تاريخ انتشار : ١٣:٣١ ٦/٤/١٣٩١

آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(15)  +ما قهرمان کم داریم+تبلیغ منفی برای قیدار+دلم برای سید گلپا تنگ شده است از جناب سید مهدی موسوی+حجت‌الاسلام ساجدی در هشتادوهشتمین‌ خیمه: قیدار یک منبر باصفاست!+چرا عکس‌ش رو می‌زنید روی جلد تجربه؟+قیدار در مناظره‌ی موافقان و مخالفانِ نوعارفان!+نکند قیدار شعبان بشود؟!
جهت سهولت دست‌رسي كاربران، هر بیست مطلب مرتبط در يك صفحه ذخيره خواهند شد. براي ملاحظه‌ی 280 نظر قبلي به لينك‌هاي پايين صفحه مراجعه فرماييد.
=======================================
300
علوم ارتباطات آذربایجان(تبریز): رضا امیر خانی
http://tabrizertebatat.blogfa.com/post/724/%D8%B1%D8%B6%D8%A7-%D8%A7%D9%85%DB%8C%D8%B1-%D8%AE%D8%A7%D9%86%DB%8C-
معصومه درخشان-تیر91
شهرت رضا امیرخانی :
رضا امیرخانی نویسنده نام آشنای ایران است که شهرت وی بیشتر به خاطر رمان های گیرا و جذاب وی می باشد.
"ارمیا" عنوان اولین رمان رضا امیرخانی می‌باشد. وی این کتاب را در سال 1372 هجری شمسی نوشت. این کتاب توانست جایزه برتر بیست سال داستان نویسی ادبیات دفاع مقدس ایران را در سال 1379 کسب نماید.

شاید معروف ترین اثر امیر خانی که بیشترین تیراژ را هم داشته است، رمان "من او" باشد. اکثراً رضا امیرخانی را با نام همین رمان می شناسند و شاید آن را بهترین اثر وی میدانند.

رضا امیرخانی به غیر از رمان در نوشتن سفرنامه و مقالات بلند هم موفق بوده و تا کنون از وی دو سفرنامه با نام های " داستان سیستان" و " جانستان کابلستان" و همچنین دو مقاله بلند با نام های "نشت نشا" و " نفحات نفت" منتشر شده است. نفحات نفت امیرخانی که نقدی بود بر مدیریت نفتی و دولتی ایران بسیار توانست نظر مخاطبین را جلب کند و از جمله موفق ترین کتاب های این حوزه به شمار می آید

نکته دیگری که درباره امیرخانی قابل ذکر است تعلق خاطر وی به انقلاب، دفاع مقدس و حضرت امام است. اکثر کارهای امیرخانی در چنین فضاهایی نوشته شده است و خودش نیز با صراحت از آن دفاع می کند. امیرخانی که جنگ تحمیلی را دروازه بهشت می داند سعی کرده است که در بیشتر رمان هایش فضای آن روزها و یا حال و هوای این روزهای بچه های جنگ را به تصویر بکشد.

آخرین رمان امیرخانی:

آخرین اثر امیرخانی رمانی است به نام " قیدار" که در نمایشگاه کتاب امسال برای اولین بار رونمایی شد و توانست مانند بقیه کارهای وی بزودی جای خود را در بین مخاطبین و دوستداران رضا امیرخانی باز کند. به گفته بعضی از منتقدان قیدار را می توان بهترین اثر امسال نمایشگاه کتاب نامید.

قیدار یازدهمین اثر رضای امیر خانی است که با لباس نشر میهمان مخا طب شده است و این رقم برای نویسنده ای که هنوز به مرز 40 سالگی نرسیده واقعا عدد مهمی است. قیدار با لحن خاصی که مختص امیر خانی است روایت می شود لحنی گرم ، صادق ، دوست داشتنی ، عفیف و در عین حال گریزان از ظاهر مذهب و ریا کاری که برای مخاطب جوان و فوق العاده جذاب رخ می کند .

امیر خانی با شناخت تکنیک رمان و رعایت اصل خوش آغازی این کتاب را با عشق قیدار و شهلا آغاز می کند و قلاب خویش را بر یقه مخاطب می زند تا او به راحتی کتاب را زمین نگذارد و جاذبه این عشق او را با خود تا انتها همراهی کند .

ویترین شخصیتهایی که امیر خانی در این اثر برای مخاطب ردیف کرده یک جامعه شناسی جالب توجه با آدم های متفاوت است از تیمسار صفاریان تا سرهنگ بدهن از جور کن تا شاهرخ قرتی از صفدر و شه ناز تا مه پاره و جمیله ، از سید گلپا تا شیخ شلتوک، از صفدر و نعش تا سیاه و سفیدهای لنگر از شلطون و قاسم تا ........ جمعا کلیکسیون عجیب و غریبی از آدمها را نشان می دهد که در آن زمان می زیستند و به نحوی با قیدار ابر قهرمان داستان ارتباط دارند .

رضای امیر خانی که خود البته جوان است نیک می داند چگونه بنگارد و حتی فصل بندی کند و برای فصولش نام هایی مانند مرسدس آلبالویی متالیک ..... بگذارد تا مخاطب را بیشتر جذب قصه کند .در واقع می توان گفت رضاامیرخانی با نشر قیدار نشان داد تسلطش بر تکنیک رمان بسیار قوی تر شده است

ویژگیهای نثر امیرخانی:

رضا امیرخانی، اول ها با نثر متفاوتش توجه ها را به خود جلب کرد. جوانی که وارد حوزه ی داستان نویسی شده بود و از قضا این کار را خیلی خوب بلد بود. نویسنده ای که اسم های عجیب و غریب برای آثارش انتخاب می کرد و همین مسئله آن ها را خواندنی تر می کرد.
ویژگی نثر امیرخانی این است که وی کلمات را متفاوت می نویسد، و در اول همه ی کتاب ها هم درج شده است که «رسم الخط این کتاب منطبق با دیدگاه مولف است»؛ تا خواننده متعجب نشود و احیانا ناشر را متهم به بی سوادی نکند.

مثلا می نویسد «ره بر» وخودش در دفاع از این نوع نگارش توضیح می دهد که با این رسم الخط خواننده را متوجه وندهایی که در زبان فارسی است وفراموش شده اند می کند، و به این ترتیب زبان فارسی بسط پیدا می کند و ترکیب های بیشتری می شود با کلمات ساخت.


اولِ قریب به اتفاق کتاب های امیر خانی با این جمله شروع می شود : " رسم الخط این کتاب منطبق با دیدگاه مولف است" یعنی امیرخانی رسم الخط خودش را دارد! حتی اش حتا است مصطفی اش مصطفا است منتها توی قیدار این رسم الخط جالب تر است! امروزش ام روز است دستش را دست ش می نویسد شهنازش شه ناز است ! از روز انتشار قیدار به بعد بین امیرخانی خوان ها مد شده است امروز و امشب را ام روز ام شب می نویسند!


امیرخانی در مورد رسم الخط خاص خودش می گوید: زبان فارسی امروز قطعا در خطر است. من به عنوان نویسنده، امروز، پیش از نوشتن، وظیفه‌ام پاسداری از زبان فارسی است. کار ما با زبان فارسی است و در نتیجه زبان فارسی برایمان بسیار مهم است. تنها امکان زنده ماندن زبان فارسی هم این است که لغت جدید ساخته شود. لغت جدید در زبان فارسی هیچ راهی ندارد جز اینکه یک بن ماضی و مضارع داشته باشد و یک پیشوند و پسوند، یا ترکیبی از اینها. برای این کار، جدانویسی و در عین حال به هم چسباندن لغات امکانی است که امروز نرم‌افزار word و کامپیوتر به من می‌دهد. این امکان قبلا وجود نداشت. من با این کار فقط خواسته‌ام احترام‌ام را به لغت‌سازی نشان بدهم.

تیترها زنده می شوند!

تیتر فصل ها در کارهای امیر خانی نقش مهمی دارد اصلا ماجرایی است برای خودش! مثلا در" من او" یک من یک او دو من دو او تیترها را من و او بین خودشان تقسیم کرده اند یا در قیدار تیترها اسم اتومبیل های مهم همان فصل هستند نه اسم خودشان اسمی که قیدار صدایشان می کند اسمی که بنی هندل صدایشان می کننند مثل گاومیش دوازده سیلندر!

امیرخانی آخرش را فقط گرا می دهد خودت باید بفهمی چه شد آخرش البته سرانجام قیدار خیلی هم نقطه چینی نیست تقریبا معلوم است چه می شود و چه خبر است اما بیوتن و ارمیا همان نقطه چین هستند.

امیرخانی برای ترسیم فضای قبل از انقلاب از ابزارهای مختلفی استفاده کرده که بهترین آن ادبیات این رمان است. اصلاحاتی که برای نسل سومی ها شاید مانوس نباشد برای همین است که خواننده قِیدار با خواندن فصل اول کتاب مشغول دست و پنجه نرم کردن با اصطلاحات، لقب‌ها، اسم‌ها و در کل زبان خاص کتاب است اما همه‌ی هجی کردن‌های ناشیانه و دوباره‌خوانی‌ها، تنها یک فصل طول می‌کشد. بعد از آن تک تک شخصیت‌ها شروع می‌کنند به جان گرفتن و زنده شدن. این هنر امیرخانی است که همان اوایل داستان، طوری با شخصیت‌ها آشنایت می‌کند که می‌توانی راجع‌به هر کدامشان یک کتاب بنویسی، می‌توانی حدسشان بزنی و پیش‌بینی کنی که هر کدام در هر موقعیت و شرایطی چه می‌کنند

عکس روی جلد:

عکس روی جلد کتاب نیز بی هدف انتخاب نشده. عکس زنگ زورخانه ، جایی که پاتوق مردانی بوده و هست که برای رفت در گود رخصت از مولا می گرفتند.


مردان روزگار ما همیشه عادتشان دست گیری از دیگران بوده است. یا در جایی دیگر می خوانیم که طبقه اول خانه قیدار ۲۰ تا اتاق دارد برای اینکه هر کس که در شهر بی جا و مکانه بیاید آنجا زندگی کند طوریکه خود قیدار هم نمی فهمد چه کسی می آید و چه کسی می رود...


درب گاراژ قیدار به روی همه باز است حتی برای سیاه و سفیدها. آدمهایی که فرسنگ‌ها از خود فاصله گرفتند ولی به قول قیدار "اینها فقط یا سیاهند یا سفید ولی ما هرکداممان هزار رنگ داریم...گاهی قرمزیم، گاهی سیاه، پاری وقت ها هم سبز و پاری وقت ها هم وقتی گندمان در می آید، قهوه ای!"


اين رمانِ 300صفحه‌اي در 9 فصل روايت مي‌شود که در هر فصل امیرخانی به بیان حکایتی از زندگی قیدار می پردازد. از فصل اول که به نام "مرسدس کوپه کروک آلبالویی متالیک" است و به ماجرای آشنا شدن قیدار و شهلاجان و ماجرای ماه عسل رفتن این دو می پردازد بگیرید تا آخرین فصل که خواندنی ترین فصل کتاب است اما برای لذت بردن از آن باید هشت فصل قبل را خوانده باشی.

سایر اسامی این کتاب نیز به شرح زیر است:تاكسي فيات دويست و دوي كبريتي، اسب اينترنشنال، وسپاي فاق‌گلابي تا... براق بال‌دار.



قیدار حکایت مردی است متمول با روحیات داش مشدی و لوطی گرایانه اما سنتی و مذهبی در دهه 50 که علاقه مند به امام و انقلاب نیز هست و از این علاقه نیز خجالت نمی کشد و آن را پنهان نمی کند قیدار مردی است که می خواهد یک مرد و مردانگی به معنای واقعی کلمه باشد جسور، صادق، ناسالم و مذهبی و در این مسیر به استقبال خطرات گونا گون می رود و خوف نمی کند .


گاراژی دارد با ماشین های سنگین که از هر ده کامیونی که در جاده ها هستند هفت تایش برای گاراژ قیدرا است.

قیدار ازقبیل پهلوان های خیرو لوطی و دربند خرافات و اضافات است، که درتاریخ معاصر یا شکار دربار می شدند و یا مثل طیب مرید علما وخصوصاً امام خمینی. اما اوج همراهی او با نهضت امام خمینی درانقلاب،، زمین زدن هشتاد گوسفند است. شاید گفته شود که این شخصیت پردازی اوست و درپردازش یک شخصیت باید قوت ها و ضعف ها و ... را دید.

خلاصه داستان :

داستان از جایی شروع می شود که قیدار خان با دختر نامزد کرده اش شهلا جان به سمت اصفهان حرکت می کنند تا از پدر خدا بیامرز شهلا که حالا در تخت فولاد آرمیده است اذن بگیرد برای عقد کردن دخترش. در میان راه یکی از راننده های گاراژ با ماشین قیدار خان تصادف می کند و طی تصادف چشم های شهلا جان کور می شوند و ...

و در آخر هم قیدار با شهلا جانش ماشینی را از گاراژ بر می دارد و می روند و دیگر بر نمی گردند که خوشا به حال گم نامان و قیدار خان تلفنی کارها را راه می اندازد، مثلا شب ورود امام خمینی، تلفن می زند و سفارش می دهد هشتاد گوسفند پرواری سر ببرند برای آقا، که آقا هشتاد ساله است

فصل نهایی داستان خیلی خوب و هنرمندانه نگاشته شده است. فضای نه چندان واقعی و رئالی را توصیف می کند که خواننده از این به بعد هر جوان مردی را که دید یاد قيدار بیفتد ودر دل بگوید این مرد شاید همان قیدار است.
اميرخاني خوب توصيف ميكند. از حس ها و طعم ها و رنگ ها و حتي بوها چنان به موقع حرف ميزنه يه جوري كه تو با خودت ميگي منم ميتونم اين داستان و راحت تبديل به فيلنامه كنم و بسازمش.

در پایان‌بندی رمان هم آمده که مردان واقعی گم‌نامند و گم‌نام می‌زیند و گم‌نام می‌میرند،. مردی که عاشق همسرش است اما تو واقعا نمی‌فهمی چرا مثل مردهای امروزی نیست و به خواهش‌های همسرش برای ترک یک رستوران بی توجهی می کند! مردی که مردانگی‌اش به صدای بمش نیست و پیرزن او را از سیلی‌ای که خورده می‌شناسد نه از سیلی‌ای که زده! مردی که از رفتن رفیق کمرش می‌شکند اما از زخم چاقو خم به ابرو نمی‌آورد! مردی که سفره‌ای گشوده دارد آنچنان که تو دهه شصتی ندید بدید! می‌گویی چرا این مرد اینقدر ولخرج است و گاهی حرص می‌خوری و می‌گویی بس است دیگر چقدر دوست داری خودت را نشان دهی



اشتراکات رمان های امیرخانی:

یکی از اشتراکات رمان های امیر خانی این است که در آثار وی شخصیت و شخصیتهای داستان نوعاً اهل تهران و از نظر مالی تأمین و بالاتر از سطح متوسط جامعه هستند، نظیر سرهنگ خلبان «مرتضی مشکات» در "ازبه"، «ارمیا» در «بیوتن» وحتی خود امیرخانی در "جانستان کابلستان" که هیچ کدامشان در زندگی درگیر مسایل و مشکلات مالی و فقر نیستند .

بی شک اینگونه شخصیت پردازی باعث میشود تا قشر زیادی از مخاطبان نتوانند به خوبی با شخصیتها همزاد پنداری کنند، هرچند اینجا باز این گیرایی قلم نویسنده است که به مدد او آمده و مخاطب را از همان ابتدا چنان در عمق داستان جای میدهد که در شادی ها لبخند بر لبانش بنشیند و در غمها اشک از چشمانش جاری شود.

اشتراک دیگر نزاع همیشگی دو طرز تفکر یکی مادی و ظاهر بین و دیگری عمیق و معنویت گرا است که در «ازبه» در شخصیت «خلبان آرش تیموری» و «خلبان رحیم میریان»، در "بیوتن" بعنوان «نیمه مدرن» و «نیمه سنتی» ذهن «ارمیا» و در «قیدار» در تفکرات شخصیت «ناصر» و "قیدار" نمایان است.

آخرین صفحه کتاب قیدار به نظر خواندنی ترین بخش کتاب است. آنجا که امیرخانی می نویسد:

"این کتاب نوشته نشد تا نامی از قیدار باقی بماند...که خوشا گمنامان!

نوشته شد تا اگر روزی در خیابان بودید و راه میرفتید و گرفتار پنطی و نامرد شدید، امیدتان ناامید شد، بعد یک هو پیش پای تان پیکانی یا بنزی ترمز زد و مردی چارشانه با موهای جوگندمی پیاده شد...

نوشته شد تا اگر روزی در بیابان، بنزین تمام کرده بودید و امیدتان ناامید شده بود، بعد جیپ شه بازی یا هامر اچ دویی ایستاد و از سمت شاگرد، زنی شلنگ و چارلیتری داد دست تان تا از باکش بنزین بکشید... نوشته شد تا اگر روزی در هر گوشه ای از این عالم، مردی دیدید که دوان دوان یا لنگان لنگان، از دور دست...

تمام قد از جا بلند شوید و دست به سینه بگذارید...تا در افق دور شود...با گام هایی که هرکدام به قاعده یک آسمان است
=======================================
299
رجز مویه: من و تارِ سبیلِ قیدار
http://omidmahdinejad.blogfa.com/post-83.aspx
امید مهدی‌نژاد-تیر91
یادم باشد سر فرصت فصلی مشبع در این باب بنگارم که امیرخانی بدل از شاعری کردن است که نویسندگی می‌کند. امیرخانی در داستان‌هایش شعر می‌گوید اصالتاً. از رباعی و غزل بگیر تا حتی ترجیع‌بند. که خب البته حالا جایش نیست.
این متن عینا در سایت  ارمیا کار شده است.
=======================================
298
دلنوشته‌هایی برای هدی من، هدهد من: تصمیم اول...
http://hodanevesht.mihanblog.com/post/37
محمدحسین ط-تیر91

کتاب قیدار رضا امیرخانی رو دارم میخونم. احتمالاً برات بخرمش عزیزم. یه تکه میگه که:

"تو کار قیدار پشیمانی راه ندارد. قیدار هیچ وقت پشیمان نمیشود... من همیشه به تصمیم اول احترام میگذارم. تصمیم اولی که به ذهنت می زند، با همه جان گرفته میشود. تصمیم دوم، با عقل، و تصمیم سوم با ترس... از تصمیم اولی که بگذری باقی ش مزه ای ندارد... بگذار وعظ کنم برای تکه ی تنم. من به این وعظ، مثل کلام خود خدا اعتقاد دارم. فقط به یک چیز در عالم موعظه ات میکنم، تصمیم اول را که گرفتی، باید بلند شوی و بروی زیر یک خمش را بگیری... تنها یا با دیگران توفیر نمی کند. باید بلند شوی و فن بزنی... بی چون و چرا... بعد از فن زدن، مینشینی و به ش فکر میکنی و دور و برش را صاف میکنی..."

هدی جان من با همان تصمیم اول، تصمیم گرفتم با تو ازدواج کنم. هنوزم پاش واستادم. میخوام یه خم همه چیز رو بگیرم. اما عزیز خوش نفس من. من به نفس مسیحایی تو نیاز دارم. یه نفر باید زنده باشه که بتونه زیر یه خم بره یا نره. زنده بودن من تو نفس توست عزیزترین من. عزیز من تو تصمیم اول هستی. همیشه هم هستی. قربان نگاهت برم. بگذار و نگاه کن به عشقی که میخوام به پات بریزم. هدی جان میفهمم حال خرابت را. میفهمم که از من بد رنجیدی. اما جان من. بدان که نمیگذارم هیچ گاه دیگر موجبات ناراحتی ات را بیافرینم. دانسته که ابداً. نادانسته ها را هم از خدا میخواهم. هدی جان اینکه گفتی دلت برام تنگه شده، با همه دلخوری هایی که برات ایجاد کردم، یک چیز رو نشون میده. تو منو دوست داری. به قداست دوست داشتنت قسمت میدم. به همه روزهای خوشی که با هم داشتیم. به همه علاقه آتشینم قسمت میدم. نگذار این تنهایی مون ادامه پیدا کنه.

بگرد دنبال چیزی که تضمین کنه من دیگه اذیتت نکنم. ببین من چه کاری بکنم هر روز برات زمینه دلخوری و اذیتهام ایجاد نمیشه.

محبوب من میدیدم که روزهایی که برات مینویسم و تو میخونی عشق مون به هم بیشتر میشد و دعواهامون کمتر. میتونم برات هر روز بنویسم. ببین چه کاری میتونه جلوگیزی کنه از خراب شدنمون.

=======================================
297
باران بهاری:میخواهمت...
http://www.baranweb.blogfa.com/post-86.aspx
باران بانو-خرداد91
می‌خواهمت … نه تاریخت برایم مهم است، نه جغرافیت، نه به پشت و روی سجلت کاری دارم، نه به زیر و روی حرف مردم؛ نه … من همین قد و بالات را می‌خواهم … (قیدار ؛ ص ۹ )

به نظرم فوق العاده بود........

سری به کتاب و رمان های جناب امیرخانی بزنید ضرر نمیکنید

=======================================
296
جنگل واژگون: اينجا مارِ توشكه هنو گير مياد ... .* - نگاهى به پديده ى "قهرمان" و ريويوئى بر "قِيدار"؛نوشته ى رضا اميرخانى

http://thin-air.blogfa.com/post-48.aspx
mandana-تیر91

مسعود كيميايى از آدم هاى محبوبِ من است.نه فقط فيلمسازِ محبوب؛آدم محبوب.چرا؟چون شيفته ى نگاهِ ويژه ى او به پديده هام،و به خصوص به پديده ى "قهرمان".
و اين كه او شايد تنها فيلمسازِ ايران است كه به اين خوبى "قهرمان" مى سازد.چند فيلمساز سراغ داريد كه اين طور فيلم بسازند؟

ما قهرمان كم داريم.نه فقط توى سينما.توى ادبيات هم.
قهرمان بازى از گذشته با مردم بوده.از هر نوع و هر جنس و هر مليتى.ايلياد و اديسه،هركول،رستم،سمك عيّار،حتى قيصر.انسان بدون قهرمان تلف مى شود!قهرمان هميشه بوده،و بايد باشد؛اما اين وسط،فقط نسلِ من است كه مظلوم واقع شده و قهرمان ندارد.

اميرخانى در "قِيدار"،تقريباً همان كارى را كرده كه مسعود كيميايى مى كند.با همان فرمول.همين كار را سال ها قبل،به طور متفاوتى با "ارميا" و "على فتاح" كرده بود.ارميا و على فتاح البته هر دو قهرمان بودند،هر دو هدفشان هدفِ "حق" بود،اما "قِيدار" شاخص است.قيدار گويى خودِ "حق" است.بامرام است،رفيق برايش مهم تر از هر چيزى ست(آيا اين نگاهِ،مثلِ نگاهِ كيميايى نيست؟)،مذهبى ست،همه قبولش دارند و همه حتى مأمورانِ ژاندارمرى هم ازش حساب مى برند.حتى وقتى اشتباه مى كند،همه طرفش هستند.سيد گلپا حتى،كه تنها كسى ست كه قيدار ازش حساب مى برد.

"قيدار"،روايتى تصويرى و سينمايى دارد.و خودِ داستان هم شُسته رُفته تر از كارهاى قبلىِ اميرخانى ست،با اين حال داستان ايراداتى هم دارد؛شخصيت پردازى ها بعضاً ضعيف اند و برخى از روابطِ انسانى،در نيامده اند.مثلِ رابطه ى صفدر و قيدار.خواننده ارتباطِ عاطفىِ قوىِ بين اين دو را درك نمى كند تا بعد از رفتنِ صفدر با قيدار همزاد پندارى كند.

بعضى از شخصيت ها نقطه قوت داستان مى شوند.براى مثال،جذاب ترين شخصيت داستان (هاشم شامورتى باز) كه البته اميرخانى با بى رحمىِ تمام او را مى كُشد! يا پيدايش دوباره ى على فتاحِ "منِ او" توى اين داستان.

قيدار شايد قهرمانِ عالى ئى نباشد؛همان طور كه قطعاً داستان هم بى عيب و نقص نيست،اما دلگرمى ست.دلگرمى ئى براى ما عشقِ قهرمان هاى بى قهرمان،كه بفهميم هنوز هم توى ادبيات مى شود قهرمان پيدا كرد.كه بفهميم آن جنس رفاقت،هنوز هم توى داستان ها وجود دارد.هنوز هم كسى هست كه فداكارى كند و در يك جمله،به ما اين دلگرمى را مى دهد كه مارِ توشكه هنوز هم اين طرف ها گير مى آيد؛براى كسانى كه پاى رفاقت،دستشان را بكنند توى كيسه اش.

 
* تيتر را ناصرِ "جرم" به رضا سرچشمه مى گويد.
عكس هم،خب،همين جورى دوست داشتم حتماً توى يك پستِ اين بلاگ باشد!
=======================================
295
آدمک آخر دنیاست بخند: من وقیدار ..!
http://adamak96.blogfa.com/post-279.aspx
مهناز-تیر91
خب .... اینم از کنکور ! 

حالا دیگه دعا می خوام .

و باید بگم کنکور سختی بود !

نه ... نشد ... وقتی قیدار می رفت لواسان کوچک ، تا جایی که بوی کباب بلند می شد ، همه مهمان ش بودند . نعمت هجده چرخ را می آوردم فقط به خاطر صدای بی اگزوزش که جار کشی کند تا عالم و آدم بفهمند ام روز قیدار سفره انداخته است . از لواسان بزرگ بگیر تا لواسان کوچک و گلندوَک و امامه و اوشان و فشم و میگون ، همه خبردار می شدند که قیدار بساط ناهار راه انداخته است . شاه و شاهپور و شازده اگر از ناخن شان چیزی می چکید که مردم این همه نفرین به ذات جد و آباء شان نمی کردند ... خجیر که می رفتند از اول جاده ی دوشان تپه تا ته صحرا ، بگیر و ببند و کورباش و دور باش راه می انداختند ...

"رضا امیر خانی – قیدار – فصل اول – صفحه ی

=======================================
294
رویاهای آویزون: قیدار

http://impersionist.persianblog.ir/post/720/
سوسن سوسن-تیر91
کتاب قیدار رضا امیرخانی رو امروز تموم کردم و اصلا خوشم نیومد.

به نظرم ترکیبی بود از فیلمهای کیمیایی و سریالهای دهه فجر تلویزیون که از جفتش بدم میاد.

از این کتابهایی هم که نویسنده اش خیلی مرد ، مرد میکنه بدم میاد. خفه کردند ما رو با این مردیشون!!!

 

تبلیغ منفی هم یه جور تبلیغه. اگه دوست داشتید قیدار رو بخونید. این نظر من بود!

=======================================
293
کتاب خونه ی من:نازنین مریم...جان!
http://ketab-khan.blogfa.com/category/6
م.س-تیر91
سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااام بر تو ای بانوی خوب محبوب!!-در اثر خوندن کتابهای قیدار و یک عاشقانه ی آرام لحن فکر کردنم به طور کل عوض شده!!-
=======================================
292
روزها رفتند: ...
http://akhe.blogfa.com/post-199.aspx
-تیر91

تازه کتاب قیدار رو تموم کردم...خیلی خیلی قشنگ بود

یه قسمت هاییش رو گذاشتم...

 

 :

مرسدس کروک/31

زیاد تو زندگی خطا کرده ام، خیلی بیشتر از تو؛ برای همین با آدم خطاکار راحت ترم. آدمی که یک بار خطا کرده باشد و پاش لغزیده باشد و بعد هم پشیمان شده باشد، مطمئن تر است از آدمی که تا به حال پاش نلغزیده... این حرف سنگین است...خودم هم می دانم. خطانکرده، تازه وقتی خطا کرد و از کارتن آک بند در آمد، فلزش معلوم می شود، اما فلز خطا کرده رو است، روشن است...مثل این کف دست، کج و معوج خط ش پیداست. از آدم بی خطا می ترسم، از آدم دو خطا دوری می کنم، پای آدم تک خطا می ایستم...با منی؟

شهلا وسط گریه لب خند می زند و سر تکان می دهد

با توام.

 نمی گوید با شما...می گوید، "با تو"

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

+این قسمتو از همه بیشتر دوس دارم

=======================================
291
کمرنگ: دلم برای سید گلپا تنگ شده استت
http://kavirneshin.ir/post-69.aspx
سیدمهدی موسوی-تیر91

«قیدار پر است از توهین به روحانیت، پر است از سکوت، رخوت و منفعل بودن... قیدار ساخته یک ذهن {...} است. ادامه سکوت فتنه است... ادامه...».

برای کسی که قیدار را نخوانده است، این حرف‌ها چه معنی می‌تواند داشته باشد؟! برای کسی که خوانده است مثل سید مهدی، خنده‌دار است و گاه گریه‌دار! اما واقعاً «قیدار» چه حرف‌هایی دارد؟

قیدار حرف‌هایی است که از فکر و زبان نویسنده به داستان آمده‌اند و چه داستانی!

مگر می‌شود آدم قیدار امیرخانی را بخواند و با دانه دانه‌ی دردهای نویسنده گریه نکرده باشد؟ مگر می‌شود آدم فصل آخر کتاب را به همین سادگی و آسانی مثل فصل‌های قبل‌تر بخواند و از آن عبور کند؟ کیست که معنای نخ قبای «سید گلپا» را بفهمد و گریه‌اش نگیرد؟ برای ندیدن آدم‌هایی مثل «قیدار» ناراحتم و گاه برای کم‌دیدن «سید گلپا»ها گریه می‌کنم...

به «قیدار» حسودی‌ام می‌شود. نه به‌خاطر آن همه طرفدار و مرید، نه به‌خاطر جوانمردی و مرامش، نه به‌خاطر ثروتش و نه به‌خاطر عشقش به امام حسین(ع) و هیات. به قیدار حسودی‌ام می‌شود چون 2 بار در زندگی به بن‌بست رسید و هر دو بار یک «سید گلپا» نامی آمد و دوباره راهش انداخت. اما چه‌طور راه‌انداختنی؟!

چقدر دوست و رفیق و آشنا و غریبه دیده‌ام که فقط یک «سید گلپا» می‌توانست به زندگیشان چنان تکانی بدهد که تا صد سال بعد هم توپ تکانشان ندهد، اما...

و چه جوان‌هایی که با همان «غیر سید گلپا»ها! نه تنها قیدار نشدند بلکه شاهرخ قرتی‌وار! پاپیون پاپیون به جامعه تحویل دادند و بذر ناجوانمردی و دروغ کاشتند و... آه چقدر دلم برای «سید گلپا» تنگ شده است.

بله! برای آن کس که اصرار می‌کند رمان جدید رضاجان! توهین به روحانیت است، این حرف‌ها معنی ندارد. اما برای آن که درد دین و جامعه دارد، نه.

برای کسی که شریعتی را کافر می‌داند و ضد روحانیت، قیدار هم توهین به روحانیت و هم توهین به دین است و هم تبلیغ اسلام آمریکایی!

به شرح و تعریف از آیین جوانمردی‌اش کاری ندارم که حرف برای آن بسیار است و بارها گفته شده است اما به نقدهایش می‌اندیشم.

جوانی از گوشه‌ی مجلس هول هولکی وسط این یادداشت می‌پرد و می‌گوید: مگر منی که مثلاً پزشک نیستم می‌توانم در مورد پزشکان نظر بدهم و از کارشان ایراد بگیرم؟

می‌گویم: به چه چیزشان ایراد بگیری؟ مثلاً پزشکی آمپولی را تجویز می‌کند، می‌تواند این آمپول را با پنج تا فحش و ناسزا به تو بزند یا می‌تواند با مهربانی و محبت از این آمپول استفاده کند. تو می‌توانی به آمپول زدنش ایراد بگیری اما نمی‌توانی به خود آمپول ایراد بگیری.

برای کسی که با نگاه سیاسی و به‌واسطه جنجال سایت‌های شایعه پراکن و بی‌محتوا و نان به نرخ روز! بدون خواندن کتاب به نویسنده و رمانش فحش و ناسزا می‌دهد، این حرف‌ها معنی ندارد. حق؟!

«قیدار» هرچند که در جامعه واقعی به این کاملی و بی‌نقصی هم نباشد اما وجودش و مرامش نشان‌دهنده‌ی همان اخلاق و مرام مسلمانی‌است که گاهی فراموشمان می‌شود. اما «سید گلپا»ها... اما «سید گلپا»ها...

 

بعدنوشت:

1) نگارنده این یادداشت کوچکتر از آن است که بخواهد نقدی بر رمان «قیدار» بنویسد اما با آغوش باز از جلسات نقد و بررسی کتاب ـ چه حضوری و چه مجازی ـ استقبال می‌کند.

2) رضا امیرخانی عاشق سفر است و عاشق همسفر! این یادداشت پاسخ مهربانی‌ها و محبت‌هایشان در یکی از سفرهای چند سال قبل است.

3) نگارنده نه امیرخانی پرست است و نه امیرخانی ستیز! بلکه آدم‌ها را همان‌گونه که هستند، با آثارشان، با حرف‌هایشان و با اعمالشان می‌شناسد و به همان اندازه هم دوست دارد.


=======================================
290
صید قزل‌آلا در مدرسه: 550:
http://arezoo4.blogfa.com/post/588/550-
آرزو سلوط-تیر91

هر وقت دیدی برده‌اندت بالا و دارند بادت می‌کنند، بدان که روزگار از دست آویزان‌ت کرده است به قناره که پوست‌ت را بکند...

صفحه 79؛ قِیدار

=======================================
289
سیمرغ: گفتگوی تفصیلی با رضا امیرخانی ؛ از گاراژ تا خرمشهر با قیدار
http://www.bao.ir/index.aspx?siteid=1&pageid=242&newsview=19511
محمدصادق دهنادی-تیر91
...
شاید اینجا بتوانم دقیقا یک مرزبندی ارائه کنم که بعدها هم قابل استناد باشد. معنایی که بنده از اشرافیت در نظرم مقبول است، آن معنایی است که حضرت رسول(ص) را در آن، از اشراف قریش دانسته‌اند و آن معنای متفاوتی است با الگوی ذهنی عقب‌مانده و منقرض شدة چپ (منتسب به اتحاد جماهیر شوروی سابق) که متأسفانه در این روزگار به جای عدالت اسلامی معرفی می‌شود. من دنبال الگوی خودم هستم. این جهان را از ارمیا شروع کردم. در من او ادامه دادم در نفحات نفت معنا کردم و در قیدار ساختم....
این متن عینا در سایت
ارمیا کار شده است.
=======================================
288
خودنگاشت: قیدار

http://khodnegasht.blogfa.com/post-80.aspx
نگارنده-تیر91
آقا رضای امیرخانی دست‌مریزاد داری. هر چند که از نظر من سیرت صعودی نبوده اما این یه پاراگراف خیلی بهم چسبید.


"نه نشد... حرف از طلاق نیست، حرف از وصل است. نوح نبی نجار بود، کشتی هم می‌ساخت، اما کارش با آدم بود. داوود نبی، آهن‌گر بود، زره هم می‌ساخت، اما کارش با آدم بود. رسول خاتم، صلوات حضرت حق بر او باد، کاروان‌دار بود و بازرگان، اما کارش با آدم بود... قیدار، قیداری‌ش را بکند. و البته از لومه‌ی لائم نهراسد... کار از این‌جا به بعد، از خوش‌نامی به بدنامی می‌رسد قیدار..."

=======================================
287
کتاب خونه من: ششم!

http://ketab-khan.blogfa.com/post/6
م.س.-تیر91
قیدار خطاب به معمار:-زمانی که جای قلوه سنگ،کتاب می ریزه تو ملات ساختمون!!-

تو گل،کاه می ریختند قدیم ها و لگد می کردند ملات را.افاقه نمی کرد.موی بز هم اضافه می کردند که مثل سریش خودش را بگیرد کاه گل...

معمار سر تکان می دهد،قیدار ادامه می دهد:

-پاری وقت ها به جای موی بز،موی آدم می ریختند...توفیر داشت؟

-نه قیدار خان. فرق نمی کند...مو،موست دیگر.

-حق...حق...تو کار گل فرق نمی کند،اما تو کار دل توفیر دارد...بعد که خانه را گل می پاشیدند و سفید می کردند،بسته به این که موی چه کسی تو کاه گل باشد،هوای خانه فرق می کرد... معمار مشدی، برای یک تار سبیل مرحوم آقام، کل عمرات و صاحب عمارت را پادر هوا نگه می داشت. یادم هست،همین مرحوم ابوی، کیلومترش که داشت صفر می کرد، یک تار مو از سر من کند و داد دست پیرزن هم سایه ای که التماس می کرد و تار سبیل می خواست برای کاه گل... دو انگشت ش را مالید به زبری آجر قزاقی سنگ فرش حیات که چسب شود. بعد مو را با دو انگشت کند. نه با قیچی. می گفت با قیچی اگر تار سبیل یا مو را ببری،حکم ش می رود.آن موقع خیلی درد می گرفت و سر در نیاوردم از کارش... اما حالا می فهمم که پشم بز، خیلی شرف دارد به موی نالوطی! حیف پی لنگر است که تا کتاب، عصاره ی قلب آدمی زاد هست، تو دلش قلوه ی رودخانه بریزیم...

=======================================
286
خبرگزاری مهر: مکتب امام خمینی و اهل بیت (ع) در هشتاد و هشتمین خیمه
http://www.mehrnews.ir/NewsPrint.aspx?NewsID=1635766
...-تیر91
شماره هشتاد و هشتم ماهنامه خیمه با موضوع بررسی پیوند میان مکتب امام خمینی (ره) و مکتب اهل بیت(ع) منتشر شد.

به گزارش خبرنگار مهر، هشتاد و هشتمین شماره از ماهنامه خیمه با پرونده ویژه‌ای درباره نسبت امام خمینی (ره) با سیره اهل بیت (ع) در زندگی سیاسی و فرهنگی و اجتماعی آنان منتشر شد.


امیرعباس ساجدی نیز در یادداشتی با عنوان «قیدار یک منبر باصفاست» در این بخش از این پرونده، نگاهی به تازه‌ترین رمان رضا امیرخانی انداخته است.
=======================================
285
just me: 019
http://az-chi-begam-16.blogfa.com/post/19
زهرا دست-خط-تیر91

کتاب قیدار رضا امیرخانی هم گیر نمیاد دارم دیوونه میشم

همین دیگه

=======================================
284
ادبیات ما: گفت‌وگویی با مهدی یزدانی‌خرم - سینا حشمدار  ویژه‌نامه‌ای برای «من منچستریونایتد را دوست دارم» نوشته مهدی یزدانی‌خرم
http://adabiatema.com/index.php/2012-06-18-09-49-49/2012-06-20-14-12-34/183-2012-06-25-11-25-19/1053-2012-06-25-00-50-54
سینا حشمدار-تیر91
...
س: به نظرم تو ادبیات خارج از ایران دست شما خیلی بازتره برای انتخاب. منظور من الان ادبیات ایران هستش و پرونده‌های ادبیات داستان ایرانی.
م: آهان! در موردِ ايران... توي نويسنده‌هاي ايراني من دارم تلاش مي‌كنم بيشتر به نويسنده‌هاي جريان‌هايي بپردازيم كه يه جورِ ديگه‌اي ديده شدن. يك مشكلِ بزرگ وجود داره؛ «تجربه» بايد بيشتر جا بيفته، بحثِ فروش هم هستش. ما الان رضا اميرخاني رو برديم روي جلد. خيلي‌ها غر مي‌زنن، خيلي‌ها تعريف مي‌كنن. مثلاً من اعتقاد دارم رضا اميرخاني يكي از بهترين نويسنده‌هاي اين روزگاره. كاري هم به ديدگاه‌اش ندارم، با اون ديدگاه‌اش داره داستانِ خوب مي‌نويسه.
س: منم قبول دارم که نویسنده خوبیه امیرخانی ولی مگه ما نویسنده خوب دیگه‌ای نداریم؟
م: چرا. من در موردِ سناپور كار كردم. در موردِ احمد(غلامي) كار كردم. در موردِ هدايت، در موردِ گلشيري...
...
س: آخه نگاه كن، از «نافه» تا «تجربه» دو بار واسه اميرخاني پرونده رفتي، دو بار خودت مصاحبه كردي، اتّفاقي كه هیچ‌وقت جای دیگه نبوده.
م: به‌دليلِ اينكه رضا با هر كسي مصاحبه نمي‌كنه و اون لطف‌شه كه هميشه دوس داره با ما مصاحبه كنه...
س: ببین من مشکلی با اسم ندارم. دارم فقط نمونه‌های مختلف رو می‌گم. وقتي كه اين اتّفاق ميفته، نوبت به بقيه هم بايد برسه. يعني ما واقعاً نويسنده‌ي خوبِ ديگه‌اي به غیر از امیرخانی نداريم؟
م: حرف‌ات كاملاً درسته. ولي سينا، من نويسنده‌ي تك‌كتاب رو –ببخشيد، خيلي رك دارم مي‌گم- عكس‌شو يه‌صفحه‌اي برم، چهار-پنج صفحه هم درباره‌ي رمانِ به فرض خيلي عالي‌اش برم، همه مي‌گن اِ! روابط. منم يه جاهايي ديگه خسته شدم.
 س: خب مگه الان نمي‌گن بهت؟ الان هم همه این حرف‌ها چه پشت سرت و چه تو روت وجود داره و خودت هم می‌دونی.
م: الانم مي‌گن، ولي... بابا محمّد قوچاني گفت بيا شش صفحه براي كتابِ خودت در بياريم توي «تجربه»، اصلاً تو دخالتي نكن. گفتم من نوكرتم، بذار خواب راحت داشته باشم، اين جامعه ادبی ظرفيتِ اينو نداره هنوز.
...
س: تنها به گفت‌وگو نیست. من مي‌گم وقتي يه جرياني مثِ پيمان هوشمندزاده و خیلی نویسنده دیگه که تو خیلی خیلی بهتر من می‌دونی و می‌شناسی‌شون داره توي ادبيات به‌وجود مياد، اگه مهدي يزداني‌خرم توي «تجربه» نره سراغ‌اش كي بايد بره سراغ‌اش؟
م: حرف‌ات درسته. حالا شايد رضا اميرخاني فتحِ بابي بود كه من بتونم با جوون‌ترها هم کار بكنم. ولي حدّاقل يكي-دو تا كتاب بايد داشته باشن. به‌دليلِ اينكه مجلاتِ ادبي كمه توي ايران...
س: و انتظار از تو زياده...
م: آره. متأسفانه يه جاهايي ما بايد به مخاطب يه باجي بديم؛ بعضي از نويسنده‌ها رو دوس دارن، دوس دارن باهاشون گفت‌وگو بشه. مثلاً رضا اميرخاني هميشه حرفِ نو براي گفتن داره، ممكنه من با بعضیاش موافق نباشم، ولي جرأتِ گفتنِ يه حرف‌هايي رو داره كه كسِ ديگه‌اي نداره و رضا اين حرف‌ها رو مي‌زنه...
س: حرفت درست ولی من به هیچ وجه با دو بار مصاحبه کنار نمی‌آم.
م: اون‌موقع هم «جانستان...» رو در آورده بود، به‌خاطرِ كتاب‌اش بود. درسته، به هرحال این نظر توئه. مثلاً اين شماره یکی از بخش های ادبیات ایران ما درباره احمد غلامي خواهد بود، به‌خاطرِ اينكه «جيرجيرك» داره به چاپِ سه مي‌رسه، تيراژِ اول‌اش دوهزار تا بوده، دوم‌اش سه‌هزار تا بوده، كارِ آبرومنديه و كاريه كه گليمِ خودشو از آب كشيده بيرون. اصلاً به فرض كارِ بد، ولي كتابيه كه داره به چاپِ سه مي‌رسه، عامه‌پسند نيست و فضاهاي خاصي رو داره تجربه مي‌كنه...
س: در مورد طرح جلدها هم همیشه به «تجربه» انتقاد بوده. مگه کار اصلی «تجربه» ادبی نیست؟ ولی بیشتر مواقع طرح جلدها...
م: سينا! همه‌ي مخاطب‌ها مثِ تو فكر نمي‌كنن... بعد، سردبیر جلد رو انتخاب مي‌كنه؛ و قضيه‌ي فروشِ مجله خيلي مهمه. كسي واسه عكسِ مهدي يزداني‌خرم مجله نمي‌خره، رودرواسي هم ندارم.
س: یعنی واسه عکس امیرخانی میان مجله می‌خرن؟
م: رضا چرا. رضا نيم‌ميليون تيراژ داشته. حالا هر چي هم بگن فلان ارگان رمان‌شو خريده، بهمان ارگان خريده. كتاب‌شو مردم مي‌خرن، مثِ خيلي از نويسنده‌هاي ديگه كه كتاب‌شونو مي‌خرن و علاقه دارن. عامه‌پسندها رو مي‌ذارم كنار، تأكيد دارم روي اين قضيه.  

=======================================
283
شاید: بی مخاطب ِدو
http://shayadma.blogfa.com/post-84.aspx
...-تیر91
شده تابستان توی ِتاکسی نشسته باشی و تاکسی گیر کرده باشد تو یکی از ترافیک های ِپر دود و دم ِمرکزشهر،پشت ِ یکی از این مینی بوس های ِدهه پنجاهی.راننده تاکسی هم کولر سر ِخود باشدو بی مرام،کولر روشن نکند و مجبور باشی شیشه پنجره را پایین بکشی؟دود می آید و مستقیم می خورد توی صورتت.خفه می شوی از بوی ِگندش.این جور مواقع اساسَن بازدم هست و دم نیست.وحشتناک است.نفس می گیرد با بازدَم های ِبی دَم.

یک جایی هست توی قیدار.آن جا که قیدار پیرزن جورکن را پیدا می کند؛همان جایی که رفیقش نا رفیق می شود.یادت آمد؟درست آن جایی که پسر مست می رود سراغ قیدار و آرام در گوش چپ و راستش می زند و قیدار هیچ نمی گوید.نفس ِآدم بریده بریده می شود؛بازدم های کوتاه و دم های ِکوتاه تر تا آن جایی که قیدار چاقو می خورد.نفس می بُرَد.نه دم نه بازدم.

=======================================
282
روایت: "قيدار" هجويه اي عليه اخلاق مدرن
http://ravayat.ir/sysnews/cid/15262/%22%D9%82%D9%8A%D8%AF%D8%A7%D8%B1%22_%D9%87%D8%AC%D9%88%D9%8A%D9%87_%D8%A7%D9%8A_%D8%B9%D9%84%D9%8A%D9%87_%D8%A7%D8%AE%D9%84%D8%A7%D9%82_%D9%85%D8%AF%D8%B1%D9%86.html
...-تیر91

"قيدار" همچنان كه هجويه اي تند و خرد كننده بر عليه اخلاق مدرن است، چند سئوال را بي پاسخ رها مي كند كه البته اميرخاني هم الزامي ندارد به همه سئوالات، در رمانش پاسخ دهد.


پايگاه خبري تحليلي روايت- نفس قيدار در رمان تازه رضاي اميرخاني بيشتر از همه، از تكنوكراسي به تنگ مي آيد و همين تقابل، معلوم مي كند نويسنده "قيدار" كه اصرار دارد همه شخصيت هاي داستانش تخيلي هستند، به جنگ چه گروه و تفكري رفته است.

اگر آدم هاي سنتي، گاهي نامردي و بي معرفتي مي كنند كه مي كنند، عارضه اي است كه دچار شده اند و بايد در عوض، كشيده قيداري را تحمل كنند و چند مدتي قهر باشند تا حالشان جا بيايد و مجبور باشند بجاي تار سبيل قيدار، نخ عباي سيد گلپا را وسط گود جوانمردي بگذارند، ولي آدم هاي تكنوكرات در نگاه قيدار اصلاً نامرد و بي معرفتند و اخلاقشان با مرام قيداري، هيچ، جور در نمي آيد.

اخلاق تكنوكراسي كارشناس اداره شير و خورشيد به معتاد مي گويد جانور، ولي قيدار به آن ها مي گويد جماعت سياه و سفيد. قيدار مي گويد: ماها رنگي هستيم و مرتب رنگ عوض مي كنيم ولي آن ها يا سفيد و شارژند يا سياه و خمار!

اخلاق تكنوكراسي وقتي بر قيدار غلبه مي كند، مي گويد: استاد سياه و سفيد كمونيست را دستگاه جبار گرفته است؛ به من چه مربوط؟ ولي اخلاق قيداري همسر قيدار مي گويد: در مرام تو به من چه مربوط نداشتيم! مهمان قيدار، در حصن قيدار، در پناه قيدار است.

"قيدار" همچنان كه هجويه اي تند و خرد كننده بر عليه اخلاق مدرن است، چند سئوال را بي پاسخ رها مي كند كه البته اميرخاني هم الزامي ندارد به همه سئوالات، در رمانش پاسخ دهد.

اول اين كه چقدر مي توان از اين مرام پهلواني كه قيدار علمش را بر دوش مي كشد، براي دوران پس از انقلاب اسلامي وام گرفت؛ انسان انقلاب اسلامي آيا دليلي براي بازگشت به قيدار دارد يا صرفاً بايد او را به لحاظ تاريخي بشناسد؛ قيدار چقدر قابل تكيه است واقعاً، نكند يكباره تبديل به شعبان جعفري شود؟!

=======================================
281
اکوفارس: پاسخ فريبرز كلانتري به جوابيه حجت الاسلام دكتر بهمن شريف زاده
http://ecofars.com/m-5423.htm
...-تیر91
در قسمتي از جوابيه خود اشاره‌اي به حديث «اربعين صباحا» يا در بعضي قرائت‌ها «ليلاً» كرده‌ايد و گفته‌ايد كه اين مضمون مختص رسول گرامي اسلام نبوده است. چرا مغالطه مي‌كنيد جناب شريف‌زاده! البته كه اين حديث شريف خصوصيت نداشته و معني عام از آن متصور است. يا در جاي ديگر حتي در قران كريم خطاب به نبي مكرم اسلام مي‌فرمايد شما هم بشري مانند ديگران هستيد، اما در همان‌جا «ولكن الرسول‌الله» را دارد كه در اين اختصاص به عدد تمام واژه‌هاي عالم معني وجود دارد و فاصله بندگي من را با رسول گرامي از فرش تا عرش مي‌كند. رضا اميرخاني در كار جديدش «قيدار» چه شيرين گفته است: «من و شما اگر ذوب‌آهن اصفهان هم بشويم، نعل اسب حضرت حر هم نمي‌شويم.»

اخلاص حتي چهل شب هم نمي‌خواهد. انسان با كمي ادب به حريت رسيده و عزيز درگاه عرش و فرش مي‌شود، اما به شرط‌ها و شروط‌ها. در خود حديث هم مي‌گويد كه «عبد مخلص خدا»، لذا اگر سراغي از عباد مخلص خدا داشتيد ما را هم خبر كنيد.

در همين رابطه :
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(14) +قیدار چاپ هفتمی شد+معجزه ادبیات در روزنامه‌ی فرهیختگان+پرفروش‌های شهرکتاب مرکزی+جون و جان و لاتی و لاتین+امیرخانی در گرداب زندگی فرو رفت!+چرا باید از یک رمان تمجید کرد؟ رمان باید خوانده شود+توضیح رضاامیرخانی راجع به گزارش نقد قیدار در حوزه هنری و قیدار رمان نیست و من حرفه‌ای نیستم و...+
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(13)  +دوره‌ی عقلانیت دینی است نه قیدار+ امیرخانی به جای پرداختن به مفاهیم بی‌اثر قصه بسیجی‌ها را بنویسد+قیدار خرافاتی است+متنی مهم از جناب محمد مهدوی اشرف: آیا قیدار رمانِ آموزشی است؟!+پرفروش‌ترین در سامانه سام+تبریک جناب سیدمهدی شجاعی
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(12) +وقتی داستان تمام شد، بی‌اختیار کتاب را بوسیدم+این مدینه فاضله پر از گوسفند بود!+قیدار مرا به یاد شعرهای زرویی می‌اندازد+در این زمانه عوضی پنجره‌ای بگشایید به کوچه‌ی جوان‌مردان!+گزارش جلسه نقد شیراز از جناب بردستانی+امیرخانی درست دفاع نمی‌کند
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(11)  +گزارشی از جلسه نقد استاد حسین فتاحی+ یک گل خوردی! شدیم 5-2 +تفسیر هم‌زمان یک آیه در کمی دیرتر و قیدار!+قیدار‌نویس، تو بعد از من او افتاده‌ای در سراشیبی سقوط!+نقدی بر مصاحبه تجربه، اشرافیت معنوی؟!+اردبیل و کتاب‌فروشی+قیدار بعد از کتاب آیه‌الله جوادی آملی در سام+جیم خراسان و گود زورخانه!
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(10) +خبرگزاری فارس و محمدرضا سرشار، ناشران مقابل رسم‌الخط خاص بعضی نویسندگان بایستند!+قیدار فیلم هندی، خنده‌دار، برای دختران دانش‌آموز، مسخره، کودکانه، ایده پفکی...+قیدار به چاپ پنجم رسید، فروش تلفنی در سام+کار دلی را که متر نمی‌کنند+مصاحبه تجربه را حتما بخوانید اما هول نشوید و شش هزار تومان ندهید!+تکرار من او بود
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(9)  +قیدار به همه فحش می‌دهد!+ناقیداری این زمانه+قلم امیرخانی مرا به وجد آورد+اگر كسي غير اميرخاني «قيدار» را مي نوشت قدردانش مي شدم
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(8) +قیدار، پرفروش‌ترین کتابِ سام (خرید تلفنی)+خبرگزاری فارس و زبان قیدار همان زبانِ همه‌ی مادربزرگ‌هاست و آزادی رقصِ مه‌پاره+جناب صادق دهنادی: امیرخانی بالاخره حزب تشکیل داد+شخصیت‌پردازی ضعیف از پشت یک سوم+
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(7) +چرا قیدار مثل تختی تو گوش شاپور نزد؟! (روایتی نادرست برای نمایش نادرستیِ قیدار)+قشر زیادی از مخاطبان نمی‌توانند با شخصیت‌پردازی رضا امیرخانی ارتباط برقرار کنند(پایگاه خبری فسا)
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(6) اثر امیرخانی پدیده نمایش‌گاه امسال بود+ خرید تلفنی از سام
.آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(5) +گاراژ قیدار باز است حتا برای شما
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(4)+قیدار مرا به من او برگرداند
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(3)
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(2)
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(1) +مردم ایران برای خرید کتاب عاقبت صف کشیدند

  نظرات
نام:
پست الکترونيک:
وب سايت / وب لاگ
نظر:
 
   
 
   
   صفحه نخست
   يادداشت
   اخبار
   تازه ها
   يادداشت دوستان
   کتابها
   درباره نويسنده
   تيراژ:٨٦٠٢٥٠
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
 

 
بازديد کننده اين صفحه: ١٧٢٧٤
.کليه حقوق محفوظ است
© CopyRight 2008 Ermia.ir & Amirkhani.ir
سايت رسمي رضا اميرخاني
Because when the replica watches uk astronauts entered the replica watches sale space, wearing a second generation of the Omega replica watches, this watch is rolex replica his personal items.