جهت سهولت دسترسي كاربران، هر بیست مطلب مرتبط در يك صفحه ذخيره خواهند شد. براي ملاحظهی 620 نظر قبلي به لينكهاي پايين صفحه مراجعه فرماييد.
=====================================
640
کلبه عشق من و تو:...
http://man11to.blogfa.com/post-101.aspx
میتی-آذر91
یکی دیگه از برنامه هام مطالعه است که در حال حاضر دارم کتاب قیدار از کتابهای رضا امیرخانی رو میخونم که خیلی خیلی خوب هست و به شما هم توصیه میکنم حتما بخونیدش.
=====================================
639
پارسی نویس:از آدم بی خطا می ترسم
http://www.parsinevis.com/1391/09/%D8%A7%D8%B2-%D8%A2%D8%AF%D9%85-%D8%A8%DB%8C-%D8%AE%D8%B7%D8%A7-%D9%85%DB%8C-%D8%AA%D8%B1%D8%B3%D9%85/
حسین فاطمی-آذر91
این حرف سنگین است… خودم هم میدانم.
=====================================
638
الف تا نون:از ارمیای من به قیدار او
http://aleftanoon.mihanblog.com/post/79
محمد-آذر91
چاپ اول قیدار هفت هزار تومان بود. (توضیح سایت: قیدار از چاپ اول تا هفتم به قیمت نه هزارتومان منتشر شده است) نخریدم؛ چرا که هر چند مفت خور نیستم اما مفت خوانی را تا اندازه ای دوست دارم و البته فرصت خواندن هم نداشتم. گذشت تا اینکه شبی دیدم در کنار ورودی هیئت به نیت کار فرهنگی ی اضافه بر سازمان عزاداری، کتاب می فروشند. قیدار را دوباره آنجا دیدم، داغ دلم تازه شد؛ چند بار با دوستی تماس گرفته و پیامک فرستاده بودم بلکه او قدم پیش بگذارد، قیدار را بخرد و بنده نیز بتوانم مفت خوانی کنم اما نشد که نشد. هر جور بود مبارزه با نفس کردم و چاپ چهارم کتاب که قیمت درون جلدش نه هزار تومان بود را به قیمت هفتاد و شش هزار ریال! خریدم و از اینکه عزتمندانه و با سخاوت چاپ اولش را نخریده بودم تأسف خوردم! ... کتاب جالبی بود و نشان میدهد امیرخانی مسیری را که انتخاب کرده همچنان ادامه میدهد مسیر اندیشه، تحلیل، ابراز و القائی که شاید ناشی از جبر خاستگاه طبقاتی او باشد جبری که نتوانسته به آزادی برسد و باعث شده امیرخانی، ارمیا را برخاسته از بالاشهر تصویر کرده و در کنار مصطفای پایین شهری قرار دهد. جبری که ناشی از خاستگاه طبقاتی امیرخانی است همان طبقه ای که دولت و حکومت را در یک جنگ زرگری مقابل خود نشان داده و موجب می شود امیرخانی در "بیوتن" خشم و نفرتش را از آقای "گاورمنت" ابراز کند و از آنجایی که حکماً او معتقد است "لابد للانسان من امیر بر او فاجر" و چون خرمندان روزگار آنارشیسم را غیر قابل تحقق میداند گویا به دنبال حکومتی ارباب رعیتی اما نه از جنس وارداتی بلکه از نوع بومی و از جنس "فتاح ها و قیدارخانی" است. امیر خانی در "سفر به سیستان" نوشت: «مومن در هیچ چارچوبی نمی گنجد» اما نشان داد که فکر سرمایه داری در هیچ چهارچوبی نمی گنجد و توجیه گر تفرعن در نوع ضعیف و قیداری اش است. شاید اگر او خجالت نمی کشید چاپ های بعدی ارمیا را تغییر می داد و اینبار مصطفی و ارمیا را نه دوشادوش هم بلکه شخصیت مصطفی را محصول ذره پروری و بنده نوازی ارمیای بالاشهر نشین تصویر می کرد شاید به زعم امیرخانی اکثر پیشگامان شهادت از مرفهین و کاخ نشینان بوده اند؟! امیرخانی در "ارمیا" نقش اول
داستان را لگدمال حوادث پس از رحلت حضرت امام تصویر کرده و در "بیوتن" شفاف تر از "ارمیا" قربانی شدن ارمیا را
محصول اندیشه آقای گاورمنت می داند امیرخانی فراموش کرده است که بساط دفتر و دستک بروکرات هایی مثل آقای گاورمنت با "زر" تکنوکرات هایی به پا می شود که امیرخانی مخاطبش را در نفحات نفت به سوی اندیشه آنها فرا می خواند؛ اقتصاد آزاد از نوع آمریکایی اش. همان اقتصادی که حاجی بازاری "آژانس شیشه ای"به رخ ارمیای فیلم می کشد.
هرچند امیرخانی در پایان "بیوتن" رهایی و سردرگمی میان فکر دولتی و اقتصاد سرمایه محور را نتیجه گرفته و می نویسد: اللهم ارحم من لایرحمه العباد و اقبل من لا تقبله البلاد اما پیش از آن و در خلال داستان تلویحا بر باطن مومنین به آیین اقتصاد آزاد صحه گذاشته و زندگی امثال "خشی" در آرامنشهر رفاه را بهتر از زندگی "ارمیا و سهراب" در فضای مدیریتی آقای گاورمنت تصویر می کند. تلویح و اشاره ای که در نفحات نفت صراحت پیدا کرده و نویسنده ای که طبق نقلی
(سلسله راویانش نزد نگارنده محفوظ است) بغض سه لتی های حجتیه ای را در سینه دارد مجبور می شود برای فرار از میدان جنگی که بدست تکنوکرات ها و شخصیت های آرمانی او ساخته شده است به سوی "جانستان کابلستان" فرار کند و به مقایسه هنر به کار رفته در کاشی های دو مسجد هرات و گوهرشاد بنشیند و اینبار نیز هنر را نه برای بیان "اسلام فقرای دردمند، اسلام پابرهنگان، اسلام تازیانه خوردگان تاریخ تلخ و شرم آور محرومیتها" بلکه برای هنر و شاید برای فرار از شرایطی که به زعم امیرخانی سه لتی های حجتیه ای بوجود آورده اند دنبال کند و اصلا احتمال نمی دهد آنچه او از آن فرار می کند نتیجه همان اندیشه های زر آلودی باشد که عزلت نشین فتنه به آن فرا می خواند؛ مومن به اقتصاد سرمایه داری در هیچ چهارچوبی نمی گنجد! امیرخانی هنوز باور ندارد که پیامبران اقتصاد آزاد از گنده نامی به گندنامی رسیده اند و چون چنین واقعیتی را اعتقاد نکرده است همانند یک مرد "رجل" از ورای "قیدار" بیرون می آید و به سوی اندیشه پیامبران زر فرا می خواند. پیامبران همان جامعه ای که "سید گلپا"های قلابی اش نمی توانند همچون شیخ هایی که سید هستند ابوذروار قیدار ها را مخاطب قرار داده و حکیمانۀ "ما رأیت ثروة موفورة الا و فی جنبها حق مضیع" را فریاد کنند. قیدار امیرخانی ترجیح می دهد همیشه روزگار ذره هایی باشند تا قیدارها به بهانه مروت و جوانمردی خودی نشان داده و ذره پروری کنند ذره هایی که می توانند توجیهی برای انباشت ثروت باشند و بودنشان باعث می شود که "اشکوب بالا و پایین" نشینی معنا پیدا کند. قیدار امیرخانی مدعیانی را ترسیم که با ادعای درویشی به جای پشمینه "پالتوی پشم انگلیسی" می پوشند هر چند حکما امیرخانی معتقد است پوشیدن پالتوی پشم انگلیسی منافی درویشی نیست و آنچه منافات دارد تعلق خاطر است که قیدار نشان داده تعلق و وابستگی به "کت و قابلمه و اسکناس و وسپا و اتول" ندارد اما شاید امیرخانی متوجه نشده که لوطی گری آنگاه که ریشه در
غرور و نخوت داشته باشد نشان دهنده عدم تعلق نیست همان غروری که اجازه نمی دهد قیدار بر سر سفره دیگران بنشیند و ... هر چند احتمالا به اعتقاد
امیرخانی وعظ نااهل کاری برای سرگرمی خاله زنیکه ها و عمقزی هاست و از اینرو "منبر موقوفۀ لنگر پاسید قیدار باید در قسمت زنانه حسینیه" قرار بگیرد اما ای کاش امیرخانی سری به سید منبر نشین فیضیه و صندلی نشین حسینیه جماران می زد شاید وعظی از زبان اهلش
تلنگری برایش می شد که "کاخ نشینی خوی خودش را هم می آورد". امیرخانی در "سرلوحه ها" خود را سپاسگذار پروردگاری می داند که باعث شد توسط مردی "رجل یسعی" گرفتار کافه نشینی نشود اما گویا به انذار آن مرد توجهی نکرده است "تنها کسانی تا آخر خط با ما می مانند که طعم فقر و محرومیت و استضعاف را چشیده باشند" اگر عده ای روزگاری در کافه های خود می نشستند و در ابرهای دودی گرد سرشان مشق تز، آنتی تز، کمون، توده و انقلاب می کردند امروزِ روزگار نیز کسانی در قامت شریعت باورانِ طریقت پیشه توجیه گر حقیقت سرمایه داری شده اند! شاید اشاره گذرایی کافی باشد که باید نسبت به طریقت این کافه نانشینان بدبین باشیم چرا که گاهی برای جذب حداکثری مریدان و مخاطبان، شریعت را به بهانه طریقت توجیه کرده و در کنار حسینیه برای تفریح مطرب خانه قرار داده و نشان می دهند نویسنده تا اندازه ای در چهارچوب نمی گنجد.
-مروت و جوانمردی همیشه به چهارلیتری بنزین دست مردم دادن نیست... گاهی نیز مروت و جوانمردی و در یک کلمه قیدار منشی اقتضاء می کند پس از یک تحلیل گزنده "شاید"ی بگذاری بر سر همه برداشت هایت هر چند در دل تحلیل نیز کم شاید و یحتمل نیامده باشد چرا که بیشتر نوشته با استفاده از صورتهای ذهنی قدیمی است. به هر حال امیرخانی را سالها قبل با ارمیایش آغاز کردم و از آنجایی که سلسله امیرخانی، ارمیا و محمد(نگارنده) به یک مراد
مشترک باز می گشت در ارمیای او حلول کرده و ارمیای او ارمیای من هم شد. بارها نیز کتابهای داستان نویس پر اطلاع و رندی را که مرید حضرت امام می دانستمش به دوستان توصیه کرده ام اما به هر حال نمی توانم از کنار نویسنده ای که به اعتقادم تا اندازه ای از آرمانهای مرادش فاصله دارد بیخیال و بدون نقد عبور کنم.آرمانهایی که از خوش نامی و پر نامی، به بدنامی و گم نامی در دوران توسعه اقتصادی و سیاسی رسید و هر چند "طوبی للغربائی" که وابسته به اقبال یا ادبار خلق نیستند اما شکر خدا آرمانهای غریبانه آن "غریب مقتدر"به وسیله کسانی که شاید امیرخانی آنها را نئو حجتیه بداند زنده شد. صالح و طالح متاع خویش نمودند *** تا که قبول افتد و که در نظر افتد ...حق حق
امیرخانی از زبان قیدار نوشت : قیدار هوسش را به خدا و دین گره نمی زند ؛ محمد نیز عینا همین نکته را درباره بسیاری از حرفهایش اقرار می کند. =====================================
637
کارگاه قلم: متفاوت ترین کلاس زندگیت!!!
http://classedastan2.persianblog.ir/post/8/
زهرا-آذر91
قرار بود هرکسی صفحه اول 4 تا کتاب و بخونه و بیاد تعریف کنه که قضیه از چه قراره و چطوری ماجرا شروع میشه. داستان باید اونقدر جذابیت داشته باشه که تو با خوندن همون صفحه اول دیگه دلت نخواد اون کتاب و زمین بذاری یه ضرب بخونی تا آخرش !!!! ار توصیفاتی که شد فکر کنم فاتحه مصطفی مستور خونده شد.(البته در مورد کتابایی که اونجا خوندیم) . رضا امیرخانی امتیاز قابل قبولی گرفت. داستان نویسی صادق هدایت و جلال آل احمد و ...... که داستان نویسی نوین و راه انداختن مورد ستایش واقع شد. کتابای معروفی که در جامعه مورد اقبال عمومی واقع شده بودن و بعضی ها هم که الکی به این افتخار رسیده بودن مورد انتقاد قرار گرفت.(برای اینکه تبلیغ کتابا نشه از ذکر نام معذوریم.)
=====================================
636
درخشش ستاره: باید گذراند...
http://derakhshesh3tare.blogfa.com/post-290.aspx
ستاره و محمدحسین-آذر91
خلاصه که اگر جمعه مریض نمیشدم آخر هفته خوبی بود... میخوام روی وقتم برنامهریزی بهتری داشته باشم اگر بشه... قیدار رو به نیمه رسوندم و باید تمومش کنم، یه کم اوضاع خونه رو باید سرو سامون بدم .
=====================================
635
...
http://mercyfromlonelysky.blogspot.com/2012/11/blog-post_28.html#links
nasibe-آذر91
کتاب قیدار دستم بود تا همین الان و همینطور که میخوندم، لواشک به اون بلندی رو که دیروز از دانشگاه اومدنی گرفتم رو میخوردم. من در کنار این لیست بلند بالایی که دارم برای یاد گرفتن، یاد گرفتن طرز درست کردن لواشک اولویت داره تووشون
=====================================
634
بر بساط نکتهدانان: درباره قیدار
http://nokte.parsiblog.com/Posts/234/%D8%AF%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D9%87+%D9%82%D9%8A%D8%AF%D8%A7%D8%B1/
محمدکاظم حقانی فصل-آذر91
قیدار را خواندم. حس خوبی داشتم وقتی که خواندم. ولی نشد که بنویسم. حالا با فاصلهای دو هفتهای چند نکته نامنسجم را که به ذهنم میرسد مینویسم.
اول این را بگویم که درباره این داستان نمیتوانم چیزی بنویسم که به نظر خودم مطلب قابلی باشد. به گونهای است که گویا هیچ نکته خاصی در این کتاب نیست که باعث شود به آن حمله کنی یا چند صفحه مفصل ستایش بنویسی. گویا متوسط است. درباره بیوتن خودم احساس میکنم مطلب خوبی نوشتم و احتمالا این را باید گذاشت به حساب خوبی قصه و کتاب.
بگذریم
وقتی امیرخانی می خواست سید گلپا را وارد داستان کند همین که کلمه پژو 404 را خواندم با سابقه ذهنی که داشتم اشکم جاری شد. خواستم نگذارم ولی بیخیالش شدم .
من چند بار دیگر هم با نوشته امیرخانی گریستهام. همان که در رثای سید گلپا نوشت *آخرین تیر ترکش خداوند *
هنوز هم گاهگاهی میروم و آن نوشته را میخوانم و اشک میریزم. لینکش را گوشه وبلاگم گذاشتهام. آن مرثیه را که خوانده باشی میفهمی که سید گلپای قیدار کیست و از کجا آمده است . آخوندی که در قیدار تصویر شده، هر چند یک واقعیت است ولی در واقع یک نمونه است از آنچه امیرخانی از آخوند انتظار دارد.
امیرخانی به جای رمان نوشتن اسطورههایش را به تصویر کشیده. نه این که قصه نگفته باشد. قصهاش را تعریف کرده ولی بیشتر دلش میخواهد آرزوهایش را نقاشی کند.
این آرزوها انگار با نوستالژی پیوند خوردهاند. برای همین باید قصه قیدار در زمانی بگذرد که زمان ما نباشد. در زمانی بگذرد که زنهای خیابانی معضل نباشند و واقعیتی باشند پذیرفته شده. قصه قیدار باید در زمانی اتفاق بیافتد که زورخانه و گودش همچنان داخل زندگی مردم باشد. آدم اصلی قصه امیرخانی باید سوار ماشینی بشود که قد و قوارهاش به آن آدم بخورد. عیاری که امیرخانی تصویر کرده باید وضعش خوب باشد به قاعده گاراژدار اول تهران و کشور حتی.
این داستان باید در زمانی روایت شود که سنت همچنان اصل باشد نه حاشیهای بر زندگی مدرن. علم به معنای مدرنش کارهای نباشد. اصلا قهرمان رمان امیرخانی در دوران ما مرده است.
بیمه جون در قیدار برای من حکم آلبالا لیل والا را دارد در بیوتن.
نویسنده قیدار همچنان انقلابی است. با مسجدیها مشکل دارد با آخوندها هم.
آیا امیرخانی میتواند قیدارش را بردارد و در یک سفر زمانی او را در تهران سال 1400 به تصویر بکشد؟ چنان که ارمیایش را به آمریکا برد؟ نمیدانم
پ ن: قیدار را در سفر تبلیغی در روستا چمکبود شهرستان آبدانان استان ایلام. دو روز اول محرم خواندم
=====================================
633
دیوانه 83-2: چند روایت از "خبرچینی
http://divane83-2.persianblog.ir/post/265
امیرحسین مجیری-آذر91
جایی هست در کتاب «قیدار» امیرخانی که قیدار و راننده هایش آمده اند دادگاه. بحث در مورد متهمی است که معتاد بوده و با ماشین تصادفی با قیدار داشته و... . قاضی می گوید باید شهادت بدهید که او معتاد بوده است. هاشم یکی از راننده ها به حرف در می آید که بله! خودم دیدم می کشید. و در خود گاراژ شما -جناب قیدار- هم می کشید. «قیدار داد می کشد سرش: به ت می گفتم شامورتی باز، شامورتی باز فحش نبود، اما خبربیار فحش است. حالا شده ای خبربیارِ گاراژ قیدار؟! گاراژِ قیدار حصن است. حصنِ قیدار. خبرِ گاراژ قیدار هم مثلِ تریلیِ قیدار است، مثل کامیون قیدار است؛ مال خود قیدار است. مال قیدار است، چه پشت خلا باشد، چه پیش دفتر. بعد عمری هم سفره گی، خبر گاراژ من را می آورید پیش نامحرم؟! پنج نفری آمده اید این جا خبر فروشی؟!» [رضا امیرخانی- نشر افق- 1391- ص 56]
اصلن یکی از دلایل مهمی که من از شخصیت قیدار خوشم آمد، همین دوری اش از «خبرچینی» و «خبرچینان» به عنوان آدم های حقیر و نفرت انگیز بود.
=====================================
632
بهدونه: قیدار..
http://behdooneh.parsiblog.com/Posts/42/%D9%82%D9%8A%D8%AF%D8%A7%D8%B1.../
behdoone-آذر91
خیلی مردی، ولی...
اشتیاق، هیجان، لذت، مدارا، سردرگمی؛ این همه حس هایی است که با خواندن رمان جدید رضا امیرخانی، قیدار، تجربه خواهید کرد. اشتیاق خواندن داستانی از نویسنده «من او» و «بی وتن» بعد از 6 سال. هیجان از شروع نامتعارف داستان با فصلی تحریک کننده؛ «مرسدس کوپه ی کروک آلبالویی متالیک» و ادبیاتی شوق آور؛ «به ارواح خاک آقام می خواهم ت... نقل لوطی گری نیست. نه تاریخ ت برام مهم است، نه جغرافی ت؛ نه به پشت و روی سجل ت کاری دارم، نه زیر و روی حرف مردم...». لذت از پیش روی آرام داستان و عمق گرفتن شخصیت ها و بازی گرفتن کارگردان از کلمات. مدارا با یکنواخت شدن داستان از جایی به بعد و سردرگمی از نفهمیدن سرنوشت شخصیت اصلی داستان و اصرار نویسنده به غیب کردن او.
رمان «قیدار» چند ویژگی مهم دارد که آن را شاخص می کند؛ در این برهوت مردانگی و قحط فتوت، از مرام و مردی و مردانگی و جوان مردی می گوید. آدمی را تصویر می کند که فقط به حرمت «رفاقت» پای رفیق اش می ایستد، آدمی که معتقد است اما اعتقادش را به اطرافیان حقنه نمی کند، آدمی که به دیگران مجال می دهد برای اشتباه و برای جبران، آدمی که رگ گردنش برای بی غیرتی و نامردی باد می کند، آدمی که با قوی سخت می گیرد و با ضعیف آسان... «قیدارخان» واجد همه مردانگی هاست و آن طور که رمان تصویر می کند، محبوب اطرافیانش. او آن قدر دوست داشتنی هست که همه را جَلد خودش کند و هر کس، از هر کجا که رانده و مانده شود، به او پناه بیاورد.
ویژگی دیگر رمان، زبانی است که امیرخانی به آن دست پیدا کرده. او توانسته متناسب با زمان و مکانی که اتفاقات در آن جریان دارد، ادبیات آدم هایش را بیافریند و مهم این که زبان خاص داستان، فقط استفاده از چند لغت و تکیه کلام راننده ها یا گاراژدارها نیست. شکل محاوره، نحوه استفاده از کلمات و نوع جمله بندی در کنار تکیه کلام ها و واژه سازی ها، زبان اثر را هم خاص و هم باورپذیر کرده است. ادبیاتی که مختص لوطی هاست اما بر خلاف تصور نه تنها بددهان و چاروادار نیست که وزانت هم دارد: «هان! داش صفدر، از لیلاند زیرابروبرداشته رسیده ای به اینترناش ناشِ پهلوان ها! ترقیات کرده ای برای خودت... به قول خودت پیرزن هم تو گاراژ سوار لیلاند نمی شد اخری ها، اما دانسر اول اینترکنتینانتال می پرد روی رکاب اینترنشنال! حال ش را می بری؟» یا «...به همان تار سبیل اگر اهل ش بودید، خود جمیله را خرکش از شکوفه نو می آوردم کف گاراژ عربی برقصد، بل که سرحال بیایید...» یا «...می دهم روغن سوخته هر ده تاتان را سر چال عوض کنند پوسته دوخته ها، یاتاقان-سوخته ها!».
نکته مهم دیگری که درباره این کار باید به آن اشاره کرد، گرچه ویژگی مشترک همه کارهای امیرخانی است، روراستی او با مخاطبش است. امیرخانی ابایی ندارد که نویسنده ای مذهبی با علقه به مبانی انقلاب شناخته شود؛ پس از سید باطن داری می گوید که پای سیدی دیگر ایستادگی می کند و چوب می خورد یا قیداری که «از احدی به شیر و ترازو شکایت نکرده است» یا هم اویی که حاضر است گازوئیل دلاری بخرد اما از گازوئیل بی صاحب پسر استفاده نکند. این ها اما دل آزار نمی شود و خواننده را پس نمی زند چون با باور و اعتقاد نوشته شده و شاهدش این که برخی نگفتنی ها را هم می گوید: «حتما گفته بود که این آخوند از آن آخوندها نیست که با وجوهات آبستن شود!» و همین که نویسنده، باورهایش را به مخاطب تحمیل نمی-کند یا خود را موظف نمی داند که چند شعار اخلاقی و مذهبی در لابه لای کارش بگنجاند، جای تحسین دارد.
جمع همه این ویژگی ها، می توانست یکی از شاخص ترین رمان های فارسی چند سال اخیر را بیافریند اما چنین نشده چون داستان از مهم ترین نقطه قوتش ضربه خورده؛ جایی که به نظر می رسد قیدارخان خالقش را هم مجذوب خودش کرده است. ما با آدمی طرفیم که خیلی مرد و لوطی منش و بزرگوار است ولی انتظار داریم جایی کم بیاورد، اشتباهی کند، خطایی مرتکب شود یا مانند هر انسان دیگری، چرتکه بیاندازد و حداقل حساب سود و زیان گاراژش را نگه دارد. اما نویسنده نخواسته رستمش را به جنگ افراسیاب بفرستد، ناچار او را رها کرده است با این توجیه که: «فرمود خوش نامی قدم اول است... از خوش نامی به بدنامی رسیدن، قدم بعدی بود... قدم آخر، گم نامی است... طوبا للغرباء».
خواننده ای که چند صباحی با قیدار زندگی کرده؛ کنجکاو بوده که بداند خان با شهلا چه می کند، لحظه به لحظه ساخت لنگرگاه را دنبال کرده، نگران سرنوشت صفدر و فری و شلتون بوده، منتظر است ببیند عاقبت کار قیدار و شاه رخ به کجا می-کشد و... باید «فهمش بیجک بگیرد» از نقل های مختلف درباره قیدار که کجاست و چه می کند؟ خبرهایش را اما از حوالی جاسک و اطراف صوفیه و قلهک و آبادان روزهای جنگ می شنود. قیدار گم شده است و خواننده باید حدس بزند و باقی داستان را خود بسازد یا حس کند نویسنده باید روزی به سئوالاتش پاسخ دهد.
***
امیرخانی حق دارد! در این قحط مردانگی و برهوت فتوت، سخت است پیدا کردن امثال قیدار و حال که را پیدا کرده، نباید از دستش بدهد؛ قیدار باید گم می شد تا شاید روزی دوباره پیدا شود. نویسنده ای که فراستش را دارد که «جانستان کابلستان»-اش بشود پاسخ به درخواست های مکرر و بی جا برای موضع گیری درباره مسائل انتخابات 88، حتما مترصد فرصتی است که «قیدارخان» را جانی دوباره بدهد. باید منتظر ماند...
=====================================
631
خاک نوشت ه:اصلا خواندنی نیست ، نخوان !
http://mohsentimes.blogfa.com/post/214/%D8%A7%D8%B5%D9%84%D8%A7-%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%86%D8%AF%D9%86%DB%8C-%D9%86%DB%8C%D8%B3%D8%AA-%D8%8C-%D9%86%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%86-
خاک باران خورده-آذر91
دیروز یک واژه ای را خیلی ناخود آگاه پراندم به نام "نوجوانمردی" . این جوانی و نوجوانی و میان سالی سه نقطه ی بحرانی هستند با دو نقطه ی عطف که در کل میشود پنج نقطه ی بحرانی ...
اصلا بعضی اوقات بی خیال دنیا میشوی ، به کتابخانه ای ات رجوع کرده ، قیدار رضا امیر خانی را برمیداری و میروی گوشه ای مینشینی و با خود عشق میکنی ! گور بابای دنیا ! والسلام ... ( ممنون از فحش هایی که نثارم میکنید بابت وقت شریفتان که تلف شد ، خوش باشید)
=====================================
630
دلیل سر به هوا بودن زمین ماه است: تازگیا
http://musighiyeehsas.blogfa.com/post/112
مطهره-آذر91
شخصیت و افکار قیدار چیزی بود که عاشقشما!
=====================================
629
شکر تلخ: دخترونه
http://ghost-dog.blogfa.com/post-108.aspx
موسی شفیعی-آذر91
گوش اهل محل صدای پاشنه ی کفش واکس نخورده را هم در خانه ی یک زن تنها از دو فرسخی می شنود رخ زن مثل شه ناز باشد، دو فرسخ میشود شش فرسخ(رضا امیرخانی - قیدار)
=====================================
628
جایی میان ابرها:بیمه ی "جون"
http://zeinabtavagho.blogfa.com/post-154.aspx
زینب توقع همدانی-تیر91
"مهندس و كارگر آلماني چه مي داند هيات امام حسين و بيمه ابوالفضل و دست با وضو يعني چه.
=====================================
627
زندهام هنوز: معرفی
http://samteroshan.blogfa.com/post/21/
ثمانه-آذر91
هر وقت دیدی برده اندت بالا و دارند بادت می کنند ، بدان که روزگار اویزان ات کرده است به قناره که پوستت را بکند...
بخشی از کتاب قیدار. نوشته ی رضا امیرخانی
=====================================
626
نهاد نمایندگی دانشگاه علم و صنعت: قیدار
http://nahadiust.ir/index.php/newbooks/91-2012-10-18-19-28-51
...-مهر91
کتاب دیگری از امیرخانی در نمایشگاه کتاب، اردیبهشت ماه، رونمایی شد.
قیدار داستان یک گاراژدار در اوایل دهه هفتاد است. در این کتاب، شخصیت کتاب یک اسطوره اخلاق است و به نظر میرسد انسان ایدهآل امیرخانیست.
یه نظرم تنها خواندن قسمتی از کتاب کمک شایانی خواهد کرد
=====================================
625
قیام نو: مطلبی در مورد رمان ((قیدار)) آخرین اثر چاپ شده رضا امیرخانی
http://qeyameno.blogfa.com/post/116/%D9%85%D8%B7%D9%84%D8%A8%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D9%85%D9%88%D8%B1%D8%AF-%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86-%28%28%D9%82%DB%8C%D8%AF%D8%A7%D8%B1%29%29-%D8%A2%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D9%86-%D8%A7%D8%AB%D8%B1-%DA%86%D8%A7%D9%BE-%D8%B4%D8%AF%D9%87-%D8%B1%D8%B6%D8%A7-%D8%A7%D9%85%DB%8C%D8%B1%D8%AE%D8%A7%D9%86%DB%8C
سید رسول منفرد-آذر91
((قیدار)) را در بین آثار امیرخانی بیش از همه شبیه به ((من او)) شناختم که البته بیشتر از آن به دنبال ارائه یک سبک برای زندگی و مدل برای اجتماع است. رگه هایی از ((نفحات نفت)) نیز به وضوح در این کتاب دیده می شود.
امیرخانی، دو سال پیش، به دانشگاه سهند تبریز هم که رفته بود خاطره ای متفاوت در مورد رهبر انقلاب گفته بود (که خواست منتشر نشود، که نشد) و به یک بعد از سبک زندگی بزرگان و جریان آفرینان اشاره کرده بود.
وقت گذاشتن برای مطالعه ((قیدار)) حتماً از وقت گذاشتن برای چیزهایی مثل:
ـ دراز کشیدن و فیلم (تلویزیون، لپ تاپ) تماشا کردن
ـ دور هم نشستن و غیبت کردن
ـ دور هم نشستن و در مورد چیزهای بی فایده بحث کردن
ـ تنهایی نشستن و به آروزهای دست نیافتنی فکر کردن و غصه خوردن
ـ پشت میز نشستن و اینترنت گردی غیر ضروری کردن
ـ هدفون زدن و موسیقی یا مداحی گوش کردن
ـ قلم زدن و تحلیل سیاسی و اقتصادی در کردن
ـ به ورزشگاه رفتن یا نرفتن و فوتبال دیدن کردن
بهتر است.
مطلبی در مورد قیدار ندارم ،فقط یک جمله جالب از کتاب:
قیدار بودن مثل تیمسار بودن نیست، بازنشسته گی بر نمی دارد...
این جمله مدام یادآور جمله ای دیگر، نه از امیرخانی، که از استاد پناهیان است (نقل مضمون): تبلیغ در درجه اول ویژگی مومنین است نه مهارت یا شغلشان.
پی نوشت:
+ یک سال بیشتر بعد از انتشار، چاپ دومش را خواندم. فروشهای اینچنینی یعنی فروش حقیقی مردمی غیر دولتی!
+ این همه که نوشتم قصه نبود، برای این بود که شما هم قیدارخوان شوید.
=====================================
624
دوستانه: من ذر حالت های مختلف...
http://doostaneh72.blogfa.com/post/9
فائزه خراسانی-آذر91
از اوضاع درس خوندن من... اون وقت واسه دومین بار قیدار امیر خانی رو این شکلی خوندم
=====================================
623
سعی: ...
http://7saay.blogfa.com/post-922.aspx
...-آذر91
مامان فاطمه معلم ادبیات بوده و حالا بازنشسته شده و همچنان اهل کتاب و رمان است. "قیدار" را خوانده و شیفته اش شده. شماره رضا امیرخانی را پیدا کرده و تماس گرفته تا بگوید چقدر قصه اش را دوست داشته و چقدر دعایش می کند و از خدا می خواهد به قلمش برکت بدهد و برای انقلاب حفظش کند و تمجیدهایی از این دست که نویسنده را هم بسی مشعوف کرده. لابه لای همه این حرف ها یکی اش بدجوری برایم برجسته شده. به امیرخانی گفته بوده من قیدار را بسیار دوست داشتم و فهمیدمش چون خودم با یک قیدار زندگی کرده ام. فکر کن چقدر حس خوشبختی می کند زنی که باور دارد با یک قیدار زندگی کرده! و چه خوشبخت تر آن مرد که همسرش چنین باوری نسبت به او دارد.
=====================================
622
دفتر خاطرات: ...
http://kharabat66.blogfa.com/post/225
چهره-آذر91
تابستونی فاضل برام قیدار رو آورد . بهش گفته بودم که تعریفشو شنیدم . اما انقدر چیزای مختلف پیش اومد که نشد بخونمش . یعنی نمی دونم تا کجا خوندمش و دیگه گذاشتمش کنار
دیشب شروعش کردم . دوباره . خیلی وقت بود که نشده بود ی دل سیر کتاب بخونم . هفته پیش یک کتاب 600 صفحه ای رو یک روزه خوندم .
علی و آرزو کلی بهم خندیدن . علی به نوید می گفت شام هم که نداشتی لابد ! راست میگفت ظهر شروع کردم و تا سه نصفه شب نشستم خوندمش .
آرزو می گفت خب چرااا؟ گفتم نمی دونم . بعضی کتابا رو دلم میخواد بخونم بذارم کنار انگار که بخوام راحت شم از دستش و دلم هم نمیاد که کتابی که به دستم می رسه رو نخونده ول کنم .
یکی دوتا کتاب دیگه هم بود که اونا هم همین اندازه بود تقریبا ولی کم کم می خوندمشون .
یعنی در آن واحد سه تا کتاب رو با هم می خوندم .
یکی دیگه هم هست که هنوز تموم نشده . بابا بهم داده و شاید 200 صفحه هم نباشه . ولی دیگه انقدر کش اومده حوصله م نمیاد . داستان زندگی سهروردی با چاشنی از تخیل . بدک نیست .
هیچ چیزی مثل کتاب خوندن حالمو خوب نمی کنه .
=====================================
621
دفتر یادداشت من: تصمیم ...
http://daftaryaddashteman.persianblog.ir/post/179/
پری-آذر91
من همیشه به تصمیم اول ، احترام میگذارم. تصمیم اولی که به ذهنت می زند، با همه ی جان گرفته می شود . تصمیم دوم ، با عقل ، و تصمیم سوم با ترس ... از تصمیم اول که رد شدی ، باقی ش مزه ای ندارد ... بگذار وعظ کنم برای تکه ی تنم .... من به این وعظ ، مثل کلام خود خدا اعتقاد دارم . فقط به یک چیز در عالم موعظه ات می کنم ، تصمیم اول را که گرفتی ، باید بلند شوی و بروی زیر یک خم ش را بگیری ... تنها یا با دیگران توفیر نمی کند. باید بلند شوی و فن بزنی .... بی چون و چرا .... بعد از فن زدن ، می نشینی و به ش فکر می کنی و دور و برش را صاف می کنی ....
رضا امیرخانی ؛ قیدار صص 30-31 ؛ چاپ چهارم ؛ نشر افق
در همين رابطه :
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(31) +ادبیات داستانی فریبکار و قیدار612+قیدار و انتظار روزهای بارانی611+جناب میرشکاک و از شعر به قصه رسیدن610+وسط هیات فهمیدم قیدار خیلی باصفا بوده است608+قیدار و روضیه و هیات پشت لپتاپ606+پیشتازی قیدار در کتابفروشیهای اصفهان605+السلام علی جون بن حوی604(١٤:٣٥ ١٨/٩/١٣٩
.آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(30) +قیدار واقعی در جاده رویت شد598+وزارت ارشاد به جای گشت ارشاد باید قیدار را جمعآوری و امحا کند597+افول و اوج دوره ی پهلوانی، جناب مهدی افشار نیک، اعتماد593+گزارش یک وبلاگ از جلسهی شهر کتاب591+به جای بیمه جون به نام مردترین مردان بیمه میکردم585+قیدار هیاتی نیست در یک نشریه ی دانشجویی582
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(29) گزارش نقد قیدار در قم578+از قیدار آموختم تا غلطهای کوچکِ کتاب را ننویسم574+پرفروشهای شهر کتاب مرکزی573
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(28) جناب ابراهیم زاهدی مطلق و ضعف دیالوگهای قیدار560+شخصیت نیست، تیپ است، پایانبندی نیست، سرهمبندی است559+وقتی کتابش مجوز میگیرد باید برود تحصن! پیشنهاد روزنامهی اعتماد554+جدی مینویسد اما جدی نیست552+دنبال شخصیت قیدار بودم551+میروم قیدار را بخرم تا امانتیِ کتابخانهمان نباشد548+یک مصاحبه با روزنامه ی ملت و حاشیههاش456و547+جهان نیوز و بازیهای لاتمآبانه روحوضی545+اوقات خوبی را با قیدار گذراندم542+رقابت کتب مهرجویی، امیرخانی، کیوان ارزاقی، پورولی کلشتری، مرتضی فخری در کتاب فصل541
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(27) +آثار امیرخانی مازوخیستی است در شبکه پایداری540+با قیدار بزرگ شدم539+حرفی برای گفتن نداشت537+انتقاد اسدالله بادامچیان از عبارت شاهکار برای آثار رضاامیرخانی535+شوور عتیقه!531+خرید تلفنی از سام530+کوشش برای شناخت نام پیامبری که در قرآن نیامده است529+متن جناب نعمتالله سعیدی در مجلهی داستان راجع به نسل جوانمردان527+خواندن قیدار را به هیچکس پیشنهاد نمیدهم526+ماجراهای دختری که باید فهمش بیجک بگیرد525+کاش قیدار فصل آخر نداشت524+رابطهام با امیرخانی خوب نیست522
.آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(26) +وقتی تمام میشه یکی دو ساعت غرق فکر می شی513+دوست داشتم اگه کتاب بودم قیدار بودم!509+باز هم پیغامبری دیگر508+نمیتوانی ببینی داستانی اوج گرفته؟504+برای نسل ما... قیدار حرف دیگریست502+اولین نوشتهی من در فضای مجازی قیدار باشد بهتر...501
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(25) +قیدار توی پاساژ نبود، نیامد... من مذهبی نیستم اما انسانم499+سرزمین نوچ پرفروشترین کتاب فروشگاه افق496+قلیلی از امت های پسین مقربانند،قیدارها رو به نقصانند494+قیدار را پسندیدم... بیشتر از حتی هر رمان دیگری که خواندهام492+مرام همهی قشنگی قیدار و من اوست488+جهان نیوز و هدیهی خواندن دو کتاب487+از من مخواه زیر شانههای دخترانهام قیداری کنم485+روزنامه قدس و اثری که به خاطر تبلیغ مجبور به خواندنش شدم!484
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(24) +قلمت بیمهی جون478+بسته پیشنهادی خبرآنلاین برای عید فطر475+حساب مسجد و حسینیه را خیلی سوا کردید477+سرمقالهی روزنامهی ملت ما: قیدار که هست، چرا لاله؟464
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(23) +قیدار در شبهای قدر از دست ندهید460+قیدارخان! این رسم مردانهگی نیست455+روزنامه جوان، در مورد رضاامیرخانی حرفهای زیادی زده شده و خواهد شد453+
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(22) +امیرخانی زنانه مینویسد438+معمار باید نفسش حق باشد436+این متن قرار بود داستان باشد یا منبر قیدار؟+"قیددار" قیمتش گران است431+قیدارپرفروشترین کتاب تیرماه اصفهان+قیدار چنگی به دلمان نزد423
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(21) +این داستان به درد امروزهایمان می خورد416+آخرین رد قیدار در حصر خرمشهر415+قیدار را نخوانید412+قیدارهای بیپول+نقدی از جناب امیرمافی در آینده روشن: قیدار دینیتر است از من او+روزنامهی وطن امروز و توضیح مجدد سایت ارمیا راجع به نقلِ قولی خلاف از رضاامیرخانی+نچسبید، بازیگران فیلم قبلی امیرخانی در فیلم جدیدش بازی کرده بودند
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(20) + این ما بودیم که در کوچه پس کوچه های جاده ساوه، حتی عبور و مرور کامیون حضرت قیدار هم مانع گل کوچک مان نمی شد.+رمان از نظر ساختار هنری بشدت دچار آشفتگیه+قلمِ سرِ پای امیرخانی در من وجدی ایجاد کرد+دلم قیدار میخواهد، دلم حاج فتاح میخواهد...+بچهی گاراژِ قیدار باشی مرد بار میآیی، مرد+قیدار، جهاد فرهنگی بزرگ+تریبون مستضعفین و لوطیمنشی در قیدار
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(19) +تا نیمه کتاب، قیدار بدونِ صفدر، بعدِ کتاب، صفدری بدونِ قیدار+قیدار از زبان پاسبانی در یزد+در سراسر رمان ردپایی از شریعت نمیبینیم الا آنجا که شاهرخ قرتی میخواهد خمس دهد و آن را هم سید باطندار از او نمیپذیرد+به یاد جوانمردی قیدار را باید خواند
.آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(18) +چرا کاراکتر اصلی یک رمان باید راننده پایه یک باشد؟!+قیدار همان اثر قدرتمندی است که انتظار داشتیم+خرید کتاب قیدار با پیک موتوری+بعد از سایت قیدار، وبلاگ قیدار هم در بلاگفا راهاندازی شد+استقبال از کتابهای آیهالله جوادی آملی، سیدمهدی شجاعی و...+قیدارها نمیمیرند، قیدار اخلاقیترین متنی است که در این چندسال خواندهام
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(17) +سید گلپای شما کیست؟+متن سرکار خانم سحر دانشور در مجله ی شماره ی سه ی داستان+نویسندهی قیدار جاخالی داده است+ما باید قیدار باشیم، افسوس که نیستیم...+امیرخانی گوگوش میشنیده و قیدار مینوشته!+به پاس جوانمردی از یادرفته، متنی از سرکار خانم ولدبیگی در سایت برهان+شاید قیدار طبیبه اصلیتش!+قیدار و کفتربازان مرید امام صادق(ع)+قیدار پرمقدار، متصل است به منبعی معنوی+این رمان میتوانست شاخصترین باشد
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(16) +قیدار، اخلاق گمشده سیاست در روزگار ما+دفترمان را لنگر کنیم!+فردانیوز و آرمانشهر امیرخانی+نماز قیدار چرا پیدا نیست؟+فروش تلفنی قیدار و سقای آب و ادب توسط سامانه سام+چه اشکالی دارد صداوسیما یک برنامه یک ساعته برای قیدار بگذارد؟
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(15) +ما قهرمان کم داریم+تبلیغ منفی برای قیدار+دلم برای سید گلپا تنگ شده است از جناب سید مهدی موسوی+حجتالاسلام ساجدی در هشتادوهشتمین خیمه: قیدار یک منبر باصفاست!+چرا عکسش رو میزنید روی جلد تجربه؟+قیدار در مناظرهی موافقان و مخالفانِ نوعارفان!+نکند قیدار شعبان بشود؟!
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(14) +قیدار چاپ هفتمی شد+معجزه ادبیات در روزنامهی فرهیختگان+پرفروشهای شهرکتاب مرکزی+جون و جان و لاتی و لاتین+امیرخانی در گرداب زندگی فرو رفت!+چرا باید از یک رمان تمجید کرد؟ رمان باید خوانده شود+توضیح رضاامیرخانی راجع به گزارش نقد قیدار در حوزه هنری و قیدار رمان نیست و من حرفهای نیستم و...+
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(13) +دورهی عقلانیت دینی است نه قیدار+ امیرخانی به جای پرداختن به مفاهیم بیاثر قصه بسیجیها را بنویسد+قیدار خرافاتی است+متنی مهم از جناب محمد مهدوی اشرف: آیا قیدار رمانِ آموزشی است؟!+پرفروشترین در سامانه سام+تبریک جناب سیدمهدی شجاعی
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(12) +وقتی داستان تمام شد، بیاختیار کتاب را بوسیدم+این مدینه فاضله پر از گوسفند بود!+قیدار مرا به یاد شعرهای زرویی میاندازد+در این زمانه عوضی پنجرهای بگشایید به کوچهی جوانمردان!+گزارش جلسه نقد شیراز از جناب بردستانی+امیرخانی درست دفاع نمیکند
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(11) +گزارشی از جلسه نقد استاد حسین فتاحی+ یک گل خوردی! شدیم 5-2 +تفسیر همزمان یک آیه در کمی دیرتر و قیدار!+قیدارنویس، تو بعد از من او افتادهای در سراشیبی سقوط!+نقدی بر مصاحبه تجربه، اشرافیت معنوی؟!+اردبیل و کتابفروشی+قیدار بعد از کتاب آیهالله جوادی آملی در سام+جیم خراسان و گود زورخانه!
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(10) +خبرگزاری فارس و محمدرضا سرشار، ناشران مقابل رسمالخط خاص بعضی نویسندگان بایستند!+قیدار فیلم هندی، خندهدار، برای دختران دانشآموز، مسخره، کودکانه، ایده پفکی...+قیدار به چاپ پنجم رسید، فروش تلفنی در سام+کار دلی را که متر نمیکنند+مصاحبه تجربه را حتما بخوانید اما هول نشوید و شش هزار تومان ندهید!+تکرار من او بود
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(9) +قیدار به همه فحش میدهد!+ناقیداری این زمانه+قلم امیرخانی مرا به وجد آورد+اگر كسي غير اميرخاني «قيدار» را مي نوشت قدردانش مي شدم
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(8) +قیدار، پرفروشترین کتابِ سام (خرید تلفنی)+خبرگزاری فارس و زبان قیدار همان زبانِ همهی مادربزرگهاست و آزادی رقصِ مهپاره+جناب صادق دهنادی: امیرخانی بالاخره حزب تشکیل داد+شخصیتپردازی ضعیف از پشت یک سوم+
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(7) +چرا قیدار مثل تختی تو گوش شاپور نزد؟! (روایتی نادرست برای نمایش نادرستیِ قیدار)+قشر زیادی از مخاطبان نمیتوانند با شخصیتپردازی رضا امیرخانی ارتباط برقرار کنند(پایگاه خبری فسا)
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(6) اثر امیرخانی پدیده نمایشگاه امسال بود+ خرید تلفنی از سام
.آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(5) +گاراژ قیدار باز است حتا برای شما
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(4)+قیدار مرا به من او برگرداند
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(3)
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(2)
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(1) +مردم ایران برای خرید کتاب عاقبت صف کشیدند
|