جهت سهولت دسترسي كاربران، هر بیست مطلب مرتبط در يك صفحه ذخيره خواهند شد. براي ديدن بیست نظر قبلي به لينك پايين صفحه مراجعه فرماييد.
========================================
40
آیا ننگری که آنان خود بهره وادی تحیرند: sun of the beach
http://www.u-ha.blogfa.com/post-123.aspx
اقلیت-اردیبهشت90
جانستان تا كابلستان امير خاني چه گونه است؟
آيا به اندازه ي نفحات نفتش ارزش خواندن دارد و يا به فريب من اويش هست؟
آيا بيش از حد رنگ و بوي سياسي دارد ؟
کار من سیاسی نیست. چه این بیاید، چه آن، منفعت سیاسی ندارم و در تعریف جهانی، سیاسی کسی است که منفعت سیاسی داشته باشد. اما گوش کسی بدهکار این حرفها نبود. برای کسی میخواستم برهان بیاورم که چرا سیاسی نیستم. خندیدم و گفتم: «از وقتی عقلرس شدهام و در انتخابات شرکت کردهام، یعنی بالای هجده سال، در هیچ انتخاباتی پیروز نشدهام! همیشه قاپم بد نشسته است. اول که هیچ، حتی در انتخاباتهای مهمتر دوم هم نشدهام. آدمی تا این حد بدبیار در سیاست خیلی به کار حمایت سیاسی نمیآید!
راشو جمع كن بينيم بابا
زده هزاران هزار آدمو شكنجه ي روحي و جنسي و جسمي و جاني كرده و به خاك و خون كشيده
اون وقت تويي كه فرهنگي هستي و وضيفت زدن حرف دل مردمه و از طرفي از بقل دولت مي خوري و هاپ هاپ مي كني كه چرا مدير سه لتي بيش از اين به ما نون بيش تر نمي ده
پس نفت حرومه اقتصاد آمريكا فلانه و ...
هر چند كه مي دانم ذات حرام زاده ي هنر تملق است و اين را خوب درك كرده ام
...
و اين گونه مي شود كه در سيستان را رقم مي زني
و اين گونه است كه مي گويي كار من فر هنگيست
پس فرق تو با حافظ چيست ؟
غير از چشمه ي بي نهايت استعداد او ؟
ريشه ي نفاق از بي ريشه گيست
من حرام زاده اي بيش نيستم
========================================
39
روزنامهی روزگار: عدهای کارشان لقبسازی است
http://roozegardaily.com/pdf/90-03-01/10.pdf
سجاد روشنی-خرداد90
حسبِ اتفاق، به گمانِ من در پروندهی افغانستان، نگاهِ دولت و ملت منطبق است و هر دو نگاه غیرواقعبینانه و نادرستی به مسالهی افغانستان دارند. نگاهی به شدتِ بیگانهستیز که مخالفِ فرهنگِ دینمدارانه و اخلاقِ ملی ماست. چه دولت و چه ملت، نسبت به این همسایه دید درستی ندارند. در سایر موارد اتفاقا تعارضاتی وجود دارد...
به نظر من مسوولانِ فرهنگیِ ما، در ابعادِ تمدنیِ ما نیستند. اجازه بدهید سربسته بگویم و به برخی جزئیات که در کتاب نیز اشاره کردهام نیافزایم. همین قدر بگویم که امروز در بعضی مناطقِ شمالی افغانستان، ترکیه، مدارسِ پایهی ترکزبان تاسیس کرده است که به نفوذش در همسایهی شمالی، ترکمنستان، مرتبط است. کرسیهای زبانِ ترکی در بسیاری از دانشکدهها به خرج دولت ترکیه راهاندازی شده است. امروز در کشورهایی مثلِ آذربایجان و ترکمنستان که بعد از فروپاشی مریدِ جمهوری اسلامی ایران بودند، ترکیه نفوذ فراگیری دارد...
راه خودم را میروم. خیلی هم به این لقبگذاریها فکر نمیکنم. هر چه ما را لقب دهند آنیم... نوشتن، کاری است کاملا فردی. برای نوشتن مجبور نیستم عضوِ گروهِ خاصی باشم. روزی میگویند چپ است، روزی میگویند راست. حالا هم که دیگر چیزهایی میگویند که اصلا سر در نمیآورم، در نشریهای مرتبط با فرهنگِ عمومی که قطعا از جیبِ مبارکِ مدیرمسوول و سردبیر پولش را میدهند به ما میگویند، نئولیبرالیسمِ جهانی! این حرفها تاثیری در نوشتنِ بنده ندارد. عدهای کارشان نوشتن است، عدهای کارشان لقبگذاری. تفکیکِ کاریِ خوبی داریم. نه آنها میتوانند کار مرا انجام بدهند و نه من کارِ ایشان را......
این مصاحبه کلا در سایت ارمیا کار شده است.
========================================
38
جام جم: جانستان کابلستان
http://www.jamejamonline.ir/papertext.aspx?newsnum=100844199317
...-خرداد90
سفرنامهها در ميان ديگر كتابهاي بازار نشر ايران اگر چه فروش خوبي دارند، اما موفقيت روايت سفر رضا اميرخاني به افغانستان كه در بيست و چهارمين نمايشگاه بينالمللي كتاب تهران بسيار با استقبال روبهرو شد، باز هم دور از انتظار بود. هر بار كه 500 نسخه از كتاب جانستان كابلستان به غرفه نشر افق ميرسيد، در كمتر از يك ساعت از سوي مراجعهكنندگان خريداري ميشد كه براي خودش ركوردي به شمار ميآيد.
رضا اميرخاني جايگاه خودش را در ادبيات امروز پيدا كرده است و اين امر باعث ميشود تا علاقهمندانش در زماني كوتاه كتاب 350 صفحهاي او را بخوانند و در وبلاگهايشان نقدهايي بر آن بنويسند.
اميرخاني كه بسيار اهل سفر است و علاوه بر تمام استانهاي كشور، به 22 كشور دنيا هم سر زده، با رمان «ارميا» كه سال 74 جايزه 20 سال داستاننويسي دفاعمقدس را گرفت، خوانندگان داستانهاي ايراني را با نام نويسندهاي جديد آشنا كرد.
مجموعه داستان «ناصر ارمني»، رمان «من او» كه سال 79 برگزيده منتقدان مطبوعات شد، سفرنامه سيستان، مقاله بلند نشتنشا و رمان بيوتن كه سال 87 منتشر شد و بسيار خوب مورد استقبال قرار گرفت، از جمله آثار اميرخاني هستند كه جايگاهي تثبيت شده را در عرصه ادبيات امروز ايران براي او رقم زدهاند.
جانستان كابلستان شرح سفر اتفاقي اميرخاني به افغانستان است. در پيش درآمد كتاب با عنوان مور و تيمور، حوادثي را شرح ميدهد كه به عبورش از مرز و ورودش به افغانستان همراه همسر و فرزندش منجر ميشود. اميرخاني از همان ابتد واژگان رد و بدل شده بين افغانها را ضبط ميكند؛ مثلا دوگانگي به جاي دوقلو، رخ نميدهد به جاي آنتن نميدهد، خانه جنگي به جاي جنگ خانگي و... . فصلهاي ديگر كتاب با عنوانهايي چون مشهورات هرات، متواترات هرات، تحريرات هرات، زائر و زار و نزار مزار، بلخ؛ الخ...، تقابل با كابل، انتخاباتيات و بلاكش هندوكش پشت سر هم ميآيند.
با توجه به اين كه افغانستان تاريخ، فرهنگ، زبان و ديني مشترك با ايران دارد، اميرخاني با توجه به مشاهداتش در اين كشور همسايه، بعضي از مسائل ايران را نيز مورد بررسي قرار ميدهد و اشارهاي به گذشته، حال و آينده كشورمان ميكند. خواندن بعضي از اين مقايسهها مايه دلگرمي ميشود. مثلا جادههاي افغانستان آنقدر اندكند كه اميرخاني ديدن يك جاده را در ميان كوهها يك حادثه ميداند يا در فصل بلاكش هندوكش در مقايسه وضعيت فرزند خودش و دختر افغان مينويسد: پسر من تا چند سال ديگر به مدرسه ميرود و تا چند وقت ديگر دانشگاه و... مسيري مملو از موفقيتهاي كوچك و بزرگ را طي ميكند و اين دختر... چند عمليات انتحاري را بايستي از بيخ گوشهاي كوچكش رد كند... چندبار بايد بترسد از اين كه اختطاف نشود، همه اينها را كه رد كند در كدام كلاس درس ميتواند مطمئن باشد كه طالبها خوراكي مسموم توزيع نميكنند و به صورت اسيد نميپاشند... .
اميرخاني در مقايسه سفرش به افغانستان با ديگر كشورها مينويسد: هربار وقتي از سفري به ايران برميگردم دوست دارم سر فرو بيفكنم و بر خاك سرزمينم بوسهاي بيفشانم. اين اولين بار بود كه چنين حسي نداشتم. بر عكس پارهاي از تنم را گذاشته بودم پشت خطوط مرزي، خطوط بيراه و بيروح مرزي. جانستان كابلستان نوشته رضا اميرخاني را نشر افق در 3000 نسخه با قيمت 6500 تومان روانه بازار كتاب كرده است.
========================================
37
ارمیا: جانستان کابلستان
http://hosseinzaghari.blogfa.com/post-195.aspx
حسین زاغری-خرداد90
هربار وقتی از سفری به ایران برمی گردم، دوست دارم سر فروبیافکنم و برخاک سرزمین م بوسه ای بیافشانم. این اولین بار بود که چنین حسی نداشتم. برعکس، پاره ای از تن م را جا گذاشته بودم پشت خطوط مرزی، خطوط بی راه و بی روح مرزی. خطوط «مید این بریطانیای کبیر»! پاره از از نگاه من، مانده بود در نگاه دختر هشت ماهه... بلاکش هندوکش...
رضا امیرخانی در جانستان کابلستان سفر کوتاه اما پرماجرایش به افغانستان را روایت می کند.
پرسه درخاک همسایه فرصتی است برای نگاه کردم دوباره به ایران، اتفاقات تازه و آینده ی پیش رو.
========================================
36
خبرگزاری دانشجویان ایران: امیرخانی، نمادی از رویشهای انقلاب
http://snn.ir/news.aspx?newscode=13900231180
...-خرداد90
مخاطبان نسل امروز نويسندگان پس از انقلاب، اميرخاني را بيشتر و بهتر با رمان زيبا و تاثيرگذار «من او» ميشناسند؛ البته اين شناخت نتيجه حاليه باطراوت و جلب نظر كنندهاي است كه حول اين رمان شكل گرفته و ناشي از ويژگيهاي منحصربفرد و جذاب اين رمان است.
گروه فرهنگي «خبرگزاري دانشجو»؛ رضا اميرخاني، نويسنده جوان، خوش قلم و اهل تحقيق و تدبر روزگار ما بي ترديد برايندي روشن و بكر از فرآيند پر افت و خيز نويسندگي پس از انقلاب است.
شايد بتوان مهمترين و برجسته ترين شاخصه و نماد نوشته هاي اميرخاني را چه در حوزه ادبيات داستاني چه در حوزه مقالات تحقيقي و تحليلي و چه در حوزه سفرنامه، صداقت و صراحتي دانست كه در آثار او به چشم مي آيد و موج مي زند.
مخاطبان نسل امروز نويسندگان پس از انقلاب، اميرخاني را بيشتر و بهتر با رمان زيبا و تاثيرگذار او (من او) مي شناسند؛ البته اين شناخت نتيجه حاليه باطراوت و جلب نظر كننده اي است كه حول رمان «من او» شكل گرفت و ناشي از ويژگي هاي منحصربفرد و جذاب اين رمان بود.
ويژگي هايي كه با قلم ورزيده، نوازشگر و جذاب اميرخاني توانست يكي از بهترين و جذاب ترين رمان هاي پرفروش پس از انقلاب را بيافريند، بويژه آن كه «من او» هم از جهت ساختاري حائز ويژگي هاي فني قابل دفاعي بود و هم از جهت محتوايي تداعي كننده ارزش هاي معرفتي و آلام آمال انساني و الهي.
به عبارت ديگر كار اميرخاني را در آثار شاخصش كه «من او» بر تارك آن مي درخشد، مي توان اين گونه تحليل كرد كه نويسنده با دست يازيدن به دو عنصر صداقت و صراحت تلاش مي كند با دستيابي به عنصر جذابيت و بهره گيري از آن در كنار ساير مولفه هاي فني در داستان، با توجه و تمركز بر محوريت پيام هاي معرفتي و آسماني و با رويكردي انقلابي و آرماني مخاطب را در منظومه اي ملهم از اين مباني قرار دهد.
علاوه بر ادبيات داستاني كه اوج آن «من او» بود و حتي در كارهاي پيش از آن مانند «ارميا» و پس از آن «بيوتن»، اميرخاني در قالب هاي ديگر چون سفرنامه و مقالات تحليلي نيز آثار درخوري از خود به جا گذاشته است كه از آن جمله مي توان به «نشت نشا» و «داستان سيستان» اشاره كرد.
نگارنده معتقد است داستان سيستان كه متن سفرنامه رهبر معظم انقلاب در سفري 10 روز به استان سيستان و بلوچستان از نگاه و قلم اميرخاني است، بهترين اثر نوشتاري اميرخاني طي سال هاي گذشته به شمار مي رود؛ سفرنامه اي كه مي توان آن دو عنصر آشناي آثار اميرخاني يعني صداقت و صراحت را بوضوح و روشني در آن يافت و علاوه بر آن از نوازشگري هاي متني نرم و جذاب گاه بذله گو و گاه فكاهه لذت برد.
يكي ديگر از آثار رضا اميرخاني كه به نوعي آخرين اثر نوشتاري او محسوب مي شود كه در حوزه سفرنامه منتشر شده، سفرنامه اميرخاني به كشور افغانستان است بعنوان «جانستان»؛ در اين سفرنامه اميرخاني تلاش مي كند ضمن نزديك شدن به فرهنگ، آيين، روش، منش، اخلاق و خلقيات مردم آن سرزمين تصويري صريح، بي پرده و روشن از واقعيت ها و حقيقت هاي آن به مخاطب عرضه كند.
تلاش اميرخاني در اين سفرنامه در گسترده اي از تجربه، شناخت و مواجهه عيني با واقعيات رخ مي دهد كه براي مخاطب از جذابيت قابل توجهي برخودار است؛ ضمن اينكه اميرخاني در اين سفرنامه نيز با همان نگاه ويژه و جذاب و حتي رعايت همان رسم الخط خاص خود، جزئي نگري هاي جذاب و جالب توجه سفرنامه پيشين را تكرار كرده است؛ به عبارت ديگر با بياني ملهم از ادبيات، شاعرانگي و طنزي ترد و تلخ رويكرد رئاليستي اش را در اتمسفري از فضاسازي جذاب و واژه پردازي زيبا و اديبانه به كار برده است كه البته عدم تكلف و خوش خواني و لذت بردن از ويژگي هاي مهم آن است.
بلخ، الاخر! صبح است ساقيا و مي دانم قدحي پرشراب خواهي كرد كز سنگ ناله خيز روز وداع افغان...
حالم عجيب گرفته است و حالا از عمق جان مي فهم كه عمق جان كه اين خاك، كش دارد...
بدم نمي آيد كه اگر روزي خواستم سفرنامه اي بنويسم نامش را بنهم «كش هندو كش».
ساعت هفت و نيم صبح است و از اوتل نظرگاه بيرون مي زنم. پيش از بيرون آمدن چاي سبز مي خورم با لقمه اي نان و پنير كه هر چه مي كنم قهوه چي حساب نمي كند و اين را مي گذارد به انعامي كه اضافه كرده ام به حساب دو شب اتاق. عجيب مردمي هستند مردم اين ديار هنوز روي تخت هاي قهوه خانه عده اي مست خوابند.
پتوي افغاني روي صورت كشيده اند و كيسه مال و منال زير سر نهاده اند و خرناس مي كشند بي خيال عالم و ما في ها و بدخوابي ما مرفهان نقرس زده قرص خواب خور! يكي هم سيمي از زير كيسه مال و منالش بيرون آمده و رفته است تا پريز برق؛ شايد اين يكي شارژر موبايل يا پخش موسيقي يا هر چيز ديگري باشد.
اما مجموعا همه دارايي مرد رهگذر افغان همان است كه شب زير سرش مي گذارد!...
========================================
35
خوابگرد: هنر هدف است، هدفی متعالی
http://blog.khabgard.com/statics.asp?id=-1605740793
یونس تراکمه-خرداد90
اشاره: گاهی فاصلهی «ادعا» تا «واقعیت» فاصلهای بسیار دور و بعید است؛ علیرغم آنکه صاحب ادعا تلاش کند که این فاصله را نادیده بگیرد و ادعاهای خود را عین واقعیت جا بزند. مانند ادعای کسیکه منافعش ایجاب میکند که مدعی شود فلانی «... سرمشق جدیدی است از روشنفکری ایرانی» (روشنفکری که فک نمیزند، مجلهی نافه، آبان ماه ۱۳۸۹)، تا روشنفکری را قبا که نه، به پلاس حقیری تبدیل کند در اندازه و قوارهی او. در این چهار پنج دههی اخیر، تجربه نشان داده است که هرگاه کسانی اقدام کردهاند به انکار یا اتهامزنی به جریانهای روشنفکری، این کار آنها یا اجرای دستوری بوده که از جایی صادر شده است، و یا منفعت شخصی یا گروهی در این کار داشتهاند. البته به میان کشیدن مسائلی از این دست که «دود و دم» است که «خیلی از موارد تبدیل به لوازم روشنفکری و فرهیختگی شده است» کار «مأموران» سه چهار دههی قبل بود (بهمنظور سرکوب روشنفکران) که حالا دیگر به ابزاری کهنه و پوسیده تبدیل شده است. این مطلب قرار بود در کنار گفتگویی که در صفحهی «ادبیات ایران» روزنامهی شرق (چهارشنبه، ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۰) چاپ شده است، چاپ شود که البته چاپ شدنی از کار در نیامد.
جهان مدرن تعاریف و ملزومات خودش را، در همهی زمینهها، بههمراه آورد؛ از جمله در تعریف هنر و رابطهی هنرمندان با قدرت و صاحبان قدرت. در همین گوشه از جهان کمتر دیده شده که کسی بهجِد، شاعران و کاتبان بزرگ، و به تعبیری مفاخر ادبی قرون گذشته را بهدلیل نوع رابطهای که با دربار و درباریان زمان خود داشتند قضاوت و محکوم کند. اما همیشه، حتی در همان سالها و زمان وقوع هم، یقهی فلان نویسنده یا کارگردان و یا نقاش را میگرفتند، و میگیرند هنوز، که چرا مثلاً با یکی از درباریان پهلوی فالوده خورده است. البته این به آن معنا نیست که در عصر مدرن رابطهی هنر و هنرمندان با اصحاب قدرت به تعریفی مورد قبول دو سوی این رابطه رسیده است. شاید تفاوت در اینجاست که بهجای تسلیم شدن مبارزهای آغاز شده، و همچنان ادامه دارد، بین دو سوی این رابطه. مشکل از تعاریف متفاوتی است که در یکسو هنرمندان از هنر دارند و در سوی دیگر دولتها و صاحبان قدرت از آن. حکومتها، همهی انواع حکام و اصحاب قدرت، هنر را وسیلهای میخواستند، و میخواهند، در خدمت تحقق اهدافشان (چه حکومتهای ایدئولوژیک که رسماً هنر را وسیلهای تعریف میکردند در خدمت ایدئولوژی حاکم و چه حکومتهای غیر ایدئولوژیک، و یا بظاهر غیر ایدئولوژیک، که نه اینقدر بهصراحت ولی با شیوههای بهاصطلاح دموکراتیک سعی در استفاده از هنر و هنرمندان بعنوان تخصص و ابزاری در خدمت حکومت داشته و دارند). اما هنرمندانی بودند، و هستند، که هنر را نه ابزار و وسیله، که هدف زندگی، دلیل بودن و زیستن، میدانستند و میدانند.
در کشورهای بهاصطلاح کمونیستی سابق نهادهایی اسم و رسمدار وجود داشت که از یکسو بهرسمیت میشناخت هنرمندان عضو این نهادها را و حمایت میکرد از آنها، بهعنوان شاغلان شغلهای رسمی، و خط و مشی تعریف میکرد برای کار آنها، و از سوی دیگر هیچکسی را خارج از این نهادها بهعنوان هنرمند بهرسمیت نمیشناخت. نه تنها بهرسمیت نمیشناخت آنها را، که سعی در سرکوبشان داشت. روایتها خواندهایم از مصائب همین هنرمندانِ خارج از نهادهای رسمی در آن کشورها. در اینجا هم بعد از انقلاب، و بهاقتضاء شرایط آن زمان، شروع کردند از پایه بهساختن هنرمندانی که باید در خدمت اهداف انقلاب باشند. شروع شد کشف استعدادها از میان جوانان و نوجوانان، و تربیت آنها بهعنوان هنرمندان فردای جامعه. در این راه از در اختیار قرار دادن هر نوع امکاناتی هم دریغ نکردند. در دههی شصت که به دلیل شرایط جامعهی بعد از انقلاب و تنگناهای دوران جنگ، فیلم خام برای فیلمسازان و کاغذ برای نویسندگان و ناشران حکم کیمیا را داشت، انبوه فیلم خام در اختیار همین نوآموزان قرار گرفت تا تجربه کنند و فیلم ساختن بیاموزند و بیدریغ کاغذ در اختیار بعضی از ناشران قرار گرفت تا کتابهای همین نوآموزان در تیراژهای بالا چاپ و توزیع شود.
از آنجا که فیلمسازی بیشتر و زودتر از سایر هنرها به درآمدزایی میرسد، این امکان فراهم شد تا مستعدترین نوآموزان آن تشکلها (سازمانها، بنیادها و...) وقتی خودشان بهاصطلاع «ملا» شدند سرِ ناسازگاری بگذارند و به راه خود بروند و ناخلف از کار درآیند. اما ادبیات حکایت دیگری است. هنوز مانده بود، و مانده است، تا با این شرایط عجیب و غریب چاپ کتاب و آن تیراژهای پایین کتابها، آموختگان آن نهادهای حکومتی دل از حق و حقوقهای دریافتی بکَنند و دلخوش باشند به چندرغاز حق تألیف کتابهایشان. باید در التزام رکاب باشی تا بتوانی سفرنامهات را در تیراژ وسیع چاپ کنی و از مواهبش برخوردار شوی. در تمام این سالها هر نویسندهی مستقلی میداند که اثرش که برای چاپ و نشر رفت باید خود را آماده کند برای مدفون یا مثله شدن اثری که با خون دل نوشته است، و اکثر قریب به اتفاق نویسندگان و شاعران برای گذران زندگی چه جانهایی که باید بکَنند ولی همچنان خود را متعهد کار و اثرشان بدانند؛ اینان کجا و فارغالبالانی که بی غم نان از همهی امکانات رفاهی استفاده میکنند تا اثری خلق کنند و نگران ناشر و چاپ و پخش آن هم نباشند، کجا. که نوش جانشان باشد، حقشان است، حق همهی آحاد جامعه است؛ حالا اگر بههر دلیلی این حق از عدهای دریغ میشود مفت چنگ بقیه.
پس فرق است، تومنی صنار فرق است بین هنرمند وابسته و هنرمند آزاد، بین جایزههای هنری دولتی و جوایز خصوصی. انکار نکنیم. حالا، مدتی است و البته با فاصله، فاصلهی زمانی بعد از سینماگران، نویسندگان و شاعرانی هم پیدا شدهاند، و خواهند شد، که این مسیر «ادبیات بهعنوان وسیله» را طی کرده و ظاهراً به این باور رسیدهاند که ادبیات و خلق ادبی، نه وسیله که خود هدفی والاست. و چه خوب که بههر دلیلی حالا بهاین باور رسیدهاند که «هنر متعهد»، متعهد بههر چیز و هر کس بیرون از خودش، مقولهی پرتی است. اما مشکل اینجاست که وقتی صحبت از این راه آمده میکنند ریا میورزند. ریاکارانه طوری تصویر میکنند آن گذشتهی نه چندان دور را که انگار از همان اول، کار و بارشان بر همین قراری بوده که حالا هست. از همان ابتدای راه هم هیچ تعهدی به کس یا جریانی نداشتهاند. میخواهند با برهم زدن خط و مرزهای بین ادبیات وابسته و غیروابسته و انکار چنین تفاوت ماهوی بین این دو، صورت مسئله را پاک کنند (و چقدر هم دانشمندند این حضرات که راحت و آسان مدارج علمی دانشگاهی را طی میکنند، و چه تعاریف دقیقی دارند از چپ و راست در سیاست؛ و اینکه چپ و راستها هستند که منفعتشان در این است که خود را به اینان نزدیک کنند، و نه برعکس!). البته کس یا کسانی هم پیدا میشوند که به امید بهرهوری از ثمرات معجزهای به این امامزادهها دخیل ببندند و حکمهایی از این دست صادر کنند که روشنفکر فقط فلانی است و بقیهی روشنفکران هم عدهای بنگی و منحط هستند. که امیدواریم تا حالا به بهره و سهمشان رسیده باشند از این معجزات، هر چند خودِ صاحب اعجاز حالا و در این شرایط مصلحت خود بداند که از بیخ و بن دست به انکار بزند.
با همهی این اوصاف اگر صداقتی در ادعاها و حرفها هست باید خوشحال بود و خوشامد گفت به کس یا کسانیکه سعی میکنند، و کمک میکنند، تا دامن هنر، و در اینجا ادبیات را پالوده کنند از اینکه وسیلهای باشد در دست باوری یا قدرتی؛ و سعی میکنند تا جان خود را متعالی کنند با خلق آثاری که در خلق آنها هدفی جز خلق این آثار نبوده است، و بیچشمداشت صلهای ذهن و زبانشان متوسع میشود مدام با خلق اثر.
========================================
34
چهل پست: مخاطب
http://40post.ir/archives/760
وحید-اردیبهشت90
دُیّـُم … امیرخانی، بدون اغراق، نویسنده بزرگی است. (البته کم کاری و بالا بودن ِکالیبر ِماتحتِ نویسندگان معاصر، به بزرگ شدن امیرخانی، کمک شایانی کرده است). امیر خانی در نوشتن، به مقوله مخاطب معتقد است. وی در یکی از سرلوحه هایش، نویسنده را به راننده تاکسی و مخاطب را به مسافر تشبیه کرده: «رانندهی تاکسی حقوق نگیرد! اگر رانندهی تاکسی بابتِ رانندهگی، حقوق بگیرد و از مسافر کرایه نگیرد، دیگر دنبالِ مسافر سوار کردن نخواهد بود. توی تاکسیِ نوشتن، مخاطب باید سوار شود، مخاطبِ واقعی. این را به تفصیل در “نفحات نفت” توضیح دادهام.»
سیّم… بند ۲، تیر خلاص امیرخانی است در مورد مقوله مخاطب. ولی یک جای کار می لنگد. آن هم زمانی است که مخاطب، خود نویسنده باشد. اینکه در مواقعی، نویسنده برای خودش می نویسد، زمین تا آسمان فرق می کند با بچه قرتی هایی که شعارشان این است: «من برای دل خودم می نویسم». البته تشخیص این دو از هم مشکل است ولی حکماً با هم فرق می کنند.
========================================
33
ارغند: 24مین نمایشگاه...
http://arghand.blogfa.com/post-49.aspx
...-اردیبهشت90
یکی از کتابهای پرفروش ادبی ، کتاب جانستان کابلستان نوشته رضاامیرخانی ازنشر افق بود که تعریفش را خیلی شنیده بودم اما متاسفانه کلا یادم رفت تهیه اش کنم ...محتوای داستان درباره زائر مشهدی است که به هرات و مزار و کابل سفر می کند که مملوء از توصیف های گاها آمیخته با اغراق نویسنده توانمندش هست که خواندنش خالی از لطف نیست...
========================================
32
روزنامه ی جوان: جانستان کابلستان و کتاب های واقعی
http://www.javanonline.ir/PDF/NewsPaper/3408/11.pdf
نصیر عالمی-اردیبهشت90
...«جانستان كابلستان» نوشته رضا اميرخاني از جمله همين كتابهاست كه از قضا پرفروشترين كتاب ادبي نمايشگاه نيز شد. در عوض حتماً تعداد زيادي كتاب بيخاصيت با بودجههاي كلان، تبليغات فراوان و به اسم كار فرهنگي منتشر شدهاند كه خوانندگان حقيقي رغبتي به خواندنشان ندارند و خريدشان به جز اختصاص دادن رديف بودجه اين نهاد و آن نهاد امكانپذير نيست...
...«جانستان كابلستان» نوشته رضا اميرخاني از جمله همين كتابهاست كه از قضا پرفروشترين كتاب ادبي نمايشگاه نيز شد. در عوض حتماً تعداد زيادي كتاب بيخاصيت با بودجههاي كلان، تبليغات فراوان و به اسم كار فرهنگي منتشر شدهاند كه خوانندگان حقيقي رغبتي به خواندنشان ندارند و خريدشان به جز اختصاص دادن رديف بودجه اين نهاد و آن نهاد امكانپذير نيست....
این متن به صورت کامل در سایت ارمیا کار شده است.
========================================
31
روزنامهی جوان: افغانستان را جان شیرین یافتم
http://www.javanonline.ir/PDF/NewsPaper/3408/11.pdf
http://www.javanonline.ir/Nsite/FullStory/?Id=353247
http://www.javanonline.ir/PDF/NewsPaper/3408/01.pdf
احمد پرهیزی-اردیبهشت90
خود افغانستان به نظر من جذابيتش از هر شخصيتي بيشتر است!...
دفتري براي كار دارم. به بعضي از كساني كه ميپرسند از كجا تماس ميگيري ميگويم از شركت سهامي نوشتن با مسئوليت فراوان! از صبح تا شب آنجا مينويسم. در حقيقت برنامهاي براي نوشتن دارم كه مطابق آن بايد روزي بين 300 تا 500 كلمه بنويسم. بعضي روزها هم البته هيچ نمينويسم...
تصميم براي انتقال برخي كارهايم به نشر افق، يك تصميم كاملا حرفهاي است و براي توضيح اين تصميم حرفهاي به هيچ وجه مجبور نيستم كه رفاقتهايم را حسب نظر خناسان به خصومت بدل كنم. محسن مومني شريف، پيش از آن كه مدير باشد و رئيس حوزه هنري و كارگزار نظام، همسفر من است در سفري زيارتي و پرخطر با پاي پياده به راهنمايي چوپان حيدر ايلامي به عتبات. اين خاطرات را كه آدم با 500 صفحه پرت و پلا طاق نميزند!...
این مصاحبه که به زحمت و دقت جناب پرهیزی فراهم آمده است، کلا در سایت ارمیا به این نشانی کار شده است.
========================================
30
روزنامه اطلاعات: جانستان کابلستان
http://www.ettelaat.com/new/print.asp?fname=2011%5C05%5C05-21%5C10-53-50.htm&storytitle=%CC%C7%E4%D3%CA%C7%E4%20%98%C7%C8%E1%D3%CA%C7%E4
...-اردیبهشت90
نمايشگاه کتاب تازه تمام شده و اگر اهل مطالعه باشيد، به احتمال زياد يک دوجين کتاب جديد به کتابخانهتان اضافه کردهايد. اما اگر فرصت سر زدن به نمايشگاه را نداشتهايد، پيشنهاد ميکنيم سري به کتابفروشي شهرتان بزنيد و تازهترين اثر رضا اميرخاني را با نام جانستان کابلستان تهيه کنيد.
اين کتاب شرح سفر شخصي اميرخاني به افغانستان است که براي ملاقات با چند دوست افغان و ديدار از شهرهاي مهم اين کشور انجام شد و با ماجراهاي غيرمنتظره و جالبي همراه بود که گاهي هيجانانگيز است، گاهي طنزآلود و گاهي هم به آشکار شدن حقايق دردناکي ميانجامد.
در اين سفرنامه اميرخاني از قالب داستان فاصله گرفته و لحني روايي و تحليلي دارد. او تنها در محدوده سفرش به افغانستان نميماند بلکه به تاريخ و آينده، سياست و اقتصاد و وقايع روز و گاه موضعبندي درباره اتفاقاتي معطوف ميشود که اين نويسنده هميشه در برابرشان سکوت کرده است.
اين کتاب 350 صفحهاي براي اولين بار در نمايشگاه کتاب امسال و توسط انتشارات افق با قيمت 7500 تومان عرضه شد.
========================================
29
ماه ناتمام: دو هفته دوستداشتنی
http://maah.blogfa.com/post-142.aspx
...-اردیبهشت90
"جانستان کابلستان" را که خواندم دلم خواست بروم به هرات. دلم خواست بگویم که من هِراتی ام. دلم خواست مسجد جامع هرات را ببینم به نیت مسجد جامع گوهرشاد. که مثل امیرخانی، ورودیه خیلی از ماست به روضه ی رضوان. خدایت حفظ کناد رضا امیرخانی!
4. کتاب را که خواندم، رفتم پيش کارگر افغانی منزل پدرخانم. عبدالله! انگار راحت تر بودم با او که میگفت هفت سال عربستان و امارات بوده و تار موی یک ایرانی را با هزار عرب عوض نمیکند ...
5. "جانستان کابلستان" انگيزه سفرهای اینچنینی را هم در وجودم دوباره قلقلک میدهد. البته نه به این شيوه!
6. فکر می کنم همانطور که سفر امیرخانی به افغانستان برای فرارش از فضای غبارآلود پس از انتخابات 88 بوده حتی نوشتن این کتاب هم پاسخی برای همه سکوت هایش بوده است. امیرخانی عقیده های سیاسی اش را نه فقط در فصل انتخابات بلکه در جای جای کتاب عنوان کرده. اگرچه با کلیت صحبت هایش موافقم اما فکر میکنم نه تنها پاسخی به سئوالات علاقه مندان نداده است بلکه در مواردی مخاطب را متوقع تر کرده است! فکر میکنم بهتر است درباره سیاسیات کتاب به همان نظر خودش بسنده کنیم که اهل فرهنگ را نظر دادن در امر سیاست ، دخالتی است غیرتخصصی.
7. رضا امیرخانی را دوست دارم نه فقط بخاطر نوشته های کَش دارش! بل بخاطر مرامش. بخاطر فکرش و بخاطر آزادگی اش. و صد البت بخاطر پرسپولیسی بودنش !!!
========================================
28
این شطحیات ماست: هموطن افغانی من
http://shathiye.blogfa.com/post-69.aspx
محمدرضا مهاجر-اردیبهشت90
اولین تجربه ام از هم نشینی و مراوده با یک افغانی مربوط می شود به دوم ابتدایی.
دوستی داشتم به نام "محمد نظری" - که بعدتر یک محمدنظری دیگری را هم شناختم که حقا هر دو را بسیار دوست می داشتم ـ که افغانی بود و پدرش بنا بود و با کل مردان خاندان مهاجرشان در ساختمان های نیمه کاره کار می کردند و آن ها را تکمیل می کردند.
"محمد" را می گفتم؛ دوست بسیار مودب و باشعوری بود و به همان عقل کودکی می فهیمدم که از سنش بسیار بزرگ تر است. باورش سخت است اگر بگویم که هم درس ها برای رفاقت با "محمد" سر و دست می شکستند.
تجربه ی بعدیم، مربوط می شود به سال ها بعد و هنگامی که خانه ای داشتیم مشرف به باغی بزرگ که در آن دو خانواده ی افغانی سرای دار بودند.
این سرای دارها و خانواده های شان را از دور می دیدیم و برای مان غریب حیرت آور بود این همه نظم و نظافت و البته هم دلی همه ی آن ها.
یکی از این خانواده ها یک پسر دو سه ساله داشتند و یک نوزاد که آن موقع نمی توانستیم بفهمیم پسر است یا دختر.
خانواده ی افغانی را می گفتم؛ نمی دانم باور می کنید یا نه ولی خیلی بعید بود عصر جمعه ای کنار پنجره ی مشرف به باغ می آمدیم و خانواده ی افغانی را در حال تفریح و بازی و گردش نمی دیدیم.
این دل بستگی دو خانواده برای همه ی ما عمیقا عجیب بود.
باز هم سال ها گذشت و در یکی از این دست گاه های دولتی که خودش را هم پدر فرهنگ کشور می داند و هم مادر آن - و از همین روست که گاهی می بینیم که با خودش معامله می کند و قرارداد می بندد و تفاهم نامه امضا می کند،باور کنید- مشغول کار شدم.
بنا بود برای رده سنی ۷ سال تا ۱۶ سال برنامه هایی تدارک ببینیم که اوقات فراغت شان را پر کنیم و قص علی هذا...
بماند که چه قدر غصه خوردم بابت این وقتی که این همه کودک و نوجوان زیر دست ما هدر دادند و این که ما چه طور اوقات فراغت این بندگان خدا را- که سال اول ۲۰۰ نفر و سال دوم ۳۰۰ نفر بودند- به فضاحت کشیدیم. خدا ما را ببخشاید.
چند شاگرد دختر و پسر افغان داشتم که نفهمیده برایم جالب شده بود بفهمم این ها کجا زندگی می کنند؛ با زیر و رو کردن مدارک شان فهمیدم که بله... این چند نفر همان هم سایه های شریف افغانی مان بودند.
آن قدر خاطره از این شاگردان افغانم دارم که تعریف کردن این بزرگ منشی این کودکان که بزرگ ترین آن ها به اول دبیرستان می رسید در حوصله ی این جا نیست.
بر این خاطرات و تجربه ها بیافزایید دیدن یک افغانی سنی در حرم شاه خراسان که دست بسته نماز می خواند و بعد از نماز آن قدر مجذوب خورشید طوس شده بود که از این حال او هنوز هم در حیرتم!
الغرض، بعد از اولین روزی که "جانستان کابلستان"ِ "رضا امیرخانی" در نمایش گاه کتاب عرضه شد، آن را خریدم و ماننده ی تمام کارهای قبلی، بلاجرعه خواندم.
این شاید اولین کتاب استاد بود که تمام روایاتش برای م آشنا بود. آن قدر آشنا که خدای را گواه می گیرم گاهی حس می کردم شاید من هم، هم سفر آقای امیرخانی بودم.
یکی از همین روزهای پیش،سر ساختمان، زمانی که داشتم برای استراحت به نمازخانه ی ایست گاه مترویی که همان حوالیِ پروژه است می رفتم، "سلام" دستم را گرفت و اصرار که "مهندس! ناهار را مهمان مایی، به مرتضا علی که نمی ذارم بری"!
آن جا بود که بعد از این همه تجربه، این جمله ی امیرخانیِ بزرگ را فهم کردم:
"جوان مرد مردمانی هستند مردم این دیار!"
========================================
27
دوره 19: کوروش الان دقیقا کجای من است
http://dore19.blogfa.com/post-187.aspx
حسنک-اردیبهشت90
این مطلب را کمی پیشتر در وبلاگی دیگر نوشته بودم. خواندن پشت جلد (و فقط پشت جلد) کتاب جدید امیرخانی جانستان کابلستان یکبار دیگر من را یاد ایران و ایرانی بودن انداخت. امیرخانی آنجا نوشته بود:
«هر بار وقتي از سفري به ايران برميگردم، دوست دارم سر فرو بيافكنم و بر خاكِ سرزمينم بوسهاي بيافشانم... اين اولينبار بود كه چنين حسي نداشتم... برعكس، پارهاي از تنم را به جا گذاشته بودم پشتِ خطوطِ مرزي، خطوطِ بيراه و بيروحِ مرزي... خطوطِ "ميد اين بريطانياي كبير"! پارهاي از نگاهِ من، مانده بود در نگاهِ دخترِ هشتماهه... بلاكشِ هندوكش...» و من یاد همان سوالات قدیمی افتادم: ایرانی بودن بخشی از هویت ماست؟ ایرانی بودن را چه چیزی مشخص می کند؟ خطوط مرزی ای که بریتانیای کبیر برایمان کشیده است؟ و این یعنی هویت ما به دست بریتانیای کبیر رقم می خورد؟
========================================
26
مسافر: جانستان کابلستان
http://mosafer1389.parsiblog.com/Posts/102/%D8%AC%D8%A7%D9%86%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86+%DA%A9%D8%A7%D8%A8%D9%84%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86/
م.رضوی-اردیبهشت90
بعد از یکی دو هفته ی پرکار، که نه فرصت کارهای متفرقه داشتم و نه چندان حوصله اش را، یک روز مریضی نعمتی بود! از ظهر تا شب ولو شدم روی کاناپه ی پذیرایی و "جانستان کابلستان" را -که خواهرم از نمایشگاه به سفارش برایم خریده بود- تمام کردم.
"ارمیا" -اولین کتاب رضا امیرخانی- را اول راهنمایی در سرویس مدرسه خواندم؛ تقریبا از اول تا آخرش را با گریه! و البته سال های بعد و بعدترش، به گمانم به دلیل سنگدلی ناشی از کهولت سن(!) بود که اشکی نریختم موقع خواندن دوباره و چندباره اش!!
کتاب های دیگرش، "منِ او" و "از به" و "داستان سیستان" را در دبیرستان و "نشت نشا" و "بی وتن" را در دانشگاه خواندم، و هرکدام چندبار!
اعتراف می کنم آنچه وادارم می کند کتابهایش را –حتی قبل از آنکه تعریفی ازشان بشنوم- بخرم و چندباره بخوانم، پیش از محتوایشان، قلم امیرخانی است؛ قلم روان و اغلب طنزآلودش. و البته مسلما این حرفم به معنای بی محتوا کتابهایش نیست!!
"جانستان کابلستان" بعد از "داستان سیستان" بیشتر از همه به دلم نشست. نگاه تازه ای بود به افغانستان؛ و برای منِ تقریبا بی خبر از این کشور همسایه، روایت نویی.
جالب ترین نکته ای که موقع خواندن به ذهنم می آمد، این بود که دیده هایش از افغانستان –همه ی خوب و بدش را- شرح داده بود؛ اما بدی ها را گفته بود و گذشته بود، و خوبی ها را گفته بود و تاکید کرده بود و پررنگ کرده بود. مثل جمله ی پرتکرارِ «جوانمرد مردمی هستند مردم این دیار...» آنقدر که به گمانم بتواند ذهنیت منفی پیش ساخته ی اغلب ماها را از افغانستان به هم بریزد...
خواستم قسمتی از کتاب را بنویسم، دیدم بهترین جملات برای معرفی اش همان است که پشت جلد آمده:
«هربار وقتی از سفری به ایران برمی گردم، دوست دارم سر فروبیافکنم و بر خاک سرزمین م بوسه ای بیافشانم. این اولین بار بود که چنین حسی نداشتم. برعکس، پاره ای از تن م را جا گذاشته بودم پشت خطوط مرزی. خطوط «مید این بریطانیای کبیر»! پاره ای از نگاه من، مانده بود در نگاه دختر هشت ماهه... بلاکش هندوکش...»
آخرین کتاب رضا امیرخانی
نشر افق
چاپ اول، 1390
352 صفحه
6500 تومان
پ.ن. موقع گذاشتن این پست سری زدم به سایتش و دیدم یا للعجب!! ظاهرا کتابی هم دارد به نام "سرلوحه ها" که تا به حال نشنیده بودم!
========================================
25
بیایید بیایید، در این خانه بگردید: بازگشت
http://omide-ma.blogsky.com/1390/02/23/post-276/#
سینا-اردیبهشت90
نمایشگاه را با شوق خرید کتاب جانستان کابلستان" رضا امیرخانی نویسنده ی محبوبم آغاز کردم و با اندوه نخریدن آن پایان.متاسفانه انتشارات محترم افق امسال روش خاص و مشخصی را برای توزیع و فروش "جانستان کابلستان"در پیش نگرفت و در روز بازدید من از نمایشگاه خبری از این کتاب نبود که نبود.این موضوع برای من شهرستانی که فرصت محدود و چندساعته ای برای حضور در نمایشگاه را دارم اصلا خوشایند نیست و نخواهد بود ضمنا ذهنیت تاریک و بدی را نیز نسبت به انتشارات بوجود خواهد آورد.اینکه این کتاب در نمایشگاه فروش خوبی خواهد داشت تا حدود زیادی قابل پیش بینی بود خصوصا پس از "نفحات نفت" این نویسنده که مورد توجه زیادی قرار گرفت.
========================================
24
شبی با خورشید: متواترات من و امیرخانی
http://norshamsi.blogfa.com/post-801.aspx
حمید نورشمسی-اردیبهشت90
پیرمرد در کنار من ایستاد. ساده و صمیمی. با دستهای خسته از ساختن ۶ قرن تاریخ . ابایی نداشت از بودن اما رخمی به بزرگی تمام این بایدها انگار در کنج چشمانش سو سو می زد.
هرات/آرامگاه بانو گوهر شاد/متوفی به سال ۸۶۱ هجری/شهریور ۸۸
پی نوشت: این روزها دارم کتاب تازه رضا امیرخانی را می خوانم. شاهکار بی بدیلی است برای خودش در روایت. برای من که بسیار خواندی تر....در خیابان که راه می روم و می خوانمش حتی در همین کله سحر بعد از پیاده شدن از مترو و در شلوغی چهار راه ولی عصر....هر آنی خنده بر لبم می نشید از یادآوری آنچه او نوشته از هرات و کابل و مزار و بلخ
سی روز تجربه کاری در آن دیار را آرزو داشتم این روزها دوباره تکرار می کردم که دیگر جشم چشم دیگری است و خدا اگر توانی دهد قلم
این روزها به این بهانه برخی یادداشت های آن روزها را دنبال می کردم و دلم بیشتر و بیشتر می سوخت برای روز نوشت هایم که نمی دانم کدام بهانه را برای از دست دادنش بنویسم اینجا
حالا جز عکس هایم تنها همین چند پست وبلاگی برایم مانده که یک نمونه اش را دوباره می خواندم...و این یعنی قدر فرصت باید شناخت هر جا و هر مکانی که هستی
========================================
23
واژهها را باید شست: برزگترین رویداد یک ساله دانشگاهی بنده
http://juredigar.blogfa.com/post-46.aspx
فاطمه!-اردیبهشت90
اما چیز ِ دیگر ِ قابل ِ عرض توصیهی کتاب ِ جدید ِ رضا امیرخانی است به نام "جانستان ِ کابلستان" (میدونستین همتون :دی)... من به رضا امیرخانی حس ِ خوبی دارم؛ یک حس ِ خوب که متفاوت است با حس ِ خویم به احسان رضایی یا لیلا حاتمی! یا دکتر کاظمی(استاد ِ حقوق مدنی) و .... حس ِ خوب دیگه! قابل ِ توضیح نیست. فقط باید بگویم این حس ِ خوب مانع ار نقد ِ کتاب نمیشود(حتی توسط ِ من!) و اینکه من دوستش دارم(ند) ربطی به این ندارد که کتاب برایم 100 فی 100 (به قول ِ خودش) جذاب بوده باشد یا حتی وقتی من برمیگردم و میگویم با بعضی استدلالها موافق نبودم یا بعضی جاها دیگر زیادی بامزه بازی بود با پوزخند و در صورت ِ بودن ِ امکانات با تمسخر مواجه شوم؛ چیزی که شاهدش بودم!
اینهمه حرف زدم(چرا آخه؟!) که تشکر کنم از رضا امیرخانی بابت ِ دو تغییر ِ بزرگی که در دورههایی از زندگی ِ من ایجاد کرده. اولی رمان ِ "من ِ او" بود که باعث بازگشت و در حقیقت آشتی ِ من با رمان ِ ایرانی شد در سالهای گذشته و سفرنامه "جانستان کابلستان" که باعث ِ آشتی کردن ِ من با کتابهای پرصفحه شد در امسال! منی که مدتی به بالای ِ صد صفحه راضی نمیشدم و یا شعر میخواندم یا داستان ِ کوتاه!
خوب دیگه من تشکرم رو هم کردم... برام دعا کنید و امیدوارم خیلی خیلی شاد باشید!
========================================
22
معیدلند: برای رضای امیرخانی-جانستان کابلستان
http://www.moeidland.blogfa.com/post-92.aspx
هری پاتر-اردیبهشت90
تنها يك چيز به اندازه ي با تو بودن مرا خوش مي آيد و آن هم نمايشگاه كتاب است،وقتي هم كه اين دو مستي ادغام شوند،يعني وقتي دوشادوش ات ميان كتاب ها قدم بزنم كه ديگر اوج خوش خوشان من است....همراهي ات را در سفر اخير قدردانم.....
دوم : و اما سخت ترين خريد امسال تهيه ي ((جانستان كابلستان)) اميرخاني بود كه دو روز مرا به زحمت انداخت تا بالاخره بعد از كلي معطلي توانستم صاحب يك جلد جانستان شوم.صف مقابل انتشارات افق همانقدر كاذب بود كه صف ((جدايي نادر از سيمين)) در هنگام جشنواره ي فجر.در هر دو مورد كم نديدم آدمياني را كه با ديدن شلوغي به صف پيوسته بودند و صف،صف مي زايد ديگر....بعضي از صف نشينان جانستان همانقدر اميرخاني را نمي شناختند كه بعضي از سينماروهاي آن شب سرد زمستاني فرهادي را....
سوم : و اما خود جانستان كه اگر بخواهم با بي انصافي كامل به آن نگاه كنم مي شود رساله اي در تمجيد بي هواي فارسي زبانان همسايه....البته چه بسا كه همين ميزان نگاشته شده درست باشد اما به هر حال اين اتفاق كه وجه اشتراكي به نام زبان فارسي و دين تشيع خيلي از جنبه هاي سفر را از نگاه منطقي نويسنده تحت تاثير قرار داده بود به شدت براي من خواننده ملموس است.اكنون بعد از گذشت ده اثر از او آسان تر مي توان در مورد قوه ي تخيل بي نظير و زبان اغواگرش صحبت كرد.قدرتي كه به سادگي مي تواند از يك خوبي خرد،فرشته و از يك بدي ناچيز هيولايي بسازد كه بر جان آدمي بنشيند و با هيچ برهاني هم به اين سادگي ها برنخيزد.اين برگ برنده ي اميرخاني چه دلنشين است وقتي در مسير داستان نويسي مورد استفاده قرار مي گيرد و چه تلخ است وقتي در واقعيت با تحليل هاي اقتصادي،سياسي و فرهنگي اش درمي آميزد.....همين و بس...
چهارم :در كتابخانه ام قطعا جانستان را به همراه داستان سيستان كه خيلي هم دوستش دارم بايد بگذارم جزء پايين ترين هاي اميرخاني...خب سليقه ي شخصي است ديگر...البته فصل ((انتخاباتيات)) كتاب بسيار قابل تامل و خواندني بود...علي كوچولويش هم در عكس ها خيلي شيرين افتاده بود....خدا برايشان نگاه دارد....
پنجم : اين ها صرفا نوشتاري بود از قلمي خام و گستاخ براي پديده ي رمان نويسي معاصر ايران،براي رضاي اميرخاني
========================================
21
روزهای بیخاطره: جانستان کابلستان، روایتی از سفر به دیار همسایه
greatmemorial.blogspot.com/2011/05/blog-post.html
...-اردیبهشت90
مقدمه: جدیدترین اثر رضا امیرخانی رو از نشر افق توی نمایشگاه کتاب و با امضای نویسنده گرفتم. از روز دوشنبه که برای خرید این کتاب به نشر افق رفته بودم و دست خالی برگشته بودم، وعده داده بودن که روز چهارشنبه حتماً کتاب با حضور نویسنده عرضه خواهد شد! (هرچند روز دوشنبه هم، خود نویسنده بود ولی کتابش نبود!). روز چهارشنبه، حول و حوش ساعت 4 بعدازظهر که رسیدیم، جمعیت زیادی جلوی نشر افق ایستاده بودن منتظر کتاب که البته طبق وعده، رأس ساعت 4، امیرخانی و کتابها با هم اومدن. راستشو بخواین من اصلاً نمیدونستم امیرخانی اینهمه طرفدار داره! علاقه وافر من به قلم رضا امیرخانی، بر هیچکدوم از اطرافیانم پوشیده نیست و این دقیقاً (همونطوری که قبلاً هم گفتم +) علیرغم سبک متفاوت دیدگاههامونه! شاید کمی اغراقآمیز باشه ولی این قلم با سبک خاص نگارش و عنوانهای منحصر به فرد و جذاب فصول واقعاً منو به وجد میاره و شگفتزده میکنه! (در این حد که وادارم میکنه بعد از اینهمه وقت بیام درِ اینجا رو بازکنم دوباره!). با همه این احوال، متن زیر رو فقط "معرفی یک کتاب" برداشت کنید لطفاً!
"جانستان کابلستان" روایت یک سفره. ولی نه یک سفر عادی. غیرعادی هم از لحاظ مقصد، هم از لحاظ نگارش. مقصد که افغانستان باشه و راوی که امیرخانی، ناگهان همه چیز رنگ و بوی دیگهای پیدا میکنه. این سفرنامه به خلاف بیشتر سفرنامههایی که تا حالا خوندم، یک گزارش نیست از وقایع و رویدادها و مکانها بلکه بیشتر دلنوشتههاییه احساسی که لاجرم بر دل میشینه (به جز بعضی قسمتها البته!).
روایت با مقدمهای طولانی و طوفانی و کنایهدار شروع میشه: مور و تیمور. مقدمهای که وادارت میکنه به ادامه. به گفته خود او این سفر، گریزی است از فضای پس از انتخابات بحثبرانگیز سال 88:
[...] من نمیخواستم مثل بسیاری از متظاهران در تنور داغ بچسبانم نان خود را. از آن طرف هم هیچگاه از ترس تکفیر، شهادتین نمیگویم! تکفیر شیرینتر است از تلخی شهادتینی که از سر ترس گفته شود.
بعد از این مقدمه، سفر میکنیم با واژهها و لغات به سرزمین همسایه. هرکسی که رمان "بادبادک باز" خالد حسینی رو خونده باشه، تا حدودی متوجه قرابت زیاد ما با ملت افغان، چه از لحاظ فرهنگی، چه از لحاظ دینی و زبانی و چه مشترکات دیگه شده. ولی باز هم اینقدر ما از این همسایه غافل و فارغیم که میتونم بگم تقریباً هیچچیزی ازشون نمیدونیم (البته ناگفته نماند که یکی از مهترین دلایلش، این خصلت منفور نژادپرستیه که تو وجودمون ریشه داره!). برخورد رو در رو و از نزدیکِ یک فرد ایرانی با اقشار مختلف مردم افغان، بسیار جذابه و اطلاعات زیادی رو منتقل میکنه. مردمی بسیار مهمان نواز و جوانمرد که نویسنده رو بارها و بارها وادار به ستایش میکنه : جوانمرد مردمی هستندمردمِ این دیار ...
آنچه بیش از همه چیز منو متعجب کرد، محبت و مهماننوازی اصیل و خالصی بود که نه در یکی دو نفر یا روایت، بلکه در کل جریانات سفر جاری بود! تعجبم از این بود که این مردمی که کم از ما بدی ندیدهن چرا اینقدر با ما خوبی میکنن:
راننده ریکشا میگوید:
نامِ خدا خوب افغانی میخوانی! من هم البته داریوش و افتخاری را خوش میدارم! چندسالی ایران بودهام ... مردمانش به ما محبت داشتند ... سرِ کار کارگری بودم در میدان آزادی تهران... بلدی که؟ پِشقاب، پِشقاب غذای جان میدادند همسایهها ... قیمه خورش چلو، قرمه خورش چلو ... یادش به خیر ...
یا
ناهار را در نزدیکی چوکِ گلهای شهر نو میخوریم. عبدالرزاق اصرار دارد که ناهار برویم منزلش. میگوید:
زنم میگوید فرصتی فراهم آمده است که بیست سال مهماننوازی ایرانیها را جبران کنیم ...
هر چند رو شنفکرانش در کل نظر متفاوتتری دارن:
حکومت شما اجازهی ورود نداد به قشر فرهیخته ما. طلاب اهل سنت ما جذب مدارس پاکستان شدند و این بلایا به سر این مردم آمد. اگر طالبهای ما در مدارس تربت جام و زاهدان درس میآموختند، کجا گرفتار بلیه القاعده میشدند؟ دانشگاههای شما، به بچههای افغانی که حتا در ایران متولد شدهاند، اجازهی تحصیل نمیدهند. قوانین شما برای مهاجران نیکو نیست... حکومت شما کرامت انسانی ما را رعایت نکرد، شما روشنفکران ایرانی چیزی نگفتید، بعدتر کرامت انسانی خود شما را نیز رعایت نخواهد کرد. این یک بازی دنیاوی است...
با نویسنده تقریباً همه دیدنیهای هرات و کابل و مزار شریف رو میبینیم. از منارههای هرات و آرامگاه خواجه عبدالله انصاری و خواجه غلتان بگیر تا کتابفروشیهای کابل و مزار منسوب به حضرت علی (ع) در مزار شریف. میفهمیم که افغانستان هنوز به شدت ناامنه و احتمال مردن بیش از زنده موندنه. فضا در همه شهرها به شدت مردانهس و رفتارها به شدت مذهبی! چاشنی همه اینها و البته شیرینترینش هم کمی یاد گرفتن زبان زیبای فارسی دریه!
در مورد سفرنامه باید بگم که مهمترین نقص کتاب دید مردانه حاکم بر اون بود. خیلی دلم میخواست اطلاعاتی هر چند کوچک از برخورد مستقیم یک نویسنده با زنان افغان داشته باشم ولی خب حتماً عمده دلیل غیبت محسوس زنان در این سفرنامه واقعاً همون غیبتشون در سطح شهر و مکانهای عمومی بوده! الله اعلم.
و در مورد کتاب هم باید بگم که من دلیل وجود فصل "انتخاباتیات" رو نفهمیدم! با اینکه دلیل سفر شاید همین موضوع بوده ولی به نظر من در حد همون مقدمه کافی بود! این فصل اونقدر وصله ناجوریه که مطمئنم خود امیرخانی هم اکراه داشته از گذاشتنش در بین صفحات این سفرنامه زیبا! انتخاباتیات، جزو فصول "جانستان کابلستان" نبود. اصلا به این سفر آمده بودم برای فراموشی ... و کاش هرگز نمیگذاشتش! همون دید انتقادی به اکثر سیاستها و سیاسیون و طعنه و کنایههای گاه و بیگاه از شرایط در بین فصول و متناسب با موضوع مورد بحث، هم قشنگتر بود و هم دلنشینتر!
بگیرید و بخوانید روایت پارهای دیگر از جان ما را که آن سوی مرز جدا افتاده است ...
جانستان کابلستان- رضاامیرخانی- نشر افق- قیمت 6500 تومان
در همين رابطه :
. آن چه در وب راجع به جانستان کابلستان نوشتهاند(1)
|