را به مؤمنی معرفی کرد تا جایگزین بزرگترهای صاحبنام شوند. و در رأس آنها، علی محبی بود که نویسندهای قابل بود. علی محبی، دومین سردبیر لوح، یکبار در گفتوگویی با روزنامه رسالت گفته بود: «ما تکقطبي عمل نميکنيم، بلکه عضو يک جبهه فرهنگي هستيم. مثلا دوستان ما در مجله سوره در حوزه ادبيات مکتوب فعاليت ميکنند. نشريات تخصصي در زمينه شعر ادبيات و موسيقي و سينما؛ و سايت لوح منطقهای ديگر از اين جبهه است که در اينترنت فعال است.» و در این دوره بود که سایت کاملا سر و شکل یک سایت را بهخود گرفت، با سرویسهای فعال و منظم.
این روزها لوح یکی از مهمترین سایتهای حوزه است که کماکان به مسئولیت محسن مؤمنی و با سردبیری محمد حمزهزاده منتشر میشود. سرویسهای شعر، داستان، طنز، اندیشه، سینما، تئاتر، کتاب و عکس، بخشهای مختلف سایت را تشکیل میدهند که هر یک توسط دبیران سرویس اداره میشوند. در حقیقت لوح یک مجله اینترنتی است که با سرویسهای مختلفش میکوشد علاقهمندان به شاخهها و رشتههای مختلف هنری را پاسخگو باشد. لوح اگرچه بخش عمده اعتبارش را از دوران حضور امیرخانی و حلقه اول نویسندگانش دارد، اما بیش و کم توانسته در همان راهی گام بردارد که آن بزرگان گشودند و کماکان آیینهای برای جلوههایی از فرهنگ و ادب فارسی باشد.
========================================
44
کتائب یک دیوانه: کتیبه چهاردهم، متصل منفصل یا منفصل متصل
http://mim-e-lam.blogfa.com/post-17.aspx
میم لام-آبان89
- مطمئن م عنوان مطلب م را از یک جایی دزدیده ام، احتمالا از سرلوحه های رضا امیرخانی...
========================================
43
نون والقلم: تناسل نوشته
http://jalalealeahmad.blogfa.com/89092.aspx
...-آذر89
اینکه محمود دولت آبادی؛ نه خودش و نه قلم اش برایم مهم نیست اما سِرچی زدیم و نوشته ای از امیرخانی پیداکردیم در «سرلوحه ها»یش. ما فرزندان زن زیادی جلالیم ... و همان زمان بود که امیرخانی را احسنتی گفتم به پاس این جوجه نوشته اش در حول جلال؛ از گلشیری و دولت آبادی گرفته تا امام ... و لبته کمی آنطرف تر؛ چوبک.
مجبوریم که امیر خانی را از اولین ظهورات نهضت نویسندگی ببینیم که جلال و طایفه ی آنتی منورالفکری اش راه انداخت و نشان داد که نویسنده نه به سبیل نیچه ای است و نه پیپ و پاپیون امثال مارکِز!
من هم به سنت همیشگی مقاله را که خیلی قبل تر نوشته بودم در زیر می نویسم تا بلکه حرکتی کرده و از دسته عقب نمانده باشیم!
========================================
42
میثم امیری: سوره نامهر
http://meysam-amiri.blogfa.com/post-293.aspx
میثم امیری-آبان89
زیرِ عبارتِ زیادی خط کشیده شده است. چند نمونهاش را در زیر میآورم:
همخوابگی با دخترکان
...
زنهای فاحشه
چقدر جنبشِ نرمافزاری ... رضا امیرخانی
و...
داشتم آتش میگرفتم وقتی ارتباطِ بینِ این مفاهیم را که مثلا باید تصحیح میشد میفهمیدم.
ت
وضیح سایت: چهقدر جنبش نرمافزاری که سوره مهر دستور به حذف آن داده است عنوان مقالهای است در کتاب سرلوحهها!
========================================
41
بن بست: یک پست کاملا شخصی
http://bon-bast2.blogfa.com/post-52.aspx
محسن علائیان-آبان89
١
.والي را كه مي شناسي؟عبدالله والي؟حاج عبدالله والي؟مرحوم حاج عبدالله والي؟ و تمام اينها صفات و اسما مختلفي است كه بودن و نبودشان برايش پشيزي ارزش نداشت كه اگر داشت امروز نه فقط در بشاگرد بلكه در خيلي جاهاي ديگر از جمله قلب مومن كه حرم توست نامي و يادي از او باقي نبود،نمي خوام روضه والي را برايت بخوانم،اين بار هم مرثيه خودم است و ''حاجي'' تنها مدخلي است به اين ماجراي پر آب چشم...
٣.من الگويم نه ''حاجي''است و نه ''آويني''و نه''ماركس''و''وبر''و''دوركيم''.نه حضرات آيات عظام و نه روشنفكران.و اصالتا الگويي ندارم و تمام بيچارگيم از اينجاست كه در هركدام سراغي از حقيقت ناب مي گيرم و بويي مي شنوم اما خود را به هيچيك از اينان و دگران دلبسته نتوانم كرد.
پ.ن.٣:رضا اميرخاني زماني گفته بود براي آنها كه با تو زندگي مي كنند گاهي هم ممكن است پاي حرف و حديثي به ميان آيد.باز هم شكرت كه با تو زندگي نمي كنم و گرنه كار از قيل و قال هم گذشته بود؛همين گه گاه ديدنت هم غنيمتي است.