تاريخ انتشار : ١٢:٣٥ ٢٥/١٢/١٣٩٠

آن چه در وب راجع به من او نوشته‌اند (15)
از اين پس جهت سهولت دست‌رسي كاربران، هر بیست مطلب مرتبط در يك صفحه ذخيره خواهند شد. براي ديدن سیصد نظر قبلي به لينك‌هاي پايين صفحه مراجعه فرماييد.
=================================
320
یادداشت‌های تنهایی: سال نو
http://fzt104.persianblog.ir/post/451
من-فروردین91
هنوز چیزی ننوشته ام . فقط امروز من او رضا امیرخانی را تمام کردم . شروع خوبی بود برای سال جدید . خوش حالم که اولین کتابی که امسال خواندم این کتاب بود . الهام تولدم بهم هدیه داده بود .

 

=================================
319
انار و نار: روی ماه خداوند را ببوس...
http://anaronar.persianblog.ir/post/354/
هیوا-اسفند90
قبل التحریر:نویسنده ی اصلی اوست.خیلی هم حواس جمع است.خیلی هم خوب مینویسد...حواسش به همه شخصیت هاش هم هست.ماییم که هر چه بنویسیم آخرش از روی دست او نوشته ایم...مصطفی مستور مرا دیوانه کرده. وبعید میدانم این دیوانگی فروکش کند...شهر کتاب اصفهان جای خوبی است برای دیوانگی...رضا امیرخانی مرا دیوانه تر کرده...و خب این ها را شاید یک روزی که توی گوگل حرف ها درباره ی خودشان را سرچ میکنند بخوانند...ولی چه فایده...من دیوانه شده ام...و عقوبتش دامن خودم را میگیرد...و آن همه کاغذ سفیدی که سیاه میشوند به چشم برهم زدنی..
=================================
318
افکارنیوز: حیف شد،شجریان از شان هنری خودفاصله گرفت
http://www.afkarnews.ir/vdciuya3.t1arz2bcct.html
احمد توکلی-فروردین91
کارگردان مورد علاقه تان؟
مجید مجیدی و رضا میر کریمی

نویسنده مورد علاقه تان؟
رضا امیرخانی

=================================
317
تبیان: پیشنهادهای نوروزی نویسندگان
http://www.qskonline.ir/?page=news&id=2220
سعید بیابانکی-اسفند90
با آنکه سال ها از انتشار رمان «من او» رضا امیرخانی می گذرد اما مطالعه آن هنوز در لیست پیشنهادات نویسندگان و شعراست. سعید بیابانکی یکی از همان هاست که خواندن این رمان را به اهالی کتاب پیشنهاد کرد.
=================================
316
رائح: ...
http://raeh.blogfa.com/post-169.aspx
...-اسفند90
سال هزار و سیصد و دوازده شمسی؛ البته آن سال، سال شمسی نبود. گمان می کنم سال هزار و سیصد و بیست، سال شمسی بود. تازه آن هم برای کریم، نه برای من. من تو نخ این جور کارها نبودم. سرم به کار خودم بود. کار که نمی شود گفت، سرم به بی کاری خودم بود. کریم بود که از وقتی شاشش کف کرد یا حتا قبل از آن، هر سالش سال کسی شد. سال هزار و سیصد و پانزده سال اکرم بود... جخ قبل از اکرم هم، سال کشف حجاب، عاشق معلمه‌ی لهستانیِ مریم شده بود! سال هزار و سیصد و شانزده، سال لیلا کوری بود... سال بعد هم سال یکی دیگر بود. هر سالش اسم داشت. نه هر سال، که وقتی شهرنو راه افتاد یا زن‌های کولی به تهران آمدند، هر ماهش بلکه هر شبش اسم داشت؛ اما سال شمسی، به نظرم حدود هزار و سیصد و بیست بود.

برای من فرق می‌کرد. روز ازل؛ وقتی برای من "ده بیست سی چهل" کردند، همه اش را به نام یکی زدند. ده و بیست و سی و چهل و بقیه را. هزار و سیصد و ده، هزار و سیصد و بیست، هزار و سیصد و سی، هزار و سیصد و چهل و بقیه را. نه فقط سال را که ماه و روز و لحظه را هم به نام یکی زدند؛ همان که موی صافی داشت؛ همان که وقتی می­خندید، از غنچه ی لب های سرخش بوی گل یاس بیرون می زد. سال های من شمسی نشد؛ مهتابی شد مثل شب ها... دنیایی داشتیم، آفتاب مه‌تابی بود!

منِ او |رضا امیرخانی|

سال نود. برای من سال جهاد اقتصادی بود. نشون به اون نشون که با کلی بدهی دارم وارد سال بعدی میشم. برای من سال همت مضاعف بود. نشون به اون نشون که یه تصمیم نگرفتن وارد زندگی م شد. سال اصلاح الگوی مصرف بود. نشون به اون نشون که فهمیدم بودنم اسراف است. رفتنم به از ماندن است. سال شکوفایی بود. نشون به اون نشون که انگشتایی که از هر کدومشون هزارتا هنر می بارید، بریدم. بریدم. بریدم. دل از همه‌ی آدم‌ها و هنرها و دلبستگیر‌های غیر از تو. بردیم انگشت انگشتم را. وقتی که دیدم‌ت. تا دیگر دامن کسی را جز تو نگیرم.
=================================
315
سیدیاسر: سووشون
http://sedyaser.blogfa.com/post-120.aspx
سیدیاسر-اسفند90
سیمین دانشور را نمی شناختم، اما از سووشون"ش" به اندازه یک ختم ِ "من او" لذت بردم...خدایش بیامرزد

یا علی مدد...

=================================
314
از ماه بوی کتان سوخته می‌آید: یازده ِ من
http://philosophism.blogfa.com/post/79
ری را-اسفند90
- به خیالت اگر انگشتر به دست کنی و از صبح تا شام معتکف مسجد شوی و زیر لب کانه قل قل سماور ذکر بگویی٬ چیزی می شوی؟ به هوا بپری مگس باشی٬ بر آب رَوی خس باشی٬ بی جا گفته که دل به دست آر٬تا کسی باشی...حکمن باید دل از دست داد. نه که به دست آورد. دل از دست داده کس باشد یا ناکس٬ باکش نیست...
=================================
313
گیومه: آشفته‌نما
http://gyume.blogfa.com/post-250.aspx
...-اسفند90
انار را باید بدهی دست رضا امیرخانی تا تودل‌برو برای‌ت تشبیه کند به دل
نه دست این طراح که روی آن تیغ بکشد و دل‌ت را چرکین کند
و نه دست من که دانه‌دانه کنم و توی کاسهٔ چینی پیشکش ببرم و کاسه‌ام بشکند و انارها حرام شوند و دلم ضایع...

=================================
312
الف: چند پیشنهاد برای کتابخوان شدن
http://alef.ir/vdcammn6i49nyu1.k5k4.html?145256
میثم مهدیار-اسفند90
در مورد ادبیات می توانید با آثار کلاسیک بزرگ جهان مثل «بی نوایان» اثر ویکتور هوگو، «جنگ و صلح» اثر تولستوی یا آثار نویسندگان وطنی مانند «مدیر مدرسه» جلال آل احمد، «سه دیدار» یا «مردی در تبعید ابدی» نادر ابراهیمی، «منِ او» رضا امیرخانی و ... که همگی وجهی تاریخی نیز دارند شروع کنید.
=================================
311
هوای...: 13+176.
http://hava2.blogfa.com/post/194/13-176-
حوا-اسفند90

- فهمیدی ؟ دستت درست ! حالا بگو ببینم چه کاره ای ؟!

+من علی فتاح ، تو کوره ی فردوس ، نوه ی حاج فتاحم!

- ای والله  نوه ی حاج فتاح!تو نوه ی منی ، بعد ازین هم همه کاره ی کوره ی فردوس، اما فکر نکن تو همه کاره ای ، کار را نه تو انجام می دهی و نه هیچ کدام آن اسمی ها....

+ این را فهمیدم باب جون، شما مثه نخ تسبیح می مانید...

- نه ! نخ تسبیح من نیستم. نخ تسبیح ، لطف خداست که هر روزی یه جور جلوه می کنه....


هوا نوشت 1 : دِ نشد دیگه!!! یه بار دیگه بخونش!!! نخ تسبیح...

هوا نوشت 2 : قسمتی از دیالوگ علی و باب جون درفصل: چهارِ من کتاب: من ِ او از امیرخانی

=================================
310
نردبام افتاد...: توضیحی درباره رسم الخط
http://hamedghadiri.blogspot.com/2012/02/blog-post_28.html
حامد قدیری-اسفند90
نکته‌ای اضافه کردم به دنباله توضیح ابتدایی وبلاگ. چند وقت بود به‌ش فکر می‌کردم و جایی دیدم که صاحب ِ وبلاگی چون‌این حرفی زده است و دیدم که حق من هم هست که چون‌این بگویم. رسم‌الخط‌م، رسم‌الخط حامد است. شاید آغازش را از کسانی مثل امیرخانی و کورش علیانی یاد گرفته‌ام اما بعدها از نردبام که بالا رفتم، نردبام را با لگد انداختم و حالا رسم‌الخط خودم را دارم. این را گفته‌ام تا همین‌جا سنگ‌هام را وابکنم که گزاره‌هایی مثل: «ادبا چون‌این می‌گویند ... فلانی که از تو خفن‌تره، این‌طوری نمی‌نویسه ...» برای‌م بی‌اعتبارند. هیچ ادعایی درباره درستی یا غلطی‌ نگارش‌م ندارم. صرفا دوست‌ش دارم. شاید پشت‌ش مانیفستی خودساخته (یا حتی خودبافته) داشته باشم اما آن مانیفست، تنها برای خودم جواب می‌دهد. پس هر بحثی درباره رسم‌الخط، ترشی می‌افزاید تنها.
=================================
309
دردهای خاکستری: مرغ
http://www.greypain.com/modules/news/article.php?storyid=584
...-بهمن90
پ.ن:
خیلی وقته می‌خوام بگم اما فراموش‌م می‌شه؛ رسم‌الخط دردهای خاکستری برگرفته از "رضا امیرخانی"ست. البته با کمی تفاو

=================================
308
کوچه‌های قدیمی: نمیدون اسمه این عنوانو چی بذارم (میبینی تو رو خدا تو یه عنوانم موندم)
http://kouchehayeghadimi.persianblog.ir/post/145/
وفا-اسفند90
ته کتابهای رضا امیر خانی رو دراوردم از بس خوندمشون نمیدونم چه جوری باید این ادمو توصیف کنم فقط میتونم بگم همه ی حرفهایی که تو زندگی مشتاق شنیدنشم تو کتابهاش داره میزنه یه جاهایی تو کتاباش یه حرفهایی میزنه که استغفرالله روم به دیوار (جای برادرمه)دلم میخواد همینجوری تو چشاش زل بزنم بگم اخه چقدر همون چیزی که من میخوامو مینویسی یکم خسته شو چرتو پرت بنویس من یکم دست از سرت بردارم... بی کم با اجازتون قاطی کردم ..حل میشه عوارض خوندنه کتاباشه بهتر میشم ایشالا...الان حتما پیشه خودتون میگید این چقدر تحت تاثیر ادماست ولی تحت تاثیر بودنم به خدا یه حالی داره غیر قابل وصف.(میبینید تو رو خدا از زوره بی چیزی چه چیزا که نمینویسم)به هر حال ختمه کلوم ایشالا این بهار بیاد گل بیاد سبزه بیاد حاله این بنده ی حقیر جا بیاد من از خجالت بچه محلها که خیللللللللی دوسشون دارم در بیام...ایشالا زود زودم اپ کنم.

=================================
307
گناه دیگر: به نظر تو آیا آقای امیرخانی به روح اعتقاد دارد؟
http://gonahedigar.blogfa.com/post-64.aspx
قدسیران-بهمن90
ظهر بود گمانم، که هنوز کلافگی و گرمایش یادم هست.‏
داشتم توی شلوغی انقلاب در به در دنبال کتاب "من او" میگشتم.‏
میخواستم فرهیخته بازی دربیاورم و کادو بدهم برای تولد یکی.‏
خلاصه بعد از کلی تنه خوردن و حرف شنیدن و مچاله شدن لابلای شلوغی جمعیت و ... بالاخره توی یک زیرزمین کتاب را پیدا ‏کردم.‏
صاحب کتابفروشی مردی بود با سبیل نازک و بلند و نیش کاملا باز تا بناگوش!‏
کتاب را برایم پیدا کرد و آورد. ‏
قیمتش را که کم هم نبود دادم به همان آقا با همان نیش باز و آمدم بیرون.‏
پیاده روی شلوغ خیابان انقلاب را رد کردم و آمدم سمت خیابان شانزده آذر. همینطوری که داشتم خیابان را به سمت شمال میرفتم ‏باز فرهیخته بازی ام گل کرد و شروع کردم کتاب را ورق زدن.‏
قسمتهای اولش را که خیلی دوست داشتم دوباره خواندم. همان قسمتهایی که هنوز علی علی بود و رضا نشده بود!‏
یکهو دیدم یک قسمتهایی از کتاب خالی است. یعنی چاپ نخورده سفیدِ سفید!‏
دوباره نگاه کردم آنهم با شگفتی زیاد ... بله سفید بود. داغ کردم! وسط شلوغی انقلاب و گرمای روز کلافه!‏
مجبور شدم راه را برگردم تا همان زیرزمین
چیه خب؟ پولش را داده بودم! آن هم از جیب دانشجویی!‏
‏ و کتاب را نشان فروشنده بدهم که با همان نیش باز بگوید جنس فروخته شده پس گرفته نمیشود... .‏
گفتم کتاب را میخواهم اما خب این یکی یک فصلش چاپ نشده میبینید که! نیشش بازتر شد. با اینکه من فکر میکردم بازتر از ‏حالت قبلی دیگر ممکن نیست و گفت ببین این یک سبک جدید است مثلا اینجا را نگاه کن  ‏
و بالای فصل را نشانم داد ‏
اینجا نوشته نَۀ من! این یک کار تازه است!!!‏
آنقدر کلافه بودم که از نَۀ منش خنده ام نگیرد. خلاصه از من اصرار و از فروشنده هم اصرار!‏
گشت و چند جلد دیگرش را هم دید و همه مثل هم بودند.‏
گفتم کتابش را بگیرد تا چاپ قبلی اش را بخرم قبول نکرد... .‏
خلاصه آخر قصه شاگردش را با من فرستاد جلوی انتشارات سوره که ببینیم دارند از چاپهای قبلی یا نه و یک گلی به سرمان ‏بگیریم یک جوری که هر دو طرف گلی شده راضی باشند!‏
انتشارات کلا رفته بودند صرف نماز و نهار... ‏
با پسرک شاگرد ایستاده بودیم به انتظار دوستان سوره و من داشتم کتاب را دوباره با همان ژست فرهیختگی ورق میزدم که...‏
رسیدم به فصل بعد از نه من که نویسنده محترم دلش را گرفته بود و داشت قاه قاه به ریش من میخندید که فصل را خودم سفید ‏گذاشته ام!‏
به پسرک نگاه کردم نمیدانم چه جوری که بنده خدا با چشمهای گشاد شده زل زد به من که میخواهم چه بگویم!‏
گوشم را خاراندم-مواقعی که دیوانه میشوم این کار را میکنم- و پرسیدم
به نظر تو آقای امیرخانی به روح اعتقاد دارد؟
پسرک داشت خیره خیره نگاهم میکرد!‏

=================================
306
روزنامه فرهیختگان: از خرمشهر تا اتن 63 سال طول کشید
http://www.farheekhtegan.ir/content/view/36101/64/
اسد امرایی-بهمن90
رسول یونان شاعری ا‌ست که کارتن‌خواب‌ها و بی‌خانمان‌ها هم او را خوب می‌شناسند. انسان خاصی‌ است که شاید دوست نداشته باشد این حرف‌ها را درباره او بزنم. در نمایشگاه‌های کتاب من خود شاهد بوده‌ام ازجمله کسانی که با نام به دنبال کتاب‌هایش می‌گشتند. یکی رضا امیرخانی بود، یکی رسول یونان. شاعر و مترجم و داستان‌نویس است. «در یک مزایده استثنایی برنده شده بود. خوشحال بود. ترجیح داد سیگاری بگیراند و کمی قدم بزند. وقتی سیگارش را بر لب گذاشت دستی جلو آمد و آن را روشن کرد. مرد تشکر کرد و به راه خود ادامه داد. کمی جلوتر، ترمز ماشینی برید. به پیاده‌رو آمد و او را زیر گرفت. مرگ فندکش را توی جیب گذاشت و سوت‌زنان از آنجا دور شد.» مجموعه داستانک «احمق! ما مرده‌ایم» رسول یونان را نشر مشکی منتشر کرده و با استقبال خوبی هم روبه‌رو شده.
=================================
305
صبح: علی من
http://www.sarir209.com/archives/2012/02/post_329.php
حسین شرفخانلو-بهمن90

مامانی جواب سلام مه‌تاب را داد. مه‌تاب سرش را تکانی داد. مامانی آب‌شار موهای قهوه‌ای را دید. نمی‌توانست با مهتاب تند حرف بزند. آهی کشید و پرسید:
- علی ِ من کجاست، دختر؟
مه‌تاب هم آهی کشید. گردن کج کرد و با همان لحن جواب داد:
- نمی‌دانم علی ِ من کجاست!

--------
من ِ او.
اثر درخشان و ماندگار رضای امیرخانی. به نقل از این جـــا.
--------
پی نوشت:

یاد فروردین سال 86 که سه روز تمام درگیر (من ِ او) بودم و حتی پشت فرمان هم ولش نمی کردم و خواند کتاب 400 صفحه ای در سه بعد از ظهر و تمام کردنش رکوردی برای آن روزهایم بود، به خیر.
آن هائی که خوانده اند (من ِ او) را یادشان هست لابد مه‌تاب با آن آب‌شار موهای قهوه‌ای چه بر سر علی آورد و چرا آن فصل ِ او سفید چاپ شد...
از دوستی که با کتاب پرجاذبه و گیرای (من ِ او) مرا وارد فاز جدیدی از کتابخواری کرد، متشکرم! یادش نیک. یاد سی دی ( به تماشای آب های سپید) نیز نیک! - قاط نزنید. خودش می داند چه را می گویم! -.
=================================
304
ساختمان همسران: تلنگر
http://hamsaraan.blogfa.com/post/31
1.مرصاد-بهمن90
بعضی جملات هست که وقتی میخونیشون یه گوشه دلت میشینه !

حالا ممکنه یه آیه قرآن باشه

یه جمله کتاب

یه حدیث

یا  . . .

فکر کنم هر کسی برا خودش حداقل یکی از اینا داره؛
بسم الله :

 

+آدم‌ها ، ¤اگر آدم باشند¤ می‌فهمند که به همه چیز باید خندید؛ انما الحیوة الدنیا لعب و لهو ...

"مـنِ  او / رضا امیرخانی"

=================================
303
دل نوشت: ای عشق چه در وصف تو جز عشق بگوییم
http://no-heart.blogfa.com/post-105.aspx
بی دل-بهمن90

خلاصه هرکی یه چیزی میگفت و منم گیج شده بودم . خیلی عمیق رفته بودم توفکر تا تعریف خودم رو از عشق واقعی پیدا کنم . بعد از کلی فکر بیهوده یادم اومد که من خیلی وقته که یه تعریف مشخص و واقعی از عشق پیدا کردم . یه تعریفی که به صحتش شک ندارم . بهش ایمان دارم . به اینکه مصداق عشق حقیقیه .

عشق علی و مهتاب

عشقی که امیرخانی توی "من او " به تصویر کشیده .

اینو که گفتم اون دونفری که توی جمع من او رو خونده بودن کاملا تایید کردن . انگار اوناهم تازه یادشون اومده بوده بود که قبلن به یه تعریف درست از عشق حقیقی رسیدن .

یکی از بچه ها با تاکید به این موضوع که "من او " رو نخونده گفت به نظر من این نمیتونه یه تصویر درست از عشق باشه . چون امیرخانی برای اینکه بتونه  عشق حقیقی رو توصیف کنه باید خودش تجربه اش کرده باشه .

گفتم اولا از کجا میدونی تجربه نکرده ؟ ثانیا ! من با نظرت موافق نیستم . به نظرم همیشه لازم نیست برای توصیف درست یه حقیقت حتما تجربه اش کرده باشی . وقتی معیار و ملاک قطعی و مطمئن از اون حقیقت داشته باشی میتونی بر اساس اون معیار اون حقیقت رو توصیف کنی و به تصویر بکشی . البته کار هرکسی نیس . اما امیرخانی تونسته . امیرخانی یه تعریف درست رو معیار داستانش قرار داده . به نظر من تمام ماجراهای عاشقانه ی این داستان حول محور این حدیث قدسی میچرخه : "مَن عَشَقَ وَ کتم فعَفَّ ثُمَّ مات، ماتَ شَهیدا"

تعریف من از عشق واقعی همینه ! دقیقا همین . اما منظورم ازون چیزی که توی پست قبلی و خواستگاری نوشت های دیگه گفتم این نیست . این جمله که " تا وقتی عاشق نشم ازدواج نمیکنم " به این تعریف ربطی نداره .

=================================
302
احساس تنهایی: حرف و حرف و حرف
http://ehsasetanhaee.blogfa.com/post-95.aspx
احساس-بهمن90

اين روزها شايد عمده ترين كاره من خوندن كتاب هست درواقع ميشه گفت فقط يه جورايي كتاب ميخونم خداييش خيلي كاره خوبيه هم هست مخصوصا اگه كتاب هايي كه ميخوني قبلش كلي ازشون تعريف شنيده باشي و منتظر يه اتفاق جذاب تو نوشته ها باشي كتاب "بچه هاي قاليبافخانه" كه از نمايشگاه كتاب امسال گرگان خريده بودم بلاخره تو اين فرجه ها فرصتي پيش اومد تا بخونم بعدش هم كه رمان معروف "من ٍ او" از رضا امير خاني دوسش داشتم درويش مصطفي را بيشتر هر چند يه جورايي حس ميكردم يه شخصيت خياليه يا يه جورايي همون نقش وجدان اگاه مارو بازي ميكنه و بعد مه تاب را دوست تر ميداشتم و دلم براي علي ميسوخت

اي بابا يه چند روزي با اين شخصيت ها زندگي كردم و براشون غصه خوردم و به خودم فكر ميكردم و مريم و ابوراصف و غيره همه اونايي يه جورايي روي من تاثير گزاشتن و من ازشون چيز ياد گرفتم دستشون درد نكن

=================================
301
رستاخیز: این امیر خانی عزیز
http://sheydayedel.blogfa.com/post-29.aspx
معصومه-بهمن90

برای منی که از بچگی (تقریبا 9 سالگی) داستان می نوشتم و حتی نقاشی اش را هم خودم می کشیدم و هر هفته منتظر سه شنبه ها بودم تا بابا از دکه روزنامه فروشی ،کیهان بچه ها را بخرد و بیاورد تا من قصه هایش را بخوانم، خواندن و نوشتن داستان تعریفی دیگر داشت .

اصلا ذوق نوشتن در خانواده ما موروثی ست. از نوشتن کتاب و مقاله و بیانه های حاجاقا گرفته تا انشا نوشتن های عالی مامان برای من توی دوره راهنمایی(وقتی که تکالیفم و کارهایم زیاد بود و به انشا نوشتن نمی رسید).گل سر سبدش هم چاپ شدن یکی از نوشته هام توی صفحه نسل سوم روزنامه کیهان بود! که پایان تلخی بر ذوق  هنری و استعداد نویسندگی من بود...

البته سعی کردم به زور کمی از این استعداد را نگه دارم با نوشتن خاطرات شبانه و غافل نشدن از کتاب خواندن...

از بین همه نویسندگانی که کتاب هایشان را می خوانم ،رضا امیر خانی برایم چیز دیگریست!!

هنوز کتابی را نخواندم که به پای ((منٍ او )) یش برسد!

دیشب یک نشست صمیمی داشت توی نمایشگاه کتابی که اینجا پر پا شده! نقد و برسی کتاب دینی..

برایمان گفت از تفاوت های کتاب مذهبی و کتاب دینی(با تعاریفی که از این دو داد،مثلا کتاب مذهبی کتابی که ظاهرا به مسائل دینی می پردازد و کتاب دینی کتابی که ظاهر دینی ندارد اما در باطن به مسائل دینی می پردازد)نظرش را درباره نوشتن داستان های معصومین گفت.که اگر توضیح نمی داد من یکی دوتا شاخ گنده روی سرم در می امد!

(بنا به در خواست خودش که مبادا سخنانش جور دیگری برداشت شود سانسور می شود)

و این که از ما خواست که در نوشته هایمان تعارف و رودربایستی را کنار بگذاریم.گفت که در من او هم او تعارف را با خودش کنار گذاشت.

سوال هایمان را که نوشتیم و دادیم که بخواند چه خوب و روان و راحت جواب داد.

از جمع تقریبا 40 نفره نزدیک به 20 تا سوال پرسیدند و در اخر هم سوال من را...

اینکه یکی پرسیده بود چرا در کتاب بیوتن رقص سوزی را با نماز ارمیا مقایسه کردید و رقص سوزی را از نماز ارمیا با ارزش تر خواندید؟

که کلی خندیدیم و امیر خانی به خواننده سوال گفت:اینطور که شما می خوانید هم شاید منظورش نبوده!!!!!

نظرش را در باره صادق هدایت گفت و من هم چقدر با او موافق بودم. اینکه ایده من او را از کجا اورده بود و گفت که من او را بر اساس قصه های مادربزرگش نوشته و اگر هم موفقیتی دارد به همین خاطر است...به خاطر ارزش گذاری به سنت های گذشته ایرانی..

گفت که مارکزهم موفقیت کتاب صد سال تنهایی را به خاطر این می داند که در این رمان قصه های مادربزرگش را بازگو می کند!...

علت جدا نویسی کلماتش را توضیح داد...که فلسفی نیست و ذوقی ست!

خاطره ایی مرتبت هم تعریف کرد که کلی خندیدیم:

اینکه یک روز در نمایشگاه کتاب نشسته بوده و خانم محجبه ایی از او می پرسد که شما نویسنده کتاب داستان سیستان هستید؟ و امیر خانی هم جواب داده بله..و انوقت خانم محجبه  هم با عصبانیت گفته:  شما رهبر را از وسط نصف کردید اقا !!!!!!!!!!!!!!!  (منظورش به ترکیب نوشتن ره بر بوده)

اخر سر هم وقتی که جلسه تمام شد طبق معمول عده ایی( که بیشتر اقایان و به طور خاص پسرها در این جلسه)دورش را گرفته بودند و من هم رفتم تا بشنوم حرف های خودمانی اش را

انقدر راحت و صمیمی حرف میزد که تفاوت سنی یک دهه و خورده ایی را ندیده می گرفتی !!

نظرش را درباره فیلم جدایی نادر از سیمین اصغر فرهادی گفت و وقتی من متعجبانه گفتم ((واقعا؟؟؟)) علت دیدگاهش را برایم توضیح داد و وقتی دوباره من پرسیدم(( اخه نقد هایی که برا این فیلم می نویسن خیلی مخالفه)) گفت:((بخونین،نقد ها رو فقط بخونین))

 ومن چقدر ممنونش شدم به خاطر این جلسه و فضای آرام و صمیمی که داشت..که علاقه من به نوشته هایش دو چندان شد..تقریبا همه افراد مثل من بودند..

بی صبرانه منتظر ((قیدار)) هستم!!!


در همين رابطه :
. آن چه در وب راجع به من او نوشته‌اند (14)
. آن چه در وب راجع به من او نوشته‌اند (13)
. آن چه در وب راجع به من او نوشته‌اند (12)
. آن چه در وب راجع به من او نوشته‌اند (11)
. آن چه در وب راجع به من او نوشته‌اند (10)  
. آن چه در وب راجع به من او نوشته‌اند (9)
. آن چه در وب راجع به من او نوشته‌اند (8)
. آن چه در وب راجع به من او نوشته‌اند (7)
. آن چه در وب راجع به من او نوشته‌اند (6)
. آن چه در وب راجع به من او نوشته‌اند (5)
. آن‌چه در وب راجع من او نوشته‌اند (4)
. آن چه در وب راجع به من او نوشته‌اند (3)
. آن چه در وب راجع به من او نوشته‌اند (2)
. آن چه در وب راجع به من او نوشته‌اند (1)

  نظرات
نام:
پست الکترونيک:
وب سايت / وب لاگ
نظر:
 
   
 
   
   صفحه نخست
   يادداشت
   اخبار
   تازه ها
   يادداشت دوستان
   کتابها
   درباره نويسنده
   تيراژ:٨٦٠٢٥٠
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
 

 
بازديد کننده اين صفحه: ١٧١١٧
.کليه حقوق محفوظ است
© CopyRight 2008 Ermia.ir & Amirkhani.ir
سايت رسمي رضا اميرخاني
Because when the replica watches uk astronauts entered the replica watches sale space, wearing a second generation of the Omega replica watches, this watch is rolex replica his personal items.