جهت سهولت دسترسي كاربران، هر بیست مطلب مرتبط در يك صفحه ذخيره خواهند شد. براي ملاحظهی 360 نظر قبلي به لينكهاي پايين صفحه مراجعه فرماييد.
=====================================
380
بر مدار سپی دار: من،آینده،پیشخوان یک کافه کتاب
http://dailyrecord.bloghaa.com/1391/04/12/%D9%85%D9%86%D8%8C%D8%A2%DB%8C%D9%86%D8%AF%D9%87%D8%8C%D9%BE%DB%8C%D8%B4%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%86-%DB%8C%DA%A9-%DA%A9%D8%A7%D9%81%D9%87-%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8/
dailyrecord-تیر۹۱
می روم می نشینم روی یک از آن مبل های چرمی و یک کتاب می گیرم دستم…بادبادک بازی،مستوری،قیصری..و به گفت و گوی پرحرارت چند جوانک دانشجو در مورد آخرین کتاب امیرخانی گوش میدهم…
=====================================
379
آدمک آخر دنیاست: فصل فصل رفاقت است
http://adamak96.blogfa.com/post-284.aspx
مهناز-مرداد91
قیدار جلو می رود . رو به روی صفدر می ایستد . با دو دستش شانه های صفدر را فشار می دهد ، صفدر خودش را عقب می کشد .
-کسی که سیلی بزند ، سیلی می خورد ... شک نیاور وسط داو ... زدن به قیدار آمد ، قیدار هم زد ... این را الان می گویم که پس فردا " دیدی" در نیاوری وسط . اما امانتی ت ...
قیدار دو دستش را به هم می مالد . انگشت هایش بعد ِ زور آزمایی با صفدر ، عرق کرده است و نم ناک است . در میان ِ بهت ِ پیرزن و صفدر ، دو لا می شود و دست می کشد به زبری سیمان ِ جدول ِ کنارِ جوی خیابان ِ پهلوی . چند بار دستش را با شدت می ساید به جدول . جوری که پوست نوک ِ انگشتش می رود . بعد دو انگشت سبابه و شست ِ دست ِ راست را بالا می آورد . با نوک ناخن و زبری پوست نوک انگشت ، چند تار از سبیل کم پشتش را محکم می گیرد . ناگهان می کشد . گونه هاش سرخ می شود . شست و سبابه اش را وارسی می کند . یک تار ِ سبیل روی شست ش باقی مانده است . تار ِ سبیل را می گذارد کف ِ دست ِ صفدر . به صفدر می گوید :
-گاو صندوق قدی بالا را که دیده ای ؟! همان " ایران کاوه " ای که توی بالا خانه ی گاراژ است . کم ِ کم به قاعده ی دو تای گاو صندوق ِ دفتر است . دفتر و دستک ها و سند و بنچاق ها ، همه توی گاو صندوق ِ دفتر است ؛ پول ها هم .گاو صندوق بالا خانه ، اما شش تا رمز می خورد و یک دسته کلید ِ قارونی دارد . اگر قلی شاه دزد ِ تهران باشی و بازش کنی ، طبقه ی بالاش خالی ِ خالی است ؛ نه چکی ، نه سفته ای ، نه نقدی ، نه سندی ، ... توش فقط یک دفترچه ی سفید هست ؛ همین و بس ... یک بیاض ِ خالی ... تو صفحه های سفیدِ بیاض ف از سر که شروع کنی ، تو هر صفحه ، فقط یک اسم هست و یه تارِ سبیل که با نوار چسب چسبانده ام . توی یکی از همین صفحه هاش ، دهمی ست ، نمی دانم ، بیستمی ست ، نمی دانم ... اما توی یکی از صفحه هاش نوشته ام ، داش صفدر، بساط قمار ... جلوش هم تار سبیل تو را چسبانده ام ... ام روز روزی باید به ت پس می دادم آن گروی را . حالا که نه تو بالاخانه با احترامات فائقه ، که پایین ِ پای ِ جورکن ِ سر در سنگی ، پشت کردی به من ، شک کردی به من ، این تار ، به آن تار در...
=====================================
378
قاطی پاتی نویسی های میییییلاد: سیدمصطفی صابری
http://milad-mazi.blogfa.com/post/54
مییییییلاد-مرداد91
یک چیز دیگه.من همیشه تلاش کردم مثل 4 نفر بنویسم.رضا امیرخانی،ارمیانظری،سعید برند،و سید مصطفی صابری.بعضی وقتا واقعا دوست دارم از دید اون به مسائل نگاه کنم و به همین راحتی به طنز و بعضی وقتا نقد بکشم.
=====================================
377
مثلا شرح احوالات: و اما اين سفر
http://hkighobadi.blogfa.com/post-57.aspx
حسن کی قبادی-مرداد91
از اينكه چطور عشق نوشتن او را از حرفه اي كه در آن حرفه اي شده جدا مي كند و سوقش مي دهد به سمت نويسندگي. و اين كارش، يعني ريسك كردن در شرايط اقتصادي بيمار و كندن از حرفه ي اصلي اش و درآمد زندگي اش و چسبيدن به داستان، بارك الله دارد. بعد حرف مي كشد به رضاي اميرخاني و خاطره هاي آقا جواد با او كه خودش جاي پستي جداگانه را مطلبد و اجازه اي از او.
=====================================
376
بوی نم ناک اسارت: بگذار کمی در آغوشت آسوده بخوابم
http://oubooor.blogfa.com/post/169
مانا-مرداد91
قیدار رُ خوندم...یک ماهی میشه...باید دوباره بخونمش...دلم می خواد در موردش یک چیزی بنویسم...همیشه این جور مواقع...بعد از خوندن...نظرم رُ اسمس می دم به آقای امیرخانی...هیچ وقت هم جوابی داده نمی شه...خب طبیعی هست...این دفعه روز ِ نیمه ی شعبان نظرم رُ فرستادم...
یک نظر ِ دمــِ دستی...
وقتی روایت " اگر شیعه ای از شیعیانـــِ ما به دیوار ِ دشمنـــِ ما تکیه بده و سایه بشه برای یک شیعه ی دیگه ای به اندازه اون سایه ما مدیونـــِ دشمنمون می شیم" رُ شنیدم یادِ قیدار افتادم اسکلـتـــِ قیدار لرزیدنی نیست مثلـــِ خودِ قیدار عید مبارک...
بعد از فرستادن...تازه متوجه شدم...بدونـــِ ویرایش فرستادم ُ چقدر جنابـــِ امیرخانی به ویراستاری حساس هستند...
اما بعد از یکی دو دیقه جواب رسید که عید ِ شما هم مبارک...تحلیلـــِ من از جواب دادنـــِ این دفعه ی آقای امیرخانی این بود که نخواست ناقضـــِ نوشته هاش در کتابـــِ قیدار بشه !
=====================================
375
harfha: قيدار منشت حق!
http://harfhaeman.blogfa.com/post/2
آدم-مرداد91
عالی بود داش رضا امیر خانی حق!
سب نسل اول به "ایمان" برمیگردد، به ابراهیم حنیف که پدر ایمان بود... پای نسل دوم، در "خون" است، خونی که میرسد به سرخی رد تیغ بر گلوی اسماعیل ذبیح، فرزند ابراهیم..
اما سرسلسله نسل سوم، قیدار نبی، فرزند اسماعیل نبی، فرزندزاده ابو الانبیاء، ابراهیم نبی است که خود، صفتش "مدارا" ی با مردمان بود و پدر پدران سلسله خاتم انبیاست...
و این نقشی است از قیدار، عمل بنده کمترین، رضای امیرخانی
=====================================
374
قاصدک:نقد بَلَد نیستم اما . . .
http://ghasedak001.blogfa.com/post-275.aspx
زهرا-تیر91
هیچ وقت کسی را مطلق قبول نداشتم،این را از پدرم یاد گرفتم.با رنگ عوض کردن آدم های اطرافم حتی اگر کوچکترین شکی به این موضوع داشتم آن هم به یقین تبدیل شد.سعی می کردم در خواندن رمان وسواسی باشم،هر رمانی را ورق نزنم،لای کتاب های فهیمه رحیمی و مودب پور را باز نمی کردم (و نمیکنم ). رمان خواندن من به صورت حرفه ای شاید از "روی ماه خداونند را ببوس" و " یک عاشقانه ی آرام شروع شد" قبل از آن نه اینک طرف کتاب نمی رفتم ،نه ! بیشتر در وادی شعر و خاطره وکتاب هایی مثل کی پنیر منو برداشت و قورباغه و . . . !
وقتی کارهای امیرخانی را می خواندم ،از همان ابتدا یعنی بعد ارمیا ! بعد من ِ او !یعنی بعد بیوتن !وقتی بیوتن میخواندم نظرم درباره ی امیرخانی فرق می کرد،ارمیای ِ بیوتن کارهایی انجام میداد ک حالم را بَد میکرد،با شناختی ک من از ارمیایِ "ارمیا" داشتم ،گاهی هم از دست امیرخانی لَجَم میگرفت ک باید دقیقا اسم پسری ک به قول خودش می رود سرزمین فرصت ها، امریکا ،راحت پا در دیسکو ریسکو می گذارد و خیلی ساده به کارهای دیگر هم دست میزند "ارمیا" باشد ! قبلا هم گفته ام !ارمیای ِ بیوتن برای من ناشناخته بود.نقدی بر بیوتن نخوانده بودم ؛ اما فکر میکردم امیرخانی بیوتن از زمین تا اسمان فرق دارد با امیرخانی من ِ او .داستان سیستان را نخوانده بودم اما با اوصافی ک شنیده بودم دلم رضا نمیداد به اینک خودم را قانع کنم امیرخانی واقعی "بیوتن" است ،نه، من او !
گذشت ! امیرخانی لابه لای ذهنم گم شده بود ،تا قیدار !
قیدار را ک خواندم ،شاید نه ! حتما به خاطر احوال ِ ان دوره ام،کتاب قیدار برای من محدود شده بود به قیدار و صفدر ،رابطه شان ،بگو و مگو ها ،کارهای صفدر و سبیل قیدار ! ( این هم ضعف من است،در برهه ای از زمان چنان کلید میکنم روی یک موضوع ک . . . باور کنید صفدر در ذهن من به غلط کردن افتاد !)
قیدار را با بیوتن مقایسه میکردم و سری به نشانه ی تایید تکان می دادم ک آهان ! این امیرخانی همان امیرخانی من ِ اوست ! بیوتن اصلا کار امیرخانی نیست.در خواندن قیدار هم سوال هایی برایم پیش می آمد؛اما اگر بگویم خیلی چیزها را ندید گرفتم دروغ نگفتم ! تا همین چند وقت قبل ! به گمانم دو،سه هفته پیش .
بَلَد نیستم نقد بنویسم ، اصلا بَلَد نیستم ،بنویسم . اما جاهایی ک مشکل داشتم با قیدار رو می نویسم،شاید روزی به دردم بخوره همین پست !
قیداری ک امیرخانی معرفی میکنه ،یه آدم جوانمرد ِ اما چرا فقط یک جای کتاب میخونیم ک قیدار نماز بخونه ،صفحه ی 91 ،فقط همون جان و فقط پشت سر سید گلپا !؟ تو خلوت خودش،گاراژ یا لنگر !هیچ جای دیگه ای نماز خوندن قیدار رو داریم ؟!
قیدار چرا اعتراضی به حضور "مه پاره " نداره و وقتی یه نفر هیز بازی در میاره = "قیدار خان عصبانی شده بود و دست مه پاره را گرفته بود و برده بود از راه پله ها بالا.بچه ها در دلشان گفته بودند، به تر همانی شد که میخواستیم ! "ص67 .
یک تنگ چهار لیتری به قول خود امیرخانی نجسی !پشت درب اتاق قیدار ،همون شبی ک" بچه ها گفته بودند ،به تر همانی شد که میخواستیم "پاراگراف دوم ص 67 .
با این چیزا کنار نمیام ،کسی ک ِ :
ناظر کارهای مه پاره هست، هم از پشت پرده بالاخانه وهم وقتی می بینه مجلس بی ریاست میاد پایین ؛
یه ادمی ک اهل مستی هست،
دست مه پاره رو میگیره میبره اتاق خودش ! ( البته " این را ک قیدار خان به مه پاره دست زده باشد،یا نزده باشد،فقط خدا می داند،من نمیدانم ؛ "
انقدر خوب نشون داده میشه !
قیداری ک من تو ذهنم پرورش دادم،اهل قطره ای از اون تنگ ِچهار لیتری نیست،وقتی مه پاره رو میبینه صداش رو می بره بالا ،نه خود مه پاره رو ! ربطی به سید گلپا نداره ،با همون کت قهوه ای پا میشه بره مسجد نماز بخونه ،انقدر دیر به دیر به همسرش ک چشماش رو از دست داده،سر نمیزنه ،ص 127 !
قیدار بهتر از بیوتن بود ، اما هنوز هم امیرخانی . . . !
× × : متن کتاب .
=====================================
373
مطبع الموالات: عریضه ای به سرسلسله ی نسل ِ سوم(!)، جناب ِ قِیدار خان
http://pashmedin.persianblog.ir/post/66/
شیخ پشم الدین قزلباخی-تیر91
و از آنجا که جسارتن ایشان در این مصحف (نشر ِ افق/ ص31) از قول ِ صدق ِ حضرتعالی که فرموده اید: " زیاد تو زندگی خطا کرده اید و برای همین با آدم ِ خطاکار راحت ترید..." بنده ی خطاکار هم که کماکان تریلی هجده چرخ ِ زبانش سر ِ گردنه ی ادیب - قرقچی(!) راه براه ترمز خالی می کند و رَب و رُب ِ صاب عله را یکی می نماید، اینطور شیر می شود تا عریضه بنویسد، روانه کند خدمتتان، بلکم فرجی حاصل شود به یاری حق،... حق؟!
این متن عینا در سایت ارمیا کار شده است.
=====================================
372
راز: مهمانی در خانه ای که سقف آن آسمان است
http://istgaheakhar.blogfa.com/post/15
زینب-تیر91
همه چیز این ماه خاص، همه چیزش دوست داشتنیه، بیدار موندنای افطار تا سحرش، اینکه تو آرامش و سکوت خونه کتابای صفایی ،قیدار امیرخانی و شعرای فاضل نظری بخونی،اینکه سحر برنامه فرزاد جمشیدی رو ببینی،اینکه حتی ده دقیقه سخنرانی آیت ا... مکارم و جوادی آملی گوش بدی اینکه برنامه داشته باشی برا قرآن خوندن، اینکه بعد یک سال بی معرفتی یه نگاهی بندازی به نهج البلاغه،چقدر بی معرفت و پرادعاییم ما بچه مذهبی ها، ببخش خدایا ، زینب پرمدعا و ناسپاست رو ببخش
=====================================
371
دل نوشت: خانه ابری ست خدایا رمضان را چه کنم ؟*
http://no-heart.blogfa.com/post-144.aspx
بی دل-تیر91
واسه تعطیلاتم از قبل کلی برنامه ریزی کردم و یه لیست نوشتم از کتابهایی که باید بخونم . عقاید یک دلقک و قمار باز و مائده های زمینی و دوسه تا کتاب دیگه ، نو و دست نخورده جلو چِشامَن اما نمیدونم چرا وقتی میخوام کتاب بخونم مدام دستم میره رو من او یا قیدار !
=====================================
370
یادداشتهای حاج خانوم عاطا: 370
http://ye-atta.blogfa.com/post/374
...-تیر91
اونجایی که صفدر برگشت ، قیدار محلش نداد ، نشست باهاش حرف زد ، بعد همو گرفتن بغلو گریستن و هر دو سبک شدن...
همچین صحنه ی احساسی ای نبود !! اما من بغضم گرفت در حد تیم ملی !
دلم چقد سبک شدن می خواد منم !
=====================================
369
قاف: تزریقِ مرام، لای جرز دیوار!
http://ngo-ghaf.blogfa.com/post/8
فهیمه مصدر-تیر91
« این همه کتاب چیدم تو قفسه ی اتاق پشتی بالاخانه که بخوانم و آدم تان کنم، هیچ چیزی نشدید... یکی افیونی شد، یکی نعش شد، یکی بی مرام شد... کتابِ تو قفسه فایده ندارد... کتاب باید برود توی رگ و پی این عمارت، بلکه آدم شوید... »
« بخشی از کتاب "قیدار " نوشته ی رضا امیر خانی »
پ.ن : "قیدار" عجول بود و ناخواسته پرید وسط "دنیای قشنگ نو " ی ما! فردا در دومین نشست، کتاب قیداره که خوش نشسته تو دل و قلوه ی ما و از گوشه کنار هم خبر آمده که رفقا پسندیده اند و بساط قلیان و توت خوری را چاق کرده اند برای نقد و به نیش کشیدن قیدار درست مثل برّه هایی که قیدار کباب میکرد برای پاپتی ها!
_ و امّا از حاشیه ی "دنیای قشنگ نو" به شیوه ی "قیدار":
خدمتتان عارضم که یکی از پاپتی ها! (جناب خاطره) از درخت شاتوت لنگر آویزان شد و بقیه پاپتی ها هم (خودم و جناب ترلان) که جملگی به انتظار یاران همیشه متاخّر ایستاده بودیم! به دنبالش... نتیجه اینکه از بد روزگار دستمان به شاخه ی پر توت نرسید و فقط تعدادی توت خشکیده و کال و سبز آنهم از روی زمین نصیبمان شد. بعد هم که از پشتِ کوهِ قاف، بالای پرچم سر و کله ی دو پاپتی دیگر ظاهر شد! که دیگر وقت جلسه هم به آنها مجال افاضات نمیداد! پاپتی تازه رسیده (زهرای 1) هم آمده نیامده جعبه ی شیرینی پلو خوری شب قبل خواهرش را تعارفمان کرد و ما هم به احترام لیلة الرغائب! انصافا" کم نگذاشتیم و تهش را در آوردیم!!! که یکهو با فریاد یا حضرت جون ِ جناب ترلان به خود آمدم و دیدم زهرای 1 مثل برق گرفته ها جعبه ی خالی شیرینی را پر از آب حوض کرد و جناب ترلان و بنده را مستفیض نمود ... محضری خل شده بود! که البته با اقدامات سریع و ضرب الاجلی بنده و جناب ترلان، فتنه خاموش و جعبه ی پر آب بر سر و صورت پاپتی ترکانده شد!!!
عاقبت هم دوباره پاپتی خاطی، درختِ توتِ سفیدِ کذاییِ دمِ لنگر را تکاند و همه ی پاپتی ها از داخل چادر جناب ترلان توت های سفید و کال و مثل زهر مار را به گوشه و کنار لنگر پرتاب کردیم و بعد با آمدن رکنِ 2 به لنگر همگی متفرق شدیم!!!
یادم باشد برای ادامه ی جلسات یک پلاکِ برنجی "یا رب نظر تو برنگردد" به گردن همه ی پاپتی ها بالاخص خودم آویزان کنم!
حق؟....... حق.
=====================================
368
قاف: جمله ای حکیمانه یک عدد خوک
http://ngo-ghaf.blogfa.com/post/11
وجیهه طاهری-تیر91
...
پ.ن: سرکار علیه سرانجمن از بنده خواستند یک نقد جامع از قیدار بگذارم روی وب؛ نه اینکه امروز بخواهندها؛ خیر ! قریب به دو هفته پیش فرمودند اما نشد. این نشدن اول برای این بود که من خودم چنین نقدی جایی نخوانده بودم و دوم اینکه هنوز نقدهای پیاپی کتاب قیدار به ذهنم سرازیر می شد یا این طرف و آن طرف می خواندم لذا اساساً نقد جامعی برای قیدار پیدا نمی شود که بخواهم بگذارمش اینجا.
راستش جلسه نقد که برگزار شد بیشتر بچه ها هوادارانه از قیدار صحبت می کردند؛ خودم یکی شان اما حالا جنبه های دیگری از کتاب مقابل چشمم هست که به نظرم نمی توانم به این سادگی ها یک نقد آن هم از نوع جامع برایش دست و پا کنم.
با این اوصاف علی الحساب نقبی زدم به کتابی که مظلوم واقع شد و به دلیل مشغله خودم و دوستان جلسه نقدش کأن لم یکن گردید و رفت !!! مزرعه حیوانات.
همچنین:
بسم الله الرحمن الرحیم
درخت را دیده ام که خشک می شود، سال که می گذرد، چه گونه می افتد؛ قصر را دیده ام که قرن که می گذرد، چگونه فرو می ریزد؛ کوه را ندیده بودم که بعدِ عمر، چگونه غبار می شود.
از علائم قیامت در قرآن، یکی همین است؛ غبار شدن کوه ها. می خواستم ببینم قیدار چه گونه می افتد ... از زیارتِ اهلِ قبور بر می گشتم، گفتم بیایم اینجا فاتحه ای هم برای شما بخوانم!
بخشی از کتاب قیدار؛ نوشته رضا امیرخانی
=====================================
367
نسیان: قِیـــ..
http://nesyan.blogfa.com/post-75.aspx
زهرا-تیر91
- یک
[کتاب رو تا نیمه خوندم]
به قِیدار فکر می کنم ،
به قِیدار ِ بی صَفدَر ..
به قِیدار ،
که «فرو می ریزد» ..
- دو
[کتاب رو تا انتها.. ]
به صَفدَر فکر می کنم ،
به صَفدَر ِ بی قِیدار ..
به صَفدَر ،
که «جای دوری نرفته بود» ..
=====================================
366
پاسبان نامه: داستان های من و جناب استاد
http://monjy12.blogfa.com/post-48.aspx
پاسبان-تیر91
می خواهم مجموعه خاطرات من و دوست جدیدم جناب استاد را برایتان تعریف کنم که امیدوارم همانطور که برای اینجانب شیرین است برای شما نیز شیرین باشد.
داستان از آنجایی شروع شد که بنده یعنی پاسبان برای خرید کتاب قیدار رضا امیرخانی به کتاب فروشی بزرگ شهر رفته بودم و در حال خرید کتاب بودم که ناگهان دستی بر دوش بنده خورد و کسی مرا صدا زد.
-ببخشید شما هم دارید کتاب قیدار رو می خرید.
نگاهی به کتاب درون دستم که همان قیدار بود انداختم و بعد نیم نگاهی به سرو وضع آقا و به ذهنم رسید که حالا همان موقعی است که باید از جملات په نه په ای استفاده کنم.
-پ ن پ من رضا امیر خانی ام اومدم ببینم کتابم خوب فروش میره یا نه؟
و بعد صدای خنده قهقه ای که برای اولین بار بود می شنیدم .از یک طرف خوشحال بودم که برای اولین بار فردی پیدا شد که به جملات کاملا لوس و بی مزه پ ن پ ای من بخندد و از طرف دیگر ازصدای قهقه آن آقای محترم گوشم سوت کشید.
نمی دانم از روی عصبانیت می خندید که اینگونه ضایعش کرده بودم یا واقعا حرفم بامزه بوده است.
برای همین گفتم:اینقدر دیگه خنده نداشت
و او درحالی که دست چپش را رو شکم بزرگش گذاشته بود پاسخ داد:دستتون درد نکنه.... اگه این خنده نداره.... پس چی خنده داره.........آخ مردم از خنده
القصه
همین جمله کوتاه شد نقطه آغاز رفاقت بنده با جناب استاد.
نگاهی به کیسه سبز رنگی که به دست راست جناب استاد بود انداختم و متوجه شدم که ایشان هم کتاب قیدار را خریده اند.
گفتم :شما هم مثل من با امیرخانی حال می کنی ؟
او که نیز می خواست مزه ای انداخته باشد با لبخندی که مخصوص خود جناب استاد است به من گفت:
-چه ججججوووورم
...
در راه از سلیقه اش پرسیدم که چرا کتاب قیدار را خریده است او هم گفت که :برای کلاسشه
گفتم :یعنی چی برای کلاسشه ؟
گفت : من کتاب هایی که پر فروش هستند را خریداری می کنم و در کتاب خانه بزرگ و طویلی که در خانه داریم قرار می دهم تا هر کس به خانه ما آمد برایش پز دهیم که ماهم فلان کتاب را خریده ایم.
-یعنی نمی خونیدش؟
-نه مگه بی کارم درس و دانشگاه داریم.
...
=====================================
365
پاتوق شیشه ای: ایراد از امیرخانی نیست... از قیدار هم...
http://anjoman-azad.blogfa.com/post/22
محمدمهدی امجد-تیر91
نسبتی است میان آرمان و واقعیت. آنچنان که جهان آرمانی گاهِ از اوقات آدمی را تا سرحد یأس و انزوا پیش میبرد. آرمانِ منفک از واقعیاتِ پیرامونیِ خویش، جهیدن در خلأ و در جا زدنِ مداومِ بیثمری است که جز بطالت عمر و خستگی روح ارمغان دیگری ندارد.
جهان هنر و ادبیات و رسانه یقینا بیش از عرصههای دیگر فرهنگی باید وامدار آرمانگرایی باشد. این گرایش به تصویرسازی آرمانی در ساحت هنر سخن امروز و دیروز نیست، که به طول قامت تاریخ کهن و معاصر ادبیات و هنر ریشهدار و مسبوق به سابقه است. که اساسا بنیان ظهور و بروز آثار هنری بیشک میل به خلق چنین جهانی است.
در طول تاریخِ هنر، عدهای اما در دام آرمانگرایی موهوم و ذهنی افتاده و عدهای از این دام رهایی جستهاند. در این میان رضای امیرخانی از آن دسته است که هنوز نتوانسته این نسبت میان آرمان و واقعیت را در آثار داستانی خویش برقرار سازد. کارهای او غالبا منادی همین آرمانگراییاند با بنیهی دینی اما دچار آرمان ذهنیِ مصنوعی. و آدمهایی که در این جهان سیر میکنند هم دچار همین تصنع میشوند. از حاج فتاحِ من او تا ارمیای بیوتن و این آخری قیدار. ناگفته نباید بماند که مرتضای ازبه با وجود اینکه دارای همان مختصات آرمانی و اسطورهای دیگر آثار امیرخانی است اما دچار این نوعِ آرمانگرایی نمیشود و در بستری حماسی و باور پذیر خلق شده و رشد میکند.
در میان آثار داستانی امیرخانی قیدار داستانیتر است. هرچند که هنوز داستان نیست. اما مملو از رفتارها و نماها و نمادهای دینی و مذهبی است. از گذشت و بزرگمنشی قیدار در خصومتهای شخصی گرفته تا دلسوزیاش برای جامعه و ساختن محلی برای ترک معتادها تا آداب و رسوم جوانمردی و فتوت و اخلاق زورخانهای و تا سرخم نکردن در برابر حکومت و تا وجود سید باطندار... رمان لبریز از نکات ناب اخلاقی و مذهبی است.
قیدار نماد ارزشهای دینی و فرهنگی از یاد رفته جامعهای نیمهمدرن در آستانهی گذار از سنت به تجدد است. و امیرخانی قیدار را سنت اصیل رو به نابودی و از یاد رفته میانگارد و روبرویش شاهرخ قرتیِ مزلفِ متجددِ حکومتی و بی هویت را نماینده فرهنگ جایگزین و هماهنگ با امروز و در تقابل با اعتقادات مینمایاند. آنجا که شاهرخ برای حلال کردن پولهایش نزد سید باطندار رفته و - نقل به مضمون - میگوید قیدار پشت دارد و نسب، اما عقیم است و من پشت ندارم و نسب، اما آینده بچههای مناند. اشاره امیرخانی به قلب ماهیت فرهنگی اصیل و ریشهدار در مذهب است که در مواجهه با مظاهر تمدنی غربِ تکنولوژیزده دچار فترت و خاموشی شده. قیدار مرثیهای است برای ارزشهای دینی و بومیِ به باد فراموشی سپرده شده.
رضای امیرخانی پس از نگارش سه رمان، یک داستان بلند، یک مجموعه داستان و چند کتاب دیگر دست به نگارش رمان مذهبی دیگری زده که به نسبت کارهای گذشتهاش از حیث داستان پردازی قابل قبولتر و گیراتر است. اما هنوز تا فتح قلههای رفیع ادبیات انقلاب و خلق آثار هنری فاخر و جاودانی که روح انقلاب اسلامی در آنها تنیده شده باشد و مخاطبین خویش را دچار انقلاب درونی و بیرونی کند راه بسیار در پیش دارد.
رمان قیدار فارغ از تمام محاسنش در بیان ارزشهای دینی و مذهبی دچار ضعفهای غیر قابل اغماض فنی و محتوایی است. سر تا تهِ داستان با حواشی، کوچه فرعیها و رودهدرازی نویسنده اطاله مییابد. میشد در قامتی تراشیده و مرتبتر، از بسط بیمورد داستان جلوگیری کرد، داستانی عمیقا اثرگذار به دست آورد، که چنین نشد. آدمهای رمان قیدار از شخص اول که صاحب گاراژ است گرفته تا بچههای گاراژ و شاهرخ قرتی و حتی سید باطندار همه و همه تک بعدی و به لحاظ شخصیتپردازی سطحی، نیمه سطحی و تصنعیاند. دلیل رفتارهایشان از دل داستان بر نمیآید. یا امالهای است اهدایی نویسنده به کالبد داستانش، مثل مرگ هاشم و یا در یکی دو جمله از زبان خود آدمها به مخاطب میرسد، مثل تعلل قیدار در شنا رفتن تا برگشتن قاسم. طبیعتا روابط این افراد هم با وجود تکثرشان روابط خطی و سطحی است. و شاید اگر در یک محیط روستایی اتفاق میافتاد راحتتر میشد پذیرفت و باور کرد.
جهانی را که امیرخانی در قیدار خلق میکند جهانی آرمانی و قهرمانی را که میسازد ابرقهرمانی اساطیری باید باشد، ولی چرا چنین نشد؟
ایراد از امیرخانی نیست... از قیدار هم نیست... ایراد از ادبیات است که به این سادگیها به کسی کولی نمیدهد و رام و خام دست کسی نمیشود. ابرقهرمان امیرخانی آنقدر بیعیب و نقص و تخیلی است که ضمیر ناخودآگاه مخاطب در کش و قوس روزمرگی و زندگی نمیتواند با او همذات پنداری کند و این شخصیت در هالهای از تقدس ساختگی غیر کاربردی فقط مخاطب را دچار لذت کاذب و آرمانگرایی موهوم میکند.
میل امیرخانی به جعل داستانهای اساطیری در تمامی آثارش بروز دارد اما از آنجا که پیشفرضهای باورمندی این اساطیر درست چیده نشده اسطورهای که در جهان داستانی او به دنیا میآید عقیم، نابارور و ناپایدار است.
نگاه آرمانزده امیرخانی در رمان قیدار ممزوج با تفکر عرفانزدهی او، خروجی موثری برای یک رمان مذهبی به شمار نمیآید. قیدار گاراژدار با معرفت و بزرگ و چشمپاک با حکومت پهلوی مشکل دارد، با خدمات شهری و شهرداریاش مشکل دارد، با نفتش مشکل دارد. گویی قیدار هم نفحات امیرخانی را خوانده و دیگر به مدیریت نفتی اعتماد و اعتقادی ندارد! این آرمانزدگی ذهنی است. این همان چیزی است که در شعر و شعار زیبا و جذاب است، اما در عالم واقع امکان حدوث ندارد. نسخهپیچ این معجون ابتدا باید به این مهم نظر داشته باشد که آرمانگرایی حرکت از وضع موجود به وضع مطلوب است، به گونهای که این وضع تغییر کرده حک و اصلاح شود نه آنکه دوسیهای پیچید که نشود وقوع آن را حتی درک کرد.
گذشته از اینهمه دین که دستمایهی اساسی و فلسفهی وجودی آثار رضای امیرخانی است در قیدار مهجور میماند. امیرخانی شاید در این فقره برای فرار رو به جلو در دام روشنفکری افتاده است.
قیدارِ هیئتیِ متوسل به غلام حضرت ارباب بسیار عرفانزده است. این عرفانزدگی را اما نه از هیئتش دارد، نه از مرادش، و نه حتی از اعتقادش. این عرفانزدگی سوغات نویسنده است به شخصیت و تا آنجا پیش میرود که قیدار هیئت را ارجح میداند بر مسجد و دین هیئتی را اصیلتر از دین مسجدی! حالا این دینِ هیئتیِ اصیلِ قیداریِ عرفانزدهی آرمانگرایانه را بگذارید کنار دختر مینیژوب پوش روسری به سری که سید باطندار از او خمس میگیرد و او وقت دیدن سید باطن دار روسری از کیف بیرون میآورد و به سر میکشد و یا این دو را بگذارید کنار مهپاره و رقصش در لنگر پا سید یا حیاط همان هیئت برای معتادان و...
دینداری قیدار فردی و شخصی است. رابطهی مریدی و مرادیاش با سید باطندار و حساسیتی که به هیئت و ملزومات هیئت دارد، همه و همه حاصل دین فردی اوست. در رمان قیدار عرفان افضل است بر فقه و طریقت بر شریعت. که در سراسر رمان ردپایی از شریعت نمیبینیم الا آنجا که شاهرخ قرتی میخواهد خمس دهد و آن را هم سید باطندار از او نمیپذیرد.
بنابر این قیدار پیش از آنکه یک رمان مذهبی باشد یک "شبه داستان" کشآمدهای ست با آدمهایی باسمهای و تیپیک، جامانده از شخصیتپردازی عمیق و باورمند که روابط روستاییشان در شهر خندهدار به نظر میرسد و سعی در ترویج فرهنگ و سنت و ارزشهای دینی و معرفتی دارد اما ماحصل کار خلق یک جهان شخصیِ تصنعی و انتزاعی است که دین و مذهبش هم فاقد شریعت و چارچوب است.
=====================================
364
سپیده: چند قاچ کتاب
http://klikeman.blogfa.com/post-255.aspx
...-تیر91
اشاره : تایستون هر سال که می شه ُ شور کتاب خوانی و کتاب خری ! بین ملت می افته ، نمی دونم شما چقدر اهل مطالعه کتب غیر اجباری( درسی ) هستین اما تعدادی کتاب تاپ روکه ارزش خوندن و وقت خرج کردن دارن را با برشی از آن تقدیم می کنم به امید آنکه پی اش را بگیرین.
قیدار
اثر رضا امیر خانی
ناشر : افق
=====================================
363
راز کتاب: قیدار
http://razeketab.persianblog.ir/post/98
مریم قنبری-تیر91
للحق...
...این اخریه "قیدار"امیرخانی بود که خوندم.....حس و حال "علی فتاح" دوباره بدجوری تو سرم می پیچه حس و حال مریم...یاد "من او" می افتم..."من او" تکرار نشدنی....
قیدار قشنگ بود...زندگی بود...البت تهش رو نپسندیدم ...تهش نبود انگار....تهش ....هرچی که بود، به یاد جوانمردی "قیدار" رو باید خوند....
=====================================
362
زندگی شستن یک بشقاب است: پست پنجاه و سوم ... کتاب ها
http://monmonde.blogfa.com/post-55.aspx
بانو-تیر91
مستور توو کتابش می گه شک مرحله ی خوبی توو زندگیه، اما ایستگاه ِ خیلی بدیه!
امیرخانی هم معتقده آدما 3جور تصمیم می گیرن. تصمیم اولی که به ذهنت می زنه با همه ی جان گرفته می شه؛ تصمیم دوم با عقل و تصمیم سوم با ترس ... و معتقده از تصمیم اول که رد شدی، باقی اش مزه ای نداره!
حالا من
احساس می کنم
در ایستگاه ِ شک، تصمیم اول رو گرفتم ...
همین!
=====================================
361
خبرآنلاین: سلام حاجآقا به دختر بیحجاب در پیادهروی باریک/اگر تو یکهشناسی، من هم تکهشناسم! http://khabaronline.ir/detail/228800/culture/book
...-تیر91
کتاب - مرسدسِ کروکِ ما فکرت را چروک کرد؟ سقف ندارد دیگر... نشنیدی مگر؟! سقف خانه درویش، آسمان است... حالا اعتقاد کن چهار تا چرخ هم کفِ خانهی درویشیِ قیدار انداختهاند... به خاطر کروکش نیست که نخ میدهند، پاریها مرسدس را میشناسند...
به گزارش خبرآنلاین، رمان «قیدار» نوشته رضا امیرخانی که در هفته های گذشته در صدر جدول پرفروش های کتاب در کشور بوده است؛ 15 اردیبهشت امسال در نمایشگاه کتاب تهران رونمایی شد و حالا در آستانه تجدید چاپ برای ششمین بار است. داستان قیدار درباره یک گاراژدار در تهران دهه 50 شمسی است که نام او و کامیونهایش در تمام جادههای ایران و میان رانندگان شناخته شده است. از سوی دیگر مرام و مسلک رفتاری قیدار نیز در میان تمام افرادی که با او در ارتباط هستند به نوعی زبانزد است، اما در طول داستان با مجموعه وقایعی که برای وی رخ میدهد، قیدار به سمت نوعی تکامل و بازتعریف از خود دست پیدا میکند. رمانِ قیدار، روایتِ مردی است از سلسله مردان، در ابتدای دهه پنجاهِ شمسی. این رمانِ سیصدصفحهای در 9 فصل روایت میشود با اسامیِ مرسدسِ کروک، تاکسیِ فیاتِ دویست و دوی کبریتی، اسبِ اینترنشنال، وسپای فاقگلابی تا... براقِ بالدار.»
در همين رابطه :
.آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(18) +چرا کاراکتر اصلی یک رمان باید راننده پایه یک باشد؟!+قیدار همان اثر قدرتمندی است که انتظار داشتیم+خرید کتاب قیدار با پیک موتوری+بعد از سایت قیدار، وبلاگ قیدار هم در بلاگفا راهاندازی شد+استقبال از کتابهای آیهالله جوادی آملی، سیدمهدی شجاعی و...+قیدارها نمیمیرند، قیدار اخلاقیترین متنی است که در این چندسال خواندهام
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(17) +سید گلپای شما کیست؟+متن سرکار خانم سحر دانشور در مجله ی شماره ی سه ی داستان+نویسندهی قیدار جاخالی داده است+ما باید قیدار باشیم، افسوس که نیستیم...+امیرخانی گوگوش میشنیده و قیدار مینوشته!+به پاس جوانمردی از یادرفته، متنی از سرکار خانم ولدبیگی در سایت برهان+شاید قیدار طبیبه اصلیتش!+قیدار و کفتربازان مرید امام صادق(ع)+قیدار پرمقدار، متصل است به منبعی معنوی+این رمان میتوانست شاخصترین باشد
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(16) +قیدار، اخلاق گمشده سیاست در روزگار ما+دفترمان را لنگر کنیم!+فردانیوز و آرمانشهر امیرخانی+نماز قیدار چرا پیدا نیست؟+فروش تلفنی قیدار و سقای آب و ادب توسط سامانه سام+چه اشکالی دارد صداوسیما یک برنامه یک ساعته برای قیدار بگذارد؟
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(15) +ما قهرمان کم داریم+تبلیغ منفی برای قیدار+دلم برای سید گلپا تنگ شده است از جناب سید مهدی موسوی+حجتالاسلام ساجدی در هشتادوهشتمین خیمه: قیدار یک منبر باصفاست!+چرا عکسش رو میزنید روی جلد تجربه؟+قیدار در مناظرهی موافقان و مخالفانِ نوعارفان!+نکند قیدار شعبان بشود؟!
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(14) +قیدار چاپ هفتمی شد+معجزه ادبیات در روزنامهی فرهیختگان+پرفروشهای شهرکتاب مرکزی+جون و جان و لاتی و لاتین+امیرخانی در گرداب زندگی فرو رفت!+چرا باید از یک رمان تمجید کرد؟ رمان باید خوانده شود+توضیح رضاامیرخانی راجع به گزارش نقد قیدار در حوزه هنری و قیدار رمان نیست و من حرفهای نیستم و...+
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(13) +دورهی عقلانیت دینی است نه قیدار+ امیرخانی به جای پرداختن به مفاهیم بیاثر قصه بسیجیها را بنویسد+قیدار خرافاتی است+متنی مهم از جناب محمد مهدوی اشرف: آیا قیدار رمانِ آموزشی است؟!+پرفروشترین در سامانه سام+تبریک جناب سیدمهدی شجاعی
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(12) +وقتی داستان تمام شد، بیاختیار کتاب را بوسیدم+این مدینه فاضله پر از گوسفند بود!+قیدار مرا به یاد شعرهای زرویی میاندازد+در این زمانه عوضی پنجرهای بگشایید به کوچهی جوانمردان!+گزارش جلسه نقد شیراز از جناب بردستانی+امیرخانی درست دفاع نمیکند
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(11) +گزارشی از جلسه نقد استاد حسین فتاحی+ یک گل خوردی! شدیم 5-2 +تفسیر همزمان یک آیه در کمی دیرتر و قیدار!+قیدارنویس، تو بعد از من او افتادهای در سراشیبی سقوط!+نقدی بر مصاحبه تجربه، اشرافیت معنوی؟!+اردبیل و کتابفروشی+قیدار بعد از کتاب آیهالله جوادی آملی در سام+جیم خراسان و گود زورخانه!
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(10) +خبرگزاری فارس و محمدرضا سرشار، ناشران مقابل رسمالخط خاص بعضی نویسندگان بایستند!+قیدار فیلم هندی، خندهدار، برای دختران دانشآموز، مسخره، کودکانه، ایده پفکی...+قیدار به چاپ پنجم رسید، فروش تلفنی در سام+کار دلی را که متر نمیکنند+مصاحبه تجربه را حتما بخوانید اما هول نشوید و شش هزار تومان ندهید!+تکرار من او بود
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(9) +قیدار به همه فحش میدهد!+ناقیداری این زمانه+قلم امیرخانی مرا به وجد آورد+اگر كسي غير اميرخاني «قيدار» را مي نوشت قدردانش مي شدم
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(8) +قیدار، پرفروشترین کتابِ سام (خرید تلفنی)+خبرگزاری فارس و زبان قیدار همان زبانِ همهی مادربزرگهاست و آزادی رقصِ مهپاره+جناب صادق دهنادی: امیرخانی بالاخره حزب تشکیل داد+شخصیتپردازی ضعیف از پشت یک سوم+
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(7) +چرا قیدار مثل تختی تو گوش شاپور نزد؟! (روایتی نادرست برای نمایش نادرستیِ قیدار)+قشر زیادی از مخاطبان نمیتوانند با شخصیتپردازی رضا امیرخانی ارتباط برقرار کنند(پایگاه خبری فسا)
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(6) اثر امیرخانی پدیده نمایشگاه امسال بود+ خرید تلفنی از سام
.آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(5) +گاراژ قیدار باز است حتا برای شما
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(4)+قیدار مرا به من او برگرداند
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(3)
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(2)
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(1) +مردم ایران برای خرید کتاب عاقبت صف کشیدند
|