از اين پس جهت سهولت دسترسي كاربران، هر سي مطلب مرتبط در يك صفحه ذخيره خواهند شد. براي ديدن صد و هشتاد نظر قبلي به لينكهاي پايين صفحه مراجعه فرماييد.
================================
200
بولتن: من او رضا امیرخانی http://www.bultannews.com/fa/pages/?cid=37562
...-دی89
من او (رضا امیرخانی)
داستان در محله خانیآباد شکل میگیرد که محل سکونت فتاحها است. در این محله به جز فتاحها تختی و نواب هم زندگی میکنند. قصه تمام آدمهای داستان هم در کنار روایت اصلی بازگو می شود. "من او" تلاشی است هنرمندانه برای نشان دادن برههای از تاریخ. نشان دادن فضای تهران قدیم، روزهای کشف حجاب و حتی شخصیت نواب.
من او" روایت عشق علی فتاح است، آخرین پسر بازمانده خاندان سرشناس فتاح و مهتاب، دختر نوکر خانه زاد این خانواده. عشقی که ما در خط سیر داستان می بینیم، عشقی است پاک ولی خام که در کوره زمان و با دست "درویش مصطفی" آبدیده می شود. زمانی که علی؛ مهتاب را فقط برای مهتاب میخواهد، نه هیچ چیز دیگر. وقتی شرط محقق میشود؛ درویش مصطفی همانطور که سالها قبل قول داده بود خبر میدهد که فردا برای خواندن خطبه عقد می آید، ولی وصال مهتاب و علی در روی زمین صورت نمیگیرد. مهتاب به همراه خواهر علی در موشکباران عراقیها شهید میشود. و علی هم بر اساس روایت "من عشق فعف ثم مات مات شهیدا".
داستان در محله خانیآباد شکل میگیرد که محل سکونت فتاحها است. در این محله به جز فتاحها تختی و نواب هم زندگی میکنند. قصه تمام آدمهای داستان هم در کنار روایت اصلی بازگو می شود.
"من او" تلاشی است هنرمندانه برای نشان دادن برههای از تاریخ. نشان دادن فضای تهران قدیم، روزهای کشف حجاب و حتی شخصیت نواب.
امیرخانی برای باورپذیر شدن شخصیتهایش از همزاد سازی بهره برده است. ابوراصف آینه "نواب" است و قاجار آینه "قوامالسلطنه". موقعیت داستان هم از قضیه کشف حجاب ایجاد میشود. کشف حجاب است که مسیر زندگی مریم، خواهر علی را تغییر میدهد و سفر او را به فرانسه باعث میشود. همین نقطه ثقل، مسیر داستان را می کشاند به پاریس و ما بخش مهمی از قصه را در پاریس با علی و مهتاب و مریم دنبال می کنیم.
فضای داستان اصالتا فضای تهران قدیم است، که بسیار زیبا به تصویر کشیده شده است. از رسم خیابانها و معابر گرفته تا تکیه کلام ها و حرف و نقلها. شخصیتهای داستان همگی خوب نقش گرفتهاند ولی چند شخصیت اصلی، در ذهن خواننده بسیار تاثیر گذارند.
یکی شخصیت درویش مصطفی است. درویشی که جملات قصارش در تمام داستان آیینه و حکمت اتفاقاتی است که دارد می افتد و یا خواهد افتاد. درویشی که هنگام نماز پیش نماز مسجد قندی است؛ و در بقیه ساعات روز نانوای محل است و نان طیب میدهد دست خلق الله.
همچنین حاج فتاح بزرگ، پیرمردی مذهبی و بزرگزاده. نمونه زیبایی از بزرگ یک خاندان سنتی و مذهبی ایرانی. قوت و قدرت روحیه و تفکرات این شخصیت در چند فصل ابتدای کتاب به وضوح قابل بررسی است یا شخصیت علی فتاح، پسرکی که نه عارف است نه جاهل، ولی حرکاتش و انتخابهایش بر اساس عقلش است و فطرتش. اشتباه هم میکند و تاوانش را هم میدهد. در سیلاب روزگار پیچ و تاب میخورد و با آن پیش میرود. انتخاب میکند و حرکت میکند و باز انتخاب. یک آدم معمولی. نه آنقدر ماورایی است که دست خواننده به او نرسد و نه آنقدر زیر زمین و دست خورده که نیم نگاهی هم نیندازی به او. علی فتاح نمادی از خود ماست، خود تک تک ما.
یکی از جذابیتهای "من او" رسم الخط ویژه آن است. ویژگی خاصی که در آثار موفق بعدی امیرخانی تکرار می شود. با این شیوه نگارش، خواننده ــ به عمد ــ به معانی دیگری هم از یک کلمه کاملا معمولی توجه میکند. انگار امیرخانی میخواهد ذهن خوانندهاش را وادارد تا این کار را با کلمات روزمرهاش بکند و به معانی عمیق تری برسد.
فصل بندی کتاب هم از ظرائفی است که نمیتوان به راحتی از کنارش گذشت. من او در بیست و سه فصل نوشته شده است. در بیست و دو فصل اول، یک در میان فصول را از زبان سوم شخص (دانای کل) و بعد همان واقعه را از زبان علی فتاح می خوانیم تا فصل آخر که امیرخانی، فتاح را وارد دنیای ما می کند و آخرین داستان نقل می شود. "من عشق فعف ثم مات مات شهیدا ".
به عقیده بسیاری از منتقدین و خوانندگان، این رمان زیباییرمان ایرانی را به یاد داستان خوانهای ایرانی میآورد به نحوی که بسیاری از خوانندگان از آن به عنوان بهترین رمان ایرانی یاد کرده اند. بازگشتن به ریشههای ایرانی و باورهای عمیق مردم که هیچ چیز نخواهد توانست آن را تغییر دهد، یکی از زیر بناهایی است که امیر خانی به حق بنای محکمی را روی آن بنا کرده است.
این کتاب جزء سه کتاب برگزیده منتقدان مطبوعات سال 1378 قرار گرفته و در جشنواره مهر از این کتاب تقدیر ویژه به عمل آمده است.
================================
199
دلتنگیهای پیکسلی:726347623462764 http://kavehpix.blogfa.com/post-627.aspx
کاوه-دی89
سال هزار و سیصد و دوازدهِ شمسی. البته آن سال، سالِ شمسی نبود. گمان میکنم سالِ هزار و سیصد و بیست، سالِ شمسی بود. تازه آن هم برای کریم، نه برای من. من تو نخِ اینجور کارها نبودم. سرم به کارِ خودم بود. کریم بود که از وقتی شاشش کف کرد، یا حتا قبل از آن، هر سالش سالِ کسی شد. سال هزار و سیصد و پانزده، سالِ اکرم بود. بهقول بچهها «دختر سوسنشتری». خیلی دیلاق بود. کریم بهزور به شانههایش میرسید. سالِ هزار و سیصد و شانزده، سالِ لیلا کوری بود که میگفتند شوهر داشته، اما شوهرش بهخاطر چشمهای چپش طلاقش داده بوده... سالِ بعد هم سالِ یکی دیگر بود. هر سالش اسم داشت. نه هر سال، که وقتی شهرِ نو راه افتاد، یا وقتی زنهای کولی از جنوب به تهران آمدند، هر ماهش، بلکه هر شبش اسم داشت؛ اما سالِ شمسی، بهگمانم سال هزار و سیصد و بیست بود.
رضا امیرخانی – من او – نشر سوره مهر
================================
198
من بی صاحاب: نبض برج ایفل http://even2.blogfa.com/post-240.aspx
بیصاحاب-دی89
چاشنی از کتاب من و او آثار چاپ شده از رضا امیرخوانی.
" انگار تمام سرمای ایفل از همان ستون با تأنی وارد مچ دست من می شد...این جوری ایفل را ویزیت می کردم! اول دستم را می گرفتم به آن ستون فلزی، درجه حرارت پایین. از آن طرفی تب کرده بود ، حدود بیست عشر. بعد سعی میکردم نبض بگیرم اگر کسی میتوانست نبض ایفل را بگیرد، نبض پاریس را گرفته بود، و اگر کسی که نبض پاریس را می گرفت، نبض فرانسه را گرفته بود و کسی که نبض فرانسه را میگرفت، نبض اروپا را و کسی که نبض اروپا را...
اصلا چه دخلی به من دارد؟! من که نتوانستم نبض ایفل را بگیرم. رگش معلوم نبود که بیاندازمش زیر انگشت سبابه. بی رگ بود! اگر ایفل بی رگ باشد، پاریس بی رگ می شود، اگر پاریس بی رگ باشد، اروپــا ... البته خیلی هم بی رگ نبود. میشد نبضش را گرفت. نبضش را گرفتم. فهمیدم که باید قلقلکش داد. همه ی عاشق ها همین جوری اند. برای اینکه کسی که او میخواهدش کجاست. دستم را دور ستون ِ فلزی حلقه کردم. خوب میدانستم کجاست. اما خواستم رد گم کنم. او چند جا را الکی گفتم. برلین؟ صدایی نیامد. لندن؟ صدایی نیامد. رم؟ صدایی نیامد. واشنگتون و نیویورک؟ صدایی نیامد. گفتم بگذار کمی بدوانمش. توکی.؟ خندید. بعد گفتم مکه؟ بگویی نگویی صدایی آمد، گرومب. مشهد، یک صدای ناسوری آمد، گرو.....مب. طاقتم طاق شد. تهران؟ صدا بیشتر آمد. گرومب گرومب. نبضش میزد. سرِ شوق آمدم. از میدان ِ اعدام میایی؟ صدا بلندتر شد. خانی آباد؟ صدا خیلی بلند شد. گرومب گرومب. گوشم را به ستون ِ فلزی چسبانده بودم. روبروی کوچه ی مسجد قندی، گود، مــــهـتــاب؟ صدای گرومب گرومب بیش تر شد. انگار کنارم ایستاده بود، روی کف فلزی طبقه ی دوم ایفل، کنار ستون، گرومب گرومب. صدا تمام شد.
================================
197
آواز پر ققنوس: بسیار بر دل آمد و... http://darjostojooyesaye.blogfa.com/post-155.aspx
ناشناس-دی89
نها بنایی که وقتی بلرزد محکم تر می شود دل است! دل آدمیزاد را باید مانند انار چلاندش تا شیره اش دربیاید٬ حکما شیره اش هم مطبوعه... یا علی مددی!
منِ او - رضا امیرخانی
================================
196
کلکسیون ما چند نفر: گریه http://dftm.blogfa.com/post-839.aspx
...-آذر89
كم چيزهايي هستند كه دورغي نباشند. رفيق دروغي اش را داريم؛ زياد. دين و مذهب دورغي اش را داريم؛ زياد. خدا نيافريده كاري را كه دروغ تويش راه نداشته باشد. البته آفريده ولي كم. مثلا گريه.
اين درست است كه هر گريه يه جور است، اما گريه دروغي هيچ جوري نميشود. مثلا گريه نوزاد رنگ و بويي ندارد. مثل غذايي كه نپخته باشندش. اما مثلا گريه آدم توي هيئت، شب عاشورا. وقتي چراغ ها خاموش است و كسي نميبيندت؛ انگار كسي دلت را مي چلاند و از آن اشك در مي آورد. اين گريه رنگ و بو دارد، طعم دارد. فرق بين گريه نوزاد و گريه آدم بزرگ در هيئت هم كانّه همان تفاوت بين قيمه پخته و نپخته است.
از كتاب من او اثر رضا اميرخاني
================================
195
این روزها که می گذرد: 23/ تنها چیزی که حد نداره رفاقته http://marjanjan19.blogfa.com/post-26.aspx
مرجان-آذر89
مریم سرش را پایین انداخت.باب جون پرسید:
- تو برای چی رو میگیری؟
- خب برای اینکه نامحرم نبیندم... قبول! کریم هم نامحرم است قبول! اما...
باب جون گل از گلش شکفت. انگار چیزی کشف کرده باشد٬ دست مریم را در دست گرفت:
- هان بارک الله! اشتباهت همین جاست. روگرفتن برای فرار از نامحرم نیست والا من که میدانم نامحرم که لولو نیست. پاری وقت ها مثل همین کریم٬ اصلا خودیه... نه٬ رو گرفتن برای این است که خدا گفته. خدا هم مثل رفیق آدمه. یک رفیق به آدم چیزی بگوید٬ لوطی گری میگوید بایستی انجام داد.
- این درست که خدا گفته. اما حکمتش همان است که گفتم٬ برای فرار از...
- حکمتش را ول کن . اینجایش به من و تو دخلی ندارد . وقتی رفیق آدم چیزی از آدم خواست لطفش این است که بی حکمت و پرس و جو بدهی. اگر حکمتش را بدانی که به خاطر حکمت داده ای ٬ نه به خاطر لوطی گری. جخ آمدیم و حکمتش را نفهمیدی ٬ آن وقت چه ؟ انجام نمی دهی؟
درشکه چی کنار مدرسه ایران ایستاد. مریم خواست پیاده شود اما مکثی کرد و برگشت. خم شد و گونه های باب جون را بوسید. باب جون هم گونه های سرخ او را بوسید. چشمان هر دو نمناک بود.
- کتاب من ٍ او نوشته رضا امیر خوانی
================================
194
پنجرهی پشتی خوابگرد: میراث شهرزاد http://blog.khabgard.com/backwin/?id=-1268832649
محمدحسن شهسواری-شهریور86
پیشینهی تحقیق
در سال تحصیلی ۱۳۷۸-۷۹ همین نظرسنجی در میان ۵۰۰ دانشجو، تقریباً با همین شرایط انجام شد. برای پرهیز از دوبارهگویی، برای فهم اهمیت این نظرسنجی و نتایج آن، و نیز خصوصیتهای آماری آن نظرسنجی، بهتر است به شمارهی ۴۴ ماهنامهی «ادبیات و فلسفه» و سایت خوابگرد که گزارشی کوتاه و گویا از این نظرسنجی در آنها به چاپ رسید، مراجعه فرمایید.
...
نویسندگان محبوب ایرانی مردان دانشجو
در سال ۱۳۸۶
۱- صادق هدایت ۱۸۵ امتیاز
۲- جلال آل احمد ۸۸ امتیاز
۳- محمد علی جمالزاده ۶۴ امتیاز
۴- محمود دولتآبادی ۴۵ امتیاز
۵- سیمین دانشور ۲۷ امتیاز
۶- بزرگ علوی ۲۴ امتیاز
۷- هوشنگ گلشیری، ۲۲ امتیاز
فهیمه رحیمی
۸- م. مودبپور، ۱۹ امتیاز
رضا امیرخانی
۹- مصطفی مستور ۱۷ امتیاز
۱۰- صادق چوبک ۱۵ امتیاز
...
نویسندگان محبوب ایرانی کل دانشجویان
در سال ۱۳۸۶
۱- صادق هدایت ۳۳۶ امتیاز
۲- جلال آل احمد ۱۷۳ امتیاز
۳- محمد علی جمالزاده ۱۳۶ امتیاز
۴- سیمین دانشور ۹۱ امتیاز
۵- م. مودبپور ۸۵ امتیاز
۶- محمود دولتآبادی ۷۸ امتیاز
۷- فهیمه رحیمی ۵۲ امتیاز
۸- بزرگ علوی ۴۱ امتیاز
۹- هوشنگ گلشیری ۳۷ امتیاز
۱۰- مصطفی مستور ۳۱ امتیاز
رتبههای بعدی
بد ندیدم رتبهی (از دیدگاه کل دانشجویان) نویسندگان دیگری که در پاسخنامه دانشجویان از آنها نام برده شده است، در این گزارش آورده شود.
۱۱- رضا امیرخانی ۲۹ امتیاز/ ۱۲- ر. اعتمادی ۲۸ امتیاز/ ۱۳- صادق چوبک، احمد محمود ۲۲ امتیاز/ ۱۴- مسعود بهنود ۱۹ امتیاز/ ۱۵- صمد بهرنگی ۱۸ امتیاز/ ۱۶- زویا پیرزاد ۱۷ امتیاز/ ۱۷- اسماعیل فصیح ۱۵ امتیاز/ ۱۸- علی اشرف درویشیان، نادر ابراهیمی ۱۴ امتیاز/ ۱۹- فتانه حاج سید جوادی ۱۳ امتیاز/ ۲۰- هوشنگ مرادی کرمانی ۱۱ امتیاز/ ۲۱- سید مهدی شجاعی ۱۰ امتیاز/ ۲۲- زهرا اسدی، نسرین ثامنی ۸ امتیاز/ ۲۳- ابراهیم گلستان ۷ امتیاز/ ۲۴- رضا رهگذر ۶ امتیاز/ ۲۵- بهرام صادقی، حسین مرتضائیان آبکنار ۴ امتیاز/ ۲۶- شهریار مندنیپور ۲ امتیاز
...
رمان محبوب ایرانی زنان دانشجو
در سال ۱۳۸۶
۱- بوف کور ۸۶ امتیاز
۲- بامداد خمار ۶۱ امتیاز
۳- گندم ۴۸ امتیاز
۴- سووشون ۴۰ امتیاز
۵- دالان بهشت ۳۳ امتیاز
۶- چشمهایش، ۲۰ امتیاز
منِ او
۷- کلیدر، ۱۷ امتیاز
خانم، یلدا
۸- اتوبوس ۱۴ امتیاز
۹- مدیر مدرسه، ۱۲ امتیاز
شوهر آهو خانم،
روی ماه خداوند را ببوس
۱۰- چراغها را من خاموش میکنم ۱۰ امتیاز
رمان محبوب ایرانی مردان دانشجو
در سال ۱۳۸۶
۱- بوف کور ۱۰۵ امتیاز
۲- کلیدر ۳۷ امتیاز
۳- سووشون، ۲۴ امتیاز
شازده احتجاب
۴- منِ او ۲۳ امتیاز
۵- گندم ۱۹ امتیاز
۶- شوهر آهو خانم ۱۷ امتیاز
۷- بامداد خمار ۱۶ امتیاز
۸- چشمهایش، ۱۴ امتیاز
جای خالی سلوچ
۹- مدیر مدرسه، ۱۲ امتیاز
همسایهها،
روی ماه خداوند را ببوس
۱۰- پریچهر ۱۰ امتیاز
================================
193
پنجرهی پشتی خوابگرد: گوهر ناسفته بخش یکم http://blog.khabgard.com/backwin/?id=42211217
محمدحسن شهسواری-آذر89
کم از دیدگاه مفتخر به پیچیده بودن، نخوردهایم. در این سالها «رضا امیرخانی» و «مصطفی مستور» به حکومتی بودن، «سیامک گلشیری» به پاورقینویسی بودن، «زویا پیرزاد» و «فریبا وفی» به آشپزخانهای بودن متهم شدهاند. این اتهامها گرچه ممکن است خود این نویسندهها را از میدان به در نبرده باشد، اما مانع ادامهدار شدن «نوع ادبی برخی از آنان» شده است. ادامهی مصطفی مستور کیست؟ شاید من هم مستور را از برخی وجوه ادبیاتی که قبول دارم (تأکید میکنم که من قبول دارم) دارای کاستیهای بدانم، اما مصطفی مستور طی دههی گذشته، خوانندگانی را به ادبیات ما اضافه کرده است که به هیچ عنوان «شب ممکن» نمیتوانست آنان را جذب کند.
همین موقعیت را رضا امیرخانی هم دارد. ممکن است شما را هم مثل من تبختر او در برابر روشنفکران، خوش نیاید. خب نیاید. سر جایش دعوا هم میکنیم با هم. یا مثل من سیستانگردیهای او را دون شأن یک نویسنده بدانید. اصلاً بگیریم امیرخانی حکومتیترین نویسندهی عالم، رمانهایش هم ایدئولوژیکترین رمانهای زمانه، و همهی آثارش را هم دولت خریده و روز کارمند و زن، به مردم هدیه داده است. اما نمیتوانیم منکر جایگاه او حداقل در این نظرسنجی باشیم. وقتی میبینم داستاننویس جوانی در فرمی که به او دادهام، جلوی پرسش سه رمان محبوب دههی گذشته، نوشته «منِ او»، «روی ماه خداوند را ببوس» و «عقرب روی پلههای راهآهن اندیمشک...» چه با خودم فکر میکنم؟ حتا اگر به یقین حکم کنم رمان «حسین آبکنار» از آن دو بهتر است، آیا «احتمال» نمیدهم او با خواندن آن دو رمان، به این رمان رسیده است؟
================================
192
قوزک پای چپ: 636 http://ankleofthegiraffe.blogspot.com/2010/12/636.html
..._آذر90
سال هزار و سیصد و دوازدهِ شمسی. البته آن سال، سالِ شمسی نبود. گمان میکنم سالِ هزار و سیصد و بیست، سالِ شمسی بود. تازه آن هم برای کریم، نه برای من. من تو نخِ اینجور کارها نبودم. سرم به کارِ خودم بود. کریم بود که از وقتی شاشش کف کرد، یا حتا قبل از آن، هر سالش سالِ کسی شد. سال هزار و سیصد و پانزده، سالِ اکرم بود. بهقول بچهها «دختر سوسنشتری». خیلی دیلاق بود. کریم بهزور به شانههایش میرسید. سالِ هزار و سیصد و شانزده، سالِ لیلا کوری بود که میگفتند شوهر داشته، اما شوهرش بهخاطر چشمهای چپش طلاقش داده بوده... سالِ بعد هم سالِ یکی دیگر بود. هر سالش اسم داشت. نه هر سال، که وقتی شهرِ نو راه افتاد، یا وقتی زنهای کولی از جنوب به تهران آمدند، هر ماهش، بلکه هر شبش اسم داشت؛ اما سالِ شمسی، بهگمانم سال هزار و سیصد و بیست بود.
منِ او/ رضا امیرخانی
================================
191
خبرگزاری کتاب ایران: دیلمزاد پلی بین ادبیات عامهپسند و نخبهگراست http://ibna.ir/vdcfc0dc.w6d11agiiw.html
مهدی کاموس-آذر89
كاموس ساختار ديلمزاد را تركيبي چندسويه از ادبيات عامهپسند و ادبيات نخبهگرا دانست و تشريح كرد: با وجود اينكه زاويه ديد داستان دوم شخص است كه زاويه ديدي مجازي به شمار ميرود، اما در اين كتاب به خوبي و به جا از آن بهره گرفته شده و متن داستان شباهت زيادي به متن «من او» نوشته «رضا اميرخاني» دارد.
================================
190
سمپادیان فرزانه: بخش 2 http://a-farzanegan.blogfa.com/post-24.aspx
بچهها!!-تیر89
مریم بلند شد. نمی دانست چرا مامانی از درس دادن او ناراحت شده، اما خواست از دل مامانی در بیاورد. شنگول بلند شد و شروع کرد به بشکن زدن.
- چرا در گنجه بازه؟ چرا دم خر درازه؟
دختر اون پیرزنه، چرا گرامافون میزنه؟
اما مامانی باز هم دمغ بود مریم که دید خواندن فایده ندارد، گفت:
- نوبت بهانه های بعد از ظهر شد؟ مامانی تورا به خدا ول کنین. سر خود که نرفته ام، حتما خانم مدیر گفته اند. ایرادی هم که نداره...
مامانی که نمی توانست دلیل بیاورد صورتش را کج و کوله کرد و گفت :
- باشه...اما دیگر سر کلاس دیگران نمی روی فقط سر کلاس خودت پایه ی 9.
مریم ناراحت نگاهی به مامانی کرد، فکری کرد و ذوق زده گفت:
- آن وقت کی برایتان خبر بیاورد که فقط آقا زاده ی شما نبوده اند که توی حوض پریده اند؟ کس دیگری هم بوده.
علی و مامانی هردو با هم پرسیدند:
- کی؟
- ننه نگفته ؟!مهتاب دختر عمو اسکندر و ننه. دیدم عطسه میکند. از خوشگل خانم که مدام دستمال صورتی اش را جلو صورتش می گرفت پرسیدم چه شده. خندید، با آن لب های گوشت آلود و بامزه، گفت از دست ننه در می رفته که داخل حوض افتاده!راست می گفت، وقتی به سرش دست کشیدم، موهای قهوه ای بلندش هنوز نم داشتند. تازه هفت ساله شده...
علی برای اولین بارهمان جا بود که احساس کرد، ته دلش می لرزد. مامانی – که مثل همه ی مادر ها زود می فهمید- به هردو شان تشر زد .
- این ها برا فاطی تنبان نمی شود. بروید سر درس و مشق تان.
================================
189
قولا سدیدا: چرند و پرند http://sushyant.mihanblog.com/post/tag/%D8%B9%D9%85%D8%B1%D8%A8%D9%86%20%D8%B3%D8%B9%D8%AF
میثم تمار-آذر89
به نام او... برای او... به سوی او... من او...! نه ببخشید، من او که مال رضا امیرخانیه! پس من من... نه اینم تقلیده! ولش کن من هیچی فقط او....
================================
188
همستاره: هم ستاره http://niloofaraneh-db.blogfa.com/post-57.aspx
نیلوفر یادگاری-آذر89
بعضی آدما ناخواسته تاثیر شگرفی روی زندگی آدم دارن. شاید هیچ وقت نه خودت متوجه این تغییر بشی نه اون شخص. اما حقیقت اینه که اینجور آدما دور و بر هممون هستن. آدمایی که تو ارتباط باهاشون حکمتی هست که وقتی ازش آگاه میشی دلت می لرزه از این همه لطف خدا. چند قدم فقط چند قدم همراه شدن با این آدما دنیاتو زیر و رو می کنه. نمی دونم چی باید بگم؟ اصلا چه جوری می تونم یه گوشه از احساسمو بیان کنم؟ بگذریم...
بعد از "ارمیا" "من او"ی رضا امیرخانی رو هم خوندم. فوق العاده بود...اونقدر درگیر قصه شدم که هنوز شبا خواب "علی" و "مهتاب" رو می بینم!
وای...امروز که با دکتر پردال صحبت می کردم از یه واژه ی قشنگ استفاده کردن..."هم ستاره"...نمی دونم چرا اینقدر به دلم نشست...شنیدن این واژه از ایشون اونم زمانی که دنبال اسم جدیدی برای عنوان می گشتم واقعا خوشحالم کرد!
================================
187
تخریبچی: میدان موانع http://setakhribchi.blogfa.com/post-119.aspx
selenum-شهریور89
درويش به دست هاي علي خيره شد. انگشتر فيروزه در انگشت دوم از دست راست و انگشتر عقيق در انگشت چهارم از دست چپ. درويش فرياد كشيد: به خيالت اگر انگشتر به دست كني و از صبح تا شام معتكف مسجد شوي و زير لب كانه قل قل سماور، ذكر بگويي چيزي مي شوي؟ به هوا پري مگسي باشي، بر آب روي خسي باشي، بي جا گفته كه دل به دست آر تا كسي باشي ... حكما بايد دل از دست داد نه كه به دست آورد. دل از دست داده، كس باشد يا ناكس، باكش نيست. علي فتاح! به حجري كه جدت حاج فتاح بوسيده، اگر خود حجر، نگين انگشتري ات شود و خم ذوالفقار ركابش، هيچ نشده اي، هيچ نكرده اي، از خودت جنب نخورده اي، در بياور اين انگشترها را. علي سربلند كرد، آرام گفت: گفته اند مداومت كنم در به دست كردنشان. -: كه چه بشود؟ -: كه اثرش را ببينم. -: اثرش چيست؟ حكما اين كه به بازي، دل به كس ديگري ببازي؟ -: درويش شعر مي گوييد شما؟ زندگي ام به هم ريخته، به جز اين دو انگشتري و گوشه ي مسجد شما، جايي را ندارم، كسي را ندارم. -: كسي نداري؟ خيالت بي كس است كه كسي ندارد؟ نه، كس بي كسان علي ست. يا علي مددي! اين ناكس است كه كسي ندارد. فهمت بيجك گرفت؟ علي آرام سر تكان داد. درويش دستش را دراز كرد: بده من اين دو انگشتر را! علي گفت: همه ي دين داري من به اين دو انگشتر است. وقتي اين دو تا را به دست دارم احساس... -: دين داري، دين داري! مي شود دين دار خيلي چيزها نداشته باشد: انگشتر، جاي مهر روي پيشاني، محاسن، عبا، عمامه. اما بدان دين دار حكما دين دارد. جوان! اوج دين داري ابوالفضل العباس، كه آقاي همه ي لوطي هاي عالم است، ميداني كجا بود؟ ختم دين داري اش كنار علقمه بود. جايي كه اصلا دست نداشت كه تا دستش انگشت داشته باشد، اصلش انگشت نداشت تا انگشتش، انگشتر عقيق و فيروزه داشته باشد ... علي آرام و خوابگرد انگشترها را در آورد و به دست درويش داد. درويش به انگشترها نگاهي كرد. چشمانش را بست و سري تكان داد. انگارچندشش شد. انگشترها را به داخل جو پرتاب كرد. علي بي اختيار فرياد كشيد، بعد آرام گفت: درويش! عقيق بود، فيروزه بود، بي وضو به شان دست نمي زدم. -: فيروزه و عقيق چيست؟ لات بود و عزي! بت بود. حكما شنيده اي حكايت ابراهيم و بت ها را ....
برشي از رمان من او (رضا اميرخاني)
================================
186
روزنامه شرق: هوشمندی مخاطب ایرانی http://sharghnewspaper.ir/Released/89-08-25/391.htm#35537
زهرا اشراقی-آبان89
در كنار اين كتاب خواندن رمان «من او» اثر «رضا اميرخاني» را هم آغاز كردهام. رضا اميرخاني يكي از نويسندگان امروزي است كه در هر كدام از رمانهايش حرفهاي تازهاي براي گفتن دارد. در كنار همه اينها سالهاست كه عادت دارم هرچند وقت يك بار كتابهاي محبوبم را دوره كنم و دوباره سراغشان بروم.
================================
185
روزگار رنگی من: ... http://shabe91.blogfa.com/post-217.aspx زهرا-آبان89
"منِ او" کتاب رضا امیرخانی... شده آیینه دِق!
وارد اتاق شدم چشم خورد بهش... تنگ شد! دلم گرفت...قلبم و پر شد...چشام!
================================
184
قولا سدیدا: غذای روح
http://sushyant.mihanblog.com/post/56
قول سدید-آبان89
داستان مربوط به زندگى فردى به نام على فتاح است. ماجراهاى زندگى خود را، از كودكى تامرگ، روایت مىكند. على فتاح فرزند یك تاجر ثروتمند است و درجنوب شهر زندگى مىكنند. در كودكى، پدر خود را از دست مىدهد وتحت نظر پدر بزرگش بزرگ مىشود. در نوجوانى به مهتاب،همبازى دوره كودكى خود، دل مىبندد. ولى این علاقه به ازدواجنمىانجامد. سالها بعد، مهتاب با خواهر على به فرانسه مىروند.خواهر على با یك مبارز الجزایرى ازدواج مىكند. این مبارز ترورمىشود و او و مهتاب به ایران برمىگردند. در زمان موشك بارانتهران، خواهر على و مهتاب به شهادت مىرسند. على فتاح نیز بعداز بخشیدن آنچه از اموال پدرى مانده است، فوت مىكند.
مضمون اصلى این رمان عشق است اما نهعشق به معناى رایج امروزى آن بلكه عشق به همان معنا كه بزرگانادب و هنر ما در آثارشان مایه گرفتهاند.
این کتاب هم مانند دیگر کتاب های رضا امیرخانی خواندنی و جذاب هستند.
================================
183
خبرگزاری فارس: پرفروشترین کتابهای فروشگاه انجمن قلم ایران در مهر89 http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=8908100304
...-آبان89
فهرست پرفروشترين كتابهاي كتابفروشي انجمن قلم ايران، در مهرماه 89 اعلام شد.
به گزارش خبرگزاري فارس به نقل از پايگاه اطلاعرساني انجمن قلم ايران پرفروشترين كتابهاي كتابفروشي انجمن قلم ايران، در مهرماه 89، به شرح ذيل بود:
...
4. «من او»؛ رضا اميرخاني؛ سوره مهر.
================================
182
قشنگ یعنی تعبیر عاشقانه اشکال: زنده باد رضا امیرخانی http://shandeldolashapel.persianblog.ir/post/42
شاندل-آبان89
سلام ...همین الان " منِ او " تموم شد...
عجیب کتابی بود ...عجیب!توی این چند روز باهاش زندگی کردما!تازه گریه هام داشت جون می گرفت ...!
نگفته بودم کُند خوانم نه ؟! چرا ! توفضای مجازی به یه بزرگواری گفته بودم...!(بماند...)
انقدر راجع به این کتاب حرف دارم که با 5 خط و 10 خط و ...حق مطلب ادا نمی شه !
خلاصه ی بی نظیرِ کلام : " مَن عَشَّقَ فَعَفَّ ثُمَّ ماتَ ماتَ شَهیدا..."
اجالتاً اینو داشته باشید ...شاید بعداً بیشتر نطقم باز شد!!!
من پیشنهاد نمی کنم این کتابو بخونید...!
من خواهش می کنم ازتون...خواهش...که ؛ حتماً این کتابو بخونید...!
یا علی مددی !
================================
181
به همین سادگی: رمان من او http://apezeshki.blogfa.com/post-248.aspx
علی پزشکی-مهر89
«من او» را همین حالا تمام کردم و دلم می خواهد تا از فضای داستان خارج نشده ام، اندکی در مورد آن بنویسم. بنویسم از رمانی که به عقیده ام نه تنها یکی از زیباترین آثار ادبیات فارسی است بلکه می توانم به جرأت، آن را بهترین اثر امیرخانی تا به امروز معرفی کنم! «من او» تلاشی است هنرمندانه برای نشان دادن برههای از تاریخ. نشان دادن فضای تهران قدیم، روزهای کشف حجاب و حتی شخصیت نواب. داستان در محله خانیآباد شکل میگیرد که محل سکونت فتاحها است. در این محله به جز فتاحها تختی و نواب هم زندگی میکنند. قصه تمام آدمهای داستان هم در کنار روایت اصلی بازگو می شود.
«من او» روایت عشق علی فتاح است، آخرین پسر بازمانده خاندان سرشناس فتاح و مهتاب، دختر نوکر خانه زاد این خانواده. عشقی که ما در خط سیر داستان می بینیم، عشقی است پاک ولی خام که در کوره زمان و با دست «درویش مصطفی» آبدیده می شود. زمانی که علی، مهتاب را فقط برای مهتاب میخواهد، نه هیچ چیز دیگر. وقتی شرط محقق میشود؛ درویش مصطفی همانطور که سالها قبل قول داده بود خبر میدهد که فردا برای خواندن خطبه عقد می آید، ولی وصال مهتاب و علی در روی زمین صورت نمیگیرد. مهتاب به همراه خواهر علی در موشکباران عراقیها شهید میشود. و علی هم بر اساس روایت »من عشق فعف ثم مات مات شهیدا».
امیرخانی برای باورپذیر شدن شخصیتهایش از همزاد سازی بهره برده است. ابوراصف آینه «نواب» است و قاجار آینه «قوامالسلطنه». موقعیت داستان هم از قضیه کشف حجاب ایجاد میشود. کشف حجاب است که مسیر زندگی مریم، خواهر علی را تغییر میدهد و سفر او را به فرانسه باعث میشود. همین نقطه ثقل، مسیر داستان را می کشاند به پاریس و ما بخش مهمی از قصه را در پاریس با علی و مهتاب و مریم دنبال می کنیم. فضای داستان اصالتاً فضای تهران قدیم است، که بسیار زیبا به تصویر کشیده شده است. از رسم خیابانها و معابر گرفته تا تکیه کلام ها و حرف و نقلها. شخصیتهای داستان همگی خوب نقش گرفتهاند ولی چند شخصیت اصلی، در ذهن خواننده بسیار تأثیر گذارند. یکی شخصیت درویش مصطفی است. درویشی که جملات قصارش در تمام داستان آیینه و حکمت اتفاقاتی است که دارد می افتد و یا خواهد افتاد. درویشی که هنگام نماز پیش نماز مسجد قندی است؛ و در بقیه ساعات روز نانوای محل است و نان طیب میدهد دست خلق الله.
همچنین حاج فتاح بزرگ، پیرمردی مذهبی و بزرگزاده. نمونه زیبایی از بزرگ یک خاندان سنتی و مذهبی ایرانی. قوت و قدرت روحیه و تفکرات این شخصیت در چند فصل ابتدای کتاب به وضوح قابل بررسی است یا شخصیت علی فتاح، پسرکی که نه عارف است نه جاهل، ولی حرکاتش و انتخابهایش بر اساس عقلش است و فطرتش. اشتباه هم میکند و تاوانش را هم میدهد. در سیلاب روزگار پیچ و تاب میخورد و با آن پیش میرود. انتخاب میکند و حرکت میکند و باز انتخاب. یک آدم معمولی. نه آنقدر ماورایی است که دست خواننده به او نرسد و نه آنقدر زیر زمین و دست خورده که نیم نگاهی هم نیندازی به او. علی فتاح نمادی از خود ماست، خود تک تک ما.
یکی از جذابیتهای «من او» رسم الخط ویژه آن است. ویژگی خاصی که در آثار موفق بعدی امیرخانی تکرار می شود. با این شیوه نگارش، خواننده به عمد به معانی دیگری هم از یک کلمه کاملاً معمولی توجه میکند. انگار امیرخانی میخواهد ذهن خوانندهاش را وادارد تا این کار را با کلمات روزمرهاش بکند و به معانی عمیق تری برسد. فصل بندی کتاب هم از ظرائفی است که نمیتوان به راحتی از کنارش گذشت. من او در بیست و سه فصل نوشته شده است. در بیست و دو فصل اول، یک در میان فصول را از زبان سوم شخص (دانای کل) و بعد همان واقعه را از زبان علی فتاح می خوانیم تا فصل آخر که امیرخانی، فتاح را وارد دنیای ما می کند و آخرین داستان نقل می شود. «من عشق فعف ثم مات مات شهیدا». به عقیده بسیاری از منتقدین و خوانندگان، این رمان زیبایی رمان ایرانی را به یاد داستان خوانهای ایرانی میآورد به نحوی که بسیاری از خوانندگان از آن به عنوان بهترین رمان ایرانی یاد کرده اند. بازگشتن به ریشههای ایرانی و باورهای عمیق مردم که هیچ چیز نخواهد توانست آن را تغییر دهد، یکی از زیر بناهایی است که امیر خانی به حق بنای محکمی را روی آن بنا کرده است. در همين رابطه :
. آن چه در وب راجع به من او نوشتهاند (8)
. آن چه در وب راجع به من او نوشتهاند (7)
. آن چه در وب راجع به من او نوشتهاند (6)
. آن چه در وب راجع به من او نوشتهاند (5)
. آنچه در وب راجع من او نوشتهاند (4)
. آن چه در وب راجع به من او نوشتهاند (3) . آن چه در وب راجع به من او نوشتهاند (2)
. آن چه در وب راجع به من او نوشتهاند (1)