حیفم آمد زمان بگذرد و از "قیدار" چیزی ننویسم، کتاب آخر آقای امیرخانی.

قیدار داستان گاراژ دار با مرام و با اسم و رسمی است  که در جریان اتفاقات ریز و درشت، هویت خود را نشان خواننده می دهد. قیدار تقریبا شخصیت سفیدی است و آنچه در این کتاب مهم است بیشتر خود قبدار است نه اتفاقات.

مرام همه ی قشنگی رمان هائی مثل "من او" یا "قیدار" است. "قیدار" خیلی ها را به یاد "من او" انداخته است. بی دلیل هم نیست. ولی به نظرم "قیدار" اصلا "من او" نیست. یک شباهتشان به این است که در بازه ی زمانی نزدیک به هم تصویر شده اند. یا این که نگاهشان به برخی مسائل به هم شبیه است. شاید هم حضور "علی فتاح" وسط قصه هر کسی را به یاد "من او" می اندازد.

"قیدار" خیلی مردانه است. "شهلا"یش اصلا قایل مقایسه با "مهتاب" نیست. نه حرمت او را دارد، نه قدر و عزت او را. در عوض قیدار خیلی روشن و پررنگ است. هر چه بیشتر رو به آخر داستان پیش می روی بیشتر می فهمی که قرار بوده یک مرد تصویر بشود، یک مرد. یک وقتی به نظرم رسید شاید بد نبود اسم کتاب "یک مرد" یا چیزی شبیه این باشد. شاید همان رجلی که خود امیر خانی گفته است. اما دیدم رجل نمی تواند قیدار باشد. قیدار شخصیتی است که تمام فاکتور های خاص زمان و صنف خودش را هم دارد. قیدار خود قیدار است.

به نظرم نقطه اوج داستان فصل چهارمش است: "وسپای فاق گلابی". هر چه بیشتر رو به آخر داستان پیش می رفتم می دیدم که داستان خیلی یکنواخت شده است. از خودم می پرسیدم واقعا چطوری تمام میشود؟ منتظر بودم آقای امیر خانی مثل یکی دو شخصیت دیگر قیدار را هم به نحوی راهی گورستان کند. اما خوشیختانه این طور نشد. گرچه به نظرم فصل پایانی قشنک است اما می توانست اوج بیشتری داشته باشد. انگار کمی عجولانه نوشته شده باشد. به کار گرفتن ظرافت های فصل های اول در آخر داستان پایان زیباتری می توانست بسازد.

ادبیات خاص طابفه ی ماشین دار نمک قصه است. شاید هر یکی دو صفحه یک اصطلاح تازه به گوش آدم می خورد. شاید هم بیشتر. الیته این اصطلاحات ساخته آقای امیرخانی نیست بلکه عبارات رایج در همین صنف است.

میان شخصیت های داستان می شود گفت اکثریت زیر پر و بال قیدار ماندنی اند. از میان این همه فقط صفدر قمار باز است که جرات باختن مثل قیدار را هم دارد. شاید برای همین است که قیدار بیشتر دوستش دارد. و برای همین است که دوباره بر می گردد.

به هر جهت به نظرم کتاب خواندنی و زیبائیست.

بعید نیست مرا به دوباره خواندن هم بکشاند!