تاريخ انتشار : ١٧:٨ ٢٩/٦/١٣٩١

آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(28) جناب ابراهیم زاهدی مطلق و ضعف دیالوگ‌های قیدار560+شخصیت نیست، تیپ است، پایان‌بندی نیست، سرهم‌بندی است559+وقتی کتابش مجوز می‌گیرد باید برود تحصن! پیش‌نهاد روزنامه‌ی اعتماد554+جدی می‌نویسد اما جدی نیست552+دنبال شخصیت قیدار بودم551+می‌روم قیدار را بخرم تا امانتیِ کتاب‌خانه‌مان نباشد548+یک مصاحبه با روزنامه ی ملت و حاشیه‌هاش456و547+جهان نیوز و بازی‌های لات‌مآبانه روحوضی545+اوقات خوبی را با قیدار گذراندم542+رقابت کتب مهرجویی، امیرخانی، کیوان ارزاقی، پورولی کلشتری، مرتضی فخری در کتاب فصل541
جهت سهولت دست‌رسي كاربران، هر بیست مطلب مرتبط در يك صفحه ذخيره خواهند شد. براي ملاحظه‌ی 540 نظر قبلي به لينك‌هاي پايين صفحه مراجعه فرماييد.

=====================================
560
خبرگزاری دانشجو: قیدار در دیالوگ ضعف دارد
http://snn.ir/news-13910712105.aspx
ابراهیم زاهدی مطلق-مهر91
نویسنده متعهد و ارزشی کشورمان گفت: دیالوگ‌های «قیدار» بسیار کتابی بوده و هیچ استاد اتو کشیده‌ای نیز این چنین صحبت نمی‌کند.

 

ابراهیم زاهدی مطلق در گفت‌وگو با خبرنگار فرهنگی «خبرگزاری دانشجو»، درخصوص نقاط ضعف کتاب «قیدار» نوشته رضا امیرخانی گفت: امیرخانی در دیالوگ نویسی ضعف دارد، اما چون این کتاب اثر بسیار زیبایی مي باشد، آن دیالوگ ها را تحت شعاع قرار داده است.
 
این نویسنده کودک و نوجوان افزود: داستان «قیدار» آنقدر زیبا، جالب و جذاب بود که کسی متوجه دیالوگ های آن نمی شود.
 
وی با بان اینکه دیالوگ ها مهمترین نقطه نقد و انتقاد امیر خانی است، ادامه داد: دیالوگ های «قیدار» بسیار کتابی بوده و هیچ استاد اتو کشیده ای نیز این چنین صحبت نمی کند.
 
زاهدی مطلق نقاط قوت داستان «قیدار» و رمان های این نویسنده متعهد کشورمان را در محتوای آثار معرفی و تصريح کرد: کلمات و قصار و نکته گویی در مجموعه آثار امیرخانی کار او را قوت بخشیده است.
 
این نوسینده اضافه کرد: دیالوگ های آن با وجود اینکه حرف های کوچه و بازاری است، آشفته نبوده و با ادبیات و ادب کامل با مخاطب ارتباط می گیرد.
 
وي در پایان خاطرنشان کرد: زبان کتاب های امیرخانی نزدیک به زبان مخاطب است و بیشترین مخاطب آن نسل جوان، تحصیل کرده و افراد باتجربه و با تربیت است.

=====================================
559
دستی بر آتش داستان: قیدار، معلق بین شخصیت و تیپ
http://story-stiry.blogfa.com/post/127/%D9%82%DB%8C%D8%AF%D8%A7%D8%B1%D8%8C-%D9%85%D8%B9%D9%84%D9%82-%D8%A8%DB%8C%D9%86-%D8%B4%D8%AE%D8%B5%DB%8C%D8%AA-%D9%88-%D8%AA%DB%8C%D9%BE
مجید اسطیری-مهر91

قیدار یه کار دوست‌داشتنی و خوندنی بود و احتمالا مخاطب هرچی کمتر نگاه جدی به داستان‌نویسی داشته‌باشه بیشتر از خوندن قیدار لذت می‌بره. اما این دوست‌داشتنی بودن کار شاید همه‌ش به تلاش نویسنده برنگرده. بخش عمده‌ش علاقه‌ی ما به قهرمانیه که خیلی غریبه نیست. انگار قبلا توی سریال‌های تلویزیونی و توی فیلم فارسی نمونه‌هاش رو زیاد دیده‌یم. خیلی مواقع قبل از این که حرف بزنه میتونیم حدس بزنیم الآن چی می‌خواد بگه و این خیلی خوب نیست. این دقیقا تعریفیه که برای «تیپ» داریم. یعنی کسی که به محض ورودش به اثر می‌شناسیمش و میتونیم حدس بزنیم چه حرفایی می‌خواد بزنه و چه مدلی حرف میزنه.

خلاصه بزرگ‌ترین خطری که کار امیرخانی رو تهدید می‌کنه و سمت عامه‌پسند بودن می‌بره همین نزدیکی شخصیت قیدار به تیپه. همه جا البته این طوری نیست. توی مدت افسردگی‌ش بعد از تصادف و توی جریان رفتن به جشن افتتاح ترمینال و جاهایی در رابطه ش با روحانی سید باطن دار مثلا. این جاها درگیری‌ها و کشمکش‌های درونی این آدم با خودش رو می‌بینیم و بیشتر باورش می‌کنیم. اما اینا خیلی کمن. قیدار بیشتر یه تیپ شبیهه تا شخصیت.

درمورد ماجرای پیرزن پانداز یاد من او افتادم که اونجا هم یه واسطه‌ای بود که علی فتاح توی مسیر عشق پاش بلنگه. از این دیدگاه امیرخانی خیلی خوشم میاد و «آفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد»

پایان بندی رمان رو هم باید گفت سرهم‌بندی!

=====================================
558
می‌نویسم از خودم: ...
http://correctionpen.blogfa.com/post/618
زهره-مهر91
خوش‌نامی قدم اول است...
=====================================
557
تریبون مستضعفین:با روایت پهلوی بدون هنر انقلاب کلاه سرمان می‌رود!
http://www.teribon.ir/archives/129538/%D8%A8%D8%A7-%D8%B1%D9%88%D8%A7%DB%8C%D8%AA-%D9%BE%D9%87%D9%84%D9%88%DB%8C-%D8%A8%D8%AF%D9%88%D9%86-%D9%87%D9%86%D8%B1-%D8%A7%D9%86%D9%82%D9%84%D8%A7%D8%A8-%DA%A9%D9%84%D8%A7%D9%87-%D8%B3%D8%B1%D9%85.html
رضا پیامی-مهر91
البته امثال جناب دری محترم هستند و به این خاطر که هنرمندی مسلمان هستند باید تقدیر شوند لکن نباید انتظار داشت که ایشان بتوانند تمام شئون هنر مکتبیِ اسلام را رعایت کنند. چنین بزرگوارانی (دری، حاتمی‌کیا، امیرخانی و…) باید از بسط ید نسبی برخوردار باشند . مسئولان نباید به آنها فشار بیاورند تا حرفی باب میل آنها -که لزوماً حرفی انقلابی نیست- بزنند. بلکه متولیان دلسوز باید به دنبال زمینه سازی برای پرورش آوینی‌ها باشند. دقت شود «زمینه سازی برای پرورش» و نه «پرورش دادن» به معنای امروزی آن، که عبارت باشد از وصل شدن به شیر نفت، جدا شدن از جامعه و خلاصه حکومتی شدن. حکومتی شدن مغایر با سرباز جمهوری اسلامی بودن است، که آن مایه مباهات است و این مایه ننگ.
=====================================
556
الیس الله بکاف عبده: رحم الله من یقرا فاتحة مع صلوات
http://kaf-abd.blogfa.com/post/9
عبده-مهر91

آقای نویسنده بند کفشت را ببند. با این سرعتت و بند کفش بازت فکر نمیکنم پا از "ارسباران" هم بیرون بتوانی بگذاری چه برسد به بوستان "جوانمردان".

نمیدانم سخنرانان از کتاب  خوششان آمده بود یا از موضوعش. اما هر چه بود حکایت داشت از دل پر و گوش نا شنوای جامعه. هدف سخنران هم از این سوال که "آیا هنوز جوانمردی زنده است یا نه؟" بیشک به غیر از داغ کردن بحث کمی هم حرف دل بود. این جلسه نقد قیدار نبود رثای جوانمردی بود. خوب است.حالمان خوب شد. قیدار هم اینگونه بود حالمان را خوب کرد. به نظرم اکنون وقت آن رسیده که کمی برای جوانمردی گریه کنیم. کمی  نبودش را احساس کنیم و از آن رنج ببریم. رنج مقدس. اولش میخواستم بنویسم خوب راه احیا این مرام ها چیست اما بعد که فکر کردم گفتم الان زمان حل مسئله نیست چون هنوز مسئله ای مطرح نیست. چون هنوز زیاد نیستند کسانی که یادشان باشد یادشان رفته جوانمردی را. مردم به شوخی یادی از جوانمردی میکنند با سخن هایی از این سنخ : فردین مرد، مردونگی سیخی چند و از این دست، اما باید جدی شود شوخی هایمان.

هدیه آقای زائری هم به دلمان نشست.حدیثی از امام صادق علیه السلام که بعضی از آیین های جوانمردی را شمرده بودند که یکی از آنهای سفره دم در بود . سفره ای که همه از آن بخورند.

یابن رسول  الله! امروز سفره ای اگر وجود داشته باشد به یمن وجود رژیم های مختلف غذایی، در خانه هاییست که درهایشان قفل ضد سرقت دارند. ضد سرقت است که ندزدند اموالشان را و بدزدند مردانگی شان را.

گویا ایراد از صندلی های ارسباران نبود. ایراد از دلمان است که پر است . ایراد از مرگ است که گلچین میکند حتی راه و روش فتوت را. ایراد از امیرخانی است که قیدار را آفرید. ایراد از زنگ روی جلد قیدار است که زیاد سر و صدا میکند.ایراد از قیدار است که نوشته شد.ایراد از قیدار است که مرد بود.

خدا هم با شما هم عقیده است آقای امیر خانی.

"تنهایی مرد بوی خون میدهد..."

لا فتی الا علی لاسیف الا ذوالفقار
=====================================
555
خبرگزاری فارس و مهر: گزارشی از جلسه‌ی قیدار در ارسباران
http://ermia.ir/Contents.aspx?id=861
...-مهر91
صحبت‌های حجت‌الاسلام زائری، سید احمد نادمی، ابراهیم زاهدی مطلق و محمد رضا بایرامی
(مطالب عینا در سایت ارمیا کار شده است.)
=====================================
554
روزنامه اعتماد:  خطاب به معاون جديد فرهنگي ارشاد !  

http://www.magiran.com/ppdf/nppdf/3291/p0329125080111.pdf

حسن همایون-مهر91

پیش از هر چیز بگویم این چشمم از آن یکی خوشحال‌تر می‌شود کتاب همه‌ی نویسنده‌ها فعال در عرصه‌ی ادبی ایران با کمترین گرفتاری و خیلی زود مجوز بگیرد. این را گفتم تا در ادامه متن اگر حرفی مطرح کردم از طرف دوستان هم صنف یعنی فعالان ادبیات و قلم متهم به بخل و حسادت، غیر، ذالک نشوم؛ که این‌ها به من نمی‌چسبد ! این را هم اضافه کنم آدمی از هر جا به‌جایی لابد انتظار تغییر دارد، لابد انتظار دارد آن‌که آمده اشتباه آن‌که رفته است را تکرار نکند. آدمی به امید زنده است. دیگر بگویم بر اساس ضوابط نظارت بر چاپ و نشر کتاب اداره‌ی کتاب موظف است ظرف یک ماه پاسخ دهد به کتابی که برای دریافت مجوز آمده است. این را هم یادآور شوم در مقطعی بود، معاون فرهنگی قول 24 ساعته صادر شدن مجوز کتاب داده بود. چیزهای دیگری هم می‌توان در مقدمه آورد اما مجال این ستون کم است و شما هم لابد کار دارید !



سوال ساده‌ای دارم اگر مسئولان اداره‌ی کتاب می‌توانند کتابی را یک هفته‌ای بخوانند و پاسخ دهند کتابی که 300 صفحه است، اگر می‌توانند از کنار برخی مسائل ممیزی در کتابی بگذرند و به تعبیری رفاقتی با کتاب تا کنند اگر می‌توانند این کارها را بکنند و آب هم از آب تکان نخورد؛ چطور است این اتفاق در اداره‌ی کتاب فقط و فقط برای برخی داستان‌نویس‌ها رخ می‌دهد. قبل از این‌که مثال بیاورم باید به تاکید بگویم روی سخن این یادداشت با مسئولان اداره‌ی کتاب است نه نویسندگانی که از آن‌ها نام برده می‌شود به خودتان نگیرد لطفا رفقا! اما مثال‌ها از این قرار است. کتاب «قیدار» رضا امير‌خاني نویسنده‌ای اصولگرا در مدت یک هفته مجوز می‌گیرد همزمان با نمایشگاه کتاب وارد بازار می‌شود. نویسنده معتقد است اگر کتابش زود مجوز می‌گیرد ناشی از اعمال نفوذ وی نیست بلکه به خاطر مخاطبانی است که آثار او را دنبال می‌کنند و مخاطبان وی از لابی برخوردار هستند. تاکید دارم روی سخنم با نویسنده‌ی محترم نیست الان! سوالم از مسئولان اداره‌ی کتاب است، چرا این کتاب را می‌شود یک هفته‌ای خواند و مجوز داد اما کتاب‌های دیگر نویسندگان را نه ، اگر قرار است که بر اساس ضوابط عمل شود و کتاب نویسندگان زودتر از یک‌ماه پاسخ بگیرد چرا شاهد هستیم تعداد زیادی از کتاب‌ها بعد گذشت مدت‌ها هم‌چنان خبری از آن‌ها نیست و اگر قرار نیست بر اساس ضوابط کارها دنبال شود و هم‌چنان کارها بر اساس آن سنت شکل گرفته یعنی روند طولانی ممیزی پاسخ داده شود چرا این کتاب این‌قدر زود مجوز می‌گیرد، نه این‌که در گفته‌ی نویسنده بخواهم تشکیک کنم اما آیا همین‌طور است که رضا امیرخانی می‌گوید؟! این تسریع در روند نشر این نویسنده ناشی از قدرت اعمال لابی مخاطبان وی است ؟! اگر این‌گونه هم باشد آیا این نوعی تبعیض قائل شدن نیست ؟! سخن دیگر که این‌جا نه خاطب به متولیان امر بلکه به نویسنده‌ی محترم است؛ آیا این دست اتفاق‌ها یعنی سکوت نویسنده به خاطر منافع خویش در قبال تبعیضی که در زمینه‌ی صدور مجوز صورت می‌گیرد سبقه‌ی مردمی بودن وی را خدشه‌دار نمی‌کند. بی‌شک رضا امیر خانی از پرفروش‌های ادبیات ایران است، من به عنوان یکی از مخاطبان رضا امیرخانی آیا از خودم نمی‌پرسم چرا در برابر این تبعیض چیزی نمی‌گوید، به این اعتبار می‌گویم چرا از مسئولان ارشاد نمی‌پرسد که مخاطب جد ادبیات جایی از نوییسنده‌ی مورد علاقه‌اش این انتظار را دارد كه نويسنده از رفتار تبیعض‌آمیز انتقاد کند. خوب می‌گویيم لابد چون خودش ذینفع است دیگر دلیلی ندارد انتقاد کند بسیار خوب، می‌گویم این نویسنده‌ی می‌داند محمود دولت‌آبادی به عنوان نویسنده‌ی پیش‌کسوت کتاب‌هایی را در نوبت مجوز دارد، این‌که صرفا بگوید با دولت‌آبادی هم عقیده نیستم اما از مجوز گرفتن کتاب‌هایش هم راضی نیستم واقعا تمام کاری است که می‌تواند در نقد رفتارهای تبعیض‌آمیز در حوزه‌ی کتاب و صدور مجوز انجام دهد؟! آیا یک نویسنده که به اعتبار مخاطبانش و استقبال آن‌ها نویسنده شده است - دست‌کم هر نویسنده‌ی تا حدی به مخاطبانش وام‌دار است- تعهدی در قبال این دست از انتظار مخاطبش ندارد و لزومي ندارد اين انتظار را پاسخ گوید؟! اگر این‌گونه نیست صرف ملاک شمارگان بالا بری مردمی بودن یک نویسنده و هنرمند کافی است؟ بر می‌آید این دست محافظه‌کاری‌ها بیش‌تر از این‌که به نویسنده کمک کند چهره‌ی مردمی وی را خدشه‌دار می‌کند.


=====================================
553
لنگر من او: میانمار
 
http://mane-oou.persianblog.ir/post/2/
alamdar-مهر91
یا حق

با تو آغاز میکنم میانمار

این وبلاگ نه ، این لنگر جایی است برای آنهایی که قرمز رنگند

انگاری دنیا این روزها؛ نه این سالها؛ نه تمامی قرون تنها یک رنگ را به خود دیده و آن هم رنگ خونی است

اینجا حرفی از سیاه و سفیدها نیست

اینجا خونی ها لنگر انداخته اند.

خونی های میانمار، سوریه، بحرین و...

انشاءالله به مدد حق آقا که پا گذاشتند به این لنگر اینجا را نامگذاری میکنیم به نام لنگر پا

...
=====================================
552
بی در کجا:قی دار

http://bidarkoja.blogfa.com/post/4
محمدحسین-مهر91
قیدار مطمئنم کرد که این نویسنده از یک جنس جدید است. نویسنده خوبی نیست اما خوب می فروشد. زیاد خوانده می شود اما ابدا زرد نیست و همان قدر حرفه ای نیست. یک چیزی بین زمین و آسمان است. در حالی که آزار دهنده است و بی شک به لحاظ ادبی نه چندان با ارزش اما ارزشی ها دوست دارند آن را ارزشی جلوه دهند و در حالی که نمی دانند دقیقا چه اتفاقی دارد می افتد آن را حلوا حلوا می کنند...

جدی دعوا می کند اما دعواهایش جدی نیستند. مسائلش دست اول نیستند اما نویسنده کاملا به چیز ناقصی که دست می یابد مطمئن است. این خوب است یا بد؟ فرق نمی کند. قیدار همان قدر که حاشیه ساز است حاشیه گریز است چون ساده است و صریح و فوری و سهل الوصول. نمی شود انکارش کرد در حالی که ناچاریم آن را جدی بگیریم. چه باید کرد با این؟

رمان ایرانی با قیدار حرکت چندانی نکرده است اما یک تجربه به تجربه هایش اضافه شده است. فقط امیدوارم کسانی را که ادبیات انقلاب را دنبال می کنند ناامید نکند یا بدتر از آن دچار وهم و آدرسهای غلط!

=====================================
551
گناهان من و بخشایش خداوند: رجل...
http://khodam0khoda.blogfa.com/post/83
زهرا-مهر91

اسم ِ معشوق را كه جار نمي زنند...حضرت ِ حق ،عاشق كسي اگر شد،پنهان ش مي كند...

كاش پيش ِ حضرت ِ اسم نداشتيم،اما مرد بوديم...طوبا للغرباء! "



خط هاي آخر كتاب "قِيدار"

نويسنده:رضا امير خاني



كتاب قشنگي بود....

كلي مفيد بود...

ديشب تمامش كردم...

خوابم نمي برد...دنبال شخصيت قيدار بودم....نميتوانستم جايي پيدايش كنم...!

توصيه ميكنم بخانيدش....

قلم جالبي هم دارد...

در دنياي امروز واقعا ميشود از اين مردها پيدا كرد؟؟؟؟؟


=====================================
550
افکار پریشان یک فرد آرام: نشانه
http://introspection.blogsky.com/1391/06/12/post-45/
ناصر-مهر91

زیاد تو زندگی خطا کرده ام،خیلی بیش تر از تو،برای همین با آدم خطاکار راحت ترم.آدمی که یک بار خطا کرده باشد و پاش لغزیده باشد و بعد هم پشیمان شده باشد،مطمئن تر است از آدمی که تا به حال پاش نلغزیده...

=====================================
549
روزنامه تهران امروز
سایت اهراب نیوز: چرا قیدار را بخوانیم
http://ahrabnews.com/vdci.yayct1ayqbc2t.html
...-مهر91
اسم «رضا اميرخواني» براي اهل كتاب، اسم آشنايي است و نيازي به معرفي ندارد! جديدترين كتابش كه تا چاپ پنجمش در نمايشگاه كتاب امسال فروخته شد، «قيدار» نام دارد. قيدار داستان شخصي است به همين نام. فردي لوتي با ادبيات لوتي‌هاي قديم كه گاراژي بزرگ دارد. دست به خير است و از قبل گاراژش بسياري نان مي‌خورند. از همان ابتدا مشخص است كه فضاي داستان مربوط به زمان حال نيست.

داستان قيدار با تمام فراز و نشيب‌هايش داستان جذابي است. اما در بسياري از قسمت‌هاي كتاب، روده‌درازي‌هايي شده كه از حوصله مخاطب خارج مي‌شود. اين اتفاق در بخش‌هاي پاياني كتاب بيشتر به چشم مي‌خورد. بسياري، اين اثر اميرخواني را در سطحي پايين‌تر از كارهاي ديگرش ارزيابي كرده‌اند.

=====================================
548
کتابدار:یا رب نظر تو برنگردد...
http://ketabdaram.blogfa.com/post-105.aspx
الهام بادینلو-مهر91

بگذریم...

توی این روزها یه کتابی برده بودم بخوانم، واسه منی که استاد تند خوانیم و تند کتاب میخوانم، عجیب سر این کتاب گیر کردم «قیدار» با یه کسره زیر حرف ق...

نوشته رضای امیرخانی...

آخرین روز کاری بود که کتابو امانت گرفتم (به نام یکی از دوستان عزیز که گفته غم نبودنم باوفاتر از خودمه!) و گذاشتم توی کیف دستی تا بخوانم.

در مورد خط خط این کتاب سکوت میکنم، در باره قیدار و معرفتش سکوت میکنم، درباره صفدر، شهلا، هاشم، شلطون، میرزا، درباره سید، درباره لنگر و گاراژ سکوت میکنم

نوشته هامو به زودی میذارم توی وبلاگ... نه واسه اینکه کسی بخونه، بیشتر واسه اینکه بمونه در آینده بتونم مروری کنم اونو.

فقط از معرفت یه مرد میگم، معرفت مردی که همه اموالش بیمه جون بوده و بس و توی اونم شک و تردیدی نبوده و بس.

سالها قبل ارمیا و بیوتن را خواندم، من او را نیز همینطور. من او را دوست نداشتم، انگار نمیفهمیدم یعنی چی، ولی بعد که فهمیدم چی بوده و من چی خوندم و نفهمیدم، دوباره و سه باره خوندمش و الانم توی قفسه کتابخانم پر پر شده، عین ارمیا. در کل کتابایی که زیاد میخونم پر پر میشن و من اصلا انگار نه انگار که ببرم بدم صحافی کنند.

قیدار اما متفاوت بود یه جور دیگه باور کن حس میکردم روی اون قالیچه بد نقش نشسته بودم، حس میکردم سر گردنه بودم که تصادف کردیم، حتی اونجایی که سید میاد و برای قیدار فاتحه میخونه و میگه تو مردی، انگار من بودم، اونجا که قیدار میره قلهک، اونجا که سید پاشو میذاره روی ستون، اونجا که صفدر خیانت میکنه، اونجا که شهلا گریه میکنه و ندیدنشو فریاد میزنه، اونجا که سیبارو میریزن تو ماشین نوچه شاهرخ قرتی، اونجا که سیاه و سفیدا جمع شدن و یکیشون میاد میگه منم صفدر! اونجا که ... اونجا که از خوشنامی میرسه به گمنامی

بعدا همه اینارو مینویسم، فقط تصمیم گرفتم برم قیدارو بخرم که مال خودم باشه نه امانتی کتابخانه مان.

فقط یه جمله که شده ورد زبونم:

یا رب نظر تو برنگردد

=====================================
547
روزنامه‌ی ملت ما: نويسنده‌اي با همه فيگورهايش!
http://www.mellatonline.net/index.php/thought/181-dialogue/25368-1391-07-01-06-10-39
شهروز بیدآبادی مقدم-مهر91
و
http://kingofdays.blogfa.com/post/36/%DA%AF%D9%81%D8%AA-%D9%88-%DA%AF%D9%88%DB%8C-%D8%B4%D9%87%D8%B1%D9%88%D8%B2-%D8%A8%DB%8C%D8%AF%D8%A2%D8%A8%D8%A7%D8%AF%DB%8C-%D9%85%D9%82%D8%AF%D9%85-%D8%A8%D8%A7-%D8%B1%D8%B6%D8%A7-%D8%A7%D9%85%DB%8C%D8%B1%D8%AE%D8%A7%D9%86%DB%8C%D8%9B

یک گفت‌وگوی خط‌خطی با رضا امیرخانی؛

خلبان، سردبیر، مهندس، نویسنده

 

منتشر شده در روزنامه «ملت ما»، شماره ۵۵۲- شنبه اول مهر ۱۳۹۱

صفحه ادبیات (PDF) (با تغییر تیتر و چند خطی کم و زیاد)

 

گفت‌وگو گرفتن کار لذت‌بخشی است. اینکه وارد دنیای فکری یک انسان دیگر شوی، با او همراه شوی و ناگفته‌هایی از زبانش بشنوی که شنیدنی است، دوست‌داشتنی است. یک شیرینی خاصی دارد که گفتنی نیست و سختی کار نیز همین است: اینکه همان لذتی که هنگام گفت‌وگو کردن برده‌ای را در میان کلمات بر روی کاغد بیاوری. اما وقتی گفت‌وگو حضوری نباشد و لذتی در کار نباشد کار کمی سخت می‌شود. هنگامی که با جناب رضا امیرخانی تماس گرفتیم، پاسخ دادند که زمان مصاحبه حضوری را ندارند. این شد که قرار بر مصاحبه غیرحضوری شد. پرسش‌ها را فرستادیم و اینگونه پاسخ دادند: کوتاه و موجز. مختصر. به دور از زیاده‌گویی و با نوع نگارش خاص خودشان. بر روی بعضی از پرسش‌ها نیز خط کشیده بودند. همین شد که میان پرسش‌ها سکته افتاد. به ناچار، برای اینکه روال منطقی پرسش‌ها برهم نخورد؛ آن‌ها را همانگونه پشت سر هم آوردیم: با خط‌های روی‌شان! گفتیم چه اشکالی دارد با نویسنده‌ای که نگارش خاصی دارد، شکل خاصی از گفت‌وگو هم داشته باشیم: یک گفت‌وگوی خط خطی!

رضا امیرخانی، در سال ۱۳۵۲ در تهران متولد شده است. در دبیرستان علامه حلی تهران درس خوانده و به گواهی سایت شخصی وی، بیش از پانصد هزار نسخه از کتاب‌های او تا به حال به فروش رسیده‌ است. در ادامه، آثارش را مرور می‌کنیم:

· اِرمیا نام اولین کتاب امیرخانی در سال ۱۳۷۴ است که جایزه بیست سال ادبیات داستانی ایران را از آن خود کرد.

· مجموعه داستان‌های کوتاه ناصرِ ارمنی دومین اثر وی است که در سال ۱۳۷۸ منتشر شد.

· رمان من او سومین اثر او است که در سال ۱۳۷۸ منتشر و برخی آن را بهترین کتاب این نویسنده می‌دانند.

· ازبه چهارمین اثر این نویسنده می‌باشد که در سال ۱۳۸۰ چاپ شد و در آن به بیان گوشه‌ای از سختی‌های زندگی در دوران جنگ و بعد از آن پرداخته‌است.

· سفرنامه داستان سیستان، پنجمین کار رضا امیرخانی است که به حواشی مسافرت آیت‌الله سید علی خامنه‌ای به استان سیستان و بلوچستان می‌پردازد، این کتاب در سال ۱۳۸۲ منتشر شد.

· نشت نشا کتاب بعدی وی، مقاله بلندی است که در سال ۱۳۸۴ چاپ شد و به ریشه‌یابی مهاجرت نخبگان پرداخت.

· بیوتن این رمان در فروردین‌ماه ۱۳۸۷ به چاپ رسید. این کتاب، داستان یکی از بازمانده‌های جنگ تحمیلی ایران است که به بهانه‌ای به آمریکا سفر می‌نماید.

· سرلوحه‌ها گزیده‌ای از یادداشت‌های پراکنده سالهای ۸۱-۸۴ در سایت لوح؛ نوشته شده و توسط انتشارات سپیده باوران اسفند ماه ۱۳۸۷به چاپ رسیده‌است.

· نفحات نفت جستاری در فرهنگ مدیریت نفتی و دولتی در جمهوری اسلامی ایران؛ نوشته شده و توسط نشر افق به چاپ رسیده‌است.

· سفرنامه افغانستان‌ش «جانستان کابلستان» که حاصل سفر به کشور افغانستان می‌باشد؛ توسط «نشر افق» منتشر شده است.

· قیدار آخرین رمان امیرخانی است که توسط نشر افق چاپ و در بیست و پنجمین نمایشگاه بین المللی کتاب تهران رونمایی شد.

- شما مهندسی مکانیک در دانشگاه صنعتی شریف خوانده‌اید. مدتی سردبیری سایت لوح ارگان نویسندگان ادبیات پایداری را بر عهده داشته‌اید و در پاییز ۸۴ از این مقام استعفا دادید. از سال ۸۴ تا ۸۶ رئیس هیات مدیره انجمن قلم ایران بودید. و تا به حال 11 عنوان کتاب منتشر کرده‌اید که شامل رمان، سفرنامه (جانستان کابلستان و داستان سیستان)، یادداشت (سرلوحه‌ها) و مقالة جامعه‌شناسی (بیوتن) و نیز مقالة سیاسی (نفحات نفت) است. دورة خلبانی گذرانده‌اید. نخستین پرسشم این است که در نهایت بیشتر از همه، خودتان را مربوط به چه رشته‌ای می‌دانید؟

- بنده را نامِ خویشتن نبود... هر کتابی که تمام می‌شود، رسما بی‌کار می‌شوم. بنابراین خیلی این اعتباریات را جدی نمی‌گیرم.

- به طور کلی نام‌های جذابی برای آثارتان انتخاب می‌کنید. نام‌هایی که کنجکاوی مخاطب را بر می‌انگیزند. چه مسیری را برای انتخاب چنین نام‌هایی طی می‌کنید.

- طبیعتا کاری که ماه‌ها و سال‌ها روی میزِ شماست، به‌ترین نام را در ذهنِ شما می‌یابد. مسیرِ مشخصی برای انتخابِ نام ندارم. در موردِ بعضی کارها، حتا تا نهایی شدنِ کار هم انتخابی نداشته‌ام. مثلِ جانستان. و در موردِ بعضی کارها پیش از شروعِ کار، نام را می‌دانسته‌ام، مثلِ ارمیا.

- سایت شخصی‌تان رویکرد خیلی بی‌طرفانه‌ای دارد. به این معنا که تمام مطالب مطرح شده در مورد هر یک از آثارتان (چه مثبت و چه منفی) در سایت آمده است. این رویکردی بود که از اول داشتید یا به مرور به آن رسیدید؟

- از همان ابتدا همین روی‌کرد را داشته‌ایم. سایتِ شخصی، محلی است برای آرشیو کردنِ نظرات و نقدها. هم‌چنین اطلاعاتِ رسمی مربوط به نویسنده. به گمان‌م کارِ پلیدی باشد، دست‌چین کردنِ نظراتِ مخاطبان. اگر یاد بگیریم که نظراتِ منفی را حذف کنیم، عملا راهِ پیش‌رفت را بسته‌ایم. نمایش نظراتِ مخاطبان و منتقدان و روزنامه‌نگاران، عملا به این معناست که نویسنده آن‌ها را خوانده است. از آن سو آفتِ این نگاه، پاسخ‌گویی است. من هیچ‌گاه از کارم دفاع نخواهم کرد و به هیچ نقدی پاسخ نخواهم داد.

- آقای سید مهدی شجاعی در یک یادداشت در خبرآنلاین با اشاره به قیدار گفته‌اند: «این عمارت، ‌به همان میزان که در دل عابران فرهیخته و سلامت،‌ ایجاد وجد و سرور و شعف خواهد کرد، بغض و عداوت رهگذران نادان و ناتوان را برخواهد انگیخت و وجود ورشکستگان به تقصیر در حوزه ادب و هنر را از حقد و حسد و کینه سرشار خواهد کرد.» آیا با این گفته موافقید که هر نوع مخالفتی یا یک اثر به معنای تخریب نویسندة آن اثر است؟ به طور کلی تفاوت نقد و تخریب را در کجا می‌دانید؟

- طبعا جنابِ شجاعی به‌ز من تفاوتِ نقد و تخریب را می‌دانند. نقد، یعنی چیزی که برای بالا بردنِ معرفتِ مخاطب نسبت به اثر نوشته می‌شود. تخریب یعنی بولتن‌نویسی... جوری که گزک بدهیم دستِ تندروان.

- برای نوشتن یک اثر چه مسیری را طی می‌کنید؟

- قیدار چه مراحلی را طی کرد؟

- بارها گفته‌اید که قیدار را رمان نمی‌دانید. پس آن را چه می‌نامید؟

- چنین چیزی را نگفته‌ام. این برمی‌گردد به یک صحبتِ دونفره در یک جلسه‌ی نقد که متاسفانه دوستِ خبرنگاری با شکستنِ حریمِ خصوصی این مطلب را رسانه‌ای کرد. عزیز داستان‌نویسی تعریفی از رمان داشت که بنا به تعریفِ ایشان بنده گفتم با این تعریف قیدار اصلا رمان نیست! همین شده بود تیتر خبر! تکذیب بنده در سایت هم ظاهرا افاقه نکرده است.

- برنامه‌تان برای آینده چیست؟ گویا در کتاب جدیدتان، شخصیت محوری‌تان را یک خانم قرار داده‌اید. درست است؟ به عنوان یک نویسندة مرد، از این نمی‌ترسید که شخصیت‌تان نشانه‌هایی از مرد بودن داشته باشد؟ (چیزی که همیشه گریبانگیر نویسنده‌هایی است که قصد دارند شخصیت محوری اثر خویش را از جنس مخالف در نظر بگیرند.)

- دوست دارم شخصیتِ محوریِ کارم زن باشد. خطر موردِ اشاره‌‌ی شما هم وجود دارد البته... لذتِ ادبیات به همین طبع‌آزمایی‌ها و خطرکردن‌هاست.

- چگونه به این شیوة نگارشتان رسیدید؟ در یکی از گفت‌وگوهایتان گفته‌اید که از جدانویسی ماشینی الهام گرفته‌اید. کمی توضیح دهید. فکر نمی‌کنید که این امر تأثیری منفی هر چند اندک در نثر فارسی بگذارد؟

جدانویسی به مخاطب کمک می‌کند تا نسبت به پاره‌های تشکیل‌دهنده‌ی یک کلمه آشناتر شود. آشناشدن با وندها و بن‌ها کم‌ترین تاثیر جدانویسی است. این آشنایی به لغت‌سازی که مشکلِ اصلی در توسعه‌ی زبانِ فارسی است می‌انجامد. با این همه من در حدِ چهار تا و نصفی کتاب، این کار را انجام می‌دهم. دوستانِ دیگر می‌توانند با اعمالِ نظر در رسانه‌های فراگیر و مکتوباتِ گسترده‌شان این تاثیر منفی را خنثا کنند!

- سفرنامة «داستان سیستان» چگونه شکل گرفت؟

- برگردیم سراغ سایت‌تان. به اعتقادم داشتن سایت برای هر نویسنده‌ای که خودش را نویسنده بداند، لازم است. چه شد که به فکر تشکیل این سایت افتادید؟

- شاید در سال‌های اولیه‌ی توسعه‌ی اینترنت به شکلِ فعلی، لوح را راه انداختیم. در همان زمانِ لوح، با توجه به دقتی که در عدمِ انتشار مطالبِ مربوط به آثارم در یک سایتِ گروهی داشتم به ضرورتِ راه‌اندازیِ سایتِ شخصی رسیدم. در همان دوره سایت‌های نویسنده‌گانِ جهان را برررسی کردم و از دلِ آن‌ها ارمیا را در آوردم.

- کمی دورتر برویم. بر روی سایت‌تان فیلم گوست‌داگ را درخشان نامیده‌اید و بخشی از متن آن را بر روی صفحة اصلی‌تان قرار داده‌اید. آثار جیم جارموش را دنبال می‌کنید؟

- بله. متنی که روی سایت آورده‌ام برگرفته از آیینِ هاگاکوره است.

- طرح داستانی کتاب «ازبه» شباهت زیادی به طرح داستانی فیلم «مردان افتخار» دارد. تا چه حد از این فیلم ایده گرفتید؟

- از این کار ایده‌ای نگرفته‌ام.

- اولین کتاب‌تان، ارمیا، سال ۱۳۷۴ جایزه بیست سال ادبیات داستانی ایران را از آن خود کرد. به عنوان یک جوان 22 ساله که اولین کتابش چنین جایزه‌ای را برده، چه حسی داشتید؟ اصلاً توقع بردن این جایزه را داشتید؟

- اوایلِ کار جوایز می‌توانند مفید باشند و بقبولانند به آدم که نویسنده شده است. اما وقتی مخاطب به عنوانِ نویسنده قبول‌ت کرد، جایزه‌ای که از مخاطب بیش‌تر بیارزد سخت گیر می‌‌آید.

- نویسندة مورد علاقة امیرخانی کیست؟

- به عنوان یک نویسنده که طرفداران بسیاری دارد، رفتن به کلاس‌های آموزشی داستان‌نویسی را تا چه حد لازم می‌دانید؟

- نه تنها لازم نمی‌دانم بل در شرایطِ فعلی کشور، مضر نیز می‌دانم. راجع به امکان و مطلوبیت این آموزش مقالاتی دارم.

- چه شد که از نشر سورة مهر به نشر افق، اسباب‌کشی کردید؟

اتفاقی کاری است. دلایل‌ش هم کاری است. به نظرم مطلبِ چندان مهمی برای مخاطب نباشد.

- دوران کاری در انجمن قلم را چگونه توصیف می‌کنید؟

- به عنوان پرسش پایانی چه شد که به کار در انجمن قلم پایان دادید؟

=====================================
546
روزنامه‌ی ملت ما:كوتاه از تحريريه!

 

http://www.mellatonline.net/index.php/thought/53-yaddasht/25406-1391-07-01-10-59-55
شهروز بیدآبادی مقدم-مهر91

| شهروز بيدآبادي‌مقدم |حاشيه جذاب است! حاشيه بد است! حاشيه دردسر است!در ايرانِ ما، حاشيه خودش خيلي حاشيه دارد. به اين معنا كه اكثر آدم‌هاي مطرح كشورمان از حاشيه فراري هستند(فوتبال را كنار بگذاريد لطفاً!) اما با تمام بد بودن حاشيه براي اين افراد، هر روز مجلات زرد بسياري بيرون داده مي‌شود كه حاشيه مي‌سازند و بر روي همين حاشيه‌ها چه مانوري كه نمي‌دهند. نمي‌خواهيم زردبازي درآوريم و حاشيه توليد كنيم.

 

فقط مي‌خواهيم كه يك سري موارد را باهم مرور كنيم و بگوييم كه چرا اين صفحه كه قرار بود يك پرونده مفصل درباره «رضا اميرخاني» باشد تبديل به يك مصاحبه و چند معرفي اجمالي و جملات خواندني كتاب‌هاي وي شده است. با هم حاشيه‌هاي اين چند روز تحريريه را مرور مي‌كنيم:

 

من كه گفته بودم!

«يادداشت گرفتن از ياران قلم، دست كمي از شكستن شاخ غول ندارد. آن هم اگر موضوع يادداشت، موضوعي مانند جناب رضا اميرخاني باشد. يعني قانون نانوشته‌اي است كه درباره بعضي از موارد نبايد جهت‌گيري كرد. اين موارد هم دوره‌اي است. يعني اگر امروز درباره او صحبت نكنند فردا درباره من صحبت نخواهند كرد و روز ديگري درباره شما. اين‌گونه مي‌چرخد و هر زمان نوبت يكي است كه وارد ليست «ترجيح مي‌دهم درباره‌اش نظر ندهم» شود.

 

اين را يكي از دوستان روز‌نامه‌نگار گفت. من لبخندي زدم و گفتم كه نه عزيز من سخت نيست! هيچ كاري سخت نيست. اما بعد ديدم سخت است. واقعاً سخت است. يعني شماره پيدا كردن - اين آسان‌‌ترين كار دنيا - را كه كنار بگذاريد و زحمت گرفتن شماره تلفن را هم كه حساب نكنيد؛ باز هم راضي كردن دوست عزيزي كه قرار است راضي شود تا يادداشتي، نظري، چيزي بدهد، واقعاً كار سختي است. نه اين‌كه بخواهم سياه‌بازي كنم و جو بدهم و از روزنامه‌نگاري بنالم و سرتان را درد بياورم.

 

نه! اما سخت است: اول خودت را معرفي كني. بعد روزنامه‌ات را! بعد بگويي اين روزنامه به چه اصولي پايبند است و از چه اصولي دوري مي‌كند. بعد بگويي كه منظورت از گرفتن پرونده چيست. (باورتان بشود يا نه اما بعضي دوستان گمان بردند كه منظور ما از اين‌كه داريم براي رضا اميرخاني پرونده مي‌بنديم؛ اين است كه به قول معروف مي‌خواهيم حالش را بگيريم و بدش را بگوييم.) بعد سرِ شدن يا نشدن اين امر چانه بزني! بعد كه پذيرفته شد سر تعداد كلمات!

 

بعد سر روزي كه مطلب نوشته شود! به هر حال، شماره‌ها يافتيم و تماس‌ها گرفتيم و ساعت‌ها حرف زديم. از ميان آن همه شماره، چند نفري پذيرفتند كه يادداشت بنويسند. ما هم خوش‌خوشانمان شد و لبخندي زديم به پهناي صورت و دندان‌ها به همه نشان داديم و قهقهه سر داديم و بعد از چند روز كه زنگ زديم تا پيگير ياد‌داشت‌ها شويم، هر كس دليلي آورد و عذري خواست و بدين شكل دست ما در پوست گردو ماند و بي‌يادداشت مانديم و لبخند بر صورتمان خشكيد و بر و بر به آن رفيق شفيق روزنامه‌نگار نگاه كرديم. سري تكان داد و گفت: «من كه گفته بودم!»

 

مرغ يا تخم‌مرغ؟

اشتباه نكنيد. اين يك مطلب سياسي نيست. ربطي به مرغ و تخم‌مرغ - اين كالاهاي زينتي جامعة سنتي مدرنِ پست مدرنِ ما - ندارد. هيچ‌جايي هم مرغ‌دزدي نشده است. اصلاً شده باشد هم به ما ربطي ندارد. ما در اين صفحه - دقيقاً همين جا - نشسته‌‌ايم و داريم كار خودمان را مي‌كنيم. امروز آقاي همكار شماره 5 آمد. دسته بزرگ كاغذهايي را كه در بغل داشت بر روي ميز كوبيد و داد زد: «نوبرش را آورده‌اند!» آقاي همكار شماره 7 مزه پراند:

 

«چي نوبرش را آورده‌اند؟ نيم‌كيلو هم براي ما بگير!» و چون كل تحريريه با اخم نگاهش كرديم، سر به پايين انداخت و زيرزيركي به شوخي خودش خنديد. آقاي همكار شماره 5 ادامه داد: «اين نويسنده‌هايي كه مشهور مي‌شوند، چرا ديگر مصاحبه نمي‌كنند. مگر نوبرش را آورده‌اند؟» خانم همكار شماره 2 كه آن سوي تحريريه نشسته بود و تند و تند بر سر دكمه‌هاي صفحه كليد(كي‌برد سابق) مي‌كوبيد، هيچ چيز نگفت. فقط چون تنها صدايي بود كه به گوش مي‌رسيد، گفتيم كه در جريان باشيد!

 

صدايم را صاف كردم و گفتم: «همين است ديگر، مثال آن دوست خوشحال ما است كه از نردبان بالا رفت و وقتي به لب ديوار رسيد داد زد كه هوي چه مي‌خواهي از جانم؟ و نردبان را از زير پاي خودش كنار زد!» آقاي همكار شماره 7 لبخند گنده‌اي تحويلم داد و گفت: «زنده‌ است حالا؟» و غش غش زد زير خنده و بر روي ميزش ولو شد! همه با اخم نگاهش كرديم و به صداي تلق تلق ضربات انگشت‌هاي خانم همكار شماره 2 گوش داديم. چند لحظه‌اي كه موسيقي متن را شنيديم، آقاي همكار«من كه گفته بودم!» با يك ليوان بزرگ چايي آمد و گفت:

 

«نه عزيز من اين‌جوري‌ها هم نيست! روزنامه‌ها هم از معروفيت آدم‌هاي معروف، معروف مي‌شوند. يعني فكر نكن كه اگر روزنامه فلان مي‌خواهد با فلاني گفت‌وگو بگيرد، عاشق چشم و ابرويش است. مي‌خواهد حرفي براي گفتن داشته باشد!» و يك قلپِ صدا‌دار از ليوان بزرگ چايش خورد. (بخوانيد نوشيد!) آقاي همكار شماره 5 گفت: «نه عزيز من اينجوري نيست. اينها از دل همين روزنامه‌ها است كه معروف مي‌شوند.

 

اما بعد كه معروف مي‌شوند ديگر كاري به كار روزنامه‌ها ندارند و ناز مي‌كنند و ابرو بالا مي‌اندازند و كلاس مي‌گذارند الكي.» آقاي همكار «من كه گفته بودم!» گفت: «نچ! روزنامه‌ها با اين افراد معروف مي‌شوند. كدام روزنامه يا مجله‌اي را ديده‌اي كه به سراغ نويسنده ناشناس كتاب اولي برود؟

 

كتاب اولي هم كه باشد بايد يك چيز مهم داشته باشد. كتابش گل كرده باشد. جايزه برده باشد. نشر مهمي داشته باشد و... » آقاي همكار شماره 5 گفت: نه اول نويسنده است كه معروف مي‌شود!» - «نه روزنامه است كه با نويسنده معروف، معروف مي‌شود!» - «نويسنده!» - «روزنامه!» - «نويسنده!»

 

- ... و ما تا يك ساعت بعد داشتيم فكر مي‌كرديم كه كدام يك اول بوده است: روزنامه يا نويسنده؟ مرغ يا تخم‌مرغ؟


از دردسرهاي يادداشت گرفتن براي آقاي نويسنده! دردسرتان ندهيم. بي‌توضيح چند تا از جالب‌ترين گفت‌وگوهاي تلفني‌مان را در اين چند روز آورده‌ايم.

 

1: - «سلام آقاي نويسنده خيلي معروف؟» - «بله خودم هستم. امرتون!» - «من فلاني هستم كه در روزنامه«فلان‌» كار مي‌كنم.» - «خب؟» - «ما داريم يك پرونده درباره آقاي بهماني مي‌بنديم!» - «پرونده؟ پرونده براي چي؟ بهماني كه خيلي مرد نازنيني است. چرا مي‌خواهيد خرابش كنيد؟چرا؟ چه سودي مي‌بريد؟ (صداي نفس نفس زدن‌هاي خشمگين آقاي نويسنده خيلي معروف») - «نه جناب آقاي نويسنده خيلي معروف. منظورم از آن پرونده‌ها كه نيست. منظورم اين است كه داريم يك پرونده موضوعي درباره آقاي بهماني مي‌بنديم.» - «آها خب؟» - «خب شما وقت داريد كه براي ما يك يادداشت درباره ايشان و كتاب‌هاي‌شان بنويسيد؟» - «خير.» - «حتي يك يادداشت كوتاه؟» - «خير.» - «يك پاراگراف؟» - «خير.»


2: - «الو سلام جناب آقاي فلانكيان؟» - «بله امرتون؟» - «من فلاني هستم از روزنامه«فلان‌ما». شما تمايل داريد كه يك يادداشت درباره آقاي بهماني براي ما بنويسيد؟» - «خير.» - «مي‌شه بپرسم چرا؟» - «مگر من بايد به هر چيزي جواب بدهم؟» - «خير!»


3: - «الو سلام آقاي فلاني؟ پسر آقاي فلان فلاني، نويسنده و ناشر خيلي معروف؟» - «خير! اشتباه گرفته‌ايد!» ارتباط قطع مي‌شود. و هر چه تماس مي‌گيريم تلفن خاموش است (در اين مورد خاص شماره را از چند منبع مختلف بررسي كرديم و متوجه شديم كه شماره كاملاً درست است. رفتار آقاي پسر فلاني جاي تعجب داشت!!!)


اصول يا اسول يا اثول يا چي؟


بخش حاشيه را با يك پرسش كلي تمام مي‌كنيم. اين روزها هر زمان كه بخواهي از كسي مصاحبه بگيري، نخستين پرسش اين است كه روزنامه شما چه اصولي دارد؟ از چه اصولي دوري مي‌كند؟ با چه اصولي آشتي است؟ با چه اصولي قهر است؟ واژه اصول چند بخش است؟ اصول را با كدام ص مي‌نويسند؟ س سير يا ص صابون؟ شما با آقاي فلاني كار مي‌كنيد؟ شما كه با خانم فلاني كار نمي‌كنيد؟ شما همان روزنامه‌اي هستيد كه آن سري اين جور نوشتيد؟

 

شما همان روزنامه‌اي نيستيد كه اين سري، آن جور نوشتيد؟ اين‌كه كسي بخواهد بداند مطلبي بر ضدش در روزنامه‌اي، جايي، به نشر نرسد طبيعي است. اما مگر يك نويسنده براي تمام افراد نمي‌نويسد؟ آيا اين‌گونه است كه وقتي كتاب نويسنده‌اي به كتاب‌فروشي مي‌رود، بر روي آن مي‌نويسند كه فقط دسته خاصي از افراد جامعه حق خريد كتاب را دارند؟ اگر اين‌گونه است كه اين يادداشت را در همين جا رها كنيد. اما اگر نه پس چرا بسياري از نويسنده‌ها با روزنامه‌هاي مخالف خود مصاحبه نمي‌كنند؟

 

بسياري از دوستان از حاشيه فراري هستند. دليلي منطقي است، اما اين تنها دليلي است كه به صورت مستقيم از نويسندگان شنيده مي‌شود. يعني اين بهانه‌اي شده است تا دوستاني كه از گير افتادن در ميان پرسش‌هاي چالشي روزنامه‌نگاران هراس دارند، جهت‌گيري روزنامه را بهانه كنند و تن به مصاحبه ندهند. تنها به اين خاطر كه همان‌گونه كه آب رفته را نمي‌توان بازگرداند، واژگان گفته شده در حضور خبرنگار محترم را هم نمي‌توان پس گرفت.

 

و چه بسا نويسنده‌اي درباره موضوعي حرفي بزند كه فردا روز برايش دردسر شود. واقعاً چه بر سر ما آمده است؟ مگر نويسنده براي تمام مردم نمي‌نويسد؟ لطفاً سوء‌تفاهم نشود: اين يادداشت كلي است و آقاي اميرخاني موافق مصاحبه حضوري بودند، اما به دليل فشردگي شرايط كاري‌شان نتوانستند وقت مصاحبه حضوري بدهند!


=====================================
545
جهان‌نیوز: درباره این رمان باید حسابی حرف زد/ امیدبخشِ ساده‌انگار!
http://www.jahannews.com/vdciuqar5t1a5w2.cbct.html
کیوان صائمی-مهر91
1. سادگی با ساده انگاری خیلی تفاوت دارد. اولینش این که جفتشان با من مخاطب بازی می کنند؛ سادگی بزرگترم می کند از چیزی که هستم و ساده سازی کوچکترم می کند. اولی دستم را باز می گذارد برای پیچیده تر کردنش برای خودم شاخ و برگ دادنش برای خودم و ادامه تفکر و دومی دستم را می بنند برایش. آن طرف قضیه هم هست. به طبع انسان سانم از سادگی گریزانم و از ساده سازی مستقبل و میان این دو مرز باریکی است که قصد و عمد افتادن در
علی و مریم"من او" هر دو در عین پیچیدگی های خاص روایت داستان در طبقه بندی من شخصیت های ساده ای بودند و قیدار اینجا شخصیت ساده انگارانه ای است
طرف اول لاجرم به افتادن از بام طرف دیگر می انجامد. و این درست اتفاقی است که در "قیدار" می افتد. باید تحسین کرد امیرخانی را که ساده انگار نیست اما در در قیدار عامدانه و با نیت ساده انگاری می کند و مذمتش کرد برای اینکه ساده انگاری اش را به جای سادگی به خورد خلق ا... می دهد. این دقیقا همان تفاوتی است که قیدار را از ارمیا جدا می سازد. ارمیایی که بلندنظرانه در نهایت سادگی شاخ و برگ های ذهنی ام را بزرگ و بلند می کند با هر بار خواندنش و حالا اینجا قیدار دوباره برم می گرداند به ساده انگاری های ادبیات داستانی دهه چهل. امیرخانی مصاحبه می کند و توضیح می دهد که اینجا قصد کرده است که تعمدا پیچیدگی های روایت های قبلیش را کنار بگذارد و به سادگی در فرم و محتوا روی آورده
امیرخانی با سادگی در فرم و روایت و حتی محتوا به دام ساده انگاری در نگاه شخصیت اصلی اش افتاده است
است. این توضیحات توفیری به اصل کار نمی کند. ما اینجا با قیداری مواجهیم که خط و ربطش به دنیای واقعی آدمها به همان اندازه ای است که ما از تاریخچه شخصیت شهلا در طول رمان می دانیم. اینکه عامدانه و با نیت این قضیه انجام شده باشد تنها تفاوتی که در اصل کار می کند تبدیل شدن رضا امیرخانی از متهم درجه اول به معاونت در جرم است. قیدار ساده نیست اتفاقا پر از جزئیات پیچیده روابط آدم ها با هم است اما نگاه قیدار به دنیا زندگی خودش دیگران و البته که دین ساده انگارانه است. علی و مریم"من او" هر دو در عین پیچیدگی های خاص روایت داستان در طبقه بندی من شخصیت های ساده ای بودند و قیدار اینجا
جنس نگاهش به دنیا همان نگاه انقلاب است و جنس حرفهایی که داخلش می زند هم همان
شخصیت ساده انگارانه ای است. بد هم نیست. اتفاقا خیلی هم خوب است که امیرخانی از آن نثر شبه ادبی پرادایش دست برداشته است از آن بازی های بیهوده زبانی و روایی به سادگی در فرم رسیده است. اما این سادگی نهایتا منجر به خلق شخصیتی شده است که رابطه اش با آدم ها را جوری تنظیم می کند که رابطه بعدیش اش با هر آدمی قابل حدس زدن از قبل است و خب این نهایتا چیزی جز شکست برای یک رمان نیست.

دلیل دیگری نمی توانم برایش پیدا کنم. امیرخانی با سادگی در فرم و روایت و حتی محتوا به دام ساده انگاری در نگاه شخصیت اصلی اش افتاده است.

2. قیدار رمان انقلاب اسلامی است.
فضای رویاگونه و الهام بخشی که در پایان کتاب از تاریخ دوره انقلاب به بعد می بینیم خاصیت ویژه امیدبخشی نیاز امروز ادبیات انقلابی را خیلی خوب نمایش می دهد
با وجود همه سانتی مانتال بازی های لات مآبانه روحوضی اش که بیشتر به درد ساخت نمایش های نمادگرایانه تئاتر شهر می خورد و با وجود همه غرق شدن هایش در توهم ساده لوحانه مرزگذاری بین طریقت و شریعت قیدار رمانی مربوط به انقلاب اسلامی است. جنس نگاهش به دنیا همان نگاه انقلاب است و جنس حرفهایی که داخلش می زند هم همان. پایان اسطوره ساز رمان جدا از اینکه اوج نگاه صفر و یکی امیرخانی در کل کتاب بود امیدبخش و در عین حال انقلابی از آب در آمده بود. قیدار وارد دنیای بعد از انقلاب نشده بود و چه بهتر که این توهمات امیرخانی گونه اش آنجا دیگر حسابی کار دستمان می داد. اما فضای رویاگونه و الهام بخشی که در پایان کتاب از تاریخ دوره انقلاب به بعد می بینیم خاصیت ویژه امیدبخشی نیاز امروز ادبیات انقلابی را خیلی خوب نمایش می دهد.

آنقدر کم رمان انقلابی داریم، آنقدر کم ادبیات انقلابی داریم و آن قدر کم تولید محتوای مردم پسند انقلابی که حالا حالا باید به قیدار راضی باشیم.

=====================================
544
قبیله ما: قیدار
http://ghabileyema.blogfa.com/post-43.aspx
م.م.-شهریور91

...از آدمِ بی خطا میترسم، از آدمِ دو خطا دوری میکنم، اما پای آدمِ تک خطا میایستم...!

قِـیدار - رضا امیرخانی

=====================================
543
مهربان: قیدار !
http://torang61.blogfa.com/post-227.aspx

ترنج-شهریور91
در قرآن ، اسم بعضي پيامبران آمده است ؛ اسم بعضي غير پيامبران هم ، چه صالح و چه طالح آمده است ... صلحا عاشق حضرت باري هستند ... اما حضرت حق ، بعضي را خودش هم عاشق است ... عاشقي خدا توفير دارد با عاشقي ما ... خدا عاشقي است كه حتا دوست ندارد ، اسم معشوقش را كسي بداند ... به او مي گويد ، رجل !

بخش هايي از كتاب قيدار  نوشته ي رضا امير خاني

نشر افق ادبيات امروز /رمان
=====================================
542
می‌توانیم:
http://azghandetorbat.blogfa.com/post-515.aspx
ازغندی-شهریور91

ديروز پريروز قيدار رو مي خوندم.

كتاب رضا امير خاني.

قصه جوانمردي در روزگاري نه چندان دور.

چنان دنيايش سفيد كه سياهي ها خود به خود رنگ مي بازند دران.

اما....

گذشته از كنايه سختي كه رضا به شيوخ زده.در بگير بگير مال هاي حرام و حلال.

كه از اين نظر با شاهرخ خان هاي كتاب بي تفاوتند.

وصد البته نويسنده به عمد سيدهارا جدا مي كند از اين شيوخ...

دل ادم غنج مي رود براي دنياي ارامي كه در داستان هاي اوست.

دل ادم ادم هاي دنياي منِ اويش را مي خواهد و قيدارش را.

ان وقت چشم باز مي كند و نشت نشايش را مكرر مي خواند.

راستي اقاي امير خواني خوش به حالتان كه هنوز هم به ادم هاي سفيد

به قطب ها به ادم هايي كه جزو سيصد و سيزده نفرند در اين دنيا معتقديد.

خدا كند مثل من دلتان سياه نشود.

خدا كند ادم هايتان اين دنيايي نشوند و خدا كند سيد هايتان گلپا بمانند....

اوقات خوبي را در دنيايتان گذراندم

خدا حفظتان كند.....

=====================================
541
خبرآنلاین: آغاز رقابت نهایی داریوش مهرجویی و رضا امیرخانی
http://www.khabaronline.ir/detail/243694/culture/book
...-شهریور91

کتاب - دبیرخانه بیست‌ویکمین جایزه کتاب فصل اسامی آثار راه‌یافته به مرحله دوم داوری‌ها را در گروه داستان اعلام کرد که در این لیست نام داریوش مهرجویی و رضا امیرخانی به چشم می‌خورد.

به گزارش خبرآنلاین، در این دوره شش کتاب راهی مرحله دوم داوری‌ها شدند که عبارت‌اند از: «لیلیا» نوشته مرتضی فخری، «آواز ابابیل» نوشته مجید پورولی کلشتری، «سرزمین نوچ» نوشته کیوان ارزاقی، «دیلمزاد» نوشته محمد رودگر، «در خرابات مغان» نوشته داریوش مهرجویی و «قیدار» نوشته رضا امیرخانی.


در همين رابطه :
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(27) +آثار امیرخانی مازوخیستی است در شبکه پایداری540+با قیدار بزرگ شدم539+حرفی برای گفتن نداشت537+انتقاد اسدالله بادامچیان از عبارت شاهکار برای آثار رضاامیرخانی535+شوور عتیقه!531+خرید تلفنی از سام530+کوشش برای شناخت نام پیام‌بری که در قرآن نیامده است529+متن جناب نعمت‌الله سعیدی در مجله‌ی داستان راجع به نسل جوانمردان527+خواندن قیدار را به هیچ‌کس پیش‌نهاد نمی‌دهم526+ماجراهای دختری که باید فهمش بیجک بگیرد525+کاش قیدار فصل آخر نداشت524+رابطه‌ام با امیرخانی خوب نیست522
.آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(26)  +وقتی تمام می‌شه یکی دو ساعت غرق فکر می شی513+دوست داشتم اگه کتاب بودم قیدار بودم!509+باز هم پیغام‌بری دیگر508+نمی‌توانی ببینی داستانی اوج گرفته؟504+برای نسل ما... قیدار حرف دیگری‌ست502+اولین نوشته‌ی من در فضای مجازی قیدار باشد به‌تر...501
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(25) +قیدار توی پاساژ نبود، نیامد... من مذهبی نیستم اما انسانم499+سرزمین نوچ پرفروش‌ترین کتاب فروش‌گاه افق496+قلیلی از امت های پسین مقربانند،قیدارها رو به نقصانند494+قیدار را پسندیدم... بیشتر از حتی هر رمان دیگری که خوانده‌ام492+مرام همه‌ی قشنگی قیدار و من اوست488+جهان نیوز و هدیه‌ی خواندن دو کتاب487+از من مخواه زیر شانه‌های دخترانه‌ام قیداری کنم485+روزنامه قدس و اثری که به خاطر تبلیغ مجبور به خواندن‌ش شدم!484
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(24)  +قلم‌ت بیمه‌ی جون478+بسته پیش‌نهادی خبرآنلاین برای عید فطر475+حساب مسجد و حسینیه را خیلی سوا کردید477+سرمقاله‌ی روزنامه‌ی ملت ما: قیدار که هست، چرا لاله؟464
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(23) +قیدار در شب‌های قدر از دست ندهید460+قیدارخان! این رسم مردانه‌گی نیست455+روزنامه جوان، در مورد رضاامیرخانی حرف‌های زیادی زده شده و خواهد شد453+
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(22)  +امیرخانی زنانه می‌نویسد438+معمار باید نفس‌ش حق باشد436+این متن قرار بود داستان باشد یا منبر قیدار؟+"قیددار" قیمت‌ش گران است431+قیدارپرفروش‌ترین کتاب تیرماه اصفهان+قیدار چنگی به دل‌مان نزد423
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(21) +این داستان به درد ام‌روزهای‌مان می خورد416+آخرین رد قیدار در حصر خرمشهر415+قیدار را نخوانید412+قیدارهای بی‌پول+نقدی از جناب امیرمافی در آینده روشن: قیدار دینی‌تر است از من او+روزنامه‌ی وطن امروز و توضیح مجدد سایت ارمیا راجع به نقلِ قولی خلاف از رضاامیرخانی+نچسبید، بازیگران فیلم قبلی امیرخانی در فیلم جدیدش بازی کرده بودند
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(20) + این ما بودیم که در کوچه پس کوچه های جاده ساوه، حتی عبور و مرور کامیون حضرت قیدار هم مانع گل کوچک مان نمی شد.+رمان از نظر ساختار هنری بشدت دچار آشفتگیه+قلمِ سرِ پای امیرخانی در من وجدی ایجاد کرد+دلم قیدار می‌خواهد، دلم حاج فتاح می‌خواهد...+بچه‌ی گاراژِ قیدار باشی مرد بار می‌آیی، مرد+قیدار، جهاد فرهنگی بزرگ+تریبون مستضعفین و لوطی‌منشی در قیدار
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(19) +تا نیمه کتاب، قیدار بدونِ صفدر، بعدِ کتاب، صفدری بدونِ قیدار+قیدار از زبان پاسبانی در یزد+در سراسر رمان ردپایی از شریعت نمی‌بینیم الا آنجا که شاهرخ قرتی می‌خواهد خمس دهد و آن را هم سید باطن‌دار از او نمی‌پذیرد+به یاد جوانمردی قیدار را باید خواند
.آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(18) +چرا کاراکتر اصلی یک رمان باید راننده پایه یک باشد؟!+قیدار همان اثر قدرتمندی است که انتظار داشتیم+خرید کتاب قیدار با پیک موتوری+بعد از سایت قیدار، وبلاگ قیدار هم در بلاگفا راه‌اندازی شد+استقبال از کتاب‌های آیه‌الله جوادی آملی، سیدمهدی شجاعی و...+قیدارها نمی‌میرند، قیدار اخلاقی‌ترین متنی است که در این چندسال خوانده‌ام
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(17) +سید گلپای شما کیست؟+متن سرکار خانم سحر دانشور در مجله ی شماره ی سه ی داستان+نویسنده‌ی قیدار جاخالی داده است+ما باید قیدار باشیم، افسوس که نیستیم...+امیرخانی گوگوش می‌شنیده و قیدار می‌نوشته!+به پاس جوانمردی از یادرفته، متنی از سرکار خانم ولدبیگی در سایت برهان+شاید قیدار طبیبه اصلیتش!+قیدار و کفتربازان مرید امام صادق(ع)+قیدار پرمقدار، متصل است به منبعی معنوی+این رمان می‌توانست شاخص‌ترین باشد
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(16) +قیدار، اخلاق گم‌شده سیاست در روزگار ما+دفترمان را لنگر کنیم!+فردانیوز و آرمان‌شهر امیرخانی+نماز قیدار چرا پیدا نیست؟+فروش تلفنی قیدار و سقای آب و ادب توسط سامانه سام+چه اشکالی دارد صداوسیما یک برنامه یک ساعته برای قیدار بگذارد؟
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(15)  +ما قهرمان کم داریم+تبلیغ منفی برای قیدار+دلم برای سید گلپا تنگ شده است از جناب سید مهدی موسوی+حجت‌الاسلام ساجدی در هشتادوهشتمین‌ خیمه: قیدار یک منبر باصفاست!+چرا عکس‌ش رو می‌زنید روی جلد تجربه؟+قیدار در مناظره‌ی موافقان و مخالفانِ نوعارفان!+نکند قیدار شعبان بشود؟!
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(14) +قیدار چاپ هفتمی شد+معجزه ادبیات در روزنامه‌ی فرهیختگان+پرفروش‌های شهرکتاب مرکزی+جون و جان و لاتی و لاتین+امیرخانی در گرداب زندگی فرو رفت!+چرا باید از یک رمان تمجید کرد؟ رمان باید خوانده شود+توضیح رضاامیرخانی راجع به گزارش نقد قیدار در حوزه هنری و قیدار رمان نیست و من حرفه‌ای نیستم و...+
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(13)  +دوره‌ی عقلانیت دینی است نه قیدار+ امیرخانی به جای پرداختن به مفاهیم بی‌اثر قصه بسیجی‌ها را بنویسد+قیدار خرافاتی است+متنی مهم از جناب محمد مهدوی اشرف: آیا قیدار رمانِ آموزشی است؟!+پرفروش‌ترین در سامانه سام+تبریک جناب سیدمهدی شجاعی
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(12) +وقتی داستان تمام شد، بی‌اختیار کتاب را بوسیدم+این مدینه فاضله پر از گوسفند بود!+قیدار مرا به یاد شعرهای زرویی می‌اندازد+در این زمانه عوضی پنجره‌ای بگشایید به کوچه‌ی جوان‌مردان!+گزارش جلسه نقد شیراز از جناب بردستانی+امیرخانی درست دفاع نمی‌کند
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(11)  +گزارشی از جلسه نقد استاد حسین فتاحی+ یک گل خوردی! شدیم 5-2 +تفسیر هم‌زمان یک آیه در کمی دیرتر و قیدار!+قیدار‌نویس، تو بعد از من او افتاده‌ای در سراشیبی سقوط!+نقدی بر مصاحبه تجربه، اشرافیت معنوی؟!+اردبیل و کتاب‌فروشی+قیدار بعد از کتاب آیه‌الله جوادی آملی در سام+جیم خراسان و گود زورخانه!
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(10) +خبرگزاری فارس و محمدرضا سرشار، ناشران مقابل رسم‌الخط خاص بعضی نویسندگان بایستند!+قیدار فیلم هندی، خنده‌دار، برای دختران دانش‌آموز، مسخره، کودکانه، ایده پفکی...+قیدار به چاپ پنجم رسید، فروش تلفنی در سام+کار دلی را که متر نمی‌کنند+مصاحبه تجربه را حتما بخوانید اما هول نشوید و شش هزار تومان ندهید!+تکرار من او بود
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(9)  +قیدار به همه فحش می‌دهد!+ناقیداری این زمانه+قلم امیرخانی مرا به وجد آورد+اگر كسي غير اميرخاني «قيدار» را مي نوشت قدردانش مي شدم
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(8) +قیدار، پرفروش‌ترین کتابِ سام (خرید تلفنی)+خبرگزاری فارس و زبان قیدار همان زبانِ همه‌ی مادربزرگ‌هاست و آزادی رقصِ مه‌پاره+جناب صادق دهنادی: امیرخانی بالاخره حزب تشکیل داد+شخصیت‌پردازی ضعیف از پشت یک سوم+
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(7) +چرا قیدار مثل تختی تو گوش شاپور نزد؟! (روایتی نادرست برای نمایش نادرستیِ قیدار)+قشر زیادی از مخاطبان نمی‌توانند با شخصیت‌پردازی رضا امیرخانی ارتباط برقرار کنند(پایگاه خبری فسا)
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(6) اثر امیرخانی پدیده نمایش‌گاه امسال بود+ خرید تلفنی از سام
.آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(5) +گاراژ قیدار باز است حتا برای شما
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(4)+قیدار مرا به من او برگرداند
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(3)
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(2)
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(1) +مردم ایران برای خرید کتاب عاقبت صف کشیدند

  نظرات
نام:
پست الکترونيک:
وب سايت / وب لاگ
نظر:
 
   
 
   
   صفحه نخست
   يادداشت
   اخبار
   تازه ها
   يادداشت دوستان
   کتابها
   درباره نويسنده
   تيراژ:٨٦٠٢٥٠
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
 

 
بازديد کننده اين صفحه: ٩٩٠١
.کليه حقوق محفوظ است
© CopyRight 2008 Ermia.ir & Amirkhani.ir
سايت رسمي رضا اميرخاني
Because when the replica watches uk astronauts entered the replica watches sale space, wearing a second generation of the Omega replica watches, this watch is rolex replica his personal items.