========================================
800
بیبال پریدن: .....؟؟؟؟؟
http://boghzhayekal.blogfa.com/post-103.aspx
بهشته-اسفند90
خوک گردن کلفتی دارد. برای همین نمی تواند سرش را راحت تکان دهد.
خوک تنها حیوانی است که قادر به دیدن آسمان نیست
-به خاطر گردن کلفتش-
و از همین رو نجس است.
نه به خاطر ژنتیک،
نه به خاطر خوردن مدفوع،
نه به خاطر...
فقط به این دلیل که نمی تواند آسمان را ببیند،
تا ابدالدهر نجس خواهد ماند ...
(بی وتن- امیرخانی)
از خودم میپرسم:
این احساس گردن کلفتی عجیبی
که مدتی است به سراغ دل من آمده، آیا ربطی به نجاست خوک ندارد؟!!!
========================================
799
سفید مثلِ شب:
نماز و ديسكو ريسكو
http://bluefreinds.blogfa.com/post/4
مداد سفید-اسفند90
...فصل سوم كتاب اميرخواني رو ورق ميزنم و انگار كه با ارمياي بيوتن توي ديسكو ريسكو گير كردم و بوي تعفن عرق سوزي و باد معده ي جاني مي پيچه توي سرم!
انگار روي صندلي روبروي ارميا نشستم و همونجوري كه از اومدن آرميتا توي ديسكو ريسكو متعجب ميشه زير لب زمزمه مي كنم : و ديگر آسمان را نخواهم ديد...
و به اين كه ارميا هم نمازش دير شد! حالا وسط ديسكو ريسكو نماز خوندنت چي بود؟
- وسط اين حال پريشونت و گناه ياد نماز ميفتي؟ نمازت اگر نماز باشه كه ...
ارميا زير نگاه سرد آدما توي ديسكو قامت ميبنده و سر روي براده هاي چوب كف ديسكو ميذاره. سجده روش صحيحه اما بوي تعفن ميده..
به اين فكر مي كنه كه نماز من از سقف اينجا كه بالاتر نميره..
منم همزمان باهاش تكرار مي كنم : و آسمان را ديگر...
- بس كن ديگه تو ام . تو چي ميگي؟ وسط خونه ات نشستي و به من كه وسط ديار كفر گرفتار شدم درس اخلاق ميدي؟! صد رحمت به من كه وقتي سوزي با لباس دو تيكه اومد رو صحنه روم رو برگردوندم و رو به اون گندبك جلوي در نشستم كه واسه ورود هر نفر به ديسكو ازش 5 دلار ميگرفت!
آره خوب راست ميگه.
دهنم رو مي بندم و به اين فكر مي كنم كه : فمن يعمل مثقال ذره شر يره...
حس و حال توبه و اين چيزا نمياد سراغم. چشمام خيس ميشه اما پتو رو ميكشم رو سرم تا سقف اتاق رو هم نبينم. ميخوام بخوابم ام نميشه.. باز پهلو به پهلو ميشم..
شونه سمت راستم يه كم سنگين ميشه..
نميفهمم كي صبح ميشه و از خواب ميپرم. نماز صبح .. و السلام عليكم و رحمه الله و بركاته
پ.ن: مخلوطي از حس خودم و ارمياي بيوتن...
========================================
798
تبیان: زنان ایران و نویسندهگی
http://www.tebyan.net/index.aspx?pid=202807
مصاحبه با پرستو عوض زاده-اسفند90
من نوشتههای نویسندگان زن را خیلی خیلی کم میخوانم. دلیل خاصی هم ندارد صرافا سلیقهای است. مثلا من نوشتههای مصطفی مستور و رضا امیرخانی را بیشتر دوست دارم و فکر میکنم نوشتهها و افکار آقایان بسیار پختهتر از خانمهاست. اگر هم نویسنده زنی را مطالعه کنم بیشتر ترجیح میدهم که نویسندگان زن خارجی را بخوانم اما نویسندگان زن ایرانی را نمیخوانم.
========================================
797
گذرگه:
آرامگـــــــاه
http://gozaribargozargahi.blogfa.com/post-6.aspx
رهگذر-اسفند90
این روزها حسابی کارها قاطی پاتی شده و به هم ریخته! مثل روزهایی که پشت سر هم خبرهای خوب میشنیدی، حالا خبر های بد (بخوانید: نامطلوب) میشنیدم و حالا در آستانه یک تصمیم! یک تصمیم مهم برای همراه شدن با یک دوست برای ادامه این زندهگی، شاید مهم ترین عاملی بود که منو کشونده بود به دیدن صحنه آخر! شاید این تصمیم باید مثل همون چیزی میبود که بیوتن گرفت. پس باید ناخواسته اینجا باشی!
و این صحنه آخر آرامش میداد برای ادامه زندگی! و تلاش! و امید! و انگیزه!
و چه نکته جالبی!
آرامگاه
========================================
796
من آرامش را میآموزم:
90/10/18
http://legends-and-lies.blogfa.com/post-339.aspx
خاتون خاله-دی90
(تصویری از قبر شهید خلبان بابایی)
اینجا مسکن است. نه فقط مسکن انها که مسکن من...مسکن آنهاست یعنی محل سکنای آنها...جایی باید باشد در عالم که جلوی جولان آنها را بگیرد،و مسكن من است...يعني محل تسكين من.جايي بايد باشد در عالم كه جلوي فوران من را بگيرد...
ارميا - بيوتن - رضا اميرخاني ( با كمي دخل و تصرف البته)
پ ن: امروز اينجا اولين چيزي كه تو ذهنم اومد همين قسمت بيوتن بود.
========================================
795
جزیره ابری:
روز های قبل از سفر
http://cloudyisland.net/2012/02/before-the-us-tri/
...-بهمن90
دوشنبه شبه، قراره پروازم به آتلانتا چهارشنبه صبح باشه، دارم وسائلم رو جمع میکنم، یک چمدون هست از قبل آماده، وزنش میکنم، یک کمی سنگین تر از اونیه که قراره باشه، بازش میکنم، وسائل رو کمی میزنم کنار، جلد سبز کتابی توجهم رو جلب میکنه، باورم نمیشه، ولی درست میبینم، درش میارم و بازش میکنم، شروع میکنم به خوندن، میخکوب میشم پای کتاب، شاید این پنجمین باری میشه که این کتاب رو میخونم، ولی انگار هر بار که میخونیش یه بعد جدیدی ازش رو میفهمی، عده زیادی نیستند که با من همراهی و موافقت بکنند در میزان فوق العاده بودن این کتاب، عده ای حتی این کتاب رو ضعیف ترین کتاب این نویسنده میدونند، من نظرم متفاوته، تا آخر فصل یک میخونم و میذارمش کنار، باز های انگار چیزهای تازه ای داره برای توجه کردن، هرچی باشه دفعات قبلی که میخوندمش برنامه سفر به آمریکایی تو دو روز آینده ـش نداشتم، هیچ موقعیتی بهتر از همین الان برای خوندن چهارصد و هشتاد صفحه بیوتن* پیدا نمیکنم، به تصادف هم اعقتادی ندارم…
*بیوتن، رضا امیرخانی، نشر علم
========================================
794