جهت سهولت دسترسي كاربران، هر بیست مطلب مرتبط در يك صفحه ذخيره خواهند شد. براي ملاحظهی 820 نظر قبلي به لينكهاي پايين صفحه مراجعه فرماييد.
=====================================
840
ضیافت: آرام
http://ziyafat77.blogfa.com/post-728.aspx
ابوالفضل-مرداد92
علی.د مرا یاد دوران دبیرستان خودمان می اندازد. با ذهن ساده و پر از سئوالش آنقدر مرام دارد که پیگیر درخواستهای عجیب و غریب من در آن مدرسه مفلوک شود. سادگی استدلالهایش و درگیری اش با دین و کتاب غربزدگی جلال و شخص امیرخانی کپی دوران خودمانست.
=====================================
839
خاکریزهای کاغذی: قیدار
http://defaenarm.blogfa.com/post-44.aspx
احسان عابدی-مرداد92
رضا امیرخانی، نویسنده نام آشنایی برای کتابخوانان و علاقمندان به رمان و داستان است. اولین نوشته داستانی او، "ارمیا" نام داشت و بعدتر با "از به" و " من او " و " بیوتن " جای خود را بیشتر در بین داستان دوستان باز کرد.
در نمایشگاه کتاب تهران سال 90، انتشارات افق از داستان جدید امیرخانی با نام " قیدار " رونمایی کرد تا خیل علاقمندان به آثار این نویسنده را در غرفه خود به صف کند.
اما رضا امیرخانی را فقط باید با رضا امیرخانی مقایسه و نقد کرد! و این ویژگی نویسندگانی است که برای خود سبک و سیاق خاص نویسندگی دارند. بنابراین قیدار را نیز باید با ارمیا، من او، بیوتن و برخی آثار غیرداستانی امیرخانی نقد کنیم.
قیدار، داستانی است متفاوت با سایر داستان های امیرخانی. حکایت جوانمردی است که صاحب گاراژ و ده ها کامیون و ماشین های به اصطلاح سنگین باربری است و آوازه مردی و رادمردی اش در پایتخت به گوش همه رسیده است. به قول خودش: چپ ها او را سرمایه دار زالو صفت می خوانند و مسلمان ها درویش! اما او هیچکدام از این ها نیست. قیدار جوانمرد است. کسی که از گنده نامی به گم نامی می رسد تا ثابت کند راه را درست رفته است.
اولین ویژگی قیدار، زبان ساده و عوام فهم آن است و تفاوت اصلی اش با کارهای قبلی امیرخانی در همین است. رمان های من او و بیوتن، مخاطب خاص خود را داشت. شاید همه کس توانایی خوانش و درک داستان را نداشت و به نیمه نرسیده، از ادامه خواندن صرف نظر می کرد. اما قیدار اینگونه نیست. زبانی نسبتاً ساده و داستانی خطی خواننده را به رسیدن به صفحه آخر، سوق می دهد. در حالی که در اثری مثل بیوتن، رمزگشایی از برخی حوادث و درک منظور نویسنده و حتی خوانش صحیح متن، برای خواننده مبتدی و ناآشنا با سبک نویسندگی امیرخانی، مشکل آفرین می شد.
قیدار را راوی دانای کل روایت می کند. اما ویژگی این راوی، شیفته بودن به شخصیت داستان است. در واقع راوی دلباخته شخصیت اصلی یعنی قیدار است و جهان داستان از این منظر دیده می شود. درواقع همه چیز قیدار خوب است. نکته منفی و سیاهی در او نیست و مخاطب با یک ابرقهرمان مواجه است نه یک شخصیت!
نکته دیگر ارادت قیدار به امام حسین(علیه السلام) و تاثیر این ارادت در زندگی اوست. قیدار ماشین های خود را بیمه " جون " کرده است که غلام اباعبدالله(علیه السلام) است. به جز زیر پرچم سیاه هیات امام حسین(علیه السلام) جای دیگری اشک نمی ریزد. برای گوسفندان قربانی هیات امام حسین(علیه السلام) هم احترام خاصی قائل است و ... .
قیدار با وجود داشتن ویژگی های خوب و لازم برای یک داستان مخاطب پسند، ایراداتی نیز دارد که برخی از آنها اساسی و محل بحث و تامل است.
از نظر ساختاری، انسجام داستانی در قیدار مخدوش است. این عدم انسجام به خصوص در اواخر داستان مشهود می شود که چند حادثه به یکدیگر متصل شده اند تا داستان تمام شود. به نظرم اگر امیرخانی از اطناب و اطاله کلامش خودداری می کرد و داستان را در روال عادی خود به پایان می رساند، اثرش متفاوت تر می شد.
نکته مهم دیگر – که برخی منتقدان دیگر نیز به آن اشاراتی داشته اند – تشابه داستان با فیلمفارسی های قبل از انقلاب است! در آن فیلم ها، قهرمانی بود که لوطی مسلک بود، بزن بهادر و اهل خلاف بود، دین و ایمان درست و حسابی نداشت اما دستگیر فرودستان بود و حامی زنان بی کس و معمولاً بدکاره و یا مورد تعدی قرارگرفته!
کسی که قیدار امیرخانی را خوانده باشد، با توصیف این ویژگی های قهرمان فیلمفارسی، به یاد شخصیت قیدار خواهد افتاد. با این تفاوت که قیدار خلافکار و بزن بهادر نیست و هیاتی اباعبدالله و ارادتمند سیدی روحانی است.
ویژگی دیگری که در بیوتن هم رگه هایی از آن دیده می شد، نگاه بی عیب و حتی گاه تقدس گرایانه به زنان بدکاره است. صرف نظر از نگاه کمرنگ امیرخانی به زن در داستان هایش که مجال مفصل تری می طلبد، در داستان قیدار اگرچه شهلا ذاتاً بدکاره نیست، اما همه از ماجرای تعدی شاه رخ قرتی به او خبر دارند و قیدار نیز با علم به این موضوع او را به زنی می پذیرد و فقط می خواهد که این خاطره درز گرفته شود.
نکته مهم دیگر که بی ارتباط با مورد قبل هم نیست، ایجاد تقابل بین مسجد و حسینیه (یا هیات ) است.
تا جایی که قیدار یک هیاتی است، مشکلی ندارد. اما وقتی قیدار در هیاتش، آخوند برای وعظ نمی آورد و یا با گذاردن منبر در حسینیه و هیات مخالف است و با این تفکر که منبر مال مسجد است نه مال حسینیه؛ (ص 230) قهرمان امیرخانی، متهم به عرفانی مشکل دار می شود!
قیدار حتی منبر وقفی حسینیه را سال ها در قسمت زنانه بلااستفاده می گذارد تا مبادا پای واعظ به هیات باز شود! و این نقطه ضعفی است که اگر با مساله نگاه بی عیب به زنان بدنام در کنار یکدیگر گذارده شوند، جای بحث و تامل در تفکرات نویسنده دارد. نویسنده ای که البته شکی در انقلابی بودن و نگاه روشنش به مسائل سیاسی و اجتماعی نیست و افتخاری برای بچه های ارزشی است؛ اما ظهور و بروز این تفکرات در داستان هایش جای بررسی دارد.
علت شأن و اعتبار قیدار هم خود جای تامل دارد. چرا همه قیدار را می شناسند؟ کدام ویژگی قیدار باعث شهره شدن و خوشنامی او در شهر شده؟
علت این شهرت و خوشنامی قیدار چزی جز مال و دارایی و گاراژ عریض و طویل و خیل ماشین ها و کامیون های او نیست. با نگاه خوشبینانه هم، سفره داری قیدار است که او را خوشنام و شهره کرده که این هم به پول و دارایی او بر می گردد. پس قیدار گاراژدار پول داری است که اهل بذل و بخشش هم هست.
قیدار بعد از گمنامی نیز با پولش شناخته می شود. به جز شستشوی لباس جذامی های بندرجاسک و میناب، در سایر موارد اگر ردپایی از او دیده می شود، از روی بذل و بخشش مالش است. قربانی کردن 80 گوسفند برای امام خمینی، توزیع تانکرهای نفت و گازوئیل ترانزیتی بین مردم قلهک و یا تهیه کوبیده در خط مقدم جبهه ها همه وابسته به پول قیدار است. جای سوال است که اگر قیدار پول نداشت هم قیدار بود؟!
داستان قیدار هم مانند سایر داستان های امیرخانی، پایان مشخصی ندارد و تخیلی و غیرواقعی است. سوای ویژگی خاص پایان داستان، این نکته هم در ذهن مخاطب متبادر می شود که اگر قیدار، هم مسلک و هم مرام آقاتختی و طیب است، چرا برخلاف آنها که جان شان را به قیمت سرخم نکردن در برابر حکومت ظلم از دست دادند، او از حکومت می گریزد و سرانجامی نامعلوم برای خود رقم می زند؟!
نه تنها قیدار، بلکه داستان های قبلی امیرخانی نیز مملو از نکات فراوان قابل بحث و نقد است که مجالی وسیع برای مطرح کردن می طلبد.
با تمام این اوصاف، قیدار یک داستان خواندنی و دلنشین و گیرا است.
=====================================
838
دلنوشتههای من: من دو
http://handwritten.blogfa.com/post-97.aspx
fafa-مرداد92
همین امروز "قیدار" را تمام میکنم و زار میزنم
دقیقا همین امروز
همین امروز تصمیم میگیرم "جوان مرد" باشم
دقیقا همین امروز
همین امروز کلیپ "گروه تر
=====================================
837
شعر عکس دلنوشته: معشوق خدا
http://hesam63.blogfa.com/post/277
حسام -مرداد92
در قرآن اسم بعضی پیامبران آمده است
همان ها که عاشق حضرت حق هستند.
=====================================
836
ماسال نیوز: روایت یک وجب و چهار انگشتی از اسارت
http://masalnews.ir/2193//24-5-1392/%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86/%D8%B1%D9%88%D8%A7%DB%8C%D8%AA-%DB%8C%DA%A9-%D9%88%D8%AC%D8%A8-%D9%88-%DA%86%D9%87%D8%A7%D8%B1-%D8%A7%D9%86%DA%AF%D8%B4%D8%AA%DB%8C-%D8%A7%D8%B2-%D8%A7%D8%B3%D8%A7%D8%B1%D8%AA/
...-مرداد92
نمی دانم این سنت بد چگونه در حوزه هنری رواج یافته که هرگونه نقل و چاپ نوشته های کتاب را منوط به اجازه کتبی از ناشر می کنند. به این دلیل و دلایل دیگری مثل حمایتهای دولتی از سوره مهر، به رغم حضور چهره های دوست داشتنی و پرتلاشی که در مجموعه حوزه هنری هستند هرگز از این ویژگیهاخوشم نمی آید. فکر می کنم اگر کتابهایی مثل «دا» و «نورالدین پسر ایران» و همین «یک وجب و چهار انگشت» در جایی غیر از حوزه هنری بودند اینگونه نمی شد که بسیاری از مردم از خواندنشان محروم بمانند. کاش حوزه هنری از امیرخانی یاد بگیرد و نقل مطالب کتاب را قاچاق نسازد، امیرخانی با اجازه دادن به خوانندگان برای نقل بخشهایی از کتابهایش (مثل نفحات نفت و...) توانسته است بدون صرف هیچ هزینه ای از ظرفیت کاربران فضای مجازی برای تبلیغ کتابهایش استفاده کند، برآوردی از تعداد خوانندگان کتابهایش داشته باشد و حتی نقدهای خوانندگان درباره کتابهایش را نیز بی واسطه بشنود و از بازخورد کتابهایش در جامعه به خوبی آگاه شود و نهایتاً هم به آمار فروش و خوانندگان بالای واقعی دست پیدا کند.
=====================================
835
سفره صبحانه: کتابهایی که گوشه نداشته بید!
http://mohyaddiny.blogfa.com/post/81
روح اله محی الدینی-مرداد92
چند روز پیش که پس از پایان مطالعه رمان "قیدار" جناب "رضا امیرخانی" به سراغ کتابخانه کوچک منزل رفتم و در طبقات پنجگانه کتابخانه گشت و گذار میکردم، ناگهان برخی کتابهای طبقات سوم به پایین (یعنی طبقات همکف، اول و دوم!) توجهام را جلب کرد. کتابهایی که مثل نعلبکیهای گلدار قدیمی، لبپَر شده بودند!=
====================================
834
ساده: درونيات! - حاصل وقتهايي كه حرف نمي زنم و خودم براي خودم،شنونده ام!
http://www.koodak-var.blogfa.com/post-191.aspx
یه دوست-تیر92
قیدار را که خوانده بودم٬ گذشته از تمام جملات نابی که می توان درش یافت٬ مثل همه ی کتابهایی که می خوانم٬ یک جمله از دنیای جملاتش٬ بسیار بر دل من نشست....و بلا استثنا آنوقتی که نویسنده صلاح می دید تا دوباره - طبق سبک ی که در نوشتن برای خود دارد و مختص خودش است و البته من با خواندن کتابهایش٬ گاهی مطمئن می شوم که تمام حرفی که می خواهد پس از خواندن کتابش٬ در روح و جسم خواننده نهادینه شود همان "جمله ی تکراری" است....- چیزی که کمتر نویسنده ای ریسک تکراری بودنش را می پذیرد - بلا استثنا رحمت مي فرستادم بر شیری که خورده است.
مثل " ارميا" وقتي كه نوشته بود: كسي خداحافظي مي كند كه قصد برگشتن نداشته باشد اما من مي خواستم برگردم..." بعد مرا بياد آخرين ديدارم مينداخت كه بي خداحافظي" مشهد " را ترك كردم....
قرار نیست از امیرخانی بنویسم....
قیدار هم استثنا نبود از این قاعده....تک جمله ای که بسیار بسیار با دل من عجین بود همان کلماتی بودند که روی پلاک برنجی "داش صفدر" حک شده بود:
" یا رب نظر تو برنگردد...."
************
اوایل که مشخص شد بالاخره من اول صبحها با کدام سرویس خودم را به بیمارستان باید برسانم٬ فقط چهره ی "اقا سيد " را به ذهنم سپرده بودم كه وقتي مي خواست از درب خوابگاه ما بگذرد من از روي چهره مهربان و صميمي اش٬تشخيص بدهم ميني ولووي او را از مابقي سرويس هاي ادره جاتي ها و بيمارستاني ها....روز بعد كه قرار شد من هم به ليست مسافرانش اضافه شوم٬ وقتي منتظرش بودم درب خابگاه٬ همينطور كه ماشين اش نزديك ميشد و من ديگر تشخيص داده بودمش٬چشمم افتاد به شيشه ي جلوي ماشين با نوشته ي بسيار دلنشين اش....:
" الهي و ربي من لي غيرك...."
هر روز صبح وقتي ميديدم نوشته را درذهن اول بياد قيدار و صفدرش مي افتادم و بعد در دل،مرور مي كردم كه " برگشتن روزگار سهل است...." ...سه چهار ماهي گذشت و من هميشه اول شيفتي٬بواسطه ي بنده ي خوب خدا - آقا سيد - هرروز اول كار٬بياد خدا بودم...گذشت تا يك روز كه مطابق معمول منتظر آقا سيد بودم وقتي از كنارم گذشت اگر نمي ديدم چهره ي خودش را حتي يك درصد هم فكر نمي كردم كه سرويس ماست...نوشته ي روي شيشه تغيير كرده بود و من به محض متوجه شدنم٬بسيار دمغ شدم و در دل از آقا سيد خاطرم مكدر شد...حتي دلم نمي خواست كه ببينم چه جايگزين جمله به آن قشنگي كرده بود....تا اينكه بعد ازدو يا سه يا چهار روز٬ عاقبت حس كنجكاوي ام راضي شد كه پيگيري كند...اول بار گذرا ديدم كه نوشته ي بزرگ ابتدايي جمله،انگليسي است ..."SOLTAN " در حاليكه اس ابتداي كلمه هم به رنگ آبي بود و بقيه ي حروف هم سفيد رنگ...بي توجه به نوشته كوچكتر زيرش در دلم اينبار خيلي بيشتراز دفعه ي قبل٬از آقا سيد دلگير شدم - كاملا منطقي!!!! - روزها گذشت و يكبار خيلي ناگهاني٬توانستم نوشته ي ريز زير سلطان را بخوانم...نوشته بود:
" يا علي بن موسي الرضا....."
خب حق بده اگر مثل هميشه اي كه خيلي خيلي ذوق زده مي شوم٬اول خون توي صورتم بجهد و بعد حسابي قرمز شوم و بعد سعي كنم كه جلوي اشك هايم را بگيرم...
=====================================
833
حجاب آینه نور و رحمت: قیدار
http://ayeneyenoor.blogfa.com/post/790
سمیه-مرداد92
پی نوشت: من عاشق کتاب های امیرخانی ام. کاش یه کم از مرام و مردونگی قیدار رو داشتیم... کاش یکی مثل سیدگلپا تو زندگی مون باشه.......
هنوزم از خودم دلخورم که چرا کتابو از هویزه از اون بسیجی نخریدم...
=====================================
832
شهرستان ادب: نگاهی به لوطینامه «قیدار»!
http://www.shahrestanadab.com/Default.aspx?tabid=105&articleType=ArticleView&articleId=2476
مهدی کفاش-مرداد92
شهرستان ادب: دهمین برگ پرونده رضا امیرخانی اختصاص دارد به مقاله داستان نویس نام آشنا و منتقد و مدرس محترم ادبیات داستانی آقای مهدی کفاش. موضوع یادداشت آقای کفاش هم بررسی رمان «قیدار» است.
اردیبهشت ماه امسال در نمایشگاه کتاب از رمان«قیدار» آخرین رمان رضا امیرخانی رونمایی شد. رمانی که با استقبال مخاطب روبرو شد و در همان ایام نمایشگاه کتاب به تجدید چاپ رسید و تا تیرماه چاپ هفتم خود را نیز پشت سر گذاشت. نقدهای زیادی روی این اثر نوشته شد و تعریف و تمجیدهایی گاه غلوآمیز از برخی نویسندگان مطرح1 نیز حاشیهای برای این رمان به وجود آورد که کنجکاوی خواننده را برای تهیه رمان بر میانگیخت.
رضا امیرخانی این بار هم راوی زندگی یکی از مردان است؛ جوانمردی به نام قِیدار. داستان قیدار درباره یک گاراژدار تهرانی در دهه ۵۰ شمسی است که نام او و کامیونهایش در تمام جادههای ایران و میان رانندگان شناخته شده است. او به همراه نامزدش «شهلا» در راه اصفهان است تا در قبرستان تخته فولاد اصفهان سر قبر پدر شهلا از پدر شهلا کسب اجازه کند اما تصادف اتومبیل قیدار با یکی از کامیونهای خودش در جاده این سفر را ناتمام میگذارد. این حادثه شروع تغییر در زندگی قیدار میشود. از سوی دیگر مرام و مسلک رفتاری قیدار نیز در میان تمام افرادی که با او در ارتباط هستند به نوعی زبانزد است، اما در طول داستان با مجموعه وقایعی که برای وی رخ میدهد، قیدار به نوعی تکامل و بازتعریف از خود دست پیدا میکند.
در نقدها و نظرهایی که در مورد این رمان منتشر شدهاست؛ آنچه کمتر به آن توجه شده نقد این اثر با خود این اثر است. نویسنده در این اثر بیش از آنکه به دنبال بازیهای فرمی و تجربههایی نو داستانی باشد به دنبال طرح موضوع بودهاست. موضوعی که نو و جدید نیست و بازآفرینی مفهومی است که به باور نویسنده این روزها در جامعه گم شده است و طرح آن میتواند در حل معضلات امروز راهگشا باشد. این موضوع جوانمردی در قالب لوطیگری است.
با این مقدمه «قیدار» کتابی است در وصف دنیای الواط مسلمان!! داستان شخصیتی به نام «قیدار» که گاراژدار و ماشینباز است و عاشق زنی به نام «شهلا» و مرید سیدی روحانی به نام «گلپا»!
میزان موفقیت نویسنده «قیدار» در نشان دادن جهان داستانیاش به این برمیگردد که مخاطب چقدر شخصیت های قیدار و رفتارشان را در همین جهان برآمده از متن باور کند. با استناد بر آثار گذشته وی ـ مانند: من او، داستان سیستان، ارمیا، ناصر ارمنی، بیوتن ـ چون امیرخانی خود را مسلمان و متدین میداند باید دید آیا اثری که نوشته او در جامعه میگذارد همان اثر مطلوب او یعنی دعوت به ارزشهای دینی اسلام هست یا نه؟
پس این اثر را با خود این اثر باید نقد کرد. نقدی که عمل گرایانه (pragmatic) است تأثیر بر خواننده را بررسی میکند و تبیینی (expresive) است و رابطه اثر ادبی و نویسنده را مد نظر قرار میدهد. ارجاعات هم تا آنجا که امکان دارد به خود کتاب قیدار است.
لوطیگری
«فرهنگ لوطیگری»، فرهنگی که بیشتر از آنکه دارای ریشه کهنی باشد؛ برآمده از آمال و آرزوهای فروخفته یک جامعه است. جامعهای که در آن میان حکومت و مردم فاصله افتادهاست. در میان حکومت و عمالش و مردم فرصتی برای ظهور عدهای فراهم میشود که با حکومت زد و بندی پنهانی دارند اما در میان مردم ادعای آزادگی دارند.
«لوطیها» به دلیل ارادت ظاهری به برخی از شعائر دینی مانند عزاداری سالار شهیدان امام حسین(ع) و برگزاری مراسم اطعام عزاداران در ایام محرم منتسب به دین هستند اما از دید متدینین با اعمال سلایق خود به جای تبعیت از اسلام و احکاماش به انحراف متهم هستند.
این اعمال سلایق حتی گاهی آنقدر گسترش مییابد که به زیر پا گذاشتن حدود مسلم اسلام منجر میشود و تا شرب خمر و روابط بیضابطه عاشقانه!! پیش میرود. اگر کسی از لوطیان غیر از این رفتار داشتهباشد در میان مردم و الواط استثناء شمرده میشود. نشان این رفتار را پیش از این در «داش آکل» نوشته صادق هدایت هم میتوان سراغ گرفت. از نشانههای دیگر «فرهنگ لوطی» نشاندادن لوطیان در گود زورخانه ها و میل گرفتن و کباده کشیدن به صدای مرشد و ضرب اوست.
در ابتدای حکومت پهلوی اول و بحبوحه کشف حجاب زنان و یکسان سازی پوشش مردان با کلاه لبهدار موسوم به پهلوی نوعی لباس خاص شامل کلاه مخملی شاپو و کت وشلوار تیره و پیراهن ترجیحاً روشن یقه بلند و کفش پاشنه خوابیده و دستمال ابریشمی یزدی ابداع شد که به مرور لباس رسمی و وجه تشخص الواط از سایر مردم شد. این البسه همان لباس پهلوی مردان بود با اغراق در شیوه استفاده و به خلاف الواط سابق که قلندری به سر تراشیده بوده اینبار سیبیل و موهای فر خورده و بلند، ظاهر الواط شد.
با آمدن سینما امکان دیدهشدن «الواط» برای عامه مرد در فیلمها بوجود آمد و فیلم پشت فیلم از این آقایان ساخته شد و بعضی از آنها مانند «قیصر» تا زمان حاضر هم مشهور هستند.
شعار الواط هم بیشتر حول مفاهیمی مانند: رفاقت و جوانمردی و شجاعت و عیاری و مبارزه با ظلم الواط زورگو و پهلوانی در زورخانه و حمایت از زنان به شکل افراطی!! و نوچه پروری دور میزد.
الواط از عبارات و کلماتی استفاده میکنند که در ادبیات رسمی و مصطلح رایج نیست و به آن ادبیات مخفی یا کوچه – بازاری گفته میشود. کلماتی جویده شده همراه با مثالها و شاهد مثالهای فراوان در گفتار و ادبیات و جمله بندی خارج از عرف و حتی با جملاتی بیقاعده و سخیف و سرشار از فحاشی و لقب و نسبتی که به دیگران میدهند.
خشت اول را نهد معمار...
قرارداد دروغی در ابتدای رمان«قیدار» میان نویسنده و خواننده گذاشته میشود و قرار است شخصیتها و وقایع خیالی باشند نه واقعی:
«آنچه در این کتاب، از اطعمه و اشربه، از امکنه و ازمنه، آمدهاست، همه زائیدهی ذهن نویسنده است. تشابه اعلام اتفاقی است. از آقاتختی تا قیدار، هیچکدام از بطن عالم واقع زائیده نشدهاند و نخواهند شد!»2
اما اینگونه نیست. اگر تختی و طیب و پهلوی و شعبان بیرون از متن و در ذهن خواننده مابهازای واقعی تاریخدار نداشته باشد و پهلوانی ایرانی که در بوئین زهرا و زلزلهاش کمک کرد یا در افتتاح ورزشگاه امجدیه شاپور را به خاطر تشویق مردمیاش ذلیل کرد جهان پهلوان تختی نباشد یا حتی اسم شخصیتها چیز دیگری باشد؛ همه چیز به هم میریزد.
مثلاً اشارهای که بینام بردن از امام خمینی به سیدی در تبعید میکند برای مخاطبی که امام و زندگینامهاش را نداند بیمعنا و توصیفی مبهم است.
یا در جایی که به عکس قیدار و تختی اشاره میشود:
«قیدار روی شانهی آقا که خم میشود تا بوسه بزند، چشمش میافتد به قاب عکس کنار تخت، که خودش است و آقا تختی، یک چپ و یکی راست، هر دو با تنکهی زورخانه، هر دو کمی پشت خم کرده...»3
اگر در اینجا غیر از جهان پهلوان تختی که زائیده عالم واقع!! است کس دیگری با پیشینه خیالی دیگری را جایگزین کنیم آیا شخصیتپردازی داستان ناقص و ناموفق نیست؟
و همینجا اشکال دیگری در پرداخت شخصیتها نمودار میشود؛ به جز معدودی از شخصیتهای رمان مابقی بیچهرهاند! به عنوان نمونه ما از صفدر همین قدر میدانیم که او کچل است و دور سرش موی سفید است و باز چهرهای که او را متمایز کند نداریم. اگر نویسنده در این کار تعمدی هم داشتهباشد- که ظاهراً نداشته و غفلت نویسنده بودهاست – باید دلیل این تعمد با خوانشهای مجدد رمان برای خواننده معلوم شود و اگر دلیلش مشخص نشود و فقط برای نویسنده معلوم باشد، این ضعف نویسنده در پرداخت شخصیت را نشان میدهد.
شخصیت متناقضی به نام قیدار!
شخصیتی به نام قیدار، شخصیتی شناسنامهدار نیست. در هیچ جا اثری از خانواده و پدر و مادر و خواهر و برادر و گذشته او نیست. او شخصیتی بیاصل و نسب است. تنها اشارات مبهمی به کشتی گرفتن او با تختی شده است که باعث رفاقتی با تختی هم شدهاست.
- قیدار نماینده قشر ثروتمند، مغرور و پرنخوت تازه به دوران رسیده بیاصالت است و روی دیگر شاهرخ قرتیاست و این را تحقیر بچهگانه شاهرخ قرتی و ماشین سیب و ادبیات سخیف و کوچهبازاری که بالای هرکسی لقبی میگذارد و به دید تحقیر همه را مینگرد و یا ماجرای سروان توپخانه «خشتک»4 و لیلاند صفدر و زورخانه تابستانی و تقسیم آدمها به ضربی و زنگی در زورخانه5
نشان میدهد.
- اعتبار قیدار به ثروتش و خاصه خرجی است و گویا نویسنده از قیدار بیش از یک فئودال که با ثروتش فخر میفروشد و دست در جیب با تپاندن مشت مشت اسکناس در دهان زیر دستان احترام میخرد؛ نمیداند. نویسنده سر این سفره بی حساب همه را مهمان میکند از کارگر قهوهخانه تا روشنفکر و معتاد و شیرگی و نظامی و پاانداز ...
- جابهجا قیدار از خودش – تنها از سر اطلاعات اندک و عقدههایی که ریشهاش معلوم نمیشود و برداشتهای سطحی و هیئتیاش- بدعت صادر میکند. آنهم با منطقی که فقط خواننده را دچار حیرت و بهت میکند و بعد مخاطب را در همین سردرگمیها رها میکند. کتاب به جای قلوهسنگ لای پی میگذارد، قدمگاه لای ملات بتون با پای سید گلپا درست میکند6، میگوید تلفن لنگر پاسید هندلی باید باشد و تلوزیونش سیاه و سفید و...
- قیدار همه مشکلات داستان را با دیزی و کبابی که عقب ماشیناش گذاشته حل میکند. هرکجا نویسنده گیر کرد؛ قیدار بساطش را راه میاندازد و لقمه میگیرد و حق حق میکند. 7
- قیدار همه چیز را توجیه میکند و توجیه و احساسات گرایی صرف را به جای تعقل مینشاند.
- قیدار نمونه شخصیت پر از شعار و بیشعور است. تنها کسی را بزرگ میداند که ثروتمند است و یا جلوی او سر به زیر و حتی تملق و چاپلوسی میکند و یا برایش شعر میخواند و مجیز میگوید- قاسم پارکابی ناصر- هرگاه قیدار بخواهد بخندد شعری در وصفش در آستین دارد و هرگاه بخواهد کاری کند هم شعر دیگری در مدح او و آن کار میخواند.8 او در خود نیازی به کتاب نمیبینید که تصمیم میگیرد همه کتابخانهاش را در پی ساختمانش مدفون کند. گویی هیچ نیاز دوبارهای به رجوع به کتابها در آینده – به فرض کتابخوان بودن – نخواهد داشت. کتابهای او به درد گاراژ میخوردند و حالا که ساکن باغ قلهک شدهاست این زندگی مرفه جدید اقتضائات جدیدی دارد که کتابها مزاحماش هستند!
- قیدار از آمدن بوفالو (بلیزر دوازده سیلندر) از خارج به خاطر تک بودنش در ایران که به گفته فری ینگه؛ فقط سه تا ازش ساختهاند9 ؛ لذت میبرد. او ماشین آخرین مدل نیم زرهپوش آمریکایی-کلکسیونی را سوار میشود و دوره می افتد داخل شهر و عمارت دو اشکوبه مدرن را در باغ قلهک بنا میکند. شعار میدهد که تلوزیون رنگی نه و تلفن هندلی باید باشد! او میخواهد که در «لنگر پا سید» جلوههای تکنولوژی را نیاورند!
روی دیگر قیدار
در زیر صورتکی که قیدار بر چهره دارد قیداری متفاوت وجود دارد. قیداری که بیشتر به کودک میماند تا بزرگسال. کودکی بسیار ترسو و تنها و افسرده!! هرگاه که در رمان قیدار تنهاست و کسی از بچههای گاراژ یا کسی که او را بشناسد در اطرافش نیست؛ میترسد. ما یک بار حرکتی با دشنه یا قمه و چاقو از او نمیبینیم که لااقل نشان از آشناییاش با سلاح سرد داشته باشد و آنوقت از این که نوچههای شاهرخ قرتی با کارد دسته پلاستیکی ضربهای به او زدهاند ناراحت است. نه به خاطر اینکه کسی که همتایش نبوده با او درگیر شده بلکه به خاطر اینکه دسته کارد پلاستیکی است!! کاش نویسنده با چندتا از الواط واقعی و اراذل و اوباش دمخور میشد تا میفهمید هیچ وقت در دنیای گنده لاتها برای انتقام ماشین سیب نمیفرستند و اگر قرار به انتقامی باشد مثل آب خوردن، خون ریخته میشود و تا مرگ رقیب پیش میروند.
قیدار ادای الواط را در میآورد. او هیچگاه به صورت فیزیکی درگیر نمی شود در حالی که الواط به زودجوشی و بیمحابا درگیر شدن مشهورند. این درگیر نشدن هم از نابلدی و ترسو بودن قیدار است. قیدار نمونه آدمی است که تنها باج میدهد و رشوه کارش را پیش میبرد فقط عنوانش را عوض میکند و لایهای از اعتقادات و باورهای سطحی هیئتی رویش میکشد. یا نویسنده آگاهانه این شخصیت را با دولایه متفاوت طراحی کرده باشد و هدفی داشته است و یا غیرآگاهانه بوده است که در این صورت ناخودآگاه نویسنده بخشی از شخصیت خودش را در قیدار متجلی کردهاست و قیدار همه تناقضها و لایههای شخصیتیاش را از تجربیات خالقاش کسب کردهاست. که باز هم میتوان به این تجربیات خرده گرفت که چرا عینیتر نبوده است تا شخصیت باورپذیری بسازد.
لوطی بالاشهری
داستان از جاده و گاراژ و پایین شهر شروع میشود و به خیابانهای کافهدار بالای شهر و لنگرپاسید (باغ ویلای قیدار) در قلهک و خیابانهای اطراف کاخ شاه میرسد. بخش عمده داستان در بالای شهر تهران میگذرد. جایی که نویسنده به آنجا تسلط بیشتری دارد و گویی فضای آنجا را تجربه کرده است. پایین شهر را انگار در فیلمفارسیهای پیش از انقلاب بارها دیده است. همین الان هم اگر نویسنده سری به مولوی و شوش و راه آهن و نازیآباد و جوادیه و خزانه و محلههای اطراف آن بزند متوجه میشود که فضای روابط آدمها فضایی متفاوت با بالای شهر دارد. لوطیهایی که نویسنده نشان داده است و حرفهایی که در دهانشان گذاشته تصنعی و غیر واقعی است و بیشتر ادا و اطوار لوطیی لوس و بالاشهری است. درحالیکه سید گلپا و ترمینال و علی فتاح در پایین شهر زندگی دیگری دارند. آنقدر نویسنده از پایین شهر بیاطلاع است که حوصلهاش را از دست میدهد و همه شخصیتهایش را به بهانه باغ قلهک قیدار مهمان بالاشهر میکند.
بعد از افول فیلم فارسی قیدار را بخوانید: داستان فارسی!
ظاهراً رواج فرهنگ لُمپنیزم این سالها نصب العین مسئولان و متولیان فرهنگی کشور قرار گرفتهاست. قابل پیشبینی بود وقتی در یک بازه زمانی کوتاه برای صاحب فیلم«قیصر» بزرگداشت برگزار شد و سریالهایی مثل «نابرده رنج» ساختهشد که در آن ادبیات و تکیه کلامهای الواط تبلیغ میشد؛ این رویه با خلق رمان «قیدار» به ساحت ادبیات کشیدهشود. آنهم در حالی که پیش از این، «فرهنگ اصطلاحات مخفی» اجازه تجدید چاپ نگرفت و «کتاب کوچه» شاملو در نیمه راه چاپهای مکرر ماند. آیا این مجوز برای همه وجود دارد؟
البته با گسترش فرهنگی که امروز جایش را در ادبیات مسئولین باز کردهاست و عبارات درخشان " آن ممه را لولو خورد " و" آب بریزد اونجاش که میسوزه" و "... تا قطعنامه دانتان جر بخورد" جایش را از ادبیات سخیف کوچه بازاری به ادبیات سیاسی منتقل کرده، دیر نیست که به جای منطق، فحش و بددهانی و به جای حرف و گفتگو مشت و قمه و قداره حلال مشکلات گردد!
ترویج قانونگریزی
این رمان در پی ترویج قانونگریزی و آنارشیسم و سرکشی و بیقاعدگی است. نویسنده این سرکشی را از صفحه اول کتاب با بنا نهادن رسمالخط خاص خود آغاز میکند. رسمالخطی که ابداعی امیرخانی است و در این رمان مثل نوشتههای اخیرش به آن عمل کردهاست، میتواند در صورت فراگیری در بلندمدت چیزی از رسم الخط نیمبند فارسی کنونی باقی نگذارد. فرداست که هر نویسندهای برای خودش و از سرسلیقه رسمالخط ایجاد کند. این کار هیچکارکردی به جز تخریب ادبیات فارسی ندارد و این جداسازی افراطی فقط گاهی ریشه کلمات را یادآور شدهاست که این هم داستان را به لایه دوم یا لایه در لایه شدن نمیکشاند و در حد ادا باقی میماند.
قیدار قانون خودش را میگذارد و به سرهنگ، سرتنگ میگوید و از راننده شکایت نمیکند و ماشین را بیمه نمیکند و جلوی دفتر ژاندارمری بساط دیزی راه میاندازد و از رسم احترام و نمکگیری سوء استفاده میکند و رشوهگیری میکند. حتی تصور جامعهای که فقط چند قیدار داشته باشد هم سخت است و جامعه و قانون را بیهویت میکند.
نویسنده هرج و مرج و قانونگریزی را نه تنها تقبیح نمیکند بلکه آنرا تقدیر و حتی تقدیس هم میکند. این نقد جامعه گذشته نیست بلکه بازآفرینی دوران استبداد و این همانیکردن آن است.
البته قیدار را از زاویهای دیگر میتوان بخشی از یک جریان دید. جریانی که اهدافش هنوز مشخص نیست ولی قرار است فرهنگ به اصطلاح جوانمردی را گسترش دهد. به تعبیر این جریان ترویج لوطی گری بخشی از جوانمردی است که باید در نوع حرف زدن و پوشش و ادبیات هم نمود داشتهباشد. شاید به همین دلیل است که بوستانهای وسیعی در پایتخت به نام «جوانمردان» ساخته میشود. سریالهایی مانند «راستش را بگو» تولید میشود و بزرگداشت برای با تجربهترین کارگردان این گونه فیلمهای لاطی (فیلمفارسی) قبل و بعد از انقلاب برگزار میشود.
مدرنیسمِ سنتی!
قیدار شخصیتی است که در جامعه ای سرگردان میان سنت و مدرنیسم سلایقش را تا میتواند به همه تحمیل میکند و برای همه این سلایق توجیه و داستانی از «جون» غلام امام حسین(ع) یا سایر توجیهات معرفتی و دینی میآورد. او در عین حال دهن بین، متکبر، خودبزرگ بین، است و در فرهنگ وطنی اطراف چنین آدمی یک مشت متملق و چاپلوس و به اصطلاح بادمجان دورقاب چین جمع میشوند که کاری جز تملق و کیسه خرجی ندارند و به هیچ وجه انتقادی را حتی اگر صحیح باشد به او وارد نمیکنند یا جرأتش را ندارند و چینین آدم به سرعت تبدیل به زورگویی مستبد میگردد که احساس میکند از ماورا دستوراتی را دریافت میکنند و مأمور به اجرای این الهامات عالم بالا به هرقیمتی در جامعه است!
جامعهی قیدار هم انگار وسط همین سنت و مدرنیسم ماندهاست از سویی امکانات رفاهی دنیای مدرن را طلب میکند و از سویی نمیتواند از خاطرات خوش پایبندی به سنتهایی مانند پهلوانی و جوانمردی و مستی و راستی بگذرد.
رمانی بی سرانجام
نویسنده درست نمیداند که با قیدار چه باید بکند. کلی نانخور برایش درست کرده که دورهاش کردهاند. خود نویسنده، خیلی هم از گمنامی سر در نمیآورد و همیشه سوی شهرت را گرفته است. آنجا که هوسش کرده در کتابهایش از اینکه شاگرد باهوش دبیرستان استعدادهای درخشان بود؛ بگوید.10 یا اینکه به همسفری با بزرگانی دعوت بوده است که دیگران ماهها چشم انتظار دیدنشان هستند.11 آموزش خلبانی دیده و گواهینامه خلبانی پی پی ال دارد.12
شاید به همین دلیل است که در سه ورق آخر و مثلاً گمنامی قیدار، یکهو انقلاب میشود و قیدار منجی ناپیدا و نفت رسان مردم در قلهک میشود.( خدایی هم فقط اهالی قلهک درمانده نفت بودهاند و در شوش و مولوی هیچکس محتاج نفت نبوده!!) و بعد هم هشتاد تا گوسفند برای سلامتی امام خمینی که طیارهاش سالم زمین بنشیند؛ زمین میزند.13 دفاع مقدس شروع میشود و قیدار در سی و چهار روز اوایل جنگ بساط کباب کوبیده قیدار در خرمشهر بر پا میشود. 14
در صفحه آخر هم قیدار خان هرجایی میتواند پیدایش شود. در خیابان و بیابان و در هر گوشه عالم! 15
به این ترتیب پایان بندی رمان رها شدهاست و در بهترین حالت نشانه مانایی ثروت است، نه گمنامی ادعا شده!
ازحق نگذریم...
در ساختار قیدار، از ابتکارات و خلاقیتهایی استفاده شده است که نمی توان از آنها به سادگی گذاشت:
- داستان خوانش روانی دارد و مخاطب را خسته نمیکند. کمتر کسی است که نتواند رمان را بخواند و از آن لذت نبرد و این ارتباط خوب مخاطب با رمان را نشان می دهد.
- از شگردهای خوب رمان قیدار فصلبندی زیبا و نسبتاً جدید آن است. در هر فصل نام ماشینی تداعی کننده داستانی میشود که محور آن بودهاست.
- داستان از طنزی شیرین بهره میبرد و مثلاً وسط مجلس عزاداری ختم مرگ هاشم ناگهان بچههای هاشم را که از اقوام مختلف ایرانی با زبانها و گویشهای مختلف هستند را میبینیم که نام همه هاشم است و مثل هاشم شامورتی(پدرشان) از در و دیوار آویزاناند. بچههایی که مادرانشان از اقوام مختلف ایرانی و همه همسر هاشم شامورتی هستند!
- نمایاندن معضلات نهفته جامعهای که نشانهایی از جامعه امروز ایرانی دارد، جای ستایش دارد. اما این سؤال از متولیان فرهنگی باقی میماند که آیا همه وقایع زشت و انحرافات را باید نشان داد و حتی تقدیس کرد؟ آیا نمایاندن این خرده رفتارهای مذموم و حتی بزرگداشتاش نمیتواند موجب ارزشگذاری و تبدیل آنها به هنجار گردد؟ بالاخره حد و مرز نویسنده برای پرداختن به مشکلات و معضلات ناگفتنی کجاست؟ این که مخاطب کتاب کم است هم بهانه خوبی برای عدم پاسخی شفاف نیست چون با اقبال عمومی نسبت به یک کتاب به سرعت به انواع پرمخاطبتری از هنر مانند فیلم سینمایی و سریال و ترانه ... تبدیل میشود و به جای بچه هاشمها باید منتظر سربرآوردن جوجه قیدارها و رویارویی آنها با هم در مدرسه و خیابان و جامعه و تبدیل اجتماع به زورخانه تابستانی! بیمرشد و زنگ بود.
پاییز 1391
[1] تبریک سید مهدی شجاعی برای خلق قیدار: وظیفه خود میدانم که به احترام رمان قیدار، تمام قد از جا برخیزم و به شما به خاطر خلق این رمان خواندنی و شکوهمند تبریک بگویم.
[2] قیدار – ص۷
[3] قیدار – ص۸۶
[4] قیدار- ص23
[5] قیدار – ص64
[6] قیدار – ص ۱۵۰
[7] قیدار- ص ۲۶۹
[8] قیدار- ص ۱۷۹
[9] قیدار- ص۱۶۷
[10] نشت نشاء
[11] داستان سیستان
[12] http://www.ermia.ir
[13] قیدار – ص ۲۹۰
[14] قیدار- ص ۲۹۲
[15] قیدار- ص ۲۹۴
=====================================
831
شهرستان ادب: رمانهای امیرخانی در هم است
http://www.shahrestanadab.com/Default.aspx?tabid=105&articleType=ArticleView&articleId=2473
زهرا امیری-مرداد92
انتخاب سوژههای داستانی امیرخانی درست مانند این میماند که وقتی در خیابان راه میروی یکهو، وقتی یک کتابفروشی قدیمی چشمت را میگیرد، همین که فروشندهی کهنسالش را میبینی، همین که احساس میکنی از زندگیاش حرفی برای گفتن داشته باشد، بنشینی و زندگی او را داستان کنی! یا حتی میشود دست رفتگر محلهتان را بگیری و هر روز وقتی جارو بدست میگیرد و زمین محلهتان را جارو میزند، زندگی نامهاش را ضبط و ثبت کنی. رمان نویسیهای امیرخانی از این دست است. امیرخانی در انتخاب شخصیت هایش دنبال شاه نمیگردد، مشاور شاه هم کافیست. در داستانهایش قرار نیست کسی ناگهانی و بیدلیل بمیرد یا اتفاقی به غایت ناخوشایند یا خوشایند بیفتد. صرفا روزنامه ایست که نوشته میشود از زندگی یک انسان. حال میتواند خیلی بزرگ باشد همچون قیدار نامی و میتواند خیلی ساده باشد همچون ارمیا نامی و میتواند یک انسان معمولی باشد همچون علی فتاح. شخصیتهایی که در عین سادگی قهرمان رمانهای امیرخانی بودند. قهرمانهایی که تیپ و شخصیتهای پهلوان مسلک و درویش گونه دارند و عشق و معرفتشان به اهل بیت و رفیق بازیشان مخاطب را جذب خودشان میکنند. به همین دلیل است که رمانهای امیرخانی را در متن زندگیمان مییابیم. به همین دلیل است که علی فتاح را همچون دوست واقعی خود دوست میداریم.
در وصف قیدار هرچه بگویم اضافه است، چون آنکه کتاب را نخوانده بیبهره میشود از اتفاقهای خوبش و آن کس که کتاب را خوانده برایش تکرار مکررات است.. اما در نقد قیدار میتوان حرف زد. از نظر نگارنده نقد قیدار به ما هوَ قیدار لازم نیست، بلکه نقد قیدار زمانی معنی پیدا میکند که در کنار باقی آثار امیرخانی قرار بگیرد. از نظر بنده رمانهای امیرخانی در هم است و نمیشود سوایشان کرد که این یکی بهتر است و آن یکی...
قیدار ِ امیرخانی درست مثل ارمیا و من ِاو یک داستان نماد محور است و سعی میکند برای تعریف هر مفهوم آن را در غالب یک انسان که نماد آن مفهوم است نمایش دهد . آنجا که در من او -به نظر من- هفت کور را چشمان خدا بر روی زمین و انسان های جاودانه ای که فقط گزارش اعمال میگیرند تلقی میکند و آنجا که در بی وتن سیلورمن ها را مراقبهای خداوند نشان میدهد و همچنین در قیدار که پاپتیهای سیاه و سفید را دست آویزی برای حضور صد در صدی خداوند در زندگی ما نشان میدهد . قصد من به هیچ وجه وصل کردن اعمال این سه گروه به خداوند نیست بلکه این سه گروه همیشه پایا هستند و همیشه جریان دارند، پس میتوانند ثبات های اعمال ما باشند. آن برخوردی که ما با این دسته از انسانها داریم، نشأت گرفته از تجلی صفت رحمانیت خداوند در وجود ماست. ما به این گروه ها محبت میکنیم –یا در جهت اصلاحشان بر میآییم یا در جهت اطعامشان- و آن ها گزارش نیکی و بدی ما را تهیه میکنند.
عنصر دیگری که در رمانهای امیرخانی دیده میشود حضور رابط رسمی خداوند روی زمین است. آن جا که در رمان ارمیا و بی وتن ، ارمیا بارها عبارت (کجایی سهراب) را بیان میکند –سهراب همرزم ارمیاست- سهراب نقش یک منجی و راهنما را بازی میکند. درویش مصطفی که از کودکی تا حتی مرگ علی فتاح او را همراهی میکند هر جا علی فتاح را در تنگنای معرفتی مییابد راهنماییاش میکند. درویش مصطفی هرگز قرار نیست بمیرد، هرگز موی سیاهی بر صورت نداشته است که سفید شده باشد، درویش مصطفی همیشه سفید روی است و خرقه پوش. درویش مصطفی دست خداست، آنگاه که در چاه بیمعرفتی غرق میشوی، دستت را میگیرد. رابطهی عمیقی است میان درویش مصطفی و هفت کور، سید علی گلپا و پاپتی ها، سهراب و سیلور منها! دست خداوند در قیدار، در سید علی گلپا متجلی شده است . اینجا پای خداوند است که هرجا قدم میگذارد برکت را با خود میآورد. چه در لنگر پاسید چه در لحظات تلخ قیدار. دقیقا آنجا که قیدار شکستنی میشود شکسته بند از راه میرسد و کمرش را صاف میکند. اما عنصری که در باقی رمانهای امیرخانی کمتر دیده میشد عبارت "بیمه جون" بود . توسل قیدار به حضرت جون – غلام سیاه امام حسین- فضای داستان را خیلی لطیفتر میکند. مرام لوتی و معرفت قیدار و سخاوتش از او به راستی یک پیغام آور میسازد. قیدار پیغام آور مردانگی است! در وصف قیدار همین بس کهرسم مردی یعنی رسم قیدار، یعنی رسم ناجی، یعنی یابن الحسن مددی !
این تشابهی که بین رمانهای امیرخانی بیان کردم از جهتی خیلی خوب است، اینکه مخاطب همیشگی آثار امیرخانی این سلسله را هربار در آثارش میبینند خوشحال میشود از اینکه قرار نیست فرمول ذهنش تغییر خاصی بکند، مستقیم شخصیتها را جاگذاری میکند و باقی راه، از نثر و داستان لذت میبرد. این نکتهی مثبت این روش نویسندگی بود. ولی میتوان جور دیگری هم به این مساله نگاه کرد. شاید با برخورد چند بارهی خواننده به این فرمول، با خود بگوید که انتهای نثر پردازی و ایده پردازی امیرخانی همین فرمول است به عبارتی شخصی که در بعضی محافل از دستآوردهای انقلاب اسلامی نامیده میشود در بند یک فرمول مانده و توانایی رهایی از آن را ندارد و این برای او شاید یک ضعف تلقی شود.
میخواهم از نوشتههای امیرخانی پی به امیرخانی ببرم، منظور همان برهان آفرینش است. میخواهم از آثار امیرخانی به تغییر و تحولات شخصی زندگیش پی ببرم. کاری که شاید هر مخاطبی بعد از خواندن داستانی انجام میدهد. از متن داستان سرک میکشد به زندگی نویسنده. امیرخانی با ارمیا شروع میکند. ارمیا تجلی دوران نوجوانی و جوانی امیرخانی است. او در این رمان همه چیز را صرفا از نگاه یک جوان نو پا میبیند. جوانی آرمانی و رویا پرداز، بعضا احساس محور، همانیکه همهی ما تجربهاش کردهایم. جوانی تعریف نمیخواهد، یک حس خالص است. امیرخانی در من ِاو انگار عاشق میشود. دوران عاشقیاش در عشق بی پایان علی فتاح متجلی میشود و میگوید من مات من العشق فقد مات شهید. عشق در من ِاو صرفا یک حس است و قرار نیست وصلتی رخ بدهد، عشق به معنی یک انتظار، یک عشق ناب! در بی وتن حس عاشقی کم کم ملموس میشود، ارمیا را وادار میکند که برود آن سر دنیا و عشقش را حس کند، آخرین جملهی رمان من او که همان من مات من ... باشد در پایان رمان بی وتن نمایش داده میشود و ارمیا پر میکشد. در قیدار اما، امیرخانی حسابی پخته شده است، پختگیاش از پایان رمان من او رسیده ابتدای رمان قیدار کم کم کامل میشود تا انتهای رمان. شاید رمان بعد از قیدار داستان یک پیرمرد باشد، شاید هم یک نوزاد! اگر جور دیگری بنویسد مطمئنا خودخواسته مسیر رمانهایش را تغییر داده است، شاید هم بار دیگر از میانسالی شروع کند و به پایان برساند. اینطور بگویم، احساس میکنم هر رمان امیرخانی از نیمهی رمان قبلی یا کمی جلوتر، آغاز میشود. با این اوصاف میشود پیش بینی کرد مگر اینکه امیرخانی همه را غافلگیر کند.
=====================================
830
راز سر به مهر: «گندهنامی، گندنامی، گمنامی ... خوشا گمنامان! خوشا گمنامان!»
http://mmoeeni14.blogspot.com/2013/08/blog-post_9091.html
mohammad moeini-مرداد92
رمان «قیدار» رضا امیرخانی را این روزها میخواندم. خیلی وقت بود دلم میخواست از این نویسنده بخوانم. اسم کتابهایش زیاد به گوشم رسیده بود. همین هم بود که چند وقت پیش تا «قیدار» را دیدم، خریدماش؛ انتشارات «افق» منتشرش کرده. قیدار داستان مردی است به همین اسم؛ یک گاراژدار مایهدار، شدیدا لوطیمنش، اهل هیئت و مرید شدن، ضد پدر و پسر (رضاشاه و محمدرضا شاه)، و با سابقه دوستی و کشتی با مرحوم تختی و در عین حال رفیق فرمانده کل ژاندارمری! زمان داستان به دهه آخر منتهی به انقلاب 57 مربوط است ... «قیدار» حدود سیصد صفحه دارد.
.
با وصفی که از امیرخانی شنیده و خوانده بودم، انتظار هم داشتم که رماناش، درون مایه غلیظ مذهبی داشته باشد که دارد. این رمان اما به نظرم به شدت فانتزی است؛ باور کردن قهرماناش خیلی دشوار است. روند داستان به نظرم "خیلی کُند" و "خیلی تند" دارد. گاهگداری تساهل و تسامح را تایید کرده (و من چقدر نگرانم این تساهل و تسامح از جنس همان بازاریابیهای مدل مسعود دهنمکی در فیلمهایش باشد)؛ جایی که مثلا آقا سید گلپا (روحانی انقلابی مسجد و مراد قیدار) به دختر مینیژوب پوش سلام میکند و دختر برمیگردد و میگوید: «حاج آقا! امروز روز قرار استخدام دارم ... التماس دعا».
.
با این همه، پاراگراف و جملات «دلی» خوبی دارد؛ عین تیتر همین نوشته! ... و دو صفحه آخرش، دل نازک را میلرزاند.
=====================================
829
خبرگزاری نسیم: گپ و گفت «نسیم» با معاون امور فرهنگی وزارت ارشاد در واپسین روزهای مسئولیت// از اقدامات یک سال اخیر و نمایشگاه کتاب سال آینده تا آخرین کتابهای مطالعه شده معاون وزیر و مهمترین حاشیههای معاونت فرهنگی؛ 'گزارش عملکرد سال 91 معاونت آماده شده و به زودی منتشر میشود'
http://www.nasimonline.ir/NSite/FullStory/News/?Id=583592
...-مرداد92
نسیم: بین نویسنده های معاصر کدامشان را می پسندید؟
اسماعیلی: کتاب های آقای امیرخانی را کم و بیش می خوانم همچنین کتاب «داستان انقلاب» مرحوم گلاب دره ی را مطالعه کرده ام.
=====================================
828
کتابستان اراک: یک دو بیتی برای قیدار
http://ketabestan.blog.ir/post/%DB%8C%DA%A9-%D8%AF%D9%88-%D8%A8%DB%8C%D8%AA%DB%8C-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D9%82%DB%8C%D8%AF%D8%A7%D8%B1
...-مرداد92
شبا تا صب چرا بیداره تهران؟
مگه مثل شما بیکاره تهران؟
عجیبه با هزاران غصه و درد...
هنوزم شاهد قیداره، تهران
...
=====================================
827
قلم شیدا: جاذبه خاک ...
http://ghalamesheida.blogsky.com/1392/05/19/post-53/%D8%AC%D8%A7%D8%B0%D8%A8%D9%87-%D8%AE%D8%A7%DA%A9-
سیدحسین-مرداد92
از آن زمانی که بخاطر دارم بعد از خواندن کتابهای مرتضای آوینی یا حتا یک جمله کوتاه از سید شهیدان اهل قلم ، شبهه همان حسی درونمان ایجاد می شود. یک حس خوب |
و یا رضای امیر خانی ، بعد خواندن #قیدار ش .
=====================================
826
شهرستان ادب: نگاهی کوتاه به رمان «قیدار»
http://www.shahrestanadab.com/Default.aspx?tabid=105&articleType=ArticleView&articleId=2450
محمد مظلومینژاد-مرداد92
در هفتمین خانِ پرونده رضا امیرخانی یادداشتی می خوانید از داستان نویس ارجمند آقای «محمد مظلومی نژاد». موضوع این یادداشت آخرین کتاب آقای امیرخانی یعنی رمان «قیدار» است.
"قیدار" یعنی پهلوان نادر، یعنی یل کمیاب یعنی لوتی یعنی عیار! از این زاویه که نگاه کنی امیرخانی را تحسین می کنی در انتخاب نام کتابش. دیگرانی هستند که بخواهند نقد فنی داشته باشند به این رمان، چه نقد ساختاری داشته باشند و بگویند از امیرخانی بعد از بیوتن انتظار دیگری داشته اند در این عصر پساساختارگرایی، چه نقد مفسرانه داشته باشند به چند و چون کتاب و تاویل و هرمنوتیک. اما از نظر نگارنده نگاه چند وجهی و تمام و کمال به "قیدار" بدون مرور سایر آثار داستانی امیرخانی میسر نمی گردد. هر چند "قیدار" یک رمان مستقل با کاراکترها، موضوع و روایت مخصوص به خود می باشند اما این کاراکترها دارای شباهت های شخصیتی و کاربردی با دیگر کاراکترهای رمان های قبلی امیرخانی هستند و حتی می توان ادعا کرد شخصیت "سهراب" در "ارمیا" و "بیوتن"، "درویش مصطفی" در "من او" و "سید گلپا" در "قیدار" همگی یک کاراکتر و یک شخصیت در زمان ها و مکان های مختلف با اسم و ظاهر و لباس متفاوت هستند و اینکه آیا این شخصیت ها ما به ازای خارجی دارند یا نه قطعا و قویا کمکی به شناخت آثار امیرخانی نمی کند و بیشتر به شناخت خود مولف منجر می گردد. بی شک این شخصیت ها "آرمان شخص" و "مراد" امیرخانی هستند. وجود این کاراکترها و گاها خرق عادت هایی که از ایشان به دلیل غنای معنوی سرشار سر می زند، که آن هم ریشه در اعتقادات امیرخانی و مردم جامعه اش دارند، در برخی اوقات آثار امیرخانی را به رئالیسم جادویی ایرانی نزدیک می کند. امیرخانی از تکرار این کاراکترها نمی ترسد و وجود آنها را جهت پیشبرد روایتش ضروری می داند. نکته قابل عرض اما این است که هرگز این کاراکترها به عنوان قهرمان اصلی و محور روایت واقع نمی شوند. شاید امیرخانی بدین وسیله خواسته است بفهماند که این کاراکترها بزرگتر از آنند که روایت داستانی بر آنان استوار شود. به همین دلیل است که کاراکترهای دارای ارتباط و شباهت دیگری که محمور داستان از گذرگاه آنان می گذرد و اصلاحا قهرمان داستان محسوب می شوند پدید می آیند. "ارمیای معمر" در "ارمیا" و "بیوتن"، "علی فتاح" در "من او" و کاراکتر "قیدار" که همگی به نوعی مرید و سرسپرده ی آرمان شخص های امیرخانی می باشند و نه تنها دارای قابلیت های روایی بالاتری به دلیل فراز و نشیب های شخصیتی که دارند، می باشند، بلکه از منظر درجه معنوی در موقعیتی هستند که محور روایت واقع شوند. اینگونه است که تعلیق مبتنی بر روایت و روایت شونده از مسیر این کاراکترها پیش می رود و جان مایه ی اصلی داستان در لایه ای عمیق تر و در حواشی آرمان شخص ها مطرح می شود تا از منجلاب شعارزدگی نیز رهایی یابد.
قدرت امیرخانی در روایتش است. حتی در بیوتن که تکنیکی ترین اثر امیرخانی است هرگز فرم و ساختار بر محتوا پیشی نمی گیرد و فرم صرفا ابزاری در جهت پیشبرد روایت است.
بر خلاف اصول حرفه ای نقد می خواهم به امیرخانی به دلیل انتخاب موضوع رمان قیدار خرده بگیرم! وقتی امیرخانی با وجود قدرت و سحر قلمش از متن اجتماع فاصله می گیرد و به قیداری رو می کند که ما به ازای خارجی اش در عصر حاضر مانند معنایش نادر و کمیاب است! برخی از مخاطبین را نالان می کند و به این می توان فرم کلاسیک رمان قیدار را نیز اضافه کرد که به دور از هر گونه گسیختگی زمان و تکنیک های مدرن و پسامدرن نویسی از الف تا ی را روایت می کند که شاید انتظار مخاطبین را بعد از بیوتن پاسخگو نباشد و چه بسا بسیاری از دنبال کنندگان جدی آثار امیرخانی انتظار رمانی را داشتند که معرف رمان پست مدرن یا رئالیسم جادویی بومی شده و ایرانی باشد اما نباید از هارمونی موجود بین فرم و محتوا در این رمان به سادگی عبور کرد و این محتوا بی شک همین فرم و ساختار را می طلبیده و امیرخانی به خوبی به آن واقف بوده است اما همچنان این پیشنهاد به امیرخانی در ذهن نگارنده نقش می بندد که سراغی از دنیاهای دیگر افراد هم بگیرد و فضاها و کاراکترهای چه بسا معمولی تر را برگزیند حتی اگر تجربه چنین عبوری را در گذر فعلا نافرجام سینمای حاتمی کیا از حوزه دفاع مقدس به سینمای بدنه و اجتماعی را شاهد بوده باشیم. اما سکون امیرخانی در دنیای ارمیای معمر ها می تواند موجبات تکرار و کلیشه شدن را ایجاد کند هر چند دیدن این کاراکترها و مشاهده تغییرات آنان در گذر زمان می تواند به همان اندازه که دیدن حاج کاظم "آژانس شیشه ای" در دهه ی هشتاد و نود هیجان آور است، مورد استقبال قرار گیرد.
به هر روی اگر همچنان "من او" را محبوب ترین اثر امیرخانی بدانیم می توان ادعا کرد این موفقیت در کنار موضوع و شیوه پرداخت قوی آن به انتخاب خوب شخصیت محوری داستان به عنوان نزدیک ترین قهرمان داستان های امیرخانی به مردم عادی اجتماع ایرانی نیز برخواهد گشت.
از دیگر نکات قابل اشاره در خصوص آثار امیرخانی که در قیدار نیز به صورت پررنگی به چشم می آید ضعیف و در هاله بودن نقش و جایگاه زن می باشد که نه نگاهی به سبک جنس دومی که نگاهی کم اثر و کم رنگ به زن در این آثار است و شاید باز هم بتوان "من او" را با پرداخت قوی شخصیت های مهتاب و مریم از این قاعده مستثنی کرد.
دیگر نکته ای که اشاره به آن را جز وظایف خویش می پندارم انتقاد به گروه ها، جریان ها و افرادی است که در جهت مذمت نه امیرخانی بلکه مذمت یک نویسنده آزاد عاقل به تحرک می افتند و احتمالا تمام موضع گیری آنان به عدم تطابق بینش سیاسی امیرخانی با آرا و نظرات خویش برمی گردد. چه اینکه دنیای ادبیات دنیایی دور و غریب با دنیای سیاست است و مرد ادبی دامن به سیاست آلوده نمی کند الا به وقت ضرورت!
به هر تقدیر "قیدار" نیز مانند سایر آثار امیرخانی جز کتاب هایی است که تعلیق و کشش مناسب آن مانع از رها کردن کتاب در نیمه راه می گردد و می تواند در وانفسای این روزگار ساعاتی خوب و تا حدود زیادی آرمانی را برای مخاطبین به ارمغان داشته باشد.
=====================================
825
قیدارخان: قیدارخان
http://gheidar.nasle4.com/
قیدار-مرداد92
به افتخار ورود قیدار خان بزن دس قشنگه رو...
=====================================
824
شهرستان ادب: ادای دین به قهرمان
http://www.shahrestanadab.com/Default.aspx?tabid=105&articleType=ArticleView&articleId=2438
علی داوودی-مرداد92
صفحه ششم پرونده رضا امیرخانی اختصاص دارد به مقاله شاعر نام آشنا و منتقد محترم جناب آقای «علی داودی» که مقالاتشان در نقد و معرفی آثار ادبی همیشه برای اهالی قلم مغتنم است. در این یادداشت آقای داودی به جست و جوی «قهرمان» در آثار رضا امیرخانی می رود.
شکر خدا گذشته است آن دوران که جریان ادبیات داستانی سرقفلی اسم چند نویسنده سرشناس و عموما با تعلقات خاص بود. ظهور نویسنده¬هایی غالبا جوان، حصار این تملک را شکست و به همان نسبت نوعی از حرف¬ها و طیفی از مخاطبان جدید را وارد معرکه ادبیات کرد. ارمیای رضا امیرخانی یک اتفاق بود که دو دهه قبل متولد شد و با تداوم حضور خود، جریانی اصیل را رقم زد که در ادوار و بزنگاه¬ها و بقول عام در صحنه¬های مختلف همچنان پا به-پای جامعه پیش می¬آید. به این طریق می¬توان آثار امیرخانی را داستان نسلی خاص قلمداد کرد که در متن و بطن مردم زندگی می¬کند و هنوز حرفی برای زدن دارد.
*
حالا دیگر امیرخانی با انتشار هر کتاب جدید، موجی از خبر و توجه ایجاد می¬کند. این جریان¬سازی به¬خصوص در بین مخاطبانی با صبغه¬ای خاص، همراه با شعف و شادی بوده است. استقبال از اثر جدید ادبی در میان اهل فن امری بدیهی و طبیعی است اما نکته جالب و قابل اعتنا؛ گسترش و تعمیم این استقبال در میان مخاطبان عام¬تر است.
*
این سالها، سالهای آشنایی و انس با آثاری چون ارمیا، من¬او، بی¬وتن و جانستان کابلستان بود و تقریبا بخشی از محوطه فرهنگی به آنها اختصاص پیدا کرده است. «قيدار» كه در آمد خيلي از دوستانم كه چندان هم سر در نوشتن نداشتند اما در سرها سردارند مدام حرف از آن می¬زدند و سوال که؛ آیا خوانده¬ای؟ اگر نه که حتما باید بخوانی که نسخه خوبي براي درد جامعه ما پيجيده است. خلاصه؛ باز هم اميرخاني در همان جامعه خاص مذکور، خبری به پا کرده بود و الحق که خبرداشتن در این بی¬خبری¬های شلوغ چندان آسان نیست!
*
شنیده¬هایم از این قرار است که؛ قیدار شخصی است با اخلاق خاص که ... دیدم همان ارمیای آشنای امیرخانی را می¬گویند در ارمیا و بی¬وتن. از این نظر آنقدر آشناست که می¬توانم هم¬الان ادامه مطلبم را درباره¬ او بنویسم. مثلا قیدار معتقد به یک پیر و متاثر از مرشد است. لابد آدم با صفا و لوطی¬منش و از خود گذشته¬ای است. همیشه مرکز داستان است حتی اگر هیچ کار خاصی هم نکند توامانی از آرامش و تحرک و همیشه تاثیر گذار. این اثر کتابی است آکنده از اتمفسری مذهبی، عرفانی و انقلابی. واقعا چه خوب است که آدم تکلیفش با کتابی که می¬خواند مشخص باشد. من این آشنایی¬ها را نه تنها به پای تکرار در کار امیرخانی نمی¬گذارم بلکه آن را تکمیل دریافت وی از یک حقیقت و ثبات قدم او در این مسیر می¬بینم.
*
درعموم داستانها عليرغم تنوع و تكثر شخصیت¬ها معمولا يك قهرمان محوری وجود دارد قهرماني تعيين¬كننده كه نسبت سایرین از عوامل و اشخاص تا زبان را تعیین می¬کند. قهرمان در واقع عنصری کلیدی است كه ادبيات مخصوص خود را تحميل، توليد و بازتاب مي¬كند.
این عنصر در آثار اميرخاني یک شخصیت ثابت است كه به آرامي و نزاكت -بقول دوستان- ورود پیدا کرده و كم¬كم در تعامل با جهان و اهلش، نقش¬هاي مختلفي از خود نشان مي¬دهد و قابليت¬هاي خود را مي¬نمايد.
به ياد بياوريم معصوميت را در رفتار كودكانه ارميا براي نپوشیدن لباس فوتبال يا سختگيري ارميا را در غربت بي¬وتن كه با صبوری و ادب، مقاومت خویش را در برابر جهان بزرگ به نمایش می¬گذارد. سرسختی و اصرار وی گاه از تجربه خطا در امان نیست به هر حال خلق این شخصیت ممتاز، اشاره به تفاوت و تضاد عظیم دو نظرگاه کلان ارمیایی¬ها و سایرین است.
ارميای اولیه شخصيت چند بعدي نيست ساده و بی¬مانور است و ناتوانً از تعامل با دیگران. تا حدی که ترجیح می-دهد از شهر و زندگی بگریزد و به جنگل و دامان طبیعت پناه ببرد یاد مرحوم فریدون مشیری می¬افتم:
بشر دوباره به جنگل پناه خواهد برد
به کوه خواهد زد
به غار خواهد رفت
و این کار واج عمل رمانتیک است اما همین شخصیت در آخر داستان ناگزیر به حضور در صحنه شده باز می¬گردد و البته در مراسم وداع با پیر مقصود زندگی را به پایان می¬برد. این ارمیای اول است در ارمیا. از اینجا به بعد ارمیاهای دوم و سوم و ... نوشته می¬شود.
ارمیا عاشق می¬شود. ارمیا به غرب می¬رود. ارمیا به آسمان می¬رود. من باور دارم قیدار هم همان ارمیاست حالا برگشته و دارد هویت خود را ریشه¬ای¬تر بازخوانی می¬کند. به مدتها قبل از انقلاب رفته نه تا حد "من¬او" بلکه تا همین سال¬های آشنا و نزدیک، تا ریشه¬های خود را در نسبت با انقلاب و بحثی کلی¬تر به نام اخلاق جستجو ¬کند.
آن محجوب غارنشین كه از فرط عشق مثل ماهي مي¬ميرد در مواجهه با جماعت تكاملي عجيب یافته و با تکیه بر تضادها و تفاوتها جدي¬تر و راسخ¬تر و اهل عملتر شده است؛ قیدار! من فکر می¬کنم باید یک همچی آدمی باشه!
اما آنچه در تمام این احوالات آقای قيدار –ببخشید ارمیا- را محبوب ما قرار داده بخشی مربوط به پيشنهادات اخلاقی و عاطفی و مسلکی وی است که این روزها به عنوان گزینه برون¬رفت از وضعیت وانفسای فعلی، روی میز است.
*
اگر چه در برخی موارد قهرمان اميرخاني واقعي جلوه نمي¬كند که من آن را با علاقمندی و زمینه شاعرانه آثار امیرخانی توجیه می¬کنم که میلی وافر به اغراق دارد اما مساله ایجاد جذابیت و كشش داستانی است و اشاره¬ای هوشمندانه به جاي خالي این مسائل و مباحث که در انحصار تیپ و قشرخاصی نیست. مساله¬ای که می¬توان آنرا به جانباز و بسیجی و شهید تا لوطی و رند و شیخ مربوط دانست. چنين است که همیشه جای خالی این شخصیت احساس مي¬شود و خواننده همواره منتظر اوست حتی در داستان¬های نخوانده و خلق نشده. (1)
داستان امیرخانی برآمده از حسی نوستالژيك نسبت به يك شیوه اخلاقي است آیین رادمنشی و عیاری که عموما در مرام¬نامه¬ها برجسته شده و از آنجا که جذابیتی فانتزی دارد همیشه بعدی غیر واقعی داشته است.
اميرخاني سعی در جستجو و تطبیق این مدل در متن زنده پیرامون ما دارد تا هنوز یادگار آن دوران –ای بسا تنها در متن- را زنده بدارد.
اميرخاني قهرمان استليزه خود را در معرض آزمون روزمره ياري مي¬كند تا قدم به¬قدم از وي سالكي براي تمام اعصار سازد. از این رو کار وی به عمل فردوسی بزرگ می¬ماند که با گزینش و آفرینش و ساخت و پرداخت از یک رویکرد اخلاقی و از یک یل سیستانی، قهرمانی اسطوره¬ای و جاودان آفرید که علی¬رغم غیر قابل باور بودن، نیاز بشر را گوشزد می¬کند و در لحظه¬های مختلف دستگیر سالکان است.
پس ما منتظریم كه اميرخاني در قيدار متوقف نماند چنانكه در ارميا و ارمي نماند و به قيدار رسيد چشم به¬راهیم فردا كتابي بياورد كه فرداي انقلابيان مذهبي را گشایشی باشد.
پاورقی:
از اثرات چنین حرکتی ایجاد فضاهای خاص است محافل که نه بلکه مدل¬های کافه و فروشگاه محصولات فرهنگی و تجاری مناسب و ایده¬ال حال و هوای همان جماعت مذهبی، انقلابی، عرفانی سیاسی -و بعضا متول که در هر نقدی به امیرخانی گوشزد می¬شود- است.
=====================================
823
گردگیری کتابخونه: آچارکشی
http://sajjaddehghani.blog.ir/1392/04/19/a4keshi
سجاد دهقانی-تیر92
«قیدار میگوید: - ناصر! این خاورِ صفر ترگل ورگلی را که زیرِ پات انداختم، کجا بردی آچارکشی؟ ناصر خندهاش را میخورد. - همان درویش مکانیک که امر کرده بودید... - پس نیشت را ببند... همان درویش مکانیک که امر فرموده بودیم، آچارکشی کرد... درست؟ آچارکشی یعنی چه؟
=====================================
822
چند پیکسل کتاب: قیدار یعنی مرد
http://pixelbook.ir/post/37
راستین-مرداد92
...
=====================================
821
راهی: برای او که باید باشد و نیست...!
http://yolchi.blogfa.com/post-50.aspx
زهرا حیدری آزاد-تیر92
پ.1: راستش را بخواهید داشتم "قیدار " رضا امیرخانی را می خواندم، خیلی شخصیت باحالی داشت این "قیدار". از آن جوگیری های یک هویی ام به سراغم آمد خواستم "قیدار" گونه رفتار کنم دیدم نمی شود تو رو دربایستی این همه حرف هایی که در بالا زدم ماندم!!!!
این تیکه "قیدار" رو داشته باشید:
قیدار سرش را می گیرد به سمت شهلا و به ابروهاش گره می اندازد و اخم می کند. بعد آرام می گوید:
-زیاد تو زندگی خطا کرده ام، خیلی بیشتر از تو؛ برای همین با آدم خطاکار راحت ترم. آدمی که یک بار خطا کرده باشد و پاش لغزیده باشد و بعد هم پشیمان شده باشد، مطمئن تر است از آدمی که تا به حال پاش نلغزیده...
این حرف سنگین است... خودم هم می دانم. خطا نکرده، تازه وقتی خطا کرد و از کارتن آک بند در آمد، فلزش معلوم می شود، اما فلز خطا کرده رو است، روشن است... مثل این کف دست کج و معوج اش پیداست.از آدم بی خطا می ترسم، از آدم دو خطا دوری می کنم، اما پای آدم تک خطامی ایستم...با منی؟
شهلا وسط گریه لبخند می زند و سر تکان می دهد:
_با توام
نمی گوید با شما... می گوید "با تو"..
پ.ن پی نوشت: می خواستم به خدیجه بگویم نگاه کن "قیدار" پای "شهلا"ی خطاکارش ایستاد . خوب قیدار هم مرد بود؛ اما ترسیدم بگوید : ول کن بابا اینا مال قصه هاست...( به شخصه قبول دارم که همیشه اینگونه نیست )
در همين رابطه :
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(41) آبگوشت قیداری820+شخصیتپردازی یا قهرمانپردازی819+شعری برای قیدار از جناب مهدی کازرانی816+قیدار پایان رضا امیرخانی به قلم جناب احمد مخبری815+قلم زرین و حواشیش814+جناب هدایت بهبودی و پیشنهاد قیدار807+یه بار بخونی باور کن، دو بار بخون عاشق شو، سه بار بخون بفهم...805+پیشنهاد جناب احمد شاکری804+مهدیار و قیدار801
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(40) آقای نامزد محترم! بردهاندت بالا و دارند بادت میکنند که پوستت را بکنند792+قیدار و جمجمه نامزد قلم زرین787+یکی از همین جماعت به رضاامیرخانی گفته است قیدار ننویسد783+راه افتادن سایت کتابستان781
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(39) من او دلم را لرزاند، قیدار شانههایم را779+قیدار به درد پسرها میخورد776+خواننده خوانندهی چه کتابی است؟774+گزارشی از حضور در نمایشگاه771+پرفروشهای نمایشگاه بیست و ششم769+دیدن شلوغی نمایشگاه چشم بصیرت میخواهد767+راهرو افق مسدود شد766+رضاامیرخانی خوب میفروشد765
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(38) قیدار را به خاطر قیدار بخوانیم نه نویسنده متوسطش760+یک مصاحبه راجع به قیدار بدون نام مصاحبهگر و مصاحبهشونده755+نویسنده به جای قیدار باید زندهگی شهید احمدی روشن را بنویسد753+یک نقدشناسی خوب از روند نقد قیدار در روزنامهی فرهیختگان از جناب امیرحسین مجیری752+کاش داستان حسین ع را مینوشت751+باید یک نیروگاه بادی در باغ قلهک میساخت!749+قیدار و نامزدهای انتخابات747+29 فروردین، نقد قیدار در اصفهان744+مرد توی رمان جا نمیشود742
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(37) +دلم تعمیر میخواهد739+قیدار فقط یک رمان نیست738+جناب محمدرضا سرشار در رجا و نسیم و خبرگزاری دانشجویان و...: کال شتابزده تعقید تکلف ترویج اباحیگری تطهیر روسپیان شیفتگی به لاتها اشکالات زبانی ضعف منطق و.... تازه بخشی از اشکالات این اثر است736+پیشنهاد جناب محمد ناصری733+نماز خوب چه سرعتی دارد؟732+اگر شجاعی، قیصری یا امیرخانی اشکانهی حسنبیگی را تمام میکردند...726+پیشنهاد جناب اکبرنبوی برای نوروز725+وزیر ورزش هم قیدار میخواند723+شهلا در تاریکی خودش را میدید721
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(36) پیشنهاد هفت نویسنده برای خواندن قیدار716+خواندن رمان قیدار به تعطیلات نوروز غنا میبخشد، جناب شهرام کرمی کارگردان تیاتر713+قیدار در میان 16 اثر پرفروش سال712+قلمی تصنعی و بیصداقت710+ده کتاب پیشنهاد بدهم و قیدار درش نباشد؟!709+قیدار از کارهای دیگر امیرخانی ضعیفتر است706+چرا کم کتاب میخوانیم؟705+قیدار بهترین اثر سال704+از قیدار تنفر دارم701
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(35) قیدار و سه کاهن در میان فهرست نهایی قلم زرین699+رسم مردی یعنی رسم قیدار698+تجدد رمان ایرانی و آینده انقلاب696+ماک قیدار و لیلاند داشصفدر693+بعد از عملیات نقد قیدار هیچکس خداقوت نگفت690+روش اغراقگونه یک نکتهی مثبت است685+قیدار کتاب مداراست681
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(34) من قیدار ها و یوسف ها و سهراب های خودمان را بیشتر دوست دارم677+امیر جعفری (بازیگر) و خواندن قیدار676+این کتاب را نخرید673+آیا سید و شیخ ادامهی 88 است؟!670+خوشحالم که سادهنویسی را پیشه خود کردی664
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(33) پیج قیدار در گوگلپلاس659+میشه به نویسنده اجازه داد خودش باشه658+خاصیت لولایی جدانویسی656+منظورتان امیرخانی است؟ حالا!...654+وقتی امیرخانی روبان قیچی میکند650+شال عزا را ریختم تو پی649+افتتاح کتابستان اراک648+فقط کتابهای امیرخانی را نخوانید647+قیدار برای فرزندی که هنوز متولد نشده است646+امیرخانی آمده بود دانشگاهمان!643
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(32) +عزلتنشین فتنه، مومن به اقتصاد سرمایهداری، آرمانهای رهبری با نئوحجتیهها زنده شد638+ قیدار1400 امکان دارد؟634+اندر مذمت خبرفروشی633+اشتیاق هیجان لذت مدارا سردرگمی632+نوجوانمردی!631+خواندن قیدار از چه کارهایی بهتر است؟625+خوشبختتر مردی است که همسرش خیال کند او قیدار است623+هیچ چیزی مثل کتاب خواندن حالم را خوب نمیکند
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(31) +ادبیات داستانی فریبکار و قیدار612+قیدار و انتظار روزهای بارانی611+جناب میرشکاک و از شعر به قصه رسیدن610+وسط هیات فهمیدم قیدار خیلی باصفا بوده است608+قیدار و روضیه و هیات پشت لپتاپ606+پیشتازی قیدار در کتابفروشیهای اصفهان605+السلام علی جون بن حوی604(١٤:٣٥ ١٨/٩/١٣٩
.آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(30) +قیدار واقعی در جاده رویت شد598+وزارت ارشاد به جای گشت ارشاد باید قیدار را جمعآوری و امحا کند597+افول و اوج دوره ی پهلوانی، جناب مهدی افشار نیک، اعتماد593+گزارش یک وبلاگ از جلسهی شهر کتاب591+به جای بیمه جون به نام مردترین مردان بیمه میکردم585+قیدار هیاتی نیست در یک نشریه ی دانشجویی582
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(29) گزارش نقد قیدار در قم578+از قیدار آموختم تا غلطهای کوچکِ کتاب را ننویسم574+پرفروشهای شهر کتاب مرکزی573
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(28) جناب ابراهیم زاهدی مطلق و ضعف دیالوگهای قیدار560+شخصیت نیست، تیپ است، پایانبندی نیست، سرهمبندی است559+وقتی کتابش مجوز میگیرد باید برود تحصن! پیشنهاد روزنامهی اعتماد554+جدی مینویسد اما جدی نیست552+دنبال شخصیت قیدار بودم551+میروم قیدار را بخرم تا امانتیِ کتابخانهمان نباشد548+یک مصاحبه با روزنامه ی ملت و حاشیههاش456و547+جهان نیوز و بازیهای لاتمآبانه روحوضی545+اوقات خوبی را با قیدار گذراندم542+رقابت کتب مهرجویی، امیرخانی، کیوان ارزاقی، پورولی کلشتری، مرتضی فخری در کتاب فصل541
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(27) +آثار امیرخانی مازوخیستی است در شبکه پایداری540+با قیدار بزرگ شدم539+حرفی برای گفتن نداشت537+انتقاد اسدالله بادامچیان از عبارت شاهکار برای آثار رضاامیرخانی535+شوور عتیقه!531+خرید تلفنی از سام530+کوشش برای شناخت نام پیامبری که در قرآن نیامده است529+متن جناب نعمتالله سعیدی در مجلهی داستان راجع به نسل جوانمردان527+خواندن قیدار را به هیچکس پیشنهاد نمیدهم526+ماجراهای دختری که باید فهمش بیجک بگیرد525+کاش قیدار فصل آخر نداشت524+رابطهام با امیرخانی خوب نیست522
.آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(26) +وقتی تمام میشه یکی دو ساعت غرق فکر می شی513+دوست داشتم اگه کتاب بودم قیدار بودم!509+باز هم پیغامبری دیگر508+نمیتوانی ببینی داستانی اوج گرفته؟504+برای نسل ما... قیدار حرف دیگریست502+اولین نوشتهی من در فضای مجازی قیدار باشد بهتر...501
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(25) +قیدار توی پاساژ نبود، نیامد... من مذهبی نیستم اما انسانم499+سرزمین نوچ پرفروشترین کتاب فروشگاه افق496+قلیلی از امت های پسین مقربانند،قیدارها رو به نقصانند494+قیدار را پسندیدم... بیشتر از حتی هر رمان دیگری که خواندهام492+مرام همهی قشنگی قیدار و من اوست488+جهان نیوز و هدیهی خواندن دو کتاب487+از من مخواه زیر شانههای دخترانهام قیداری کنم485+روزنامه قدس و اثری که به خاطر تبلیغ مجبور به خواندنش شدم!484
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(24) +قلمت بیمهی جون478+بسته پیشنهادی خبرآنلاین برای عید فطر475+حساب مسجد و حسینیه را خیلی سوا کردید477+سرمقالهی روزنامهی ملت ما: قیدار که هست، چرا لاله؟464
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(23) +قیدار در شبهای قدر از دست ندهید460+قیدارخان! این رسم مردانهگی نیست455+روزنامه جوان، در مورد رضاامیرخانی حرفهای زیادی زده شده و خواهد شد453+
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(22) +امیرخانی زنانه مینویسد438+معمار باید نفسش حق باشد436+این متن قرار بود داستان باشد یا منبر قیدار؟+"قیددار" قیمتش گران است431+قیدارپرفروشترین کتاب تیرماه اصفهان+قیدار چنگی به دلمان نزد423
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(21) +این داستان به درد امروزهایمان می خورد416+آخرین رد قیدار در حصر خرمشهر415+قیدار را نخوانید412+قیدارهای بیپول+نقدی از جناب امیرمافی در آینده روشن: قیدار دینیتر است از من او+روزنامهی وطن امروز و توضیح مجدد سایت ارمیا راجع به نقلِ قولی خلاف از رضاامیرخانی+نچسبید، بازیگران فیلم قبلی امیرخانی در فیلم جدیدش بازی کرده بودند
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(20) + این ما بودیم که در کوچه پس کوچه های جاده ساوه، حتی عبور و مرور کامیون حضرت قیدار هم مانع گل کوچک مان نمی شد.+رمان از نظر ساختار هنری بشدت دچار آشفتگیه+قلمِ سرِ پای امیرخانی در من وجدی ایجاد کرد+دلم قیدار میخواهد، دلم حاج فتاح میخواهد...+بچهی گاراژِ قیدار باشی مرد بار میآیی، مرد+قیدار، جهاد فرهنگی بزرگ+تریبون مستضعفین و لوطیمنشی در قیدار
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(19) +تا نیمه کتاب، قیدار بدونِ صفدر، بعدِ کتاب، صفدری بدونِ قیدار+قیدار از زبان پاسبانی در یزد+در سراسر رمان ردپایی از شریعت نمیبینیم الا آنجا که شاهرخ قرتی میخواهد خمس دهد و آن را هم سید باطندار از او نمیپذیرد+به یاد جوانمردی قیدار را باید خواند
.آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(18) +چرا کاراکتر اصلی یک رمان باید راننده پایه یک باشد؟!+قیدار همان اثر قدرتمندی است که انتظار داشتیم+خرید کتاب قیدار با پیک موتوری+بعد از سایت قیدار، وبلاگ قیدار هم در بلاگفا راهاندازی شد+استقبال از کتابهای آیهالله جوادی آملی، سیدمهدی شجاعی و...+قیدارها نمیمیرند، قیدار اخلاقیترین متنی است که در این چندسال خواندهام
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(17) +سید گلپای شما کیست؟+متن سرکار خانم سحر دانشور در مجله ی شماره ی سه ی داستان+نویسندهی قیدار جاخالی داده است+ما باید قیدار باشیم، افسوس که نیستیم...+امیرخانی گوگوش میشنیده و قیدار مینوشته!+به پاس جوانمردی از یادرفته، متنی از سرکار خانم ولدبیگی در سایت برهان+شاید قیدار طبیبه اصلیتش!+قیدار و کفتربازان مرید امام صادق(ع)+قیدار پرمقدار، متصل است به منبعی معنوی+این رمان میتوانست شاخصترین باشد
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(16) +قیدار، اخلاق گمشده سیاست در روزگار ما+دفترمان را لنگر کنیم!+فردانیوز و آرمانشهر امیرخانی+نماز قیدار چرا پیدا نیست؟+فروش تلفنی قیدار و سقای آب و ادب توسط سامانه سام+چه اشکالی دارد صداوسیما یک برنامه یک ساعته برای قیدار بگذارد؟
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(15) +ما قهرمان کم داریم+تبلیغ منفی برای قیدار+دلم برای سید گلپا تنگ شده است از جناب سید مهدی موسوی+حجتالاسلام ساجدی در هشتادوهشتمین خیمه: قیدار یک منبر باصفاست!+چرا عکسش رو میزنید روی جلد تجربه؟+قیدار در مناظرهی موافقان و مخالفانِ نوعارفان!+نکند قیدار شعبان بشود؟!
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(14) +قیدار چاپ هفتمی شد+معجزه ادبیات در روزنامهی فرهیختگان+پرفروشهای شهرکتاب مرکزی+جون و جان و لاتی و لاتین+امیرخانی در گرداب زندگی فرو رفت!+چرا باید از یک رمان تمجید کرد؟ رمان باید خوانده شود+توضیح رضاامیرخانی راجع به گزارش نقد قیدار در حوزه هنری و قیدار رمان نیست و من حرفهای نیستم و...+
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(13) +دورهی عقلانیت دینی است نه قیدار+ امیرخانی به جای پرداختن به مفاهیم بیاثر قصه بسیجیها را بنویسد+قیدار خرافاتی است+متنی مهم از جناب محمد مهدوی اشرف: آیا قیدار رمانِ آموزشی است؟!+پرفروشترین در سامانه سام+تبریک جناب سیدمهدی شجاعی
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(12) +وقتی داستان تمام شد، بیاختیار کتاب را بوسیدم+این مدینه فاضله پر از گوسفند بود!+قیدار مرا به یاد شعرهای زرویی میاندازد+در این زمانه عوضی پنجرهای بگشایید به کوچهی جوانمردان!+گزارش جلسه نقد شیراز از جناب بردستانی+امیرخانی درست دفاع نمیکند
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(11) +گزارشی از جلسه نقد استاد حسین فتاحی+ یک گل خوردی! شدیم 5-2 +تفسیر همزمان یک آیه در کمی دیرتر و قیدار!+قیدارنویس، تو بعد از من او افتادهای در سراشیبی سقوط!+نقدی بر مصاحبه تجربه، اشرافیت معنوی؟!+اردبیل و کتابفروشی+قیدار بعد از کتاب آیهالله جوادی آملی در سام+جیم خراسان و گود زورخانه!
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(10) +خبرگزاری فارس و محمدرضا سرشار، ناشران مقابل رسمالخط خاص بعضی نویسندگان بایستند!+قیدار فیلم هندی، خندهدار، برای دختران دانشآموز، مسخره، کودکانه، ایده پفکی...+قیدار به چاپ پنجم رسید، فروش تلفنی در سام+کار دلی را که متر نمیکنند+مصاحبه تجربه را حتما بخوانید اما هول نشوید و شش هزار تومان ندهید!+تکرار من او بود
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(9) +قیدار به همه فحش میدهد!+ناقیداری این زمانه+قلم امیرخانی مرا به وجد آورد+اگر كسي غير اميرخاني «قيدار» را مي نوشت قدردانش مي شدم
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(8) +قیدار، پرفروشترین کتابِ سام (خرید تلفنی)+خبرگزاری فارس و زبان قیدار همان زبانِ همهی مادربزرگهاست و آزادی رقصِ مهپاره+جناب صادق دهنادی: امیرخانی بالاخره حزب تشکیل داد+شخصیتپردازی ضعیف از پشت یک سوم+
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(7) +چرا قیدار مثل تختی تو گوش شاپور نزد؟! (روایتی نادرست برای نمایش نادرستیِ قیدار)+قشر زیادی از مخاطبان نمیتوانند با شخصیتپردازی رضا امیرخانی ارتباط برقرار کنند(پایگاه خبری فسا)
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(6) اثر امیرخانی پدیده نمایشگاه امسال بود+ خرید تلفنی از سام
.آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(5) +گاراژ قیدار باز است حتا برای شما
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(4)+قیدار مرا به من او برگرداند
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(3)
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(2)
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(1) +مردم ایران برای خرید کتاب عاقبت صف کشیدند
|