تریبون مستضعفین- مهدی فاطمی صدر
مدتها پی نامی برای این جریان بودم، تا یکی از اکابر آن این عنوان را بر زبان آورد: ما فرزندان زن زیادی جلالیم. خودشان البته میگویند: روشنفکر ایرانی، یا روشنفکر انقلابی، یا روشنفکر مسلمان. من اما تصور میکنم که روشنفکری بچهمسلمانهایی چون آل احمد و شریعتی و بازرگان با روشنفکری اسلامشناسهایی چون مطهری و جعفری و مصباح مشترک لفظی است؛ که این دو نه از یک تبار بر آمدهاند و نه مبتنی بر عقلانیتی واحد میروند.“روشنفکری مسلمان” هر چند خود را پابند چارچوبهای آکادمیک نهمیکند و گاه حتا به نقد دانشگاه هم میپردازد، با این همه پدیدهیی اساساً آکادمیک است؛ یعنی انشعابی مسلمان از روشنفکری ذاتاً ملحدی است که با دانشگاه مدرن وارد جامعهی ما شده است و زادگاه و زیستگاه اصل و فرع، هر دو، دانشگاه است.
این یعنی “روشنفکری مسلمان” در زمین حائل روشنفکری ملحد از روحانیت مسلمان پدید آمده است؛ که از طرفی رویهی انحرافی روشنفکری کلاسیک را نفی میکند و از سویی از روند اجتهادی روحانیت اصیل بر کنار است؛ یعنی حتا مانند “روشنفکری منافق” پی گذار روحانیت به روشنفکری یا اسلام به الحاد نیست.
با این همه جریان روشنفکری (انتلکتوئلیسم) فارغ از اسلام یا الحاد آن، همواره ماهیتی سنتستیز داشته است و حوزه به عنوان محل تاریخیترین سنتهای ما طبیعتاً در نوک پیکان حملات آن بوده است؛ هر چند روشنفکران مسلمان آن اندازه که در نفی سنت حوزوی با ملحدها میروند در اثبات بدعت آکادمیک با آنها همراه نیستند.
در عین حال ابتنای روشنفکران مسلمان بر عقلانیت مدرن و انقطاع آنها از روحانیت مؤمن امکان حضور ایشان در روند بسط سنت اسلامی در نهضت اکنونی را به آنها نهمیدهد. این اساسیترین دشوارهی “فرزندان زن زیادی جلال” است؛ این که مسلمانهایی هستند که نه میتوانند با “بدعت” همراهی کنند و نه امکانی برای همراهی در “نهضت” دارند، و هویتشان صرفاً در راهزنی از “سنت” خلاصه میشود؛ و هماین جدایی مثلث از سنت، بدعت و نهضت است که از آنها “روشنفکر تنزیهی” میسازد.
روشنفکران تنزیهی، مانند الاهیدانان تنزیهی، منتقدانی تمامعیار هستند که از “اجتهاد” ناتوانند، از “انحراف” میترسند و در “انتقاد” میمانند؛ یعنی کاری جز سلب نهمیتوانند. یک الاهیدان تنزیهی میداند که خداوند متعال دست نهدارد اما نهمیتواند تبیینی از “یدالله” ارائه کند؛ یا میداند که ذات اقدس الاه فاقد جسمانیت است، در عین حال از عهدهی بر تخت بودن او بر نهمیآید.
روشنفکر تنزیهی مسلمان نیز میداند، یا دست کم ادعا میکند که میتواند بهداند، که اسلام چه نیست، یا انقلاب چه نهباید بهکند، یا از چه اقتصاد اکنونی همآن اقتصاد اسلامی نیست، یا عرفان را از چه نهباید اسلامی خواند؛ با این همه اثبات اسلام، انقلاب، عرفان یا اقتصاد را نهباید از او انتظار داشت.
این خاصیت سلبی روشنفکران تنزیهی به سرعت آنها را به خطیبانی گستاخ و سنتسوز مبدل میکند؛ یعنی آنها قطار خویش را نه با اجتهاد در نهضت که با انتقاد از سنت به راه میاندازند؛ با ریختن تکههای تمدن شیعی در کورهی خلاقیت زبانی.
این تعبیر سادهیی از این است که جریان روشنفکری تنزیهی مسلمان از چه در طول حیات خویش از ساخت یک “سنت معرفتی” عاجز بوده است و به جای آن انبوهی خلاقیتهای ادبی بر جای نهاده است. یعنی خروجی این جریان هیچ گاه منظومههای ذوقی یا ذهنی منسجمی نهبوده است و همواره با مجموعههای زبانی متناقضی مواجه بودهییم که برای عدهیی افق نهضت و در همآن حال برای دیگرانی بستر بدعت بوده است، و عمدتاً به واسطهی جذابیتهای زبانی خوانده و شنیده شده است.
جلال آل احمد خوانده میشود، چه نثر گیرایی دارد و با گستاخی یک تودهیی به معتقدات تردید میکند و حتا توبهنامهیی چون “خسی در میقات” نیز از این تردیدها بر کنار نیست. یا علی شریعتی که دهان گرمی دارد و جز روحالله خمینی به هیچ فقیه و محدثی رحم نهمیکند.
نفر بعد هم از روحالله خمینی عبور میکند و به شاگردان متألهش اهانت میکند و الاهیات صدرایی را در کنار کفریات هایدگر مینهد. یا دیگری که روحالله خمینی برایش یک درویش مصطفای معمم است و به پشتگرمی بازیهای زبانی تمام انقلاب اسلامی را به اسارت میفرستد و به امام خامنهیی توصیه میکند که به ژنرال پترائوس اقتداء کند؛ یا نفری که سوار بر آنتن مدافعان ولایت مطلقهی فقیه را سنگاندیش میداند و فقهاء را به تقسیم شئونات خود با آکادمیسینها دعوت میکند؛ یا کسی که شهداء را افیون جوانها میخواند و ملاک صحت حرفهاش دبیرهی مغلوط و گرافیک آونگارد نشریهاش است.
این بیانات هیچ کدام از زبان یک روشنفکر ملحد (سره) یا روشنفکر منافق (گذار) در نهآمده است؛ اینها حرفهایی است که در تریبونهای روشنفکران مسلمان (تنزیهی) به اسم اسلام و انتظار و انقلاب به مخاطبان عرضه شده است؛ تریبونهای گستاخانهیی که انگار هر سنت محترمی را میتوان هیزم کورهی تردید آنها کرد: ولایت، حکمت، شهادت، شریعت، زیارت، عاشوراء، روضه، هیأت، عرفان، فقه، عقل، انقلاب، جنگ، بسیج، حجاب، ملاصدرا، مجلسی، حلی، طباطبائی، جوادی، مطهری، آوینی …
فرزندان زن زیادی جلال اما فقط صاحبان گفتارها و نوشتارهای تنزیهی نیستند؛ نسلی است که پای این تریبونها از سنت اسلامی گسسته است و در میان بدعتهای مدرن بیدفاع است، بی آن که نسبتی با نهضت شیعی داشته باشد.
این نسل جای مجتهد پای منبر کارشناس بار آمده است، جای برهان، خطابه شنیده است، جای قرآن، رمان خوانده است، جای استاد اخلاق، فیلم اورژینال دیده است، جای روضه، با ساز گریسته است، جای مراقبت به اوقات نماز، مراقب قرارهای وبلاگیش بوده است، و حالا پر از تردید و نه یقین است؛ هر چند ممکن است تصور کند که مسلمان فرهیختهیی است یا دینداریش استراتژیک است یا در خط مقدم جنگ نرم کلیک میکند.
گروهک فرقان خروجی منطقی آخوندستیزی علی شریعتی بود؛ همآن طور که فرقهی رجوی “فرزندان عزیز مهندس بازرگان” بودند؛ همآن طور که ساکتین نسل سومی فتنهی سبز با ارمیای معمر به جنگل عزلت رفته بودند؛ همآن طور که جنبش عدالتخواه به حمایت از طعن امر ولایت بیانیه داد؛ و خروجی تریبونهای دکترینال و فراماسونری و آخرالزمانی هم در راه است.
ملموسترین مشخصهی فرزندان زن زیادی جلال تردید آنها است؛ این همآن دشوارهی ذاتی روشنفکری تنزیهی مسلمان است: انبوهی تردید هیچ گاه به اندکی یقین ختم نهمیشود …
یک ساعت کار با Adobe Premier برتر از هفتاد سال روضهخوانی است
رفقای من به تاسی از امیرالمومنین(ع) که فرمود «فرزند زمانه خود باش»، به جای فراگیری احکام جزئی نجاسات، نظیر عرق شتر نجاستخوار که هیچ کاربردی در زندگی دنیوی و اخرویاش ندارد، کار با Adobe Premier و Studio Max را فرا گرفته تا «صاحبدلان» بسازد و نقش مال حرام در زندگی را به زیباترین شکل ممکن برای همنسلان خود به نمایش بگذارد.
تریبون مستضعفین- مهدی خانعلیزاده
[این یادداشت در نقد یادداشت «فرزندان زن زیادی جلال» نگاشته شده است.]
«انا الحق!» شاید آن روزی که منصور حلاج این جمله را فریاد زد، نمیدانست برخی که بوی از فنای فی الله نبردهاند، این جمله را بر سر نیزه میکنند تا بر سر منتقدان و مخالفان خود بکوبند؛ این جناح و آن جناح و این تفکر و آن تفکر هم ندارد. بحمدالله در هر چه که تفرقه داشته باشیم، در این زمینه کثرت وحدت داریم! از این طرف اساس روشنفکری و تلاش برای انطباق دین با تفکر بر اساس “ما حکم به الشرع حکم به العقل و ما حکم به العقل حکم به «الشرع» صراحتا «الحاد» نامیده میشود و از آنسو، مجله شهروند امروز، در سوابق یک نویسنده مینویسد که ابتدا مهندسی شیمی میخوانده ولی بعدا تصمیم میگیرد که ترک تحصیل کند و روشنفکر شود؛ انگار که روشنفکر شدن اکتسابی است!
انتقاد و حتی تکفیر شریعتی هم لیاقت و جایگاه میخواهد. آن روزهایی انقلاب اسلامی مردم دو قلب داشت و یکی در پاریس میتپید و دیگری در حسینیه ارشاد خون انرژی بخش به درون رگهای ملت پمپاژ میکرد، خیلی از روحانیون، شریعتی را به روحانیت ستیزی متهم میکردند؛ روحانیونی که تروریستهای مغزسنگی فرقان پای منبرهای آنان درس دین! آموختند و تا جایی پیش رفتند که مغز مطهری را مرکز انحراف جوانان معرفی کردند و کردند آنچه کردند.
اتهام روحانیت ستیزی به شریعتی همانقدر مسخره است که چسباندن برچسب وطن دوستی و ملی گرایی به شاهنشاه عاری از مهر با آن لایحه درخشان کاپیتولاسیون و متهم کردن جلال آل احمد به تقابل با دین. جلال با دین ستیز نداشت؛ او با تحجر آخوندی پدرش که سالها بر خانوادهاش مستولی بود مشکل داشت. جلال یک متفکر مسلمان اصیل بود؛ همان وقتی که تحقیر ملت ایران توسط حزب توده را دید و بازوبند قرمز استالینی را به دور انداخت، این را ثابت کرد. جلال دنبال ادا و نمایش نبود؛ دنبال حقیقت بود. خودش در «خسی در میقات» این تظاهرگرایی روشنفکرنمایانه را ذبح میکند و مینویسد: «… یادم هست صبح در آشیانه حجاج فرودگاه تهران نماز خواندم. نمیدانم پس از چندین سال. لابد پس از ترک نماز در کلاس اول دانشگاه. روزگاری بودها؛ وضو میگرفتم و نماز میخواندم و گاهی نماز شب! گرچه آن آخریها مهر زیرپیشانی نمیگذاشتم و همین شد مقدمه تکفیر ولی راستش حالا دیگر حالش نیست. احساس میکنم ریا است. یعنی درست در نمیآید. ریا هم نباشد، ایمان که نیست. فقط برای اینکه همرنگ جماعت باشی. آخر راه افتادهای بروی حج و آن وقت نماز نخوانی؟»
آن زمانی که جلال «غربزدگی» را نوشت، برخی از روحانیونی که شریعتی متهم به ستیز با آنان بود، گیر این بودند که با پای شرقی داخل مستراح بزوند یا با پای غربی! خودمانیم؛ شانیت و شخصیت افراد که به لباس و جایگاه اجتماعی آنها نیست. مگر روحالله عزیز ما نگفت که «اینها از فقهای اسلام نیستند. و بسیاری از اینها را سازمان امنیت ایران معمم کرده تا دعا کنند. اگر در اعیاد نتوانست به زور و جبر ائمه جماعات را وادار کند که حضور یابند، از خودشان داشته باشند تا «جلّ جلاله» بگویند! اخیرا لقب «جلّ جلاله» را به او دادهاند! اینها فقها نیستند؛ شناخته شدهاند؛ مردم اینها را میشناسند. اینها دین شما را از بین میبرند. اینها را باید رسوا کرد تا اگر آبرو دارند در بین مردم رسوا شوند؛ ساقط شوند. اگر اینها در اجتماع ساقط نشوند، اما زمان را ساقط میکنند؛ اسلام را ساقط میکنند. باید جوانهای ما عمامهٔ اینها را بردارند. عمامه این آخوندهایی که به نام فقهای اسلام، به اسم علمای اسلام، اینطور مفسده در جامعهٔ مسلمین ایجاد میکنند باید برداشته شود. من نمیدانم جوانهای ما در ایران مردهاند؟ کجا هستند؟ ما که بودیم اینطور نبود؟ چرا عمامههای اینها را برنمی دارند؟ من نمیگویم بکشند، اینها قابل کشتن نیستند؛ لکن عمامه از سرشان بردارند. مردم موظف هستند، جوانهای غیور ما در ایران موظف هستند که نگذارند این نوع آخوندها (جل جلاله گوها) معمم در جوامع ظاهر شوند و با عمامه در بین مردم بیایند. لازم نیست آنها را خیلی کتک بزنند، لیکن عمامههاشان را بردارند. نگذارند معمم ظاهر شوند؛ این لباس شریف است. نباید بر تن هر کسی باشد.» چرا به دنبال بستن تمام راههای هدایت و باز گذاشتن تنها یک مسیر هستیم؟ مگر یادمان رفته آن چوپان سادهدل را که به دنبال واکس زدن کفش خدا بود و شانه زدن موهاش سرش که با عتاب موسی کلیمالله روبرو شد و عتاب الهی نازل شد که «هیچ آدابی و ترتیبی مجو/ هر چه میخواهد دل تنگت بگو.» مولوی را هم قبول ندارید؟ ایرادی ندارد؛ با «حسنات الابرار سیئات المقربین» چه میکنید؟ به قول حاج رضای فیلم «مارمولک»، «به تعداد انسانها راه هست برای رسیدن به خدا.»
دههات گذشته مربی! اگر همین رسانه دست تو نباشد، چه کسی به حرفهایت گوش میدهد؟ اصلا شما و قلم شما در یک سایت اینترنتی چکار میکند؟ معاذالله مگر اینترنت از دل همان روشنفکری الحادی دانشگاهی مورد اشاره شما بیرون نیامده است؟ خب پس ردپای مبارک و مقدس و نیلگون و روحانی حضرتش در این فضای سرتاسر نجاست چه میکند؟ مگر منبر را از شما گرفتهاند؟ تشریف ببرید بالای همان منبری که سنگش را به سینه میزنید – و جسارتا باید عرض کنم، ارزشش را خیلی وقت است در میان جوانان ما از دست داده – فریاد بکشید و بدوبیراه بگویید به جلال و شریعتی و حتی شهید مظلوم بهشتی که در تقدیس معلم شهید، کتاب نوشت.
اشتباه گرفتهای برادر. راستش را بخواهی سکههایت دیگر ارزش ندارند. با اصحاف کهف به غار رفتهای و چند قرن بعد از آنان بیدار شدهای و اکنون میخواهی همه مردم را بر محور خود بچرخانی اما زهی خیال باطل. این نسل – نسل خودم را میگویم – خیلی وقت از دور این تفکرات را خط کشیده است. رفقای من به تاسی از امیرالمومنین(ع) که فرمود «فرزند زمانه خود باش»، به جای فراگیری احکام جزئی نجاسات، نظیر عرق شتر نجاستخوار که هیچ کاربردی در زندگی دنیوی و اخرویاش ندارد، کار با Adobe Premier و Studio Max را فرا گرفته تا «صاحبدلان» بسازد و نقش مال حرام در زندگی را به زیباترین شکل ممکن برای همنسلان خود به نمایش بگذارد. قطعا هزاران جلد کتاب درباره نهی از غیبت به اندازه یک سکانس “کتاب قانون” تاثیرگذار نیست؛ حالا شما کماکان درگیر فتحهگذاری بر روی همزه به هنگام التقای ساکنین باشید تا ببینیم کجای دنیا را فتح میکنید!
حکایت حوزه خنثی و بیخاصیت این روزهای ما، حکایت آن موذن در دوران استعمار ایران است که وقتی مستشار انگلیسی درباره محتوای آن پرسید و پاسخ شنید، خطاب کرد که اگر برای منافع بریتانیای کبیر خطری ندارد، بگذار تا صبح اذان بگوید! من ترجیح میدهم به جای حضور فیزیکی در یک فضای تنگ و شلوغ، دی وی دی سخنرانی فلان سخنران معروف را به صورت گلچین و با بهترین کیفیت در بهترین زمان و مکان ممکن درون دی وی دی پلیر برند SONY بگذارم و از شنیدن سخنانش لذت ببرم. من ترجیح میدهم به جای خواندن متون سنگین بیفایده، فیلم ببینم و کتاب بخوانم؛ چرا که به گفته معصوم(ع) ایمان دارم که یک ساعت تفکر برتر از هفتاد سال عبادت است.
قیاس کردن یک نویسنده جوگیر و بیدرد با جلال عزیز و شهید شریعتی بزرگ اوج بیتقوایی و مصداق بارز برچسبزنی و تهمت و حقالناس است که علاوه برتوبه شبانه به جلب نظر صاحب حق هم نیاز دارد. جلال و نامهاش به روحالله کبیر چه تجانسی با کسی دارد که نسخه رهبری ژنرال پترائوس برای سیدعلی عزیز ما میپیچد؟ شریعتی و «حماسه حسینیاش» چه ربطی به امیرخانی و تحلیلهای آبکیاش از اوضاع سیاسی خاورمیانه و انتخابات مجلس لبنان دارد؟ گیرم که خود امیرخانی بخواهد از پشم اعتبار اینها برای خود نمدی بدوزد؛ غربزدگی جلال چه ربطی با غربستایی امیرخانی در «بیوتن» دارد؟ اگر شریعتی در «تشیع علوی و تشیع صفوی» از تکیه بر اسلام میگوید، امیرخانی در «بیوتن» بر طبل «یا خودم» میکوبد. سوءاستفاده از سخیفنویسیهای یک جوان جویای نام برای کوبیدن روشنفکری دینی همانقدر مذموم است که سوءاستفاده کارگردان فیلم ضداسلامی «فتنه» از ایات قرآن برای کوبیدن دین مبین اسلام و شریعت بر حق تشیع.
در این زمینه بهترین کلام را سیدعلی عزیز درباره معلم شهید گفته است: «به نظر من شریعتی بهخلاف آنچه که همگان تصور میکنند، چهرهای همچنان مظلوم است و این بهدلیل طرفداران و مخالفان اوست؛ یعنی از شگفتیهای زمان و شاید از شگفتیهای شریعتی این است که هم طرفداران و هم مخالفانش نوعی همدستی با هم کردهاند تا این انسان دردمند و پرشور را ناشناخته نگهدارند و این ظلمی به اوست.»
مخلص کلام اینکه، ما همه با افتخار فرزندان زن زیادی جلال هستیم؛ همان جلالی که به اخوندهای درباری فحش میدهد و امام خمینی(ره) را میستاید. ما همه با افتخار و به پیروی از شهید شریعتی خطاب به والدینمان میگوییم که “پدر، مادر، ما متهمیم” و برای خلاصی از فضای خرافات، به جای خزیدن در گوشه هیاتی که به اصطلاح برای عزای امام سوم شیعیان است – و به واقع برای ارضای شهوات درونی خودمان است – عزم فرودگاه مهرآباد میکنیم تا در سرمای زیر صفر درجه دی ماه تهران، فریاد مظلومیت فلسطین سر بدهیم. آری برادر، ما اینچنین مردمانی هستیم…
=======================================
1
وبلاگ آهستان: روشنفکرانی از جنس برادر حاتم طایی!
۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۱
چند روز پیش دوستی در گوگل پلاس نوشته بود که: «دانشگاه، حماقت سطح بالا را میسازد و رسانه حماقت سطح پایین!» قصد توهین ندارم. خودم دانشگاهی هستم و اهل رسانه. شکی نیست که این عبارت، کمی غلو به همراه دارد ولی در باطن خود، حقیقتی را فریاد میزند که برای درکش، هم باید در فضای دانشگاه نفس کشید و هم در محیط رسانه.
البته من فکر میکنم که منظور اصلی گوینده از چنین عبارتی، مخالفت با کلیت دانشگاه و رسانه نیست، شاید میخواهد این نکته را به ما گوشزد کند که اگر این دو، از مسیر و هدفی که برایش در نظر گرفتهاند، منحرف شوند؛ و اگر فقط به ظاهرش و مدرکش اکتفا شود، چیزی باقی نمیماند جز پوستهای برای پنهان ماندن زیر آن ظاهر زیبا و بعد هم ژستی، ادایی، تظاهری به علم، دانش و یا رسانه!
اتفاقا همه مشکلات ما در جامعه با آدمهایی است که فقط تظاهر میکنند به علم، دانش، منطق، رسانه، حرفهای بودن، روشنفکر بودن، فرهنگی بودن، هنرمند بودن، متفاوت بودن و …
و متاسفانه امکان جولان دادن این آدمهای «جوگیر و بیدرد» هم، توسط همین دانشگاه و رسانه، برایشان فراهم میشود. یعنی از راه مدرک و کارت خبرنگاری و یا سردبیری یک سایت و یا یک وبلاگ قارچی! با دو روز وبگردی و سرگردانی در شبکههای اجتماعی، توهم برشان میدارد که استاد رسانهاند و زبان رسانه را میفهمند؛ بعد «تحلیلهایی آبکی» مینویسند که نه تنها خالی از منطق و صداقت است، که انواع و اقسام «تهمت و برچسب و اهانت» هم قاطیش هست برای بدنام کردن آدمهای دیگر. البته «سخیفنویسیهای یک نوجوان جویای نام» کی و کجا میتواند باعث بدنامی و لکهدار شدن بزرگان شود؟
مطلبی در سایت تریبون منتشر شده (در پاسخ به یک نوشتهی پر از اشتباه دیگر) ظاهرا به قصد دفاع از روشنفکری، اما در باطن علیه روشنفکر و روشنفکری؛ البته اگر از آن تعریف کلیشهای دست برداریم و روشنفکر را کسی بدانیم که اهل اندیشه، تفکر و منطق است نه اهل تعصب، کوتهبینی و فحاشی.
مطلب مذکور با اینکه چنان ادعای بزرگی دارد، اما به شدت خالی از همهی ملزومات روشنفکری است. آنقدر تهی که ارزش پاسخ گفتن ندارد. چون منطق ندارد. به کجایش باید جواب داد؟ اصلا توجه به چنین مطالبی، یعنی ارزش قائل شدن و اعتبار بخشیدن به آنها. پس نوشته من، نقد آن مطلب نیست، فقط گلایهای است از همه کسانی که محیط رسانه را با چنین مطالب بیهوده و کمارزشی آلوده میکنند و فرصت اهانت به فرهنگ و هنر و دین و حوزه و روحانیت و … را فراهم میکنند.
«دههی دعوا» بر سر شریعتی، سالهاست که گذشته. خیلی قبلتر از آنکه این «نوجوانان جویای نام» پا به عرصه گیتی و رسانه بگذارند! امروز بحث مخالفت برخی روحانیون با شریعتی و یا شریعتی با روحانیون، آنقدر تکراری و نخنما و بیفایده شده که کمتر کسی درباره آن مینویسد. امروز اگر بحثی هست، نقد آثار و اندیشههای دکتر است درباره سیاست، دین، دموکراسی، زن و … حال اگر کسی ناگهان مثل «اصحاب کهف» از غار بیخبری بیرون میآید و دوباره سراغ آن بحثهای تاریخ مصرف گذشته میرود، مثل این میماند که در شهر تهران به جای مترو از الاغ استفاده کند!
همان قدر که آن دعوا قدیمی شده، فحش دادن به حوزه و روحانیت هم تکراری شده (مخصوصا به بهانه دوستیِ شریعتی) حوزه و حوزیان از نقد مبرا نیستند، ولی نه به بهانه نوشتن یک مطلب کودکانهی پر از تناقض درباره روشنفکری و یا شریعتی. آیا دعوا بر سر فرد است یا اندیشه؟ آیا دعوا این است که سالها پیش برخی مخالف یک «فرد» بودند یا مهم این است که دوباره چنان شرایطی فراهم نشود و خودمان هم دیگران را تکفیر نکنیم؟ کسی که چنان با آب و تاب از روشنفکری دم میزند، لااقل خودش باید کمی روشنفکر باشد و اهل تفکر. نه اینکه در تناقضنامهاش، انواع و اقسام تهمت و اهانت و دروغ را درباره حوزه و روحانیت و یا نویسندگان انقلاب بنویسد.
تناقض آنجاست که چنین آدمهایی در زندگی فردی و اجتماعی حتی به حرف خودشان هم پایبند نیستند. مثلا بعد از گذشت سالها هنوز از مخالفت برخی روحانیون سنتی با شریعتی ناراحت هستند و به این بهانه، به کلیت حوزه و روحانیتِ امروز فحش میدهند، اما در عرصه سیاست زیر چتر جبههای میروند که رهبر معنوی آن، از مخالفان سرسخت شریعتی بود! و یا از تهمت زدن و برچسب زدن گلایه میکنند، اما در رسانههای خود بیشترین اهانتها و برچسبها را به دیگران نسبت میدهند! از آزاداندیشی و روشنفکری دم میزنند، اما ذرهبین به دست، دنبال اساتید، نویسندگان، هنرمندان و روشنفکران دینی و انقلابی مملکت میگردند تا مبادا علیه جناح آنها حرفی بزنند! (قبلا منتظر بودند تا کسی علیه دولت و شخص احمدینژاد حرف نزند!) از تعصب و تحجر و جزمیت و «مغزسنگی» گلایه میکنند، اما تحمل کمترین صدای مخالفی را حتی در اردوگاه سیاسی خودشان هم ندارند!
انتقاد به حوزه و روحانیت لیاقت و جایگاه میخواهد. کسی که هنوز نمیداند در حوزه چه خبر است و چه چیزی تدریس میشود و مزخرفات صد سال پیش منورالفکران را بلغور میکند، یا خودش را به حماقت زده و یا دیگران را احمق فرض کرده است!
همین «حوزه خنثی و بیخاصیت!» بوده که در طول قرنهای متمادی و در سختترین شرایط از مذهب و سیاست شیعه و سرزمین و ناموس ما دفاع کرده و بلای جان استعمار و استعمارگران بوده تا جایی که دکتر شریعتی میگوید پای هیچ قرارداد ننگین استعماری امضای یک روحانی دیده نمیشود، اما امضای من و شما آقای دکتر و مهندس چرا!
اشتباه نشود، این مطلب کوبیدن دانشگاهیان و روشنفکران به بهانه دفاع از حوزویان نیست، حرفم این است که اصلا دوران چنین دوقطبیهایی سپری شده. تحجر و عقب ماندن از زمان به پوشیدن قبا و عبا نیست، با پوشیدن کت و شلوار و کراوات هم میشود از زمان عقب ماند. حتی با Adobe Premier و Studio Max
انتقاد به رضا امیرخانی هم لیاقت و جایگاه میخواهد. آدمی که امیرخانی را «جوان جویای نام» مینامد، لطف کند صفحهی اول شناسنامهی خودش را منتشر کند تا ببینیم متولد چه سالی هست؟! اصلا دوران نوجوانیش را طی کرده و به جوانی پای گذاشته؟!
شریعتی و جلال آل احمد و امیرخانی و … شناسنامهای دارند. شناسنامه آنها آثارشان است. آنها را از روی شناسنامهشان نقد میکنند. شناسنامهی مدعیان کجاست؟ چند سطر داستان و یا رمان نوشتهاند؟ چه حرف مهم و تاثیرگذاری از خود به یادگار گذاشتهاند؟ چه تاثیری در عالم روشنفکری و نویسندگی داشتهاند؟ مگر نقد آثار دیگران، مثل بیانیه و شبنامهی سیاسی رسانهی محترمتان است که بگویید جلال خوب است و امیرخانی بد؟ جلال خیلی مهم است و امیرخانی اصلا مهم نیست؟!
اگر نقد دیگران تا این حد ساده و دبستانی بود، امروز نه نامی از جلال و شریعتی بود و نه امیرخانی و سید مهدی شجاعی اینقدر محبوب میشدند. پس خیال نکنید که خوانندگان و کاربران رسانه، همه اسیر حماقت تولیدی رسانهی شما هستند! نه خیر. این ژستها به شما نمیآید.
توضیح: کلمات، عبارات و توهینهای داخل گیومه در این متن، عینا از همان مطلب آورده شده که علیه حوزه و روحانیت و امیرخانی استفاده شده است، آن هم به قصد دفاع از آزاداندیشی و تفکر و مخالفت با توهین و اهانت! حالا خودتان قضاوت کنید.
ظاهرا مطلب مذکور حذف شده. از اینجا می توانید بخوانید
=======================================
2
وبلاگ ماه نا تمام: آخرین مؤمنی که دیدم …
http://s-a-h.ir/maah/1391/02/17/%D8%A2%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D9%86-%D9%85%D8%A4%D9%85%D9%86%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D8%AF%DB%8C%D8%AF%D9%85/
سیدعباس حقایقی-اردیبهشت91
« فرزندان زن زیادی جلال » و « یک ساعت کار با … » نوشتارهایی از برادران نادیدهام جنابان فاطمی صدر و خانعلیزاده را خواندم.
با خودم فکر میکنم که چرا و چطور میشود اینهمه پدیدهی خوب و مبارک را رودرروی هم قرار داد و در هم تنید و با یک چوب همه را راند؟
چطور میشود که شریعتی را نادیده گرفت و گروهک فرقان را برآمده از دل تفکرات او دانست؟
چطور میشود که جلال را پر از تردید بخوانیم و خود را به ساحل یقین رسیده بدانیم؟
چطور میشود به امیرخانی که خود بچه هیئتی است بگوییم تو پای منبر ننشستی و روضه نشنیدی ؟
و کمی آنسوتر
چطور میشود که فکر کنیم کاربرد حوزهی ما فقط برای اعلام حرمیت عرق شتر نجاست خوار است؟ درک نکنیم عظمت فقه را ؟ فکر کنیم که الآن حوزه بی تاثیر است و دههی منبر و روضه گذشته است؟
چطور میشود که درک نکنیم ارزش آن حضور فیزیکی در فضای تنگ و شلوغ پای منبر را؟ درک نکنیم ارزش نَفَس جلسه را؟
چطور میشود که فکر کنیم یک نویسنده الزاما بایستی مثل ما فکر کند و چون فکر نمیکند پس جوگیر و بیدرد است؟
یعنی واقعا نمیشود هم قرآن خواند هم رمان؛ هم پای منبر نشست و هم پای سکانس فیلم ؛ هم درگیر فتحهگذاری التقای ساکنین باشیم و هم درگیر جابهجا کردن کیفریمهای آدوبی پریمایر ؟ نمیشود قرارهای وبلاگیمان را طوری بگذاریم که دل چند تا مؤمن به هم نزدیکتر شود بواسطهی درک نماز جماعت اول وقت با هموبلاگیهایمان؟
چطور میشود که اینقدر بد یک حدیث را بفهمیم؟
***
یاد گرفتهام
هر وقت پس از چند ساعت کار با Adobe Premier ، گره به کارم افتاد؛ بلند شوم؛ دو رکعت نماز بخوانم ؛ یا بروم به یک هیئت و بنشینم پای منبری و روضه ای؛ و بعد برگردم پای سیستم و ببینم معجزهی روضه و منبر را برای باز شدن گره از یک کار «روشنفکری» !
***
کاش تمرین کنیم که مؤمن باشیم. میانهروی کنیم و به برادر مؤمنمان لبخند بزنیم که اگر مؤمن نباشیم جاهلیم و لا تری الجاهل الا مفرطا او مفرّطا !
=======================================
3
ارمیا: دار قیدار
http://ermia.ir/Contents.aspx?id=784
آرش سالاری-اردیبهشت91
مهدی فاطمی صدر میگوید که روشنفکری دینی، به جمیع اقسامش، هم انحرافی در مسیر دین ورزی است، و هم ناتوان از زایش فکری و صرفا قادر به نفی،«مثل» ِ رضا امیرخانی خود روشنفکر مسلمان دان که به«امام خامنه ای» توصیه میکند به ژنرال پترائوس اقتدا کند. مهدی خانعلی زاده میگوید که روشنفکری دینی، زنده است و پویا و یکه تاز آینده ی عرصه ی دین و تنها راه آن،«برخلاف» ِ رضا امیرخانی که نه روشنفکر است و نه مسلمان که برای«سیدعلی عزیز» نسخه ی رهبری ژنرال پترائوس میپیچد. رضا امیرخانی یک دشمن مشترک کلاسیک است که در بیست سال نیم میلیون نسخه تیراژ، و بیشتر از آن مخاطب، داشته است در میان دقیقا همان کسانی که بالا بر سرشان دعواست. =======================================
4
میثم امیری: بیست و شش. رضا امیرخانی؛ خانِ امیرانِ مرام
http://meysam-amiri.blogfa.com/post-354.aspx
میثم امیری-اردیبهشت91
نویساندهی مهمِّ انقلاب اسلامی، آن طور که میگویند، کی به کیست، ما هم میگوییم.
مقالهنویسِ مهمِّ انقلاب اسلامی، آن طور که میگویند، کی به کیست، ما هم میگوییم.
شاعر ورشکستهی انقلاب اسلامی، آن طورکه میگویند، کی به کیست، ما هم میگوییم.
سفرنامهنویسِ سودامندِ بلادِ نو و کشفهای جدید، آن طور که میگویند، کی به کیست، ما هم میگوییم.
=======================================
5