تاريخ انتشار : ١٨:٣٦ ٧/٥/١٣٩١

آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(21) +این داستان به درد ام‌روزهای‌مان می خورد416+آخرین رد قیدار در حصر خرمشهر415+قیدار را نخوانید412+قیدارهای بی‌پول+نقدی از جناب امیرمافی در آینده روشن: قیدار دینی‌تر است از من او+روزنامه‌ی وطن امروز و توضیح مجدد سایت ارمیا راجع به نقلِ قولی خلاف از رضاامیرخانی+نچسبید، بازیگران فیلم قبلی امیرخانی در فیلم جدیدش بازی کرده بودند
جهت سهولت دست‌رسي كاربران، هر بیست مطلب مرتبط در يك صفحه ذخيره خواهند شد. براي ملاحظه‌ی 400 نظر قبلي به لينك‌هاي پايين صفحه مراجعه فرماييد.
=====================================
420
محفل ادبی گلستان:قِـیدار/ رضا امیرخان
http://mahfeladabi.mihanblog.com/post/713

...-مرداد91

آدمی که یکبار خطا کرده باشد و پایش لغزیده باشد و بعد هم پشیمان شده باشد،

مطمئنتر است از آدمی که تا به حال پاش نلغزیده …
=====================================
419
یک سبد مهتاب: دست نوشته....
http://gwww.blogfa.com/post-91.aspx
فاطمه-مرداد91
حرف جدیدی ندارم.. دنبال کار می گردم و کتاب که بخونم.. قیدار (امیرخوانی) تو اولویت خواندنی هاست.
=====================================
418
امروزه: از پشت کامیون ها
http://emrouze.blogfa.com/post/199/%D8%A7%D8%B2-%D9%BE%D8%B4%D8%AA-%DA%A9%D8%A7%D9%85%DB%8C%D9%88%D9%86-%D9%87%D8%A7
امروزه-مرداد91
از کارخانه ی آلمانی ش بپرسی، هیچ خاصیتی ندارد این کار، اما وسطِ جاده و بیابان، بچه های گاراژِ قیدار خاصیت ش را بخواهند یا نخواهند، می فهمند... اتول هم باید موتورش صدای " هو یا علی مدد " بدهد و چرخ ش به عشق بچرخد... گرفتی؟
=====================================
417
لبیک 89: سالهاپس ازقطعنامه و راهی که باید پیمود..
http://yase-sepid.persianblog.ir/post/47/
در راه مانده-مرداد91
در قران کریم اسم بعضی پیامبران امده است,اسم بعضی غیر پیامبران هم.چه صالح و چه طالح امده است..این صلحا عاشق حضرت باری هستند...اما حضرت حق بعضی را خودش هم عاشق است..عاشقی خدا توفیر دارد با عاشقی ما..خدا عاشقی است که حتی دوست ندارد اسم معشوقش را کسی بداند, به او می گوید: رجل! همین...مرد!..همین ..

                                           قسمتی از کتاب "قیدار " /رضاامیرخانی

=====================================
416
براده‌ها: پاقیدارنامه
http://boradeha.blogfa.com/post-434.aspx
...-مرداد91
  • هم اشک از من گرفت،هم گاهی به قهقهه واداشتم و هم خواب عصر روز ماه رمضان را به بیداری مبدل کرد و مرا از عبادتی شیرین!! باز داشت.هر چه اولش را آرام آرام سر کشیده بودم اما حدوداً نیمه دومش را یک روزه زدم به روح و روان ...
  • از زمانی که قیدار رضای امیرخانی را از نمایشگاه کتاب امسال خریدم،بارها دلم کشیده بود که بخوان ش اما نشد.درس و کارهای درسی،به حسب ظاهر،مانع شد . خودم را هم کنترل کرده بودم که هیچ نقد و نظری در موردش نخوانم که با یک ذهن بکر به سمتش بروم:همشهری جوانی را که با امیرخانی مصاحبه کرده بود را خریدم اما تنها قسمت حاشیه ی مصاحبه که به قیدار ربطی نداشت را خواندم.ماهنامه ی داستان را خریدم اما مصاحبه با امیرخانی را نخواندم.حتی عباراتی از کتاب را که اینجا و آنجا همخوان می شد را نگاه نمی کردم.
  • یادم نمی آید که اولین بار کی و کجا از زبان امیرخانی شنیدم که کتاب جدیدش با درون مایه ی جوانمردی است.من هم که هنوز خاطره ی رضا امیرخانی و کلاً امیرخانی های سال ۸۸ را در ذهن داشتم،همان موقع ،که معلوم نیست چقدر از قیدار را نوشته بود، حدس زدم که می خواهم روزی چه چیزی در اینجا بنویسم.مثلاً شاید به ذهنم رسیده بود چیزی بنویسم در یادآوری انتخابات کذائی و دست آخر هم سوالی مطرح کنم توی این مایه ها که امیرخانی و جوانمردی؟ کجاست آن سکه ای که آخرهای داستان سیستان می گفتید که دراین دستگاه ضرب شده و باید هم این جا هم خرج شود ؟ و از این گونه حرف ها و نقد و نظر ها.
  • خلاصه با تمام این حرف و حدیث ها و داشتن پیش داوری و گریز از پیش داوری و...دیروز عصر خواندن کتاب را تمام کردم.نمی دانم اشکال از من بود که کتابخوان سابق نیستم یا کتاب خیلی جان دار بود و ثقیل و یا هم ماه رمضان گوشه ی سوم مثلث شوم!!! دیر به پایان رساندن کتاب بود که چند روز قبل کتاب را شورع کردم و تازه دیروز ختم شد.الله اعلم.
  • در داستان قیدار همین بس که حکایت قیدار نامی است که به قول کوثرانه : جوان‌مردی گاراژدار[است] که بیش از صد اتول و راننده دارد و هر کدام را به نحوی اسیر مردانگی خودش کرده و زیر بال‌وپر گرفته است. روایتِ خوش‌نامی که بعد از گذر از بدنامی به گم‌نامیِ غربت می‌رسد.
  • راستش در عین این که مراقب بودم چیزی در مورد کتاب،قبل خواندنش نشنوم،اما به نظرم به چشمم خورده بود به مطلبی مبنی بر این که کتاب شبیه منِ او،دیگر کتاب تحسین شده ی امیرخانی،است.به نظرم من و به احتمال زیاد خیلی های دیگر این گونه بوده است.مشخص ترین وجه شباهت،وقوع داستان در بستر تهران قدیم است.باز هم داستان محور آدمی است مایه دار؛هرچند در منِ او تقریباً خانواده ای مایه دار و نه آدمی مایه دار.آنجا علی عاشق مهتاب می شود که یک سر رابطه علی مایه دار است و سر دیگر مهتابی نه-مایه دار.اینجا هم قیدار صاحب مال و مکنت و سفره دار است و شهلایی باز هم نه چندان مایه دار.اما به نظرم نکته ای که وجود دارد این است که به نظرم در جاهایی از متن بوی متاهل بودن نویسنده ی قیدار به مشام می رسد.البته شاید این بو در مقایسه با منِ او باشد.می دانم که این حرف شاید خیلی هم مستدل نباشد اما من در جاهائی از متن چنین احساسی داشتم.
  • جاهایی از قیدار چه صراحتاً و چه ضمناً مرا به یاد کارهای قبلی امیرخانی انداخت و می اندازد که در این بند و دو سه بند بعدی به ان اشاره می کنم.مثلاً شاید بشود حضور علی فتاح درداستان را مثال زد - که از شخصیت های منِ اوست و البته حضورش در ارمیا خیلی هم پررنگ نیست- به نظرم یادآور حضور ارمیا در بی وتن است.هرچند شاید چنین مقایسه ای چندان درست نباشد چرا که  ارمیا ی ارمیا محور بی وتن است و اینجا علی فتاح تنها در دو قسمت داستان حضور دارد.
  • متن کتاب یک جوری بود و شاید در کم کردن سرعت خوانش موثر.اگر بگویم روان نبود شاید کمی اغراق و بی انصافی باشد.البته این یک جوری بودن به تناسب خلق داستان در فضای تهران قدیم صورت گرفته بود و بدون شک ضروری بوده است  که نگارش و کلمات و عبارات مورد استفاده به فراخور این موضوع باشد.اما از آن طرف استفاده از لغاتی در مورد ماشین و  به خصوص ماشین های قدیمی که ضرورت استفاده از انها جهت فضا سازی قابل انکار نیست باز هم،حداقل برای من،روی اعصاب بود.شاید از جهت مشکل داشتن با متن خواندن کتاب یادآور خواندن نشت نشا بود.استفاده ی زیاد از کلمات حول و حوش ماشین و رانندگی خاطری از به را برای من زنده می کند.البته و واقعاً، این کجا و آن کجا.این جا نسبت به از به بسیار بسیار دلنشین تر است.
  • مثل"مومن در هیچ چارچوبی نمی گنجد" داستان سیستان و " جوانمرد مردمی هستند مردم این دیار" جانستان کابلستان،اوایل کتاب چند موردی هستند که تکرار می شوند.البته جمله های و عبارات یکسانی نیستند که تکرار می شوند اما ساختار مشابهی دارند که یکی شان این است"ایراد از زن نیست.ایراد از فکر زن هم نیست.ایراد از مرسدس کروکِ آلبالوئی هم نیست.ایراد از نجوایی است در دل زن..."
  • هر چند در ابتدای کتاب اشاره شده که تشابهات اتفاقهی است و "از آقا تختی تا قیدار،هیچ کدام از بطن عالم واقع زائیده نشده اند و نخواهند شد!" اما دو شخصیت بودند که بارها خواستند در طول خوانده شدن خودشان را به جای افرادی در عالم واقع به من قالب کنند.یکی خود قیدار که به نظرم بارها احساس کردم که این شخصیت را امیرخانی یا به نحوی از خودش{و الآن می گویم یکی از نزدیکانش مثلاً پدر بزرگی} گرته برداری کرده و یا حداقل شخصیتی مثالی است که شاید امیرخانی دوست داشته است یا دارد که مدل امروزی و حقیقی آن باشد.اما اگر از این مورد بگذریم و آن را ناشی از خیال پردازی من بدانیم اما دیگری سید گلپا است که بارها مرا یاد مرحوم سید علی گلپایگانی،فرزند مرحوم سیدجمال گلپایگانی انداخت که امیرخانی از علاقه مندان و مراودان با ایشان بوده است.امیرخانی آخرین تیر ترکش خداوند را در مرگ مرحوم گلپایگانی نوشته است که دو جای داستان و به خصوص جائی که یک دختر مینی ژوپ پوش از حضرت آقا برای استخدام التماس دعا دارد مرا یاد آن نوشته و فراز چهارمش انداخت.
  • کاش می توانستم نوشته ای منسجم تر بنویسم؛اما خب نشد.کاش می توانستم نقدی فنی تر و دقیقی تر بنویسم و از شخصیت پردازی و پی رنگ و قصه و از این دست بنویسم،اما خب نشد.برایم مهم است و خوشحالم که احساس می کنم که با خواندن این رمان دویست و نود و ... صفحه ای چیزی به من اضافه شد. از روی بعضی چیز هائی که گرد روزگار رویشان نشسته بود به لطف رضای امیرخانی غبارگیری کردم.شاید حتی چیزهائی به مجموعه اصول زندگی ام اضافه شد یا حداقل پررنگ تر شد.راستش آنچه که در مورد داستان فکر می کردم و پیش داوری چند ماه پیشی که داشتم و بالا اشاره کردم،با خواندن داستان فروریخت و خوشحالم و لذت بردم که خواندم این داشتان را.داستانی  که هر چند که در فضای گذشته خلق شده است اما به درد این روزهای ما و روزهای همیشه مان می خورد،به درد سیاست و اجتماع و خانه و خانواده و ...مان و شاید بیشتر این ها به درد خودمان ...

=====================================
415
بهشت دل: نگاهی به قیدار
http://beheshtedel.persianblog.ir/post/731/
مسیح منتظر-مرداد91

دومین سحری است که نه به ابوحمزه گوش می دهم نه دعای سحر. دارم رمان قیدار را در ذهنم نقد می کنم: قیدار آخرین نوشته آقا رضای امیرخانی.

بیست سالی است که جناب امیرخانی را می شناسم(1). دقیق تر بگویم از فروردین سال 72 که در مدرسه علامه حلی تهران با ایشان آشنا شدم. آن موقع جناب ایشان "ماه نو" بودند و شعر می سرودند، شاعری پر از شور و هیجان که حرف های گنده هم می زد. آن سالها نکاتی در وجود ایشان دیدم که بیش از شعرشان مورد توجه من بود. شاید امیرخانی باهوش ترین نویسنده معاصر ایران باشد ...

داستان قیدار در حدود 40 سال پیش در تهران اتفاق می افتد قیدار Gheydaar گاراژ دار بزرگ تهران و از پهلوانان بامرام گود زورخانه بوده که نصف ماشین های سنگین ایران مال او بوده. رمان با سفر او و شهلا نامزدش به اصفهان و تصادف آنها با یکی از ماشین های سنگین گاراژ قیدار آغاز می شود. بیشتر شخصیت های فعال داستان راننده های گاراژ قیدار (صفدر، ناصر، هاشم و سلطان) هستند. شخصیت منفی داستان شاهرخ قرتی و دار و دسته‌اش هستند که مشکلاتی برای قیدار و گاراژ او درست می کنند. در اواسط داستان قیدار در باغی که در قلهک دارد بنای بزرگی به نام لنگر می سازد که هم حسنیه است و هم مرکزی برای ترک اعتیاد. در این رمان قیدار بزرگ نامی بدنامی و نهایتا گمنامی را تجربه می کند.

قیدار در این آشفته بازار برداشت دیگری از دینداری عرضه می کند که در آن از دختر مینی ژوپی تا زن روبنده دار می گنجند. برداشتی که بر پایه تساهل و تسامح استوار است که اساس شریعت محمدی (ص) است(2). دریغا که روزگاری نه چندان دور این برداشت چنان مورد هجمه واقع شد که حتی نام بردن از آن گناهی بزرگ تلقی می شد. مولا فرمود: الدین راتق ... خانه قیدار (لنگر) آدم را به یاد مهمان سرای (خانقاه) شیخ خرقان می اندازد که بر سردرش نوشته بود:

هر که در این سرای درآید نانش دهید و از ایمانش مپرسید چه آن کس که به درگاه باریتعالی به جان ارزد البته بر خوان بوالحسن به نان ارزد.

قیدار یک ابرمرد است. از آن تیپ آدم های لوطی و بامرام که بچه های جنوب تهران می سازند و می پسندند و می ‍پرستند. اما در این داستان امیرخانی همُ باز شخصیت قهرمان آن قدر بزرگ و فوق بشری شده که آدم های دورو برش -به جز سید گلپا که مراد اوست- یک مشت نادان (فهم شان بیجک نمی گیرد) یا متملق به نظر می رسند. این مساله ای است که باید امیرخانی با خودش حل کند، این که می خواهد در آسمان تذکرة الاولیای عطار سیر کند یا به روی زمین بیاید و برای ما زمینی ها بنویسد.

با ابن حال نویسنده هشیار است که به ورطه شعار و تکرار نیفتد. مثلا با اینکه در تمام داستان ردپای هیات (عزاداری) دیده می شود (مثلا گوسفتدهای هیات همبشه در فضای داستان پرسه می زنند) اما یک بار هم قیدار را در هیات نمی بینیم (حتی در فلاش بک ها). بسیاری از حرف ها و پیام های کتاب در قالب اشاره و کنایه ای کوتاه ادا می شود که شاید فهم آن ها برای هر خواننده ای آسان نباشد.

دیالوگ ها نقش محوری در این کتاب دارند. پیداست که نویسنده در انتخاب کلمات دقت و وسواس فراوان دارد چنان که کارش به سجع و جناس هم می کشد. شاید شخصیت پردازی و فضاسازی در این داستان در زیر سایه دیالوگ ها قرار گرفته باشد (مثلا تازه وسط ها داستان است که ما می فهمیم قیدار قد بلندی دارد).

از هوشمندی امیرخانی همین بس که کل داستان در دوران رژیم منحوس پهلوی می گذرد. آخرین رد قیدار را در حصر خرمشهر می بینیم کنار مسجد جامع.

 

پی نوشت:

(1) جایی در قیدار هم نام من آمده که البته یک حسن تصادف بیش نیست!

(2) محبوب ما فرمود: «بعثت با­لحنیفة السهلة السمحه». شهید ثانی می گوید: دین برای هر وضیع و شریف و قوی و ضعیفی وضع شده است؛ پس عقل حکم می کند که دین طریقی آسان و سبیلی روشن است؛ چنان که خود حضرت رسول به این مطلب اشاره فرمود که «انی بعثت علی الملة السمحه البیضاء؛ من بر دین آسان گیر و روشن برانگیخته شده ام.


=====================================
414
دایناسور: روز ها بی گاه شد
http://1dinosaur.persianblog.ir/post/68/
محمد-مرداد91
کتاب متفرقه (غیر درسی) کمتر خواندم اما "قیدار" رضا امیر خانی را تازه تمام کردم و " خدا حفظ تان کند دکتر که وارکیان" از کورت ونه گات را خواندم.
=====================================
413
پلاک 10: قیدار من
http://pelake10.blogfa.com/post-119.aspx

لیلا جان قربان-مرداد91

...
می روی و من و دوباره با کتاب

می روم به داستان و خیال

نمی دانم که چرا این قیدار

انگار تویی ست در این کتاب


بعد نوشت

احساس خوبی ب قیدار در کتاب قیدار دارم.


=====================================
412
عنوان ندارد: ...
http://gonahetaze.blogfa.com/post-106.aspx
مجتبا طالقانی-مرداد91
دومن اگر تا به حال رمان "قیدار" را نخوانده اید برادرانه بهتان پیشنهاد می کنم به هیچ عنوان این خبط را نکنید و اصلن فکر خواندن کتاب را از مغزتان هم عبور ندهید و بگذارید خاطره شیرین "من او" برای همیشه در وجودتان روشن بماند.
=====================================
411
ماه شب دنیا: آقای ضیا! ماه‌عسل چشم قشنگ نمی‌خواست…
http://maheshabedonya.khorshideposhteabr.com/?p=1998
محمدمیلاد-مرداد91
جناب علی‌خانی! می‌دانم مثل رضا امیرخانی تورِ اینترنت گردی نداری ببینی هرجا راجع به‌ت چه گفته‌اند!
=====================================
410
چغک: قیدار های بی پول
http://www.choghok.ir/blog/?p=640
مهدیه بانو-مرداد91

از وقتی قیدار را خوانده ام وتمام شده توی خیابان که راه میروم

پشت کامیونها دنبال نوشته ی " بیمه جون" می گردم.

یا دنبال مرسدس کلاسیک کوپه ی آلبالویی

اصلن انگار منتظرم که یک هو دستم را به اشاره نشان دهم که این مال قیدار است

یا باید قیداری توی آن نشسته باشد

وقتی پشت موتور این فکرم را برای آقای همسر گفتم حرف جالبی  زد

وقتی دنبال قیدار های گمشده می گشتم که:

هنوز هم زنده اند این دست قیدار ها

فقط کافیست یک نگاه به دو رو برت بی اندازی

دست دهنده

مرام ضعیف پرور

دل گذشت کن خطا پوش

آبرو نریز

منتهایش تفاوت قیدار های الان با قیدار امیرخانی فقط توی مایه داریش است

یک گاراژ و یک زمین در اندردشت به همین بابای خودت بده

ببینم قیدار را مرام کش می کند یا نه؟

 

دیدم بد نمی گوید پشت موتوری

منتظر شدم برسیم خانه بابا را از پشت سر با راه رفتن لوطیانه اش نشان بدهم و بگویم این هم قیدار احمد


=====================================
409
آینده روشن: قیدار ، تار و پود عیاری
http://www.bfnews.ir/vdchwinm.23nmqdftt2.html
امیر مافی-مرداد91
داستان قیدار درباره یک گاراژدار تهرانی در دهه پنجاه شمسی است که نام او و کامیون‌هایش در تمام جاده‌های ایران و میان رانندگان شناخته شده است. از سوی دیگر مرام و مسلک رفتاری قیدار نیز در میان تمام افرادی که با او در ارتباط هستند به نوعی زبانزد است، اما در طول داستان با مجموعه وقایعی که برای وی رخ می‌دهد، قیدار به سمت نوعی تکامل و بازتعریف از خود دست پیدا می‌کند.

این کار شبیه‌ترین اثر امیرخانی به «منِ او» ست. به خصوص این که رمانِ تازه‌نشر، در فضا و لحن تهران دهه ۵۰ می‌گذرد. امیرخانی در ساخت چنین فضا و لحنی به خوبی کوشیده است. در شخصیت‌پردازی هم گامی دیگر از قوّت رضا امیرخانی را در نوشتن می‌بینیم. آن هم اینکه قیدار از جهات مختلفی شبیه علی فتاح من اوست. یکی اینکه هر دوی اینها نه تنها دست‌شان به دهن‌شان می‌رسد که دست چند جین آدم را هم به دهن‌شان می‌رسانند. هر دوی اینها لوطی‌مسک‌اند. هر دو شخصیتی هم‌سان با اصول مذهبی دارند. هر دو ادبیات و رفتارهایی ویژه دارند . رفتارهایی جالب که از شخصیت‌پردازی خلاقانه نویسنده سرچشمه می‌گیرد. شخصیت‌پردازی هر دو پر از نکات بدیع است با تم جوان‌مردی. اما چنین شباهت‌هایی موجب نشده که احساس کنید نویسنده در وادی تکرار افتاده است. زیرا با وجود اینکه ویژگی‌های شخصیتی آنها بسیار به هم شبیه است، ولی ادبیات آنها و خلاقیت ‌های‌شان، از یکدیگر بسیار متفاوت است.

دیگر شباهت این دو اثر در شخصیت‌پردازی، شباهت‌های کارکردی درویش مصطفی و گلپا است. یعنی همان طور که درویش مصطفی در جاهایی از اثر کمک‌حال علی می‌شود و او را از رنج مشکلات روحی‌اش آزاد می‌کند، سیّدِ گلپا هم چنین کاری را انجام می‌دهد که قطع به یقین، سیّد گلپا شخصیّت بهتر و واقعی‌تری است تا درویش مصطفی؛ که سیّالیت در فضا و زمان باعث می‌شد او را کمتر باور کنیم. ضمنا اینکه سیّد گلپا، تلمیحِ واضحی است از فرزند جمال‌السالکین؛ از روحانیون مورد علاقه امیرخانی.

قیدار برخی حواشی منِ او را ندارد. داستانش تقریبا از حول شخصیت قیدار بیرون نیامده است. مشکلی که شاید در من او حس می شد، در این اثر حس نمی‌شود. زدودن این حواشی کار را یک‌دست از آب درآورده است. اضافه کردن شخصیت یک روحانی به جای یک درویش فراطبیعی، توفیق دیگری است. به همین دلیل به نظر این داستان دینی‌تر است از من او. 

***

ارمیا، من او، از به، بی‌وتن، ناصر ارمنی، جانستان کابلستان، داستان سیستان و نفحات نفت، شاخص‌ترین کارهای رضا امیرخانی از اواخر دهه ۷۰ تاکنون است.

قیدار در ۲۹۶ صفحه، شمارگان سه هزار نسخه و قیمت نه هزار تومان توسط نشر افق منتشر شده است.

=====================================
408
روزنامه وطن امروز: امیرخانی و شجاعی در صدر-کتاب‌های پرفروش‌های سال کدامند؟
http://www.vatanemrooz.ir/1391/5/8/VatanEmrooz/940/Page/7/VatanEmrooz_940_7.pdf
آزاده صالحی-مرداد91
معمولا از فصل تابستان به عنوان فصل خوب فروش کتاب یاد می‌شود، اگرچه تابستان امسال کتاب به دلیل مشکلات فراوانی که در چرخه نشر و قیمتگذاری وجود دارد از رونق سال‌های گذشته برخوردار نیست، با این حال هستند کتاب‌هایی که به دلیل دارا بودن محتوا و کیفیت مطلوب همچنان در صدر فروش کتابفروشی‌ها قرار گرفته‌اند و می‌توان از آنها به عنوان آثار پرفروش در ماه‌های اخیر یاد کرد.

داستان مردانگی

یکی از این کتاب‌ها «قیدار» رضا امیرخانی است. امیرخانی روایت را در تازه‌ترین اثر خود از روز عقد «قیدار» با دختری جوان شروع می‌کند. وی در این رمان از قیدار شخصیتی بامرام و جوانمرد ارائه می‌دهد که دستگیر هر مستحقی است که سر راهش ظاهر می‌شود. نکته‌‌ای که درباره کتاب «قیدار» وجود دارد این است که نویسنده بعد از برپایی نشست‌های نقد و بررسی پیرامون این کتاب به این مساله اشاره کرد که «قیدار» را یک رمان نمی‌داند بلکه آن را ادای دینی به یک شخصیت داستانی تلقی کرده است. وی در این کتاب به گفته خود بیش از هر چیز شیفته شخصیت اصلی می‌شود، همه جا سایه به سایه او را دنبال می‌کند و لحظه‌‌ای نمی‌تواند از شخصیت اصلی داستان فاصله بگیرد. «قیدار» امیرخانی حاصل تحقیقات میدانی او است، گرچه برخی بر این باورند که فصل‌های ابتدایی رمان در مقایسه با فصل‌های میانی از فراز و فرودهای بیشتری برخوردار است و فصل‌های بعدی چندان که باید مخاطب را در یافتن حلقه‌های مفقوده کمک نمی‌کنند. با این حال امیرخانی با نگارش این رمان توانست به تبع دیگر آثار خود یعنی «من او»، «ارمیا»، «بیوتن» و... به عنوان نویسنده‌‌ای موفق در بین دیگر نویسندگان معاصر قلمداد شود بویژه اینکه «قیدار» از زمان چاپ تا امروز یعنی کمتر از 3 ماه 6 بار تجدیدچاپ شده است. از این رو است که هم به لحاظ مضمونی و هم از منظر فروش می‌توان «قیدار» را رمانی ایده‌آل برای مخاطب و همین‌طور کتابی پرفروش در سال 91 دانست. این رمان را انتشارات افق با قیمت 9 هزار تومان منتشر کرده است.

توضیح سایت: راجع به نقل قول از رضا امیرخانی که "قیدار رمان نیست" به تکذیبیه‌ی سایت‌ارمیا حولِ نوشته‌ی شماره‌ی 261 مراجعه فرمایید.
=====================================
407
تاملات: از قلم و توهماتِ مستور
http://schemer.blogfa.com/post/143/%D8%A7%D8%B2-%D9%82%D9%84%D9%85-%D9%88-%D8%AA%D9%88%D9%87%D9%85%D8%A7%D8%AA%D9%90-%D9%85%D8%B3%D8%AA%D9%88%D8%B1
Illusionist-مرداد91
امیرخانی و مستور نویسنده‌هایی هستند که هر قدر هم خوب بنویسند، نمی‌توان و نباید ترشحاتِ اندیشه‌شان را جدی گرفت. مثلِ جلال، پیر و مرشدشان.
=====================================
406
ایران ویج:مجـــلـه برگـــی از کتــــاب (۱)
http://www.iranvij.ir/%D9%85%D8%AC%D9%80%D9%80%D9%80%D9%84%D9%80%D9%87-%D8%A8%D8%B1%DA%AF%D9%80%D9%80%D9%80%DB%8C-%D8%A7%D8%B2-%DA%A9%D8%AA%D9%80%D9%80%D9%80%D9%80%D8%A7%D8%A8-1.html
...-مرداد91
از آدمِ بی خطا میترسم، از آدمِ دو خطا دوری میکنم، اما پای آدمِ تک خطا میایستم…!
=====================================
405
سافیا: قیدار

http://safia.persianblog.ir/post/8/
سمانه-تیر91
کتاب  که به انتها می رسد دلت می خواهد در محله تان یا در شهرتان یک قیدار داشته باشید و تازه یادتان می آید چقدر وقت است که کسی را اینگونه نیافته اید. هرچند ممکن است بعضی رفتار های قیدار را نپسندید اما در کل او را تحسین خواهید کرد .اگر دلتان برای مرام های پهلوانی و جوانمردی تنگ شده حتما سری به قیدار رضای امیر خانی
بزنید.

=====================================
404
جایی برای رسیدن: کتاب خان دن!!
http://rismanelahi.persianblog.ir/post/129
لوتوس-مرداد91

بالاخره با کلی اینور و اونور و محاسبات و نهایتاَ حذف کردن بعضی از نیازمندی های غیر ضرور اون و یکی دو تا کتاب دیگه رو گرفتم!

از اردیبهشت و نمایشگاه کتاب و بعدترش خیلی تبلیغش رو شنیده بودم ولی مگه فشار درس ها اجازه میداد پامو از دانشگاه بزارم بیرون!چه برسه به پاساژ رحیم پور(کتابفروشی دوست داشتنی ام) و خرید کتاب!

تا آدم نثرش بیاد دستش طول میکشه اما اگه نخوندیدش خوندنش رو توصیه میکنم وقتی میخوندم یاد کتاب "من او" اش میافتادم مخصوصا اینکه توش از شخصیت داستان اونجا حاج علی فتاح هم میگفت!

دید نویسنده آدم رو به این فکر میاندازه که می توان پای بند به سنت ها نبود و جوانمرد بود! یک جوری از اول تا آخرش داشت جوانمردی رو نشون می داد و شاید خیلی از عادت ها رو هم غلط می انگاشت!

البته فک میکنم رضا امیر خانی باید این بیت معروف رو بکار ببره!!! که : هر کسی از ظن خود شد یار من    از درون من نجست اسرار من!

ولی قسمتی از کتاب رو که دوست داشتم می نویسم!جایی که قیدار به راننده ها میگه: " این همه کتاب چیدم تو قفسه یٍ اتاقٍ پشتیٍ بالاخانه که بخوانم و آدمتان کنم هیچ چیز نشدید... یکی افیونی شد یکی نعش شد یکی بی مرام شد...کتابٍ تو قفسه فایده ندارد... کتاب باید برود توی رگ و پی این عمارت بل که آدم شوید...

=====================================
403
خدا بود و دیگر هیچ:21574185
http://soheal.persianblog.ir/post/132/
...-مرداد91

 

بالاخره خواندن فتوت نامه "قیدار" را تمام کردم. ظاهرا از نظر امیرخانی جوانمردی حلقه گم شده ی این روزهای جامعه ما است که به آن پرداخته است.

راستش کتاب به من نچسبید. مثل این میموند که بازیگران  فیلم نوشته های قبلی امیرخانی در فیلم جدیدی بازی کرده باشند. با قالبی تکراری و داستانی نسبتا متفاوت.


=====================================
402
نور و آسمان:همینطوری!
http://skyland.blogfa.com/post-236.aspx
یه آدم شیک و سفید-مرداد91

1.حکما کور بهتر میبینه چرا؟

چون چشمش به کار خوشه چشمش به معرفت خودشه(من او نوشته رضا امیر خانی)

2.همیشه تنهایی زن بوی اشک میده و تنهایی مرد بوی خون. . .(قیدار نوشته رضا امیر خانی)

=====================================
401
خبرگزاری فارس: 2ساعت گفت‌وگوی فارس با بهمن دری/2وپایانی ساختار جدید اداره‌کتاب ایجاب کند مدیرش تغییر می‌کند/کتاب دولت‌آبادی با تغییر ناشر مجوز می‌گیرد
http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13910501000734
مصاحبه با بهمن دری-مرداد91

* از خواندن «قیدار» رضا امیرخانی لذت بردم

* فارس: در حوزه رمان آخرین کتابی که خواندید چه بود؟

دو کتاب خواندم؛ یکی را خواندم بعد منتشر شد، «قیدار» که آقای امیرخانی خودش به من داد و فکر می‌کنم سه روزه هم مجوز گرفت، این اثر بویژه در دیالوگ‌سازی و تصویرگری موفق بوده و روحیه فوت و جانمردی را توانسته عرضه کند؛ دومین کتابی که در این حوزه خواندم، «پری‌باد» آقای علومی بود، رمان سختی حدود 500 صفحه است اما جنبه افسانه داشته و جذاب است.

* کتابی که من بخوانم حتما مجوز می‌گیرد

* فارس: چه حسی به شما دست می‌دهد کتاب را پیش از انتشار می‌خوانید؟

هیچ حسی، البته این امتیازی است که من کتابی را می‌خوانم که دیگران شاید امکان خوانش آن را نیابند ولی عمدتا کتاب‌هایی را که می‌خوانم مجوز می‌گیرند.


در همين رابطه :
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(20) + این ما بودیم که در کوچه پس کوچه های جاده ساوه، حتی عبور و مرور کامیون حضرت قیدار هم مانع گل کوچک مان نمی شد.+رمان از نظر ساختار هنری بشدت دچار آشفتگیه+قلمِ سرِ پای امیرخانی در من وجدی ایجاد کرد+دلم قیدار می‌خواهد، دلم حاج فتاح می‌خواهد...+بچه‌ی گاراژِ قیدار باشی مرد بار می‌آیی، مرد+قیدار، جهاد فرهنگی بزرگ+تریبون مستضعفین و لوطی‌منشی در قیدار
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(19) +تا نیمه کتاب، قیدار بدونِ صفدر، بعدِ کتاب، صفدری بدونِ قیدار+قیدار از زبان پاسبانی در یزد+در سراسر رمان ردپایی از شریعت نمی‌بینیم الا آنجا که شاهرخ قرتی می‌خواهد خمس دهد و آن را هم سید باطن‌دار از او نمی‌پذیرد+به یاد جوانمردی قیدار را باید خواند
.آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(18) +چرا کاراکتر اصلی یک رمان باید راننده پایه یک باشد؟!+قیدار همان اثر قدرتمندی است که انتظار داشتیم+خرید کتاب قیدار با پیک موتوری+بعد از سایت قیدار، وبلاگ قیدار هم در بلاگفا راه‌اندازی شد+استقبال از کتاب‌های آیه‌الله جوادی آملی، سیدمهدی شجاعی و...+قیدارها نمی‌میرند، قیدار اخلاقی‌ترین متنی است که در این چندسال خوانده‌ام
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(17) +سید گلپای شما کیست؟+متن سرکار خانم سحر دانشور در مجله ی شماره ی سه ی داستان+نویسنده‌ی قیدار جاخالی داده است+ما باید قیدار باشیم، افسوس که نیستیم...+امیرخانی گوگوش می‌شنیده و قیدار می‌نوشته!+به پاس جوانمردی از یادرفته، متنی از سرکار خانم ولدبیگی در سایت برهان+شاید قیدار طبیبه اصلیتش!+قیدار و کفتربازان مرید امام صادق(ع)+قیدار پرمقدار، متصل است به منبعی معنوی+این رمان می‌توانست شاخص‌ترین باشد
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(16) +قیدار، اخلاق گم‌شده سیاست در روزگار ما+دفترمان را لنگر کنیم!+فردانیوز و آرمان‌شهر امیرخانی+نماز قیدار چرا پیدا نیست؟+فروش تلفنی قیدار و سقای آب و ادب توسط سامانه سام+چه اشکالی دارد صداوسیما یک برنامه یک ساعته برای قیدار بگذارد؟
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(15)  +ما قهرمان کم داریم+تبلیغ منفی برای قیدار+دلم برای سید گلپا تنگ شده است از جناب سید مهدی موسوی+حجت‌الاسلام ساجدی در هشتادوهشتمین‌ خیمه: قیدار یک منبر باصفاست!+چرا عکس‌ش رو می‌زنید روی جلد تجربه؟+قیدار در مناظره‌ی موافقان و مخالفانِ نوعارفان!+نکند قیدار شعبان بشود؟!
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(14) +قیدار چاپ هفتمی شد+معجزه ادبیات در روزنامه‌ی فرهیختگان+پرفروش‌های شهرکتاب مرکزی+جون و جان و لاتی و لاتین+امیرخانی در گرداب زندگی فرو رفت!+چرا باید از یک رمان تمجید کرد؟ رمان باید خوانده شود+توضیح رضاامیرخانی راجع به گزارش نقد قیدار در حوزه هنری و قیدار رمان نیست و من حرفه‌ای نیستم و...+
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(13)  +دوره‌ی عقلانیت دینی است نه قیدار+ امیرخانی به جای پرداختن به مفاهیم بی‌اثر قصه بسیجی‌ها را بنویسد+قیدار خرافاتی است+متنی مهم از جناب محمد مهدوی اشرف: آیا قیدار رمانِ آموزشی است؟!+پرفروش‌ترین در سامانه سام+تبریک جناب سیدمهدی شجاعی
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(12) +وقتی داستان تمام شد، بی‌اختیار کتاب را بوسیدم+این مدینه فاضله پر از گوسفند بود!+قیدار مرا به یاد شعرهای زرویی می‌اندازد+در این زمانه عوضی پنجره‌ای بگشایید به کوچه‌ی جوان‌مردان!+گزارش جلسه نقد شیراز از جناب بردستانی+امیرخانی درست دفاع نمی‌کند
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(11)  +گزارشی از جلسه نقد استاد حسین فتاحی+ یک گل خوردی! شدیم 5-2 +تفسیر هم‌زمان یک آیه در کمی دیرتر و قیدار!+قیدار‌نویس، تو بعد از من او افتاده‌ای در سراشیبی سقوط!+نقدی بر مصاحبه تجربه، اشرافیت معنوی؟!+اردبیل و کتاب‌فروشی+قیدار بعد از کتاب آیه‌الله جوادی آملی در سام+جیم خراسان و گود زورخانه!
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(10) +خبرگزاری فارس و محمدرضا سرشار، ناشران مقابل رسم‌الخط خاص بعضی نویسندگان بایستند!+قیدار فیلم هندی، خنده‌دار، برای دختران دانش‌آموز، مسخره، کودکانه، ایده پفکی...+قیدار به چاپ پنجم رسید، فروش تلفنی در سام+کار دلی را که متر نمی‌کنند+مصاحبه تجربه را حتما بخوانید اما هول نشوید و شش هزار تومان ندهید!+تکرار من او بود
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(9)  +قیدار به همه فحش می‌دهد!+ناقیداری این زمانه+قلم امیرخانی مرا به وجد آورد+اگر كسي غير اميرخاني «قيدار» را مي نوشت قدردانش مي شدم
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(8) +قیدار، پرفروش‌ترین کتابِ سام (خرید تلفنی)+خبرگزاری فارس و زبان قیدار همان زبانِ همه‌ی مادربزرگ‌هاست و آزادی رقصِ مه‌پاره+جناب صادق دهنادی: امیرخانی بالاخره حزب تشکیل داد+شخصیت‌پردازی ضعیف از پشت یک سوم+
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(7) +چرا قیدار مثل تختی تو گوش شاپور نزد؟! (روایتی نادرست برای نمایش نادرستیِ قیدار)+قشر زیادی از مخاطبان نمی‌توانند با شخصیت‌پردازی رضا امیرخانی ارتباط برقرار کنند(پایگاه خبری فسا)
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(6) اثر امیرخانی پدیده نمایش‌گاه امسال بود+ خرید تلفنی از سام
.آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(5) +گاراژ قیدار باز است حتا برای شما
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(4)+قیدار مرا به من او برگرداند
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(3)
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(2)
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(1) +مردم ایران برای خرید کتاب عاقبت صف کشیدند

  نظرات
نام:
پست الکترونيک:
وب سايت / وب لاگ
نظر:
 
   
 
   
   صفحه نخست
   يادداشت
   اخبار
   تازه ها
   يادداشت دوستان
   کتابها
   درباره نويسنده
   تيراژ:٨٦٠٢٥٠
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
 

 
بازديد کننده اين صفحه: ١١٤٥٣
.کليه حقوق محفوظ است
© CopyRight 2008 Ermia.ir & Amirkhani.ir
سايت رسمي رضا اميرخاني
Because when the replica watches uk astronauts entered the replica watches sale space, wearing a second generation of the Omega replica watches, this watch is rolex replica his personal items.