جهت سهولت دسترسي كاربران، هر پانزده مطلب مرتبط در يك صفحه ذخيره خواهند شد. (استثنائا اين قسمت ده نظري است) براي ديدن چهارصد و شصت و پنج نظر قبلي به لينكهاي پايين صفحه مراجعه فرماييد.
========================================
475
هفتهنامهي پنجره: پا در سنت سر در مدرنيته
http://www.panjerehweekly.com/main/index.php?Page=definitioncontent&UID=85194
سجاد صاحبان زند-آبان88
رضا اميرخاني فرزند زمانه خويش است. با اين همه، همچون افراد تازه به دوران رسيده كه تمام توان خود را براي پنهان كردن گذشته به كار مي برند، او بهدنبال گم كردن همه آن چيزي كه از گذشتگان به ما رسيده نيست كه از در آشتي گذشته و حال بر مي آيد و عزم جزم مي كند تا «آنچه ناديدني است، آن بيند» اين نكته را مي توان در هر دو عرصه فرم و محتوا، درنوشته هاي او ديد. چه آن جا كه با استناد به تعريف رمان سنتي، تا ماجراي رمانش را به سرانجام نرساند، رهايش نمي كند و چه در كاربردي مبتني بر رمان پست مدرنيستي كه حضور نويسنده را گاه و بي گاه اعلام مي كند و خواننده را خواه و نا خواه در روايت دخالت مي دهد، هرچند كه خود به هجو همين نكته مي پردازد و به نوعي از در شوخي با آن بر مي آيد. سير داستاني اميرخاني از «ارميا» تا «بيوتن» را مي توان منطقي و رو به رشد دانست. او در «ارميا» رمان نويسي جوان است كه بيشتر از هر چيزي به تثبيت خود به عنوان يك نويسنده مي انديشد، اما در «بيوتن» نويسنده اي است كه از تجربه كردن هراس ندارد و مي خواهد عرصه هايي از فرم و محتوا را كه پيش از آن «خط قرمز»شان مي ديد، يكسره رد كند و به مرزهايي تازه در «زمين بازي» نوشتن برسد. (و در آوردن اين زمين «بازي نوشتن»، تعمدي نهان است كه كمي پيش تر به آن خواهيم پرداخت). اما پيش از آن به اين نكته بپردازيم كه «بيوتن» چه دارد كه در «ارميا» نيست و در «من او» و «از به» شكل گرفته است، بايد به يكي دو نكته كوچك توجه كنيم. نكته در آنجاست كه جدايي طلبان فرم و محتوا، با بررسي آثار اين نويسنده در خواهند يافت كه سخت در اشتباهند و بايد تجديدنظري كلي در افكارشان داشته باشند، چراكه فرم را نمي توان بدون محتوا و محتوا را نمي توان بي حضور آن ديگري متصور شد.
از «من او» مي آغازيم كه بي گمان مي توان آن را نقطه تحول نويسنده اش دانست؛ نويسنده اي كه پيش از اين تنها يك اثر در كارنامه اش دارد، اثري كه هر چند قابل دفاع و ساختارمند است، اما نشان از قلم لرزان نويسنده دارد كه از نوشدگي در هراس است و هيچ آفتي بدتر از همين ترس نيست؛ چرا كه نويسنده ترسو، نويسنده اي است كه هرگز به دنيا نخواهد آمد. روايت «من او» به روزگاري برمي گردد كه مي توان آن را از نظر تاريخي نوعي هزيمت به دنياي نو دانست و اين اهميت چنان است كه قصه ها و رمانهاي بسياري در اينباره نوشته اند؛ چنان چه رمان موفق «داييجان ناپلئون» نيز روايتي از همين بخش تاريخي است. اميرخاني «كشف حجاب» را بهصورت مثالي و نمادي در اين رمان مورد توجه قرار داده و آن را يكي از صور بارز جدال سنت و مدرنيته (آن هم بهصورت وارداتي - تحميلي و از جنس رضاخاني) دانسته است. باقي نمادها نيز در همين راستايند، چنانچه تحصيل دختران در مدارس، سفر آنها براي تحصيل به خارج از كشور و خيلي از مسايل ديگر كه اميرخاني همچون يك تحليل گر مسايل اجتماعي به آنها پرداخته است، بي آنكه به دام شعار دادن بيفتند و جذابيت داستاني اش را فدا كند. او خانواده «حاج فتاح» را با محوريت شخصيت علي، نوه خانواده، مركز داستان خود قرار مي دهد كه خانواده اي مذهبي و در عينحال سازگار با اصول مدرنيته اند. خانواده حاج فتاح مي پذيرند كه دخترشان براي تحصيل به فرنگ برود، اما نمي پذيرند كه دختري كه مدرسه مي رود بايد حجاب از سر بردارد و طرفه آنكه هيچ منافاتي ميان اين دو نمي بينند. همين آشتي كنان مدرنيته و سنت را از قضا مي توان در فرم روايي داستان نيز ديد.
«من او» در دو بطن جريان دارد، مجرايي كه به شق كلاسيك ادبيات داستاني ( حتي در وجه روايي سنتي ايراني؛ حكايت) پهلو مي زند و از سمت و سوي ديگر با ويژگي هاي رمان مدرن (و حتي پست مدرن) بيگانه نيست. آشتي اين دو گرچه روي كاغذ آسان بهنظر مي رسد، در عمل چندان آسان نيست. بهعنوان نمونه در ابتداي كتاب ما با نخ روايي «هفت كور» روبهروييم كه در كل داستان و در تقابل با ساير رويدادهاي واقع گرا مطرح مي شوند و از سويي ديگر، همين موتيف را در نقشي فراواقع گرا مي بينيم. درويش مصطفي را نيز در مقامي مشابه مي بينيم. يعني داستان در عين سياليت، نوعي موتيف هاي تكرار شونده دارد كه آن را ساختار مي بخشد، اما اميرخاني خود را ملزم نمي بيند كه در عينحال اين موتيف ها يكسان باشند.
از سويي ديگر، نويسنده با توجه به عشقي كودكانه و پاك تلاش دارد كه جذابيت داستاني اش را براي مخاطب عام نيز حفظ كند. اين عشق كه به نوعي نمونه هايش را در بهاصطلاح فيلمفارسي، نيز ديده ايم (عشق پسر پولدار به دختر مستخدم خانه)، در اينجا ابعادي گسترده تر مي يابد. جداي از ساختارشكني نرسيدن دختر و پسر به هم، به نوعي تقابل سنت و مدرنيته نيز هست. يعني نويسنده با آنكه محوريت يك عشق كليشه اي را در داستانش دارد، اما خود را به آن محدود نكرده است و به ابعادي گسترده تر انديشيده است؛ شبيه ساختاري كه كازئو ايشي گورو در «وقتي يتيم بوديم»، به كار برده است. او از محوريت داستاني پليسي براي نمايش روايتي روانكاوانه بهره مي برد و اميرخاني با بهره گيري از ساختاري عاشقانه به تحليل مسايل اجتماعي پرداخته است و طرفه آنكه اين دو كتاب در زماني تقريبا مشابه و با تقدم در انتشار كتاب نويسنده ايراني همراه بوده است.
در رمان «بيوتن» تجربه گرايي اميرخاني شكلي شخصي تر و بي پرواتر يافته است. اينبار نيز جدال سنت و مدرنيته است، آن هم به شكلي تحليلي تر و عميق تر. (هرچند كه شخصا جذابيت داستاني «من او» را بيشتر مي پسندم). در اين رمان، مردي كه سابقه حضور در جبهه دارد، به واسطه عشقي از جنس زمين كه در آمريكا يافته است، به اين كشور مهاجرت مي كند تا ادامه زندگي اش در ديار يانكي ها باشد؛ انگار شيخ صنعاني ديگربار عاشق دختر زنار بسته شده. انگار تاريخ در حال تكرار شدن است و طرفه تر آنكه «ارميا» ، شخصيت اصلي داستان، به نوعي يادآور اولين رمان رضا اميرخاني نيز هست، دوري سيصد و شصت درجه اي كه با كوله باري از تجربه همراه بوده است. اجزاي داستاني و ابزاري را كه نويسنده «بيوتن» در آثارش به كار مي گيرد، چنان به هم شبيه است كه انگار هر كتاب او، بازآفريني كتاب قبلي است، البته شكلي تكامل يافته تر از آن. اگر در «من او»، هفت كور را داشتيم كه گداياني له شده در جامعه رضاخاني بودند، اين بار با سيلور من هايي روبهروييم كه دست گدايي دراز كرده اند و در حال نابود شدن در مدرنيته آمريكايي اند. اگر هفت كورها، از «خدا خيرت بده...» استفاده مي كردند، اينبار «god belles you» را به شكل يك ترجيع بند مي شنويم. اگر در آن رمان «درويش مصطفي» زبان دروني سنت است و حقي كه ناديده گرفته مي شود، اينبار از سهراب مي خوانيم كه دوست شهيد شده «ارميا»ست و صداي دروني اش با او در سخن است. قصد بررسي تطبيقي اين دو كتاب را نداريم كه همه اين ها نوشته شد تا شهادتي باشد بر تكرار مضمون كهنگيناپذير سنت و مدرنيته در آثار اميرخاني.
رمان «بيوتن» زندگي آمريكايي را با همه چالش هايش (و گاه نكات قوتش) پيش روي مخاطب مي گذارد. نويسنده در بند دادن پند و اندرز نيست كه «اي واي آمريكا چه جاي مزخرفي است»، كه او با همه تلاش اش در روايت بي واسطه اين جنس زندگي مي كوشد و اگر عيبي است، بي آنكه زبان به توضيح و تفسير كشيده شود، تنها به توصيف قناعت مي شود كه اثر گذاري اش افزون است. از همينروست كه اگر شناختي است، همه از سر بضاعت غريب انساني است كه همچون ماهي خود را در بيكران دريا رها مي كند تا نصيب نهنگ شود يا به بزرگي نهنگ بفهمد. «بيوتن» همچون «من او»، مخاطب عام را نيز به فراموشي نسپرده است و رسيدنش به چاپ هفتم، نشان از آن دارد كه مخاطب نيز اين كتاب را جدي گرفته است كه چندان متعارف نيست كه در روزگار ما، كتابي با حدود چهارصد صفحه و با روايتي از جنس تجربه گرا، با چنين اقبالي روبهرو شود. و اين همه ميسر نيست مگر به قدرت و شناخت نويسنده از جامعه ايراني كه مي داند عشق، «به هر زبان كه تو داني»، هر چقدر كه مكرر شود، باز قند شيرين روايت داستاني ايران است، گيرم كه اين بار تضادي كه در بطن اين عشق قرار دارد، از كوتاهي فقير و غني، به بلنداي تفاوت فرهنگي ميان دو كشور باشد، گيرم كه اين بار همه چيز از زاويه دلار ديده شود، گيرم كه يك قرن بعد، در كشوري ديگر باشد، گيرم كه يك پاي اين دو طرف، مردي باشد كه به ظاهر نبايد به دنيا توجه داشته باشد و اين بار به ظاهر اسير مسئله اي از جنس زمين شده است، گيرم كه... اميرخاني در رمان «بيوتن» با همه چيزهايي كه ممكن است، شوخي كرده، از فرم هاي داستاني تا جامعه آمريكايي و حتي مميز هاي ارشاد. اگر او در رمان «من او»، به نقد كساني پرداخته كه كوركورانه برخي از مسايل را تكرار مي كنند كه انديشه اي در پشتش ندارد، اينبار به نقد افرادي پرداخته كه سطح قضاوتشان را به ظاهر كلمات محدود كرده اند و بر اساس كلمه ها و نه مفاهيم كلي، به داوري مشغولند؛ مسئله اي كه حتي مورد انتقاد خود مديران وزارت ارشاد نيز بوده است. طنزي كه اميرخاني به كار مي گيرد، گذشته از اين مسايل جزيي، نشان از پختگي قلمش دارد و به دروني شدن مفاهيم رمانش مي انجامد. با يك حساب سرانگشتي، خواهيم ديد كه نقدي را كه نويسنده به زندگي ماشيني و خالي از روح آمريكايي دارد، بدون اين طنز عميق، تنها به جمله شعاري و كليشه اي بدل خواهد شد. به عنوان مثال شما صحنه اي را تصور كنيد كه ارميا، بعد از آنكه ماشينش را با برگ جريمه اي مي بيند، تصميم مي گيرد كه هرچه پول خرد دارد، در پاركومترهاي ديگر بيندازد تا برگ جريمه روي آنها نصب نشود. پليس آمريكا به او اجازه چنين كاري را نميدهد، يعني اجازه نمي دهد كه از پول خود در پاركومترها بريزد تا ديگران جريمه نشوند، چون در آن ديار، يك دلار هم يك دلار است و تو حتي اگر با دوستت به رستوران بروي، خودت بايد هزينه خودت را حساب كني. چون در آن ديار تو حتي نمي تواني برادرت را ببوسي، چون ممكن است متهم به فساد اخلاقي شوي، اما مي تواني هر زني را ببوسي. اميرخاني، در «بي وتن» گرچه به زندگي آمريكايي پرداخته و ايرانياني كه به اين كشور سفر كرده اند، اما از درون نيز غافل نيست؛ او ما را از آينه غرب ديده است و حتي به نوعي زنگ خطر را نواخته است، زنگ خطري كه در «پس پشت» زندگي ماشيني نهان شده است. او با آنكه مدرنيته را دوست دارد، نمي خواهد مقهور آن باشد، مي خواهد پا در سنت و سر در مدرنيته بدارد و آسان تر از هميشه نفس بكشد
========================================
474
حرفهاي ما هنوز ناتمام: تنها نمان به درد
http://varaghparehha.blogfa.com/post-30.aspx
من او-آبان88
فکر کردم میخوام برای این هفته ی خاص چیزی بنویسم. اما چیزی که در مورد" دا" قصد دارم اینجا بذارم هنوز تکمیل نشده . اینه که این قسمت از "بی وتن" رو میذارم. شاید فکر کنید بی ارتباطه اما به نظر من نگاه امیرخانی به جنگ یک نگاه تازه و قابل ستایشه . البته خیلی ها فکر میکنند این کتاب نسبت به "من او" یا "ناصر ارمنی" ضعیفتره اما من فکر میکنم برای یک نویسنده ی 34-35 ساله یک اثر قابل دفاعه.
ارمیا و روح همرزم شهیدش سهراب تهران چی ، توی یک دیسکو ریسکو وسط منهتن نشستن و دارند گپ میزنن. جمله هایی که در پی می اید گفته های سهراب است. جمعی پیاده ی گردان لات ها، با لنگ گل گردنش، شهید مورخ سال شصت و هفت. روز اخر جنگ:
توی زندگی یمان که مجال نشد بیایم ببینیم این طرف آب چه خبر است ، گفتیم حالا سر فرصت بییاییم یک آب وهوایی تازه کنیم . زندگی نبود که لامذهب! جبهه، جبهه ، جبهه ... .پاری وقت ها هم زورکی یه تکه مرخصی می چپاندند آن وسط کانه غذا گدایی های لشگر 10 . یکهو وسط کلی سیب زمینی می رسیدی به یه جسم گردالوی قهوه ایی . از خوشحالی از ته دل قیه می کشیدی که عاقبت یک تکه گوشت به ات رسیده اما همان را که به دهان می گذاشتی تازه می فهمیدی لیمو عمانی بوده ! مرخصی های ما هم همین شکلی بودند . فکر می کردیم مرخصی است ... .
می آمدیم تهران می رفتیم توی محل خودمان ، تا می خواستیم برویم سراغ بر و بچه ها ویک گل کوچک بزنیم بلد گوی مسجد"با نوای کاروان " آهنگران را می گذاشت " بار ببندید همرهان کین قافله عزم کرب بلا دارد..." وما سر وته می کردیم وبرمی گشتیم جبهه . جبهه ، عملیات ، عملیات بعدی ، جبهه ، بعد می گفتیم این بار می رویم یه مرخصی مشدی ! از مرخصی قبلی درس می گرفتیم و برنامه می گذاشتیم که این دفعه اصلا طرف محله خودمان نرویم . دوباره باز تبلیغات مسجدش یک چیزی می گذارد ما هوایی می شویم ومی رویم جبهه.
مرخصی بعدی کلاس برداشتیم ،رفتیم بالا شهر ! نشستیم توی یک کافه خیلی مشدی! یک اب جو اسلامی، ماءالشعیر صفر درصد توی گیلاس برایم اورد. پرسید امر دیگری؟ گفتم خاک کف پاتم! یارو پیش بندش را بالا زد و پاهایش را نگاه کرد. کف کرده بود. عین کف ماءالشعیر! رفت و نوار گیتار فلامنکو را عوض کرد. حکما خیال کرده بود من خوشم نیامد. موسیقی سنتی گذاشت. "همراه شو عزیز" شجریان ! تا گفت "همراه شو عزیز ،تنها نمان به درد" ما دوباره هوایی شدیم که برویم سراغ" درد مشترک" که "هرگز جدا جدا درمان نمی شود" . گیلاس را دو انگشتی بالا انداختیم و حساب یارو رو اخ کردیم و پریدیم تو اتوبوس و رفتیم راه اهن. قطار اهواز که با کارت بسیج بلیط نمی خواست... اینرا گفتم که بدانی حاجیت کافه ی باکلاس میرفته است پیش ترها ها!
خلاصه بهت بگویم هیچوقت مرخصی از گلویمان پایین نرفت. هر با ک چیزی بهانه شد برگردیم جبهه. یک بار"با نوای کاروان" اهنگران، یک بار "همراه شو عزیز" شجریان ، یک بار "چارفصل" ویوالدی. این اخری ، قبل دفاع سراسری با "گل پری جون" بی کیفیت تاکسی هم هوایی شدیم و برگشتیم جبهه. زندگی نبود که ...
پی نوشت:
«لطفا اگه فکر میکنید امام خمینی فقط به ما یاد داد چطور بمیریم ویادمان نداد که چطور زندگی کنیم» ویا فکر میکنید «ما مسلمان ها همین یک کار را بلدیم که خودمان را جلوی توپ و تفنگ بگیریم وخودمان را شهید جا بزنیم » نظرتون را برام خصوصی بفرستید تا شاید من هم نظری اگر دارم بگویم و یک گپ دوستانه داشته باشیم. اصولا متنفرم از اینکه نظرها رو پس از تایید به نمایش بذارم.
* جمله ی اول از بی وتن امیرخانی( جمله ای که ارمیتا میگوید که امریکایی ها در مورد امام خمینی میگویند)
========================================
473
آدمك آخر دنياست...: معماري، عشق، بيوتن
http://4divarii.blogfa.com/post-18.aspx
م.ز.-آبان88
... معماری همه ی ازدواج ها همین گونه است . هر زنی رازی است. ازدواج، کشف راز نیست ، معماری این راز است. برای بچه مسلمان هایی مثل ... این معماری پیچیده تر است. یعنی راز پیچیده تر است. ... اصلا سر همین است که شیخ صنعان عاشق دختر ترسا می شود. وگرنه کار عشق که دخلی به دین ندارد ! سهل و ساده می رفت و عاشق یک دختر متدین متشرع می شد - مثلا صبیه ی استادش شیخ کنعان ! - با مهریه ی چهارده سکه ی بهار آزادی و یک حواله ی حج عمره ... چه فرقی می کرد؟ اما شیخ صنعان نرفت سراغ صبیه ی شیخ کنعان. او با عشق ش به دختر ترسا راز را پیچیده تر می کند و این یعنی معماری پیچیده تر. این جوری یک راز تبدیل به دو راز می شود . هم زن و هم ترسا . این یعنی یک معماری دو بعدی که قطعا زیبا تر است از معماری یک بعدی .
اگر نمی دانستید بدانید که شیرین هم اهل ارمن بوده است. یعنی فرهاد،عاشق دو راز شده بود . عاشق که نه ، گرفتار . ... البته به شرط آن که خسرو ( ... یا هر مایه دار دیگری) یک هو نزند تو گوش شیرین و ببردش !
از کتاب بیوتن ( رضا امیر خانی). دقیقا شیوه ی رسم الخط اثر رعایت شده و نشر علم هیچگونه دخل و تصرفی در رسم الخط نکرده است .
========================================
472
بچههاي كلاس 40: بيوتن
http://40class.blogfa.com/post-142.aspx
سعيد مرشد-آبان88
سلام. بالا هذیون ننوشتیم ها. اسمه یه رمانه. حالا شما چه جوری خوندینش؟
Biotan یا bivtan یا boyooten یا bi vatan . حالا هرکدوم رو خوندین بدونید درستش آخریه . یعنی: bi vatan .حالا اگه معنیش رو میخواید بدونید معنیش اگه اشتباه نکنم یه چیزایی تو مایه های بی رگ میشه.
این رمان تو ادامه رمان «ارمیا»ست که اگه اونو خونده باشید بهتره . وگرنه خیلی به هم ربط ندارن. حالا چرا دوباره از ارمیا استفاده شده خود آقای رضا امیرخانی تو متن کتاب اشاره کرده که:
«میان این همه آدم که یا داشتند نزول می گرفتند یا نزول می دادند یا داشتند رشوه می گرفتند یا می دادند یا می گرفتند یا می دادند گشتم و گشتم دنبال یک آدم معمولی و هیچ کسی را نیافتم. عاقبت مجبور شدم از کتاب اول م این ارمیا را بردارم و بیاورم.»
کل این رمان تو آمریکاس : منهتن . تو بعضی جاهای داستان ارمیا با یه شخصیت که یکی از دوستای شهیدشه صحبت میکنه به اسم سهراب. البته رفیق صمیمیش تو رمان «ارمیا» مصطفا بود. حالا چرا اینجا یا سهراب که فقط تو چند جای رمان « ارمیا» بود صحبت میکنه من نمیدونم. اگه میدونین به منم بگین. بعضی جاها که سهراب با ارمیا صحبت میکنه حرفای جالبی می زنه . مثل این چند نمونه:
«همه ی ما را تلویزیون ساخت است! ما ایرانی ها به خاطر سریال مرد شش میلیون دلاری( علامت سجده ی واجبه) به امریکا اومدیم که خشی سجده کند به دلارهایش و حالا هم به خاطر سریال مردان آنجلس خوابیم و گفته ایم گور بابای هزار دستان! برای همین فردا حتا نمی توانیم وقتی تکیر و منکر پرسیدند « من امامک؟» ادای آهنگ سریال امام علی را در بیاوریم! داداش! »
«خوک گردن کلفتی دارد.برای همین نی تواند سرش را راحت حرکت دهد. خوک تنها حیوانی است که قادر به دیدن آسمان نیست. نه به خاطر گردن کلفت ش. و از همین رو نجس است. نه به خاطر ژنتیک نه به هاطر خوردن مدفوع نه به خاطر ... . فقط به این دلیل که نمی تواند آسمان را ببیند تا ابدالدهر نجس خواهد ماند...»
«مسخ چیز بدی نیست که... عذاب نیست که ... ظاهرش عذاب است. باطن ش یعنی رسیدن به غایت وجودی! یارو می خواهد خوک شود یک عمر گردن ش نمی چرخد و به آسمان نگاه نمی کند. مثل خوک زندگی می کند. خود خداوند از سر رحمانیت تسهیل می کند در امر این ها. تبدیل شان میکند به خوک... فیزیک نمی گذاشت که متافیزیک کارش را بکند... خدا درست ش می کند. وقتی یک عمر مزه می ریزیی یعنی آرزو داری که بشوی مجسمه ی نمک! حالا ژنتیک نگذاشته است... یک «کن فیکون» که خرجی ندارد برای استاد کریم! یک عمر پیام بری از پیام بران خدا را مسخره کرده ای. نوک زبانی حرف می زده است تو هم نوک زبانی حرف زده ای. اداش را در آورده ای... چه قدر خرج داشته است برای آن بالای که به ت بگوید « کونو قرده خاسئین»؟ یک عمر هیچ حسی نداشته ای عسی کرده ای که حسی نداشته باشی یعنی می خواستی بشوی سنگ ... همین سیلور من ها. آرزوشان این بود که تبدیل شوند به یک جسمه ی فلزی... این جوری خرج شان هم کم تر می شد و به قول خشی لازم نبود کرایه ی رفت و برگشت بدهند! خدا حال به شان داد و رساندشان به غایت وجودی شان! دعا کنید شما را هم برساند به غایت وجودی تان...»
یکی از کارای جالی که آقای امیرخانی کرده اینه که وقتی از یه پول هنگفت صحبت میشه جلوش علامت سجده ی واجبه میذاره!
در کل رمان جالبیه. ولی به نظر من اگه میخواید بخونید اول همون «ارمیا» بعد « من او» و بعدش اینو بخونید. من که این رمان ۴۸۰ صفحه ای رو تو ۳ یا ۴ روز خوندم.
یا علی مددی
========================================
471
دلنيا: ...
http://golshid.blogfa.com/post-58.aspx
مهرناز-آبان88
کتاب بیوتن امیر خانی رو میخونم. نمیدونم کسی خونده یا نه ولی به قول خودش تو این کتاب همه تو حرف هم میپرن و اصلا معلوم نیست متکلم اش کیه .تو یک روز ۲۴۵ صفحه ای خوندم. از الان تو غصه اینم كه این تموم شه چیزی برا خوندن ندارم. البته تا بخوام ترانسپورت فنومنا و ریاضی دارم برا خوندن. اما حسش نیست.
========================================
470
حقيقت: چرا مينويسم
http://mutlu.parsiblog.com/1202071.htm
مهدي موتلو-مهر88
گر مقاله «بشر در انتظار فردايي ديگر» را خواندهايد ممکن است قسمت 1 برايتان خستهکننده باشد.
اگر کتاب «دنياي متهور نو» را خوانده باشيد از قسمت 2 هم ميتوانيد صرفنظر کنيد.
اگر کتاب «بيوتن» را هم نخواندهايد، از قسمت سوم هم لذتي نخواهيد برد.
...
و بلا تشبيه و با عرض معذرت از رضا اميرخاني عزيز، انگار ارميا وارد جي اف کي شدهاست. «خشي» هم هست و اسمش «مصطفي موند» است. و متعجب ميشوي که در کل اين کتاب که اثري از اسلام نيست، نه در دنياي متهور نو اش و نه حتي در وحشيکدههايش، يکي از ده نفر کنترلکننده اصلي اين دنيا مصطفي نام دارد، با اطلاعات کامل از عهدين قديم و جديد و ادبيات، مخصوصاً شکسپير. و البته اينجا هم از قرآن خبري نيست.اين همان دنياي متهور نو است، اما اسلام ناب را هرچند بتوان در قصهها ناديده گرفت، در دنياي واقعي، واقعيتي زندهتر از آن نيست. همچنان که دنياي متهور نو کنوني نيز نتوانسته ناديده بگيردش و هوشمندانه با سلاح اسلام آمريکايي به جنگ آن آمده و جان دنياي متهور نو که ملغمهايست از توتمپرستي و مسيحيت در بيوتن اميرخاني حداکثر همان جاني سياهپوست است که به خودش زخم ميزند (پييرس ميکند) يا شايد سوزي با آن حلقآويز آخرکارش. جان هاکسلي هرکه باشد و هرچه شباهت به ارمياي اميرخاني ببرد، ارميا نيست، چرا که زنده حقيقي شهيد است هرچند از «عند رب» بودنش ما انسانهاي اسير نان و آب در کنار «يرزقون» غافل ميشويم. شهيدي که در پايان بيوتن پيامک هم به همراه آرميتا ميفرستد، پيامکي که با «منتظرم» پايان مييابد. و چرا منتظر نبود که «دولت پايدار حق فرا ميرسد.»
========================================
469
پرديس: آخرين رمان
http://hosseinb.blogfa.com/post-58.aspx
حسين-مهر88
اين چند رو زگذشته سرم گرم خواندن رمان جالب رضا امير خاني بود : "بيوتن" .
از امير خاني قبلا "من او" و "داستان سيستان" رو خوندم . سبك خاص نوشتنش ،بازي با كلمات ،تكرار كلمات ،استفاده از يك كلمه در معاني مختلف و شكستن رسم الخط كلمات براي رسيدن به معني جديد از بارزترين شاخصه هاي اون كتاب ها بود .
من هم كه كتاب خورم يعني بلند ترين رمان ها رو بايد ظرف چند روز تموم كنم . تمام فكرم درگير ميشه و اين بار به خاطر سبك خواص امير خواني اين گرفتاري بيشتر بود و بالاخره علي رغم ،كوشش هاي عيال و فسقل براي دور كردن من از اين كتاب خوندنش طي سه روز تموم شد .
داستان در كشور آمريكا اتفاق مي افتاد و جملات فارسي ، انگليسي و عربي درهم بود و امير خاني هم كه در بهم ريختن كلمات و معاني استاد :
- بيو تن : اسم كتاب است و در اين معاني به كار رفته :
1. بي وتن : اشتباه املايي بي وطن
2. بي وتین :كسي كه رگ گردن ندارد
3. بيوتن : نوعي پيش ماده پروتئين
4. حتي تركيب زير : نگاه كرد به آسمان آبي و تن پوش زردش را پوشيد .
- معني آيه "كل من عليها فان" : هر man داراي fun مي باشد : هركسي بايد تفريح و خنده كند .
- معني حروف "يس" اول سوره : ياء و ساء و در واقع u و s به معني united state يا ايالات متحده .
ارميا :مرد نقش اول داستان
ارميتا :زن نقش مكمل داستان
ارتميا : تنها جاندار درياچه اورميه
آّهنگ آلبلا لیل والا : البلاءللولاء :: سختی کشیدن برای نزدیکان است .
========================================
468
از عشق چيزي بگو: روز عشق
http://azeshgh.blogsky.com/1387/10/29/post-84/
روشي و ارغوان-دي 87
بعد از مدتها موفق شدم قبل از خواب و مابین اوقات بیکاری توی خونه ، کتاب بخوانم.
کتاب اول "بی وتن" از "رضا امیرخانی " بود. چند سال پیش کتاب " من او" اش را خوانده بودم و آنجا بود که فهمیدم عاشق بازی کردن با کلمات و کارهای فرمی است. نوع نگارش جدیدش و حتی یک فصل سکوت محض "او" قصه و سفید رها کردن برگهای کتاب را به علت قهرش ، حرکت کُند و دسته جمعی گدایان بازار و ذکرهای درویش مصطفی...دوست داشتم ، اما "بی وتن" با وجود کارهای تکنیکی جالب (جداسازی بخش ها با علامت دلار و قرار دادن علامت سجده واجب در حرف های خاص و مهم و...) و فضاسازی خوب و فروش فوق العاده آنچنان چنگی به دل نزد. شاید همذات پنداری با "ارمیا" اش سخت بود و من بیشتر " خشی" و "آرمیتا" اش را درک می کردم تا این سرباز گیج و مبهوت از تمدن غرب و گم شده بین باید ها و نبایدها و حلال و حرام ها را. گاهی حتی "سهراب" شهید هم درکش ممکن تر بود تا او...پایان بندی عجولانه قصه و فارسی حرف زدن شخصیت های آمریکایی جایی که تکه کلام ها همه انگلیسی بودند هم اندکی دیرهضم بود!!! امیرخانی عاشق دیالوگ های روزمره است یا به نوعی فرهنگ عامه پسند! از ادبیات چاله میدانی خانی آباد تا ادبیات راننده ای گردن کلفت (رد نک) تراک در غرب ، از جواد یساری تا سلن دیون و مدونا! همین استفاده ها شاید باعث برقراری ارتباط بهتر مخاطب با او می شود. البته شاید کم باشند مخاطبینی – از جمله خود من- که هم سلن دیون را بفهمد هم "قطع الوتین" را، هم جواد یساری و هم قطعه ۴٨ را. ... درکل باز هم معتقدم که رضا امیرخانی کارهای فرمی و تکنیکی جالبی دارد و شاید یک عدد پارتی گردن کلفت برای عدم سانسور و توقیف کتابهایش ، چون هر لحظه که کتاب را می بستم به همسرگرامی می گفتم که عجب!!!! چطوری مجوز گرفته؟! و بعد یادم می آمد که نویسنده "رضا امیرخانی" است و بس!
========================================
467
نقد فرهنگ: از كرخه تا بيوتن
http://shbesf.persianblog.ir/post/55
شهاب اسفندياري-مهر88
بالاخره پس از چندین ماه «تلاش با وقفه»، موفق شدم آخرین رمان رضا امیرخانی را به پایان برسانم. و عجیب آنکه این اولین کتاب امیرخانی بود که دست می گرفتم و میتوانستم خواندن آنرا بیش از دو سه روز طول بدهم. میگویم عجیب چون به حسب این که چند سالی است دربارهی چیزهایی مانند «جهانی شدن» و «هویت ملی» و ... یک خرده مطالعه داشتهام، تصورم این بود که «بی وتن» می بایست خوراک من باشد. مدتها مشتاق آن بودم و اخبار «رونمایی» آن و نشستهای مختلف نقد و بررسی را دنبال میکردم. البته دیدن حضور نویسنده در آن همه نشست و میزگرد و گفتگو، خصوصا سخن گفتن ایشان به نیابت از اثرشان کمی مایهی نگرانی شده بود. اصولا هنرمندی که در مورد اثرش زیاد حرف میزند و توضیح میدهد، خواه ناخواه دارد به نقصی اعتراف میکند... (كل مطلب در سايت ارميا كار شده است)
========================================
466
چاي نبات: يك روز مينويسم
http://4baagh.blogfa.com/post-550.aspx
محمدجواد ملكوتي-مهر88
اين روزها آدم هي دلش هوس ميکند به زمين و زمان فحش بدهد. به قول رضا اميرخاني (در بيوتن) آدم را مجبور ميکنند چندتا «اف ورد» نثارشان کنيم تا حداقل کمي دلمان خنک شود.
مثلن شهرداري اصفهان که برداشته ده تا طرح عمراني را همزمان با هم در شلوغترين نقاط شهر اجرا ميکند و شهرمان مثل شهرهاي جنگزده شده و ترافيک حاصله هر روز ما را بيچاره ميکند.
در همين رابطه :
آن چه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (1-10)
آنچه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (11)
آنچه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (12)
آنچه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (13)
آن چه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (14)
آنچه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (15)
آنچه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (16)
آنچه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند(17)
آنچه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (18)
آن چه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (19)
آن چه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (20)
آن چه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (21)
آن چه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (22)
آن چه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (23)
آن چه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (24)
آن چه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (25)
ن چه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (26)
ن چه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (27)
آن چه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (28)
|