تاريخ انتشار : ١٧:٥١ ٢٠/٦/١٣٩١

آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(27) #541 +حاتمی‌کیا و امیرخانی برگردند...541+آثار امیرخانی مازوخیستی است در شبکه پایداری540+با قیدار بزرگ شدم539+حرفی برای گفتن نداشت537+انتقاد اسدالله بادامچیان از عبارت شاهکار برای آثار رضاامیرخانی535+شوور عتیقه!531+خرید تلفنی از سام530+کوشش برای شناخت نام پیام‌بری که در قرآن نیامده است529+متن جناب نعمت‌الله سعیدی در مجله‌ی داستان راجع به نسل جوانمردان527+خواندن قیدار را به هیچ‌کس پیش‌نهاد نمی‌دهم526+ماجراهای دختری که باید فهمش بیجک بگیرد525+کاش قیدار فصل آخر نداشت524+رابطه‌ام با امیرخانی خوب نیست522
جهت سهولت دست‌رسي كاربران، هر بیست مطلب مرتبط در يك صفحه ذخيره خواهند شد. براي ملاحظه‌ی 520 نظر قبلي به لينك‌هاي پايين صفحه مراجعه فرماييد.
=====================================
541
اتاق من: . داخلی - حسینیه ی قیدار - شب تا صبح علی الطلوع
http://myrooom.persianblog.ir/post/15/
...-آبان91

برای خواندن زیارت نامه ی قیدار باید حال می آمد. نیامد. عوضش بهانه آمد. با پای خودش. پای بلند پایه ترین مقام مملکتی اش: رضا امیرخانی.

فقط نشستی با حضور امیرخانی می توانست بعد این همه ماه انتظار، پای من را شبا شب به دنیای قیدار و گاراژش باز کند. و هر چه که پیش رفت، ده صفحه، بیست صفحه، چهل صفحه و بیشتر، بیشتر پشیمان شدم از این تعلل. قیدار آن بتی نبود که برای خودم ساخته بودم و این همه وقت به پایش نشسته بودم. امیرخانی هم کم کم دارد می شود مثل کارگردان محبوب هر دویمان که روزگاری ست می شود فیلم هایش را یکی دو جایی پاز کرد و با انگشت نشان داد که این جایش مقداری روح حاتمی کیایی دارد. چرا قیدار از روح امیرخانی خالی شده؟ چرا می شود فقط دو سه جا را با دست نشان داد؟ امیرخانی زیادی درگیر ادبیات شده و تتابع اضافات یا زیادی تجربه های شخصی اش را با صدای بلند فریاد می زند یا زیادی عاشق شخصیتی شده که دوست داشته خودش باشد؟ چرایش را دقیق نمی دانم اما می دانم که این، "رضا امیرخانی من او" نبود.

مشکل از قیدار نیست. مشکل از اتوپیای نیست در جهان گاراژ و لنگر هم نیست. مشکل حتی از نویسنده هم شاید نباشد. مشکل از من است که لابه لای کلمات و لابه لای پلان ها دنبال روح خالقی می گردم که همیشه برایم مهم تر از مخلوقش بوده. امیرخانی و حاتمی کیا آدم هایی نیستند که اثرشان آن ها را تعریف کند. این دو سال ها پیش از آتش اثبات به سلامت گذشته اند و حالا افتضاح هم که به بار بیاورند از نظر بعضی ها، باز هم برای من همانی هستند که بودند.

در نگاه اول شاید تناقض بافتم اما تناقضی وجود ندارد. من فقط دلم می خواد بعد صبری یکی دو سه ساله برای تجربه ی تجربه ای جدید، روح خالق را در تمام تار و پود مخلوق ببینم و کیفور بشوم از تمام لحظات. مطالبه ی دشواری است اما دل است دیگر، خیلی چیزها می خواهد؛ یکی اش هم اینکه امیرخانی بشود همان امیرخانی من او و حاتمی کیا بشود همان حاتمی کیای کرخه.

=====================================
540
شبکه پایداری: «قیدار» انتظارات را برآورده نکرد
http://shabakeyepaydari.com/shownews.php?idnews=2940
محمد حسن‌زاده-شهریور91
کتاب با داستانی قوی و گیرا و مطابق معمول عاشقانه آغاز می شود که مخاطب را برای لحظاتی میخکوب می کند . اما این همه داستان نیست و گیرایی داستان با نسبت مطالعه آن نسبت عکس دارد و گاها اغراق هایی که از سخاوت قهرمان داستان می شود کمی مخاطب را از داستان دور می کند و باعث سرد شدن قصه می شود .

در حین داستان گاها اتفاقاتی بی دلیل بوجود می آید که شان نزول خاصی ندارد و حکم پیام بازرگانی را برای داستان ایفا می کند . داستان گاهی اوقات حول یک ضرب المثل خاص می گردد و پرورش کتاب بوسیله ضرب المثل انجام می شود و نه قصه اصلی داستان .


صحنه های دیدارهای عاشق و معشوق بعد از فراق های طولانی اصلا خوب به تصویر کشیده نشده است . بطور مثال صحنه های دیدار صفدر و شهناز بعد از ده سال و در جایی دیگر قیددار و عقد کرده اش بسیار ضعیف و شاید پریشان به تصویر کشیده شده است . به همه این ها باید سیر سریع روایت گری دیدارهای عاشقانه را نیز افزود .


درست برعکس کتاب " بی وطن " یا به قول نویسنده کتاب " بیوتن " ؛ که در آن صحنه های عاشقانه بسیار پر حرارت و با دز معنویت بالا به تصویر کشیده می شود .


در بعضی از صحنه های کتاب قهرمان داستان به شدت از اسوه بودن در می آید و به اسطوره شبیه می شود ؛ به طوری که مخاطب برایش نمونه خارجی نمی تواند بیابد . مثلا در قسمتی از داستان که به ساخت بنا اختصاص دارد ، نوع و سبک پذیرایی هایی که انجام می شود ؛ به شدت پر اغراق و کشدار است .


صحنه هایی از دادگاه و صحنه هایی از درگیری قیددار با چند جوان مست ؛ آن طور که باید به رشته تحریر در نیامده است و در هر دو اغراق باعث شهید شدن داستان می شود .


بطور کلی کتاب داستان جالبی ندارد اما قهرمان داستان شخصیتی خاص و در خور تامل دارد .


نکته دیگری که به چشم می آید این است که نویسنده کتاب برای نوشتن داستان کمی عجله داشته است و در بعضی از بخش ها و پاراگراف ها آن طور که باید وقت نگذاشته است .


در ذیل نکات مثبت باید این چند نکته را برشمرد : داستان کتاب به خوبی از ارزش های فراموش شده جامعه ما صحبت می کند و تصویر سازی ذهنی مناسبی را برای مخاطب ایجاد می کند .


به نظر مهمترین ویژگی کتاب این است که نقش اول داستان برخلاف نقش اول کتاب " بیوتن " سکولار نیست و احساس مسئولیتش نسبت به جامعه شدیدا حس می شود . اگر چه که خاستگاه منطق قهرمان سنت است .


یکی از نقاط کلیدی کتاب های امیر خانی نثر و واژگان حرفه ای آن است . این موضوع دقیقا در کتاب " از- به " همین نویسنده هم به چشم می خورد . در کتاب " از- به " اصطلاحات پروازی کاملا تخصصی به کار رفته است که مخاطب حس می کند واقعا نویسنده خلبان است . در رمان " قید دار " هم مخاطب همین حس را دارد که شاید نویسنده مدتی راننده بیایان بوده است .


بطور کلی رضا امیر خانی سبک سلوک خاصی را در کتاب هایش ارائه می کند که بسیار مازوخیستی است . یک دغدغه شدید درونی و یک غلیان ذهنی که معمولا با سکوت همراه است . این سکوت در کتاب " ارمیا " و شدیدا در کتاب " بیوتن " به چشم می آید و ارمیا در هر دو داستان در حال فرار از اجتماع است .


اگر مخاطب بعد از مطالعه کتاب بخواهد از کل کتاب یک نتیجه بگیرد این است که : قدم اول خوش نامی است ، قدم دوم بد نامی است و قدم آخر گمنامی است .


در نهایت باید گفت: این کتاب انتظارات کسانی را که با سبک امیرخانی آشنا هستند را برآورده نمی کند اما برای کسانی که تازه رمان خواندن را شروع می کنند بسیار مناسب است و فضای ذهنی خوبی را برایشان تداعی می کند .
 
هر چند  به این نکته هم باید اشاره کرد که قیمت بالای کتاب دافعه ای قوی بین قشر مخاطب با این کتاب ایجاد کرده است .

=====================================
539
ویسکی بلاگ: . قیدار ... رجل ... مرد ...

http://blogspoot.blogfa.com/post/42
...-شهریور91
از همان روزهایی که هنوز نمی توانستم لحن و ادبیات خاص کتاب هایش را درست روخوانی کنم من ِاویش را میخواندم . بعدتر بیوتنش را بعد بعدتر همه ی کتاب هایش را . قلمش را هر کسی نمی پسندد .خواندن کتاب هایش قلق میخواهد . رسم الخط خودش را دارد . کتاب جدیدش که وارد بازار شد قبل از کتاب نقد ها را خواندم . زیاد خواندم که قیدارش به پای کتاب های قبلی اش نمیرسد . اما برای من قیدار سوگلی همه ی کتاب هایش شد . سوگلی همه ی کتاب هایم شد . با قیدار بزرگ شدم تا جایی که بتوانم از ان طرف دیوار ببینم خیلی چیزها را ...بشنوم سکوت ها را ...                                 

شکوه کتابش انجاست که میگوید :                                                                                           

در قران ،اسم بعضی از پیامبران امده است . اسم بعضی از غیر پیامبران هم،چه صالح ،چه طالح امده است... صلحا عاشق ِ حضرت باری هستند ... اما حضرت حق ،بعضی را خودش هم عاشق است .... عاشقی خدا توفیر دارد با عاشقی ما ... خدا عاشقی است که حتا دوست ندارد،اسم معشوقش را کسی بداند به او میگوید رجل ! همین ... مرد ! ... همین ...

سخن ویسکی :باید بارها کتاب را بخوانی باید قیدار را بخوانی تا معنی رجل را بدانی تا رجل را در زندگی ات ببینی


=====================================
538
رند عالم سوز: دمي با " قيدار"
http://naydar.blogfa.com/post-127.aspx
مهدی نایدر-شهریور91

حدود يك ماه پيش آخرين نوشته رضا اميرخاني " قيدار" را خريدم. برايم جالب بود كه در فاصله نمايشگاه كتاب تا اوسط مردادماه يعني در كمتر از سه ماه به چاپ چهارم رسيده بود. قيدار به تعبير خود اميرخاني رماني است در پاسداشت آئين متروك جوانمردي. اگر تاكنون آن را نخوانيده ايد خواندش را به شما توصيه مي­كنم. در ادامه چند جمله اي از اين كتاب را نقل مي كنم و شما را به خواندنش توصيه:

-     تو كار قيدار پشيماني راه ندارد. قيدار هيچ وقت پشيمان نمي شود... من هميشه به تصميم اول ، احترام مي گذارم. تصميم اولي كه به ذهن ت مي­زند، با همه جان گرفته مي­ شود. تصميم دوم، با عقل، و تصميم سوم با ترس... از تصميم اول كه رد شدي، باقي ش مزه اي ندارد...(ص30)

=====================================
537
متحیر:  قيدار اميرخاني
http://asedjavad.tebyan.net/viewPost.aspx?PostID=281660
آسدجواد-شهریور91
۱- "قيدار"ِ "اميرخاني" در مسير عتبات عراق (از ساوه تا نجف) به شكل كاملا سرعتي مطالعه شد.

۲- كتاب، بجز چند تكه مطلب حرف‌دار، نسبت به كتب ديگه‌ي اميرخاني حرف خاصي برا گفتن نداشت.

۳- حيف كه فرصت نشد درباره كتاب "طريقت تزوير" يادداشت بنويسم و الا الان مي‌تونستم بگم با ديدن اذكار و الفاظ درويشي تو قيدار، چه حسي بهم دست مي‌داد.

۴- بجز "نفحات نفت"، ساير كتب اميرخاني رو يا دوبار خوندم و يا منتظر يه فرصت مي‌گردم تا دوباره بخونمشون ... ولي بعيد مي‌دونم هيچ‌وقت (يا حداقل به اين زودي‌ها) تصميم بگيرم "قيدار" رو دوباره بخونم.

۵- متأسفانه اينجوري بوش مياد كه كلمات هرزه كم‌كم دارن جاشونو تو نثر اميرخاني باز مي‌كنن. اميدوارم كه اين بو رو اشتباه فهميده باشم ولي اگه درست باشه، مي‌شه همون مسير باطلي كه خيلي از نويسنده‌هاي ديگه ايران هم طي كردن و ... فوقع ما وقع ...

بعد نوشت:

"قيدار" اميرخاني همين‌قدر هم حرف نداشت و من خودم رو كشتم تا تونستم ۵ نكته دربارش بنويسم ... به اميد كتاب‌هايي مجددا در اوج از رضا اميرخاني ...
=====================================
536
از دوست داشتن: گزارش یک کلاس
http://sara1016.blogfa.com/post/71
ساره-شهریور91

بعد هممون کتابایی که خونده بودیم رو تعریف کردیم که من شخصا به شاهکار امیرخانی"قیدار" گند زدم و انقده مشوش توضیح دادم که نگو بی چاره امیر خانی اگه بود سکته میکرد...
=====================================
535
خبرگزاری مهر: سرسختی بادامچیان برای حذف «شاه» از «شاهکار»
http://www.mehrnews.com/fa/newsdetail.aspx?NewsID=1698853
...-شهریور91

رضا امیرخانی نویسنده نیز یک بار به این نکته اشاره کرد؛ آنجا که از اکبر خلیلی به عنوان یکی از دو نویسنده «صاحب کسوت» نام برد و گفت: همیشه برای من سئوال بوده که با این صاحبان کسوت خودمان چه کرده‌ایم و چه اتفاقی می‌افتد که کتاب «ترکه‌های درخت آلبالو» آنطور که باید در جامعه تکثیر نمی‌شود و در همه این سال‌ها در دسترس مخاطبان قرار نمی‌گیرد؟!

در این برنامه اکبر خلیلی نویسنده پیشکسوت در پاسخ به تمجیدی که رضا امیرخانی از کتاب او (ترکه‌های درخت آلبالو) به عمل آورد، کتاب‌های این نویسنده جوان را شاهکار خواند. این مسئله اگرچه با قدردانی امیرخانی همراه بود، واکنش نسبتاً محکم اسدالله بادامچیان را به همراه داشت. او گفت: ما نباید این واژه (شاهکار) را به کار ببریم. ما شاه را بیرون کردیم، ولی ترکیب‌هایی را که در آنها شاه است، همچنان به کار می‌بریم. شما (خلیلی) باید به جای این واژه از کلمه زیباکار استفاده کنید.

* در ادامه خلیلی اما ناخوداگاه دوباره از این کلمه (شاهکار) استفاده کرد که این بار هم بادامچیان او را مورد عتاب قرار داد و گفت: آقا! زیباکار!

=====================================
534
مهرخانه: شهلای قیدار؛ معشوقه‌ ضعیفِ دوست داشتنی
http://www.mehrkhane.com/ShowContent.aspx?ContentID=3800
اعظم ایرانشاهی-شهریور91

...
قیدار همه اینها را دارد. دور و برش پر از آدم است. آدم هایی که به کرم و جوانمردی اش تکیه کرده اند و چشم امید دارند. در میان این آدم ها، زن ها کجای قصه اند؟
...

این متن عینا در سایت ارمیا کار شده است.
=====================================
533
فرزند خاک: وداع...
http://farzandekhak.blogfa.com/post-440.aspx
محمدمسیح-شهریور91
کتاب قیدار آقا رضای امیر خانی به نظرم عالیست،بخوانید...
=====================================
532
روزنامه قدس: ورود آقایان ممنوع
http://qudsonline.ir/NSite/FullStory/News/?Id=70037
...-شهریور91
دوست دارم «قیدار» را بخوانم اما نگرانم که کتاب کثیف نشود، وقتی دارم بستنی طالبی می‌خورم. کتاب را کنار می‌گذارم و بستنی‌ام را می‌خورم چون می‌دانم در این فرصت اندک کتاب را نمی‌توانم تا انتها بخوانم اما بستنی را می‌توانم تا آخرش بخورم! پس از سال‌ها یک روز من هم خودم را به یک بستنی طالبی در یک کافی‌شاپ دعوت کردم و حس خوبی پیدا کردم!
=====================================
531
زیر یک سقف:قیدار
http://zire1saghf.blogfa.com/post-777.aspx
زینب سادات-شهریور91
جمع کثیری از دوستان!-حدودا دو نفر- از من خواسته بودند بعد از خواندن کتاب «قیدار» نظرم را درباره ی این کتاب بنویسم. هر چه بالا و پایین کردم دیدم درباره ی این کتاب خیلی «نظر» دارم. تقریبا درباره ی همه ی فصل هایش. مثلا آن قدر نظر دارم که دلم می خواهد در یکی از جلسات نقد این کتاب شرکت کنم. ولی می دانم که نظراتم کاملا غیرکارشناسانه است و فقط در یک جمع خصوصی و خانوادگی می تواند قابل طرح باشد. بنابراین تصمیمی که گرفتم این بود؛ یادداشتی را که در انتهای کتاب به عنوان نظرِ اجمالی ام درباره ی قیدار٬ نوشته ام را عینا اینجا می آورم. واضح است که این چند جمله نظر دقیق و همه جانبه و کامل من درباره ی این کتاب نیست.

بت ساخته بود از قیدار. نمی شود این همه مو لای درز کسی نرود. حتی پیامبران هم گاهی دچار اشتباهات بشری می شده اند. خوب بود جایی هم قیدار اشتباه می کرد که این همه غیر واقعی نباشد کتاب!

در کل خوب بود٬ ارزش خواندن داشت ولی کتابی نیست که دلم لک بزند برای دوباره خواندنش٬ حداقل به این زودی ها! سه شنبه/ساعت ۱۳:۴۵ ۳مرداد۹۱

۱) وقتی کسی توی دفتر خاطراتش یا توی یکی از کتاب هایش مطلبی را می نویسد نگران سوء برداشت مخاطب/مخاطبینِ نوشته اش نیست. پس اگر من در یادداشتم به خطای پیامبران اشاره کرده ام برای خودم روشن بوده که منظورم خطای پیامبر خاتم نبوده است و درباره ی سایر پیامبران هم اشاره ام به ترک اولاها بوده است و نه ارتکاب به گناه؛ اعم از کبیره و صغیره.

۲) توصیه ی اکید می نمایم بانوان مجرد این کتاب رانخوانند چرا که ترس آن می رود به لیست ایده آل های شان یک گزینه ی دیگر نیز اضافه شود. با این مضمون؛

گزینه ی یک میلیارد و یکم!) خدا جان! لطفا همسرم قیدار باشد. به نام یا به مرام!
عزیزانِ من بی جهت منتظر نمانید و لگد به بخت خود نزنید که چنین شووَوووووووور عتیقه ای در هیچ سمساری ای یافت می نشود.

=====================================
530
خبرآنلاین: از اقتدارگرایی تا...
http://www.khabaronline.ir/detail/242395/culture/book
...-شهریور91

سامانه ارسال و اشتراک محصولات فرهنگی؛ «سام» لیست پرفروش‌ترین کتاب‌‌های هفته گذشته را منتشر کرد تا همچنان خاطرات و روزنوشت‌های آیت الله هاشمی از سال 1368 و رمان خواندنی رضا امیرخانی همچون هفته‌‌های گذشته در آن دیده ‌شود

 

ساکنان تهران برای تهیه این آثار کافی است با شماره 20- 88557016 سامانه اشتراک محصولات فرهنگی؛ سام تماس بگیرند و آن را در محل کار یا منزل _ بدون هزینه ارسال _ دریافت کنند. باقی هموطنان نیز می توانند با پرداخت هزینه پستی، تلفنی سفارش خرید بدهند.

=====================================
529
سبزاندیش کاشان: قيدار
http://drmodarreszadeh.blogfa.com/post-448.aspx
مدرس‌زاده-شهریور91

رضا امير خاني نويسنده جوان ايراني موفق شده است در ماه هاي اخير داستاني ديگر را با قلم خويش روانه بازار آشفته و خسته كننده نشر بفرستد كه طبق پيش بيني ها با استقبال رو به رو شده است و به آساني چاپ نخست را پشت سر گذاشته است.

قيدار نام يكي از پيامبران عظام الهي است كه البته صاحب كتاب و وحي نيست و نام مباركش در قرآن نيامده است و كوشش امير خاني در اين كتاب پرورش دادن و برجسته كردن شخصيت هايي است كه پيامبرگونه اند بي آن كه نامشان در قرآن آمده باشد!

قهرمان داستان نام قيدار دارد و شغلش مسووليت اداره بنگاهي بزرگ در زمينه حمل و نقل بار است بنگاه با نام قيدار در گذر قيدار درتهران قرار دارد.

زمان وقوع ماجراهاي اين داستان به دهه هاي سي به بعد برمي گردد و نويسنده قهرمان داستان را تا حوادث انقلاب اسلامي و فتح خرمشهر زنده نگه مي دارد.

داستان قيدار پر است از الفاظ و تعابير و اصطلاحات قهوه خانه اي، كوچه بازاري و به ويژه تعابير مربوط به صنف راننده هاي زحمت كش بيابان.

كتاب به واسطه شخصيت قيدار از اصطلاحات و تعبيرات و كاركردهاي مذهبي سرشار است . قيدار خود را غلام غلام اربابش حضرت امام حسين مي داند. آن حضرت غلامي سياه به نام"جون" داشته اند و قيدار همه كاميون هاي خود را با عبارت"بيمه حضرت جون" آراسته است و نذر و روضه محرم اوبر اساس همين شخصيت است.

ضد قهرمان در اين داستان شاهرخ قرتي است كه او بنگاه حمل و نقل دارد و البته با حكومتي ها ست و پاي بند اعتقادات و ارزشها نيست .

نويسنده فرصت مي كند و رفتار و گفتار و شخصيت راننده هاي بيابان را در قالب كاركرد قيدار، صفدر،قاسم پاركابي و ...گزارش مي كند كه بي شك اميرخاني براي رسيده به اين خاطرات و تكيه كلامها ساعت ها پاي سخن رانندگان كهنسال بيابان نشسته است و دقايق كار آنها را ضبط كرده است.

جوانمردي قيدار در ازدواج با شهلا جان خود را نشان مي دهد شهلا جان دختري جوان و جنوب شهري است كه با دسيسه زني دلاله به دام شهرام قرتي مي افتد و مورد تجاوز قرار مي گيرد و سرانجام به گاراژ قيدار پناهنده مي شود و قيدار با او ازدواج مي كند البته جوانمردي قيدار در سامان دادن به زندگي كساني چون صفدر و اختصاص دادن طبقه نخست عمارت بزرگ قلهك به معتادان و كارتن خوابها و به سامان رساندن آنان هم هويداست.

نويسنده با ذوق تمام شخصيتي روحاني را هم به داستان آورده است، سيد گلپا مردي صاحب نفس كه قيدار با او حساب و كتاب خمسي سالانه دارد و امور زندگي اش را با نفس وگفتار او تنظيم مي كند مردي است كه با پهلوي ها نيست و از آنها شكنجه شده است و چنان نفوذ معنوي دارد كه دختران جوان بي حجاب از او درخواست دعاي خير مي كنند و مي تواند بر وسوسه نفس در گرفتن ميليون ها تومان پول مشكوك خمس از شاهرخ قرتي غلبه كند و پولها را بيرون بريزد.

سيد گلپا سرانجام قيدار را از گنده نامي و گندنامي به گمنامي راهنمايي مي كند.

خواندن اين كتاب و هر كتابي ديگر را در اين روزها كه تلويزيون كسالت بار و ذوق كش و خسته كننده است به همه دوستان سفارش مي كند.

 

 

=====================================
528
نقل معانی: گام هایی به قاعده ی یک آسمان برای معشوق حضرت حق شدن
  http://naghlemaani.blogfa.com/post/1031/%DA%AF%D8%A7%D9%85-%D9%87%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%D8%A8%D9%87-%D9%82%D8%A7%D8%B9%D8%AF%D9%87-%DB%8C-%DB%8C%DA%A9-%D8%A2%D8%B3%D9%85%D8%A7%D9%86-%D9%87%D9%85%D8%B1%D8%A7%D9%87-%D8%A8%D8%A7-%D9%82%DB%8C%D8%AF%D8%A7%D8%B1-
...-شهریور91

اکثر کتاب های امیر خانی را خوانده ام. از نحوه ی نگارش متفاوت و منحصر به فردش، لذت برده ام.اما هنگام خواندن قیدار از این نوع نگارش و اصطلاحات آن کمی اذیت شدم.

که همین باعث شد برخلاف دیگر آثارش که بار اول تقریبا یک نفس می خواندمشان؛ "قیدار" را تکه تکه و بریده بریده بخوانم.

پستی در  وبلاگ  زیر یک سقف   و  کامنتی در آن، انگیزه ای شد برای نوشتن این پست.

نویسنده: مریم.ص
دوشنبه 20 شهریور1391 ساعت: 22:29
 
می دونی. منم با اغراقش موافق نبودم. ولی یه جورایی این آدمه که قیدار اسمشه برای من آدم نیست. مرامه. جایی که تو صفحه آخر نوعهای مختلفش رو بیان می کنه. و یه جوری به این مرام و این روش آدم رو ترغیب و تشویق می کنه. اینکه اینجوری باشی. چیزی که الآن لازم داریم باشیم تا نجات پیدا کنیم و نیستیم....... درصدهای خیلی خیلی کمیش هستیم.
حسم بود.
 
 
 
با نظر مریم.ص  موافقم
 و می پندارم اگر اندکی از این مرام در وجود هر کدام از ما  باشد؛ حکما دنیای بهتری خواهیم داشت.

امیرخانی بت نساخته است بلکه تلنگری زده است به وجدان ِ من خواننده که خلأ  بزرگ ناشی از جوانمردیِ به خاطره و فراموشی سپرده شده را حس کنم.

چه وظیفه ای بالاتر از این برای یک نویسنده می توان متصور شد؟ که جان و روح و ذهن مخاطبش را درگیر مساله ای بکند که ارزش آرزو کردنش را داشته باشد؟

و شاید خوشبینانه اگر نگاه کنیم؛ حداقل برای به فعلیت درآوردنِ این آرزوی با ارزش، تلاش هم بکند.

به امید روزی که هر کدام از ما ـ پیر یا جوان، زن یا مرد، عامی یا عالِم ... ـ نه فقط برای دست به سینه گذاشتن در برابر این گمنامان، بلکه برای "قیدار" شدن و  برای متصف شدن به صفت "مدارا" ی با مردمان  و حتی

"معشوق حضرت حق شدن" بایستیم

و البته باید بخواهیم و بیابیم "سید گلپا"یی را که چشم ما را به جسد مرده ی بی روحمان؛ باز کند.
و با اشاره و نَفَس ِ "حقّ" ش وجود مرده مان را به جاده ی زندگی و "آدم" بودن، بغلتاند.*

* آقا رضای امیر خانی از "سید گلپا" ی خودش چنین گفته :

آخرین تیر ترکشِ خداوند تو بودی... جوان یاغی بود و از دین که نه، از مدعیانِ دین گریخته بود...
بیست سالِ پیش، آخرین تیرِ ترکشِ خداوند، تو بودی، حضرتِ آیت‌الله سیدعلی هاشمی گلپایگانی. بیست سالِ پیش، آن جوانِ یاغی، من بودم.

آخرین تیرِ ترکشِ خداوند... خاتِمِ سلسله‌ی درخشانِ عرفای نجف، روحانیِ الهیِ شهر، کوتاه بود روزگار برای بودن با تو، در روزهای بلندتری که در پیش است، دستِ ما و دامنِ تو... +

----------------------------------------------------------

- گفته های دیگران در مورد "قیدار :

* گشتن دنبال یکی مثل «قیدار» در زمانه ما، مصداق آن است که «گز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست».نسل آدم‌های با معرفت و بامرامی که در عالم واقع، غالبا از جناب «قیدار» رضا امیر خانی محکم‌تر و استخوان‌ترند، کمیاب شده. پیدا کردن هر یک از آن‌ها مثل یافتن یک گنج است. +

* بعضی قلم ها ته شان جان دارد! – من از چیزهایی که ته شان جان دارد خوشم می آید- بعضی قلم ها ته شان جان دارد! بو، دارند، بوی کتاب کهنه در ملات تازه، بوی زغال سنگ شمشک در آجر، بوی آبگوشت هر روزه ی تغار، بوی خاک خیس خورده از آب پاشویه ی سید در لنگر پاسید، بوی دود آتش میان خاک باران خورده، و بوی مَرد وقتی غروب به غروب اول با کارگرهای سنی حساب صاف می کرد و «حق، حق» می گفت...
اما بعضی قلم ها، بودارند! +

* آقا امیرخانی! نفس کشیدن هم سخت شده در هوایی که نفسِ حقِ مثلِ آقاسید گلپا تویش کم است، نفسِ قیدار هایی که قید خیلی دارها را زده باشند ... گم نام بودند، گم نام شدند، شاید باشند امروز هم ولی گم نام هستند ... حق! ... حق +

*این کتاب انتظارات کسانی را که با سبک امیرخانی آشنا هستند را برآورده نمی کند اما برای کسانی که تازه رمان خواندن را شروع می کنند بسیار مناسب است و فضای ذهنی خوبی را برایشان تداعی می کند . +

 

* ....... اصلا، معمار باید نفسش حق باشد

این متن نوشته شد تا هر جا زیر سقفی، هر چند حقیر، ایستادی و در مقیاس آفریدگارش گم شدی و دلت شکست و اشک در گوشه ی چشمت نشست، فاتحه ای بخوانی به روح معمار گم نامش که امانت را درست به مقصد رسانده است.
 
این متن نوشته شد تا هر برج مشیده و بیت زجاجیه ای دیدی که سازی جز ساز حضرتش کوک کرده بود، دور بایستی که آن عمارت از پایبست ویران است و دیر یا زود بر سر اهالیش فرو می نشیند.
 
این متن نوشته که اول روح خودت را فرم و جلا بدهی و وجود خودت را معماری کنی، شکلی که جز ذات دمیده شده در آن چیزی نمایان نباشد. و بعد قلم به دست بگیری.
 
این متن نوشته شد که بدانی قیداریسم سبک گم نامان است که چند و چونش را باید از قیدار امیرخانی پرسید.
 
این متن نوشته شد که بدانی فرقی بین یونی پین و میکرو و فبر کستل و canon نیست، که معمار باید نفسش حق باشد.  +

 

=====================================
527
تریبون مستضعفین، مجله داستان:
http://www.teribon.ir/archives/124427/%D8%AE%D8%AF%D8%A7%D9%86%DA%AF%D9%87%D8%AF%D8%A7%D8%B1-%D8%B1%D9%88%D8%B2%DA%AF%D8%A7%D8%B1%D9%90-%D8%B1%D9%81%D8%AA%D8%A7%D8%B1%D9%87%D8%A7%DB%8C%D9%90-%D9%85%D8%B1%D8%AF%D8%A7%D9%86%D9%87.html
نعمت‌الله سعیدی-شهریور91

تریبون مستضعفین- آن‌چه در ادامه می‌خوانید یادداشتی است از نعمت‌الله سعیدی با عنوان «روزگار رفتارهای مردانه» که در شماره سوم (خرداد۹۱) ماهنامه داستان منتشر شده است. در این شماره از داستان، به بهانه رمان «قیدار» رضا امیرخانی پرونده‌ای به ادبیات جوانمردی اختصاص داده شده است.

۱۰-۲۰سال پیش در یکی از بزرگرا‌های آمریکا، ماشینی را پیدا کردند که راننده‌اش خودکشی کرده بود و در دستش نامه‌ای بود. نامه را که خواندند، معلوم شد در اثر یک مشکل فنی ساده مجبور می‌شود کنار اتوبان بین شهری توقف کند. آن روزها سیستم مخابراتی بی‌سیم وجود نداشت- یا خیلی محدود بود – راننده که نمی‌توانسته با امداد خودرو تماس بگیرد، کنار اتوبان دست بلند کرده و از ماشین ‌های عبوری کمک می‌خواهد. دو روز می‌گذرد و… هیچ کس توقف نمی‌کند. راننده در پاره کاغذی می‌نویسد: در دنیایی که ۴۸ ساعت- مثلا برای یک فیوز برق سوخته یا چها لیتر بنزین، یا حد آخر بکسل کردن ماشین تا یک تعمیرگاه- کنار یک بزرگراه کسی به کسی کمک نکند، زنده بودن و نفس کشیدن بیهوده است…

ماجرا در آمریکا و کشورهای غربی به صورت محدود، رسانه‌ای شد و جنجال آفرید. اما در ایران تبدیل به یک بمب خبری شد. تا چند روز و هفته، بلکه ماه و سال سیاست‌مدار، فیلسوف، کارشناس فرهنگی و روان‌شناس و غیره بود که از سر و کول این خبر بالا می‌رفت و نتیجه اخلاقی و ایدئولوژیک می‌گرفت، که ببینند کار مدرنیته به کجا کشیده و انسانیت در غرب چه‌طور منفجر شده و اخلاق زیر گل رفته و چه و چه…!

به ویژه که آن روزها بین طبقه‌ای از افراد مرفه جامعه مرسوم شده بود برای مهاجرت تحصیلی یا فرار از سربازی و… از سفر قاچاق تا هر جور پناهندگی، به هر خفت و خواری تن دهند که خودشان، یا حداقل بچه‌شان را به خارج برسانند. جوری که آدم خیال می‌کرد با مهاجرت نکردن به اروپا و آمریکا مرتکب ایثار ملی و مذهبی شده و دارد به هم‌وطنانش لطف می‌کند!

شاعران معروفی مثل استاد بهمنی در این‌باره چکامه‌سرایی می‌کردند و هنوز هم در سینما و و تلویزیون مرسوم است که قهرمانان فیلم در سکانس آغازی ایثارگرانه از فرودگاه به آغوش مام وطن قدم بگذارند. برای کسی که سرمایه اولیه‌اش را داشت، خرجش ساختن یکی-دو خانه و آپارتمان بود و انداختن به خلق‌الله و ارز مملکت را به کافه-کاباره‌های آن طرف آب بردن و… چند بعد در همان دیسکوهای خارجی پیش‌بند بستن و آب و جارو کردن. که ماشاءالله پسر فلانی در کانادا دکترای توپولوژی می‌خواند و فردا برای جامعه فرد مثبتی خواهد شد- در آزمایش هپاتیت و غیره.

خلاصه ماجرای خودکشی راننده آمریکایی برای ما که می‌توانستیم با یک شیلنگ و ظرف چهار لیتری خالی سوار پیکان مدل چهل و هفت‌مان شویم و بدون بنزین از این‌جا تا مشهد به پابوس امام رضا(ع) برویم و برگردیم، کلی قوت قلب شده بود. چون اگر کنار خیابان پنچر می‌کردید، مردم همان جا گیریبکس ماشین را پایین می‌آوردند و تعمیر شده جمع می‌کردند.

می‌خواستید کنار یک جاده بچه را سردست بگیرید، تریلی هجده چرخ که با ۲۰۰ کیلومتر سرعت می‌کوبد روی ترمز و با جعبه ابزار حمله می‌کرد. پلاتین سمباده می‌کشید، کاربراتور، تنظیم می‌کرد، یاتاقان عوض می‌کرد…

جوادیه و امام‌زاده حسن هم مثل قدیم نیست

سابق دو نفر که دعوا می‌کردند، پنجاه نفر میانجی می‌شدند. اصلا بعضی‌ها دعوا می‌کردند، فقط برای این که سوای‌شان کنند. خیلی از گردن‌کلفت‌ها فقط صدایشان کلفت بود. دیالوگ مخاصمه کردن، مهم‌تر از مشت و لگد زدن بود. بوروس‌لی اینجا بوروس‌لی نمی‌شد، مگر این که ابوالفضل بیهقی یا ملک‌الشعرای بهار کار رجزخوانی‌اش را به عهده می‌گرفت.

در محله‌ای مثل امام‌زاده حسن اگر یک غریبه دعوا می‌کرد، تمام اهل محل می‌ریختند برای سوا کردن. دست و پای یارو را می‌گرفتند که: صلوات بفرست و از بچه محل ما کتک بخور! وقتی دو گروه دعوا می‌کردند، اصل ماجرا بین میانجی‌گرها بود. یعنی دو نفر دعوا می‌کردند و باقی یاران سوا می‌‌کردند و در صورت نیاز یکی-یکی قاطی دعوا می‌شدند و… در کلانتری همه می‌گفتند ما میانجی بوده‌ایم و افسر نگهبان معطل می‌ماند که لابد اجنه دعوا راه انداخته‌اند و خودشان دود شده‌اند طرف آسمان. پس این همه سر و دست شکسته چیست؟ گاهی بعد از دعوا همه سالم بودند، اما بدون کیف پول‌شان! گاهی دو دسته دعوا می‌کردند و یکی چاقو می‌خورد که هیچ ربطی به هیچ‌طرف نداشت…

خلاصه همه این سوء استفاده‌ها برای این بود که سوا کردن ثواب داشت. یعنی دو نفر آماتور هیچ وقت نمی‌توانستند یقه یکدیگر را بگیرند. اگر ریش‌سفیدان محل می‌فهمیدند که طرف این‌کاره نیست، به سه شماره چاقو را از دستش گرفته بودند. این بود که برای دعوای واقعی باید به حاشیه‌ی کویر لوت می‌رفتی. تماشا کردن دعوا برای یک مرد عیب بود، مگر برای کسانی که در جامعه و کوچه و محل وزنی نداشتند. مردم کسی را آدم حساب می‌کردند که در دعوا می‌شد آدم حسابش کنید. حالا یا برای طرف‌داری یا سوا کردن.

کسی به جنید بغدادی اعتراض می‌کرد: یا شیخ! سنت رسول‌خدا(ص) این بود که تنها بر سفره می‌نشست و تا سال‌ها، مسلمانان با هم غذا می‌خوردند و از یک ظرف لقمه برمی‌گرفتند. اما تو به یاران خود گفته‌ای که سهم غذای خود را رسوا کنند و تنها بخورند. جنید گفت، صحابه رسول(ص) اهل مروت و ایثار بودند. اگر گوشت چربی در ظرف بود، هر یک به دیگری حواله داد و برکت سفره زیاد می‌شد. اما مردم این روزگار در خوردن بر یکدیگر سبقت می‌گیرند نه تقوا.
هر یک لقمه بزرگ‌تر می‌گیرند و رفیق سفره را رقیب می‌پندارند و… گفتم حال که ایثار نمی‌کنند، عدالت را نگاه داریم.

شاه کلیدهای‌مان را گم کرده‌ایم

در آمریکا بعد از خودکشی جنجالی آن راننده و تعدادی موارد مشابه، تصمیم گرفتند امداد خودروهای سیار افزایش دهند. یعنی کسی توقع نداشت با تکیه بر ارزش‌های فرهنگی و تقویت حس دوستی، چنین مشکل‌هایی بر طرف شود. حتی جوری وانمود می‌کردند که مشکل اصلی، توقع بی‌جای چنین راننده‌هایی بوده و این گونه افراد باید تحت مشاوره و مداوای روان کاوانه قرار بگیرند.

خیلی وقت است که شاه‌کلیدهای‌مان را گم کرده‌ایم.

یعنی ایمان به رب و رسول و رستاخیز. وگرنه این همه بحث‌های بی‌سروته در رسانه‌ها به کجا بند است؟ شما چند نفر را سراغ دارید که اهل نماز جماعت باشد و مثلا درباره پلورالیسم معرفتی مشکل داشته باشد؟ نظر اسلام درباره مدیریت شهری، هدیه خریدن برای سالگرد ازدواج، نظر اسلام درباره شمبلیله، درباره رب گوجه‌فرنگی و… دیگر کسی احساس نیاز نمی‌کند که درباره اصل وجود خدا، توحید، نبوت، امامت، وجود ملائکه و… بحث کارشناسی کند. مهم این است که یارو درباره اولویت سیاست یا اقتصاد، مردم سالاری و کشت بادمجان چه نظری دارد. این که خدا هست، کجاست؟ چقدر حضور دارد؟ مهم نیست.

حرفم با آن‌هایی است که فشار زندگی فرصت کتاب خواندن را از آن‌ها گرفته و به جایش پای ماهواره نشسته‌اند. یا اگر کتاب خوانده‌اند با یکی- دو اثر از فلانی و بهمانی، علامه دهر شده اند. آن‌هایی که فرصت ندارند وبلاگ‌شان را به روز کنند و به جایش فقط چت می‌کنند.

انسانم آرزوست

نگارنده بر این باور است که در آینده نه چندان دور، این بحث‌های صد من یک غاز موج‌آفرین در مطبوعات و اینترنت و تلویزیون، به کنار می‌رود و بی‌ایمانی به رب و رسول و رستاخیز در برابر این تنها نقطه‌ای در جهان که حداقل حرف دین و عدالت هست، شمشیر، را از رو می‌بندد.

شک در مهدویت، تردید مقابل حقیقت وحی، ماست‌مالی کردن سوال‌های شب اول قبر، مسخره کردن پیش‌نماز مسجد، مشتی روحانی عافیت‌طلب و مرتجع انجمنی را ملاک و معیار طلبگی مکتب امام صادق(ع) گرفتن و…

درست مثل ژورنالیسم پوچ‌انگار غربی، وابستگی به یک سری وقایع نادر و مقطعی و با احساسات هیجانی توده مردم بازی کردن -و اصولا فکر کردن در چارچوب احساسات عامه- این‌ها عرصه جنگ‌های نرم آینده خواهد بود.

خلاصه به قول شاعر:

دی بر سر هر مرده دو صد شیون بود
امروز یکی نیست که بر صد گرید…

گشتن دنبال یکی مثل «قیدار» در زمانه ما، مصداق آن است که «گز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست».

نسل آدم‌های با معرفت و بامرامی که در عالم واقع، غالبا از جناب «قیدار» رضا امیر خانی محکم‌تر و استخوان‌ترند، کمیاب شده. پیدا کردن هر یک از آن‌ها مثل یافتن یک گنج است.


=====================================
526
http://soheal.persianblog.ir/post/132/
...-شهریور91

21574185

بالاخره خواندن فتوت نامه "قیدار" را تمام کردم. ظاهرا از نظر امیرخانی جوانمردی حلقه گم شده ی این روزهای جامعه ما است که به آن پرداخته است.

راستش کتاب به من نچسبید. مثل این میموند که بازیگران  فیلم نوشته های قبلی امیرخانی در فیلم جدیدی بازی کرده باشند. با قالبی تکراری و داستانی نسبتا متفاوت.

21574184

مدتی است درگیر خواندن قیدار امیرخانی ام. اما به دلیل مشغله های دیگرم خواندنش به کندی پیش می رود. 50 صفحه اول کتاب اصلا به دلم ننشست. خواندن این کتاب را پیشنهاد نمی کنم.
=====================================
525
به رنگ پدر: آموزش در مصلای کوچک خانه ی ما...
http://pedar.azjensekhoda.com/?p=669
محمدرضا موذن‌زاده-شهریور91
یه مقدار که بزرگتر شد (به قول رضا امیرخانی) فهمش بیجک گرفت که نباید مهر کسی رو برداره و می رفت از جامهری حرم کلی مهر میاورد و بازی می کرد. یا اینکه کنار من و مامانش توی خونه می ایستاد و مثلا نماز می خوند البته فقط حالت ایستاده داشت و حالت دراز کش روی مهر.
=====================================
524
بلاگ مستطاب: روغنش را زیاد کن
http://mostatab.blogfa.com/post-153.aspx
فاطمه جناب اصفهانی-شهریور91

پ.ن. قیدار خوب است. خیلی خوب است. جمله‌ایش نیست که زیاد باشد. جز فصل آخر که به نظرم اگر نبود بهتر بود. احترام بود به شعور خواننده‌اش. (و نقدم به امیرخانی همیشه همین بوده که ردپایش را بالأخره یک جایی در داستان به جای می‌گذارد. خب البته کتاب خودش است!)

=====================================
523
بوی کاغذ طعم تایپ: بصیرت آدامس نیست!
http://qobar.blogfa.com/post-110.aspx
محسن حدادی-شهریور91
اما نکته اصلی در خصوص پست قبلی و تقریبا همه پست های قبل و بعد از انتخابات ۸۸، یک حرف است: بصیرت، آدامس نیست و با حلوا حلوا گفتن و طوطی وار تکرار کردن دیگران هم بدست نمی آید. اگر مراد از با بصیرت امثال برخی دوستان ما همچون جناب جلیلی و یامین پور و پناهیان هستند و بی بصیرت هم امثال افروغ و مطهری و امیرخانی...من بی بصیرتم! نه اینکه این افراد ۱۰۰درصد حق و ۱۰۰درصد باطل باشند؛ نخیر اتفاقا بنده به شیفتگی ۱۰۰درصد و پس زدن ۱۰۰درصد اعتقادی ندارم.
=====================================
522
http://habaza.blogfa.com/post-174.aspx
ح.ب.-شهریور91
بشیر و پویا پیشنهاد دادند که مرا تا فرودگاه ببرند .. پویا خلاف همیشه که ساکت و غمگین ست، موقع رفتن من خودش را شاد و سرحال و شاداب نشان می داد .. و این بیشتر آزارم می داد .. پویا آشنای این مسیر بود و می دانست آداب ِ شب ِ رفتن را .. که چه ها می کند با آدمی .. نه می کُشد و نه می گذارد ..  بشیر که از دیدار "آقا محسن" می آمد، با چشمانی خسته تر از همیشه به وداع ایستاده بود ... کتاب "قیدار" را برایم هدیه آورده بود .. خوب می دانست که من اخیرا رابطه ام با امیرخانی خوب نیست ..
=====================================
521
شور تشنگی:.. و کتاب!
http://shureteshnegi.blogfa.com/post-73.aspx
صدرا-خرداد91
- قیدار. رضا امیرخانی. نشر افق. برخلاف بی‌وتن که به نظرم شعارزده بود و بی‌منطق، قیدار خیلی به ادبیات "من او" نزدیک است، و الحق که باید دست مریزاد گفت به جناب نویسنده‌اش. از میان همه کتاب‌های نویسنده نه "جانستان کابلستان"‌اش چنگی به دلم زد، که پر بود از مواضع سیاسی و فرهنگی که قبول نداشتم، و نه حتی نفحات نفتش. به نظرم اگر رضای امیرخانی به جای نوشتن بی‌وتن سفرنامه آمریکایش را می‌نوشت خیلی بهتر و خواندنی‌تر از رمانش از کار درمی‌آمد.

در همين رابطه :
.آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(26)  +وقتی تمام می‌شه یکی دو ساعت غرق فکر می شی513+دوست داشتم اگه کتاب بودم قیدار بودم!509+باز هم پیغام‌بری دیگر508+نمی‌توانی ببینی داستانی اوج گرفته؟504+برای نسل ما... قیدار حرف دیگری‌ست502+اولین نوشته‌ی من در فضای مجازی قیدار باشد به‌تر...501
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(25) +قیدار توی پاساژ نبود، نیامد... من مذهبی نیستم اما انسانم499+سرزمین نوچ پرفروش‌ترین کتاب فروش‌گاه افق496+قلیلی از امت های پسین مقربانند،قیدارها رو به نقصانند494+قیدار را پسندیدم... بیشتر از حتی هر رمان دیگری که خوانده‌ام492+مرام همه‌ی قشنگی قیدار و من اوست488+جهان نیوز و هدیه‌ی خواندن دو کتاب487+از من مخواه زیر شانه‌های دخترانه‌ام قیداری کنم485+روزنامه قدس و اثری که به خاطر تبلیغ مجبور به خواندن‌ش شدم!484
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(24)  +قلم‌ت بیمه‌ی جون478+بسته پیش‌نهادی خبرآنلاین برای عید فطر475+حساب مسجد و حسینیه را خیلی سوا کردید477+سرمقاله‌ی روزنامه‌ی ملت ما: قیدار که هست، چرا لاله؟464
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(23) +قیدار در شب‌های قدر از دست ندهید460+قیدارخان! این رسم مردانه‌گی نیست455+روزنامه جوان، در مورد رضاامیرخانی حرف‌های زیادی زده شده و خواهد شد453+
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(22)  +امیرخانی زنانه می‌نویسد438+معمار باید نفس‌ش حق باشد436+این متن قرار بود داستان باشد یا منبر قیدار؟+"قیددار" قیمت‌ش گران است431+قیدارپرفروش‌ترین کتاب تیرماه اصفهان+قیدار چنگی به دل‌مان نزد423
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(21) +این داستان به درد ام‌روزهای‌مان می خورد416+آخرین رد قیدار در حصر خرمشهر415+قیدار را نخوانید412+قیدارهای بی‌پول+نقدی از جناب امیرمافی در آینده روشن: قیدار دینی‌تر است از من او+روزنامه‌ی وطن امروز و توضیح مجدد سایت ارمیا راجع به نقلِ قولی خلاف از رضاامیرخانی+نچسبید، بازیگران فیلم قبلی امیرخانی در فیلم جدیدش بازی کرده بودند
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(20) + این ما بودیم که در کوچه پس کوچه های جاده ساوه، حتی عبور و مرور کامیون حضرت قیدار هم مانع گل کوچک مان نمی شد.+رمان از نظر ساختار هنری بشدت دچار آشفتگیه+قلمِ سرِ پای امیرخانی در من وجدی ایجاد کرد+دلم قیدار می‌خواهد، دلم حاج فتاح می‌خواهد...+بچه‌ی گاراژِ قیدار باشی مرد بار می‌آیی، مرد+قیدار، جهاد فرهنگی بزرگ+تریبون مستضعفین و لوطی‌منشی در قیدار
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(19) +تا نیمه کتاب، قیدار بدونِ صفدر، بعدِ کتاب، صفدری بدونِ قیدار+قیدار از زبان پاسبانی در یزد+در سراسر رمان ردپایی از شریعت نمی‌بینیم الا آنجا که شاهرخ قرتی می‌خواهد خمس دهد و آن را هم سید باطن‌دار از او نمی‌پذیرد+به یاد جوانمردی قیدار را باید خواند
.آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(18) +چرا کاراکتر اصلی یک رمان باید راننده پایه یک باشد؟!+قیدار همان اثر قدرتمندی است که انتظار داشتیم+خرید کتاب قیدار با پیک موتوری+بعد از سایت قیدار، وبلاگ قیدار هم در بلاگفا راه‌اندازی شد+استقبال از کتاب‌های آیه‌الله جوادی آملی، سیدمهدی شجاعی و...+قیدارها نمی‌میرند، قیدار اخلاقی‌ترین متنی است که در این چندسال خوانده‌ام
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(17) +سید گلپای شما کیست؟+متن سرکار خانم سحر دانشور در مجله ی شماره ی سه ی داستان+نویسنده‌ی قیدار جاخالی داده است+ما باید قیدار باشیم، افسوس که نیستیم...+امیرخانی گوگوش می‌شنیده و قیدار می‌نوشته!+به پاس جوانمردی از یادرفته، متنی از سرکار خانم ولدبیگی در سایت برهان+شاید قیدار طبیبه اصلیتش!+قیدار و کفتربازان مرید امام صادق(ع)+قیدار پرمقدار، متصل است به منبعی معنوی+این رمان می‌توانست شاخص‌ترین باشد
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(16) +قیدار، اخلاق گم‌شده سیاست در روزگار ما+دفترمان را لنگر کنیم!+فردانیوز و آرمان‌شهر امیرخانی+نماز قیدار چرا پیدا نیست؟+فروش تلفنی قیدار و سقای آب و ادب توسط سامانه سام+چه اشکالی دارد صداوسیما یک برنامه یک ساعته برای قیدار بگذارد؟
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(15)  +ما قهرمان کم داریم+تبلیغ منفی برای قیدار+دلم برای سید گلپا تنگ شده است از جناب سید مهدی موسوی+حجت‌الاسلام ساجدی در هشتادوهشتمین‌ خیمه: قیدار یک منبر باصفاست!+چرا عکس‌ش رو می‌زنید روی جلد تجربه؟+قیدار در مناظره‌ی موافقان و مخالفانِ نوعارفان!+نکند قیدار شعبان بشود؟!
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(14) +قیدار چاپ هفتمی شد+معجزه ادبیات در روزنامه‌ی فرهیختگان+پرفروش‌های شهرکتاب مرکزی+جون و جان و لاتی و لاتین+امیرخانی در گرداب زندگی فرو رفت!+چرا باید از یک رمان تمجید کرد؟ رمان باید خوانده شود+توضیح رضاامیرخانی راجع به گزارش نقد قیدار در حوزه هنری و قیدار رمان نیست و من حرفه‌ای نیستم و...+
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(13)  +دوره‌ی عقلانیت دینی است نه قیدار+ امیرخانی به جای پرداختن به مفاهیم بی‌اثر قصه بسیجی‌ها را بنویسد+قیدار خرافاتی است+متنی مهم از جناب محمد مهدوی اشرف: آیا قیدار رمانِ آموزشی است؟!+پرفروش‌ترین در سامانه سام+تبریک جناب سیدمهدی شجاعی
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(12) +وقتی داستان تمام شد، بی‌اختیار کتاب را بوسیدم+این مدینه فاضله پر از گوسفند بود!+قیدار مرا به یاد شعرهای زرویی می‌اندازد+در این زمانه عوضی پنجره‌ای بگشایید به کوچه‌ی جوان‌مردان!+گزارش جلسه نقد شیراز از جناب بردستانی+امیرخانی درست دفاع نمی‌کند
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(11)  +گزارشی از جلسه نقد استاد حسین فتاحی+ یک گل خوردی! شدیم 5-2 +تفسیر هم‌زمان یک آیه در کمی دیرتر و قیدار!+قیدار‌نویس، تو بعد از من او افتاده‌ای در سراشیبی سقوط!+نقدی بر مصاحبه تجربه، اشرافیت معنوی؟!+اردبیل و کتاب‌فروشی+قیدار بعد از کتاب آیه‌الله جوادی آملی در سام+جیم خراسان و گود زورخانه!
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(10) +خبرگزاری فارس و محمدرضا سرشار، ناشران مقابل رسم‌الخط خاص بعضی نویسندگان بایستند!+قیدار فیلم هندی، خنده‌دار، برای دختران دانش‌آموز، مسخره، کودکانه، ایده پفکی...+قیدار به چاپ پنجم رسید، فروش تلفنی در سام+کار دلی را که متر نمی‌کنند+مصاحبه تجربه را حتما بخوانید اما هول نشوید و شش هزار تومان ندهید!+تکرار من او بود
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(9)  +قیدار به همه فحش می‌دهد!+ناقیداری این زمانه+قلم امیرخانی مرا به وجد آورد+اگر كسي غير اميرخاني «قيدار» را مي نوشت قدردانش مي شدم
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(8) +قیدار، پرفروش‌ترین کتابِ سام (خرید تلفنی)+خبرگزاری فارس و زبان قیدار همان زبانِ همه‌ی مادربزرگ‌هاست و آزادی رقصِ مه‌پاره+جناب صادق دهنادی: امیرخانی بالاخره حزب تشکیل داد+شخصیت‌پردازی ضعیف از پشت یک سوم+
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(7) +چرا قیدار مثل تختی تو گوش شاپور نزد؟! (روایتی نادرست برای نمایش نادرستیِ قیدار)+قشر زیادی از مخاطبان نمی‌توانند با شخصیت‌پردازی رضا امیرخانی ارتباط برقرار کنند(پایگاه خبری فسا)
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(6) اثر امیرخانی پدیده نمایش‌گاه امسال بود+ خرید تلفنی از سام
.آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(5) +گاراژ قیدار باز است حتا برای شما
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(4)+قیدار مرا به من او برگرداند
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(3)
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(2)
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(1) +مردم ایران برای خرید کتاب عاقبت صف کشیدند

  نظرات
نام:
پست الکترونيک:
وب سايت / وب لاگ
نظر:
 
   
 
   
   صفحه نخست
   يادداشت
   اخبار
   تازه ها
   يادداشت دوستان
   کتابها
   درباره نويسنده
   تيراژ:٨٦٠٢٥٠
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
 

 
بازديد کننده اين صفحه: ١٠٩٣٥
.کليه حقوق محفوظ است
© CopyRight 2008 Ermia.ir & Amirkhani.ir
سايت رسمي رضا اميرخاني
Because when the replica watches uk astronauts entered the replica watches sale space, wearing a second generation of the Omega replica watches, this watch is rolex replica his personal items.