جهت سهولت دسترسي كاربران، هر بیست مطلب مرتبط در يك صفحه ذخيره خواهند شد. براي ديدن صد و بیست نظر قبلي به لينك پايين صفحه مراجعه فرماييد.
========================================
140
در: اخلاق خواجه ربیع به ز دولت او
http://dour.blogfa.com/post-18.aspx
امین چیذری-مرداد90
شاخک های اخلاقی و روشن فکری روشن فکرانی چون تو برادر اگر این تیز بینی ها را نبیند پس چه کسی خواهد بین این همه گرفتاری های عصر ما برایمان روشنگری کند ! اما با همه حرف ها و حدیث های کتابت که از دوستان نویسنده سایبری خواندم برخی را عین بی بصیرتی دانستم که به جای اینکه امیرخانی را مرد فرهنگی و علمدار جبهه فرهنگ خودی بدانند ، از او خواجه ربیع عصر ما یاد می کنند و آن اخلاق پهلوانی را که تو در قهوه خانه کابل با اشتیاق فراوان فریاد می زنی و از عکس پهلوان تختی در کنار آن پهلوان افغان که بال در می آوری آنان بویی نبرده اند و این همه نشان از آن دارد که جامعه ما همه چیز را با نان سیاست می خورد و کلا « غذای با نان سیاست » به ز چلوی فرهنگ پرور و این است اخلاق روزگار ما که برایش به افغانستان میروی و جانستان کابلستان می نویسی، شاید که روزگاری دیگر ملخ مصلحت از این مزرعه سیاست برود و به جایش زنبور های عسل فرهنگ بر گل های نو شکفته این دیار بنشیند و ما هم کنار خواجه ربیع و شیخ بهای عصر خودمان به یاد دوران پیشین سجع هایی از جنس خواجه عبد الله انصاری بخوانیم و کیف کنیم
این متن عینا در سایت ارمیا کار شده است.
========================================
139
حریم یاس: کتاب جانستان کابلستان
http://www.abas.ws/id.php?id=453202
زینب مومنی-مرداد90
کتاب “جانستان کابلستان” که روایت سفر چند روزه “رضا امیرخانی” به کشور همسایه، افغانستان است، امسال توسط “نشر افق” در نمایشگاه کتاب رونمایی شد و بدنبال استقبال گرم خوانندگان، هم اکنون برای سومین بار و با تیراژ ۳۰۰۰ نسخه وارد بازار کتاب شده است.
رضا امیرخانی در این سفر کوتاه همراهی همسفر اول و لی جی را نیز دارد و به قصد سخنرانی در دانشگاه هرات و دیدار تعدادی از دوستان ادیب افغانی، پای در کشور افغانستان می گذارد و در این مسیر با اتفاقات و ماجراهای جالب و پیش بینی نشده ای مواجه می شود که گاه لبخند بر لب خواننده می نشاند و گاه انسان را به تفکر و تاثر از احوالات و وضعیت کنونی جامعه افغان وادار می کند.
سبک خاص امیرخانی در نگارش زیبایی خاصی به متن بخشیده، اگرچه جدانویسی کلمات گاهی خواننده را مجبور به دوباره خوانی می کند. خصوصا برای کسی که اولین بار است از این نویسنده کتابی می خواند و به این سبک نگارش آشنایی ندارد. امیرخانی می توانست در این سفرنامه به ابعاد جزئی تر و بیشتری از کشور افغانستان بپردازد اگر سفرش را طولانی تر می کرد و البته دغدغه همراهی همسر و فرزندش را نیز نداشت.
این کتاب در ۹ فصل و ۳۴۸ صفحه به رشته تحریر درآمده و از آنجا که کمتر نویسنده ای در ایران به موضوع افغانستان از دید سفرنامه و پرداختن به فرهنگ و زبان و آداب و رسوم در کنار اوضاع اقتصادی و اجتماعی پرداخته، “جانستان کابلستان” کتاب زیبا و جذابی است.
در صفحه ۴۵ از این کتاب در فصل ورود به خاک افغانستان می خوانیم:
“بر می گردیم به سمت سرباز که کنارِ گاری ایستاده است و دست به چمدان نزده است… صورتش را به صورتم نزدیک می کند. جوری که گرمای نفسش به صورتم می خورد. دستش را می گیرد زیر چانه ام.
ها؟! چی خیال کردی؟ افغانی غیور است، خودش خواهر و مادر دارد…
درست می گویی. افغانی غیرت دارد، بر منکرش لعنت…
پَ چرا رفتی دنبالِ سیاه سر؟ پشتون غیرت دارد. مَ گفتمت، پیرزال تلاشی می کند، کدام مردکی بود آنجا آخر؟
شروع می کنم به بهانه آوردن که مثلا معنای تلاشی را نمی دانستم و معنای پیرزال را و… بعد دولا می شوم که چمدانِ کلان را ببندم و برش دارم از روی میزِ فلزی خاک آلود که دوباره تشر می زند.
هنوز تلاشی نکردم… بکسِ کلان را بسته نکن!
بعد سرسری دستی می کشد داخل چمدان و با صدایی خشن که حالا به آن عادت کرده ام، می گوید:
اینجی هیچ کس بی اجازه دست نمی زند به اثاثِ غریب… افغان حرمت غریب را دارد…”
و در صفحه ۱۶۵ کتاب وقتی امیر خانی در مقابل لطف و محبت عبدالرزاق به او می گوید که “بسیار بعید می دانم که بتوانم جوان مردی تو را جبران کنم روزی…” و عبدالرزاق جواب می دهد:
“هرجای عالم که مردکی به مردکی جوان مردی کند، جبرانِ جوان مردی دیگری است… جوان مرد به مزد کار نمی کند. تازه کارِ ما که کار نیست، وظیفه است…”
========================================
138
منم سلام: برای جانستان کابلستان
http://manamsalam.blogfa.com/post-57.aspx
رسا-مرداد90
دلم نمیاد کتابای رضا امیرخانی را بخونم و چیزی ازش ننویسم و پستی براش نذارم. شاید دلیلش سرکیف اومدن از خوندن کتاب و منتقل کردن این حس خوب خودم به بقیه باشه ، اما یه دلیل دیگه اش اینه که می دونم این مطلب به دست امیرخانی می رسه و حتماً می خوندش. دقیقاً نمی دونم چه جور سیستمی داره که هرکس به طوری اظهارنظری، مطلبی، جمله ای، انتقادی نسبت به یکی از کتاب هاش بذاره توی اینترنت به چند روز نمی رسه که میره توی سایتش . البته خوب که فکر کنی خیلی هم سیستم پیچیده ای نمی خواد ، کافیه یه نفر که کمی تخصص داشته باشه بیاد و یه سری جستجو توی گوگل و سایتای دیگه بزنه ، همون طوری که سری قبل مطلب منو گیر آورده بود و از توی وبگذر فهمیدم چطور مطلبمو گیر اورده . بگذریم ... به هر حال فرصتی شد تا بعد از داستان سیستان ، ناصر ارمنی ، من او ، ارمیا و بی وتن برم سراغ یکی دیگه ازکتاب های امیرخانی ؛ "جانستان کابلستان"
الآن بعد از خواندن جانستان کابلستان باید بگویم که شوقم برای دیدن افغانستان بیشتر است از دیدن ترکیه و آذربایجان. با خواندن جانستان کابلستان میشی همسفر دوم امیرخانی و همراه او می بینی هرچه او در هرات می بیند و مزار و کابل.
چشم هایت سرخ می شود و مرطوب وقتی او از مناره های خون آلود هرات می گوید. همراهش فاتحه می فرستی برای گوهرشاد و شوهرش شاهرخ میرزا و پسران اش وقتی می رسی به کلاهِ درویشی سبزی که تحتِ آن قبه آرمیده اند. قبل از او حدس می زنی و بعد می بینی که خودش هم می گوید که راه رفتن در هرات ، راه رفتن در تاریخ است ... ایران هشتاد سال پیش ... برخلاف خودش همه ی هرات تا کابل و ترمینال کابل را استرس می گیری که حالا می خواهد چه کار کند و نکند خودش را به کشتن بده و دلت می خواهد آن روز شماره اش را داشتی و تو هم بعد از عبدالرزاق زنگ می زدی که جناب آقای امیرخانی تو رو خدا برگرد کابل. لطفاً به خاطر خواننده هات خودت را به کشتن نده و آخر کتاب هم همراهش می سوزی به پای بلاکش هندوکش و آرام اشکت جاری می شود.
شاید من شخصاً از قبل هم نسبت به افغان ها خیلی دید بدی نداشتم ، اما باید بگویم که بعد از خواندن جانستان کابلستان دیدم به افغان های همشهری تغییر کرده است. چندروز پیش که مغازه ی پدرم نان می فروختم به خلق الله ، وقتی که نوبت چهار بچه افغان شیطون افتاد که همشون هم نان می خواستن ، در چشم هایشان می گشتم به دنبال همان بلاکش هندوکش و می دیدم رنجی را که باید تا بزرگ شدنشان بکشند و احتمالاً تا چندوقت دیگر باید بشوند کارگر بنای خانه ی همسایه ی ما . وقتی یکی از آن ها نانی را که اضافه برداشته بودند برگرداند انگار روبروی چشمم نوشته می شد : "جوان مرد مردمی هستند مردم این دیار" حتی حالا که در دیار خودشان نیستند. امروز رادیو صحبت از یک افغانی می کرد که دیارش را وقت جنگ ایران رها کرده بود و آمده بود که از خاک ایران بزرگ دفاع کند + به راستی که " جوان مرد مردمی هستند مردم این دیار "
"جانستان کابلستان" پر است از بحث های سیاسی و شاید اگر روزی در قفسه کتاب های ادبی و اجتماعی نشد پیدایش کرد بشود در قفسه کتاب های سیاسی هم دنبالش گشت.
چندی پیش مطلبی دیدم در ریدر گوگل که بعداً دیدم در سایت خود امیرخانی هم بود با عنوان " جانستان ساکتستان " که چرا امیرخانی سکوت کرده در باب فتنه و او خواجه ربیع دوره ماست و ...
نمی دانم رضا امیرخانی در زمان انتخابات چه حرف هایی زده بود و چه حرف هایی را نزده بود و درباره ی آنچه نمی دانم نظری نمی دهم اما از همین "جانستان کابلستان" هم می توان خط او را خواند و فهمید آن چه را که باید .
" ... دلایل مخالفتت با سبز را بگو که گفتی خیلی ش اقتصادی است و بعد هم گفتی که به مهرورزها هم رأی نمی دهی و بعد هم ..." یا "... جوانی می گفت عده ای گفته اند که شما را دیده اند در حین سخنرانی برای زنجیره ی سبز خیابان ولی عصر تهران . خندیدم که نام زد من اگر می خواست زنجیره ی انسانی درست کند ، طول خیابان ولی عصر مناسب نبود ، عرض ش مناسب بود!! "
برای ما شاید همین بس باشد که " سال هاست که مطمئن ام ما باید تفاوت سید حسن نصرالله را با اسامه بن لادن برای جهانیان شرح دهیم و همین یعنی تفاوت ما با ایشان ؛ تفاوت پی روان ولایت فقیه با پی روان القاعده " و همچنین " امام خمینی چرا پدیده ای به نام جمهوری اسلامی را طرح می کند؟ و در چه شرایطی مطرح می کند؟ آیا می توان پذیرفت که هچ عالم شیعی تقربی به موضوع حکومت دینی نداشته است؟ به گمان من ... " و آنچه در پی این جملات در دو صفحه ی بعد می آورد . به این دو مطلب اضافه کنید جملات پایانی امیرخانی را در "داستان سیستان" و آنچه در آغوش ره بر می گوید و نمی دانم چطور بعضی چنین فکر می کنند و او را از دایره ی ولایتمداری همچون چخوف و داستایوفسکی می خوانندش ؟
این را هم بگویم که دوستانی که انتقاد می کردند که چرا امیرخانی حرفی از فتنه نمی زند و به نظر رهبری بی اعتناست و یتجادلون قرائت می کند؟ انگار نخوانده اند هنوز فصل " انتخاباتیات" را که چطور امیرخانی از نقش ایالات متحده در صحنه گردانی پس از انتخابات افغانستان می گوید و بعد هم از شباهت های انتخابات افغانستان با ایران یا آن جایی که قبل تر می گوید " جمهوری اسلامی ایران و ایالات متحده ی امریکا ، در انتخابات لبنان و و عراق و افغانستان ، از پیش از انتخابات ، موضع خود را مشخص کرده بودند و در مورد ایران نیز پس از انتخابات ، عملاً رویارویی شان با توجه به شرایط ، روشن شد. " و این یعنی همان نقشِ امریکا در حوادث پس از انتخابات و ...
البته در جاهایی از کتاب با بعضی صحبت ها و موضع گیری ها موافق نبودم . (الآن که کتاب را گشتم که جاهایی که زیاد موافق نبودم را مثال بیاورم به جز "باختیم " انتهای صفحه 297 چیز قابل ذکر دیگه ای پیدا نمی کنم.)
این کتاب هم خواندم و اما نمی رسد به پای داستان سیستان و بی وتن و ارمیا و من او . اما "جانستان کابلستان" هم همان حس خوبی را داشت که بقیه ی کتاب های امیرخانی. کلاً باید امیرخانی خوان باشی تا بفهمی تکه ی کلام هایش و تکرارکردن هایش را . باید امیرخانی خوان باشی که بشناسی پایان های فوق العاده اش را و این بار هم
" روبروی حرمِ امام رضا (ع) ، جانستانِ عالم می ایستیم و سلام می دهیم و برای چشمانِ بلاکشِ هندوکش ، برای انسانِ ایران بزرگ دعا می کنیم. "
========================================
137
ایکنا: جانستان کابلستان چاپ چهارم را تجربه کرد
http://www.ghatreh.com/news/7952137.html
...-مرداد90
گروه ادب: «جانستان كابلستان» روايت سفر رضا اميرخانی به افغانستان بعد از گذشت 3 ماه از انتشار خود، چهارمين چاپ خود را تجربه كرد.
به گزارش خبرگزاری قرآنی ايران (ايكنا)، «جانستان كابلستان» عنوان اثری است كه به قلم رضا اميرخانی به رشته تحرير درآمده است. وی در اين اثر با زبانی خواندنی و سبك ويژه خود، روزهای حضور خود در خاك همسايه را روايت كرده است.
اين اثر برای اولينبار در نمايشگاه بيستوچهارم كتاب تهران عرضه شده بود كه در همان ايام با استقبال خوب مخاطبان مواجه شد. به گفته ناشر در نمايشگاه در هر ساعت 550 نسخه از اين اثر به فروش رفته است.
روايت سفر اميرخانی به افغانستان كه در قالب سفرنامه به نگارش درآمده است، بعد از گذشت تقريباً 3 ماه از نخستين چاپ خود، برای چهارمين بار از سوی نشر افق بازچاپ میشود.
رضا اميرخانی در سال 88 سفری چند روزه به افغانستان داشت كه حاصل اين اتفاق يك سفرنامه با نام «جانستان كابلستان» شده است. اين سفر كه يك مسافرت شخصی و برای ملاقات با چند دوست افغان و ديدار از شهرهای مهم اين كشور بود با ماجراهای غيرمنتظره و جالبی برای اين نويسنده همراه شد كه اين ماجراها گاهی هيجانانگيز است، گاهی طنزآلود و گاهی هم به آشكار شدن حقايق دردناكی میانجامد.
در اين سفرنامه اميرخانی تنها در محدوده سفرش به افعانستان نمیماند، بلكه به تاريخ و آينده، سياست و اقتصاد و وقايع روز و گاه موضعبندی درباره اتفاقاتی معطوف میشود كه اين نويسنده هميشه در برابرشان سكوت كرده است.
ايجاد وحدت ميان ايرانيان و افغانها و تغيير ديدگاه درباره اين كشور از دغدغههای اصلی وی برای نوشتن اين اثر بوده است.
خواننده در اين سفرنامه با تاريخ، عرفان، مذهب و انديشه، رنجها و... ملت افغان آشنا میشود.
========================================
136
صبا: جانستان کابلستان
http://saba2012.blogfa.com/post-10.aspx
ف.-مرداد90
خيلي وقته كه ديگه حال وحوصله نوشتن ندارم اما يه موضوعيه كه هر كار كردم نتونستم ازش بگذرم .حقيقت اينه كه چند وقت پيش يه كتابي ميخوندم به نام جانستان كابلستان انصافا يكي از قشنگترين كتابايي ي كه خوندم وقتي داري ميخوني فكر ميكني واقعا تو دل افغانستاني .نصف بيشتر كتاب بالهجه افغاني نوشته شده از همه اينا كه بگذري تازه ميفهمي مردم واقعي افغانستان چجورين ودولتشون چجوريه وبرعكس در مورد ايران .وتازه تر ميفهمي كه ما مردم ايران واقعا نا شكريم انصافا اگه ما كشوري مثل اونا داشتيم چكار ميكرديم .وجالب تر از همه موضوعات كتاب اينكه من اينقدر شيفته كتاب بودم كه شبا خسته وكوفته بجايي كه بخوابم تا فردا به كارام برسم تازه ميرفتم سر كتاب وشروع ميكردم به خوندن چند بار چشمام رو هم مي افتادن ومن دوباره از سر صفحه شروع ميكردم .خلاصه اين چشماي بيچاره ما پس از كلي كلنجار رفتن با من بقول معروف كله ي مرگشون وميگذاشتن و فكر ميكردن از دست من راحت شدن وديگه نبايد قصه دور ودراز افغانستان وبخونن اما چشمتون روز بد نبينه به محض اينكه خواب ميرفتن تازه من شروع ميكردم به خواب ديدن وتمامصفحات خونده شه رو تو خواب ميديدم صبح كه ميشد از خواب بيدار ميشدم وشب دوباره روز از نو وروزي از نو خلاصه كل كتاب غير از بخش انتخابات كه خوشم نيومد وتو خواب ديدم وروز آخر كه قسمت پاياني فيلم بود به خودم گفتم اي ول روي هرچي رضا امير خاني بود كم كردي اون اينقد خودش وبه آب وآتيش زد وزن وبچه ي بي گناه وتنها گذاشت ترسوند ولرزوند وخرج كرد توهم مفت ومجاني با يه كتاب عاريه اي همون كاري وكردي كه رضاي امير خاني كرد.
از شوخي گذشته كدومتون تا حالا از اين مدل خوابا ديدين .
اما اگه رضا اميرخاني نرفته بود وننوشته بود من چجوري خواب ميديدم ها.
پس آقاي اميرخاني خسته نباشيد خدا قوت.
========================================
135
جیغ و جار حروف: 106 جانستان کابلستان رضا امیرخانی
http://horuf.blogfa.com/post-139.aspx
همچنین در فردا نیوز
http://www.fardanews.com/fa/news/156037
مریم السادات اوشلی-مرداد90
در میانه های راهِ خواندن نفحات نفت م و مسرور از خواندن کتاب که زنگ می زنم شهر کتاب ببینم نفحات نفت را دارند که بخرمش. این نسخه که دستم است امانتی است ولی کتاب ارزش خریدن را دارد. متصدی شهر کتاب می گوید نفحات نفت را تمام کرده ولی از امیرخانی جانستان کابلستان را دارد. و من همان جا پشت تلفن کلی ذوق می کنم و ابراز شادمانی! دلم می خواهد به آقای پشت خط بگویم که نگهش دارید تا بیایم دنبالش! ولی خود-دار می شوم و بیش از این آبرو ریزی نمی کنم.
و کتاب را که می خرم یک شادی ای می ریزد توی دلم و من که پیش از این تکه هایی از جانستان را در داستان همشهری خوانده بودم و بسیار خوش یافته بودمش و این همه منتظر انتشارش بودم، الان دارم با جانستان می روم خانه. همین فکر خوشحال ترم میکند! خوشی خاصی است این خوشی. یک جور حس کودکانه. مشابه حس دختر بچه ای که برای اولین بار کفش تق تقی قرمز ِ پاپیون-دار می پوشد و به جای اینکه توی خیابان دور و اطراف را نگاه کند سرش پائین است و نگاهش دنبال کفشهای تق تقی قرمزش! (این حس را تجربه کرده ام. خیلی سالها پیش. وقتی برای اولین بار کفش تق تقی قرمز داشتم و توی خیابان آنقدر چشمم به کفشم بود که همان روز پاپیون یک لنگه کفشم افتاد و گم شد!)
در آستانۀ نزول اجلال میهمانهای شهرستانی و اتراق کنمان هستیم پس خیلی وقتی ندارم برای کتاب خواندن ولی به نیت تورق و شبیه به تفال، کتاب را باز می کنم. چند سطری میخوانم از وسطش ولی چون این شیوه به دلم نیست، می روم سراغ صفحۀ اول و بسم الله... شروعش می کنم و منی که قریب به یک ماه است به هیچ کتاب و هیچ نوشتۀ بیش از یک صفحه ای اصلا دل نداده ام، با اشتیاقی زائد الوصف جملات کتاب را می بلعم رسماً! عین محرومیت کشیده ها.
در موردش زیاد شنیده اید و خوانده اید. جانستانِ کابلستان است ولی من دوست دارم صدایش کنم جانستان-کابلستان. مثل داستانِ سیستان که من صدایش می زنم داستان-سیستان! سفرنامه ی کشور دوست و همسایه (!)، افغانستان است، به قلم امیرخانی. اندر شایعات پیرامونش همین بس که امسال که در نمایشگاه بین المللی کتاب رونمایی شد همان روز اول همۀ نسخه هایش فروش رفت. و اینجا توی نهاد رهبری دانشگاه ما، به سبک هزارۀ پیش از میلاد، ثبت نام می کردند و هر کس که می خواست برایش از شهر می آوردندش! من البته آبرو داری کردم و به شیوۀ مدرن-انه ای خودم رفتم خیلی شیک از آقای کتابفروشی فرهنگسرا خریدمش. و این نسخه ای هم که خریدم چاپ دومش است. یعنی به دو ماه نکشیده کتاب تجدید چاپ شده.
مثل همۀ کتابهای امیرخانی این یکی هم نثر خاص خودش را دارد و رسم الخط خاص خودش را. و نثر این یکی به مذاق من کمی شیرین تر آمد از نثر او در دیگر آثارش. دست کم شیرین تر از نثر امیرخانی در نفحات نفت. شاید به خاطر کثرت واژگان شیرین افغانی در کتاب. شاید هم به این خاطر که سخنانش از دل برآمده و لاجرم بر دل می نشیند. شاید هم چون من بشخصه روایت و داستانهای روایی را دوست تر می دارم. طنز و خوش مزه گی هم که مثل همیشه الی ماشالله در متن موجود است تا کتاب خوشخوان تر و دوست داشتنی تر شود.
قصدم دراز گویی نیست اما یک مزیتی دارد کتاب که حیفم می آید به آن اشاره نکنم. و آن نتیجۀ فرهنگی ای است که از خواندنش نصیب خواننده می شود. برای مای ایرانی که «افغانی» یکی از فحشهای کثیرالکاربردمان (!) است، و هر حرکت ضایعی که از هر کس و ناکسی ببینیم فوری با فحش «افغانی» مستفیضش می سازیم، و بی رو در واسی تصورمان از «افغانی» مطابقت تام و تمام دارد با فرودست ترین و بی فرهنگ ترین مردمانی که خداوند خلق کرده، خواندن این کتاب و آشنایی با فرهنگ افغانها که بقول امیرخانی جوانمرد مردمانی هستند مردم این دیار، بسیار مفید است. وقتی همراه امیرخانی هرات را و مزار شریف را و کابل را سیر می کنیم و نبض افغانستان می آید زیر دستمان و می بینیم که چقدر نزدیکیم به مردمان آن دیار و این مرزهای قراردادی «مید این بریطانیای کبیر»! است که ما را از هم جدا انداخته، نقشه های جغرافیای را ناخودآگاه لعنت می فرستیم. مرزهای جغرافیایی که ما ملت هم دل و هم زبان و هم دین را آنقدر از هم دور کرده که «افغانی» برای ما شده فحش در حالیکه تا همین دویست سال پیش هرات از آن ما بود و اشتراکات فرهنگی میانمان بسیار زیاد است. و لذاست که به نظرم اگر به تعداد نسخه هایی که از این کتاب فروش می رود و سپس خوانده می شود، تغییر نگاه ایجاد شود در نگریستن به مردمان افغان، کار بزرگی انجام شده توسط امیرخانی. کاری بزرگ و در خور ستایش.
به جز این گریزهای سیاسی گاه و بیگاه امیرخانی هم شایستۀ تامل اند. علی الخصوص که مربوط می شوند به انتخابات ریاست جمهوری سال88. از این گریزهای سیاسی فقط اشاره کنم به توجیه شسته رفته و خوبی که امیرخانی در اواخر کتاب برای لزوم وحدت ملی می آورد در مقایسه ای که انجام می دهد میان افغانستان و ایران. توجیهی که شاید سرجمع پنج صفحه هم نباشد ولی خیلی خوب گفته شده و قانع کننده و دوزاری شخص بنده تازه می افتد که چرا عاقل مردان عرصۀ سیاست اینقدر روی این مقوله تاکید دارند. روی مقولۀ حفظ وحدت ملی، بخصوص به هنگام وقوع اختلافات داخلی که «اگر ما مردم قدر یکدیگر ندانیم و قدر کشور ندانیم و قدر نظام ندانیم و افسار مملکت را بدهیم دستِ جاه طلبیِ چهار نفر قدرت طلبِ بی فرهنگِ سیاسی، یقین بدانیم که ظرف 5 سال بدل خواهیم شد به نسخۀ برابر ِ اصل ِ هم سایه [یعنی افغانستان]»
و آخرین جملات کتاب را که می خوانم، وقتی همراه امیرخانی بغض می کنم برای کودک خُرد هشتماهۀ هم زبانم که معلوم نیست چطور و در چه شرایطی قرار است کلان شود، ناخودآگاه جانستان کابلستان را به نمایندگی از افغانستان بغل می کنم.
========================================
134
انکار ما: جانستان کابلستان و ایرانستان
http://enkarema.blogfa.com/post-133.aspx
میثم فکری-مرداد90
چند وقت پیش زمانی که کارگر جوان افغانی که از نظر چهره با ما ایرانی ها تفاوت چندانی نداشت، از سه طبقه یک تنه یخچال ساید بای ساید( که خود جزء اضافات زندگی مدرن ماست)، اجاق گاز و ماشین لباسشویی را بالا می برد با خودم فکر می کردم که چه کسی گفته که افغانی ها بازار کار را برای جوانان ایرانی تنگ کرده اند؟!
من جوان ایرانی در شأن خودم نمی بینم که به اندام نحیفم اجازه دهم بیشتر از قلم بردارد... چند روزی به این موضوع فکر می کردم و دلم برای جوان افغانی می سوخت که پس انسانیتمان کجا رفته که از این بندگان خدا اینقدر کار می کشیم و زبانمان هم دراز است؟! فراموش کرده بودم که خودم هم از منتقدان حضور افغانی ها بوده ام و با آنها مشکل داشته ام.
چند روزی گذشت و کتاب «جانستان کابلستان» رضا امیرخانی را خواندم. داغ دلم تازه شد. ما را از برادرانمان جدا کرده اند و خم به ابرو نمی آوریم. دل خوشیم به اینکه افغانی ها کارهای سختمان را با اجرت کم انجام می دهند. شاید من باید در هرات متولد می شدم و تو در بامیان. یا دیگری در کابل. اما امروز فقط بعضی از آنان در شهرهای ما متولد می شوند، آنهم در بدترین شرایط. ما را از ایران بزرگمان جدا کرده اند و آنان را از ما... دلم پر است و ذهنم خالی. پس زیاد ننویسم بهتر است.
فقط دو نکته:1- کتاب مذکور یعنی جانستان کابلستان را حتما بخوانید تا شاید چشمان شما هم در آخر کمی تر شود
2-حواسمان به همدیگر باشد. به خراسان، به کردستان، به سیستان و بلوچستان، به خوزستان، به آذربایجان و...دیگران به دنبال آنند که ما را از همدیگر جدا کنند و جدا می شویم اگر حواسمان نباشد. بیایید کمی «برادرتر» باشی
========================================
133
سوتیتر: تهران و جمکران و شمال با چاشنی هرات و کابل و مزار
http://youngreporter.blogfa.com/post-224.aspx
محسن هوشمند-مرداد90
الان قصد دارم آن بخش مورد الذکر در بند چهارم را به چند خطی نوشته متبرک کنم.جای شما خالی هم زمان با خارج شدن از مشهد در مسیر سفر تهران و جمکران و شمال خواندن آخرین اثر رضا امیر خانی عزیز به نام "جانستان کابلستان " را آغاز کردم و جالب این که دقیقا با ورود به مشهد آخرین خطوط این کتاب را هم خواندم و به عبارتی به پایان آمد این دفتر.این طور شد که عملا سفر داخل کشور ما به لطف وجود این کتاب با چاشنی شهرهای هرات و کابل و مزار شریف افغانستان توام شد و لذت سفر نیز رسید به دو چندان.
مثل همیشه ( به استثنا ناصر ارمنی) از خواندن کتاب های رضا امیر خانی لذت بردم .البته این بار لذتم با یک وسوسه عجیب برای سفر به کشور دوست و همسایه و به قول رضا امیر خانی آن قسمت از پهنه فرهنگی میهن مان همراه شد.
تا دیر نشده باید بگویم که جانستان کابلستان روایت سفر رضا امیر خانی به کشور افغانستان در سال ۸۸ است که به نوشته خود نویسنده به نوعی برای فرار از شرایط اسف ناک بعد از انتخابات و افرادی که یک ریز دنبال موضع گرفتوندن این و اون بوده اند انجام شده است.
امیر خانی در این کتاب حدوداْ ۴۰۰ صفحه ای روایت سفر خودش را از چند روز قبل سفر با سعود به دماوند آغاز کرده است و در ادامه ماجرای حضور در مشهد و بعد از آن هم هرات ، کابل و مزار شریف را همراه با تفسیر ها و تحلیل هایش نقل کرده است.
البته فصلی هم در این کتاب با عنوان " انتخاباتیات " آمده که نویسنده در آن ۴ انتخابات ریاست جمهوری که در سال ۸۸ در خاور میانه برگزار شده را مورد بحث و تحلیل قرار داده است.جالب این که رضا امیر خانی در زمان برگزاری یا حول و حوش آن در همه این کشورها حضور داشته است!
روایت سفر امیر خانی از افغانستان علاوه بر بازی های زیبای کلامی و نگارشی نویسنده ، تحلیل ها و تفسیرهای زیبایی را هم در زمینه های قرابت فرهنگی ایران و افغانستان مسائل زبانی در دو کشور نوع رفتار دولت آمریکا و کشورهای غربی و مسائل گوناگون فرهنگی و اجتماعی مربوط به افغانستان در خود جای داده است که خواندن همه آن ها خالی از لطف نیست.هرچند اصل ماجرای سفر نیز با توجه به اتفاقات جالبی که در آن به وقوع می پیوندد جذابیت های خاص خود را دارد.
در نهایت ضمن تاکید براین که نقدهایی هم به این کتاب دارم و به دلیل نقاط قوت زیاد موجود به آن ها اشاره نمی کنم ِ، شما را به خواندن این اثر دعوت می کنم.
========================================
132
عکس خانه: جانستان کابلستان
http://homepic.blogfa.com/post-273.aspx
عباس علیزاده-مرداد90
زیاد کتاب نمی خوانم.
اما هر کتابی از رضا امیرخانی در بیاید، حتما می خوانمش.
جانستان کابلستان را همین الان تمام کردم. تمام که شد گریه کردم.
نمی شود یک پیام و یک هدف از نوشته شدن و انتشار این کتاب نام برد. بیشمار هم نمی توان شمرد آن اهداف و پیام ها را .... اما کم هم نیستند.
بخوانیدش این کتاب را.
========================================
131
تراوش اندیشه: جانستان؛ کابلستان
http://taravoshe-andishe.blogfa.com/post-5.aspx
آشنا-تیر90
رضا امیرخانی، نویسندهی رمانِ زیبای " من او " را احتمالاً میشناسی. چند روز پیش داشتم جدیدترین نوشتهاش را میخواندم: سفرنامهای به نام " جانستان کابلستان "
برای منی که به جز بیوتن سایر نوشتههای وی را خواندهام، تغییر و پختهتر شدن قلم نویسنده کاملاً مشهود شدهاست. کسی که " نشت نشا " را خوانده باشد، احساس میکند که نوعِ انتقادیِ قلم امیرخانی تازه در حال شکل گیری است. و این قلم پس از ۵ سال در مقالهی " نفحات نفت " به جا افتادگیِ قابل قبولی میرسد. و در جانستان کابلستان کاملاً احساس میکنی که متن، نوشته شدهی یک پدر است...
این پختگی متن، میتواند اتفاق مبارکی باشد، اما مطلبی باعث میشود تا همراه با این روند رو به صعود، خواندن و درک نوشتهها برای ما سختتر باشد. نویسنده هر چه بیشتر در حال فرو رفتن در قانونهای زبانی خود است؛ که با قانونهای منصوب فرهنگستان بعضاً تفاوت بسیار دارد. و این نوآوری و خلاقیت تا جایی یک نقطهی قوت است که این نویسندهی مردمی را از مردم جدا نکند.
در انتهای کتاب جانستان کابلستان، از رمان در دست انتشار امیرخانی نام برده شده است. این رمان " قیدار " نام دارد. قیدار نام یکی از پیامبران ساکن ایران است که در روستایی به همین نام در زنجان به خاک سپرده شد. با توجه به این که ارمیا نام پیامبری از پیامبران بنیاسرائیل است به نظر میرسد که نویسنده در مطالعهی احوال پیامبران ید طولایی دارد!
========================================
130
از همیشه تا هنوز: قدرت نگرش و برداشتهای ذهنی
http://manbkhodam.blogsky.com/1390/04/29/
فرزانه-تیر90
دیروز رفتم پ ژ و هش گر ان. خداییش همین یه ذره جا رو دیدن و دو سه تا قفسه رو گشتن به خاطر تعصب وطنیه یا هر چیز دیگه! خیلی بیشتر بهم میچسبه تا گشت زدن تو شه ر کتاب. مخصوصا شه ر کت اب آر یا شهر با اون فروشنده ی بد اخلاقش :( باز البته شه ر کت اب و ن ک دوست داشتنی تره... بگذریم.
دو تا کتاب خریدم. یکیشون آخرین کتاب امیرخانیه به نام "جانستان کابلستان" که تا حالا ندیده بودم و فروشنده ی مهربون از رو سابقه ی علاقه م به کتابا بهم پیشنهاد کرد (موندم چه حافظه ای داشت بعد چند ماه یادش بود هنوز چه موضوعاتی و چه نویسنده هایی رو دوست دارم)
========================================
129
بیان باران: جانستان کابلستان
http://rainstate.blogfa.com/post-20.aspx
سعید-تیر90
كتاب جديد رضا اميرخاني عزيز را خواندم و اين روزها مشغول كتاب نفحات نفت هستم. جانستان كابلستان را سفرنامه اي متوسط مي دانم البت از رضا اميرخاني خيلي بيشتر از اينها توقع داريم. اما چند نكته:
1-حدس مي زنم رضا اميرخاني به قصد نوشتن سفرنامه به افغانستان قدم نگذاشته بل او چنان چه مي گويد رفته است تا از يتجادلون فرار كرده باشد و بعد از آن و در حين سفر به اين نتيجه رسيده است كه مشاهداتش را قلمي كند.
2- اميرخاني اگرچه با شاخك هاي تيزش خيلي چيزها را ديده و به درستي بيان كرده ولي بايد پذيرفت خيلي نكته ها از چشم تيزبين او پنهان مانده. ما در اين كتاب حضور اشغالگر را خيلي پررنگ نمي بينم. او براي ما از آمريكايي ها زياد توضيح نمي دهد و تاثير اشغال را خيلي جلوه گر نمي كند و دوم طالبان است. فاش گويم كه اميرخاني ،يك اميرخاني توريست است و بعد از آن اميرخاني انقلابي و مومن به آرمانهاي امام.
3- جدا نويسي او هم مثل هميشه خواننده را اذيت مي كند.
========================================
128
گویا نیوز: کشکول خبری هفته 153
http://mag.gooya.com/society/archives/125006.php
ف. م. سخن-تیر90
عمل خانم توسلی افتادن از آن سوی بام است. به عنوان نمونه می توانم از نويسنده ی با ذوق و با تکنيک، آقای رضا اميرخانی نام ببرم. اگر چه ايده ها و انديشه های رضا اميرخانی با آن چه من به آن معتقدم زمين تا آسمان فرق دارد، ولی ايشان نويسنده ای با سبک و استيل است که اتفاقا رسم الخطی را در کتاب هايش به کار می برد که من با آن صد در صد موافق ام ولی خود در پياده کردناش، گاه با ترديد برخورد می کنم. اين رسم الخط شايد در نگاه بسياری تندروانه و افراطی باشد، ولی می توان به ضرس قاطع گفت که صد در صد منطقی و بسيار کم استثناست. رسم الخط ايشان را در کتاب های متعددش، و اگر کتاب هايش در اختيار نيست، در يادداشتی که در شماره ی ۱ ماهنامه ی تجربه منتشر شده است می توان ديد. يکی دو خط از يادداشت او را در اين جا می آورم:
"...هنوز تای کجاست از دهانم خارج نشده است که سقِ سياهم، چشمم را تيره و تار می کند. وسطِ جاده، خاکباد است انگار يا... نزديکتر که میشويم، میبينيم که ترافيکِ وحشتناکی درست شده است..." «جانستان، سفرنامهی رضا اميرخانی به افغانستان»
حال سوال اين است، اگر نويسنده ی صاحب سبکی رسم الخطی اين چنين داشته باشد که احتمالا از نظر خانم توسلی و زبانشناسیِ مطلوب ايشان غلط اندر غلط است چه بايد کرد و آيا نافه می بايد در چنين نوشته ای دست ببرد يا خير.
========================================
127
خبرآنلاین: ماجراهای خواندنی سفر به سرزمین باکره
http://www.khabaronline.ir/news-162588.aspx
...-تیر90
«جانستان کابلستان» 352 صفحه ای رضا امیرخانی که حاصل سفر وی به افغانستان بعد از انتخابات سال 88 است، با استقبال مخاطبان همراه و بعد از رونمایی در اواخر اردیبهشت، برای سومین بار روانه بازار نشر شد.
صفحه فروش کتاب خبرآنلاین با معرفی پرفروشهای بازار نشر و روش تهیه تلفنی آنها در پایتخت راهاندازی شد.
به گزارش خبرآنلاین، «جانستان کابلستان» نوشته رضا امیرخانی در 352 صفحه حاصل سفر این نویسنده به افغانستان در سال 88 است که نشر افق آن را روانه بازار نشر کرده و تاکنون نزدیک به 6 هزار نسخه فروش داشته و به گفته ناشر دو نوبت از چاپ های این کتاب به اتمام رسیده و در روزهای آتی چاپ سوم کتاب با تیراژ سه هزار نسخه روانه بازار نشر می شود.
«جانستان کابلستان» پنجمین روز برپایی نمایشگاه کتاب در غرفه افق عرضه شد و ۵۵۰ نسخه از آن در همان روز و در عرض ۴۰ دقیقه به فروش رفت.
رضا امیرخانی در سال ۸۸ سفری چند روزه به افغانستان داشت که حاصل این اتفاق یک سفرنامه با نام «جانستان کابلستان» شده است. این سفر که یک مسافرت شخصی و برای ملاقات با چند دوست افغان و دیدار از شهرهای مهم این کشور بود با ماجراهای غیرمنتظره و جالبی برای این نویسنده همراه شد که این ماجراها گاهی هیجانانگیز است، گاهی طنزآلود و گاهی هم به آشکار شدن حقایق دردناکی میانجامد. در این سفرنامه امیرخانی تنها در محدوده سفرش به افعانستان نمیماند، بلکه به تاریخ و آینده، سیاست و اقتصاد و وقایع روز وگاه موضعبندی درباره اتفاقاتی معطوف میشود که این نویسنده همیشه در برابرشان سکوت کرده است.
در پشت جلد این کتاب آمده است: «هر بار وقتی از سفری به ایران برمیگردم، دوست دارم سر فرو بیافکنم و بر خاک سرزمینم بوسهای بیافشانم... این اولینبار بود که چنین حسی نداشتم... برعکس، پارهای از تنم را به جا گذاشته بودم پشت خطوط مرزی، خطوط بیراه و بیروح مرزی... خطوط "مید این بریطانیای کبیر"! پارهای از نگاه من، مانده بود در نگاه دخترِ هشتماهه... بلاکش هندوکش...»
به گزارش خبرآنلاین، در بخش ورود امیرخانی به افغنستان و عبور از مرز نیز میخوانیم:
- این سیاه سر را بفرست به آن اتاق تا پیرزال تلاشی کند. بکس کلان را هم بگذار پایین. بایستی تلاشی شود...
نه معنای سیاهسر را میدانم نه معنای تلاشی را! بکس را با اشاره سرباز به چمدان و کلان وپیرزال را هم سر ضرب حدس میزنم و درست درمیآید...با کالسکه لیجی همراهی میکنیم با او. نگران همسفر هستم که میرود به سمت آن اتاقک کاهگلی. در چوبی اتاقک باز میشود و پیرزنی هفتاد ساله با لباس گلدار محلی و چادری آبی که روی شانهاش انداخته، همسفر را فرا میخواند. برمیگردیم سمت سرباز که کنار گاری ایستاده است و دست به چمدان نزده است. جلو میآید و مسلسل کلاشینکفاش را به کالسکه تکیه میدهد. صورتش را به صورتم نزدیک میکند. جوری که گرمای نفسش به صورتم میخورد. دستش را میگیرد زیر چانهام.
ها؟! چه خیال کردی؟ افغانی غیور است، خودش خواهر و مادر دارد...
درست میگویی، بر منکرش...
پ چرا رفتی دنبال سیاهسر؟ پشتون غیرت دارد. من که گفتمت، پیرزال تلاشی میکند. کدام مردکی آنجا بود آخر؟
شروع میکنم به بهانه آوردن که معنی تلاشی نمیدانستم و معنای پیرزال...دولا میشوم که چمدان کلان ببندم کهع دوباره تشر میزند:
هنوز تلاشی نکردم. این جی هیچکس بی اجازه دست نمیزند به اثاث غریب...افغان حرمت غریب را دارد.
چنان با صدای بلند این جملات را میگوید که آدم خیال میکند مشغول متلک انداختن است...تا چند دقیقه دیگر از ساختمان گمرک مرزی خارج شدهایم و عملا وارد خاک افغانستان شدهایم. کمی هول برم داشته است.
هموطنان تهرانی برای تهیه این کتاب کافیست با شماره 88453188 سامانه اشتراک محصولات فرهنگی؛ سام تماس بگیرند و کتاب را در محل کار یا منزل _ بدون هزینه ارسال _ دریافت کنند.
ناشران و نویسندگان کشور میتوانند برای معرفی تازهها و آثار خود با ketab@khabaronline.ir مکاتبه کنند.
========================================
126
قمیها: نگاهی به جانستان کابلستان
http://ghom.blogfa.com/post-168.aspx
بچه قمی-تیر90
اولین کتاب امیرخانی را که خواندم، "منِ او" بود. سبک و سیاق قلمش من را گرفت. جذبهی قلم امیرخانی من را وادار کرد که تمامی آثارش را -به جز "نفحات نفت" که هنوز فرصت مطالعهاش دست نداده - بخوانم.
اما تا قبل از جانستان کابلستان، کتابی که بسیار بسیار به من چسبید و آن را بیان درد واقعی حوزه علم در کشورمان میدانم، کتاب "نشت نشا" بود. از همین فرصت استفاده میکنم و به همهی کسانی که دلشان برای علم و فرهنگ این سرزمین میسوزد، توصیهی اکید میکنم که این کتاب را بخوانند.
از ابتدایی هم که خبر نشر کتاب "جانستان کابلستان" را شنیدم، بسیار مشتاق شدم که آن را تهیه کنم. به نمایشگاه کتاب نرسیدم اما بعد از اتمام امتحانات بچه ها، حسن؛ پسر بزرگم که امسال به کلاس سوم راهنمایی میرود و از یکی دو ماه قبل اصرار داشت که به فروشگاه کتاب برویم و من به بهانهی امتحاناتش این کار را عقب میانداختم، بالاخره مجبورم کرد به فروشگاه کتاب سوره سری بزنیم. و البته این بهانهای شد که در کنار خرید کتاب برای بچهها، چند جلد کتاب هم برای خودمان بخریم. سی هزار تومانی پیاده شدیم. این کتاب هم یکی از همان کتابهاست.
خلاصه دست گرفتن جانستان کابلستان همان و زمین نگذاشتنش همان.
این کتاب حاصل یک سفر چند روزهی امیرخانی به کشور غریب آشنا و همسایه؛ افغانستان است. من که در قم ـ که تقریبا از نظر جمعیت مهاجران افغانی، رتبهی یک را در کشور دارد ـ زندگی میکنم، فکر نمیکردم این قدر نسبت به این آشناهایی که روزانه شاید چندین نوبت باهاشان سر و کار داشتهام، غریبه باشم.
امیرخانی با نثری بسیار شیوا و گیرا، چشمان خواننده را به سوی سرزمینی میچرخاند که زرق و برق دنیا و جار و جنجال تبلیغات کور کنندهی آن، باعث شده است کمتر کسی به این قطعهی بی شمع و چراغ نظر بیافکند.
اما امیر خانی در نوشتن، قبلتر شیوهای را در پیش گرفته بود که در این کتاب با شدت هر چه تمامتر به سیم آخر زده و افراط گونه به جدانویسی کلمات پرداخته است. کاری که به قول محمد کاظم کاظمی (ادیب افغانی) برای کسی که با آن آشنایی ندارد در وهلهی اول، لذت خواندن را تباه میکند. بسته به گیرایی و حال و حوصلهات باید چند یا چندین صفحه را بخوانی تا قلق نوشتار به دستت بیاید. در این باره همان آقای محمد کاظم کاظمی، نقدی نوشته است تحت عنوان "اندر باب جدانویسی و سر هم نویسی" که می توانید آن را اینجا بخوانید.
از حواشی کار که بگذریم، این چند پاراگراف را که از صفحات ۳۲۰ تا ۳۲۲ انتخاب کردهام مرا به شدت به تامل واداشت:
"حالا هر کس از وضع افغانستان میپرسد، یاد گرفتهام که مثل کارشناسان رسمی جواب دهم. اگر از وضع اقتصادی بپرسند میگویم که با همهی پسماندهگی، اما به دلیل فقدان زیرساختهای مخل پیشرفت و دیوانسالاری مهارنشدنی، این احتمال وجود دارد که افغانها با یک مدیریت کارآمد و عزم ملی، سی ساله از ما پیش بیافتند... بعد هم کمی راجع به مسالهی ملتسازی حرف میزنم و توضیح میدهم که ما شاید صد سال از آنها جلوتر باشیم...
اما این فاصلهی آنها با ماست. فاصلهی ما با آنها چه مقداراست؟! شاید بپرسی مگر این دو فاصله با هم توفیر دارند؟ ۳۰ سال فاصلهی اقتصادی و ۱۰۰ سال فاصلهی اجتماعی، چه از این سو، چه از آن سو... چه تفاوتی دارد؟
بگذار ساده بگویم، ـ نه مثل یک کارشناس رسمی ـ که شاید فاصلهی آنها با ما اینقدر زیاد باشد، اما فاصلهی ما با آنها، بسیار کم است ... زیر ۵ سال ...
اگر ما مردم قدر یکدیگر ندانیم و قدر کشور ندانیم و قدر نظام ندانیم و افسار مملکت را بدهیم دست جاهطلبی چهار نفر قدرتطلب بی فرهنگ سیاسی، یقین بدانیم که ظرف ۵ سال بدل خواهیم شد به نسخهی برابر اصل همسایه. گسلها اگر تعمیق شوند و من و تو یکدیگر را دشمن بپنداریم، هزاران خط جنگ دیگر بین ماهای دیگر و شماهای دیگرتر پدید خواهد آمد و...
...
گسلهای قومی و مذهبی در افغانستان باعث میشود تا وقتی آمریکا وارد دعوا میشد، به هیچ عنوان، مردم، ضد وی متحد نشوند. در یک شکاف سیاسی، دشمن بیگانه، میتواند یکی از عوامل مهم وحدت ملی باشد. اگر ما در یک گسل اجتماعی، قسمتی از جامعه را دشمن فرض کردیم، عملا به دشمن بیگانه حق دادهایم برای ورود و همکاری...
اگر شکاف سیاسی، بدل شد به گسل قومی، مذهبی، اجتماعی، دیگر حنای عبارت دشمن رنگش را از دست میدهد و عملا دشمن که تا دیروز باعث و بانی وحدت ملی بود، تبدیل میشود به یکی از طرفین دعوا، ورود دشمن به دعوای دو جبههی سیاسی در طرفین یک شکاف، باعث ایجاد اتحاد دو جبهه و عملا فراموشی اختلاف و پر شدن سطح روئین شکاف میشود. اما اگر جامعه پذیرفت که گسلی وجود دارد، از طرفین گسل، حتا وابستهگی مشروط به دشمن را میپذیرد.
و این خطر بسیار بزرگی است برای جوامعی که بخش بزرگی از وحدت و هویت ملیشان را مدیون دشمنی دشمنان هستند..."
بعد از خواندن این سطور به یاد آوردم در ۱۹ دی ماه سال ۸۹ به اتفاق همشهریانم به محضر مقام معظم رهبری شرفیاب شدیم، وقتی دیدار تمام شد و از حسینیهی امام خمینی خارج شدیم، به یکی از همراهان گفتم: دقت کردید که چه قدر آقا اصرار دارند که این سران فتنه دشمن واقعی نیستند و دشمن کسانی هستند در بیرون از مرزها! و باید اعتراف کنم بعد از خواندن این قسمت از نوشتهی آقای امیرخانی چرایی آن را یافتم. در ادامه آن بخش از فرمایشات مقام معظم رهبری را در همان تاریخ برایتان میآورم تا شما هم کمی اندیشه کنید:
"اين كسانى كه شما بهشان ميگویيد سران فتنه، كسانى بودند كه دشمن اينها را هل داد وسط صحنه. البته گناه كردند. نبايستى انسان بازيچهى دشمن شود؛ بايد فوراً قضيه را بفهمد. اگر اول غفلتى كرده است، وسط كار وقتى فهميد، بلافاصله بايستى راه را عوض كند. خوب، نكردند. عامل اصلى ديگرانى بودند كه طراحى كرده بودند، به خيال خودشان محاسبه كرده بودند." (بیانات مقام معظم رهبری در ۱۹ دی سال ۸۹ در دیدار با مردم قم)
و یا این بخش از صحبت های ایشان که در روز اول سال ۹۰ در مشهد مقدس ایراد کردند:
"(دشمنان می خواستند) شبيه آنچه را كه در مصر و در تونس و در ليبى و در بعضى از كشورهاى ديگر اتفاق افتاده است، مثلاً بتوانند در ايران - ايرانِ مردمسالارى دينى، ايرانِ ملت - پياده كنند! عواملشان در داخل كشور، مردمان ضعيف، فرومايه، حقيقتاً دستخوش هوىهاى نفسانى، سعى كردند شايد بتوانند اين كار را بكنند. خواستند در اينجا حركتِ شكستخورده، حركت كاريكاتورىِ مضحك به وجود بياورند؛ اما خب، ملت ايران توى دهنشان زد. ...(در اینجا مردم یک صدا فریاد مرگ بر منافق سر دادند) منافق واقعى آمريكاست. نفاق واقعى، عملى است كه اينها دارند انجام ميدهند؛ ادعاى دفاع از ملتها."
و البته این قسمت از بیانات ایشان را نیز بد نیست توجه کنید:
"يكى از نقشههاى بزرگ دشمنان ملت ايران، ايجاد تفرقه و شكاف در داخل بوده است؛ به بهانهى قوميت، به بهانهى مذهب، به بهانهى گرايشهاى سياسى، به بهانهى جناحبندىها، به بهانههاى گوناگون. اتحاد را بايد حفظ كرد. خوشبختانه ملت ما آگاهند."
========================================
125
روزنامه اعتماد: سیاسی و از آن بیشتر
http://www.etemaad.ir/Released/90-04-25/214.htm#105862
امین حسینیون-تیر90
«جانستان كابلستان» مي تواند خواندني باشد. اما من از وجهي ديگر به آن نگاه كرده ام. در مقدمه 20 صفحه يي كتاب، اميرخاني با بيان ماجراهايي در باب قله دماوند به لطايف الحيل مي گويد كه خودش سياسي نيست و اين كتابش هم سياسي نيست. مكررا مي گويد كه پس از انتخابات 88 موضع گيري نكرده است و «كارم سياست نيست» [ص21]. از قول يك آدم ناشناسي در قله دماوند راجع به خودش مي گويد: «گفتم دلايل مخالفتت با سبز را بگو... گفتي به مهرورزها هم راي نمي دهي...» [ص28] و به اين ترتيبِ غير مستقيم اعلام بي طرفي هم مي كند. او تاكيدات غليظ مي كند كه «مرد سياست» نيست چون نفعي از سياست نمي برد. اما به نظر من هركس «جانستان كابلستان» را مي خواند بايد آن را با اين ديد بخواند كه كتاب بشدت سياسي است و آن مقدمه مفصل را جدي نگيرد. و لابه لاي نثر جوان و طنز و كنايه، مثل من رد پاي سياست را هم در كتاب دنبال كند. فصل اول كتاب تا زماني كه اميرخاني به مرز افغانستان برسد ادامه همان مضمون مقدمه است كه «من سياسي نيستم. من فقط اهل فرهنگم.» اما اين مقدمات طولاني با رسيدن به مرز افغانستان و در واقع آغاز سفر تمام مي شود، يعني صفحه 42. تقريبا 15درصد از حجم كتاب مقدمه يي طولاني است براي اينكه يك كتاب كاملاسياسي غيرسياسي به نظر برسد. بعد كه وارد افغانستان مي شويم جابه جا نظرات سياسي را در لفافه مي بينيم، مثلامي رسد به ماجراي روس ها و منار و اين ديالوگ را از قول روس مي نويسد: «تاواريش! رفيق! مال تو نخورد به مناره... اين را شرط مي بنديم سر آن دخترك چشم آبي تاجيك... [ص 66] بله، ديالوگ به نظر سياسي نمي رسد. ولي محصول همان گفتماني است كه سرباز اجنبي را قطعا و بي شك مست و متجاوز مي داند. روس ها در كتاب اميرخاني فقط همين يك جمله را مي گويند. حالابگذريم. كمي بعد مي رسيم به جايي كه اميرخاني در دلش هوس مي كند . اي كاش هرات مال ايران بود و مي گويد: «اگر موش دواندن انگليسي ها نبود هيچ بعيد نبود كامران ميرزا... يا محمدشاه در همچه جايي نشسته بودند... اين دو اگر نه، سپاهيان و مردمان قطعا به همچه كاري مشغول بودند! اگر بيگانه مي گذاشت... »[ص77] يعني اگر انگليس نبود الان افغانستان يك استانِ ايران بود؟ و آيا ما واقعا از اين موضوع خوشحال بوديم؟ و آيا اين ادعا اصولامربوط به تاريخ سياسي نيست؟ برويم جلوتر: «فاصله يي كه فقط برمي گردد به حيله بيگانگان.» [ص78] فقط حيله بيگانگان؟ آقاي اميرخاني آيا مي تواند ثابت كند كه در زمان صفويان، افغانيان و مخصوصا پشتون ها شهروند درجه چندم نبوده اند؟ صفحه بعد مي نويسد: «حمله محمود افغان... شورش بوده است، شورشي درون يك حكومت بزرگ.»[ص79]. من نمي دانم افغان ها به محمود افغان عموما مفتخر هستند يا نه، ولي مي دانم محمود افغان در اعتراض به ظلم حاكم صفوي قيام كرده بود. اگر به ميرزا كوچك خان و جنبشش بگوييم قيام جنگل و محمود افغان را بگوييم شورشي، يعني در همين جمله ساده هم افغان ها را شهروندان درجه دومي ديده ايم كه حق نداشته اند عليه ظلم حاكم صفوي قيام كنند. كمي بعد در باب رسيدن امريكايي ها به هرات مي گويد و بعد: «روزگاري پيش، پيشينيان ما اما، به شهرها اينگونه وارد نمي شدند... براي ايشان در عالم ذهن مرزي و تذكره يي نبود.» [ص 84] باز آقاي اميرخاني بر اساس ديد سياسي خودش مي گويد امريكايي ها به افغانستان حمله كرده اند و ايراني ها نه: انگار بين ما و افغان ها در تاريخ هرچه بوده عالم درويشي بوده. ديد سياسي آقاي اميرخاني باعث مي شود قتل عام يعقوبي در كابل و امثالهم به كل فراموش شود. كمي بعد مي رسيم به سخنراني آقاي اميرخاني در دانشگاه هرات كه خلاصه اش در اين جمله است كه: «اما پس از استعمار، انگليسي ها در سال 1832 با زور انگليسي را جايگزين فارسي كردند. » [ص143] آقاي اميرخاني خيلي ناراحت است كه هندي ها ديگر زبان رسمي شان فارسي نيست. ولي آيا كسي مي تواند ثابت كند كه عموم هندي ها از اين موضوع دلگيرند؟ قدر مسلم اينكه پس از استقلال هند زبان انگليسي همچنان حفظ شده و گويا كسي مشكل چنداني با اين قضيه ندارد. اينكه آقاي اميرخاني مساله تغيير زبان هند از فارسي به انگليسي را ناشي از توطئه استعمار و امري منفي مي داند به خاطر ديد سياسي ايشان است. اگر بيطرف باشيم، بايد بپذيريم اگر هندي ها خيلي خاطر فارسي را مي خواستند انگليسي را پس مي زدند. هندي ها انگليسي را انتخاب كردند والاصد سال زمان خيلي زيادي نيست. ما خودمان بعد از دويست سيصد سال فارسي را از پسِ عربي دوباره زنده كرديم. اينجا تقريبا وسط كتاب است. فصل آخر كتاب هم كه اصلامربوط است به مباحث انتخاباتي و چهار انتخابات اخير خاور ميانه. اميرخاني در فصل انتخاباتيات مثل يك تحليلگر مسائل خاورميانه همه چيز را مي كاود و اصلانقشه خاورميانه را از ديد يك امريكايي طراحي مي كند. هرات را به ايران مي دهد و بلوچستان را مستقل مي كند و... همه اينها اشكالي ندارد. هر آدمي حق دارد سياسي باشد. ولي من واقعا ادعاي غيرسياسي بودن را براي كتابي كه در مجموعه سياست امروز افق چاپ شده است نمي فهمم. اين حرف ها به اين معني نيست كه من لزوما با اميرخاني مخالفم، حتي شايد خيلي جاها موافق هم باشم و من هم با همان ديد دلم بخواهد هندي ها باز هم فارسي حرف بزنند. اما اگر اين كتاب بدون توجه به وجه سياسي غليظش خوانده شود خطاست. در اين گرما هم كه قهوه ديگر نمي چسبد. اميدوارم خيلي تند نرفته باشم!
========================================
124
تلنگری بر روح: جوانمرد مردمان همسایه
http://mandegar14.blogfa.com/post-14.aspx
سارا میرفخرایی-تیر90
این چند روز فرصت خوبی بود تا کتاب "جانستان کابلستان" رو که خواهرم به سفارش از نمایشگاه کتاب برام خریده بود بخونم، روایت سفر امیرخانی به افغانستان.
انصافا کتاب خواندنی بود، روایت جدیدی بود برای من بی خبر از این کشور همسایه! از لحاظ اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و...
خوبی قلم امیرخانی در اینه که خیلی ماهرانه، تورو به تامل و اندیشه در تک تک جملاتش دعوت میکنه، همین که ذهن های تار عنکبوت بسته رو درگیر میکنه کلی ارزش داره!! بالاخره از قدیم گفتن نوشته خوب اونیه که ذهنتو از آکبندی در بیاره و درگیر کنه...!!
امیرخانی خیلی صادقانه همه خوبی ها و بدی های سفر رو شرح داده، بدی ها رو گفته و رد شده، و خوبی هارو هم گفته و تاکید کرده با جمله مکررش در این کتاب که "جوانمرد مردمی هستند مردم این دیار" ، تاحدی که شاید خیلی از ذهنیت های از پیش ساخته مارو از افغانستان از بین ببره!
به نظرم این کتاب باعث میشه که نگاه خواننده به بعضی چیزها عوض بشه، این که الآن وقتی به افغان های دوروبرت در وطن خودت میرسی، یاد تک تک تجربه های امیرخانی بیفتی و باز این جمله برایت زنده شود که " جوانمرد مردمی هستند مردم این دیار..."
خوندنش رو در این تعطیلات از دست ندین..
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- انشاالله با چندتایی از دوستان عازم کربلاییم، دعاکنید با معرفت بریم و نائب الزیاره همه باشیم.
پ.ن: کاش امیرخانی بعد از "داستان سیستان" و "جانستان کابلستان"، سفرنامه اش به عراق هم نوشته بود، مطمئنا الآن خیلی به کارمون میومد!! نوشته هاش عجیب به دل میشینه.
========================================
123
انتظار: جانستان کابلستان
http://montazerin72.mihanblog.com/post/208
علی افسری-تیر90
رضا امیرخانی، دست همسفرانش را گرفت و رفت در دیار پرخطری كه با خطوط مرزی "مید این بریطانیای كبیر" از مام میهن جدا افتاده است و در آتش اختلاف قومی و مذهبی می سوزد.
امیرخانی عزیز! آن چنان چشم هایم را باز كردی كه بعید است بتوانم حتی زوركی آن را بر این حقیقت تلخ ببندم. آن چنان از جوان مردی برادران افغان گفتی و خوب توصیفشان كردی آن خوبان جدا افتاده را كه دلم هوای هرات و مزار را كرد، شدید.
اگر نگران همسفرانت نبودم، آرزو می كردم دو سه هفته دیگر می ماندی و باز هم می گفتی از آن دیار مردانگی، از بلاكش هندوكش.
دلم به حال خودمان و خودشان می سوزد از بی حالی مدیریت سه لتی، كه نتوانسته است ارتباط سازنده ای با آن طرف این مرز ساختگی برقرار كند. هر چند، این مدیریت سه لتی، ذلتی به بار نیاورد و نان مستخدمینش را بدهد هنر كرده است.
رضا امیر خانی! دلم سوخت آن وقت كه تو دلت سوخت در آن دیار، چشمانم گریان شد، آن موقع كه تو گریستی، مغزم سوت كشید آن زمان كه تو انگشت حیرت به دهان گرفتی و روحم پرواز كرد آن وقت كه تو پریدی در هوای جوانمردی جوانمردان دیار ستم كشیده، بلاكشان هندوكش.
خدا قوت عزیز برادر.
========================================
122
ایران سرای امید: سلاح فرهنگی ایران در برابر شوالیههای ناتو در افغانستان
http://hopeland.blogfa.com/post-23.aspx
امید رحیمی-تیر90
چقدر از افغانستان میدونید؟ تابحال کدومتون به سفر به افغانستان فکر کردید، حالا واسه سیاحت یا واسه زیارت؟ سفر که پیشکش، فقط یه شوخی بود(چراشو خودتون بگید).اصلا تا بحال به شرایط فرهنگی افغانستان توجه کردید؟ تو صدا سیما هم که از افعانستان فقط سربازهای ناتو و نیروهای طالبان رو میبینیم، گاهی هم کرزای و دیگر هیچ. به نظرتون نقش ایران تو آیندهی افغانستان چقدره و چقدر میتونیم افغانستان رو تو راهی که میره به سمت خودمون بکشونیم؟
حتما میدونید که زبان اکثر مردم افغانستان فارسیه و همین موضوع باعث قرابت فرهنگی بین ما و افغانستان میشه.ولی با توجه به شرایطی که افغانستان داره و حضور نیروهای اروپایی و آمریکایی و یک معضل بزرگ بنام طالبان این کشور دوست و همسایه روز به روز داره از ایران ما دورتر و دورتر میشه.پس به چند نقش فرهنگی ایران تو افغانستان توجه کنید:
آمریکاییها در افغانستان هفتهنامهای به سه زبان فارسی، پشتو و انگلیسی بنام «صدای آزادی» منتشر میکنند و بطور رایگان در اختیار مردم افغان میگذارند.هفتهنامه ها کاملا با سطح فرهنگ افغانیها همخوانی دارد.صفحهای دارد بنام«از باباجان بپرسید» که به نوعی صفحهی مشورت است.فریده از باباجان راجع به بیکاری پرسیده است.خیلی قشنگ جواب داده است که«فریدهی عزیز وظیفهی اشتغال فقط با دولت نمیباشد، شرکتها که بسیاریشان هم افغان هستند وظیفهی ایجاد اشتغال دارند.»از همان اول ، سطح توقع مردم از دولت و نیروهای خارجی مستقر را پایین میآورند.سردبیر هفتهنامه هم یک ژنرال آمریگایی است که متن ادبی هم مینویسد راجع به گل و بلبل.بنام کاپیتان تورن توبیس واخنر.انتهای مجله هم نوشتهاند که مجله زیر نظر فرماندهان اسیاف منتشر میشود.رادیوی موج افام و سایت هم دارد.خیلی جالب است که در صفحهی میانی آن شمارهی اول ماه میزان ، برای عید فطر هم مطلب دارند.اشعاری هم به فارسی و پشتون و همچنین پیام شیخالاسلام اوباما به مناسبت ماه مبارک برای مسلمانان جهان به سه زبان.
ما چه میکنیم.رایزن فرهنگی ما و کنسول ما هم آیا مجله منتشر کردهاند؟ تا بحال چقدر کار فرهنگی توی افغانستان انجام دادهایم؟ حتی بعضی کتابفروشیهای افغان هم بدلیل علاقهی زیاد مردم به فرهنگ و مردم ایران خواهان وارد کردن کتابهای ایرانی بودند با کلی مشکل مواجه شدند و عدهای از آنها نیز بصورت قاچاقی کتابهای ایرانی را وارد افغانستان کرده و میفروختند.حتی بعضی از افغانیها که آرزوی زیارت امام رضا(ع) رو دارند، نمیتونند به مشهد برن چون دولت ایران اجازه نمیده و خیلی سخت میگیره.
در زمینهی فرهنگی تو افغانستان که دیدیم ایران تقریبا هیچ نقشی نداشت.حالا تو زمینهی امنیت افغانستان به نظرتون ایران نقشی داشته؟ حتما میگید اینجا هم نقشی نداشته و نداره! ولی اگر یکم توجه کنید میبینید که تو این زمینه بطور غیر مستقیم ایران نقش داشته.نقش که نمیشه گفت ولی با یکم سیاست به راحتی میشد فعالیتهای خوبی انجام داد.
جوانان افغانی که شرایط تحصیلی مناسبی در افغانستان ندارند تصمیم به ادامهی تحصیل در مدارس و دانشگاههای کشورهای دیگر میگیرند.بهترین گزینهها برای این کار ایران و پاکستان هستند(بدلیل زبان مشترک و فرهنگ نزدیک)، و به تبع ایران شرایطی بس مناسبتر دارد.اما تحصیل در مدارس ایران آسانتر است برای جوانان افغان یا در پاکستان؟ بهتره بگیم تحصیل در ایران غیر ممکن است.پس عمدهی جوانان به پاکستان میروند و عدهای قلیل هم البته به هند.
طالبها که مهمترین عامل بیامنی تو افغانستان هستند، اهل هرات نبودهاند و از ولایات جنوبی آمده و نود درصد آنها پشتوناند و درسخواندهی مدارس پاکستانی و با فرهنگی پایینتر از فرهنگ عامهی اهل هرات.مدارس پاکستانی هم که حتما میدونید اکثرا وهابی هستند و مروج اندیشههای وهابیت.پس این جوانان افغانی که براساس اندیشههای وهابیت آموزش دیدهاند پس از ورود به افغانستان به طالبان ملحق شده و بقیهی ماجرا رو هم خودتون میدونید.حالا اگه برای این جوونا امکان تحصیل تو ایران وجود داشت، و بر اساس اسلام ناب شیعی آموزش ببینند و با شناخت کامل از غرب پس از تحصیل به افغانستان برگردند این کشور نصف مشکلاتی که الان داره رو نداشت.پس بازم ایران میتونست با نقش فرهنگی خودش تو افغانستان نقش نظامی و سیاسی داشته باشه.به همین سادگی.
رییس فرهنگ هرات، منصوب طالبان، امروز مغازه دارد در بازار.به قول اهالی برمیگردد به جنم اصلیش که کسب و کار است،نه شعر و ادب! زمان ریاست دختر یکی از اهل فرهنگ هرات را میگیرد.حالا بعد از چند سال، حتی بعد ازسقوط طالبها، در هرات ماندنیشده است و کاسب شده است.نکته این است که فرهنگ مقتدر و مسلط هراتیها او را به یک هراتی تبدیل است و برای همین هراتیها در موضع انتقامگیری از او نیستند.یعنی غلبه عاقبت با فرهنگ است.
حرف از افغانستان بسیار است؛ گله و شکوه از جفا در حق مردم افغان و قصوری که تا بحال در وظایف در قبال این مردم اعمال شده بسی بیشتر.دوستان برای مطالعهی بیشتر میتونن به کتاب «جانستان کابلستان» آقای امیر خانی مراجعه کنند که ایدههای این متن هم برگرفته همین کتاب است
========================================
121
خانه کتاب اشا (پیشنهاد مخاطبان): جانستان کابلستان
http://asha.ir/archives/5588
همچنین در بچههای قلم
http://bachehayeghalam.ir/linkdump/%D8%AC%D8%A7%D9%86%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%DA%A9%D8%A7%D8%A8%D9%84%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86/
http://kosaraneh.com/1390/04/janestan-e-kabolestan/
رضوان خسروی-تیر90
از همان وقتی که خبرِ انتشارِ کتابِ جدیدِ رضا امیرخانی را شنیدم، برای تهیهٔ کتاب و خواندنش عزمم را جزم کردم. اما نه مثل خیلیها به خاطرِ نویسندهاش که رضا امیرخانی باشد، بلکه به خاطرِ موضوعش که سفر به افغانستان بود.
هنوز شیرینی و تلخیِ خواندن «بادبادکبازِ» خالد حسینیِ افغان و اطلاع از اوضاعِ افغانستان بر زبانم بود که «هزار خورشید تابان» را هم خواندم و تازه فهمیدم که ما چهقدر از اوضاعِ همسایهٔ دیوار به دیوارمان و بلکه به تعبیرِ امیرخانی هموطنانمان بیخبریم. همین بیاطلاعی مرا تشنهٔ شنیدنِ خبرهای دیگری از افغانستان کرده بود. و چه راویای بهتر از امیرخانی که البته همچون خالد حسینی در آغوشِ گرمِ آمریکا ننشسته است که رمان بنویسد و صد البته مواضعِ ملی-اسلامی و انصافش، خیالِ آدم را از تحریف نشدنِ دیدهها و شنیدهها راحت میکند.
جانستان کابلستان هم مثلِ هر کتاب دیگر امیرخانی، نقلِ تنها نیست. نوشتههای امیرخانی غیر از سبک و سیاقِ قلمش که آدم را مبهوتِ قدرتمندی خالقش میکند، پر از درسهای دقیق و ظریفی است که با خواندنِ کتاب به شیرینترین وجه فرا گرفته میشود. امیرخانی در نوشتههایش نویسندهٔ معلمی است که درسهایی از معرفت، ایمان و عشق میدهد.
روشِ امیرخانی در به تصویر کشیدنِ افغانستان در جانستان کابلستان، همان روشِ همیشگی است: نرم و روان. نویسندگانی که ساده و روان مینویسند کم نیستند اما نویسندگانی که دلنشین و خوشخوان مینویسند هم زیاد نیستند.
متنهای روانی هستند که گاه به خاطر ساختارِ جملههایشان، خواننده مجبور میشود کمی تأمل کند، بار دیگر به عقب برگردد و دوباره از ابتدای جمله شروع به خواندن کند. انگار که نویسنده از دستش در رفته باشد و در مسیرِ صاف و یکدستِ خوانش، سرعتگیر کار گذاشته باشد.
اما متنهای روانی هم هستند که نویسنده حسابی حواسش به این سرعتگیرها بوده و طوری استادانه و یکدست نوشته است که خواننده گازش را میگیرد و بیهیچ مانعی پیش میرود. این جور نوشتههای روان، نوشتههایی خوشخواناند.
جانستان کابلستان را که دست میگیری و روایتِ اولش را میخوانی، از روانی و گیراییِ نوشته معلومت میشود که به این راحتیها نمیتوانی زمینش بگذاری.
امیرخانی برخلافِ نویسندههایی که سادگیِ متنشان در سادگیِ کلمات است، نوشتههایش پر از کلماتِ غریب و کمتر رایج است که در این یکی با لغات و اصطلاحاتِ دری و پشتو همراه شده است؛ اما چنان با هنرمندی اینها را به کار گرفته است که وجودشان نه از روانیِ متن میکاهد نه سازِ ناکوکی میشود که موجب دوباره و چندبارهخوانی و حتی سکْت در خوانش باشد. گرچه در این یکی، بخشی از «متواترات هرات»ش پر شده از سکْت و دستاندازهایی که سرعتِ خواندن را میگیرد…
امیرخانی از معدود نویسندگانِ معاصر است که سجع را خوب میشناسد و به سبک گذشتگانِ خوشذوق، آن را به کار میبندد: «داستانِ سیستان»، «نفحاتِ نفت»، «جانستان کابلستان» و بعد در همین کتاب اخیر «مور و تیمور»، «مشهورات هرات»، «متواترات هرات»، «تحریرات هرات»، «زائر زار و نزار مزار»، «بلخ؛ الخ…»، «تقابل با کابل» و «بلاکش هندوکش»…
روایت جانستان کابلستان، روایتِ صمیمی و دلنشینی از سفر به کشور همسایه است که در موردش کمتر از فلان کشورِ آنورِ دنیا که ساعتها و کیلومترها با ما فاصله دارد دانسته و شنیدهایم. روایتِ جوانمردْ مردمی که امیرخانی نشان داد جوانمردیشان به حسبِ تصادف و اتفاقاتِ شاذ نیست، بلکه آئینِ نانوشتهای است که پیر و جوانش به آن مؤمناند.
نقشهها و تصاویری که امیرخانی در این کتاب ضمیمه کرده است، از نقاطِ قوت و تمایزِ دیگر جانستان با سفرنامهها و روایات است که هم خواننده را بیشتر با خودش همراه میکند و هم تصویرِ ذهنیاش را از موقعیتِ مکانی و کیفیتِ اماکن تکمیل میکند. و برخلاف اغلبِ عکسهایی که آدمهایشان یا با دوربین قهرند یا خودشان را به بیخبری از شکار شدن با دوربینِ عکاس زدهاند، آدمهای عکسهای این کتاب دارند به دوربین نگاه میکنند و گاهی هم لبخندی به لب دارند.
گرچه سیاه و سفید بودنِ تصاویر، لذت دیدنِ فیروزهایِ مسجدِ جامع هرات را از خواننده گرفته است و بعضی تصاویر در چاپ سیاه شده و تصویرِ صاحبِ آن چشمانِ مورّبِ زیبا، آن بلاکش هندوکشِ کوچک دو تکه شده است؛ بودنِ آنها از نبودنش البته که بهتر است.
در همين رابطه :
. آن چه در وب راجع به جانستان کابلستان نوشتهاند(6)
. آن چه در وب راجع به جانستان کابلستان نوشتهاند(5)
. آن چه در وب راجع به جانستان کابلستان نوشتهاند(4)
. آن چه در وب راجع به جانستان کابلستان نوشتهاند(3)
. آن چه در وب راجع به جانستان کابلستان نوشتهاند(2)
. آن چه در وب راجع به جانستان کابلستان نوشتهاند(1)
|