تاريخ انتشار : ١١:٥٦ ٥/١١/١٣٩٠

آن چه در وب راجع به من او نوشته‌اند (14)
از اين پس جهت سهولت دست‌رسي كاربران، هر بیست مطلب مرتبط در يك صفحه ذخيره خواهند شد. براي ديدن دویست و هشتاد نظر قبلي به لينك‌هاي پايين صفحه مراجعه فرماييد.
=================================
300
روزنامه اعتماد: سنگر و قمقمه های خالی
http://www.etemaad.ir/Released/90-11-08/151.htm#188906
پدرام رضایی زاده-بهمن90
اما چرا ادبیات داستانی نمی‌تواند جایگاهی شبیه به سینما، گیرم در مقیاسی بسیار بسیار کوچک‌تر، داشته باشد. مگر ادبیات چه ضعفی دارد؟ اگر حرف بر سر آدم‌های دو طرف است که خب، اگر آن‌ها بهرام رادان و امین حیایی دارند، ادبیات هم امیرحسین یزدان‌بد و سینا دادخواه دارد؛ رضا میرکریمی، مجید مجیدی و حبیب رضایی من را به یاد رضا امیرخانی، محمدرضا بایرامی و محمدحسن شهسواری می‌اندازند،
=================================
299
وب سایت شخصی محمد قدرتی: ستایش‌نامه‌ای که مثلا هجو است
http://www.mghodrati.com/posts/setaayesh-naameh/
محمد قدرتی-بهمن90

این روزها دیگر از فیلم دیدن لذت نمی‌برم. کنکور دارد می‌تازد و می‌آید؛ فیلم ببینم که سر جلسه بسوزم؟! به جایش رمان می‌خواندم. رمان جدیدی نبود… «منِ او»… که تقریباً همه خوانده‌اندش… دم «رضا امیرخانی» گرم… عجب رمانی بود! جخ تازه حالمان را جا آورد و دأب‌مان را از قرم قات بودن درآورد!

- «الحق مع علی»

- یا علی مددی!

پ.ن. : شاید قسمت نشد که تا بعد کنکور چیزی بنویسم. برای همه‌ی کنکوریا -فی الجمله حقیر عاصی!- هم دعا کنید…

=================================
298
خبرگزاری موج: ادبیات و هنر و موسیقی در ویترین همدان
http://www.mojnews.com/fa/Miscellaneous/ViewContents.aspx?Contract=cms_Contents_I_News&r=921269
...-بهمن90
يکي از کتابهاي پرمخاطبِ سوره مهر، رمان «منِ او» اثر رضا اميرخاني است، «على فتاح فرزند يك تاجر ثروتمند است که در جنوب شهر زندگى مى‏كند، در كودكى پدر خود را از دست داده و زير نظر پدربزرگش بزرگ مي‌شود.
اميرخاني در اين کتاب با نگرشي فرا مذهبي، تصوف را موازي با عرفان، و عشق زميني را با موضوعاتي عرفاني در مي آميزد، اين کتاب در فضايي واقع بينانه اوضاع قديم تهران را نشان مي‌دهد، مهم‌ترين شخصيت اين کتاب درويشي با نام مصطفي است که حقيقت، تماماً در دست اوست و بزرگ نمايي اين شخصيت در داستان قابل تأمل است.
در هم آميختن مفاهيم در اين رمان از طرفي ممکن است نوعي پلورالسيم تلقي شود، اما به نظر مي‌رسد اميرخاني در اين رمان بيشتر همان رواداري و آيين جوانمردي را بازنمايي کرده است.
رمان من او، يکي از خوشخوان‌ترين رمان‌هاي دو دهه‌ اخير است، چاپ چهاردهم اين اثر در 528 صفحه در نمايشگاه دائمي و فروشگاه کتاب سوره همدان(جنب سينما قدس) در دسترس علاقه مندان قرار گرفته است.
توضیح سایت‌: البته ناشر کتاب عوض شده است و افق این کتاب را منتشر می‌کند.
=================================
297
و عبور باید کرد: دور باطلی دیگر
http://oubooor.blogfa.com/post/95
مانا-بهمن90

*.طهارت عاشقانه نويسي را از دست داده ام...

*.براي n امين بار مَنِ او ـ نوشته رضا اميرخاني ـ را مرور مي كنم...دلم بوي ياس مي خواهد...

*.در حال حاضر به سطر،سطر اين كتاب نياز دارم...

*.امروزم رو متبرك مي كنم به قضا شدن نماز صبح...

=================================
296
مینا و زمرد: داستان‌های...
http://mazandarani100.blogfa.com/post/783
خاکسترصامت-بهمن90
...از هر چه بگذریم هدف من از این نوشتار این بود که با توجه به مایه بسیار غنی ما مسلمانان در زمینه داستان و قصه های واقعی فکر کنم یکی از اشکالات خداوند در قیامت بر نویسندگان ایرانی این است که چرا از این گنجینه ها چنانکه باید استفاده ننموده و انتزاعات ذهنی و خیالات را لباس داستان و رمان می پوشاندند. فکر کنید سید مهدی شجاعی و رضا امیرخانی هم جزو همین ها هستند که استفاده ی کافی و مناسب از داشته های واقعی نکرده اند....تا چه رسد به دیگران!
=================================
295
کافه تنهایی: بخش جدایی ناپذیر زندگی‌م:رضاامیرخانی
http://tanhai400.blogfa.com/post-136.aspx
alone-بهمن90
غمـ را همین جوری ٬ سهل باید تکاند ٬ یا علی مددی!

+من ِ او ــ رضا امیرخانی

+ینی من عاشق درویش مصطفامـ ... بی نظیریه برای خودش . دلمـ میخواد بدونمـ امیرخانی چنین شخصیتایی رو از

روی نمونه ی موجودش خلق میکنه ؟!

+دلمـ هوای ارمیا رو داره ... هوای اون دیوونه بازیا رو .


=================================
294
تراوش: امیرخانی؟
http://taraavosh.blogsky.com/1388/08/13/post-38/
نفحات صبح-آبان88

باز من بیکار شدم و مشغول جمله ساختن.و مشغول نگاشتن جمله های از قبل ساخته شده. 

امیرخانی...آیا نوشته هاش واقعا قشنگه یا چون امیرخانیه ما میگیم قشنگه باید قشنگ باشه...؟ 

بیوتن قشنگه؟ من او خیلی قشنگه؟ ارمیا شاهکاره؟ناصر ارمنی؟ازبه؟سرلوحه ها؟نشت نشا؟ولی داستان سیستان واقعا دوس داشتنی بود. من که خوشم اومد. 

آیا اگر نویسنده ای ارزشی شد نوشته هاش خوب و استعدادش در نوشتن واقعا زیاده؟چقدش طبلی قاطه؟!
=================================
293
شاید: بدفرهنگی یه جا یقه تو می گیره!
http://shayadma.blogfa.com/post-25.aspx
...-دی90
...تو منطقه حریصای لبنان که یه منطقه ی زیارتیِ واسه مسیحی هاست چهارتا کلیسا وجود داره که یکیش کلیسای بازلیک که بزرگترین کلیسای خاورمیانه است واولین کلیسایی که دیدیم همین بازلیک بود.تو کلیسا پله پله بود وروی پله ها صندلی چیده بودند و انتهای سالن سه تا اتاق اعتراف بود.من از یکی از مسئول های اونجا اجازه گرفتم که به انتهای سالن بروم واتاقک های اعتراف رو ببینم(مسخره ست اما اون موقع تازه کتاب منِ او امیرخانی رو خونده بودم ووقتی یه اتاقک چوبیِ اعتراف فاصله اش بامن اونقدر کم بود نمی شد بهش نزدیک نشوم).کسی حواسش به اتاقک ها نبود و کسی هم توضیحی دربارشون نداد و واسه آقای مسئول عجیب بود توجه بنده واز اون مهم تر اجازه گرفتنم برای نزدیک شدن حتی به اتاق اعتراف (که همه با کاربردش آشنا هستیم)وعجیب تر این که بنده ایرانی ام واز حجابم می تونست این فکر رو بکنه که یک مسلمان ِمتحجرِدوآتیشه ام.حسابی هنگیده بودم از تعجب آقای مسئول...
=================================
292
خارج از چارچوب: هنجارشکن
http://translator69.blogfa.com/post-110.aspx
سدمهدی-بهمن90
امروز خانه را پیچاندم.آن ها رفتند امام زاده صالح، من دربند. آن ها ساندویچ پنیر و خرمای نذری خوردند، من باقالی پخته و آلوچه ی ترش...
خودنویس: خواستم بنویسم یاد " کریم" هم افتادم..گفتم الان امیرخانی تندی میاد لینک میذاره آن چه دروب راجع به "من او" نوشته اند!
=================================
291
کوی دل: من عشق فعف...

http://kuyedel.com/index.php?option=com_content&view=article&id=290:1390-10-28-21-27-31&catid=12:1389-07-22-06-35-36&Itemid=39
سیدحسام-دی90
تنها بنایی که اگر بلرزد٬ محکم تر می شود٬

دل است.

دل ِ آدیمزاد.


باید مثل انار چلاندش تا شیره اش در بیاید!

حکما شیره اش هم مطبوع است...
.............................................

من ِ او ٬ رضا امیرخانی

=================================
290
ونوس: کتاب
http://venusf.bloghaa.com/1390/10/27/%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8/
...-دی90
چون کتابا سریع تموم میشدن بیشترشون ذهنمو فقط تو همون مدت خوندنشون درگیر می کردن پس ذهنم زیاد درگیرشون نشد و الان متوجه شدم که خیلی از کتابا یادم رفته!حتی اسمشون رو هم یادم رفته تا یه قسمت داستان رو نشنوم یادم نمی افته خوندم یا نه!
و بدتر از اون تداخل داستان های مشابه ه!!کلی فک کردم تا دوتا داستان بادبادک باز خالد حسینی و من او امیر خانی رو جدا کنم از هم تو ذهنم!همه اش تو هم تداخل می کنن.
به هر حال این که اسم کتابا رو اینجا مینویسم خوبه برام.یه جور یاد آوریه.

=================================
289
سامی دخت: من او
http://samidokht.blogfa.com/post-98.aspx
سامی‌دخت-دی90
خب آدم وقتی نوشتنش نمی آید، باید زورکی هم که شده یک چیزکی بنویسد که لااقل نوشتن یادش نرود. پس توقع نداشته باشید از آخر این نوشته چیز خاصی در بیاید. این پست صرفا تمرین نوشتن است و ارزش دیگری ندارد.
بالاخره طلسم را شکستم. چند روزی است "من او"ی امیرخانی را گرفتم دستم دارم می خوانم. الان صفحه 194 هستم و وسطش هم هزار و پانصدبار کتاب را کنار گذاشتم، رفتم به کارهایم رسیدم و بعد برگشتم و خواندمش. بله. خودم می دانم که خیلی بد است که آدم ادعا کند یکی از نویسندگان محبوبش فلانی‌ست و بعد معروفترین رمانش را وقتی به چاپ سی و سوم رسیده بخواند و تازه هی هم وسط خواندنش برود پی کارهای ریز و درشتش و برگردد و باز دوباره بخواند. چندسال پیش ترها همان وقتهایی که رمان تازه چاپ شده بود و تب "من او" ملت را گرفته بود، یک صبح پاییزی یا شاید هم زمستانی، رییس مثل خیلی وقتهای دیگر، همین که از در اتاق آمد تو، مستقیم رفت سمت کتابخانه و از توی کیفش کتابی را گذاشت توی قفسه رمانها. بعد هم از آن طرف دیوار گفت: "من او " را محمد برایم گرفته بود. بهت گفته بودم. نه؟ خواندمش. گذاشتم توی کتابخانه. خواستی ببر بخوان. بعد هم همین طور که می رفت سر میزش غر زد که: "اگر عاقل باشند بر می دارند، بجای این خزعبلاتی که به خورد مردم می دهند یک فیلم نامه درست و درمان ازش در می آورند." بعدتر هم من رفتم توی اتاقش و لابد طبق معمول هر روز صبح درباره کتابی که خوانده بود و خوانده بودم و خبرهای روز و برنامه کاری حرف زده بودیم. چون این کار را تقریبا هر روز انجام می دهیم طبیعتا نباید یادم باشد درباره "من او" چه گفته. فقط می دانم از آن روز به بعد هر وقت رفتم سر وقت قفسه کتابها که کتاب خوانده شده ام را بگذارم یا کتابی بردارم هی چشمم رفت سمتش و پشیمان شدم. تا همین اواخر که رفته بودم کتابخانه را مرتب کنم فهمیدم کتاب نیست. از رییس پرسیدم، گفت: لابد نجما برده یا الی... هیچکدامشان نبرده بودند. بعد فهمیدم بله لابد یکی که آمده بوده برای جلسه یا کار دیگری، کتاب را زده زیر بغلش برده و بعد هم حاجی حاجی مکه...
بالاخره چندوقت پیش ترها که به مناسبتی یک عالمه بن کتاب از یک جایی به دستم رسید رفتم شهر کتاب و یک بغل کتاب خریدم. دست آخر جرات کردم یک "من او" هم بگذارم کنار بقیه کتابها و بیایم بیرون. تقریبا همه کتابها را خواندم و هی صبح به صبح گذاشتم توی قفسه کتاب مشترک با رییس و یواش گفتم فلان کتاب را خواندم. شما هم خواستید بخوانید. بعد هم لابد نظرم را راجع به کتاب خوانده شده گفتم. همه را خواندم جز "من او". چرایش را نمی فهمم. یعنی نمی خواهم بفهمم. جمله هایی از کتاب را این طرف و آن طرف توی همین ریدر و وبلاگها زیاد دیده بودم. تا می آمدم کتاب را بردارم و بخوانم یک ترسی می ریخت ته دلم که نه. تو آن وقتی که باید می خواندی نخواندی. حالا الکی الکی حال خوش خودت را خراب نکن. خواندن "من او" از تو یکی لااقل گذشته. چند شب پیش بالاخره جرات کردم کتاب را بگیرم توی دستم و بخوانم . الان صفحه 194 هستم و وسطش هم هزار و پانصدبار کتاب را گذاشتم، رفتم به کارهایم رسیدم و بعد برگشتم و خواندمش. یک جوری خودم را زده ام به کوچه علی چپ و دارم می خوانم و به روی خودم هم نمی آورم که خیلی جاها نفسم می گیرد یا اصلا دلیل اینکه هزارو پانصد بار کتاب را رها کرده ام و رفته ام چیست؟ مطمئنم تا آخر، کتاب را همین جور کج و دار و مریز می خوانم و به روی خودم و دلم هم نمی آورم که چرا دارم چاپ سی و سوم را می خوانم . یحتمل از فردا صبح که رییس می پرسد کتاب تازه نخوانده ای بحث را یکجوری عوض می کنم تا او از کتاب تازه ای که دارد می خواند بگوید. دست آخر هم برمی گردد و می گوید:" کتاب تازه ات که تمام شد بیار بگذار توی قفسه. میدانی که من و تو توی این سالها اگر یک کار مفید کرده باشیم همین کتابخوانی های مشترک و همین کتابخانه مشترک است."
راست می گوید...


پ.ن:
چند وقت پیش که داشتم لیست رمانهایی را که قرار است سیما فیلم به فیلم نامه تبدیل کند نگاه می کردم "من او "هم بود. گوش شیطان کر انگار قرار است ازش فیلم نامه در بیاید. هرچند شاید در صد سال آینده...
=================================
288
تاملات و تحملات: تاملی در باب عشق‌های اساطیری!
http://mortezarohani.blogfa.com/post-81.aspx
مرتضی روحانی-دی90
اما من عشق را اولین بار نه در خسرو و شیرین و نه در لیلی و مجنون خوانده بودم . شاید اولین عاشقانه ای که خواندم و از نوع عشق های ا ساطیری بود «من او » امیرخانی بود. عشق علی فتاح به مهتاب. عشقی که هیچ وقت به وصال نرسید و همچنان ماند و ماند و رسید و رسید که تبدیل شد به یک اتفاق بزرگتر.
=================================
287
مهندسی 90 صنایع فردوسی مشهد: معرفی خودم
http://fum-ie90.blogfa.com/post-153.aspx
محمد خدادادی-دی90
فیلم های مورد علاقه ام پدر خوانده های کوپولا یا بهتر بگم ماریو پوزو هست. فیلم پاپیون هم واقعا زیباست.
رمان خواندن رو هم دوست دارم. هر چند خیلی وقتش رو ندارم و خیلی هم نخوندم. "من او" از رضا امیرخانی خیلی قشنگ بود.
=================================
286
من کده: عامل
http://mankade.blogsky.com/1390/09/04/post-292/
غیاث الدین-آذر90
فعلا درگیر هوش مصنوعی و عامل‌های هوشمند و این چرت و پرتا هستم و البته مطالعه‌ی الگوریتم ژنتیک هم در نوبت به سر می‌برد. وقت برای سر خاراندن هست اما برای خواندنِ «منِ او»ی رضا امیرخانی فرصتی نیست. ان‌شاءالله به زودی!
=================================
285
دغدغه های من: دوست بی‌کلک و یار مهربان
http://daghdaghe110.blogfa.com/post-8.aspx
محمد ذوالفقاری-آذر90
یاد نادر ابراهیمی بخیر هر چند همیشه زنده تر از زنده است.

این هفته رفتم انقلاب چندتا کتاب خوب خریدم باشد که با خوندنشون تو لذت من شریک بشین و معرفتامون زنگ نزنه

من او از امیرخانی(بهترین کتاب دهه گذشته)

عاشقانه ای آرام از نادر ابراهیمی

مردی در تبعید ابدی از نادر ابراهیمی(شرح حال ملاصدرا)

تا بعد!

=================================
284
جزیره ابری: یار مهربان
http://cloudyisland.net/2011/11/%DB%8C%D8%A7%D8%B1-%D9%85%D9%87%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D9%86/
سیدعلیرضا-آبان90
دو سه تا کتاب کت و کلفت تر هم هست، اون ها رو هم بیرون میکشم، اولی رو که در میارم نا امید میشم، ولی دومی دقیقا همون چیزیه که میخواستم، منِ او ـی امیرخانی، خوشحالیم تکمیل میشه، منِ او رو دفعه اولی که خوندم درست نگرفتمش، نفهمیدم آخر آخر حرفش چیه، حالا میفهممش، تازه میگیرمش، درکش میکنم!
=================================
283
سرتق: جستجوگران باغ سبز در همسایه شمالی
http://serteq.persianblog.ir/post/36
مهدی سرایی گابیتو-آذر90
تکنیک بایرامی در نوشتن این رمان نیز در نوع خود جالب است. در حالی که دو روایت را در کنار یکدیگر پیش می برد ابتدا اصل ماجرا را بازگو می کند و در ادامه به روایت جزء جزء آن می پردازد. محمد رضا بایرامی که یکی از نویسندگان  جریان متعهد محسوب می شود در این رمان بسیار تلاش کرده تا از سبک رضا امیر خانی در رمانش بهره جوید و در این میان انتخاب جمله «این چشم ها چه چیزها که ندیده است» به عنوان ترجیع بند که در درون روایات هایش تکرار می شود، ناخودآگاه خواننده را به یاد جمله ترجیع بند رضا امیرخانی در داستان سیستان می اندازد؛ «مومن در هیچ چارچوبی نمی گنجد». 
=================================
282
و هم‌چنان مترسک: من او
http://natourdasht.blogfa.com/post-76.aspx
مترسک آواره-آذر90

من 

اومده دم در خونمه مون. واستاده داره بر و بر من رو نیگا میکنه. هیچی نمیگه. منم همین ریختکی که خودش خیره شده, بهش ...
او

نمیدونم چی چی تو نگاهشه که این قدر جادوم میکنه. همین طوری بهم زل زده و حتمی داره با خودش فکر میکنه که این قده ...

*اسم یه دونه کتابه که نویسنده اش "رضا امیرخانی" میباوشه!


=================================
281
نشریه‌ی چارقد: عطر چادر
http://charghad.ir/3495/%D8%B9%D8%B7%D8%B1-%DA%86%D8%A7%D8%AF%D8%B1%D8%8C-%D8%B1%D9%88%D8%A7%DB%8C%D8%AA-%D8%B1%D9%88%D8%B2%D9%87%D8%A7%DB%8C-%DA%A9%D8%B4%D9%81-%D8%AD%D8%AC%D8%A7%D8%A8
گفت‌وگو با خانم مونا اسکندری-آذر90

چه نویسندگانی را بیشتر می‌پسندی؟

از هر نویسنده یک اثر را دوست دارم. گاهی یک نویسنده مشهور می‌شود ولی ما می‌بینیم جز چند کار خوب، بقیه کارهایش حرف نابی ندارند. سعی می‌کنم کتاب زیاد بخوانم اما متاسفانه حافظه‌ی خوبی ندارم. مگر چند مورد.

کارهای خانم بلقیس سلیمانی را دوست دارم؛ مخصوصا کتاب بازی عروس و داماد. به خاطر نگاه زیرکانه، زنانه و نثر شیوایش.

رضا امیرخانی را به خاطر کتاب من او به خاطر نوع نگاهش و ریزبینی و کتاب داستان سیستان برای تقدس نگاهش به رهبری در سفر به سیستان و بلوچستان.

سید مهدی شجاعی با کتاب کشتی پهلو گرفته به خاطر علم به نوشته‌هایش و تاثیرگذاری به سزایی که داشت. کوچک بودم، خواهر بزرگم این کتاب را برای اولین‌ بار به خانه آورد. بعضی جمله‌هایش را حفظ بود و من هم با تکرار او حفظ شدم: «خسته‌ام خدا. چقدر خسته‌ام. چطور من بدن این عزیز را شستشو کنم. اگر تغسیل فاطمه به اشک چشم مجاز بود، آب را بر بدن او حرام می‌کردم. اگر دفن، واجب نبود خاک را هم بر او حرام می‌کردم. چه کنم.»


در همين رابطه :
. آن چه در وب راجع به من او نوشته‌اند (13)
. آن چه در وب راجع به من او نوشته‌اند (12)
. آن چه در وب راجع به من او نوشته‌اند (11)
. آن چه در وب راجع به من او نوشته‌اند (10)  
. آن چه در وب راجع به من او نوشته‌اند (9)
. آن چه در وب راجع به من او نوشته‌اند (8)
. آن چه در وب راجع به من او نوشته‌اند (7)
. آن چه در وب راجع به من او نوشته‌اند (6)
. آن چه در وب راجع به من او نوشته‌اند (5)
. آن‌چه در وب راجع من او نوشته‌اند (4)
. آن چه در وب راجع به من او نوشته‌اند (3)
. آن چه در وب راجع به من او نوشته‌اند (2)
. آن چه در وب راجع به من او نوشته‌اند (1)

  نظرات
نام:
پست الکترونيک:
وب سايت / وب لاگ
نظر:
 
   
 
   
   صفحه نخست
   يادداشت
   اخبار
   تازه ها
   يادداشت دوستان
   کتابها
   درباره نويسنده
   تيراژ:٨٦٠٢٥٠
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
 

 
بازديد کننده اين صفحه: ١٢٧٢٦
.کليه حقوق محفوظ است
© CopyRight 2008 Ermia.ir & Amirkhani.ir
سايت رسمي رضا اميرخاني
Because when the replica watches uk astronauts entered the replica watches sale space, wearing a second generation of the Omega replica watches, this watch is rolex replica his personal items.