جهت سهولت دسترسي كاربران، هر بیست مطلب مرتبط در يك صفحه ذخيره خواهند شد. براي ملاحظهی 220 نظر قبلي به لينكهاي پايين صفحه مراجعه فرماييد.
=======================================
240
سطری به یادگار: پیشکش 54 / امان از این امیرخانی با قیدارش!
http://deltarak.blogfa.com/post-240.aspx
پرنیان-خرداد91
تا حالا شده احساس کوچک شدن را از عمق وجود لمس کرده باشی؟
شده درد حقارت حتی در لایه های زیرین پوستت دویده باشد؟
شده طعم هیچ بودن را چشیده باشی؟
شده خودت، خودت را ریز دیده باشی؟
شده در نبرد تن به تن ضرب فنی شده باشی؟
شده پیش بزرگی لنگ انداخته باشی؟
شده پیش کسی پنجه گذاشته باشی؟
شده در مقابل عظمت کسی از شرم عرق بر جانت نشسته باشد!؟
این حال و روز این روزهای "قلم" من است ...
با خواندن کتاب عالی ِ عالی ِ عالی ِ "قیدار" آخرین اثر ماندگار "رضا امیرخانی" ِ بسیار بسیار عزیز!
کلی سوژه داشتم برای نوشتن....
تیتر مطالبم را در دفتر یادداشتم نوشته بودم تا حسابی روی تک تکشان فکر کنم و به رشته ی تحریر درشان آورم
اما با خواندن قیدار هر بار که به نوشتن فکر کردم بر جان قلمم عرق سرد می نشیند!
این حال و روز این روزهای قلم حقیر من است!
خواندن ِ قیدار ِ رضای ِ امیرخانی ِ عزیز را به همه ی شما عزیزان ِ جان توصیه میکنم!
... ادامه دارد!
=======================================
239
دفترچه خاطرات: جشنواره ی قیدارها
http://ebrahimimahdi.mihanblog.com/post/234
مهدی ابراهیمی-خرداد91
- " قیدار " جوانمرد است.قیدار آرمان نیست.آرمانی واقع گراست.گاراژ دار هم هست اما امانتدار نیز هم .کاروان دار هم هست اتفاقا.و کاروان داری شغل " محمد امین " است.
2- قیدار می تواند ، قیدار نشود. می تواند هست باشد.اما قیدار نیست می شود.قیدار را می توان وسط قهوه خانه شیره کش ها ، کنار مه پاره ، کنار شهلا جان ، کنار سید گلپا ، داخل گود زورخانه ، کنار پاپتی ها ، سیاه و سفید ها ، کنار بچه های دفاع مقدس ، جاده حاجی آباد ، و ...دید و با او زندگی کرد ، می توان هم زندگی نکرد...
3- اکراه دارم ، داستان قیدار را لو بدهم. فکر می کنم کسی که عاشق قیدار است خودش راه می افتد در کشاکش روزگار قیدار را پیدا می کند. قیدار رمان جدید رضای امیرخانی است.
4- قیدار ، با ارمیا تفاوتی ندارد جز به زندگی در زمانه ی خویش. یعنی هر دو جوانمرد هستند ، یکی برای روزگار خودش دیگری برای زمانه ی خویش.هر دو به " امام " عشق می ورزند.همه عاشقان امام قرار نیست از یک کیش ومسلک و طبقه اجتماعی باشند.
5- هر دو له می شوند یکی زیر گرد و غبار و دست وپای زائران امام دیگری در خودش له می شود . یکی نخبه ی علمی است و دیگری گنده نام شهر است . اما هر دو ، گم می شوند. و از این جاست که تازه پیدا می شوند. یعنی پایان داستان شخصیت های ساخته شده خودشان محو می شوند تا ما در عالم واقع خودمان را محک بزنیم ودیگران را با آنها بشناسیم.
6- هر دو رفیق بازند. هر کدام به رسم خود و مسلک خویش . چون خدایشان رفیق باز است ...هر دو با جامعه ومردم اطرافشان زندگی می کنند. منزوی نیستند.نا امید نیستند.
7- قیدار ، خلا بزرگ بخشی ازجامعه ی ما و بخشی از هویت گمشده است. هر کسی کم نام است قیدار است. هر کس گم نام است قیدار می شود. حتی بالاتر از قیدار ...
8- شاید روزگاری جشنوراه ی قیدار ها ...اگر چه هشت سال دفاع مقدس ، جشنواره ی قیدارها بود و هر کس کم نام شد جایزه ی گم نامی گرفت ...
9- بی اختیار وقتی داستان تمام شد ، کتاب را بوسیدم ...به نیت همان تک جمله ی سید گلپا که " انی سلم لمن سالمکم ، حربی لمن حاربکم ...به عشق حضرت جون ... به یاد جوانمردان ایران.
=======================================
238
شیرازه: زنا در تاکسی
http://www.shiraze.ir/sysnews/cid/32317/%D8%B2%D9%86%D8%A7_%D8%AF%D8%B1_%D8%AA%D8%A7%DA%A9%D8%B3%DB%8C.html
حاج الی-الیاس علیزاده فرد-خرداد91
هم چنین در:
http://eafard.blogfa.com/post-23.aspx
تاکسی هنوز چند متری راه نیافتاده بود که خانم صندلی عقبی، با جمله ی "پیاده می شوم" ماشین را نگه داشت. کرایه را حساب کرد و پیاده شد. پس از پیاده شدن خانم، راننده که حسابی فهم ش بیجک گرفته بود(*۳) شروع کرد به صحبت کردن و گفت: این ماشین ماهم هزار طایفه است، یک بار یک نفر مثل این خانم سوار میشه که شما بجز سیاهی هیچی نمی بینی ، یک بارهم میبینی یک نفر سوار میشه که با خودت میگی همین شلوار رو هم به زور پوشیده.
۳* گفتم که بدانید قیدار را خوانده ام.
=======================================
237
خلوت من: حق... حق!
http://yekiyedooneh.parsiblog.com/Posts/163/
رضوان-خرداد91
... و اما قیدار!
به چند تا از دوستان قول داده بودم که درباره ی کتاب «قیدار» حتما خواهم نوشت و حالا وقتش است.
قیدار / رضا امیرخانی / انتشارات افق / چاپ اول 139
«قیدار» داستانِ مردی بود به همین نام که در گذشته، پهلوان زورخانه ها و از رفقای جهان پهلوان تختی بوده و حالا مالک بسیاری از ماشین های سنگین و باربریِ تهران است. قصه ی قیدار - مردی با مَرامِ پهلوانی و اندامی تنومند – در گذشته ی دور اتفاق می افتد. او فرد معروف و جا افتاده ایست که در کنار طرفدارانش، دشمنان زیادی هم دارد. رِوالِ کتاب، به سمت تکاملِ شخصیتیِ قیدار است.
کتاب از چند فصل تشکیل شده که هر کدام با نام های ماشین های بخصوصی مشخص شده اند و از همه جالب ترشان، عنوانِ فصل آخر بود: براق، مرکبی آسمانی، سپید رنگ...
یک اتفاق جالب در این رمان بود که لازم هست بگویم. هیجان انگیزترین لحظه ی کتاب برای من جایی بود که قیدار به «علی فتاح» (قهرمان کتاب «منِ او») تلفن می زند تا از کارگاه آجر پزی اش مقدای آجر خریداری کند. اینکه «علی فتاح» هنوز هم مثل خودش در «منِ او» حرف می زند! این را دوستانی که «منِ او» خوانده اند حکما درک خواهند کرد.
یکی از شخصیت های کلیدی، «سید گلپا» بود که روحانی ست با عمامه ی سیاه.
«شهلا» شخصیتی بود که گرچه قدری کم پیدا بود اما همواره اثر گذاری داشت. (با اسمش مشکل داشتم. نمی دانم چرا تا پایان، نتوانستم از اسمِ «شهلا» راضی باشم)
«ناصر اگزوز» و «شُلتون» (همان سلطان که بر اثر مصرف مواد مخدر به این روز افتاده بود) و «هاشم شامورتی» ( که بعد از مرگش کلی صاحب پیدا کرد!) و «نعمت هجده چرخ» و «داش صفدر» (که از بین بچه های گاراژِ قیدار کمی اساسی تر بود) و «شهناز» (که زنِ صفدر بود) و «قاسم پارکابی» و... از شخصیتهای این کتاب بودند.
حال و هوای مخصوصِ نویسنده در این کتاب هم جریان داشت و از همین لذت می بردم. این کتاب را فقط باید خواند. حرف زدن درباره اش سخت است. هیچی هم اگر نداشته باشد، به خاطر نثر قوی و نگارشِ زیبای نویسنده هم که شده باید کتاب را خواند.
=======================================
236
نوشتم نوشتی نوشت: سوال
http://paeizekochak.blogfa.com/post-638.aspx
سیده انوشه میرمجلسی-خرداد91
چرا کتاب "قیـــدارٍ"رضا امیرخانی را نمی خوانــــــــــــــید ؟
=======================================
235
طفل معصوم: می گذرد ...
http://teflmasoom.persianblog.ir/post/47
...-خرداد91
جرقه این فکرها که تاامروز سعی می کردم پنهانشان کنم شاید نوشته دوستی باشد که شبیه هم هستیم، شاید رمان جدید امیرخانی باشد، و شاید دوری از آقای پدر هم بشود شوری این شلم شوربای ذهنی.
=======================================
234
بوی باران:
http://buybaran.mihanblog.com/post/4
محمد زند-خرداد91
نگاهی به نوشته امیر خانی
«قیدار» رمان جدید نویسندهٔ «منِ او» و خالقِ «علی فتاح» و «درویش مصطفا» است. داستانِ مردی… جوانمردی گاراژدار که بیش از صد اتول و راننده دارد و هر کدام را به نحوی اسیر مردانگی خودش کرده و زیر بالوپر گرفته است. روایتِ خوشنامی که بعد از گذر از بدنامی به گمنامیِ غربت میرسد.
قیدار رمانی است از رضا امیرخانی، که بار دیگر شخصیتِ اول آن، مردی است متمول که از حیثِ مادیات هر آنچه بخواهد در اختیار دارد؛ نمونهای از توانگری که آن را در رمانهای پیشیناش، در «من او» در خانوادهٔ فتاح و کموبیش در «ارمیا» در خانوادهٔ معمّر دیدهایم...
داستان در تهرانِ قدیم، و از روز عقد قیدار با دختری جوان شروع میشود که همچون بسیاری از رانندهها و دور و بریهایش، از مخمصهای خلاصش کرده است؛ و با دستگیری و جوانمردی و گرو گذاشتنِ سبیل و سینهسپرکردن و مرام گذاشتن و بخشیدن و بخشودن ادامه مییابد.
قیدار مثالِ «رحماء بینهم» و «اشداء علی الکفار» است؛ پناه هر آنکس است که به او رو آورده، دستگیر هر ناتوان و نداری است که برای سیر کردنِ شکمش در بندِ بندگیِ ظلم و سیاهی افتاده، و البته «رکنِ دو»طلبِ هر عملهٔ ظلمی است. قیدار رحم و محبّت را در دل زنده میکند و صلابت و غرور در مقابلِ غیر را یادآور میشود.
قیدار را -که خودش دستکمی از درویش مصطفای «منِ او» ندارد- «سید گلپا»یی همراهی میکند که کلامش به همان حقای و به همان نافذی است که کلامِ درویش مصطفا برای علی فتاّح. سیّد گلپا، روحانی باطنداری است که همه چیز را به همان خوبی میبیند که درویش مصطفا. فاتحهٔ غلیظُ الْـ«حاء»ِ سیّد گلپا همانقدر قیدارِ از دسترفته و عزلتنشین را زنده میکند که فریاد و نشانه رفتنِ تبرزینِ درویش مصطفا در مسجد قندی، علی فتاحِ معتکفِ دلخوش کرده به انگشتر فیروزه و عقیق را.
مرامِ قیدار و بعضی ریزهکاریهایش در به جریان انداختنِ روحِ خدایی و اعتقاداتِ خالصِ شیعی در جزء جزء زندگی، چنان به دلِ خواننده مینشیند که گویی رویِ ماهِ آشنای گمشدهای را بعد از سالها دوری میبینی؛ گمشدهای از جنسِ پلاکِ برنجی «یا رب نظر تو برنگردد» و «نفسِ حقِّ» درویش مکانیک.
با این همه، اجزای داستانی قیدار، به اندازهٔ رمانِ ماندگارِ «منِ او» قوت نگرفته است. شخصیتها آنگونه که باید اعتماد خواننده را جلب نمیکنند و آن طور که برای باورِ گفتار و کردارشان لازم است، به خواننده معرفی نمیشوند. به رابطهٔ عاشقانهٔ قیدار و شهلاجان، زیاد پرداخته نمیشود و علتِ انتخابِ شهلا از میان تمامِ دخترانِ اسیرِ دستِ شاهرخ روشن نمیشود.
قیدار، قدرتمند و جذاب شروع میشود و از نیمه به بعد دچار گونهای یکنواختی و کندی در خوانش میشود. در رمان، حلقههای گمشدهای وجود دارد که گاه خواننده را در تعلیقی بیفرجام نگه میدارد. بعضاً گفتارها و اقدامات و اتفاقاتی رخ میدهد که علتش خواننده را راضی نمیکند و این تصور را که نویسنده گاهی تنها به دنبال جور کردنِ قطعهای -نهچندان جور- برای عبور به مرحلهٔ بعدی داستان بوده، تقویت میکند.
عدمِ وجودِ پیرنگی قوی در این رمان، در قیاس با رمانهای پیشینِ نویسنده، این گمان را به ذهن متبادر میکند که نویسنده در نگارش و تکمیل این رمان، دچار شتابزدگی بوده و چنان که باید، زمان صَرفِ نگارش و پرورش و خلقِ موقعیتهای بدیع و متفاوت نکرده است.
با این حال، نویسنده همچنان در ایجادِ تکیهکلامها و ادبیاتِ خاصِ هر شخصیت، یا دستکم ادبیاتی ماندگار برای هر رمان، به چیرهدستی گذشته است.
رمان از نظر ویرایش و صفحهبندی، به غیر از چند مورد معدود غلطِ تایپی و کسرهٔ اضافه، مشکلی ندارد و با همان رسمالخطِ آشنای «منطبق با دیدگاه مؤلف» به چاپ رسیده است.
این رمانِ ۲۹۶ صفحهای، توسطِ نشر افق در سال جاری و با قیمتِ ۹۰۰۰ تومان منتشر شده است.
=======================================
233
ب مثل باران: از روی جو زدگی
http://rezvanesabz.persianblog.ir/post/453
رضوان مرادی-خرداد91
بعد از دندان پزشکی، راه افتادم سمت کتابفروشی ها. خیلی وقت است که به دایی م قول داده م برایش کتابی را که می خواهد بگیرم. در حال گشت زنی توی پاساژ قدس چشمم افتاد به یک مغازه. یک برگه چسبانده بود روی مغازه و رویش نوشته بود "کتاب قیدار رضا امیرخانی، برگزیده فلان ...". قصد خرید نداشتم اما جوزده شدم و خریدمش. 9000 ت ناقابل. از اولین کرامات دولت هزاره نهم همین بهادار شدن کتاب بود. این نکته ای است که در خاطره ام ثبت شده و هیچگاه از آن برون نخواهد شد.
حالا هنوز قیدار را نخوانده ام. هر روز میگذارمش توی کیفم و با خودم می برم شاید توی اتوبوس یا سر کارم ورقی از آن را بخوانم اما نمی شود. توی اتوبوس ترجیح می دهم چشم هایم را هم بگذارم و بخوابم. سرکار هم که نمی شود. فکر کسب حلال نمی گذارد.
چهار.
راستی جانستان کابلستان امیرخانی را هم تمام نکرده ام هنوز
=======================================
232
حنا دختری در مقنعه: وقتی رضای امیرخانی نشست روی صندلی فلزی پارک...!
http://hanaa.parsiblog.com/Posts/62/%D9%88%D9%82%D8%AA%D9%8A+%D8%B1%D8%B6%D8%A7%D9%8A+%D8%A7%D9%85%D9%8A%D8%B1%D8%AE%D8%A7%D9%86%D9%8A+%D9%86%D8%B4%D8%B3%D8%AA+%D8%B1%D9%88%D9%8A+%D8%B5%D9%86%D8%AF%D9%84%D9%8A+%D9%81%D9%84%D8%B2%D9%8A+%D9%BE%D8%A7%D8%B1%DA%A9...!/
حنا-خرداد91
چهار صندلی فلزی در کنار هم...
در هوای سبک و بهارانه ی پارک...شیراز...
جهار صندلی در کنار هم...
و سه نفر نشسته بر آن چهار صندلی...
بیژن کیا...ساناز مجرد ... و ... رضای امیرخانی . . .
برای نقد "قیدار خان"نشست ادبی گذاشته بودند...
روی صندلی نشست و گفت از قیدارش...
که تصویرش را دید بلافاصله بعد از بی وتن...
که تصویر قیدار را دید و دید که دیگر نمیبیندش...
و خواست که باشد قیدار...
نه...
قیدار خان...
آفتابه هم دسته داره...
قیدار نه...!قیدار خان...!!
و گفت و گفت از قیدار خانی که نه من دیدمش نه تو نه رضای امیرخانی...
و نقد شد قیدار خانی که زاییده ی ذهن رضای امیر خانی بود...
"قیدار"واقعیت نبود که من و تو ببینیمش...
"قیدار" واقعی نبود که حتی مادربزرگم ببیندش...
"قیدار" رویای دهه ی 50 یه رضای امیر خانیست...
"قیدار" نه واقعیت...
"قیدار" فقط و فقط نوشته ای از ذهن پر تلاطم امیر خانی ست...
که خلق کرد قیدار خانی می خواست سفید باشد در دل پلید شهر...
که سفید بود اما سیاهی هم بی جا نبود در دلش...!
آمد و نشست در برابر چشمانی که آمده بودند برای نقد افکار و رویاهایش...
و شنید نقد تفکراتش را...
کمی...!
بسیار شنیدیم نقد ها درباره خودش و قیدار خانش که نمیدانم حد سخن گفتنم چقدر است...!
چه از شخصیت پردازی های او...
که شخصیت ها همه سفید اند اما سیاهی هایی به عمد نویسنده دارند...!
چه از آنهایی که نگفتنشان آسایش بیشتری دارد برایم...!
اما...
همین رضای امیرخانی که نشست در نشست...
یک جمله گفت که شاید تعدادی به آن شک داشتند...
گفت:...من همان رضای امیرخانی ه داستان سیستانم...!
جای تکا تکتان خالی...
نجوا1:منظور از "قیدار"خود کتاب و منظور از قیدارخان ذات قیدار خان است...!
نجوا2:عکس گرفته بودم واسه این پست اما به دلیل نقص فنی شرمنده شدیم و از جناب گوگل کمک گرفتیم...!
نجوا3:منتظر نظرات شما درباره "قیدار" و قیدار خان هستم...
نجوا4:التماس دعا...
نجوا5
=======================================
231
روزی نامه: ساحر الایرانی الرضا الامیرخانی
http://zamanabadi.blogsky.com/1391/03/24/post-60/
ام جی-خرداد91
شوکه ام
.
.
پ.ن اول: فصل اول قیدار رضا امیرخانی تموم شد
پ.ن دوم : قد یه بوق و چراغه فاصله بین هستی و نیستی، خنده و گریه، عشق و نفرت...
=======================================
230
داستانهای کوتاه من: نقدی بر رمان قیدار نوشته رضا امیر خانی مصطفی مولایی
http://dastanekota.persianblog.ir/post/43/
مصطفی مولایی-خرداد91
الان ساعت 11:55 شب است که این مطلب را می نویسم .
راستش امروز در حوزه هنری سالن اوستا به خیلی از سوال های که درباره رمان قیدار ذهن داشتم هم رسیدم هم مانند سه چهار صفحه سفید رمان من او باز هم بی جواب مانند .
چند دقیقه قبل از شروع جلسه به شوخی به بچه ها گفتم می خوام من هم مانند کتاب حرف بزنم یعنی اینکه بگویم : س ل ا م ب ر .....
بعد بخاطر احتیاط از جلو ردیف سوم صندلی ها نشستم . باور کنید نمی دانم چرا وقتی از نوشته نویسنده ایرانی انتقاد می کنی ، نویسنده می خواهد سرت را بکند و بالای شومینه خانه اش بر دیوار بزند .
اقا رضا وارد شدند . خاکی خاکی ، اصلا به ادمی که چندین رمان نوشته و مرشد گروهی از نویسنده در داخل شده نبود . مثل بقیه ادم ها ....
استاد فتاحی اغاز گر جلسه بودند . اول با سلام و علیک ... ولی درست بحث از سر اینکه ایا قیدار مسلک پهلوانی داشته یا لوطی گری جنجال اغاز شد .
من گفتم قیدار پهلوان نبود و مسلک پهلوانی هم نداشته اگر بود باید همچو تختی هم به مردم کمک می کرد هم جرات داشت در گوش شاپور بزند .
جمله ام کامل از دهانم بیرون نیامده بود که اقا رضا ی خودمان رگ گردنش بیرون زد ، یا حسین باور کنید تا قبل از این جلسه فکر می کردم داستان های نویسنده گان همچون بچه های انها می ماند اما انگار قیدار خیلی خیلی بالاتر از این ها برایش می ارزید .
کلام را قطع کرد و گفت :
- اینو از همون نقد بچه های ارمان خواه ... هست ، کی گفته تختی در گوش شاپور زد اینا همشه دروغه و سندی نیست
منم هم کم نیاوردم ( بخاطر اینکه کلاس عین محل خودمان بود ) گفتم : من که اون زمون نبودم خوندم تازه مگر شما با سند دارید که که در خرمشهر اونم کنار مسجد جامع یاران ممد کباب لقمه می خوردن
که استاد فتاحی همه را ارام کردم ( خودمو میگم ) با معذرت از استاد
اما خدایش با اقا رضا حال کردم ...
اقا رضا میگه جرقه این رمان از یه عکس که یکی از فامیلاش که داشته می رفته جای و تختی هم داشته بدرقه اش می کرد با کلی سرباز فردگاه به ذهنش خورده !
البته بگم این رمان را قصه ای امروزی می گن ولی این رمان جز رمان های پهلوانی می توان دسته بندی کرد .
بخاطر اینکه شخصیت ها ساده ، بدون عمق و کلی هم اغراق در این رمان می بینیم .
دوم اینکه وقتی با شخصیت اصلی قیدار وقتی نویسنده تک روی می کند و کاری هم به شخصیت های فرعی ندارند داستان دچار ضعف می گردد .
راستش ما هرچی گفتیم این رمان مخلوطی از انواع تکنیک هاست اقا رضا که قبول نکرد و گفت اگه هم باشه که هیچی !
روایت داستان که سوم شخص دانای محدود است . روایت شخصیت ها هم متد دراماتیک است .
کنش های که نویسنده سعی کرد ایجا کند در بعضی از جا ها زیاد منطقی نیست . مثل جا گذاشتن سرهنگ
اما درباره زمینه داستان که حال و هوای دهه 50 است را نویسنده خوب دراورده که کمکی به شناخت به شخصیت ها می کنند
شخصیت ها هم تیپ هستند بجز یکی از انها که الان حضور ذهن ندارم .
در کل این رمان را نویسنده از روایت تا شخصیت ها را از روی اگاهی و در هوشیاری کامل خلق کرده .
فقط در اخر اینکه امروز هم تو کلاس گفتم حی نگین که گاراژ قیدار مدینه فاظل ست !!!
این مدینه فا... شما پر از گوسفنده !
یا حق
مصطفی مولایی
=======================================
229
24:00: نويسندهي ارميا
http://2400.blogfa.com/post-418.aspx
حسین قربانی-خرداد91
مصاحبه ي اميرخاني را قرار بود گزينش كنم و براي شما بگذارم، اينم از قولم:
در گوشی موبایلتان چه چیزهایی دارید که میبینید یا گوش میدهید؟
(این اولین سوال مجله ه.ج از آقای امیرخانی است، اینکه این سوال چرا پرسیده شده است، به نظر من برمیگردد به مقالهای که امیرخانی در .... نوشته است و در آنجا اشاره به این موضوع دارد که از وسایل مدرن برای داستانویسی باید بهره برد، تایپ با کامپیوتر و نت برداری صوتی با موبایل)
...
=======================================
228
آرزو قدغن: قربون مردمی که مردم بودن
http://torbateteshne.blogfa.com/post-77.aspx
تربت تشنه-خرداد91
قیدار نه عشق من او را دارد نه بغض بی وتن را ، اما صداقت و معرفتی دارد هم پای شعرهای شکسته بسته زرویی نصرآباد، با همان حال و هوای خاکی و بی آلایشی مردم مرد منش!
قیدار را نمی شود با من او و یا بی وتن قیاس کرد، که اساساً این قیاس کار درستی هم نیست؛ ماهیت این هر سه با وجود وحدت خالق، وجودی است متفاوت از دیگری ... اما من تفاوت قیدار را می پسندیدم؛ اینکه شخصیت های قیدار تکرار شخصیت های دو رمان پیشین امیرخانی نبود؛ هر چند اینجا هم از مرشد و پاانداز و حاج فتاح و مهتاب و ... ردی کمرنگ یا پررنگ به چشم می خورد اما تکرار واضح هفت کور در پیکر سیلور من جایی نداشت یا تجدید مکرر حق حق در قاب آلبالالیلبالا پیدا نمی شد و من این تفاوت را دوست داشتم.
با وجود اینکه قیدار بغض ارمیای بی وتن را کم داشت، و از عشق علی من او فقط بویی به مشامم خورده بود؛ و با وجود اینکه قیدار با هم نسلانش تفاوتی داشت به قاعده تفاوت انار و سیب؛ اما قیدار قشنگی هایی داشت که دوست داشتنی اش می کرد؛ جملات نابی که این بار هنرمندانه منتظر رمزگشایی شان بودی؛ اشارات کوتاهی که این مرتبه زیرکانه تر درکشان می کردی، و خلق تناسباتی عجیب در چارچوب خلقت، آسمان ریسمان بافی های هنرمندانه امیرخانی، و وعظ های دلنشین نهفته در این بافندگی کلمات مثل همیشه تو را تا انتها پای رمان می نشاند و وقتی کتاب را می بستی فکر نمی کردی به اندازه ۲۹۴ صفحه وقت هدر داده ای.
من قیدار را با همه مردانگی های صاف و ساده اش؛ مردانگی هایی که مرا یاد شعرهای شکسته بسته زرویی نصرآباد می انداخت، دوست داشتم
=======================================
227
هذیان پاک: تا «هاروارد» راهی نیست!
http://hazyanepaak.blogfa.com/post-64.aspx
مهدی نورمحمدزاده-خرداد91
پی نوشت: ابایی ندارم از اینکه بگویم رضا امیرخانی دوست داشتنی ترین نویسنده معاصر برای من است.و هر کس که اسیر رفاقت است و دلداده ولایت، خوب می داند قدر قلمی چون او را.حیف است آنها که لنگ بسته اند برای چرخیدن در مدار محبت مولا و مدارا با خلق خدا، رمان «قیدار» را نخوانند.که خواندن این کتاب در این زمانه عوضی،گشودن پنجره ای است به کوچه پهلوانان و لوطیان با مرامی که روزگاری در این خاک بوده اند و نفس کشیده اند.مردانی که خاک پای «شاه مردان» اند و ذکر دائمشان «یا علی مدد»!
=======================================
226
سطری به یادگار: پیشکش 53 / خدا و موسیقی و عشق
http://deltarak.blogfa.com/post-237.aspx
پریان-خرداد91
موسیقی حال آدم را خوب می کند
حتی اگر تا نیمه های شب قبل «قیدار امیرخانی» را خوانده باشی
و نتوانسته باشی ازش دل بکنی
و صبح زود که برای نماز بیدار شده باشی
=======================================
225
شبدرانه:قیدار نوشت..!
http://shabdaraneh.persianblog.ir/post/252
ستوده-خرداد91
قیدار را خواندم....
عجیب بود عجیب....!!
قیدار مرد بود ....و همه نفسش را پشت شانه های مردانه اش شکست و طوبی للغربا. شد ...
از من مخواه که زیر شانه های دخترانه ام .....قیداری کنم ....
میترسم ....
از بالا افتادم ....
خودت ظرفیت گمنامی را بهم بده ....!!
=======================================
224
خبرآنلاین: بریدهای از مصاحبه با همشهری جوان
http://khabaronline.ir/detail/220139/culture/book
...-خرداد91
هم چنین در الف:
http://www.alef.ir/vdcevo8z7jh8nei.b9bj.html?159480
...
=======================================
223
کوتاه مثل زندگی: قیدار در شیراز نقد شد.
http://mardill.blogfa.com/post/769
بیژن کیا-خرداد91
به گزارش خبرنگار ایرنا، منتقد كتاب استان فارس در جلسه نقد و بررسی این رمان گفت: فصل اول این كتاب فصل كاملی است و مخاطب می تواند بخوبی با آن ارتباط برقرار كند.
بیژن كیا اضافه كرد: اتفاق هایی در این كتاب صورت گرفته كه ضربه هایی به آن وارد كرده است،مقداری شتاب زدگی نیز در این كتاب دیده می شود و مدام اتفاق پشت سر هم می افتد و این اتفاقات چون رنگ تصادف به خود می گیرد باور پذیری آن را مشكل می كند.
وی عنوان كرد: اگر خلق این حوادث برای پیچیده تر شدن داستان باشد قابل قبول است اما می بینیم كه نه تنها اینگونه نیست بلكه این شتاب زدگی باعث كم رنگ شدن پی رنگ ها نیز شده است.
كیا گفت: نكته بعد در مورد كتاب سختی شناخت برخی از شخصیت ها و كم رنگ بودن نقش زنان در این داستان است كه این ضعف در این داستان كه دیدگاه اجتماعی دارد خود نمایی می كند.
وی همچنین با اشاره به این نكته كه اینگونه آثار قابلیت ترجمه دارد افزود: این سوال مطرح است كه چرا حركتی برای ترجمه این آثارانجام نمی شود .
همچنین رضا امیرخانی نویسنده رمان قیدار در این جلسه در پاسخ به پرسش های مطرح شده اظهارداشت: در اكثر جلسات نقد نویسنده در مقام مدافع است و منتقد در مقام نقد اما من دراین كار طبع آزمایی كردم ولی واقعیت این است كه قبل از نوشتن این كار تصمیم گرفتم تا قصه ای نگارش كنم كه با یكی بود یكی نبود شروع و شود و پایان یابد .
وی ادامه داد: خواستم ببینم كه این كار عملی است یا خیربعد از آن خصوصیتی در داستان دیدم و آن هم گذشته بود كه تصمیم گرفتم راوی داستان را در زمان حال انتخاب كنم .
امیر خانی افزود: شخصیت داستان از نظر راوی كاملا سفید و به یك معنا یك شخصیت فرا دستی است و راوی شیفته شخصیت است و تصمیم گرفتم خودم هم مثل راوی به شخصیت علاقه مند باشم .
وی اضافه كرد: حرفم در این داستان حرف امروز بود و من فكر كردم زمانی ما كاروان داشتیم و كاروانسرا و حالا كاروانسرا تبدیل شد به گاراژ و به نظرم رسید این نكته را نشان دهم كه با این تبدیل بسیاری از فرهنگ ها تغییری نكرده است كه همین دلیل باعث انتخاب راوی در زمان حال در داستان بود .
امیرخانی بیان كرد: در این داستان با شخصیت قیدار سعی كردم نشان دهم كه با آمدن اتفاقات جدید همه فرهنگ ازبین نمی رود و می شود قسمت هایی از آن رانگه داشت .
وی با اشاره به جایگاه مخاطب در این رمان گفت: عمری دارم كه آن را صرف نوشتن كردم و نمی توانم بگویم این عمر را صرف ذوقیات شخصی می كنم و نظر مخاطب برای من بی اهمیت است .
امیرخانی عنوان داشت: اما تصویری كه از مخاطب دارم متفاوت است و در نوشتن سعی می كنم تصور كنم كه برای یكی از دوستانم كه به خوبی مرا می شناسد می نویسم ، فردی كه بدون هیچ ملاحظه ای مرا نقد می كند.
وی گفت: اگر این را بخوبی یاد بگیریم كه برای یك نفر بنویسیم و لایه های عمیق تری را در نظر بگیریم نوشته ما در سطح نمی ماند .
در این جلسه و توسط گروه تئاتر غزل به سرپرستی فرهاد ارشاد خوانش متن رمان 'قیدار' انجام شد .
=======================================
222
خبرگزاری مهر: امیرخانی: اگر به فکر راضی کردن مخاطب باشم کارم عمق نخواهد داشت
http://www.mehrnews.com/fa/newsdetail.aspx?NewsID=1625522
رضا بردستانی-خرداد91
امیرخانی: اگر به فکر راضی کردن مخاطب باشم کارم عمق نخواهد داشت
رضا امیرخانی در نشست نقد رمان قیدار در شیراز گفت: اگر قرار باشد نویسنده در قید و بند مخاطب و سلیقههای مختلف گرفتار آید به بن بست نوشتاری دچار خواهد شد.
خبرگزاری مهر- گروه فرهنگ و ادب: نشست نقد و بررسی رمان «قیدار» نوشته رضا امیرخانی عصر روز سه شنبه 24 خرداد در شهر شیراز برگزار شد. این گزارش که شاید سبک و سیاق آن کمی متفاوتتر از همه گزارشهای خبری از این دست باشد، حاصل قلم رضا بردستانی، نویسنده و منتقد ادبیات داستانی است که با نگاهی متفاوت به این نشست سعی در ترسیم این جلسه برای مخاطبان داشته است.
قاعده بازی را میداند. یعنی وقتی میتواند در نوشتن همه چیز را در هم بریزد. لابد میتواند در یک جلسه نقد هم تمام مسیرها را به راهی که وی خواهد هدایت کند... اینها را «بیژن کیا» لابه لای صحبتهایش گفت.
«قیدار» امیرخانی در عصری گرم و عرق ریز، زیر آسمان آبی و در محیطی که به قول «رضا» نه از دود خبری بود، نه از ریزگردها و نه از صدای بوق ماشینها و نه از عبور پرحجم همه چیز؛ به نقد و بررسی گذاشته شد، نقدی که یک طرفش «رضا امیرخانی» بود؛ خالق رمانهای پرتیراژی چون «من او»، «بیوتن»، «ارمیا» و خیلی از نوشتههای نام آشنای دیگر و طرف دیگر جمعی از دوستان، دوست داران ادبیات و نوشتههای او...
مرکز فرهنگی پلاک هشت (وابسته به اتحادیه انجمنهای اسلامی دانش آموزان استان فارس) با همراهی و همکاری کانون فرهنگی رهپویان وصال، معاونت فرهنگی و امور اجتماعی شهرداری شیراز، مؤسسه بچههای عصر کتاب و فرهنگسرای هنر این جلسه نقد و بررسی را ساماندهی کردند؛ جلساتی که سیدمهدی موحد مدیر مؤسسه پلاک هشت درباره آن میگوید در تابستان هر دو هفته یک بار برگزار خواهد شد تا علاوه بر ترویج کتابخوانی و معرفی کتاب و نویسنده، علاقهمندان را به طور جدی و حضوری با مقوله نقد کتاب آشنا کند.
جلسه همچون خیلی از جلسات با آن که قرار بود رأس ساعت 17 آغاز شود با نیم ساعت تأخیر و با تلاوت آیاتی از قرآن کریم و سرود جمهوری اسلامی آغاز شد. بیژن کیا با مقدمهای مدح گونه رضا امیرخانی را نویسندهای معرفی کرد که طرز نوشتن او بر دل مردم حک شده است و آثار او را شایسته ترجمه دانست و با انتقادی آشکار، عدم برگردان اینگونه آثار به زبانهای دیگر را ضعفی دانست که مدیران فرهنگی باید برایش جوابی داشته باشند.
کیا جلسه نقد را با گریزی به ادبیات انقلاب، مشکلات این حوزه و مکثی تأمل برانگیز برمقوله ادبیات دفاع مقدس ادامه داد. طراحی ساده کتاب که کیا آن را نشانهای از یکتایی و سادگی دانست، تأکید بر عناصری که حرکت و پویایی را یادآور میشدند ارتباطات درونی حوادث مقولههایی بود که مورد توجه مدیر این جلسه قرار گرفت.
کیا معتقد است سر به سر خواننده گذاشتن امیرخانی در آثارش به عادت و منوالی ثابت بدل شده است، البته بر این نکته آشکارا ایراد گرفت که «قیدار» فاقد پیرنگهای فرعی است و جالبتر اینکه امیرخانی رندانه برخی از ایرادات را بی هیچ انفعالی پذیرفت.
کیا در ادامه رمان را فاقد زمان و جغرافی ثابت دانست و اشاره کرد که دیدگاه قوی اجتماعی ـ سیاسی نویسنده بر روح این رمان کاملا سایه انداخته است؛ به نحوی که این رمان را میتوان با درونمایههای سیاسی نیز قلمداد کرد.
اما رضا امیرخانی هم در این نشست با اشاره به مراحل شکلگیری قیدار، کامل کردن پازلهایی که برخی معتقد بودند به صورت کامل به آن پرداخته نشده است را به عهده خواننده گذاشت و اضافه کرد که این عقیده را دارد که خوانندگان آثارش دیگر با شیوه و سبک نوشتاری او آشنا شده باشند.
او قویا عقیده دارد برای طیفهای متفاوت مخاطبینش نمینویسد و با این اشاره که اگر قرار باشد به فکر راضی کردن مخاطب باشد، کار او فاقد عمق و اثرگذاری خواهد بود. امیرخانی به صورت مصداقی با بیان اینکه کارش را برای یک نفر میخواند و مینویسد اضافه کرد اگر قرار باشد نویسنده در قید و بند مخاطب و سلیقههای مختلف گرفتار آید به بنبست نوشتاری دچار خواهد شد.
سؤالاتی از محتوا، تکنیک و برخی اطلاعات حاشیهای بخشهای دیگری از این جلسه نقد بود که در بوستان بعثت و در فضای باز این مجموعه برگزار شد.
در ادامه این برنامه گروه هنری غزل متشکل از سه مرد و یک زن اجرای خوانش بخشهای کوتاهی از این رمان را با روایت فرهاد ارشاد و ایفای نقش خانم دهدشتی در نقش شهلا و مظاهری در نقش قیدار به شرکت کنندگان در این جلسه نقد و بررسی ارائه کرد که بسیار مورد توجه قرار گرفت.
بخش بعدی این مراسم با حضور دکتر مجرد و ورود به بحث تکنیکهای نوشتاری و آکادمیک با چاشنی سؤال و جواب و پاسخهای آرام و کوتاه امیرخانی کامل شد. در این جلسه حضور چشمگیر علاقمندان حائز اهمیت بود و حضور چشمگیرتر بانوان تقریبا رنگ زنانهای به جلسه داده بود؛ هرچند آقایان نیز حضور نسبتا خوبی داشتند.
چهرههای فرهنگی اعم از مدیران و فعالان فرهنگی و نیز چهرههای نویسندگی و هنری در این جمع ادبی قابل توجه بود. این جلسه با پرسش و پاسخهایی رودررو و به اصطلاح شفاهی به پایان رسید. جمعبندی این جلسه در نهایت حکایت از موفقیت رمان قیدار در جذب مخاطب داشت؛ با این اشاره که برخی از ایرادات و نقدها به صورتی جدی چهارچوبهای رمان نویسی و به طور عام درونمایههای داستان نویسی امیرخانی را نشانه رفته بود.
برخی شخصیتهای پرداخته نشده، مردانه بودن رمان و عدم حضور مؤثر زن در این رمان اجتماعی نیز دیگر نقد مورد اشاره بود و البته شیفتگی راوی و به پیروی از راوی، نویسنده کتاب به شخصیت قیدار برای برخی، یک علامت سوال بزرگ بود که امیرخانی این تأکید و شیفتگی را تعمدی وهدفدار توصیف کرد.
=======================================
221
قاصدک: چند سال قبل
http://ghasedak001.blogfa.com/post-254.aspx
زهرا-خرداد91
چند سال قبل ،فقط نامی شنیده بودم از رضا امیرخانی ،تعریف هایی شنیده بودم از "ارمیا"،کنار کتاب هایی ک میخواندم،رمان های مستور یا قبل از ان ؛رفته بودم از کتاب فروشی چند خیابان بالاتر یکی از کتاب های به گمانم پائلو کوئلیو را بخرم،فروشنده "من او" را پیشنهاد کرد،"من او" را نخریده برگشتم خانه.چندی بعد؛ اگر اشتباه نکنم هشتاد و هفت بود "ارمیا" را خواندم،اما به نظرم امد از ازن جنس کتاب هایی ست ک میشود صفحات اخرش را یکی در میان خواند و اتفاق خاصی نیافتد و ماجرا از دست ندهی ،گذشت . . . میلم به خواندن "من او" بیشتر میشد."من او" را از کسی امانت گرفتم،چند روز بیشتر نگذشته بود،غرق شده بودم در علی فتاح و درویش و مه تاب !"من او" را دوست داشتم،از ان جنس کتاب هایی نبود ک بشود حتی یک صفحه اش را چند خطی خوانده و نخوانده رها کنی،هرچه به پایان کتاب نزدیک تر میشدم "من او" بیشتر در ذهنم کنار "روی ماه خداوند را ببوسِ"مستور برای اینک جزو بهترین کتاب ها باشد جا باز میکرد.جا باز کرد! "من او" شد یکی از بهترین هایی ک خوانده ام،مدتی بعد "من او" را هدیه گرفتم .رفته بودم انقلاب،احتمالا برای خرید کتاب دانشگاهی ،مثل همیشه سری زدم به کتاب سرای نیک،یادم هست چند داستان کوتاه از ابراهیمی برداشتم و "داستان سیستان" امیرخانی را خواستم،از "داستان سیستان" شنیده بودم اینک سفرنامه ست و . . . بعد از مدتی کتاب های ابراهیمی را خواندم و"داستان سیستان" ماند،شروع به خواندنش کردم ، چند صفحه ای گذشت اما مثل یک لیوان شربت خنک در اواسط بهمن ماه، نچسبید!عادت ندارم کتابی را به زور تمام کنم،"داستان سیستان" بسته شد و جا خوش کرد در کتاب خانه.نمایشگاه کتاب نود ،پارسال،"از به" امیرخانی را خریدم،کمتر از دو سه روز اگر اشتباه نکنم" ازبه" را تمام کردم، "از به" را هم دوست داشتم،نه به خاطر اصطلاحات خلبانی،نه به خاطر خیلی چیزهای دیگر ک اینجا مجال گفتن نیست،"از به" را دوست داشتم،حتی به کسانی ک امیرخانی نمی خواندند "از به" را پیشنهاد کردم و بُردند و خواندند و خوششان امد،مرداد پارسال ،"بیوتن" شد یکی از هدیه های تولدم،شروع به خواندن کردم،ارمیا داشت،ارمیا را می شناختم،همان ارمیایی ک چند سال پیش خوانده بودم پا گذاشته بود در سرزمین فرصت ها،امریکا !"بیوتن" را دوست نداشتم،با تمام وجود احساس میکردم این ارمیایی ک امیرخانی کنار خشی قرارش میدهد،پا هرجایی میگذارد ،فرق دارد با ارمیایی ک من چند سال پیش خواندم.اصلا "بیوتن" را امیرخانی ننوشته بود،"من او"، "از به"، "ارمیا" هیج کدام شبیه "بیوتن" نبود."بیوتن" را دوست نداشتم_ندارم .چندی قبل از نمایشگاه کتاب امسال،متوجه شدم "قیدارِ" امیرخانی در راه است .خواندن "قیدار" بیشتر از سه _چهار روز طول نکشید،نه اینک از جنس کتاب هایی نبود ک بشود چند خطش را خوانده نخوانده رها کنی بلکه باید برمیگشتی چند صفحه ی قبل، چند سطر قبل، دوباره میخواندی،مارکر می کشیدی،دلت به حال شخصیت اصلی می سوخت،گاها همزادپنداری میکنی با قیدار نه به خاطر شهلا،سرِماجرای صفدر ، رابطه اش با سید گلپا!داستان گره ی نامعلومی ندارد،اما کِشِشی دارد ک تو را می کشاند 294 صفحه .
تاامروز بیست و دوم خرداد نقد کتاب "قیدار" رضا امیرخانی بود،با حضور جناب حسین فتاحی وخود امیرخانی،نقد اموزشی بود،نمیدونم من اونجا چکار میکردم،کمترینشون من بودم.خانم ها و اقایونی ک رمان رو می شناختند ،ساختار قصه رو بَلَد بودن و . . . امیرخانی دفاع خاصی نمیکرد،خیلی ساده تر از اون چیزی بود ک فکر میکردم ! یکی میگفت چرا بعضی از کلمات رو جدا می نویسی ! یکی میگفت چرا شخصیت زن انقدر کمرنگ (با اینک خود من به عنوان،یک خواننده ی خانم،جای خالی اینک یه زنی باید باشه و فلان کنه و بهمان کنه روحس نکردم )یکی میگفت :چرا داستان انقد مردونه ست.یکی میگفت هیچ کس متوجه نمیشه قیدار چه سنی داره، چه شکلی ِ .(نشد بگم چرا هیچ کس متوجه نشد، اخه عزیز چرا از قول همه میگی؛این مرد کت پوشِ مُسِنی ک من الان می شناسم ،موهای جوگندمی داره ،ارمیای بیوتن ک نیست! )خلاصه !گفتن و گفتن و گفتن و نقد کردن وصد البته بعضی از نقد ها ایراد بنی اسرائیلی بود؛فقط یه جا تقریبا اتیش گرفتم ک یکی خیلی اروم ک فقط اطرافیانش بشنَوَن گفت :معلوم کار سفارشی بود . جناب امیرخانی دُرُس حسابی دفاع نمیکرد،نمیدونم این کار درسته یا اونایی ک اونطوری در مقابل اثر هاشون جبهه میگیرن !"قیدار" رو دوست دارم ،مثل "من او" ،مثل "از به" .نمیدونم کتاب بعدی امیرخانی چی هست و کی منتشر میشه فقط اینو میدونم ک رابطه ی من با کارهای امیرخانی داره سینوسی میشه !
در همين رابطه :
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(11) +گزارشی از جلسه نقد استاد حسین فتاحی+ یک گل خوردی! شدیم 5-2 +تفسیر همزمان یک آیه در کمی دیرتر و قیدار!+قیدارنویس، تو بعد از من او افتادهای در سراشیبی سقوط!+نقدی بر مصاحبه تجربه، اشرافیت معنوی؟!+اردبیل و کتابفروشی+قیدار بعد از کتاب آیهالله جوادی آملی در سام+جیم خراسان و گود زورخانه!
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(10) +خبرگزاری فارس و محمدرضا سرشار، ناشران مقابل رسمالخط خاص بعضی نویسندگان بایستند!+قیدار فیلم هندی، خندهدار، برای دختران دانشآموز، مسخره، کودکانه، ایده پفکی...+قیدار به چاپ پنجم رسید، فروش تلفنی در سام+کار دلی را که متر نمیکنند+مصاحبه تجربه را حتما بخوانید اما هول نشوید و شش هزار تومان ندهید!+تکرار من او بود
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(9) +قیدار به همه فحش میدهد!+ناقیداری این زمانه+قلم امیرخانی مرا به وجد آورد+اگر كسي غير اميرخاني «قيدار» را مي نوشت قدردانش مي شدم
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(8) +قیدار، پرفروشترین کتابِ سام (خرید تلفنی)+خبرگزاری فارس و زبان قیدار همان زبانِ همهی مادربزرگهاست و آزادی رقصِ مهپاره+جناب صادق دهنادی: امیرخانی بالاخره حزب تشکیل داد+شخصیتپردازی ضعیف از پشت یک سوم+
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(7) +چرا قیدار مثل تختی تو گوش شاپور نزد؟! (روایتی نادرست برای نمایش نادرستیِ قیدار)+قشر زیادی از مخاطبان نمیتوانند با شخصیتپردازی رضا امیرخانی ارتباط برقرار کنند(پایگاه خبری فسا)
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(6) اثر امیرخانی پدیده نمایشگاه امسال بود+ خرید تلفنی از سام
.آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(5) +گاراژ قیدار باز است حتا برای شما
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(4)+قیدار مرا به من او برگرداند
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(3)
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(2)
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(1) +مردم ایران برای خرید کتاب عاقبت صف کشیدند
|