جهت سهولت دسترسي كاربران، هر بیست مطلب مرتبط در يك صفحه ذخيره خواهند شد. براي ديدن ششصد و هشتاد نظر قبلي به لينكهاي پايين صفحه مراجعه فرماييد.
========================================
700
دو کلمه حرف حساب: ...
http://2kalame-harfe-hesab.blogfa.com/post-132.aspx
مصطفی-خرداد90
من برآیندی هستم از فرید در سریال مسافران، نیما افشار در ساختمان پزشکان و ارمیا در بیوتن!
سعی میکنم عوض بشم. ولی سخته. عوض بشم نه برای این که شکل جامعه پسندی پیدا کنم
برای این که خودم از خودم راضی بشم.
========================================
699
بی وتن: ارمیا ماهی بیوتن جدا مانده از دریا
http://biwatan.blogfa.com/post-1.aspx
بیوتن-خرداد90
این بند را بعداً اضافه کردم، با کلّی تردید! اما باید بنویسم. قبلاً در مورد کتاب ارمیا گفته بودم که بین نوشته های امیرخانی و گفتارمتن های شهید آوینی شباهت وجود دارد. باید فاش کنم که امیرخانی مثل آوینی پر رمز و راز است، بیچاره ام کرده است، بیوتنم ساخته، دربدرم کرده است...
این متن عینا در سایت ارمیا کار شده است.
========================================
698
دو کلمه حرف حساب:ف*ی-س+ب.و+ک
اhttp://2kalame-harfe-hesab.blogfa.com/post-117.aspx
مصطفی-خرداد90
پ.ن2: آرمیتا به جای سلام گفت: بی وتن و بی وتین نمیتوانی دم افطاری دو کلمه با من حرف بزنی؟
بعد پشت کرد به ارمیا و جیغی کشید
-دو کلمه حرف بی وتن ، بی وتین
و آرام گریست...
حرف... حرف... بی وتن!
از کتاب بیوتن: رضا امیرخوانی
========================================
697
لوح: حدیثی بر بیوتن
http://www.louh.com/content/5141/default.aspx
روحالله کاملی مفرد-خرداد90
بیوتن/رضا امیرخانی/ نشر علم
بیوتن سومین رمان رضا امیرخانی است که در سال 87 منتشر شد. البته پیشاپیش خبر نوشته شدن این رمان گوش به گوش پیچیده بود و بعد از هفت سال انتظار منتشر شد. این رمان پس از ده روز حضور جنجالی در کتاب فروشیها به چاپ دوم رسید. یعنی انتشار بیوتن در اردیبهشت ماه سال 87 بود و بعد در خرداد همان سال به چاپ دوم رسید و چاپ سوم هم در همان خرداد 87 بود.
بیوتن، کلمهای است در ظاهر بی معنا. کلمهای که عنوان کتاب بر آن قرار داده شده است. با حروفی ایتالیک و بزرگ همرنگ با جلدی به رنگ مغز پستهای. در زیر این عنوان که به سختی خوانده میشود و چندان آشکار نیست، در قسمت زیرین این شکل نیز با خطوط ایتالیک میخوانیم رضا امیر خانی. نویسندهای نام آشنا. رمانها یا داستانهایش را پیش از این خواندهایم. نثر امیرخانی، نوعی نثر خاص است البته هنوز به پایهی سبک نرسیده است اما به آن نزدیک شده است و میتوان نثر را بدون عنوان نویسنده تشخیص دادش. نثری که حتی در رسم الخط و شیوهی چاپ خصوصیات بارزی دارد. این نوع رسم الخط از همان آغاز در کارهای امیرخانی دیده میشد و با این رمان بیوتن به عملیت خویش نزدیک میشود. از خصوصیات این رسم الخط میتوان به جدانویسی بعضی از حروف و کلمات که پیش از این متصل بودند اشاره کرد. گاهی ضمیرها هم در این گونه جدا نوشته میشوند.
(...از لحنش نمیفهمم که مسخرهام میکند یا واقعا نظرش همین است. آرام برایش دکلمه میکنم...) بیوتن، ص 69
این نوع نگارش در بیوتن پیچشی دیگر مییابد. اعداد گاهی به جای حروف مینشینند و حروف گاهی به جای اعداد:
(... 1 بریک بده گلو تازه کن! 1 روند سخن رانی میکنی؟! 1ولا من خشایار نیستم، خشی هستم...) همان، ص264
فضای بیوتن به نوعی در دوگانگی است. بخشهای بیشتر رمان در آمریکا میگزرد و زبان و نثر نیز بیشتر در این فضای غربی سیر میکند و امیرخانی برای نشان دادن این نوع فضا و هماهنگ سازی آن با نثر به نوع خاصی از نوشتن روی میآورد. زبان انگلیسی جابه جا در متن دیده میشود.
(... وقتی از کارهای ما فهمیدند، خواستند که یک پلن هم برای این جا بدهیم! من ایمیل زدم به رئیس مان، دکتر خشی و با پرمیشن او آمدیم این جا. خیلی نایس است...) همان، ص 295
البته پیچشهای نثر به همین جا خلاصه نمیشود. علم در غرب به ابزار زندگی بدل شده است و برای همین هم وقتی بیوتن از فضای غرب صحبت میکند از این نکته غافل نمیشود. کامپیوتر و زبانهای علمی رایج در غرب در تار و پود رمان نیز تنیده میشود و نثر را نیز متحول میکند:
(...من از حرفهای شما نمیفهمم! اما یک پرایمری اسکچ زدهام که روی فوتوشاپ میتوانید ببینید...) همان، ص 293
اما نکتهی جذاب دیگر شباهت راوی است که البته راوی سوم شخص است با خصوصیات مولف، امیرخانی. راوی نیز به نوعی در پیچش زبانی خود از زبانهای علمی و کامپیوتری و مهندسی استفاده میکند یعنی سه زبانی که در زندگی امیرخانی دخیل هستند و این دور از ذهن نیست. چون هر چه نویسندهگان مینویسند میتوان نوعی از خویشتن خویش آنها را در متن یافت البته شاید تفاوت اندک باشد یا گاهی شباهت تابع النعل به نعل است اما همیشه نوعی از وجود نویسنده در هر متنی هست.
زبان دیگر بافته شده در بیوتن زبان عربی است. این زبان نیز گاهی در متن دیده میشود:
(... عفوا! انتظر هنا!...) همان، ص229
با تنیدن زبان عربی در این متن، میشود گفت بیوتن دارای سه ساختار زبانی است. زبان فارسی که عنصر غالب است و حدود 90 درصد رمان را در بر میگیرد. زبان انگلیسی که حدود 5 درصد رمان را در بر میگیرد و البته بیشتر اوقات این زبان به رسم الخط فارسی نوشته میشود و اصلش در پاورقی خوانده میشود. زبان عربی که آنهم 5 درصد کل رمان را در بر میگیرد.
البته سوای اینها، گاه آیاتی از قران در میان این نثرها دیده میشود یا چند بار هم صدای اذان در متن به گوش میرسد:
(... الله اکبر، الله اکبر... اشهد ان لا اله الله...) همان، ص228
جذابیت دیگر این غالب متنی در این است که گاه به مانند قران در جاهایی علاماتی دیده میشود که شبیه علامات سجدهی واجبه است در قران. اما تفاوت این علامات بین این دو در این است که در بیوتن تنها هنگامی علامت سجدهی واجبه دیده میشود که حرفی از پول به میان میآید. البته پولی هنگفت. انگار در دنیای امروزه پول است که سجدهی واجب دارد. آنهم نه پولهای خرد و ریز بلکه پولهای درشت و باز این شیطنت مؤلف در فصل بندی بیوتن تکرار میشود. فصلها دیگر نه با آن فصل بندیهای آشنای حروفچینی و چاپ بلکه با فصل بندیهای دلاری مشخص میشوند:
$$$$$
بیوتن، اگر به صورت خلاصه و آن الگوی آشنای خطی کلاسیک روایت شود اینگونه است:
رزمندهای(ارمیا) در روزهای آخرین جنگ یکی از بهترین دوستانش(سهراب) را از دست میدهد. سهراب با گلولهای به شهادت میرسد و در بهشت زهرا به خاک سپرده میشود. ارمیا در هر هفته یک یا گاهی چند بار به سر قبر سهراب میرود. در یکی از این دیدارها در بهشت زهرا، با دختری آشنا میشود که از امریکا آمده برای نوعی تحقیق. ارمیا با این دختر آشنا میشود و بعد همین آشنایی سبب مهاجرت ارمیا به آمریکا میشود. در آمریکا، او که در مواجهه با فرهنگی ویژه و جدای از فرهنگ ایرانی است با نوعی درهم ریختگی مواجه میشود. در آمریکا، او شغل رانندگی را در آغاز مییابد و این حرفه باعث آشنایی او با چند ایرانی و غیر ایرانی میشود. البته دوستان آن دختر(آرمیتا) نیز هستند که به سرعت با ارمیا آشنا میشوند. این دوستان که اکثراً ایرانی تبار هستند، هر کدام رنگ و شکلی دارند و هر کدام میخواهند ارمیا را به سمت نگاه و شکل خویش جلب کنند. زندگی هر کدام از اینها تاثیری در مهاجر نشینی ارمیا دارد. شخصیتهایی چون خشی که به نوعی در یک موسسهی تحقیقات مذهبی سمت مهمی دارد. میاندار یا رمضی که نوعی دست فروش است و هات داگ یا سوسیس میفروشد. سوزی که رقاصه است و شخصیتهای دیگری که گاه عرب هستند و گاه از ملیتی دیگر. هر کدام به نسبت دوری در متن رمان میزنند و میروند تا خواننده ارمیا را بهتر بشناسد. ارمیا بعدها و در پیش روی رمان کار رانندگی را رها میکند و به کار پخش ذبح حلال میپردازد. او یک کامیون مزدا میخرد و با آن گوسفندهایی را که خود ذبح میکند و البته به صورت شرعی در شهر نیویورک پخش میکند. اما این شغل باعث دردسرهایی برای او میشود. بعدها در اواخر رمان، سوزی که رقاصهای بیش نیست به یکباره رنگ عوض میکند و تصمیم میگیرد که دیگر از این نوع زندگی روی بازگرداند و خودش را به دار میآویزد. این دار زدن سوزی که به نوعی در ابهام روایت میشود باعث میشود زندگی ارمیا نیز دستخوش تغییری جدی شود. او به دنبال سوزی میرود تا شوهر تازهاش را از افسردگی بیرون بیاورد. اما در این جستجو در مییابد که سوزی مرده است و بعد دادگاه و قانون نیویورک ارمیا را به نوعی گناهکار میداند چون سوزی با طنابی خودش را دار زده است که پیشتر در متن رمان در اتومبیل ارمیا دیده بودیم. البته ریشهی شک به دل خواننده بیشتر از این زده میشود. در دادگاهی که برای بررسی جرم ارمیا در نظر گرفته شده است. رانندهی تراکی که قبلا با ارمیا کل کلی نیز داشته است صحبت جالبی دارد. اتفاقاً اوست که این طناب را به ارمیا یادگاری میدهد. از او میپرسند که آیا طناب را میشناسد و طنابی را که با آن سوزی دار زده شده نشان داده میشود و رانندهی تراک میگوید این نوع طنابها را در هر فروشگاهی میتوان یافت و با قیمت اندکی خریدش... و رمان پیش میرود و در نهایت پایان بیوتن پایانی است که انگار رو به سویی نمیبرد. در آخرین صفحهی رمان میخوانیم که پیام کوتاه یا اس ام اسی به آرمیتا میرسد( نگاه کنید به وزن آرمیتا که بر وزن امریکاست). ظاهراً منبع این پیام کوتاه شمارهای است عجیب:
(... حاج مهدی همان جور که از جیبش یک دفترچهی تلفن در میآورد به آرمیتا میگوید:
- یک بار دیگر بخوان!
- چهل و هشت، بیست، صد و چهل و سه...
آرمیتا نگاه میکند به دفترچهی حاج مهدی... دفترچه، او را یاد دفترچهی ارمیا میاندازد. مثل همان صفحهای که در آن ایریا کد همه یکی بود... حاج مهدی میگوید:
- نگاه! این شمارهی قبر سهراب است... چهل و هشت، بیست، صدو چهل و چهار... تو گفتی صد و چهل و سه... میشود بغلی اش... بده من سلولارت را...) همان، ص 480
این شمارهی عجیب را انگار خواننده قبلاً در جایی دیگر دیده است. وقتی باز میگردیم میفهمیم که حدسمان درست بوده و شماره آشناست. شماره را قبلاً از زبان ارمیا شنیده بودیم. بله شمارهی قبری است که سهراب آن را قبر خویش میخواند. انگار این پایانی است که در این اوج برای خواننده در نظر گرفته شده است.
اما این رمان با این طرح و ساختار، حاوی یک نکتهی کلیدی است. نکتهای که یافتنش شاید هم ساده باشد و هم دشوار. کل رمان بر این مفهوم بنا شده است. مفهوم هویت در مهاجرت. البته این مفهومی تازه نیست و کهنه هم نیست ولی به آن پرداخته شده است. رمانهایی که در خارج از ایران بدست نویسندگان خارج از کشور نوشته میشود از این نمونه است که میتوان به کارهای قاسمی، معروفی و ... اشاره کرد. از خویشان این نوع رمان میتوان به سفرنامهها نیز اشاره کرد. البته رمان بیوتن به سفرنامه بسیار نزدیک است. انگار بیوتن سفرنامهی ارمیا معمری است به کشور امریکا. ارمیا در سفرنامهاش البته با نوعی راوی سوم شخص، به روایت کنکاشش در کشوری کاملا متضاد با افکار و ارزشهایش میپردازد. کشوری که در آن همهی ارزشها و افکار و قوانین متفاوت است با کشور زادگاهش. محیط و جاذبه هایش و آدمهایی که در آن جولان میدهند همه و همه رنگی دیگر دارند. به عبارتی میتوان ارمیا را تقابل سنت و مدرنیته خواند. مدرنیته غربی در برابر کشوری شرقی. در این میان ارمیا در میماند به کدام رو کند. نوعی دو گانگی شخصیت در این رمان هویداست.
این نکته و این تقابل در جای جای رمان به چشم میخورد. دامنهی این تقابل سنت و مدرنیته از ذهن ارمیا آغاز میشود و به شخصیتها و بعد به تقابل معماری دو کشور کشیده میشود.
(... و خودش خوب میداند که این بار نه راجع به بهشت زهرا میخواهد چیزی بگوید و نه راجع به دیسکو ریسکو...) همان، ص 254
اما داستان تنها این نیست. شاکلهی داستان بر عشق سوار شده است. البته نوعی عشق که تفاوتی عظیم با عشق ذکر شده در عرفان و کتب کهن دارد. عشق ارمیا به آرمیتا و بالعکس. شباهت این عشق در تاریخ ادبیات ما فراوان است، عشاقی چون خسرو و شیرین و لیلی و مجنون و وامق و عذری. اما در میماند بیوتن از بیان این عشق. بیوتن در بیان عشق و محبت به طور کامل در میماند و شاید این تعمدی باشد که در کشوری غربی چون امریکا عشق سنتی و جانسوز جایگاهی نمییابد. همه چیز در ثروت خلاصه شده و در پول. پولی که سجدهی واجبه دارد. هر جا که مبلغی بالای 4000 دلار باشد سجدهیش واجب است.
========================================
696
حرف های تکراری: بیوتن
http://faryadekhamoshi.blogfa.com/post-41.aspx
بیقرار-خرداد90
دلم خوش است به پایان روزهای کسل و بی روح و بی تعلق اداری، هفته من با چهارشنبه ها شروع می شود، چهارشنبه هایی که عزم دیار می کنم.
اما حتی آرامم آنجا نیست، وسعت روحم آنجا تبدیل به یک مزرعه حصار کشیده می شود.
یاد گرفته ام اینجا را بیشتر تحمل کنم.
هنوز بعد سالها نفهمیده ام من به کجا تعلق دارم، من مال کجایم و کجای این دنیا مال من، شهر من، خانه من.
من بیوتنم، بی وطن.
========================================
695
پنج فرزند بی نشان مادر: یقه آخوندی، آقای گاورمنت، h2so4
http://5panjere.blogsky.com/1390/03/14/post-13/
عملدار-خرداد90
این مطلب رو یک سال پیش زمانی که تخریب مزار شهدا توی بهشت زهرای تهران به اوج رسیده بود نوشتم.
اما به تازگی تو شهرای دیگه هم کم کم دارن این کار رو شروع میکنن و صدای اعتراض خانواده شهدا بلند شده...
تفألی به "بیوتن" امیرخانی:
واردِ قطعهی چهل و هشت که شد، دید چند کارگرِ افغانی، مشغولِ درآوردنِ پایههای آلومینیومی عکسهای شهدا هستند. پایه ها را درمیآورند و می اندازند کناری. بعد هم رانندهی یک وانتِ پیکانِ درب و داغان میآید و عکسها را جدا میکند. شیشهها را نیز . آلومینیومها را روی هم میریزد. شیشهها را روی هم میگذارد و عکسها و وصیت نامهها را هم می اندازد کنار .
...
می گردد دنبالِ خانمِ مهندس. دورتر ، جایی سایبانی زدهاند و پشتِ یک میزِ فایبرگلاسِ سفید، خانمِ مهندس نشسته با یک آقای ریشوی یقهآخوندی...
ارمیا نزدیک تر می رود . صدای مرد را می شنود . فال گوش می ایستد.
_ مقدمتا عرض کنم که برای ما مایهی افتخار و مباهات است که در بلادِ کفر هم شرکتی هست که کارش تحقیقاتِ مذهبی است. خواهرم! جزاکَ الله خیرا ، البته عوام جزاکَ می گویند، در این مقام، جزاکِ درست است... آمدنِ شما در این عرصه...
آرمیتا میخندد :
_ من از حرف های شما نمیفهمم! اما یک پرایمری اسکِچ زده ام که روی فتوشاپ می توانید ببینید. (لپ تاپ را جلو میکشد) این جا یک کیوبیک مانیومنت دیزاین کردهام که اتفاقا به کعبه هم نزدیک است. ...
عکسِ شهدا هم روی سنگ حجر میکنیم... البته شاید همهی اسم ها جا نشود، عکسِ نو هم شاید نداشته باشید از کشتهها...
_ بله! مهم نیست! شهدای عزیزِ ما که برای نام و عکس نجنگیدهاند...
_ ... شورا میدهیم به شما و باقیِ آرچیتکتها، که یک گورستان مدرنِ امروزی داشته باشید...
_ بله! قبرستان هم باید امروزی باشد. کانه شهر! شهر هم الآن مجتمع سازی میکنند،اینجا هم باید همین کار را بکنیم... بلندمرتبهسازی و مجتمعسازی... چیست این سنگ قبرها که هر کدام یک شکلی دارند؟ یکی نوشته پسر عزیزم، آن یکی نوشته شوهر خوبم؛ شهید را یکی با قرمز رنگ زده است، یکی با آبی...
...
ارمیا ... جلو می رود و آرام به مردِ یقه آخوندی می گوید:
_ جزوِ بچه های پشتِ خط هستی، آقای گاورنمنت، نه؟!
_ پشتِ خطِ راهآهن؟! خیر! ما پشت اندر پشت و اباً عن جد، از مسجدیهای مسجدِ...
_ پشتِ خطِ راهآهن نه، پشتِ خطِ مقدمِ جنگ را میگویم...
آقای گاورنمنت ساکت میشود و ارمیا بحث با او و آرمیتا را رها میکند و میرود سرِِ قبرِ سهراب که حالا کارگرانِ افغانی پایهی آلومینیومیش را در آوردهاند.
...
_ توی همون گورستانِ شما ارمیا، قرار شده بود تا گورها را جمع کنند و در وسطِ هر قطعه مجسمه بسازند و ... یادت که هست... من یک ماه بیشتر ماندم و همان آقای گاورنمنت کمک کرد تا یک قطعه را به صورتِ سمپل درست کنیم... میخواستند همهی گورها را بیاورند وسطِ قطعه... گورها را باز میکردند و استخوانها را میریختند توی نایلکسهای بزرگ و میبردند وسط. آنهمه گور را میخواستیم جمع کنیم زیر یک مجسمهی کوچک از یک رزمنده در حالتِ فیگوراتیوِ جنگ. اگر جنازهها استخوان نشده بودند که جا نمیشدند در یک جای کوچک آن وسط. با آقای گاورنمنت نشسته بودیم زیرِ سایبان که یکهو کارگرها داد زدند... آقای گاورنمنت رفت جلو... من چیزی نفهمیدم ... بشکه آوردند و جنازهی سالم را انداختند توی اسید...
...
حالا نوبتِ ارمیاست که حالش بد شود. میرود و زانو میزند و هق هق ، آرام آرام در خودش می گرید.
_ مصطفا آیتی نبود؟!
_ یادم نمیآید اسمش را... ولی صورتش عینِ صورتِ تو بود... وقتی میانداختندش توی بشکه،اچ-تو-اس-اُ-فور قلقل می کرد. عین آبِ جوش... خواستم عکس بیاندازم، اما آقای گاورنمنت نگذاشت. گفت ژورنالیستها می فهمند و همه را خبر میکنند و مردم هر روز می خواهند بیایند سرِ کار و مزاحم میشوند و... ارمیا! بدنِ سالم توی اسید قلقل میکرد و گم میشد...
...
نیشابور که بودم سن و سالی نداشتم. هروقت که اسم مزار شهدا رو می شنیدم با همون بچهگیم یاد تابلوعکس شهدا ، پیچکهای پیچیده به دور درختهای سر به فلک کشیده و... اسم سرخ رنگ شهید میافتادم. یاد اون روزهایی میافتادم که با بچهها بین همین تابلوها بازی میکردیم و وقتی به همسر شهیدی میرسیدیم که دست بچهی کوچکش را گرفتهبود و اومده بود کنار مزار شهیدش. می نشستیم یه کناری و به اونها و پدری که حالا تنها یادگاریش همین مزار بود نگاه می کردیم و فاتحهای...
رفته بودم بهشت رضای مشهد؛ از بیرون که نگاه کردم فکر کردم اینجا مزار شهدا نداره. از بنده خدایی که داشت اونجا بنایی می کرد پرسیدم ، با دست یه جایی رو نشونم دادو گفت همونجا قبر شهداست... انگاری وارد قبرستون مردهها شدی ، دیگه نه خبری از عکسهایی بود که خانوادهی شهید، خودشون برای شهیدشون انتخاب کرده بوند، نه تابلوهایی که پیچکها بتونن به اونها متوصل بشن و نه پرچمی که یادمون بیاره اینها قهرمونهای کشورمونن،نه بچه هایی که پشت تابلوها و درختها قایم بشن واز اون صاحب عکس بخوان که کسی نتونه پیداشون کنه ...
========================================
694
طلبه: یاد ارمیا مرا تا غم امام میبرد
http://seyyedkarimi.mihanblog.com/post/246
سیدمجید کریمی-خرداد90
چقدر دلم برای غم ارمیا تنگ شده
چقدر دلم برای دست هایی که عکس امام را تشییع میکردند تنگ شده
چقدر دلم برای ارمیا میسوزد
چقدر دلم برای ارمیا ها میسوزد
دلم برای گریه های ارمیا
برای اشک های ارمیا
برای غربت نگاه ارمیا
راستی ارمیا من باور ندارم بی وتن امیرخانی را
آن تو نبودی
تو بعد از امام نبودی
تو با روح امام رفتی
و حالا من
آماده ام تا ارمیای رهبرم شوم
ارمیای امام خامنه ای
========================================
693
طلبه: خوب بد زشت: وظیفهی ما
http://talabenow.mihanblog.com/post/archive/1390/3
محمدباقر عباسی-خرداد90
...
هیچ وقت در تاریخ اسلام قرار به استفاده پی در پی از معجزه نبوده تا امام زمان (علیه السلام) همه چیز را با معجزه جلو ببرند اگر قرار به معجزه بود قبل ایشان ائمه دیگر (علیهم السلام) توانا به این کار بودندتا حوادثی مثل سقیفه و کربلا اتفاق نیفتد
در کتاب بیوتن رضا امیرخانی حدیثی بود با این مضمون که دریایی از خون و عرق لازم است که این امر حاصل گردد.
حالا منظور من این وسط از این حرف ها چیه ؟ این که باید نقش خودمان را خیلی دقیق متوجه شویم تا وظیفه خود را گم نکنیم از تلاش خودمان نزنیم و کار هایی که خودمان باید بکنیم را به گردن امام زمان (ارواح العالمین لتراب مقدمه فداه) نیندازیم.
«اللهم عجل لولیک الفرج»
========================================
692
پایگاه تحلیلی برهان: دستهای خالی
http://www.borhan.ir/NSite/FullStory/News/?Id=1004
داوود غفارزادگان-اردیبهشت90
داستاننویسی که عار میداند کتابش با اقبال مواجه شود و مردم آن را بخوانند- او به گونهای مسایل ساده را آنقدر پیچیده میکند و در صنایع ادبی میپیچد که تا حد امکان یک روشنفکر متمایز به چشم برسد- تکهای از این پازل را تکمیل میکند، او نمیخواهد یا به یک معنا نمیتواند با مردم و گروه مخاطبان خود رابطه برقرار کند، بنابراین هر اثری هم که چنین خصلت و ویژگی را پیدا میکند با انگ «عامه پسند بودن» روبهرو میشود، در حالی که ما آثار بسیار خوبی در این حوزه داریم مثل کارهای «رضا امیرخانی» که هم از حیث تکنیک، فرم، بازیهای زبانی و مضمون به مراتب بالاتر از کارهای مدعیان روشنفکری است و هم با استقبال خوانندگان مواجه میشود.
========================================
691
سایت خبری مشرق: نمایشگاهی که نوشدارویی برای کتاب نبود
http://www.mashreghnews.ir/NSite/FullStory/News/?Id=46053
...-اردیبهشت90
نشر علم هم بی وتن امیر خانی را در کنار رمان های عامه پسند گذاشته و اگر چه این کتاب از پرفروش های گذشته است نه امروز اما این که در کنار کتابهایی که دختران پانزده شانزده ساله برایش سر و دست می شکنند، بحث دیگری است. نشر افق هم که کتاب جدید امیرخانی را عرضه می کند؛"جانستان، کابلستان" اما معمولا با مراجعه به غرفه جواب تکراری "تمام شد، فردا" را می شنوی.
========================================
690
یه گفتگوی رودررو: من نمیتونم بیتفاوت باشم
http://soode.parsiblog.com/Posts/104/%D9%85%D9%86+%D9%86%D9%85%D9%8A%D8%AA%D9%88%D9%86%D9%85+%D8%A8%D9%8A+%D8%AA%D9%81%D8%A7%D9%88%D8%AA+%D8%A8%D8%A7%D8%B4%D9%85/
سوده-اردیبهشت90
فکر میکنی کارت درست بوده، فکر که نه مطمئنی کارت درست بوده اما از دور و بریهات، حداقل از اونهایی که در جریان هستند، فقط یک نفره که تو رو تایید می کنه ، اما بقیه نه، حتی دوستی که یه روزی رفیق جون جونیت بود الان با اوناس، با مخالفات، و از سر اینکه مثلا دوسِت داره و نمیخواد کسی پشت سرت بد بگه (کما اینکه جلو خودت هم بهت بد میگن) و اونا رو هم دوست داره و نیمه مدرن * ذهنش تاییدشون میکنه از در نصیحت وارد میشه و میخواد یه جورایی وادارت کنه قبول کنی که اشتباه کردی که به قول اونا فضولی کردی اما تو قبول نخواهی کرد.
*: بیوتن، رضا امیرخانی
========================================
689
سکوت فریاد من است: تیر خلاص را زدیم
http://saiaghleboun.blogfa.com/post-43.aspx
نجم و نصر-اردیبهشت90
این هم از رفتارمان با قبور شهدا و خانواده هایشان. یاد کتاب "بی وتن" رضا امیرخانی افتادم و ماجرای گلزار شهدا .همانجایی که اولین جرقه های تغییر و شک در دل ارمیا زده شد.یک لحظه احساس کردم رضا امیرخانی پیش بینی کرده بود.
عزیزی می گفت:خون شهید لیزه کافیه پایت طرفش بره اون وقته که چنان زمین می خوری که دیگه توان بلند شدن نداری.
========================================
688
توتستان: شخصیتهای اول دهه هشتاد شمسی
http://totestan.mihanblog.com/post/266
محمدرضا آزادی-فروردین90
5– رضا امیر خانی:
اینکه چرا امیرخانی دلیل دارم.شاید نویسندگان مهم زیادی این سالها مثل مستور،پیرزاد و احمدزاده و دهقان و کاتب و یا دیگران با رمانهایشان سروصدای زیادی به پا کردند اما هیچکدام چنین دامنه وسیع ومتنوعی از خواننده را به خود جذب نکردند.امیر خانی فقط با دو رمان من او و بی وتن جهشی در کشورکتاب نخوان ایران به راه انداخت.ممکن است دیگران کتابهای تازه تر و یا حتی مهمتری از لحاظ تکنیکی کلمه ارائه کرده باشند اما هیچ کدام مثل امیر خانی بازتاب اجتماعی نداشتند.من او شاید مهمترین عاشقانه ادبی ایران در طول بعد از انقلاب و توسط یک نویسنده نسل سومی است که چنان در تار و پودش عناصر این سه دهه تاریخ و تحول ایران پنهان است که در کمتر رمانی این همه المان و سمبل مشاهده می شود.بی وتن از آن هم جنجالی تر است.شاید بتوان بی وتن را مهمترین رمان بعد از انقلاب ایران عنوان کرد رمانی که هنوز هم برای من اجازه دادن به چاپش و این متن چند وجهی و پر از مباحث جنجالیش در رابطه با امریکا غرب و رابطه اش با شرق جهانی سازی و دیگر مباحث پر ابهام شگفت انگیز است.واقعا ً اینکه این رمان اجازه انتشار گرفت یک خرق عادت بزرگ در ایران بود که حتی رمانهای بسیار بی مایه تر و کمتر بحث بر انگیز را توقیف می کرد ولی این یکی که از همه عجیب تر و جنجالی تر بود را اجازه انتشار داد. البته این رمان رمان ساده ای نیست و هنوز هم درست درک نشده است و برای همین خیلی سر و صدایش بالا نگرفته این از آن رمانهایی است که در طول زمان یک نسل را تغییر می دهد و این نشانه اهمیت بزرگش است.
========================================
687
یادداشتهای پراکنده: این فقط نظر شماست(در پاسخ به مطلب قبلی 674)
http://hisego.blogfa.com/post-9.aspx
الهه-فروردین90
آقای سرشار که یه زمانی با نوشته هاتون توی سروش نوجوان حال می کردم:
صحبت های شما درباره آقایان امیرخانی و شجاعی فقط نظر خودتون هست و با این کار به نسلی توهین می کنید که موضوعات اعتقادی و معنوی رو نوشته های این افراد براشون تفهیم کرده...
پ.ن:یادم میاد یه زمانی توی وبی خوندم وقتی من او رو تموم می کنی انگار که از اعتکاف ۳روزه برمی گردی.
========================================
686
مجله فرهنگ عمومی: مبادا با دستان خودمان مخمل باف های جدیدی تربیت کنیم
http://asremroz.ir/news/2915.html
http://nasimonline.ir/NSite/FullStory/News/?Id=210117
محمدرضا سرشار-فروردین90
نویسنده کتاب"عکس انتخاباتی با کت آقای رییس جمهور" گفت:به صرف اینکه کسی نماز می خواند و یا ظاهر مذهبی دارد نباید اکتفا کرد و مسئولین عرصه فرهنگی باید احتیاط کنند تا مبادا به دست خودشان مخملبافهای جدیدی در دامن ادبیات داستانی انقلاب ما بیندازند
به گزارش عصر امروز سرشار در مصاحبه مفصل خود با شماره سوم ماهنامه "فرهنگ عمومی" افزود:« مخملباف فردی کماطلاع از مباحث فلسفی و متون داستانی و کلاسیک است که ورود چندانی به این حوزهها نداشته و مسئولین در مورد نویسندگان توجه کنند به صرف اینکه کسی نماز میخواند یا ظاهر مذهبی دارد اکتفا نکنند. عدهای از اینها به دلیل فقر اطلاعات و عدم بینش درست مذهبی آثاری پدید میآورند که برای نسل جوان بدآموزی دارد.»
سرشار همچنین در بخشهای دیگری از مصاحبه خود ضمن نقد کتاب "طوفان دیگری در راه است" اثر سید مهدی شجاعی با اشاره تلویحی به رمان "بیوتن" نوشته رضا امیرخانی افزود: «نویسنده جوان دیگری اثری نوشته و به نوع دیگری روسپی شریف را مطرح میکند. این داستان در آمریکا رخ میدهد. قهرمان اصلی آن رزمندهای است ایرانی که به آنجا میرود تا با دختر غیرمذهبی و غیرانقلابی ایرانی ساکن آنجا که پیشتر در ایران او را دیده و به وی دلباخته است ازدواج کند. آنجا با یک دختر ایرانی رقاصه که د کافهها استریپتیز میکند آْشنا میشود و کمر به کمک او میبندد. این نویسنده هم به گونهای چهره این زن فاسد را تصویر میکند که انسان فکر میکند با یک قدیسه مواجه است. در داستان به گونهای ترجیعبند مدام تکرار میشود که "بندهشناس دیگریاست". یعنی عملا حق نداریم امر به معروف و نهی از منکر کنیم. چون نمیدانیم به رغم فسق و فجورهای آشکار افرادی چون این زن بدکاره، چه کسی به بهشت یا جهنم میرود.»
========================================
685
کافه: حال خراب من دگر خرابتر نمیشود
http://kafekalam.blogfa.com/post-97.aspx
zahra-اردیبهشت90
یه داستان از هزار داستانی که ورق می زنم انتخاب میکنم و ....
داشتم بیوتن رضا امیر خانی رو می خوندم
نیشم هم طبق معمول باز بود
کیفور بودم از مدل داستانش
یه پشت کنکوری روبه روم نشسته بود
گفت:ببخشید خانوم (با من بودا!)شما داری کتاب درسی می خونی که انقدر لذت میبری؟
بگذریم ...
اینایی که گفتم حاشیه بود
پنجشنبه تو کتابخونه تا کتابم رو باز کردم
تو دلم یکی شروع کرد به خوندن بیت:
دل خراب من دگر خراب نمی شود
========================================
684
گویا دلم به باد چون کاه میرود: عملکرد شلخته فیلترینگ
http://mojtabaalemi.blogfa.com/post-118.aspx
مجتبی عالمی-اردیبهشت90
این رویه واقعا شلخته است . فیلترینگ که به حق فیل ترینگ باید نامیده شود ( به قول رضا امیرخانی ing فرم !) باعث شده گوگل ایمیجز به هم ریخته شود...
========================================
683
شاید: ...
http://www.hasan1369.blogfa.com/post-113.aspx
محمدحسن جعفری-اردیبهشت90
اما چه شد که جعفری با اولین و تنها ترین اثرش مشهور شد؟
بر روی جلد این کتاب به افتخارات آن اشاره شده: 1.تقدیر شده در جایزه ی ادبی اصفهان 2. برگزیده ی نظرسنجی روزنامه اعتماد از منتقدان به عنوان بهترین رمان سال 86.جعفری لیبرال اندیش در یک رقابتی به برتری رسید که سوی دیگر آن رضا امیر خانی بود. بیوتن امیرخانی و کافه پیانو از دو طیف فکری جدا در مقابل هم قرار گرفته بودند تا در بین هیاهو های سیاسی خوانندگان و رسانه ها به رقابت بپردازند اما آخر سر این امیر خانی بود که راه سکوت را انتخاب کرد تا برخی ها بدون دغدغه کافه پیانو را سر کنند و فرهنگ و ادب را فدای سیاست نکنند.
========================================
682
عهدنامه: دردسر یا سردرد
http://ahdname.persianblog.ir/post/9/
لعیا اعتماد سعید-اسفند89
امروز پس از مدت ها باز سر درد گرفته ام.نمی دانم سر دردم از درد سرهاست یا درد سرها زاییده سر دردم است.چند وقتی است که کتاب بیوتن امیرخانی را می خوانم.کتاب با مزه ای است.ساختار شکن است.من هم مثل همه اعضای دیگر کلوب بی مغز ها از هر چه ساختار شکنی است خوشم می آید.
وقتی در این کتاب می خوانی که چه کسانی با چه پرونده ها و سوابقی در تایید حرف هایشان از آیه های قرآن استفاده می کنند،دردت می آید. سرت گیج می رود حال تهوع می گیری.یادت می آید که خارج از بیوتن هم چه آدم های زیادی می شناسی که این گونه اند.
========================================
681
هزار کتاب: معرفی رمان بیوتن
http://1000ketab.com/treasury/5/1933
حورا صداقتنژاد-فروردین90
شما نام این رمان را چهگونه میخوانید؟ بیوتِن؟ بیوَتَن؟ اگر شکل دوم را انتخاب می کنید، شاید یاد غلط دیکتهای دوران مدرسه بیفتید.
این نخستین جرقهی متفاوتبودن کتاب است. انتخاب رسمالخط انحصاری رضا امیرخانی در نوع خود تحسینبرانگیز است. انتخاب خطی متفاوت، ایستادن در برابر پشتوانهای سنگین است تا از این طریق خیلی از حرفهای دیگر قابلیت بازگویی داشته باشند.
من پیشنهاد میكنم كه شمای خواننده هم به خردهگیریهای كوتهبینانه دربارهی تغییر خطالرسم گوش نسپارید و در پی معنایی عمیقتر از این كتاب باشید.
رمان بیوتن واقعا ارزش خواندن و اندیشیدن را دارد. جریان از این قرار است كه ارمیا با چهرهای بسیجی و مذهبی از ایران به آمریكا میرود و آرمیتا و خشی (خشایار) از او استقبال میكنند. قرار است كه آرمیتا و ارمیا با هم ازدواج كنند. در جریان مواجهشدن ارمیا با قوانین آمریكا اتفاقهای مختلف درونی و بیرونی رخ میدهد. مثلا در بحثهای دینی معمولا آن طرف ماجرا كه باید صحبت كند، سكوت را ترجیح میدهد و این یعنی احترام به خواننده تا خودش به نتیجه برسد. ارمیا در خیالش دائم با رفیق دوران جنگاش، سهراب، صحبت میكند و او هدایتكنندهایست كه طبع شوخی هم دارد و گاهی جلوی تعصبهای ارمیا را میگیرد.
امیرخانی حرفهای زیادی برای گفتن در این كتاب دارد. او هم از دنیای مدرن و قوانین آن حرف میزند و هم از دنیای دینی و درگیریهای میان نيمهی سنتی و مدرن ذهناش را به تفصیل بیان میكند. او صریحا جاییكه مطلب كشش دارد، آیههای قرآن را میآورد. از احكام اسلامی حرف میزند. و بیطرفانه بودن بعضی از حرفهایش موجب میشود تا خواننده به دور از پیشداوریهای قبلیاش مساله را بار دیگر نگاه كند. مثلا از پروژهای صحبت میكند كه ساخت بزرگترین منارهی جهان را اسلام را در تهران برعهده دارد. رضاخانی هم به جنبههای معرفتی این كار اشاره میكند و هم به نكتههایی بس دقیق. یكجا میگوید: «مناره اگر روح نداشته باشد، عَلَم كفر است.» و یكجا میگوید: «كار تحت نظر دو شركت سوئدی و فرانسوی پیش میرود. و در همین جاست كه معتقدان به اسلام لحظهای به خود بیایند كه راستی آن دوران طلایی عظمت اسلامی كجا رفته كه ما امروز برای ساخت بناها باید زیر نظر كسانی به غیر از مسلمانان باشیم؟ یعنی ما مسلمانان كمكاری كردیم.»
و در جای دیگر این سخن جان.اف. كندی، رئیس جمهور اسبق آمریكا را كه ترور شد، بازگو میكند: «نپرسید كه كشورتان برای شما چه كار كرده است، بگویید كه شما برای كشورتان چه كار میتوانید بكنید.»
گرهافكنیها و درگیركردن ذهن مخاطب آنگونه كه نویسنده میخواهد، استفاده از داراییهای ذهنی متفاوت خواننده، تغییر زاویهی دید، توصیف كافی و نه اضافی از شخصیتها و فضاهای مختلف و... همگی موجب شده تا این رمان بیش از هشت بار با تیراژ بالا به چاپ برسد. بیوتن در سال 1387 برندهی جایزهی اول جشنوارهی حبیب غنیپور شد و در سال 1388 نامزد جایزهی جلال ارشاد شد كه در میان پنج گزینهی نهایی هیچكدام از كتابها جایزه نبردند.
در همين رابطه :
آن چه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (1-10)
آنچه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (11)
آنچه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (12)
آنچه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (13)
آن چه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (14)
آنچه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (15)
آنچه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (16)
آنچه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند(17)
آنچه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (18)
آن چه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (19)
آن چه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (20)
آن چه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (21)
آن چه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (22)
آن چه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (23)
آن چه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (24)
آن چه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (25)
ن چه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (26)
ن چه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (27)
آن چه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (28)
آن چه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (29)
آن چه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (30)
. آن چه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (31)
. آن چه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (32)
. آن چه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (33)
. آن چه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (34)
|