تاريخ انتشار : ١٦:٢٥ ٧/١٠/١٣٩١

آن چه در وب راجع به من او نوشته‌اند (20) من او به چاپ سی و هفتم رسید419+من او با چند قیمت در بازار وجود داشت و همین دلیل تغییر ناشرش بود415+حالا دا نشد من او!414+شیرجه می‌زدم به سمت من او!410+پای رفتنم لنگ عصای درویش مصطفاست408+کدام کتابفروشی من او دارد؟403+چه کسی دلش بیشتر برای مریم سوخت402
از اين پس جهت سهولت دست‌رسي كاربران، هر بیست مطلب مرتبط در يك صفحه ذخيره خواهند شد. براي ديدن 400 نظر قبلي به لينك‌هاي پايين صفحه مراجعه فرماييد. 

=================================
420
خبرگزاری فارس: اتفاق‌های ادبی سال 91 تحت تاثیر سیاست‌هایی است که آن‌ها را جدی نمی‌گیرم
http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13911226000050
مصاحبه با خانم مریم بهرنگ فر-اسفند91

3-بهترین کتاب یا کتاب‌هایی که امسال خواندید؟

کتاب «اقیانوس مشرق» و «من او» رضا امیرخانی.

=================================
419
روزنامه آرمان: «منِ او»ي رضا اميرخاني به چاپ سي‌وهفتم مي‌رسد
http://armandaily.ir/1391/12/23/Files/PDF/13911223-2149-26-9.pdf
...-اسفند91
 

«منِ او»ي رضا اميرخاني به چاپ سي‌وهفتم مي‌رسد

رضا اميرخاني در نمايشگاه كتاب آينده اثر جديدي عرضه نمي‌كند، اما چاپ تازه‌ي كتاب‌هايش در نمايشگاه عرضه مي‌شود.

اين نويسنده درباره‌ي كتاب‌هايي كه سال آينده در بيست‌وششمين نمايشگاه كتاب تهران عرضه مي‌كند، به خبرنگار ادبيات و نشر خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، گفت: در نمايشگاه كتاب جديدي ندارم و تجديد چاپ كتاب‌هايم عرضه مي‌شود. در حال حاضر، چاپ هشتم رمان «قيدار»، چاپ سي‌وهفتم رمان «من او»، چاپ بيست‌وچهارم رمان «ارميا»، چاپ هشتم كتاب «نفحات نفت» و چاپ هفتم سفرنامه «جانستان كابلستان» در نشر افق زير چاپ است.

رضا اميرخاني زاده‎ي سال 1352 در تهران است و در دانشگاه صنعتي شريف مهندسي مكانيك خوانده است. از ميان آثار اين نويسنده به «ارميا»، «ناصر ارمني»، «من او»، «از به»، «داستان سيستان»، «نشت نشا»، «بيوتن»، «سرلوحه‌ها»، «نفحات نفت»، «جانستان كابلستان» و «قيدار» مي‌توان اشاره كرد.

=================================
418
یکفنجانفکر: آدم است دیگر
http://fekr.1fenjan.ir/1391/%D8%A2%D8%AF%D9%85-%D8%A7%D8%B3%D8%AA-%D8%AF%DB%8C%DA%AF%D8%B1/
...-اسفند91

بدم نمی آید این طور وقت ها کتابی هم بخوانم. من اوی رضا امیرخانی یا چیزهایی شبیه این مناسب احوال آن ساعت روز در آن هوای نسبتاً خنک و سرسبزی دشت روبرو است. بگذریم که احتمالاً چایی را که بخورم روی همان صندلی راحتی خوابم می برد و خیلی به مطالعه و این ژست روشنفکرانه ام نمی رسم.
=================================
417
کتاب‌خانه‌ی عمومی حجت: هزار کتاب نخوانده
http://hojjatpubliclibrary.blogfa.com/post/75
کاظمی-اسفند91
از اینها بگذریم همزمان با صفحات آخر این کتاب ، کتاب "من ِ او " ی رضا امیرخانی رسید دستم ... چند صفحه اول این کتاب رو قبل از به پایان رسوندن کتاب قبلی خوندم ... دیگه چشمتون روز بد نبینه از روز جمعه که چند صفحه اول رو خوندم تا دیروز که طاعون رو تموم کردم و با ولع رفتم سراغش انگاری فشفشه روشن کرده باشن تو من ، آروم و قرار نداشتم ... خلاصه که اگه شوق خوندن این کتاب نبود احتمالا حالا حالاها طاعون تموم نمی شد ... به شدت مجذوب این کتاب شدم ... هنوز فرصت نکردم فکر کنم دلیلش چیه ... شاید ایرانی بودن فضا و آدمهای داستان ... یا شاید هم ادبیات نوشتاری نویسنده ... فقط اینو بگم که خیلی باهاش ارتباط برقرار کردم ...
=================================
416
کمی از آن کارها: آسمان
http://cowlove.blogfa.com/post/95
عاشق رودا-اسفند91
و استادمون ک بسیار دوستش دارم و آن بار هم سر امتحان ترمش برایش مقاله ای نوشته بودم در باب"بی تو دل در سینه ام میگندد"...
استادم گفت شروعش خوب نبوده و پایانش خوب بود و در کل هم گفت خوب بود...
مرسی استاد:)
نظر تو چیه؟:(...تو رو خدا نگو امیرخانی بهتر مینویسه!:|

=================================
415
روزنامه تهران امروز:نويسندگان با زمان پيش نمي‌روند
http://www.tehrooz.com/1391/12/9/TehranEmrooz/1122/Page/10/
سرکار خانم فهمیه پناه آذر در مصاحبه با جناب داوود امیریان-اسفند91
اين مشكل را اكثر نويسندگان با ناشران دارند؟

درست است، تنها ندادن حق‌التاليف نيست. برخي از ناشران تنها به فكر خود هستند، نويسنده كتاب را به ناشر مي‌دهد اما ديگر از پخش و توزيع و فروش خبري ندارد. همان حق‌التاليف ابتدايي نصيب نويسنده مي‌شود. برخي از ناشران هستند كه كتاب‌هاي پرفروش را در چند قيمت وارد بازار كتاب كرده و مي‌فروشند و اگر نويسنده متوجه نشود ناشر اين كار را ادامه مي‌دهد كه در اين زمينه مي‌توان به كتاب «من او» رضا اميرخاني اشاره كرده كه البته وي متوجه شد و كتاب را از ناشر پس گرفت. اين كارها باعث دل چركيني نويسندگان مي‌شود.
=================================
414
خبرآنلاین:دوست دارم مثل ذغالِ خوب تا آخر بسوزم!
http://www.khabaronline.ir/detail/276561/comic/humor
ناصر فیض-بهمن91

همه مون اهل كتابيم، نبايد راضى بشيم

حتى كافرم از اين دنيا بدون «دا» بره

 

حالا «دا» نشد، «منِ او»، ما كه حرفى نداريم

گاهى آدم ميشه از دنيا با «ارميا» بره!

=================================
413
کتاب‌خورها: منِ او
http://ketabkhorha1.persianblog.ir/post/36
سیدپارسا مدینه‌ای-بهمن91

رضا امیرخانی در سال 1357 و در شهر تهران متولد شد. وی در دبیرستان علامه حلی تهران مشغول به تحصیل بوده و هم اکنون فارغ التحصیل مهندسی مکانیک از دانشگاه صنعتی شریف است. 

کتاب های وی خوانندگان بسیاری در ایران و حتی سراسر دنیا داشته و آثار او جوایز متعددی دریافت کرده اند.

چند کتاب از رضا امیرخانی: ارمیا - ناصرارمنی - من او - ازبه - داستان سیستان - نشت نشا -  بیوتن - سرلوحه‌ها - نفحات نفت - جانستان کابلستان و قیدار

            این کتاب داستانِ زندگیِ یک فرد (علی فتاح) از کودکی تا مرگ در حوالی سال های کشف حجاب و خانواده ی اصیل و ایرانیِ وی است و چون وی شیوه ای نوآورانه در تصویر زندگی یک شخص به کار برده است، کتاب بسیار جذاب و غیر قابل تَرک است. داستان چند فصل دارد که فصل ها یکی در میان توسط دو راوی بیان می شوند. یکی رضا امیرخانی و دیگری علی فتاح. در این داستان چند چالش به وجود می آید که بعضی اوقات در بیان آن ها، امیرخانی داستانی متفاوت با مِیل علی فتاح بیان می کند که در فصل بعدی توسط علی فتاح محکوم می شود و این خود داستان را بسیار جذاب میکند.

 

چند جمله ی جالب و زیبا از کتاب:

1- درس اول لوطی گری جالب بود و همچنین حق تویی.... یاحق

2- با خودم گفتم کاش موسی ضعیف کش ضعیف کش نبود. آخه یادم می افتاد سامری ضعیف کش بود که از ضعف عقل مردم به نفع عجل وارد عمل شد و موسی که پناه ضعیفان بود. هر چند که قوی هیکل بود.

3- «تنها بنایی که اگر بلرزد محکم تر می شود، دل است! دل آدمی زاد باید مثل انار چلاندش تا شیره اش در بیاید... حکماً شیره اش هم مطبوعه» 

...
(( قابل توجه است که این کتاب جملات جالب بسیار دارد ! )) 

 

پیشنهاد می کنم حتماً این کتاب را تا آخر بخوانید...منِ او همه ی سلیقه ها را راضی می کند!

=================================
412
بی تو نامه‌های من: دالان بهشت
http://bitonameh.blogfa.com/post/466
مه تاب-بهمن91

و ایضا برزخ اما بهشت (نازی صفوی)اما از بین تمامشان دالان بهشت چیز دیگری ست و فقط من ِ اوی امیرخانی برایم با دالان بهشت در یک حد از دوست داشتن است...
=================================
411
گرادیوا:یک روز ِآبی ِسرد
http://dimitte.blogfa.com/post/89
میم ح-بهمن91
امروز مراسم اهدای جوایز جشنواره در فرهنگسرای اندیشه برگزار شد . روز بسیار بسیار دلنشینی بود . از آن روزهای آبی ِسرد . دیدن آدم هایی با فکرهایی بلند که زحمت ها کشیده اند و عمیق و سرشار راه را ادامه داده اند و رسیده اند به جای که ما حال میتوانیم از وجود پر انرژِی و با ارزششان استفاده کنیم . از جمله  این افراد عرفان نظر آهاری که مهمان ویژه ی این جشنواره بود .کلی نور و سبز بودن همراه داشت و من به چشم همه ی بزرگی را در این انسان دوست داشتنی دیدم . فرصتی پیش آمد که با او هم کلام شدم و به او گفتم که انسان هایی کمی چون او " نور" ِمحض هستند . دل ِپر گلایه ای داشت و چقدر شرمگین میشود آدمی . حس مرگ به آدم دست میدهد وقتی گفت جدیدا از آثارش سرقت میکنند و به اسم های مختلف به چاپ میرسانند . انقدر این عمل زشت است که قدرت هیچ دلداری دادنی نداشتم و فقط دستش را به مهر فشردم که یعنی آدم های بزرگ همیشه پر بوده اند از مشکلات ِاین چنینی . تاب بیاور .. . باشد که روزی .. .!
باز هم از دیگر نورها ، آقای رضا امیرخانی بود . از نزدیک دیدنش لطفی عظیم داشت به خصوص که من با کتاب ِ"من ِاو" شناخته بودمش و الان درست میدانستم چه شخصی رو به رویم ایستاده . مثل یک دوست قدیمی ، صمیمی بود و لبخند های گرم عمیق میزد . به او گفتم که افکارتان بلند است مثل آفتاب . او متواضع تر از این حرف ها بود خنده ای کرد و گفت : " این طورها هم نیست . ما فقط سعی میکنیم کار خودمان را خوب انجام بدیم " اما میدانم که این فقط یک جواب خاضعانه بود . خیلی از آدما خوب حرف میزنند خوب مینویسند و خوب لباس میپوشند و همه این افراد در جایگاه خود ، خوب عمل میکنند ولی فقط بعضی از این آدم ها  هستند که خوب حرف میزنند اما دقیق تر میشنود ، خوب مینویسند اما پیش از آن عمیق تر فکر میکنند ، خوب لباس میپوشند اما باطن زیباتری دارند .. .آقای رضا رفیع نازنین با طنزهای متفکرانه ی زیبایش .. . و کلی آدم ِدوست داشتنی ِدیگر که امروز به بهانه ای ، دیدمشان .. .
=================================
410
ردپای این روزها:ردپای شصت و هفتم
http://najvanradepa.blogfa.com/post-72.aspx
شیرین نجوان-بهمن91

زندگی در طهران

بلاخره کتاب «من او»، نوشته «رضا امیرخانی» را بستم. چند ماه بود که در صفحات سیصد این رمان گیر کرده بودم و تکان نمی خوردم. انگار نمی خواستم تمامش کنم. یه جورهایی شده بود حذف کننده لحظه هایی که نمی خواستم حس شان کنم. به همین خاطر همیشه کنارم بود. گاهی روی میز، گاهی روی مبل و گاهی کنار بالشم روی تخت. در این چند ماه گذشته هر وقت می خواستم نباشم شیرجه می زدم به «من او». می رفتم به خانه فتاح ها. می رفتم در گودی های طهران قدیم قدم می زدم. می رفتم درجمع خانواده و محله ای پر جنب و جوش. پر از حرف، پر از اتفاق، پر از عشق. می رفتم تا کوره پزخانه خانواده فتاح، بین کارگرها.  روزهای کشف حجاب. روابط محکم بین همسایه ها. اعتقادات. نگاه ها. هفت کور. تکه کلام ها. چقدر حضور در دنیای این رمان را دوست داشتم. فکر می کنم به دلیل تصویرسازی قوی نویسنده، من هیچ وقت زندگی چند ماهه در صفحات «من او» را فراموش نخواهم کرد. در این رمان، راوی از ابتدا، انتها را برایت شرح می دهد. بعد لحظه لحظه اطلاعاتت را بیشتر می کند. بعد هر چه بیشتر پیش می روی می فهمی که باید عمیق تر بدانی و در آخر متوجه می شوی که تازه به پایان «من او» رسیده ای. گفتگوی راوی های داستان با هم، فلش بک های شفاف و رشته محکم داستان از جمله امتیازهای این رمان بود... و بخش هایی که از «من او»  در ذهنم ماندگار شد:

-         فتاح - یکی از شخصیت های اصلی رمان - در واکنش به  اتفاق های کشف حجاب در زمان رضاشاه:«مملکت ما از دیار کفر پلید تر است! دست کم در کفرستان به قاعده ای آزادی هست که هر کسی آن طور که خواست زندگی کند. اما این جا اجبار است که آن طور که دیگران می خواهند، زندگی کنیم. آدم باید آن طور زندگی کند که خدا می خواهد اما اگر نشد آن طور که خودش می خواهد به ز آن طور است که دیگران می خواهند...»!

-         « تنها بنایی که اگر بلرزد محکم تر می شود، دل است! دل آدمی زاد باید مثل انار چلاندش تا شیره اش در بیاید... حکماً شیره اش هم مطبوعه! اما دل آدم را که می ترکانند، دیگر شیره نیست، خونابه است...باز هم مطبوعه؟»

-         «آزادی یعنی هوا! مهم نیست که بشناسی اش. مهم این است که در آن نفس بکشی... این را به آن هایی می گویم که خیال می کنند با سخن رانی شان باید به ما آگاهی بدهند. آزادی بدیهی است. تعریف نمی خواهد...»

-         «اگر یک آدم خوب، خیلی خوب، میان یک جمع نباشد آن جمع به شمار سه از بین می رود. گرگ ها هم را پاره می کنند... پس نخ تسبیح همان آدم خوب است. همان کار خوب است..»

=================================
409
ایکنا: وقتی پای سانسور به كوچه نقاش‌ها می‌رسد!
http://ca.iqna.ir/fa/news_detail.php?ProdID=1162281
...-دی91
در ادامه نقد كتاب‌های حوزه دفاع مقدس، نگاهی نقادانه به كتاب «كوچه نقاش‌ها» انداخته‌ايم كه به قلم نويسنده جوان كشورمان راحله صبوری به رشته تحرير درآمده و در اين اثر كه مشتمل بر 16 فصل است، خاطرات يكی از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس از آغاز زندگی تا سال 67 را با نگارشی نوين كه نمونه آن را در كتاب «من او» اثر رضا اميرخانی پيش از اين ديده بوديم نگاشته است...
=================================
408
انگار گفته بودی هانی: رضا امیرخانی!!!
http://www.hanilam.blogfa.com/post/19
hani-دی91

آهای رضای امیرخانی سلام!

پای رفتنم لنگ عصای درویش مصطفاست!

اوی من که رفت "من او" آنقدر تنها شد که کاری از غیرت "قیدار" ت هم ساخته نیست!!!

سلامم را به هفت کورت برسان "بیوتن"که شدم ردم کردند...

رضای امیرخانی "از به" به خلبانت رسید یا نه؟؟؟

راستی خیال خط خطی هایت خرابمان کرد!!!

قلم بردار...


=================================
407
خبرگزاری دانشجو:روایت رضا امیرخانی از شهید نواب صفوی
http://iusnews.ir/?pageid=172311&%D8%B1%D9%88%D8%A7%DB%8C%D8%AA%20%D8%B1%D8%B6%D8%A7%20%D8%A7%D9%85%DB%8C%D8%B1%D8%AE%D8%A7%D9%86%DB%8C%20%D8%A7%D8%B2%20%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF%20%D9%86%D9%88%D8%A7%D8%A8%20%D8%B5%D9%81%D9%88%DB%8C&1391-10-27
...-دی91
خبرنامه دانشجویان ایران:  قرار بود از سید مجتبا بگویم. شهید سید مجتبا نواب صفوی... سید مجتبا بچه با صفایی بود. مخی بود. کله کلاس بود. باهوش بود و مومن. با همه هم می‌پرید.

گروه دین و اندیشه «خبرگزاری دانشجو»؛ امیرخانی است و «من او»؛ من او است و لحظه‌هایی ناب از تهران قدیم و آدم‌هایش. یکی از شاه‌بیت‌های «من او» روایت نویسنده است از سید مجتبا؛ سید مجتبایی که امیرخانی چهره‌ای از او را به تصویر کشیده که کمتر شنیده بودیم، دیدن که جای خود دارد.

... قرار بود از سید مجتبا بگویم. شهید سید مجتبا نواب صفوی... سید مجتبا بچه با صفایی بود. مخی بود. کله کلاس بود. باهوش بود و مومن. با همه هم می‌پرید. از نجف که بن کن کرد به سمت ایران، اول توی یک زیرزمینی در شاه عبدالعظیم ساکن شد. بعدها کرایه آنجا را هم ما دادیم. یعنی من به باب جون گفتم و پول کرایه را از میرزا گرفتم. اول از همه هم فرستاد دنبال من و کریم. من و کریم رفتیم پهلویش. مریم و مهتاب چند سالی بود که رفته بودند فرانسه.
=================================
406
یادداشت‌ها...: - چراغ های رابطه تاریکند*
http://bid-e-majn00n.blogfa.com/post/263
بید مجنون-دی91
باید امیدوار بود به روزی که می شود بیایی خانه و به هیچ چیز فکر نکنی و شیرجه بزنی در دنیای کتاب ها. از شعرهای نو تا حافط و مولانا از کتاب های روانشناسی آبدوغ خیاری که همه چیز را قورت بده تا رمان های عاشقانه ی آبکی. از دنیای جودی ابوت تا کوچه پس کوچه های قدیمی علی و مهتابِ امیرخانی.
=================================
405
قابی به وسعت...:کو گوش شنوا؟!!!
http://parimah71.blogfa.com/post/71/%DA%A9%D9%88-%DA%AF%D9%88%D8%B4-%D8%B4%D9%86%D9%88%D8%A7-
حا نیه-دی91
غم تکانی مثل خانه تکانی است. خانه فقط تمیز می شه. همین. غم تکانی هم مثل همینه. فقط غم هات مرتب می شن. همین. نمی شه دور ریخت.
*رضا امیرخانی
سلامم:)
راست میگه والا..ولی بدک نیست گاهی همین تکان دادن غم...بعضیا همینم از خودشون دریغ میکنن..
خب دریغ نکن این کارو دختر گل,پسر خوب,شما دوست عزیز,
حتی خودم(خودم , نکن این کارا رو:اخم)

بعد بعضیا رو اصن نمیشه از فاز غم و غصه دراورد.قیافشون 2 سال گریه داره همیشه خدا !خب حداقل اولویت بندی که میشه کرد...نمیگیم بخند ولی لااقل اینقدر تلخ نباش.

حالا یه سری دیگه همیشه عضو خنثی به حساب میان ولی قشنگ بلدن حال خوش بقیه رو ناخوش کنن:|

به خیالت اگر انگشتر به دستت کنی و از صبح تا شام معتکفِ مسجد شوی و زیر لب کانه قل قل سماور ذکر بگویی، چیزی می شوی؟ به هوا پَری مگسی باشی، بر آب روی خسی باشی، بی‌جا گفته که دل بدست آر، تا کسی باشی… حکما باید دل از دست داد. نه که به دست آورد. دل از دست داده، کس باشد یا ناکس، باکش نیست.

*رضا امیرخانی
 
خب حرف حق جواب نداره..آقا ما توقع نداریم دل به دست بیاری ,فقط حال خوبمونو خط خطی نکن.
جدا من اگر یه همچین آدمی رو نمیشناختم باور نمیکردم حرف رضا امیرخانی رو..
میشه آدم سه وعده نماز جماعتش و هر روز زیارت حرمش ترک نشه ولی اینطور قادر به شکستن دل بقیه باشه.:|
خدافظ:(

=================================
404
دل نوشته: من او توی من
http://ghazalghazal.persianblog.ir/post/89/
آزاده-دی91
  

از اونجایی که من هر چند وقت یک بار باید ارادتمو به نویسنده مورد علاقه م نشون بدم. این بار دو تیکه از متن کتاب من اوی رضا امیر خانی روبراتون میذارم و توصیه دارم به خوندنش.

=================================
403
...:
http://boots1359.mihanblog.com/post/1
سیزده پنجاه و نه-دی91

سر چهارراه باید باز به ایستم چراغ عابر پیاده قرمز است دور و برم را نگاهی می اندازم عابرین كه رد می شوند خیابان هم خلوت است رد شوم تا كسی نیست . مرا ندیدند می خندم خندای از دل اما روی صورتم آثاری از این خنده نیست كتاب فروشی باز است . وارد می شوم وقت تنگ است كه وصف كنم مغازه چهار طرف دیوارهایش را ویترین ها احاطه كرده و كتاب های مدرسه ای و مذهبی بیشتر به چشم می خورد سلام می كنم و می گویم

ببخشید من او دارید

__ ها

__ كتاب رمان من او رو دارید

__ نه

خدا حافظی می كنم حتی الان كه دیگر نگاهش را به كتاب های زیر ویترینش مشغول كرده .می روم می روم از كنار مغازه های جو وارجورو از لابه لای مردمش می گذرم .چشمم را باز می كنم خودم را در جلوی دهنه بازار قدیم می بینم یكی از جاهای سنتی و قدیمی شهر است روبه روی بازار چند مال خرهای عتیقه فروش را می بینم كه پك پك به سیگارشان لب می دهند و آنچنان می بوسند كه فكر می كنی آنها مجنون هستند و از لیلی خود لب می گیرند . خنده ام می گیرد . خودم را باز لابه لای مردم پیاده گم می كنم بوی ساندویج گرم را حس می كنم بچه بودم مادرم مرا كه بیرون می آورد اگر پول كمی هم داشت باز برای من ساندویچ می خرید هیچ وقت دیگر طمع آن ساندویچ ها را در این ساندویچ فروشی ها پیدا نكردم . یادش بخیر.... بعد از مغازه ساندویچی ها ساعت فروشی ها و طلا فروش ها كنار هم در حال چیدمان وسایل خود در پشت شیشه مغازه هستند چشمانم را دوباره به سنگ فرش ها ی خیابان می برم اینجا وضع و اوضایش بهتر از سنگ فرش های بلوار دكتر صادقیست!! .از یك كوچه بزرگ رد می شوم نزدیك میدان شهرداری یك كتاب فروشی را می بینم .  زنی بدون امتنا به من خودش را داخل مغازه می كند خودم را نكشیده بودم عقب الان یك تنه محكم بر شانه ام می نشست و بدون گناه مستحق بد بیراه زن می شدم كه هی مردیكه جلوی چشات باز كن ......

می روم داخل نگاهی به فضای مغازه می اندازم بیشتر از كتاب؛ خرت وپرت های لوازم تحریر و

در اینجا پیدا می شود. آن زنك با یكی از فروشندگان در مورد پس دادن اجناسی كه خریده بود. صحبت می كند .خودم را جمع جور میكنم و یكی از فروشندگان را می بینم و  از او می پرسم ؟؟

_كتاب من او رو داری

__ نه

انگار ناف این كتاب فروش ها را با نه بریدن باید همین سمت پیاده رو را بگیرم و به یكی دوتا دیگر سر بزنم

__ نه آقا نداریم

__ این كتاب چی چی است

__ بله قربان داریم

اخرین كتاب فروشی نور داد به چشمم كه(( من او)) را هم یافتیم كتاب را می گویم ! اما دریغ از بد بدشانسی ما نداشت یا تمام كرده بود و فقط می خواست كتابی دیگر را به من قالب كند خودم را عقب كشیدم نمی خواهم فقط من او را می خواهم  نبود كتابی دیگری از رضا امیر خانی را بدهید  پاهایم  به برگشت مقصد زمزمه می كرد و من دیگر جانی بر پای پیاده رفتن نداشتم اما آنقدر هول حلیم این كتاب بودم كه پیاده به سر كار برگشتم .

من او در این شهر پیدا نیست . اگر شماره نویسنده را داشتم زنگ می زدم می گفتم:

__ الو الو سلام  كتاب من او را كه نوشتی داری به من  بدهی كه بخوانم!!!؟

 بعدهم  نگاهی می كرد و می گفت: جان ارمیا ندارم. منظورم اینه داشتما دادمش به یكی از طرفدارم هام... شدم مثل داستان بی وتن نویسنده من واو هنوز دارم می گردم البته یكی از دوستانم قول امانت دادن كتابش را داد ولی من می خواستم كتاب را برای خودم داشته باشم . یكی از شما خواننده گان محترم تذكر می دهدكه در شهر شما لنگ كفش هم غنیمت است زود تند سریع برو كتاب رفیقت و امانت بگیر كه شاید او هم به كسی دیگر امانت دهد و بعد .....

نویسنده : مهدی رستگاری


=================================
402
دوره گرد:من من
http://sindookht.blogfa.com/post-46.aspx
محمدرضا-دی91
خیالش نبود زن و مردهایی که از روبه رو می آمدند با آن نگاه های تند و نیش دارشان در موردش چه فکر بکنند. یقه پالتو را بالا زده بود.چتر را از بندش به دور مچ دست فرو رفته در جیب ، حلق آویز کرده بود.باران تند می زد.گفتم که خیالش نبود.شاید هم خیالش بود ولی سر جایش نبود.قدم از قدم که بر میداشت یاد درویش مصظفی می افتاد.منتهی او یا علی مددی می گفت.این پک بر سیگار باران زده.نمیدانم شاید هم در دلش حرف شیج جعفر مجتهدی را تصدیق می کرد.گفته بود که من در قل قل قلیان چیزهایی می بینم که شما در هزار رکعت نماز شب هم نمی بینید.

خیال می کردم در پیاده روی خیابان خانی آباد قدم می زنم.نمی دانم شاید هم دنبال مریم می گشتم.دختری با پیشانی کوچک ،چشمان درشت مشکی با ابروهای به هم پیوسته که هر وقت اخم می کرد تو دل برو تر میشد.که به قول ننه و مامانی دیگر نیازی به سفیداب و سرخاب نداشت.ولی نه ! من که می دانم مریم بعد از جریان عزب اوغلی (عزتی) دیگر نو آفتاب و مهتاب به خود ندید.نور مهتاب را ندید ولی موهای قهوه ای آبشار مانند مه تاب را هر روز میدید.

پس شاید دنبال علی بودم.کـانه مثل خواهر بود.مو نمی زدند.با صورتی استخوانی و قد و قامتی نسبتا بلند.ولی نه! من که می دانم علی همیشه این وقت روز جلو مدرسه ایران کشیک هست. شاید هم دنبال حاج فتاح کمر شکسته بودم.ولی نه ! فتاح آنقدر شکست تا اینکه برید.فکر نکنم غیر از اجل با کس دیگری شوق دیدار داشته باشد. پس تو چه میدانی مردک؟ این تویی که مثل دیوانه ها خیابان بی در و پیکر را با قدم های سه وجبی به قاعده دست خودت متر می کنی! نکند دنبال گذر کریم هستی؟ آه کریم چه کردی با خود؟! قمه،برادران شمسی که قرار بود فقظ یک نفر باشد نه شش نفر،قاجار خرفت.قمه.فکر کنم کافی بودن برای ساختن کار کریم!

می خواهم دوباره از مریم عروسکی را بسازم که مامانی ساخته بود.می خواهم باز هم همان شیظنت های کودکانه و شور و شوق جوانی را به روح مریم بدم م. می خواهم بدانی که دوست داشتم همان دختر مغرور و لجوج زود رنج دست نیافتی می شد.حداقل برای ابوراصف ! عشق مریم به ابوراصف فکرم را برید.

فکر ابوراصف را کرده ای؟ باشد که عجم نبود! مریم شوهر الجزایر تبارش را دیوانه وار دوست داشت.به یاد داری که قلب او را تپانیده تپانیده بلعید؟! بهتر است که بدانی مریم دیگر آن دختر ناز پرورده ی مامانی و نوه دردانه حاج فتاح نیست! و حالا صاحب یک هلیا است که قلب ابوراصف پدر را در ظرف راست سینه خود جا داده .

فکر رضا را،امیرخانی را می گویم کرده ای؟ او بیشتر از تو دلش به حال مریم سوخت.فکر می کنی او دلش نمی خواست آجر های علی و مه تاب را کنارهم بچیند؟ فکر می کنی او دوست نداشت برای یک بار هم که شده علی ، مه تاب را به قلب خود بفشارد؟شاید بیشتر از مامانی ، مسیو پرنر صاحب کافه در پاریس از بهم نرسیدن این دو بهره برد.

مادرت را سر نعش ت بنشانند.آه خدا بیامرز کریم چه ها که نمیگفت ! روزی را ببینم که خشتش را روی سرش بکشند.عزتی را می گویم.با همان لباس های آبی که سرش کلاهی گرد و بند دار با آرم شیر و خورشید رفته بود.عاقبت در جاده ای که هفت کور مسیر خود گرفته بودند به مقصد نا کجا آباد برای آباد کردنش.از سر و ته جاده خبر ندارم.فقظ شنیدم که دیگر عزب اوغلی آن شب که نه.بلکه دیگر هیچ وقت بر نگشت.فکر می کنی آه مریم یقه یونی فرمش را گرفت؟! فقظ بدان که همه هفت ضربه چاقو چشم بسته زده شده بود.

تا شاید من ، تو ، علی ، مریم ، و از همه مهمتر و بیشتر رضا آرام بگیرد.


=================================
401

Changeling: از من به او

http://www.changeling.ir/?p=1686
م-آذر91


کتاب های رضا امیرخانی چه داستان باشند چه رمان چه سفرنامه و چه غیرداستانی شامل چند ویژگی مشترک هستند که آن ها را خواندنی کرده است. در واقع این خصوصیات از نوع نگاه و شخصیت نویسنده به آثارش منتقل شده است. این ویژگی ها که در شش کتاب برگزیده من از بین یازده کتاب چاپ شده امیرخانی هم وجود دارد عبارتند از:

-بسیار قلم سرگرم کننده ای دارد. از نظر من قابلیت مفرح بودن و سرگرمی مهم ترین ویژگی یک پدیده می باشد.

- ادبیات شیرین و ساده ای دارد که برگرفته از تسلط و مطالعه عمیق نویسنده از آثار کلاسیک داستانی و دینی می باشد.

-در غالب آثار او بحث ورزشی و به خصوص فوتبال حضور دارد. از مسابقات فوتبال در دانشگاه در رمان اِرمیا تا بررسی آثار نفت در خصوصی سازی پرسپولیس و استقلال در کتاب نفحات نفت می شود مثال زد تا آنجا که در جانستان کابلستان شرح می دهد که در قهوه خانه ای در افغانستان همه مشغول تماشای بازی دِربی تهران هستند.

-ماورای بحث فوتبال و ورزش ، نگاه جوانمردی در اکثر آثار او به چشم می خورد. نگاهی که در آن تختی به عنوان نماد بارها در کتاب هایش خودنمایی می کند. صفتی که مدام در سفرنامه اش جانستان کابلستان ، مردم افغان را به آن توصیف می کند و هم چنین صفتی که رمان آخرش قیدار را بر اساس آن طرح ریزی کرده است.

-ایده پردازی و خلاقیت ویژگی دیگری است که در قلم امیرخانی بارها حس می شود. رسم الخط خاص او زبانزد است. سبک کارش خلاقیت های مخصوص به خود دارد. سبکی نو مانند آنچه در من او می بینیم که از دو نوع توأمان نگاه اول و نگاه سوم شکل می گیرد و یا داستان بلند و خلاقانه ازبه که داستان به شکل نامه به نامه پیش می رود چیزی شبیه بابا لنگ دراز جین وبستر با این تفاوت که شخصیت های این داستان خیلی بیشتر هستند. خلاقیت در جریان داستان ها هم به چشم می آید. ایده های جالب در بین داستان ها فارغ از اینکه صحیح است یا خیر بسیار جذاب هستند. از روش گدایی هفت کور و نوشتن نام مهتاب و علی در کوره پزی حاج فتاح در من او تا ایده های کارآفرینانه و خلاقانه اش در نفحات نفت و حساسیت هایی که قیدار در پی ریزی عمارت قلهک به خرج می دهد همه به جذابیت های داستان های او اضافه کرده است.

-نگاه علمی و دانشگاهی به مسائل یکی دیگر از ابعاد نگاه نویسنده است که به آثارش منتقل شده است. به این معنا که امیرخانی همچون یک دانشجوی دغدغه مند و البته باهوش همواره در کتاب هایش در حال جستجو و حل مسائل جدید است. و از عقب ماندگی و کندذهنی در هر موضوعی بر می آشوبد. نگاهی که باعث می شود در اِرمیا به سیستم کند و بروکراتیک آموزش دانشگاه نقد وارد کند، نگاهی که در نشت نشا و نفحات نفت در جستجوی ریشه و حل بسیاری از مسائل بر می آید و نگاهی که در جانستان کابلستان به شکل نگرانی برای احیای ادبیات فارسی و تاریخ بروز می کند.

-نگاه ارزشی امیرخانی البته بر جذابیت داستان هایش افزوده است. شخصیت های اول همه داستان های او به هر حال فردی نمازخوان، مسلمان و متعهد به امور شرعی می باشد. اِرمیا که جوانی پرشور از جبهه برگشته است. علی و خوانواده اش از خوانواده های اصیل خانی آباد تهران هستند که کشف حجاب را تاب نمی آورند. در کتاب ازبه سه شخصیت اصلی داستان فرمانده هان نیروی هوایی هستند. و نهایتاً قیدار که لوتی مسلک است و دستبوس سید گلپا به پرداخت خمس سالانه متعهد است و همه کامیون هایش را بیمه “جون” – غلام امام حسین (ع) – کرده است.

-لیبرالیست بودن یا فردگرایی ویژگی دیگری است که در تمام کتاب های امیرخانی موج می زند. شخصیت اول داستان امیرخانی در همه رمان هایش دارای ثروت غنی است. این ثروت معمولاً از کار و دست رنج آباء و اجدادی به زحمت کسب شده است. اِرمیا در اِرمیا از یک خوانواده ثروتمند است. علی در من او همین طور. قیدار در قیدار هم که گاراژدار است. به نوعی همه این شخصیت های اول بسیار بخشنده و بزرگوار هستند. به راحتی کارگران و جمعی را حقوق می دهند. اهل انعام دادن هستند. مهمانی های بزرگ می دهند که در آن ها خیر سفره به اهالی فقیر بیشتر می رسد. بذل و بخششی که به نظر می آید از صفت کرم و جوانمردی نشأت می گیرد. صفتی که پر بیراه گفته نشده است اگر بگویم خود نویسنده نیز دارای چنین شخصیتی می باشد.

-و به عنوان یکی دیگر از ویژگی ها که شاید ربطی به آثار ندارد اما دلیلی دیگر باشد برای پرمخاطب بودن آثار امیرخانی این است که او همواره در تعامل با مخاطبانش می باشد. اینکه کوچک ترین بازگویی و نقد و تعریفی از کتاب هایش را در سایت اِرمیا لینک می زند و جمع آوری می کند نشان از این دارد که تک تک واکنش ها را می بیند و در نوشتن اثر بعدی از آن ها استفاده خواهد کرد. چنان که می گوید بخاطر پیچیدگی بیوَتن برای مخاطبان زبان نوشتنش را در آثار بعدی ساده تر کرده است. وقتی امیرخانی از نگاه مخاطبانش در فضای وب استقبال می کند به نوعی مشتریان کتاب هایش را چند برابر می کند.

- آموزنده بودن این شش کتاب ویژگی غیر قابل انکار دیگری ست. به هرحال این شش کتاب را بخوانید چرا که هم تفریح کرده اید و هم آموزنده هستند.


در همين رابطه :
. آن چه در وب راجع به من او نوشته‌اند (19) +فروش تلفنی چاپ سی و هفتم رمان من او400+ داستان پرمایه‌ای نیست396+من او می‌تواند داستان من و تو هم باشد394+برای پذیرفتن من او به عنوان رمان باید بخش‌هایی از آن را حذف کرد، جناب یوسفعلی میرشکاک390+امیرخانی در من او تونلی هزار تو حفر کرده است، جناب محمد عزیزی386
. آن چه در وب راجع به من او نوشته‌اند (18) موفق‌ترین نویسنده متولد دهه‌ پنجاه 379+آیا در ادبیات فارسی رمان عرفانی داریم؟377+امکان خرید من او در سام376+تهران در جای جای رمان‌ها، تهران امروز368+فردانیوز و رمان‌های محبوب365+
. آن چه در وب راجع به من او نوشته‌اند (17) +مسلمانان میانمار و من او+استاد سلحشور و صفحات سفید من او+اگر روزی دخترم دلیل حجاب را از من پرسید...+من او برای چهارمین بار+جناب احمد میراحسان، امیرخانی یک مومن تمام عیار است و نویسنده+احساس است، مزرعه نیست که شخم‌ش می‌زنی!+بهترین رمان ایرانی که خوانده‌ام+کجای این چرت و پرت‌ها رمان است+
. آن چه در وب راجع به من او نوشته‌اند (16)  +خانی‌آباد یادآور اصالت تهران است+با این جدانویسی در نهایت چه از زبان فارسی باقی خواهد ماند؟
 . آن چه در وب راجع به من او نوشته‌اند (15)
. آن چه در وب راجع به من او نوشته‌اند (14)
. آن چه در وب راجع به من او نوشته‌اند (13)
. آن چه در وب راجع به من او نوشته‌اند (12)
. آن چه در وب راجع به من او نوشته‌اند (11)
. آن چه در وب راجع به من او نوشته‌اند (10)  
. آن چه در وب راجع به من او نوشته‌اند (9)
. آن چه در وب راجع به من او نوشته‌اند (8)
. آن چه در وب راجع به من او نوشته‌اند (7)
. آن چه در وب راجع به من او نوشته‌اند (6)
. آن چه در وب راجع به من او نوشته‌اند (5)
. آن‌چه در وب راجع من او نوشته‌اند (4)
. آن چه در وب راجع به من او نوشته‌اند (3)
. آن چه در وب راجع به من او نوشته‌اند (2)
. آن چه در وب راجع به من او نوشته‌اند (1)

  نظرات
نام:
پست الکترونيک:
وب سايت / وب لاگ
نظر:
 
   
 
   
   صفحه نخست
   يادداشت
   اخبار
   تازه ها
   يادداشت دوستان
   کتابها
   درباره نويسنده
   تيراژ:٨٦٠٢٥٠
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
 

 
بازديد کننده اين صفحه: ١١٧٢٨
.کليه حقوق محفوظ است
© CopyRight 2008 Ermia.ir & Amirkhani.ir
سايت رسمي رضا اميرخاني
Because when the replica watches uk astronauts entered the replica watches sale space, wearing a second generation of the Omega replica watches, this watch is rolex replica his personal items.