جهت سهولت دسترسي كاربران، هر بیست مطلب مرتبط در يك صفحه ذخيره خواهند شد. براي ديدن چهل نظر قبلي به لينك پايين صفحه مراجعه فرماييد.
========================================
60
برنانیوز: خواب زمستانی کتابفروشان در تابستان http://bornanews.ir/Pages/News-52788.aspx
...-خرداد90
در ادامه وقتی با «یوسف آرامش» فروشنده کتابفروشی امیرکبیر صحبت میکنم وی در جواب سوالات مربوط به بازار فروش با اشاره افت فروش در هفته جدید اینگونه توضیح میدهد: همیشه یک ماه قبل از نمایشگاه و یکی دو ماهی بعد از برگزاری نمایشگاه کتاب اینگونه بازار کساد بوده است. فقط کتاب «تاریخ ایران کمبریج» ترجمه حسن انوشه با استقبال مواجه شده است و روزی 6 یا 7 جلد به فروش میرسد.
این کتابفروش در ادامه میگوید: «جانستان کابلستان» رضا امیرخانی نیز طی روزهای اخیر با استقبال خوبی مواجه شده است اما در کل سیر نزولی فروش کتاب همینطور ادامه دارد
========================================
59
مشکلات زبانی: 1-قصه راستکی http://realstory.persianblog.ir/post/131
امیرعلی-خرداد90 بلافاصله پس از آن وقتی جانستانِ کابلستان رضا امیرخانی را می خواندم، مجددا با همین موضوع و البته با همان لحن شیوای امیرخانی رو به رو شدم.
پیشتر خودم هم در این خصوص اندیشیده بودم و بارها به دلایل چنین وضعی در زبانمان فکر کرده بودم. بعید نمی دانم شما هم در این خصوص صاحب نظر باشید:
به محل نشست و برخاست هواپیما در زبان انگلیسی "Air Port" می گویند. ترجمه تحت اللفظی اش می شود "بندر هوایی". عربها به همین مکان محترم "مطار" می گویند یعنی "محل پرواز" و افغانها به آن می گویند: "میدان هوایی". ما هم که می دانید چه می گوییم: فرودگاه !
انگلیسی زبانان به محل مداوای بیماران می گویند "Hospital" ، که به معنای مکان آسایش و راحتی است. اعراب به آن "مستشفی" یعنی مکان شفا گرفتن می گویند، افغانها به آن "شفاخانه" می گویند و ما چنان که می دانید، تا قبل از پهلوی اول، "مریضخانه" و بعد از آن کمی شیک تر: "بیمارستان"
========================================
58
محک نقد: علی هنرمند بود که کرار بود http://enteghadema.blogfa.com/post-47.aspx
کاتب-خرداد90
بعد از نماز ظهر و عصر که گرما و نور شدید آفتاب بدجوری آدمو تحریک می کرد که از فعالیت روزانه دست بکشد٬ داشتم توی خیابان حجتیه قدم می زدم بروم خانه ... که یک دفعه پوستر آخرین کتاب امیر خانی را چسبیده به درب سکوریت کتابفروشی"کتاب شهر" دیدم . مغازه دار داشت قفلی که در دست گرفته بود را به زبانه های درب می فشرد که تصمیم به خریدن "جانستان کابلستان" گرفتم.
خیلی وقت بود از او کتابی نخوانده بودم . راستش را بخواهید قدیانی در "قطعه ۲۶" اش دلم را از "داستان سیستان نویس" آزرده بود. از آنجا که کتابفروش را از دم در بازگردانده بودم٬ نمی توانستم بگویم نمی خواهم٬ و حتما باید می خریدمش تا نگویند: کتاب را که دید کم آورد. ۶هزار و ۵۰۰ تومان پول پفک و چیپس بچه ها را(بنابر فرمایش آقا) دادم پای کتابی با جلد قرمز.
به خانه که رسیدم بدون معطلی شروع کردم به مطالعه اش. من که خواندم افتتاحیه خوبی بود . اگرچه خودش قائل به افتضاح بودنش است. اما طولی نکشید که ....
خوشم نیامد که گفت برای فرار از اوضاع بعد از انتخابات ۸۸ به دماوند ٬ مشهد و افغانستان رفتم.
مگر نه این است که هنر باید در خدمت ارزشها باشد.
مگر نه این است که هر کسی به اندازه خودش نخبه است٬ چون عده ای از او حرف شنوی دارند.
مگر نه این است که هر رنگی یا سرخ است یا حسینی نیست!!
مگر نه این است که حتی اگر پای خانه خدا به نماز ایستاده باشی یا .... (زبانم لال)
اللهم اهدنا سبیل الرشاد
========================================
57
اردیبهشت: جانستان امیرخانی http://hrdadashi.blogfa.com/post-247.aspx
حمیدرضا داداشی-خرداد90
چه جانستاني است اين جانستان اميرخاني! "جانستان كابلستان" را با اشك و لبخند بخوانيد وگرنه از قافله عقب ميمانيد. فعلاً اين كتاب، كتاب بالين من است و در تاكسي و اتوبوس و مترو دست از سرم برنميدارد. همين امروز بعد از نماز صبح ميخواندمش و حواسم نبود كه ساعت ۹ شده و بايد بروم سركار. فعلاً همينقدر داشته باشيد، وقتي كه تمامش را خواندم حتماً يادداشتي برايش مينويسم.
========================================
56
روزنامه عصر ایرانیان: شرح سفر رماننویس معروف به افغانستان http://www.asre-iranian.ir/1390/3/8/AsreIranian/497/Page/10/AsreIranian_497_10.pdf
...-خرداد90
« جانستان كابلستان » شرح سفر اتفاقي اميرخاني به افغانستان است كه همزمان با نمايشگاه كتاب تهران از سوي نشر افق رونمايي و عرضه شد. نويسنده در پيش درآمد كتاب با عنوان "مور و تیمور" حوادثي را شرح ميدهد كه به عبورش از مرز و ورودش به افغانستان همراه همسر و فرزندش منجر ميشود.
اميرخاني از همان ابتدا واژگان رد و بدل شده بين افغانها را ضبط ميكند؛ مثلا دوگانگي به جاي دوقلو ، رخ نميدهد به جاي آنتن نميدهد، خانه جنگي به جاي جنگ خانگي و....
فص لهاي ديگر كتاب با عنوا نهايي چون مشهورات هرات، متواترات هرات، تحريرات هرات، زائر و زار و نزار مزار، بلخ؛ الخ...، تقابل با كابل، انتخاباتيات و بلاكش هندوكش پشت سر هم ميآيند. با توجه به اين كه افغانستان تاريخ، فرهنگ، زبان و ديني مشترك با ايران دارد، اميرخاني با توجه به مشاهداتش در اين
كشور همسايه، بعضي از مسائل ايران را نيز مورد بررسي قرار مي دهد و اشار هاي به گذشته،
حال و آينده كشورمان م يكند. خواندن بعضي از اين مقايسهها مايه دلگرمی مي شود.
========================================
55
در جست و جوی حقیقت: دلپیچه http://mehdimutlu.blogfa.com/post-106.aspx
مهدی موتلو-خرداد90
خيليها معتقدند که امیرخانی نویسندهایست که پا جای پای جلال گذاشته و شباهتهای زیادی به جلال دارد.
چون جلال خوب مینویسد. نثرش روان و در عین حال کوبنده و شکافنده است. جستجوگر است. اهل دک و پزهای مرسوم جامعه روشنفکری نیست. برای خوشایند کسی کاری انجام نمیدهد. چون جلال بسیار به سفر میرود. چون جلال سفرنامه مینویسد. چون جلال فقط داستان نمینویسد. اهل سخنرانی و شرکت در مجامع ادبی است. از بی توجهی مدیران فرهنگی نمیهراسد و با اعتماد به نفس مینویسد. (+)
اما من فاصلهاي عميق بين اين دو ميبينم.
روزگاري جلال غم آن ميخورد كه كودكان آذربایجان به قوه دو از مدرسه محرومند.
جلال به درستي ميفهميد كه «آذربایجانی ترک علاوه بر مشکل دسترسی نداشتن به مدرسه، به مدرسه هم که رفت نه زبان معلم فارس را می فهمد نه از خط و ربط کتاب درسی سردر می آورد.
او که آب و نان را شش هفت سال تمام سو و چورک شنیده، حالا می بیند توی کتابش دو شکل است با دو کلمه غریبه.
او به جای اینکه تصویر صوتی یک کلمه مأنوس را به تصویر بصریاش درآورد و بشناسد، مجبور است تصویر صوتی و بصری یک کلمه نا مأنوس را در مقابل فلان مفهوم ذهنی خود بپذیرد.»
{در خدمت و خیانت روشنفکران - فصل پنجم: روشنفکر ایرانی کجاست؟}
ليكن اميرخاني امروز «نگران» آن است كه چرا در شمال افغانستان، ترکیه براي كودكان ازبك و تركمن، مدارسِ پایهی ترکزبان تاسیس کرده است. (+)
عبارت دقيقتري كه در جملهي فوق بجاي «نگران»، بسيار مناسبتر ميدانم «سانجيلانماق» است. كه معناي تحتاللفظياش دلدرد و دلپيچه است و مفهومش همان حالتي است كه متاسفانه رضاي عزيز دچارش شده است.
========================================
54
دل نوشتهها: یک روز با نویسنده جانستان http://www.delneveshteha.com/blog/11079/%DB%8C%DA%A9_%D8%B1%D9%88%D8%B2_%D8%A8%D8%A7_%D9%86%D9%88%DB%8C%D8%B3%D9%86%D8%AF%D9%87_%D8%AC%D8%A7%D9%86%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86_%D8%AF%D8%B1_%D8%A7%D9%86%D8%AA%D9%87%D8%A7%DB%8C_%D8%A2%D8%AC%D9%88%D8%AF%D8%A7%D9%86%DB%8C%D9%87
محمدمهدی فقیهی-خرداد90
پس از این که کتاب سفر به قبله ام از زیر چاپ بیرون آمد، بارها با دفتر رضا امیرخانی تماس گرفتم تا یک جلسه مزاحمش شوم و یک نسخه از کتاب را به او بدهم و بگویم که از سبکش پیروی میکنم. اینها همه اما نتیجه نداد که نداد. نتیجهی هر بار تماس میشد پیغام گیر صوتی دفتر امیر خانی: لطفا پیغام خود را... فکس خود را...
مدتی بعد که پیش یکی از دوستان مشترک بودم، احوال امیرخانی را از او جویا شدم. گفت که مدام در مسافرت است [شاید هم] در حال نوشتن سفرنامه افغانستانش باشد.
ماهها گذشت تا این که نمایشگاه کتاب 90 شروع شد و مطلع شدم که نام سفرنامهی جدیدش را گذاشته: "جانستان کابلستان". هر طور شده بود در یک پنجشنبه شلوغ خودم را به مصلی رساندم تا برای دومین بار حداقل امیرخانی را زیارت کنم.
حدود دو ساعت دیرکرد امیر خانی را در غرفه های دیگر گذراندم. به نشر ساقی و سوره مهر و دیگران سری زدم تا رضای امیرخانی بیاید داخل غرفه نشر افق. بالاخره آمد و مشتاقان کتاب به دست، امضاهایشان را گرفتند و رفتند. من هم که به دلیل کمبود وجه نقد داخل جیب مبارک، نتوانستم کتاب پنج هزار و خوردهایاش (البته با تخفیف!) را بخرم.
همینطور که منتظر بودم تا امضا دادنها تمام شود، دو تا نوجوان کنارم صحبت میکردند. یکیشان که امیرخانی را می شناخت و به دوستش در مورد امیرخانی توضیح میداد، یکدفعه چشمش به امیرخانی افتاد و گفت: اِ خود امیرخانیه!!! من هم در دلم گفتم: ما از کجا کوبیدهایم آمدهایم اینجا که امیرخانی را ببینیم و این بنده خداها شانسی و بدون زحمت زیارتش میکنند.
بگذریم...
بعد از سلام و احوال پرسی به امیرخانی گفتم که جریان از این قرار است. او هم گفت با تماس قبلی به دفترم بیا. گذشت تا امروز، 27 اردیبهشت که حوالی 10 صبح با دفترش تماس گرفتم. آدرس را داد و من راس ساعت 11 خودم را به آجودانیه رساندم. دفتر امیرخانی.
خودش از طبقه اول آمد پایین و در را باز کرد. افتادگیاش که برایم آشکار بود، مسجل شد! با هم به دفترش رفتیم. یک تعارف من، یک تعارف او!
مهمان دیگری هم داشت و برای همین نمیخواستم زیاد مزاحمش شوم، ولی با این حال سوالهای من و جوابهای او نیم ساعت طول کشید. من که نمیخواستم یک لحظه را هم از دست بدهم، نه قهوهای که برایم ریخت را خوردم و نه شکلاتی که تعارفم کرد را.
========================================
53
از چشم من: خرمشهر اشغال شده نظام ما http://malhani.blogfa.com/post-147.aspx
حامد ملحانی-خرداد90
چند نویسنده ی رمان می شناسید که در ایام فتنه تمام قد از ولایت فقیه دفاع کرده باشد و آبروی خود را به پای نظام هزینه کرده باشد و به جای سکوت کردن یا سفرنامه نوشتن، خار چشم دشمنان باشد؟
========================================
52
من شکسته: 57 http://manshekasteh.blogfa.com/post-69.aspx
محمد-خرداد90
کتاب آخر "رضا امیرخانی" داغ داغ خریده می شود و مسافت هزار کیلومتری نمایشگاه تا شیراز را دوست گلم " نوید مهرابی" حامل میشود."جانستان کابلستان" شاهکار نیست - در مقایسه با سایر کارهای امیرخانی- اما دست کم تحفه اش برای من،فهم این نکته است که نویسنده محبوب به صمیمیت در نوشتن بازگشته،لا اقل نسبت به "بیوتن"
هر بار وفتی از سفری به ایران برمی گردم،دوست دارم سر فروبیافکنم و بر خاک سرزمینم بوسه ای بیفشانم.این اولین بار بود که چنین حسی نداشتم.بر عکس،پاره ای از تنم را جا گذاشته بودم پشت خطوط مرزی،خطوط بی راه و بی روح مرزی.خطوط "مید این بریطانیای کبیر"! پاره ای از نگاه من،مانده بود در نگاه دختر هشت ماهه...بلاکش هندوکش.
========================================
51
یک + یک = یک: ما چه میکنیم جز خرناس http://jornalism1.blogfa.com/post-80.aspx
سارا مسعودی-خرداد90
چند روز پیش در همین کشور وشهری که کسی دلش به حال فرهنگ نمی سوزد وکارفرهنگی نمی کند اتفاقی رخ داد و کسی به اسم حسن اجرایی(( دودينگ هاوس خودمان)) کتابی را به مناسبت روز زن یا شاید هم میلاد ! وشاید هم به مناسبت مادر بودن ام هدی(( بانوي آقاي علي مجاهد)) به ما سه بانو تقدیم نمود توفیقی حاصل شد واین کتاب را دو روزه به سرانجام رساندیم قرار نیست معرفی کتاب جانستان کابلستان رضا امیرخانی را انجام دهم فقط قسمتی از کتاب که به بحث من مربوط است را نقل می کنم با دخل تصرف
امیرخانی در گشت زنی هایش در هرات در لابه لای کتابها روایتی می کند از مجله ی به نام صدای آزادی که مجانی توسط ژنرال آمریکایی به نام کاپیتان تورن تویس اختر چاب می شود،مجله ی ای هم خوان با سطح مردم افغان که حتی یادش نمی رود که اگر عید فطر در این ماه است پیام شیخ الاسلام اوباما واشعاری در ارتباط با عید فطر را بزند ، متاسفم كه بگويم اين نويسنده يادش مي رود كه ماشالله جمهوري اسلامي در كار فرهنگي يد طولاني دارد! وماشالله همه چيز گل وبلبل است وناخواسته آن مغز بي حيا سوالي را مطرح مي كند كه ما چه مي كنيم؟؟ رايزن فرهنگي ما كنسول ما؟؟؟؟
========================================
50
خبرآنلاین: جلال آل احمد چگونه برگشت http://rss.khabaronline.ir/news-153687.aspx
ابراهیم حسنبیگی-خرداد90
امیر خانی جلال نیست. اما به جلال بسیار نزدیک است. انگار روح نا آرام جلال را درخود دارد. تکاپوی جلال را، عشق جلال به کنکاش و جستجو را، میل جلال به نوشتن را، نگاه تیزبین جلال به زندگی را. در یک کلام رضا امیر خانی قابلیت و ظرفیت آن را دارد تا جلال ال احمد ادبیات معاصر ما باشد.
این متن عینا در سایت ارمیا کار شده است.
========================================
49
یداله رویایی: روکش طلای تعصب http://royai.malakut.org/archives/2011/05/post_178.html
یداله رویایی-خرداد90
آرش عزیز،
روشنفکری که به تربیت مذهبی خود می بالد خطرناک ترازمؤمن عادی است . نویسنده ای هم که به زبان قومی ِخود عشق می ورزد، و دائما تعلق ِخود را به فرهنگِ خود پرچم میکند، هردو خمیره هائی از بدویت و نطفه هائی از جهل و از تعصب در خود دارند . هردو در را به روی هم می بندند . هردو در را به روی من می بندند . به روی من که دیگری است . به روی دیگری که من است .
تا وقت دیگر قربانت
يداله رؤيايی
Comments
رویایی جان!
یک طرف قضیه بگذار بگویم نویسندهای چون "امیرخانی" است و دیگر سو با تعصبات قومی جناب "رضا براهنی" که این آخری دیگر فاجعه است.
Posted by: محمود
========================================
48
خبرگزاری مهر: خواب آرام بازار کتاب بعد از نمایشگاه http://www.mehrnews.ir/NewsPrint.aspx?NewsID=1321753
...-خرداد90 پیش از ظهر پنجشنبه 5 خرداد، بازارچه کتاب و دیگر کتابفروشیهای راسته انقلاب خلوتتر از دیگر ایام هفته است. برخی از کتابفروشیها خالی از مراجعهکننده هستند و به ندرت میتوان مشتری در آنها دید. فروشنده فروشگاه ققنوس درباره فروش در هفتهای که گذشت، میگوید: از وسط هفته افت داشتیم. از روز سهشنبه با نزول فروش روبرو شدیم. یکی از کتابهایی که بهترین و بیشترین فروش را داشت، «جانستان کابلستان» رضا امیرخانی بود که طی دو روز اخیر 20 جلد از آن فروختیم.
========================================
47
قصههای راستکی: جبران مافات http://realstory.persianblog.ir/post/130
امیرعلی-خرداد90 - "جانستان کابلستان "رضا امیرخانی عزیز، یکی دیگر از کتابهایی بود که خواندم. راستش را بگویم به نظرم خواندن فعل خوبی برای کتابهای امیرخانی نیست. نیوشیدن شاید کلام مناسب تری باشد. جانستان کابلستان سفرنامه رضا است به افعانستان. آن هم به همراه همسر و فرزند. با همان رسم الخط همیشگی و لحن صمیمی و بی ریا و البته بی رو دربایستی. اگر خدا بخواهد یک پست اختصاصی در موردش خواهم نوشت.
========================================
46
سایت هزارکتاب: جانستان کابلستان http://1000ketab.com/general/46/1999
...-خرداد90
رضا امیرخانی را با آثار داستانیاش همچون ارميا، مَنِ او، ناصر ارمنی و... میشناسيم اما آثار غيرداستانیاش نيز بههمان اندازه اهميت دارند. منظور داستان سيستان (10 روز با رهبر)، نفحات نفت، نشت نشا و (اکنون در بيستوچهارمين نمايشگاه بينالمللی کتاب) جانستان کابلستان است. از ميان اين آثار، داستان سيستان و جانستان کابلستان سفرنامه هستند و جذابيت رواییشان کمتر از آثار داستانیِ اميرخانی نيست. جانستان كابلستان را كه ماجرای سفر اميرخانی به افغانستان است، از نشر افق بخواهيد.
========================================
45
روزنامهی تهران امروز: نظر مردم درباره آثارم برایم مهم است http://www.tehrooz.com/1390/3/4/TehranEmrooz/623/Page/18/
حورا نژادصداقت-خرداد90
شايد در مملكت ما كسي با بنزين 700 توماني مخالف باشد و آن را زياد بداند. آيا او فردا روز
بايد با اسب وارد خيابان شود؟ قطعا جواب منفي است. نظر بنده هم نسبت به نمايشگاه منفي است.
خيلي خوشحالتر ميشدم اگر اين تعداد كتاب در كتابفروشيهاي نزديك منزل هر يك از اين مخاطبان خريداري ميشد.
تا من هم ميتوانستم در فضايي آرام تر،
در فضايي غيركاسبكارانه، محلي غير از فروش كتاب، ساعتها در اختيار مخاطبانم باشم
حورا نژادصداقت
تهران امروز
بعضي از غرفههاي نمايشگاه كتاب تلاش ميكنند به هر طريق كه شده، مخاطب را جلب كنند اما در تعداد كمي از غرفهها اين مخاطب است كه با اصرار از ناشر تقاضاي كتاب ميكند. نشر افق هم در بيست وچهارمين نمايشگاه كتاب تهران جزو همين معدود غرفههايي بود كه روزهاي متوالي بازديدكنندگان سراغ «جانستان كابلستان» را ميگرفتند. غرفه نشر افق خيلي زود خلوت ميشد. زيرا در كمترين زمان كتابهاي ارسالي جانستان كابلستانش به پايان ميرسيد و دوباره روز از نو... تا سري جديد كتابها برسد.... افق آنقدر شلوغ بود كه فضايي براي صحبت با رضا اميرخاني فراهم نشد. در انتشارات «كتاب نيستان» با او گفت و گو كردم. جايي كه علاقهمندانش داشتند «من او» و «ازبه» را خريداري ميكردند.
درباره دير رسيدن جانستان كابلستان به نمايشگاه حرفهاي زيادي گفته شده است. خودتان بگویید جريان از چه قرار بود؟
همانطور كه كارهاي خوب با هم جمع ميشوند، كارهاي بد هم گاهي با هم جمع ميشوند. جمع شدن بعضي از كارها روي هم نگران كننده ميتواند باشد. تاخيرها معمولا همه با هم جمع ميشوند. از روند نگارش تا توليد و توزيع جانستان كابلستان تاخيرهايي وجود داشته است. من كتاب را دير نوشتم. دير تصحيح شد. كسي بايد از برادران افغان راجع به كتاب نظر ميداد كه دير نظر داد. كمي هم به خاطر مجوز تاخير داشت. قرار بود كتاب يك شنبه به نمايشگاه برسد. صحاف سرش شلوغ بود. دير رسيدن كتاب يك اتفاق توليدي بود و اصلا بازاري نبود. به نظر نميآيد يا دست كم من با هيچ اصول اقتصادي نميتوانم درك كنم كه وقتي كتابي مشتري دارد، دير عرضه شود.
توی بعضي سايتها نوشته در اولين ساعت عرضه جانستان كابلستان، 550 جلد از كتاب فروش رفته. درست است؟
من نسبت به اعداد نميتوانم اظهارنظر كنم. ناشر بايد بگويد.
با مخاطبانتان از چه طريقي ارتباط برقرار ميكنيد؟
ارتباط من با مخاطب از راه كتاب است. مقداري از رابطه تعاملي ما اين روزها از طريق فضاي مجازي است. اين اتفاق بسيار مثبت است. من هر روز ميتوانم نظرهايي را كه روي كتابم نوشته ميشود، ببينم و اين نظرها قطعا براي كار من موثر است. من بسيار علاقهمندم كه در فضاهاي دانشگاهي حاضر شوم و معمولا در صورت داشتن وقت در فضاي دانشگاهي حاضر ميشوم كه شايد سالي 20 تا 30 بار باشد.
الان رسم شده که ناشرها جلساتي براي معرفي و نقد كتابهايشان برگزار ميكنند. شما كه با ناشرهای مختلفي کار کردید، چرا هيچ كدامشان اقدام به برپايي چنين جلساتي نكرده اند؟
من گلهاي از ناشرانم براي برگزار شدن يا نشدن چنين جلساتي ندارم. شايد يك دليلش تعداد زياد مخاطبان باشد. ولي معمولا در فضاي دانشگاهي با مخاطبانم كه دانشجو هستند، ارتباط خيلي خوبي دارم و احساس ميكنم حرف آنها را به خوبي و صريح درك ميكنم.
در فضاي دانشگاهي افراد غير دانشجو هم شركت ميكنند؟
خيلي كم. افراد غيردانشگاهي در نمايشگاه كتاب با من ارتباط بيشتري دارند.
بله، شما چند نوبت در غرفه انتشاراتی های مختلف در نمايشگاه حاضر ميشويد اما توی این فرصت عملا امکانی براي برقراري ارتباط درست و موثر با مخاطب نيست. چرا هیچ وقت در فضايي بهتر مثل سراي اهل قلم و... حضور نداريد؟
من تا به حال به سراي اهل قلم دعوت نشده ام. چه در دولت گذشته، چه در دولت حاضر و فكر ميكنم چه در دولتهاي آينده. به طور طبيعي هيچ وقت به امثال ما نميتوانند روي خوش نشان بدهند. در هر صورت ما اين را پذيرفته ايم كه طرفدار انقلاب اسلامي باشيم و رابطهمان با دولت رابطه خوبي نباشد.
حالا نظر کلیتان راجع به نمايشگاه كتاب امسال چه بود؟
شايد در مملكت ما كسي با بنزين 700 توماني مخالف باشد و آن را زياد بداند. آيا او فردا روز بايد با اسب وارد خيابان شود؟ قطعا جواب منفي است. نظر بنده هم نسبت به نمايشگاه منفي است. خيلي خوشحالتر ميشدم اگر اين تعداد كتاب در كتابفروشيهاي نزديك منزل هر يك از اين مخاطبان خريداري ميشد. تا من هم ميتوانستم در فضايي آرام تر، در فضايي غيركاسبكارانه، محلي غير از فروش كتاب، ساعتها در اختيار مخاطبانم باشم.
در هر صورت الان فضا اينگونه است كه همه ما بايد به اين فروشگاه بزرگ بياييم و همه هم آخر سر بايد بگوييم: خيلي خب. 24 سال پيش من اولين نمايشگاه را خوب به خاطر دارم كه در آن شركت كرده بودم و بهتر به ياد دارم از مدرسه البرز كه اولين نمايشگاه ايران بود، كتاب حساب ديفرانسيل و انتگرال را خريداري كردم. در اين بيست و چند سال تقريبا ميتوانيم بگوييم كه هيچ اتفاقي رخ نداده است.
========================================
44
پامنار: جان ستان http://seirafian.blogfa.com/post-21.aspx
مصطفی-خرداد90
امشب - روزنامهی جوان - مصاحبه ای با امیرخانی
خواندمش. به بهانهی کتاب جانستان کابلستانش
گفت:
سعی می کنم با همان شور ۲۵ سالگیام بنویسم؛ پر از سؤال و دغدغههای جوانانه
و
مهمتر؛
گفت:
من همیشه برای یک نفر مینویسم؛ نه هزار و ده هزار نفر. برای شخصی باهوش، کمگو و جوان
توصیهی حقی است که - در صورت امان از نگاه عشقی- نه چشم و ابرو، که ذات نوشه و نوشتن را عوض میکند.
-گرچه در فراغت از بزرگی نام امیرخانی براینم که گاهِ نوشتن هیچ چیز و کس را نباید در نظر داشت-
حالا می توان در طراحی هم کاربر یا مخاطب را یک نفر (و جمع یک نفرها) انگاشت؟
یک نفر حکیم...، عزیز... ، علیم بذاتالصدور؛ در یک کلام ولی!
اگر بشود... آخ اگر بشود... اگر بشود اگر... اگر... اگر...
و
نیت المؤمن خیر من عمله
========================================
43
خانه: بلاکش هندوکش http://rahgozar.bloghaa.com/1390/03/02/%D8%A8%D9%84%D8%A7%DA%A9%D8%B4%D9%90-%D9%87%D9%86%D8%AF%D9%88%DA%A9%D8%B4/
...-خرداد90
« جانِستان کابلستان » … امیرخانی حالا دیگر آنقدر معروف هست که آخرین اثرش نیازی به معرفی نداشته باشد . که دیگر لازم نباشد نوشت که همین نمایشگاه کتابِ تهران که چند هفته پیش بود ، کتاب درآمده و نشر افق هم منتشر کرده و ۳۴۸ صفحه هم حجمشه و قیمتِ هدفمندش هم ۶۸۰۰ .
« جانستان کابلستان » … یک سفرنامه از سرزمینی که کمتر می شناسیم و به تصوراتِ ذهنی خودمان بسنده کرده ایم در این مورد. در موردِ افغانستان. سفری ناگهانی و نسبتاً کوتاه … هرات و کابل و مزار و بلخ و الخ ! کمی هم چاشنی انتخابات …
« جانستان کابلستان » … نقد می کند. گاهی بی رحمانه هم نقد می کند دولت و سه لت و اینها را اما مثل شبه روشنفکرانِ مدِ روزگار فقط نق نمی زند. گاهی راهکارهایی هم می دهد که از چند جلسه هم اندیشی های فرمالیته و همایش های خواب آلوده بهتر جواب می دهد. همیشه نگاه نوی امیرخانی را پسندیده ام . در دانشگاه زیاد راجع به امیرخانی بحث کرده ام و بر سر این نکته تاکید می کنم که ببینید ! هر کسی برای خود تفکر و عقیده و اعتقاد دارد ، امیرخانی هم حتی ! اما رضای امیرخانی در چهارچوب تفکرش نگاهی نو دارد. من هم شاید اعتقادات م طابق النعل به النعل مثل او نباشد ، اصلاً شاید هم خیلی دور باشد از او …. اما نگاهش… که بعضی اوقات من به او غبطه می خورم که ای کاش من هم می توانستم این گونه نگاه کنم …
” در یکی از دالان ها حلقه ای از دراویش نشسته اند. می رویم کنارشان. کمی با آن ها گپ می زنم. خاصه با پیرترین شان که چهره ای گشاده دارد. نانی را دست به دست می چرخانند و ذکری می گویند و به آن می دمند. پیر می گوید:
هزار ذکر دارد این نان …
بعد تکه ای جدا می کند و به لی جی می دهد. در دنیایی ، این نان ، آلوده است به بازدم چندین پیرمرد پا به سن گذاشته با ریه های معیوب از ناس و خاک باد و شاید هم دوغ حشاشین … و دردنیایی دیگر این نان متبرک است به دمِ چندین درویش که ذکر یاهو گرفته اند و یا علی گفته اند … من دنیای دوم را بیش تر می پسندم. پس هم خودم لقمه ای از نان می خورم ، هم لی جی ! “
« جانستان کابلستان » … گاهی اشک آدم را هم در می آورد … بلاکش هندوکش …
« جانستان کابلستان » … را در دوی نیمه شب تمام کردم. همین چند خط را هم در میانه شب نوشتم . بیش ترش را می گذارم برای بعد ! حاشیه هایی که بر آن نوشته ام را درست درمان تر مرتب کنم ، بگذارم روی وب …
========================================
42
برادهها: امیرخانیستان http://boradeha.blogfa.com/post-132.aspx
یکی-خرداد90
دیروز صبح بود که جانستان کابلستان،آخرین کتاب منتشر شده ی رضا امیرخانی، را تمام کردم.راستش دیروز عصر هم مطلبی را در این باره آغاز و چند خطی هم تایپ کردم اما متاسفانه به دلیل مشکلات رایانه ای از دست دادمشان.در حین خواندن کتاب،به مطلبی که درباره ی آن خواهم نوشت هم فکرمی کردم.اما به هر حال این که چگونه وارد بحث شوم مشکلی،و این که چگونه مطالب را به هم پیوند بزنم هم مشکل دیگری است.شاید ترفند بند بند کردن ودرهر بند چیزی راگفتن بدک نباشد.ان شاءالله که با هم جور بشوند.
1-نخست یک مسئله ی اظهر من الشمس را بیان کنم و آن این که من منتقد حرفه ای نیستم.یعنی آن چه می آید تنها و تنها گزارش خوانش است و بس،و شاید به صرف مخلفات و دورچین هائی دیگر.
2-کتاب، سفرنامه است.نقد سفرنامه شامل چه چیزهائی باید باشد؟خب هر چه باشد،سفرنامه متنی ادبی است و بهتر است یک ادیب بنشیند و آن را نقد کند.از طرفی هم گزارشی از یک مجموعه ای از مکان ها وحوادث است.آن هم جائی که شاید خیلی از ایرانی ها – از جمله ی آنها خودم-آن را ندیده اند.هر چند که فلسفه ی نگارش سفرنامه،آشنایاندن چیزی ندیده به مخاطبان هم می تواند باشد،اما اگر بخواهیم که ببنیم نویسنده چند مرده حلاج بوده است،باید بیننده ی منصفی را بیابیم که در این امر کمک دست انسان باشد.شاعر فاضل افغانی محمد کاظم کاظمی که هم ادبیات می داند و هم اهل همان دیار است،نقدی نوشته که من تا الآن نخوانده امش اما به حکم شاید ده سال آشنائی دورادور،می توانم چشم بسته نظر بدهم که گل گفته است.به هر حال با این دو بند مقدمه،اگر هنوز ازخواندن این متن منصرف نشده اید که به ادامه ی اش بپردازم.
3- یادآوری:گفتم که جانستان کابلستان یک سفرنامه است.سفرنامه ی آقای نویسنده به همراه اهل و عیال-همسفر اول و لی جی- به کشور همسایه افغانستان.سفرنامه نوشتن از قدیم الایام باب بوده است و برخی ازنوشته های ماندگار ادب پارسی دراین قالب عرضه شده اند.این سفرنامه هم اولین سفرنامه ی امیرخانی نیست.امیرخانی پس از نوشتن اولین کتاب سفرنامه ای اش،داستان سیستان-که سفرنامه ی رهبری به استان سیستان وبلوچستان بود-،مشهورتر شد.هر چند نوشتن ارمیا و من او وفعالیت هایش در نیستان و نظائرش،او را به ادبیاتی ها شناسانده بود،اما مخصوصا" بچه مذهبی ها او را با این اثر شناختند.داستان سیستان، هم فتح بابی برای امیرخانی بود و هم فتح بابی برای حاشیه نگاری ها پیرامون رهبر انقلاب.چنان که بعد ها چند سفرنامه ی دیگررهبری(تا آنجا که من به خاطر دارم دو تا به قلم محمد رضا بایرامی،رفیق شفیق امیرخانی، و یکی هم هزار و سیصد و سمنان) به چاپ رسیدند و به گمانم چند تائی هم توی راه هستند.حتا یادم می آید که در زمان دانشجوئی ام -که فقط از زمان تمام شدنش سه سالی گذشته- در دیداری با قزوه دردانشکده مان ،وعده ی سفرنامه ی کرمان ایشان را می داد که تا آنجا که می دانم هنوز خبری نشده است.
4-هر چند جنوب شرقی ترین استان ایران،سیستان و بلوچستان نام دارد اما درنامگذاری سفرنامه رهبری، تنها از سیستان استفاده شده بود.در جانستان کابلستان هم - که کمی هم آهنگ با آن عنوان است- چنین اتفاقی می افتد.طبق آنچه از خود نوشته بر می آید،گویا هرات بینی و گردش در آن بیش از همه به او خوش گذشته والبته از خیرزیارت مزار شریف نگذشته است.
5-گفتم که ادیب نیستم اما این دلیل نمی شود که انتقادی ادیبانه!!وارد نکنم.گفتم که جناب محمد کاظم کاظمی هم در باب جانستان سخن رانده اند.هرچند نخوانده امش-و ان شاءالله حتما" خواهم خواندش-اما گویا در مورد جدانویسی های امیرخانی در آن سخن رانده اند.اولین جدانویسی چشمگیری که از امیرخانی دیدیم-یاحداقل من دیده ام- جدا کردن "ره" و "بر" در "رهبر" وباب کردن "ره بر" نویسی رهبر بود.چنان که این اثر در پیوند های وبلاگ خودم نیز دیده می شود.از داستان سیستان به بعد،تا آنجا که من به خاطر دارم، ناشران یا خود امیرخانی در ابتدای کتاب ها این مسئله را یادآوری می کردند که مثلا" این رسم الخط منطبق با نظر مولف است یا نظائرآن.الحق جدانویسی فوق الذکر! به ماها چسبید.اما به نظرم این کار در جاهائی دیگر چندان دلچسب نبود.توی همین جانستان هم جدا کردن "ام"هایی که مثلا" درابتدای امسال و امروزمی آید روی اعصاب بود.شاید هدف،توجه دادن خواننده به ریشه کلمات است یا تلاشی برای واژه سازی.اما اگر چیزی را از قلم نینداخته باشم،دریغ از یک واژه سازی جدید.
راستش من اصلا" گاهی با ادبیات امیرخانی مشکل دارم.اگر از مسئله ی نوآوری بگذریم،نوشته های امیرخانی،در حیطه ادبیات،باید نوشته ی چه کسی باشد؟یک نویسنده ی فارسی زبان و فارسی نویس؟مثلا" در همین کتاب،ص 30،یکهو نویسنده مشتی جمع مکسر عربی: "ازوقایع و امکنه،ازاشخاص و ازمنه،ازاشربه و اطعمه" را ردیف می کند، یا جائی برای آهنگین کردن(مسجعیزیشن!!)کلام،مزعفر را جفت معطرمی آورد . جائی هم که در مورد نامگذاری فصل ها اشاره ای به نامگذاری فلان فصول کتاب شیخ الرئیس داشت ،خون مرا-البته این بار شاید بی خودی- به جوش آورد.این عربی بازی ها را در عین احترام به زبان دینی ام پسند نکرده و نخواهم کرد.
داستان استفاده از لغات انگلیسی هم به جای خود.از"از به" امیرخانی بدم می آید چرا که مدام تو را برای فهم لغات انگلیسی به پاورقی می کشاند.توی داستان سیستان هم حکایت کنداکتور و آبژکتیو واین که-اگر درست نقل کنم-:"این داستان می رفت که هپی اند{happy end} تمام شود" و هم داستانی بود.هر چند که یادداشت برداری نکردم،اما به گمانم در این سفرنامه هم،جدای از جاهائی برای نشان دان تاثیر زبان اشغالگران بر زبان افغانیان تعمدا" انگلیسی بازی هائی شده است،گهگاه چیزهائی دیده می شد.این-به نظر من-نایکدستی!!ها اصلا" جالب نبود.
6-خواندن دو فصل مشهورات و متواترات هرات ،مثل حرکت کالسکه ی لی جی در پیاده رو های خاکی هرات،برایم سخت گذشت.نمی گویم خوب نبود اما در کل دست انداز هائی داشت که نفس مراگرفت.شاید هم من خیلی ساده خواهم و باید حرف ها راجویده جویده و کوچک کوچک در دهان جانم بگذارند. اما برعکس تحریرات هرات و بلخ؛الخ ... و تقابل با کابل بسیار لذت بخش بودند.
7-فصل انتخاباتیات هم در عین ارزشمندی،به نظرم خوب در آن میان جا نیفتاده است.چه اشکال داشت که این فصل،به عنوان ضمیمه در انتهای کتاب می آمد؟
8-اما اگر کسی ازمن بپرسد که آیا جانستان را بخواند یا نه چه می توانم بگویم؟
به نظرم باید جانستان را خواند.جانستان را باید برای آشنائی با همسایه ای خواند که خیلی از ما نه می شناسیمش و نه می خواهیم بشناسیمش شاید کمتر همسایه ای از همسایگانمان به اندازه ی او به نزدکی فرهنگی داشته باشد.به عنوان یک جنوب خراسانی،گاهی در دانشگاه و از سوی دوستان و من باب شوخی،مثلا" به خاطر نزدکی مرزی به افغان ها تحقیر شده ام.نویسنده ی هم در عین مثبت اندیشی کلی ای که بر کتاب حاکم است،اما انتقاد هائی هم در آن میان می کند و سعی نمی کند که این گزاره را نقض کند که همه جا خوب و بد وجود دارد.اما در سفرنامه ی امیرخانی،دعوت به نگاهی دیگر بارو دیگر گون به افغانستان است.آن چه که به درستی در یادآوری جالبش انگشت رویش می گذارد :مرز کشی 200 ساله ی بین ما و آنان،آن هم به دست بیگانه و از آن سو، اتحاد واتحادیه ی اروپا و بی مرزی آن ها در آن سو.داستان صفات نیکوئی که هنوزدرآن ها از ما پررنگ تر است را هم روایت می کند مانند:وفای به عهد،پاس داشت ناموس و سیاه سر،سفره داری و امانت داری و مانند "مومن در هیچ چارچوبی نمی گنجد" داستان سیستان، جوانمردی افغانان را پربسامد می کند.
البته بحث تلخ آوردگاه های تفرقه نظیر دو گانه های دری- پشتو و شیعه-سنی که دردمندانه هنوز وجود دارد را فراموش نمی کند. وچقدر شیرین است که گاه از زبان کوچه و بازاری و عامی درک مسئله ی وحدت را می شنوی.
9-اما برای من:
-از شیرین ترین قسمت ها،بحث های تلخ-شیرینی است که در دانشگاه هرات بین امیرخانی و افغانیان دانشگاهی ردو بدل می شود و واقعا" تفکربرانگیز است.
-روایت داستان هائی که امیرخانی در برگشت از مزار شریف به سوی هرات،با آن روبرو می شود نیز ،هرچند شاید برای خود او چندان جالب و خاطره انگیز نباشند،اما بسیار خوب از کار درآمده اند.حس ترس تا اندازه ی قابل توجهی به من هم منتقل شده بود.
- تحلیلی هم که در مورد BRIC و چرائی اشغال افغانستان آورده است،موشکافانه و هوشمندانه اند وتیزهوشی و ریزبینی او نشان می دهند . البته باید ماند ودید که زمانه درستییا نادرستی آن را چگونه به آزمون خواهد نهاد.
-تلخی عبرت آموزی را روایت و نعمت استقلالی را یادآوری می کند از حضور بیگانه در خاک همسایه ی ما،چه در ابتدای کار و مواجهه با ایساف و واکنش تاجر افغان و چه در انتخابیات و رفتار پترائوس و آرام گرفتن التهاب و آچمز شدن همه.
-و تلخ ترین و گریه آورترین قسمت هم، داستان دخترک فصل بلاکش هندوکش است که لامصب خیلی سوزدارد و من هم با این دل سنگمدر آن میان چشمی تر کردم.
10-اوایل نوشته بود که گفتم داستان در مورد جائی است که" شاید خیلی از ایرانی ها – از جمله ی آنها خودم-آن را ندیده اند.".لذا راست و غلطش – و نه راست و دروغش- با خود نویسنده است.اما راستش وقتی نفحات نفت را می خواندم با چیزی مواجه شدم که کمی مرا ترساند.دریکی از قسمت های آن کتاب،امیرخانی تحلیلی می کند و آخر آن، اشاره می کند که تحلیل ،نامه ای مربوط به زمان آمریکا رفتنش بوده است و بعد خودش طی یک خودانتقادی،برخی خطاهای تحلیلش را می گوید.وقتی دیدم که خودش نامه اش نقد کرده است اما من آن را به جان دل خوانده ام و متوجه آن ها نشدم،ترسیدم.امیدوارم ترس توصیف درستی باشد اما حالا اگر هم نترسیده بودم،اما کلا" یک جوری شدم که ای بابا!من تحلیل را نیوشیدم و حالا خود نویسنده می زند زیرش؟و این یعنی به هوش!که شاید به واسطه ی علاقه یا خوش قلمی نویسنده یا مشابه بشری،عنان عقل و زمام دین و دنیا را بی خودی به کسی بسپاری.تجربه ی قبل تری را هم داشم از مجله ای که مذهبی بود اما بعدها فهمیدم ارگان مطبوعاتی جریان فکری خاصی است.نه این که امیرخانی این گونه باشد،نه،اما خب هشداری بود به هر حال.
در این جانستان هم به مناسبتی امیرخانی،سریال یوسف پیامبر را می نوازد که در سه کشور عراق،لبنان و افغانستان،عراقی ها طرفدارش بوده اند و در دو کشور دیگر نه آن چنان.من که نه از طرفداران سریال و کارگردانش بودم و نه مثل امیرخانی آنجاها را درچنان ایامی دیده ام،اما جناب محمد رضا زائری عزیز که او هم چندان ارادت قلبی ای به سلحشور و امثالهم ندارد،باری در مجله ی پنجره به تعریف و تمجید بازخورد آن در لبنان پرداخته بود که خواندن آن بی فایده نیست.من،با اجازه ی امیرخانی،طرف جناب زائری را می گیرم که اگر امیرخانی در آنجا مسافر بوده است اما او مدتی و قاعدتا" یکی دو سالی را در مقام دانشجو دران جا گذرانده است.
11.یک نکته ی حاشیه ای:به انتشارتی های کارهای امیرخانی دقت کرده اید:اولینشان در چاپ اول سمپاد،بعدها سوره و قدیانی و نیستان و علم و سپیده باوران وحالا در دوتای اخیر افق.به نظرم کم کم فرصت آن رسیده امیرخانی ،که لوگوی اختصاصی دارد، یک ناشر اختصاصی برای خودش پیدا کند.خدا را چه دیده اید شاید همین افق از این پس این نقش را ایفا کند.به عنوان حاشیه در حاشیه:به نظر شما حکمت طرح جلد جانستان چیست؟نقشه ی افغانستان با نمک یا با..؟من که هرچه به مخیله فشار اوردم نشد که نشد.پدرو مادرم نیز نتوانستند کمکی بکنند.
12.تکراری است و از آن انتقاد هم کردم، ولی به قول امیرخانی داستان سیستان،این داستان می رفت که هپی اند تمام شود اما بگذار نمکی بزنم و سفره را برکتی بدهم.
جائی از کابل سخن می گوید و اشاره می کند که:شهر،مرتب تر ازباقی شهرهاست.به یک شهر درجه دو ایران می ماند.البته اگر ازخاک بادش صرف نظرکنیم.شاید شبیه به زابل یا بیرجند"
نیت خوانی نمی کنم و ان شاءالله منظور ایشان درجه دو فیزیکی باشد.راستش نمی خواهم از جنس او سخن بگویم و کسی دیگر را دل آزرده کنم اما شاید خود دوستان زابلی هم معترف باشند که در عین تمام مشترکات دینی و ملی و جغرافیائی،چنان هم نظیر هم نیستیم که حتا در رده بندی کنکوری هم آنان منطقه 3 و ما 2ایم.راستش این متن چنان طولانی شد که در این باره زبان درازی نمی کنم ،اما می توانید از طریق صفحه ی بیرجند در دانشنامه ی ویکی پدیا درمورد سابقه ی داشتن شهرداری و مدرسه و دانشگاه و سینماو سیستم آبرسانی و...و کلا" مظاهر تمدن در بیرجند آگاهی بیشتری پیدا کنید.
13-واقعا" خسته شده ام از نوشتن این متن طولانی ،اما بی اظهار نظر در مورد سکوت بعد انتخابات امیرخانی و امثالهم این متن گویا چیزی کم دارد.مخصوصا" که خودش هم در سفرنامه به انتخابات ابران گریزی زده است.در همان نمایشگاه و در همان رونمائی اولیه ی عصر چهارشنبه ی کتاب حضور داشتم؛و به عنوان یک پاورقی، بحث امیرخانی و یکی از هم دانشکده ای های سابقم را دنبال کردم و گاهی چیزی می پراندم.فعلا" در مورد رد و بدلیات سخنی نمی گویم اما به طور کل آخرین افاضه ام را این گونه ایراد می کنم که:
به نظرم داستان انتخابات با همه ی تلخی هایش برای پیاده نظام های نظام بسیار درس آموز بود .درس آموز بود از آن جهت که یاد گرفتند که نباید به تقی ونقی ها و حسن و حسین ها و... دل ببندند.برخی صحنه های تلخ را نمی خواهم مرور دوباره کنم اما به نظرم آن داستان و داستان های اخیر سال نودی ،به ما فهماند که در دوران سختی و در دفاع از نظام،می توانیم بی کمک از این و آن و بی آن که خودمان را ام سلمه بدانیم و بی آن که دوری از بازی درزمین فلانی را بهانه کنیم و... ،نظام ورهبری را تنها نگذاریم.هرچقدر برخی امیدها به لطف بعضی به ناامیدی بیشتری تبدیل شوند برای ما بهتر است.
========================================
41
روزنامهی روزگار: ترس و لذت http://roozegardaily.com/pdf/90-03-01/10.pdf
محمدکاظم کاظمی-خرداد90
هر بار که دوستی از اهل قلم و ادب ایران از تمایلش به سفر به افغانستان گفته است، مرا ترسی شفاف فراگرفته است، از این که به راستی سرزمین سوختة ما پس از چندین دهه جنگ، چه جاذبهای برای یک مسافر میتواند داشت؟ او در آنجا در کدام ساحل دریا قدم خواهد زد و در کدام باغِ پرگل سیر خواهد کرد و کدام تفرجگاهی میتواند یافت که در آن خطری از برخورد با مین در پیش نباشد.
و آنگاه که آن مسافر با خاطراتی خوش و احیاناً سفرنامهای نگاشته شده از سر اشتیاق به کشورش برمیگردد، آن ترس شفاف برایم به لذتی دلپذیر بدل میشود. و این بیسبب هم نیست. واقع برای اینان سفر به افغانستان یعنی سفر به اعماق این تاریخ باشکوه، به شهرهایی که در عمل موزههایی زندهاند، به کانونی گرم از زبان و ادب فارسی؛ و برخورد با مردمی که به واقع تنها خوانندگان آثارشان در سراسر گیتی هستند.
و برای ما مهاجران افغانستانی که سالها رنج ناشناخته بودن و بدتر از آن بد شناخته بودن را کشیدهایم، چه لذتبخش است که میبینیم چنین سفرنامهای، با نثری چنین زیبا و زنده نگاشته میشود و به دست کسانی میرسد که غالباً از رواج و پابرجایی زبان فارسی در خارج از ایران بیخبرند و از رسانههای جمعی خویش نیز آنچه از این کشور دیدهاند، جنگ بوده است و ویرانی و ناتو و عملیات انتحاری و البته غالباً اغراقآمیز و با اهداف و اغراضی سیاسی.