جهت سهولت دسترسي كاربران، هر پانزده مطلب مرتبط در يك صفحه ذخيره خواهند شد. براي ديدن چهارصد و هشتاد و دو نظر قبلي به لينكهاي پايين صفحه مراجعه فرماييد.
========================================
500
خبرگزاري برنا: تحول در فقه سياسي تنها راه پيشبرد انقلاب است
http://www.bornanews.com/vdcefw8z.jh87ni9bbj.html
حجتالاسلام رهدار-بهمن88
رهدار تصریح کرد: تا فقیهان ما شرایط دنیای امروز را نشناسند و از محدوده حوزه های علمیه خارج نشوند، نمی توانند برای مسلمانان دنیای اسلام فتوا دهند. کتاب بی وتن که معذورات سنت مدرنیته را به ظرافت نشان می دهد، موفق می شود چون امیرخانی به آمریکا رفته و این مسایل را با تمام وجود درک کرده است.
========================================
499
كتابنامهي من: بيوتن رضا اميرخاني
http://www.boooker.blogfa.com/post-2.aspx
پوريا قرشي-دي88
چند خط به قلم من:
بیوتن داستان فردی است که با تغییر در موقعیت مکانی خویش , جهان بیرون و درون خود را جور دیگر میبیند و دچار سردرگمی میشود.سفری از ایران به آمریکا که آغاز داستان است و آغاز بسیاری از مجهولات و غرایب که ارمیا دچار آن میشود و مسائلی که با مقایسه ارزش های پیشین و مشاهدات فعلی حل که نمیشود هیچ , بیشتر او را غرق تفکر میکند.ارمیا دچار تردید در ارزش ها شده.دچار چند ارزشی و ضد ارزش نیز.عشقی که به دنبال آن ایران را به مقصد آمریکا ترک کرده او را وارد نوعی جدید از زندگی میکند که بسیاری از قسمت های این نوع زندگی با تفکرات و ارزش های ارمیا مطابق نیست و همین او را میرنجاند . . .
چند خط از کتاب:
آخر بچه ی کربلای پنج را چه به فیفث اونیو؟خدایا!من,ارمیا معمر,جمعی گردان 24 لشگر 10 سیدالشهدا,توی خیابان پنجم نیویورک چه کار میکنم؟ وسط کربلای پنج و میان آن همه دود و دم هیچ کس فکرش حتا به خیابان پل پنجم اهواز هم نمیرسید چه رسد به خیابان پنجم نیویورک.سهراب... سهراب... سهراب دست از سرم بر نمی داری.
با نیمه ی سنتی به حلال و حرام فکر نمی کنم.با نیمه ی مدرن حتا به "این" آرمیتا که به "من" می گوید , فکر نمیکنم.با چشم سنتی م هنوز دست چپ آرمیتا را می بینم که به پهلوی خشی , بدن نامحرم سقلمه زده بود.اما دروغ چرا؟ چشم دیگرم که مدرن تر است , فقط انگشت چهارم از دست چپ آرمیتا را نگاه میکند تا ببیند آیا حلقه ای در آن است یا نه... چشم مدرن چیزی نمیبیند...
========================================
498
پيادهروي در اتوبانها: نويسندهاي كه مالِ ماست
http://piyaderavi.blogfa.com/post-16.aspx
محمدرضا وحيدزاده-بهمن88
نوشتن از رضا و بیوتنش کاری است سهل و ممتنع. اینکه میگویم رضا برای این است که طور دیگری به دهانم نمیآید. یعنی در دهانم نمیچرخد که بگویم آقای امیرخانی. مثل آنکه آدم بخواهد به برادرش بگوید آقای فلانی؛ یا کسی صمیمیترین دوستش را آقای فلان صدا کند! اصلا نمیشود. نمیتوان کسی را که اینهمه به آدم نزدیک است و آدم اینهمه با او احساس صمیمیت میکند، رسمی صدا کرد. نسل ما و همقطارهای ما مدتها بود که بهدنبال نویسندهای میگشت که بتواند به اسم کوچک صدایش کند. نویسندهای که مال ما باشد. نه عاریه باشد از چیچیاُف و کیکیاُفهای اینوری نه مِنَتی باشد از بارانیپوشها و پیپبهدستهای آنوری. نویسندهای که نه نسخة دست چندم اینها باشد نه آنقدر زرد که آدم مجبور باشد اسمش را یواشکی و در گوشی بر زبان آورد. مدتها بود که نسل ما بهدنبال نویسندهای میگشت که حرف دل ما را بزند. مسئلهاش مسئلة ما باشد. هوایی که نفس میکشد هوایی باشد که ما از آن نفس میکشیم. نویسندهای که زبان ما را بفهمد.
سهل از آن جهت است که نبود فاصله بین نویسنده و ما ناگفتنیها راگفتنی کرده است و ممتنع از آنجهت که عادتْ نداشتن به همین قرابت، کار را سخت. گویی ذوق یافتن این همدلی زبان را دچار لکنت کرده. میشود از بازیهای زبانی بیوتن ساعتها گفت و در نهایت افسوس خورد که حرف در این باره بسیار است و مجال کم. میتوان به جهان تناقضهای کتاب اشاره کرد و دربارة برزخی که قهرمان داستان در آن اسیر است مدتها سخن راند. میشود از سبک روایی داستان گفت و از تکنیکهای مختلف بهکاررفته در آن. اما فرصت برای اینها بسیار است و منتقدان و صاحبنظران بسیاری نیز در اینباره گفتنیها را گفتهاند یا خواهند گفت. میخواهم در این فرصت کم دم را غنیمت دانم و از چیز دیگری بگویم که همچون فریادی در سینة تنگم میلغزد. رضا نویسندهای است که نسل ما میتواند با افتخار سرش را بالا بگیرد و از هم بپرسد: راستی کار جدیدش را خواندهای؟ و از اینکه دو روز زودتر این کار را کرده است فخر بفروشد. نسل ما میتواند آسوده باشد که پس از مدتها معذب نشستن پای سفرههای نویسندگان شبهروشنفکر چپ و لیبرال و اینوری و آنوری حالا خود صاحبخانهای است که میتواند به دیگران بفرما بزند. حالا خود میتواند دیگران را در کنار سفرة خود جا دهد و با بزرگواری در لذت این ضیافت سهیم سازد. اکنون نویسندهای دارد که روایتش مسئلهها و دغدغههای اوست و اگر قرار باشد کسی توضیح دهد که چرا ارمیا موقع ذبح سوت میزند یا در جنگل به پهلوی راست میخوابد یا رفتن سر قبر خود را به میهمانی ترجیح میدهد، آن فرد اوست و اوست که در آخر میگوید: البته فهمیدن اینچیزها به این سادگی نیست و واقعاً کاش میفهمیدی نویسنده در اینجا چه کرده است! برای این نسل همین بس که به جای تفسیر مفهوم طبقة پرولتاریا یا یأس فلسفی دوران پسامدرنیته کسی برایشان از مفهوم عشق به حضرت روحالله یا غم جا ماندن از قافلة یاران روایت کند. به شیوهای درخور و به آنگونهای که بایسته است. رضا امیرخانی گذشته از صاحبسبکی و صرف نظر از داشتن بار اندیشگانی آثارش، همین که نویسندة نسلی است که پای باورها و ارزشهای خود ایستاده است، برای ماندگاری در حافظة تاریخی این قوم به چیز دیگری نیاز ندارد.
========================================
497
آخر آسمان دلش ميسوزد از اين همه قهر: تحليلي بر رمان بيوتن اميرخاني
http://mohsentimes.blogfa.com/post-9.aspx
محمدحسن بزازان-بهمن88
در تمام طول کتاب تفاوت یا بی تفاوتی بی وطن با بی وتن موج می زند . بعضی اوقات فکر می کنید که واقعا بی وطن با بی وتن هیچ فرقی نمی کند . وقتی می بینی تمام عقایدت زیر سوال می رود می گویی «فرق ت وط هم بد نیست زیر سوال برود». اصلش را که بخواهی برای ما فارس ها بی وتن و بی وطن هیچ فرقی نمی کند ولی برای ایرانی مسلمان فرق می کند .(خواهشا نگویید «ایرانی مسلمان یا مسلمان ایرانی؟») .
این رمان داستان بسیجی دوران جنگ است که حالا نوبت آن است که به دنبال عشقش برود . با دختری به نام آرمیتا کنار قبر سهراب آشنا می شود . ابتدا فکر می کند اختلافشان سر یک «ت» است ولی ارمیا خواهد فهمید که آری اختلافشان بزرگتر ار اینهاست .
آرمیتا که معلوم نیست (این یک اشکال است) چگونه به آمریکا سفر کرده و مقیم آنجا شده دختری است نسبتا ساده و خوش لحن و بعضی اوقات انسانی است که بد قضاوت می کند .
خشی انسانیست دین نما و بی دین (به معنای واقعی) که ارمیا را در هر موردی مسخره می کند . خشی رفیق بیل (مسئول بخش اسلام پژوهشکده نیوجرسی) مخالفان به ظاهر رفیق ارمیا که البته ارمیا در آخر بدست همین افراد به شهادت می رسد .
افرادی دیگر هم در این داستان حضور دارند . میاندار ,سوزی ,جانی و..... . این افراد این رمان را شکل داده اند . هریک به نحوی دوستانه با ارمیا برخورد می کنند ولی در پایان سود ها و ضرر های تعیین کننده ای هم برای او دارند .
این رمان ، رمان مبارزه اسلام و مذهب شیعه است با بی دینی و ظاهر گرایی. بارها ارمیا در مقابل زیبایی های دینش قرار می گیرد . آنجا که اعراب روزه شان را با گوشت حرام باز می کنند و آنجا که برای خشی فرقی نمی کند که نماز جماعت را به آرمیتا اقتدا کند . در این میان جاسم یا همان جیسن هم وجود دارد که هر از گاهی آیه ای از قرآن بخواند و اکثرا آن را مسخره کند و این ها اتفاقاتی است که در جامعه خشک آمریکا اتفاق می افتد .
این رمان تصویر گر بی دینی های مجاز در آمریکاست . آنجا که گروهی راضی نمی شوند که چراغانی کریسمس صورت پذیرد . حال بسیجی دین دار با اخلاص می خواهد سکه ماشین های پارک شده را در پارکمتر بیندازد شاید که مردم گوشت حرام خور پول اضافه بابت جریمه ندهند . اصلا این برنامه ها در آمریکا تعریف نشده است .
مطابق رمان هیچ بخششی در آمریکا وجود ندارد و تنها لطفی که مردم می کنند کمک به سیلورمن هاست . آن هم نه فقط به خاطر بدبختی یک سیلورمن شاید به خاطر شادی دل بچه شان که هنوز معصوم است . بچه ای که معلوم نیست چگونه قرار است در آینده آمریکا را اداره کند ؟!؟!؟!؟!
ارمیای نماز شب خوان در چنین بستری قرار می گیرد . حال باید به دنبال کار باشد . کار اولش برای پول در آوردن است (شاید کار دومش برای دین هم باشد ). او در یک موسسه تاکسی رانی کار می کند که افراد پولدار را با ماشین لیموزینش به پارتی ها و کلاب ها و..... ببرد . اینجاست که اخلاص شیعه واقعی را می بینیم . جایی که عرب های سنی و افراد دیگر از رئیس موسسه می خواهند که آن راننده خوش اخلاق (ارمیا) را بفرستد . ارمیا جوانی است ریشدار و شلوار شش جیب می پوشد و به صورتی عادی مرتب است . باید هم نماد دین باشد . ولی نمادی که گاه گاه اشتباهاتی می کند که گاه از سر جوانی و گاه از سر کنجکاوی است .
در طول رمان تقدیر را می بینید که جوانی را از جهاد اصغر جبهه ها به جهاد اکبرآمریکا می آورد . آنجا که مطمئنا شهادت در راهش افضل است بر شهادت در راه دیگری .
شغل بعدی ارمیا قصابی اسلامی است . او با نام خدا سر گوسفندان را می برد . بخشی را خود استفاده می کند . بخشی را به مسلمانان می فروشد . بخشی را به میاندار می فروشد که کنار بساط ساندویچیش تابلوی ساندویچ اسلامی زده است و گه گاه جانی را می فرستد کنار مسجد مسلمانان تا آنجا این ساندویچ ها را بفروشد . در این قسمت کمک دوستان را در حق ارمیا می بینیم که از او گوشت حلال می خرند تا زندگی اش بچرخد . البته اگر نمی خریدند هم زندگی او می چرخید . این خوبیشان بود در جایی دیگر ظلمشان را هم می بینیم .
ارمیا واقعا عاشق آرمیتاست. ولی آرمیتا ظاهرا بلد نیست عشقش را نمایش دهد مگر در صحنه های پایانی . آرمیتا آنقدر با مردان دیگر راحت برخورد می کند که ارمیا – جوان بسیجی با ایمان – خیلی جاها ناراحت می شود ولی :
عشق را خواهی که تا پایان بری بس که بپسندید باید ناپسند
زشت باید دید و انگارید خوب زهر باید خورد و انگارید قند
ارمیا در راه شناساندن عشقش خیلی تلاش کرده است ولی معشوق نمی بیند و نمی شنود یا شاید هم چشم دیدن و گوش شنیدن ندارد . تقصیری هم ندارد . جامعه ای که معنویت و صفا و مروت برایش تعریف نشده همچنین تاثیراتی هم دارد .
تمام خوشی آمریکا در کلاب و رقص زن لخت وعرق ومشروب و قمار تعریف شده است . آنجا که خشی می گوید :
قبله حاجات منی لاس وگاس
کعبه آمال منی لای وگاس...
برای عرب های مسلمانش هم فقط خوردنوخوردنوخوردنو... آن هم گوشت حرام یا شاید هم اسلام عرب ها فقط اذان گفتن بر ماه یا چراغ سبز امپایراستیت باشد .
یک خوبی دیگر هم در تمام این رمان موج می زند و آن هفت کور کتاب بیوتن است . چشمان خدا ، تجلی لطف و بخشش ، دانایان کل یا گرداننده های داستان . سیلورمن ها . احتمالا این عادت رضا امیرخانی شده است که چنین انسان هایی را در رمان هایش بیاورد و این عادتی نیکوئیست . جالب اینجاست که شخصیت های اول رمان ها رابطه خوبی با اینها دارند هم علی فتاح و هم ارمیا معمر .
دیگر درباره خوبی های رمان چیزی نمی گویم . خودتان بخوانید ولذت ببرید .
ولی اگر بخواهیم مردانه تحلیل کنیم باید بدی های این رمان را هم بگوییم . در رمان «من او » هیچ اثری از بدی دیده نمی شد ولی در این رمان می بینیم :
جوان بسیجی ، جوانی دیندار,مومن ,با خدا ,با تقوا , با حیا و.....است . بعضی صحنه ها را نباید در این رمان می دیدیم . اصلا چرا این جوان باید عاشق دختری آمریکایی – ایرانی شود و به خاطرش تا آمریکا برود ؟ چرا این جوان در بعضی مواقع که دست بانویی با او برخورد می کرد با بدنش را لمس می کرد هیچ عکس العملی نشان نمی داد ؟ چرا بعضی کلمات و لغات بی پروا در رمان استفاده می شد که در حال طبیعی انسان مسلمان باید شرمش بیاید از گفتن این لغات ؟ و چرا ؟ چرا ؟
این رمان چرا های زیادی در ذهن من خواننده گذاشت و سوال های زیادی را نیز پاسخ داد ولی باید گفت که به نسبت رمان «من او»، رمان قوی تری از این رمان بود . البته زحمت خیلی زیادی برایش کشیده شده بود از قبیل اینکه نوشتن این زمان 7 سال به طول انجامیده و یا اینکه 1 سال تمام صرف گشتن آمریکا و آشنایی با خلق وخوی وعادات مردم آمریکا شده است .
در کل از رضا امیرخانی نویسنده قهار عصر امروز تشکر می کنم و توصیه می کنم حتما این رمان را بخوانید اگر هم خوانده اید خواهش می کنم یا این مقاله را در نظرات تایید کنید یا رد . اگر هر قسمتی را رد کردید دلیلش را هم بنویسید . می خواهم نظر شما را درباره خودم به عنوان یک خواننده نقاد بدانم .
و اما وظیفه ما .........................................................................................................................آنی نیست که در خیابان ها می بینیم............................................................................................................ . نقطه چین گذاشتم خودتان پر کنید .
با تشکر فراوان از اینکه وقت گذاشتید و این مقاله را خواندید .
« محمد محسن بزازان »
========================================
496
بيسكوئيت سبز: نه عنوان دارد نه محتوا
http://www.swann.blogfa.com/post-33.aspx
swann-مهر88
آقای فیروز زنوزی ِ جلالی،برگزیدهی جایزهی ادبی ِ جلال، درست به سبک ـ و ـ سیاق ِ نویسندهی مورد ِ علاقهی مقام ِ نمیدانم چی چی ِ رهبری،( محمدرضا رهگذر یا به قول خودش : استاد محمدرضا سرشار ( عجیب میآید این اسم ِ سرشار به او.)) نقدی نوشتهاند بر کتاب ِ «بیوتن» ِ رضا امیرخانی. آنقدر این نقد جالب توجه است که حیفام میآید آن را نگذارم. پس، یک بار دیگر با هم بخوانیماش. ( تاکیدها از من است و یادداشت ِ ایشان را بدون ِ هیچ کم ـ و ـ کاست و تغییری میآورم. کتابهای امیرخانی را هم نخواندهام و نخواهم خواند. )
«وطن»، نه «وتن»!
متاسفانه مقوله نقد در کشور ما هنوز جانیفتاده است و درست از همین روست که پارهای آن را حمل بر دشمنی میدانند و این بسیار تاسفبار است. نه اینکه گمان کنید چنین برداشتی منحصر به نوقلمان است، که حتی بسیار مدعیان چنین نظری دارند و اینجا و آنجا پرهیز میدهند دیگران را که کار خودتان را بکنید و هیچ اعتنا نکنید به نقدهای دیگران!!!
آیا این پنددهندگان هیچ ابا ندارند که دیگرانی را وادارند درباره کارهای خامدستانهشان چهچههای بلبلی بزنند! و درست از همین روست که شما اینجا و آنجا میبینید بسیاری به بهانه نقد، نظریاتی بسیار کلی میدهند.
میگویند این شاهکار یا بسیار پیشپاافتاده است و اگر ازشان بپرسید چرا، هیچ نشانهای از متن ارائه نمیدهند.
جامعه ادبی ما هم متاسفانه نه حوصله تحلیل فنی نقدها را دارد و نه میخواهد کنجکاوی کند که چه کسی درباره کدام اثر و با چه رابطهی مینویسد!
با این مقدمه کوتاه اجازه بدهید بروم سر نقد رمان؛ باشد! حالا چرا نویسنده دغدغه خلاف آمد دارد؟ بدان هم اشارتی خواهیم کرد!
شفاف بگویم که من درباره نقد رمان «بیوطن» ـ و نه بیوتن ـ همواره اکراه داشتهام؛ بنا به دلایلی که میل ندارم بدان بپرازم.
آقای جلالی، با سلام
نخستینبار که نقد ِ شما را خواندم، میخواستم بگویم، بروید و «عیش ِ مدام» یوسا را بخوانید؛ اما، با نوشتن ِ سخنان ِ گوهربار ِ شما که بدون هیچگونه جهتگیری ِ خاصی هم گفته شده، میگویم، در اولین فرصت، بروید و جملهسازی بیاموزید.
========================================
495
رصدگر: كتابي كه خواندم
http://rasadgar60.blogfa.com/post-9.aspx
رصدگر-دي88
بیوتن بیان گر اتفاقاتی است که برای یک جوان ایرانی از جنگ برگشته می افتد که به آمریکا مهاجرت کرده است. ماجرا از داخل فرودگاه جی. اف. کی آغاز می شود …
فضای داخلی رمان برایم گنگ بود؛ توضیحات دقیق و جذاب نداشت؛ هنگام مطالعه دچار سردرگمی می شدم. امیرخانی آن طور که در رمان «من او» کوره های آجر پزی را توصیف کرده بود فضای رمان «بیوتن» را توصیف نکرده است. به نظر من نویسنده ای مثل امیرخانی عمداً می خواسته که ما سردرگم شویم!
در این کتاب شما شاهد برخورد یک جوان با جامعه ی غربی می شوید؛ و با بسیاری از انحرافات اخلاقی رو به رو می شوید. به نظر من رضا امیرخانی آبرو داری کرد وگرنه بسیاری از اتفاقات این رمان می توانست در همین ایران خودمان رخ دهد! (سجده ی واجبه ی برای کسانی که کتاب را خوانده اند.)
این کتاب عملاً جلد دوم کتاب «ارمیا» است. قبل از مطالعه ی «بیوتن» حتماً «ارمیا» را بخوانید. ضمناً اگر از مطالعه ی «ارمیا» لذت نبردید، به هیچ وجه لذت مطالعه ی «بیوتن» را از خودتان دریغ نکنید!
با این که «بیوتن» رمان بسیار جالبی است، ولی به گرد پای رمان «من او» نمی رسد.
در ضمن کلمه ی «بیوتن» معناهای زیادی دارد؛ یکی از آن ها همان «بی وطن» است. برای فهمیدن این که چرا «ت» به جای «ط» آمده است و هم چنین فهمیدن دیگر معانی بیوتن راهی ندارید جز مطالعه ی رمان!! !!!
========================================
494
باد در نارنجستان: يك كربلا سه سالهگيت را بزرگ كرد
http://narenjestaan.blogfa.com/8810.aspx
مريم خجسته-دي88
پ.ن.۱: انسان غربی آخر الزمانی همان گره گوار سامسا(شخصیت اول رمان مسخ نوشته کافکا)است. اوج جهش ژنتیکی اش این است که صبح از خوابی آشفته بیدار شود و تبدیل به حشره ای عظیم شود . اما انسان شرقی آخرالزمانی به مراتب پیچیده تر است. او صبح از خواب بیدار می شود و به جای یک حشره ، به دو حشره تبدیل می شود .مدرن و سنتی . شاید هم بیشتر...( بیوتن، رضا امیر خانی)
========================================
493
روزنامهي جام جم: مجسمههايي كه زندهاند
http://www.jamejamonline.ir/papertext.aspx?newsnum=100863982391
...-دي88
با اين حال اما اولين باري كه رد مجسمههاي زنده با اسلوب غربي آن در هنرهاي ايراني باز شد، زماني بود كه رمان بيوتن رضا اميرخاني روانه بازار شد. در اين رمان كه ماجراهايش در آمريكا ميگذرد اميرخاني با استفاده از اين مجسمههاي زنده توانسته فضاسازيهاي خوبي بكند و گاهي سردي روابط و تنهايي آدمها را به خوبي در مواجهه با اين مجسمهها نشان بدهد.
========================================
492
خبرگزاري قرآني ايران: اول نيازسنجي كنيم...
http://www.iqna.ir/fa/news_detail.php?ProdID=516056
فيروز زنوزي جلالي-دي88
زنوزی جلالی افزود: با آيات قرآن نمیتوان مانند بسياری از سوژههای ديگر به راحتی برخورد كرد، چرا كه دارای حريمی است كه نبايد در داستان شكسته شود و نسبت به آن شبهه ايجاد شود لذا به اعتقاد من برای ورود به اين كار احتياج به نوعی ظرافت ادبی در قلم نويسنده است كه به اعتقاد من مينیمالنويسی امروز ما هنوز نتوانسته است اين ظرافت را به شكل قابل توجهی در درون خود محقق كند.
========================================
491
به خدا سوگند سزاوار رويشيم: يك ساعت تفكر بهتر است...
http://manoanten.blogfa.com/post-8.aspx
آمي3-آذر88
یکساعت تفکر بهتر است از ...... کتاب دعا را باز کرده است. کمیل را ورق می زند و می رسد به " کم من ثناء جمیل لست اهلا له نشرته" و ورق می زند تا برسد به دعای وداع امام سجاد با ماه مبارک ، شب عید فطر، و "اللهم ارحم مَن لا یَرحمه العباد و اقبل مَن لا یَقبلهُ البلاد" ! و امیر مومنان می گوید: چه بسیار ستایش زیبا از من پراکندی، حال آن که اهل ش نبودم... و امامی که زینت ِ پرستنده گان بود، می گوید : خداوندگارا، ببخش آن را که عباد میبخشند، و بپذیر آن را که بلاد نمی پذیرند...
... می اندیشد که زنده گی نیست مگر سیری از " کم من ثناء جمیل لست اهلا له نشرته" تا " اللهم ارحم مَن لا یَرحمه العباد و اقبل مَن لا یَقبلهُ البلاد" !
زنده گی یعنی پیمودن فاصلهای میان گفتهی حضرت امیر تا گفتهی حضرت سجاد. و در این میان چاره ای ندارد الا این که از حضرت اباعبدالله گذر کند.
پس با صدایی گرفته و مردانه، کانه صدای سهراب فریاد می کشد :
- اگر تیر دیگری هم داری بفرست، اگر بلای دیگری هم داری نازل کن، البلاء للولاء ...
بیوتن – رضا امیرخانی – ص 3-422
========================================
490
روشناييهاي محدود: بازي
http://haani.mihanblog.com/post/16
هاني-آذر88
آرمی می گوید:
-تو به خاطر من از ایران بیرون نیامدی
ارمی می گوید:
-فقط به خاطر تو نبود...
-اوضاع سیاسی عوض شده بود...
-دلم نمی خواست ایران را تحمل کنم... دورهی اول هنوز جوانتر بودم و سرم باد جنگ داشت...
-همین جنگ است مکه شما را اینجور غیر اجتماعی بار آورده است، رفتارهای نادرست و آنرمال اجتماعی در یگ جامعه بدوی!
-تو هم می خواهی از جامعه مدنی حرف بزنی؟
آره! از سیویل سوسایتی!(civil society) تنها حرف حسابی که مسئولان ایران بعد از جنگ گفتند... به جای شعارهای قبلی که همهاش صحبت از مرگ بود و شیطان بزرگ و ...
-شیطان بزرگ وقتی می گویی یعنی سلطه میل های شخصی. یعنی مکانیزمی که یادمان بدهد دنبال میل های شخصی باشیم... مرگ بر آمریکا یعنی مرگ بر این مکانیزم.
-من هم قبول دارم این مرگ بر آمریکا را. منتها وقتی می گویی مرگ بر آمریکا ستون های ادارات تهران هم شروع می کند به لرزیدن.
-امریکا مصداق نیست، مفهوم است.
-صد در صدموافقم. اگر آمریکا را در این کانتکست نگاه کنی، یعنی یک فرهنگ ببینیش نه یک اسم، آن وقت می بینی در مرگ بر امریکا گفتن، داری مرگ بر ادارات ایرانی هم می گویی... شعار باید نرم باشد، نه تند!
-شاید... اما از آن طرف من از روزی که شعار"ایران برای همه ایرانیان" را شنیدم فهمیدم که این مملکت دیگر جای زندهگی نیست. فهمیدم که باید کند. هر وقت از این شعارهای دهن پرکن و ابسترکت(abstract) تو دهن سیاستمدارها میافتد، باید بفهمیم که قرار است یک اتفاق بدی بیافتد.
-بدبینی توست. این یک شعار درست است. شعار اول جامعهی دموکراتیک. عین همین شعار را امریکاییها هم داشتهاند...امریکا فور امریکنز(America for Americans!)
- شعار تازه وقتی که خیلی مشت پرکن و کانکریت و روشن باشد، وقتی می افتد به دست ِ سیاست مدار، می فهمی که کلی گول خورده ای، چه رسد به این که شعار مبهم هم باشد…
-چرا فکر می کنی این شعار مبهم است؟ این گام اول دموکراسی است.
-درست! مردم باید بر مردم حکومت کنند، اما چه طور؟ اما این جمله باید حرفِ مردم باشد، نه حرفِ حاکمان!
-توی ایران حتما حاکم ها هم نیروهایی هستند که می خواهند حکومت را ساقط کنند. راستی ها می گویند که چپی ها حاکم با رادیوهای بیگانه هم سو هستند و هر دو می خواهند حکومت را ساقط کنند...
- خوب! چپی ها هم از آن طرف می گویند راستی ها با نیروهای برانداز، دو لبه ی یک قیچی اند و هر دو کارکردشان ساقط کردن ِ نظام است!
-این دو حرف اصلا یک حرف هستند!
-شاید اصلا این خبری را که تو خواند ه ای راجع به چپ ها، راست ها یه دروغ منتشر کرده باشند...
-همین طور خبر راجع به راست ها را که چپ ها بی ماخذ کار کرده بودند...
-اصلا بیا خبر را از دو طرف معادله ی صحبت هامان فاکتور بگیریم و حذف کنیم...
-مگر ما چیزی غیر از اخبار می گوییم؟!
-راست می گویی! اگر خبر را حذف کنیم، آن وقت چیزی باقی نمی ماند. اگر دو طرف را تقسیم بر خبر کنیم، جوابی نمی گیریم...
-فراموش نکنیم، ارزش خبر هیچ است! خبر اگر صفر باشد، عدد بخش بر صفر ، مبهم می شود...
-مهمل می شود...مثل همین جامعه ی مدنی ِ ایرانی...
-باز برگشتیم سرِ جای اول...
-دموکراسی ِ ایرانی یک ترکیب مهمل است...
-قبول دارم اما آلترناتیو توتالیتریانتاریسم...
نویسنده ناجوانمردانه "ارمی گفت"ها و "آرمی گفت"ها را از ابتدای نقل، قول ها حذف کرده است.این جور بعد، یکی دو بند معلوم نمی شود که گوینده جمله کیست و بای بروی بالا و یکی-من و یکی-تو بشماری و بیایی پایین تا بفهمی جمله آخری کار کیست و مثلا کدام "توتالیتریانتاریسم" را غلط ادا کرده است! تازه اگر بخت یارت باشد و یکی شان سوالی را بی پاسخ نگذاشته باشد. آن وقت دیگر یکی آرمی یکی ارمی هم به کارت نمی آید.
اما عمیق تر که نگاه کنی، می فهمی این جور حرف های سیاسی فقط بازی شان مهم است. مهم نیست چه کسی گفته باشدشان. تفاوتی نمی کند که یک جمله سیاسی ژورنالیستی را چه کسی بر زبان آورده باشد. آرمیتا یا ارمیا؟ یا حتا آرتیما!! سیاست زبان را بی صاحب می کند. همان که قدیمی ها گفته بودند، نه فقط سیاست که حتا زبان سیاست هم بی پدر و مادر است. چه فرقی می کند که ارمیا این طرفی باشد یا آن طرفی؟
نویسنده جوانمردانه "ارمی گفت"ها و "آرمی گفت"ها را از ابتدای نقل، قول ها حذف کرد.
از کتاب "بیوتن" نوشته رضا امیرخانی
========================================
489
پستهاي ابر جام جهاني: بيوتن در جواديه
http://www.weblogecian.mihanblog.com/post/92
وبلاگسين-آبان88
این ترم هم رضا امیرخانی و بیوتن و ارمیا و ...
آخرش ما مدرک بگیرنیستیم! {یعنی این دو نفر نمیذارن!}
مدرک رو بیخیال! این جمله از رضا امیرخانی رو گوش کن:
ببینید! من هرسال یكبار كتابها و مجلاتی را كه مورد نیازم نیستند به مناطق روستایی می برم و پخش میكنم، كاری كه از بزرگان آموختم و فكر میكنم در بالابردن سطح فرهنگ مردم بیتأثیر نیست! {مصاحبه اخیرش در پنجره}
========================================
488
كتابي كه خواندم: بيوتن
http://kanoonemotaleat88.blogfa.com/post-6.aspx
بچههاي همت-آذر88
بیوتن بیان گر اتفاقاتی است که برای یک جوان ایرانی از جنگ برگشته می افتد که به آمریکا مهاجرت کرده است. ماجرا از داخل فرودگاه جی. اف. کی آغاز می شود …
فضای داخلی رمان برایم گنگ بود؛ توضیحات دقیق و جذاب نداشت؛ هنگام مطالعه دچار سردرگمی می شدم. امیرخانی آن طور که در رمان «من او» کوره های آجر پزی را توصیف کرده بود فضای رمان «بیوتن» را توصیف نکرده است. به نظر من نویسنده ای مثل امیرخانی عمداً می خواسته که ما سردرگم شویم!
در این کتاب شما شاهد برخورد یک جوان با جامعه ی غربی می شوید؛ و با بسیاری از انحرافات اخلاقی رو به رو می شوید. به نظر من رضا امیرخانی آبرو داری کرد وگرنه بسیاری از اتفاقات این رمان می توانست در همین ایران خودمان رخ دهد! (سجده ی واجبه ی برای کسانی که کتاب را خوانده اند.)
این کتاب عملاً جلد دوم کتاب «ارمیا» است. قبل از مطالعه ی «بیوتن» حتماً «ارمیا» را بخوانید. ضمناً اگر از مطالعه ی «ارمیا» لذت نبردید، به هیچ وجه لذت مطالعه ی «بیوتن» را از خودتان دریغ نکنید!
با این که «بیوتن» رمان بسیار جالبی است، ولی به گرد پای رمان «من او» نمی رسد.
در ضمن کلمه ی «بیوتن» معناهای زیادی دارد؛ یکی از آن ها همان «بی وطن» است. برای فهمیدن این که چرا «ت» به جای «ط» آمده است و هم چنین فهمیدن دیگر معانی بیوتن راهی ندارید جز مطالعه ی رمان!! !!!
========================================
487
بفرماييد تو دم در بده: اوقات خوش ان بود كه با دوست به سر شد
http://laayaostad.blogfa.com/post-165.aspx
لعيا-آبان88
پنجشنبهها هم خودم همشهری جوان میگیرم(به خاطر همین ۵۰۰ تومـ(ـا)ن به هفتگیم اضافه شده.۱۰۰ تومانم این وسط ذخیره میشه.ده هفته میشه ۱۰۰۰ تومان.کل سال نسبت به سالـای دیگه۴۶۰۰تومان بیشتر گیرم میاد.)-الـآن یه کم یاد بیوتن افتادم٬خشی.پس:$$$$$$$$$$-.
========================================
486
همشهري: جايزه جلال
http://hamshahrionline.ir/News/?id=102150
...-آذر88
تاكنون، مصطفي مستور، قباد آذرآيين و مجيد قيصري از نامزدي دومين دوره جايزه جلال انصراف دادهاند.«بيوتن» نوشته رضا اميرخاني، «صورتكهاي تسليم» نوشته محمد ايوبي و «آواي نهنگ» نوشته احمد بيگدلي كتابهاي باقيمانده در بخش داستان اين جايزه هستند كه بهنظر ميرسد جايزه نهايي را اميرخاني تصاحب كند...به احتمال زياد اين برگزيده مستقل، همان رضا اميرخاني است. اما برگزاركنندگان جايزه جلال، امسال حسابي سر كيسه را شل كردهاند؛ چراكه علاوه بر اينها، قصد دارند 55 سكه نيز به يك برگزيده در بخش جنبي بدهند.
توضيح سايت: تنها يك روز بعد مشخص شد كه نويسندهي محترم همشهري اشتباه كرده است!
========================================
485
طلبه ضد، ضد طلبه: بدون عنوان، حتا
http://talabezed.blogfa.com/post-45.aspx
آرش سالاري-آذر88
به قول نه رضای امیرخانی،که مریدهای اش-که بیشتر از خودش آنها را دوست دارم بخاطر اینکه او را دوست دارند-«ارحم من لایرحمه العباد و اقبل من لا یقبله البلاد»..
به عادت،نخوانده اینها را میگذارم رو..
========================================
484
نيازمنديهاي جوانان روز: بي وتن
http://javanshiee.blogfa.com/post-27.aspx
زاهد-آبان88
گرچه امیرخانی تلفظ "بی وَتن" را برای رمان بهتر میداند؛ اما در متن کتاب با شکل نوشتاری عبارت "بی وتن" بارها بازی کرده است. گاهی شخصیت داستان اصطلاح بی وطن را در نامههایش به غلط "بی وتَن" مینویسد؛ در جایی از شباهت ظاهری این عبارت با کلمهی "بیوتِن" - مادهای شیمیاییای که در زیر ناخنها بهوجوه میآید- بهره برداری شده و در سومین نوع آن از آیهی "بُیُوتُن من زجاج" - خانههایشان از شیشه است- الهام گرفته شده است.
به گزارش کتابنیوز عناوین فصول هفتگانهی این رمان عبارتند از: فصل اول: معنا، فصل دوم: فصل پنجم(!)، فصل سوم: مسکن، فصل چهارم: پیشه، فصل پنجم: زبان، فصل ششم: ژنتیک و فصل هفتم: مراثی.
امیرخانی برای نوشتن این رمان یکسال تحقیق کرده و برای تکمیل اطلاعاتش، حدود یک سال با یک خودرو، سراسر ایالات متحده امریکا را برای آشنایی با شرایط اجتماعی مهاجران ایرانی زیر پا گذاشته است.
========================================
483
هذيان پاك، علاءالدين نورمحمدزاده: خبر14 اعدام به خاطر عبور از چراغ قرمز
http://hazyanepaak.blogfa.com/post-34.aspx
مهدي نورمحمدزاده-آبان88
متاسفم براي عدالت كه اينقدر ناشيانه و مغرضانه قرباني مي شود!
متاسفم براي خودم كه سال گذشته «بيوتن» اميرخاني را نقد كردم و نوشتم:
«حال و روز ارمياي اميرخاني در آمريکا شايد سرنوشت محتوم همه ما در سالهاي بعد باشد...».
(براي مشاهده كامل اين نقد اینجا كليك كنيد)
و باز متاسفم براي خودم كه باور نمي كردم عصر محاكمه «ارميا»ها به اين زودي فرا برسد و صداي «خشي»ها در فضاي جامعه طنين انداز شود!!
و هزاران افسوس ديگر كه اگر نبود رعايت برخي مصلحت ها و بيم برخي سوءاستفاده ها، زبان و قلم به بيانشان مي گشودم تا نباشم مصداق آن نفريني كه گفت:«شكسته باد قلم هايي كه ننويسند بر فرزندان خميني چه گذشت!».
در همين رابطه :
آن چه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (1-10)
آنچه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (11)
آنچه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (12)
آنچه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (13)
آن چه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (14)
آنچه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (15)
آنچه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (16)
آنچه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند(17)
آنچه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (18)
آن چه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (19)
آن چه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (20)
آن چه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (21)
آن چه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (22)
آن چه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (23)
آن چه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (24)
آن چه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (25)
ن چه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (26)
ن چه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (27)
آن چه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (28)
|