جهت سهولت دسترسي كاربران، هر پانزده مطلب مرتبط در يك صفحه ذخيره خواهند شد. براي ديدن سيصد و چهل و پنج نظر قبلي به لينكهاي پايين صفحه مراجعه فرماييد.
========================================
360
انقلاب سوم: اين يك معرفي كتاب نيست
http://enghelab-3.blogfa.com/post-192.aspx
فاضل-ارديبهشت 88
این اشتراک اسم از آن جنس اشتراکات داستانهای امیرخانی نیست. "صباح وطنخواه"، آقا سهراب یا ارمیا یا مغازهی دریانی نیست.
========================================
359
پلاك 10: از چرخ فرغون تا بيوطن
http://www.pelake10.blogfa.com/post-68.aspx
ليلي صدر-فروردين 88
از اين كتاب ديگر نمي دانم چه بايد بگويم، اثري است مربوط به سال گذشته كه خود نويسنده هم خواندنش را سخت دانسته است. وقتي بي وطن را مي خواندم گاهي كتاب را مي بستم و جناب نويسنده را حسابي مورد عنايت قرار مي دادم كه اين چه كتابي است! اما خواندن اثر اميرخواني ارزش وقت گذاشتن را داشت، هرچند كه من او انتظارات را بالا برده بود.
سايت اميرخاني را كه جستجو مي كردم براي يافتن اطلاعاتي در ميان نظراتي كه براي بي وطن گذاشته شده بود نظري يافتم كه به جاي توضيح بيشتر از سمت خودم اين نوشته را در پايان برايتان مي آورم.
حسن كريمي در اسفند 87 براي اميرخواني مي نويسد:
دیشب ساعت 4 صبح "بیوتن" رضا امیرخانی را تمام کردم. باید اعتراف کنم این کتاب بیشتر از هر کتاب دیگری بر من تاثیر گذاشت. نمی دانم چرا، ولی با شخصیت "ارمیا" که همین چند ماه پیش در کتاب "ارمیا" خوانده بودمش و فکر می کردم مرده، بدجوری ارتباط برقرار می کردم!
گاهی با خودم می گفتم "باید با خدا حرف بزنم"! گاهی آرزو می کردم یک اتفاق ناگواری برای خشی و بیل بیفتد! و گاهی نیمه ی سنتی و مدرن مغزم با من حرف می زدند! بین خودمان بماند ولی چند بار احساساتم بدجوری غلیان کرد، اگرچه ممکن است به جوگیر شدن متهم شوم! و جالب اینجاست که با وجود تلخ بودن داستان، طنز در همه جای آن نهفته است.
فلش بک ها و سیال بودن داستان درست مثل "من او" فوق العاده و هوشمندانه بود. واقعا باید به استعداد آقای امیرخانی آفرین گفت. اکثر صحنه های داستان چند لایه و بسیار عمیق اند و گاهی دو یا چند معنی را می توان از آن ها برداشت کرد.
به نظر من "سیلورمن" ها و به طور مشابه "هفت گدای کور" در "من او" اشکالات این دو اثر هستند که به شدت تخیلی هستند و خواننده را از فضای واقعی داستان دور می کنند.
می توان گفت بیوتن همان ارمیا است. نه تنها ادامه ی زندگی شخصیت ارمیا، بلکه داستان نیز به نوعی همان داستان ارمیا است. در هر دو داستان با تغییر فضای سیاسی کشور (در کتاب ارمیا با پایان جنگ و در بیوتن با شروع دوره ی اصلاحات) فضای زندگی ارمیا نیز تغییر می کند و به دلیل خلوصی که دارد نمی تواند خود را با فضای جدید هماهنگ کند و همرنگ جماعت شود. اوج این شباهت را در بیدار شدن در جنگل برای نماز صبح، (در ارمیا با لیس زدن گراز و در بیوتن با گوزن) و همینطور در تعلیق پایان که شخصیت داستان مرده است یا نه، می توان دید.
آن سوزی کریزی دنسر بخشی از خود ارمیا است. همان بخشی که از حرمت قمار خبر دارد ولی سکه ها را داخل دستگاه می اندازد. همان بخشی که ما را به ارمیا بسیار نزدیک تر می کند!
و بالاخره آن زنک فالگیر چادر به کمر که همان درویش مصطفی "من او" است. با همان چند جمله ی کوتاه و تاثیر طولانی. نکته ی جالب دیگر عوض شدن جای سهراب ( که اسمش صلوات دارد. الهم صل ...!) با مصطفی ارمیا است که گمان می کنم به دلیل عوض شدن شخصیت خود ارمیا در این چند سال است
========================================
359
گفتنيها: من و يه نمايشگاه بي فرهنگي
http://goftaniha1385.parsiblog.com/-510332.htm
...-ارديبهشت 88
آخرين کتاب رضا اميرخاني...بيوتن...خريدم و گذاشتم بعد از امتحانا بخونمش...اگه طاقت بيارم!
========================================
358
مسخ: و ديگر آسمان را نخواهي ديد
http://ll-tanha-ll.persianblog.ir/post/142
بيگانه-ارديبهشت 88
خواستم در قالب سخن بنویسم دیدم ان قدر ها نیست که قدرش برابری کند با سخن پس خداوند پی نوشت را افرید:
پ.ن 1:دختر خوب که میای نظر خصوصی میدی کوشی دیگه پیدات نیس؟ نظر میدی پاش وایسا دیگه.(اهو) بیا جوابت و بگیر(پست قبل) . راستی تو همیشه یه چیزی میگفتی"در پس هر شوخی ای جدی ای نهفته" وقتی این حرفت و با مزاحی کردی مطابقت میدم دلم میگیره. یعنی واقعا.... هیچ وقت فکر نمیکردم که... و الان هم فکر نمی کنم که ... ادمی دیگه .
پ ن 2: شاید من نیز سیلورومنی بوده ام که حالا مسخ شده ام.
کسی که هیچ چاره ای جز عاشق شدن نداشت.
پ.ن.3:کدام سایه ی مشترک ما را هم سایه کرد؟
پ.ن.4: از کجا پیدا شد زنک فالگیر چادر به کمر میان خلوت من و تو. دستم را نگاه کن.
پ.ن5:چشمانش نشان دهنده ی بی خلوتی بود . انگار او هم از گردونه سر نوشت من دلش خلوت شد.
پ.ن.6: پ.ن2 و 3و4و5 برگرفته که چه عرض کنم کپی شده از بیوتن امیرخانی بود البته با کمی دخل و تصرف.
......
معنای دوستی وسیع تر از این حرفاست ببخشین من رو(مخاطبم کسایی هستند که بدون شک خود را خواهند شناخت و اما من و جمله ی من را نه).(قدرش بیشتر از سخن بود)
برایم دعا کنین. نه به خاطر من بل به خاطر...؟ به خاطر ...؟؟ "من"
خودم رو لوس کردن جاست ایت.
پ.ن 0: کدامین اسمان را گویی؟؟
========================================
357
نشريهي هابيل(شمارهي هفت)، وبسايت رسمي دكتر يگانه: اميرخاني، معلق ميان ما و آنها
http://www.mrjavadi.com/detail.asp?id=263
http://www.habil-mag.com/
http://ermia.ir/contents.aspx?id=238
دكتر محمدرضا جوادي يگانه-بهمن 87
اميرخاني تکليف خود را با نظام روشن کرده و موضعي گرفته که از شدت صراحت، قابل انکار و برگشت نيست؛ نه با سفر سيستان که با ذکر مشتاقانه امام خميني، از زبان رضاي لبناني بي وتن. اما کارگزاران نظام اسلامي را مقدس نمي بيند و «آقاي گاورمنت» را به عنوان نماد اين کارگزاران هجو مي کند و «جوانک پشم شيشه اي» را به عنوان عامل آقاي گاورمنت نقد مي کند.
========================================
356
نشريهي هابيل(شمارهي هفت): درآمد بر مصاحبهي من عميقا يك آنارشيستم
http://www.habil-mag.com/
http://ermia.ir/Contents.aspx?id=264
زهير توكلي-بهمن 87
رضا امیرخانی حالاحالاها کار دارد تا به یک رماننویس استاد بدل شود، او در رماننویسی به مفهوم اخص کلمه، هنوز ضعفهای بزرگی دارد که یکی از آنها، غنینبودن طرح رمان و خلأ شخصیتپردازی به مفهوم کلاسیک رماننویسی است. اما تا هماینجای کار در میان همنسلانش و حتا ـ با عرض پوزش از برخی دایناسورهای ادبی ـ در مقایسه با برخی از رماننویسان نسلهای پیش، جلوتر است و سرانجام هرچه باشد، او ـ چه رماننویسش بدانیم چه نه ـ یک نویسندهی مادرزاد است.
========================================
355
خبرگزاري موج: شبي به رنگ حنا
http://www.mojnews.com/news_full_story.asp?nId=183238
كاظمزاده-فروردين 88
كاظم زاده وجودبافت مذهبي در منطقه 14را دليل تمركز بيشتر فرهنگسراي اخلاق بر برنامه هاي مذهبي دانست و از نقد رمان بيوتن به عنوان موفق ترين جلسه نقد رمان در سال گذشته ياد كرد.
========================================
354
...: هوالتواب
http://chocolatnoir.persianblog.ir/post/44/
شكلات تلخ-فروردين 88
راستی کتاب بیوتن رو تموم کردم. وسطش رو خیلی کش داده بود.حوصله ام سر رفت اما واقعا سبکش خاص و زیبا بود.اصلا حال روحیم خوب نبود. اصلا !!
========================================
353
سداد دخترانه: بيوتن، پايان انسان ديروز
http://girliesadad.blogfa.com/post-5.aspx
سداد-فروردين 88
رمان «بي وتن» اميرخاني رامي توان به لحاظ هنري وادبي يک اثر ناب دانست. اثري که با استفاده ازهمه ظرفيت هاي داستاني ازجمله شخصيت پردازي، فضاسازي، ديالوگ، نثرداستان و... توانسته است لحظات زيبا وسرشارازلذتي رابراي مخاطب خودخلق کند.فارغ ازبحث هاي تکنيکي وهنري که اتفاقاً نقدهاي خوبي هم دراين زمينه نوشته شده وخواهدشد، ازديدگاه يک خواننده ومخاطب جدي آثاراميرخاني ، مي توان به موارد ذيل نيز اشاره نمود.
1- شاهکار ادبي اميرخاني همچنان «من او» ست.«بي وتن» هر چند بسيار زيبا و جذاب نوشته شده، اما باز هم نتوانسته دنياي «روياي صادقانه» مانند «من او» را براي مخاطب خود به تصوير بکشد.شايد راز اين نکته در آن است که «من او» از گذشته زيبا و رمزآلود انسان ديروز سخن مي گويد و «بي وتن» از سرگشتگي و خستگي انسان امروز! و البته فاصله اين ديروز و امروز بيش از آنکه از جنس زمان باشد از جنس هويت و فرهنگ است! چه بخواهيم و چه نخواهيم براي ما شرقي ها گذشته بهتر و زيباتر از آينده است.همه ما هر روز حسرت ديروزهايمان را مي خوريم!(حتي حسرت نخريدن چند پودر لباسشويي که ديروز ارزانتر از امروز بود!!)
دوران طلايي و شکوه شرق در گذشته بوده و خواهد بود. آينده براي ما معمولا دردسر،زشتي و تباهي داشته است.حال و روز ارمياي اميرخاني در آمريکا شايد سرنوشت محتوم همه ما در سالهاي بعد باشد.
بنابراين تقابل سنت و مدرنيته تم اصلي داستان «بي وتن» است.«سنت»ي که لااقل براي امثال ارميا برخاسته از عمق مذهب است و «مدرنيته»اي که نشان از اصالت سرمايه و پول!
بخاطر همين است که «خشي» در مجلس افطار «عبدالغني»-سرمايه دار عرب مقيم آمريکا- سخنراني اش را با «بسم رب الغني»! آغاز مي کند.و خداي غني که خشي هم به آن اعتقاد کامل دارد همان سکه هايي ست که بر سر ارميا ريخته مي شود!
آمريکا در اين داستان همچنانکه خود ارميا هم تصريح مي کند يک مصداق يا کشور جغرافيايي نيست، بلکه مفهومي است جامع از همه ابعاد مدرنيسم.سفر ارميا به آمريکا از جنس «اذهب الي فرعون» موسي است.ارميا و موسي،غني و قارون،سهراب و هارون،خشي و سامري،يد بيضای موسی و نور سر ارميا ،در هم شکستن گوساله طلا و سيلورمن نقره و... همه دست به دست هم مي دهند تا برسيم به آمريکا و فرعون!!
2- عشق ارمياي «بي وتن» و علي فتاح «من او» تفاوت ها و تشابهاتي دارد.در هر دو، معشوق از نظر معرفتي و روحي در سطحي پايين تر از عاشق قرار دارد.نه مهتاب مي تواند ابعاد روحي علي را درک کند و نه آرميتا شعور و ظرفيت لازم براي همراهي با ارميا را دارد.پس با وجود اين اختلاف سطح عميق بين عاشق و معشوق بايد دليل محکم و موجهي براي تولد چنين عشقي وجود داشته باشد.در «من او» معصوميت کودکانه و رمزآلود مهتاب آن هم در چشم پاک علي فتاح که هنوز دوازده سيزده سال بيشتر ندارد،جرقه اي براي افروختن اين عشق معرفي مي شود و انصافا عمق اين عشق هم به خوبي براي مخاطب جا مي افتد.طوري که در طول داستان سئوال «چرا مهتاب؟؟» هيچ گاه براي مخاطب پيش نمي آيد.اما «چرا آرميتا؟؟» سئوال اساسي مخاطب «بي وتن» است. نه آرميتا معصوميت مهتاب را دارد ونه ارميا هم سن و سال علي فتاح سيزده ساله است! انگار خود اميرخاني هم متوجه اين حلقه گمشده داستانش بوده که در توضيحات يکي دو صفحه اي با ذکر قصه عشق شيخ صنعان به دختر ترسا خواسته اين عشق بي سنخيت را توجيه و تفسير کند.هر چند شايد بتوان با نگاه سمبوليک و روان شناسانه به شخصيت هاي داستان اين عدم سنخيت را توجيه نمود، اما بهرحال در لايه اول داستان و از نگاه مخاطب عادي چنين عشقي به راحتي قابل توجيه وقبول نيست.
3- تضاد فکري و عملي شخصيت هاي اين داستان بسيار زيبا و دوست داشتني تصوير شده است.نگاه آرماني مبتني بر ايمان ارميا در تقابل با تفکر علم محور و مبتني بر حس «خشي» و «بيل» قرار دارد.ارميا در جواب طعنه خشي-«استدلال از اين عقلي تر؟؟»- جز گفتن «...حوصله ندارم عقلم را به کار بياندازم...» پاسخي ندارد،چرا که اصولا نوع تفکر و تعقل خشي براي ارميا پذيرفتني نيست.خشي نيزاز اين اختلاف وحتي رقابت با ارميا آگاهي دارد.انگار خشي و ارميا خواسته يا ناخواسته بر سر تصاحب عشق آرميتا رقابتي جدي دارند.شايد آرميتا را بتوان سمبلي از نسل بي خيال و ساده انديش امروز دانست که بهرحال مجبور است از بين خشي و ارميا يکي را انتخاب کند.جالب اينجاست که اگر پياز داغ تفکرات و حرفهاي خشي و بيل را کم کنيم، (که البته به اقتضاي داستان اين پياز داغ به معجون «بي وتن» اضافه شده است.) خواهيم ديد که همين حرفها در کشور خودمان هم فروشنده و خريدار دارد! اميرخاني به درستي و زيبايي انگشت روي اين موضوع گذاشته است.موضوعي که بزرگترين چالش دينداران حقيقي آخرالزمان خواهد بود. اين انتخاب چيزي نيست جز انتخاب بين «مغز و دل!!». يا به تعبير غير کله پاچه اي اش همان «ايمان و عقل...»!
4- سفر و گرايش به طبيعت از خصوصيات مهم شخصيت هاي داستانی اميرخاني است.براي همين هم در سه اثر «ارميا»،«من او» و «بي وتن» به وفور از آن استفاده شده است.جنگلهاي شمال در «ارميا»،سفر پاريس در «من او» ،جنگلهاي آمريکا در «بي وتن» و... گويي عاملي هستند براي رسيدن به نوعي معرفت و خودشناسي.شايد هم بازگشتي به اصالتها و پاکي هاي فطري که در مواجهه با تمدن امروزي بشر به فراموشي سپرده شده اند.ارمياي «بي وتن» همان قدر از بازي کردن با آهوي وحشي لذت مي برد که ارمياي «ارميا» از خوردن ميوه هاي کال جنگلي!! شخصيت هاي داستاني اميرخاني در طول اين سفرهاي کوتاه و طولاني قدم در مسيري مي گذارند که هماهنگ با دستور «سيرو في الارض...» قرآن است.و واضح است که اين نوع نگاه به سفر و طبيعت تفاوت بسياري دارد با شعارهاي کليشه ای سازمانهاي گردشگري و محيط زيست!!
5- داستان «بي وتن» کتابي است به شدت خواندني...يا کتاب «بي وتن» داستاني است به شدت دوست داشتني!! و هر کس به هر بهانه اي از جمله گراني کتاب،کمياب بودن،حجيم بودن و... آن را از دست بدهد،بي شک ضرر کرده است.مخاطب اين داستان با مجموعه متنوعي از شخصيت هاي انساني و روابط پيچيده بين آنها روبروست که عنوان «خوب،بد،زشت» همچنان که در متن داستان هم آمده ، توصيف خوبي براي شناخت کلي آنهاست. هرچند که «بنده شناس ديگري ست...».
========================================
352
شهدا براي ما حمدي بخوانيد: من او
http://nabze-khis.blogfa.com/post-35.aspx
راحيل(مدافع خون پدر)-فروردين 88
من او . . .ارمیا ...........امیر ..............
امیر تک تیرانداز بوده و ارمیا یعنی ؟
اهان یادم اومد ارمی یعنی : تو یک نفر تیر بیانداز
این که معنی ارمی بود - اما من دنبال معنی ارمیا بودم .
به قول امیر خانی : ارمیا فعل امر مثنا است از ریشه ی رمی . ارمیا یعنی شما دو نفر تیر بیاندازید.
امیر خانی می نویسد و من می خوانم .
ارمیا و بی وتن .
راستی بیوتن یا بی وتن ؟اما امیر کربلای پنجی من کجا و ارمیا او کجا !!!!!!!!رسیدیم به اسم کتاب من او .امیر من - ارمیای او .
-پس نقش ارمیتا این وسط چیست ؟
- امده است دل ارمیا را ببرد .
-کجا ببرد ؟ مگر خدا دلش را نبرده بود ؟
-نمی دانم . اما به نظرم جای خوبی نبرده است . نه ارمیا را و نه دلش را .
-چه کسی دل را جای خوبی نبرده ؟ خدا یا ارمیتا ؟
-استغفرالله . منظورم ارمیتا است نه خدا .
مگر نمی دانی کجا برده ؟
-نه
-امریکا
امیر من . . .
ارمیای او . . .
و هر دو کربلای پنج
اما . . .
========================================
351
دلنوشتهها: اين روزهاي من
http://orooj-a.persianblog.ir/post/108
رها-فروردين 88
این روزها؛ دلم خلوتی سفید در فیروزه ای کاشی ها را می طلبد. می شنوم امسال صدای دعوتت را؟
* این روزها؛ کسی در درونم فریاد می زند:" و دیگر آسمان را نخواهی دید." چقدر دلم هوای "بیوتن" امیرخانی را کرده!!!
* این روزها؛ بالم را و حالم را گم کرده ام. چه بد احوالیست!
* این روزها؛ دلم می گیرد از آدم هایی که با علم به اشتباه بودن مسیر، راهشان را می گزینند و زندگی شان را به حراج می گذارند.
* این روزها؛ واژه ها ذهنم را به بازی گرفته اند به امید سرودن بیتی!
========================================
350
حيات: بخش كتابهاي درسي و كمكدرسي تفكيك شود...
http://www.hayat.ir/?page=showbody_news&row_id=43432
سعيد بيابانكي-فروردين 88
بیابانکی خواندن رمان های "قطار57 " اثر رضا رئیسی، "بی وتن" نوشته رضا امیرخانی و مجموعه شعر "هر آینه آه" از جواد زهتاب را به اهالی کتاب و مطالعه پیشنهاد کرد و گفت: کتاب "هر آینه آه" اگر تبلیغ و توزیع مناسب داشت، به طور حتم خیلی بیشتر مورد توجه قرار می گرفت چرا که غزل های این کتاب بسیار زیبا است اما از آنجایی که در اصفهان منتشر شده، به خوبی معرفی نشده است.
========================================
349
مكشوف: از آن شراب كه گر جرعهاي از آن بچكد
http://insideme.blogfa.com/post-141.aspx
ن-فروردين 88
تمام شد. و تو انتظار نداشته باش که برایت نقدهایم را بگویم. و تو انتظار نداشته باش که بنشینم اینجا و بنویسم دلم از چه می سوزد. بگویم که دور و برمان ارمیا کم است، خشی زیاد. بنویسم بیوتن داستان ارمیا که نبود، قصه ی تمام نشدنی کربلا بود.
========================================
348
سيداحمد ميرزاده: دراكولاي سايهها
http://seyyed-ahmad-mirzade.persianblog.ir/post/84/
سيداحمد ميرزاده-بهمن 87
من آخرین لحظه ی روزی شکوهمندم که به فردایی مبتذل فرو می رود
آخرین قطره ی رودی بکر
که به دریای سیاه می ریزد
آذربادی خسته از پروازم که درگوشم زمزمه می کند توفان :
«و دیگر آسمان را نخواهی دید »
درکوچه ی فردا رگبار سایه هاست
سایه های گستاخ سرد
دریغا از نان پدرم دندان درآورده ،از خون پدرم جان گرفته است
دراکولای سایه ها
به کتاب تو التجا می برم ارمیای بی وتن !
که فرسوده ترین واژه ی عهد عتیقم من
غریبه ای از غار آنجلیس
ببری آواره
که به حاشیه ی سفرنامه های کهن پناه برده است
جنگل را وانهادم که دیگر زمین خدا نیست
جنگل را وانهادم تا ویلاهاشان را شماره کنند
به کوهستان سربلند عزلت بازگشتم
به اتاق کوچک تنهایی
نخواستم که فرزندم مرا به دادگاه بکشاند
به خاطر نانی که گاه داغ نبود
نخواستم که همسرم ...
آخرین بازمانده ی نسل شکوهمند پدر سالارم من
نخواستم که منقرض شوم
به تنهایی پناه آوردم .
========================================
347
بيداري: براي عيد
http://www.bidari87.blogfa.com/post-10.aspx
...-اسفند 87
به نام اوخدا!حول حالنا...اللهم ! ارحم من لایرحمه العباد و اقبل من لایقبله البلاد!
رجوع شود به بیوتن نوشته رضاامیرخانی God bless all the people
========================================
346
وبنوشتهاي امير باقرپورشيرازي: بي وتن
http://bagherpourshirazi.com/content/view/53/65/
امير باقرپور شيرازي-تير 87
در گرمای توأمان فصل امتحانات و تابستان، خواندن کتابی غیردرسی - بویژه اگر رمان باشد - حلاوت خاص خود را دارد!. پیش از این، رمان "من او" و بخش هایی از سفرنامه "داستان سیستان" از آثار رضاامیرخانی را خوانده بودم. جالب است که رمان "بی وتن" و رمان "گدا" که در پست قبلی به آن اشاره کردم، هردو به لحاظ موضوعی روایتگر ماجرایی یکسان هستند. بطوریکه شخصیت اصلی بی وتن یعنی ارمیا مانند همتای خود - عمر - در رمان گدا سراسر داستان در تعلیقی به سر می برد که برزخ میان سنت و مدرنیته برای او رقم زده است. چنانکه در جای جای رمان، نویسنده، آشکارا به تعارض میان نیمه سنتی و نیمه مدرن ارمیا در رویارویی و تحلیل اتفاقاتی که برای او می افتد، اشاره می کند. شاید تفاوت اصلی میان روایت تعارض مذکور در این دو رمان، تنها در تجربه زیسته ای - با مختصات خاص فرهنگی و تاریخی - باشد که تعارض در آن شکل گرفته و تنها بستر رویداد آنرا متفاوت کرده است.
در همين رابطه :
آن چه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (1-10)
آنچه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (11)
آنچه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (12)
آنچه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (13)
آن چه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (14)
آنچه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (15)
آنچه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (16)
آنچه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند(17)
آنچه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (18)
|