جهت سهولت دسترسي كاربران، هر بیست مطلب مرتبط در يك صفحه ذخيره خواهند شد. براي ملاحظهی 840 نظر قبلي به لينكهاي پايين صفحه مراجعه فرماييد.
====================================
860
سرپنجههای روح یک معمارباشی: هنوز تحت تاثیر قیـــــــــــــــــــدار ! :)
http://ma-mer.blogfa.com/post/1373
معمار-شهریور92
بهتر که آدم نباشد
اگر بود "غیر تو نباشد"
یا اقل کمش یک نخ ِسبیلت باشد!...
*
میخواهم یک نخ ِسبیلت باشم , شرف ندارد؟...دارد...
====================================
859
نمکهای محلول: فانتزی
http://estedad-namak.persianblog.ir/post/181/
فاطمه-شهریور92
*فانتزی من اینه که موهامو مث پسراکوتاه کنم ومث جونای سال47شلوارای پاچه گشاد تنم کنم موهامم فرکنم سیبیل چخماقی هم بذارم +پاشنه ی قیصری بعد یه پیکان مدل 40 از گاراژ قیدار خان (شخصیت فوق دوست داشتنی رمان قیدار,اثر رضا امیرخانی)بگیرم , ی دونه چاقوی ضامن دار به پایین آیینه ی ماشینم آویزون کنم بعد با رفیقام که هم تیپ خودمن سواره پیکان گوجه ای رنگم بشیم بعد خیابونای محلمونو بالا پایین کنیم بعد بریم گود علی بلبل(!) چاقو کشی بعدم با پیکانای گوجه ایمون تو افق محو بشیم!(این ایدش مال یکی بود بعد من دیدم یسری چیزاش بدرد نمیخوره پاک کردم یسری چیزای دیگه نوشتم)
====================================
858
یا صاحب: افطار با نون و پنیر وکتاب
گفته بودم روزی می آیم با افطار با نون وپنیر وکتاب و چه زود دیر می شود ،چون این آخرین روز ماه مبارک است و ما ازآن فقط افطار خوردندش را فهمیدیم و این بار قصه نون وپنیر وکتاب را ورق می زنیم با نویسنده ای که قلم خلاق او را همه ی بچه کتابخونا می شناسن ونه از باب تقدم وتاخر و اولویت و ارزش و کسوت بل از باب مطالعه اکثر کتاب های او و شناخت نسبی نسبت به او که کلا انسان جالبی است و البته عجیب از لحاظ رشته اش، کارش ، قلمش والبته مواضع سیاسی اش که بماند .
این بار همنشینیم با کتابهای رضا امیرخانی ، نویسنده نام آشنای کشور که تحصیل کرده ی رشته مهندسی مکانیک از دانشگاه صنعتی شریف و از بچه های قدیم استعدادهای درخشان و مردی که به بهانه ادامه تحصیل وفوق لیسانس به آمریکا (به قول خودش ینگه دنیا ) رفت اما مدرکی نگرفت و برگشت . او که بواسطه ی یکی از پرفروش ترین و جذاب ترین رمان های ایرانی به نام من او شناخته می شود تالیفات بسیاری در زمینه های مختلف دارد که محور کار او داستان نویسی و رمان است البته در هر زمینه ای حتی دفاع مقدس ( کتاب ارمیا ) . اکنون میخواهم به معرفی کلی کتابهای او و در مجالی دیگر به معرفی کتاب به کتاب نوشته هایش بپردازم . در کل باید بگویم او انسان ماجراجویی است وبه قول خودش مومن در هیچ چارچوبی نمی گنجد و این را می توان از ماجراجویی اش در افغانستان (جانستان کابلستان )گرفته تا امریکا (بی وتن ) تا همراهی با رهبر انقلاب (داستان سیستان ) و لحظه نگاری این سفر تا نقد های کاری و گاهی تند و تیز البته از دید درست و به جا (نشت نشا ، نفحات نفت ،سرلوحه ها) به وضوح دید .
از مهمترین آثار وی میتوان به رمان "ارمیا " در سال74 (جایزه بیست سال داستاننویسی دفاع مقدس سال 79 و تقدیر ویژه اولین جشنواره مهر و دومین كتاب سال دفاعِ مقدس را دریافت كرد.)، مجموعه داستان "ناصر ارمنی " در سال 78، رمان "من او " در سال 78 (جزو سه كتاب برگزیده منتقدان مطبوعات سال 79 شد و مورد تقدیر ویژه دومین جشنواره مهر قرارگرفت)، داستان بلند "از به " در سال 80، سفرنامه "داستان سیستان " در سال 82، مقاله بلند "نشت نشا " در سال 83، رمان "بیوتن " در سال 87 (در سال 88 برنده جایزهی اول جشنواره حبیب غنیپور شد و البته نامزد نمایشی جایزه جلال ارشاد بود)، گزیده یادداشتهای 81 تا 84 به نام سرلوحهها در سال 87 و مقاله بلند "نفحات نفت " در سال 89 و جانستان كابلستان در سال90 و آخرین رمانش قیدار اشاره کرد .
====================================
857
تراکمه: گذری بر فرهنگ بی زبان رفته
http://terakmeh.com/1392/02/03/%DA%AF%D8%B0%D8%B1%DB%8C-%D8%A8%D8%B1-%D9%81%D8%B1%D9%87%D9%86%DA%AF-%D8%A8%DB%8C-%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86-%D8%B1%D9%81%D8%AA%D9%87/
...-خرداد92
نزدیک شدن زمان نمایشگاه کتاب امسال بهانه این نوشته شد.
۱- در سال گذشته در مورد این سه رمان زیاد حرف زده شد:
۱-۱- من منچستر یونایتد را دوست دارم، مهدی یزدانی خرم
۱-۲- سرزمین نوچ، کیوان ارزاقی
۱-۳- قیدار، رضا امیر خانی
کتاب ۱-۱ در مورد وقایع تاریخی سالهای سی است. کتاب مرا میخکوب کرد. نوع جدیدی ار داستان نویسی را تجربه کردم.
کتاب ۱-۲ روایت جدیدی است از ماجرای مهاجرت ایرانیان به آمریکا. نویسنده خودش مهاجر بوده و همچنان پس از بازگشت این سودا را در سر دارد.
کتاب ۱-۳ را سال گذشته امیرخانی در نمایشگاه عرضه کرد. گرم گرم کتاب را خواندم ولی انتظارم از امیرخانی برآورده نشد.
====================================
856
انجمن مطالعات برنامه درسی:اظهارنظر يكي از اعضا درخصوص نشست علمي 13 شهريور ماه
http://www.icsa.org.ir/news/new/001331.php
محب الله همتی-شهریور92
وقتي يك رمان ميخواني يا يك فيلم ميبيني يا كتاب شعر يا يك كتاب در حوزههاي مورد علاقهات را مطالعه ميكني ممكن است بعد از پايان ماجرا، تا چندين روز يا هفته و بلكه ماهها با موضوع كتاب درگير باشي و به تعبير بهتر پس از پايان مطالعه، بحث مورد نظر در ذهن شما امتداد يابد صرف نظر از اين كه با ديدگاههاي نويسنده و يا كارگردان اثر موافق باشي يا نباشي.
تصور من اين است كه اين كتاب يا فيلم را ميتوانيم در زمرة آثار خوب قلمداد كنيم. (اگر رمان "قيدار" يا "روي ماه خدا را ببوس" را نخواندهاي حتماً بخوان).
====================================
855
ماهی ها هم عاشق میشوند: بیمه ی "جون"
http://shaboroozemahi.blogfa.com/post-151.aspx
ماهی-شهریور92
پ.ن: "... همین توی دل ریختن های قیدار است که تو سر پایینی دور برمی دارید و کار به جایی می رسد که لنتتان هم داغ کند و ترمزتان هم نگیرد و برگردید بگویید نام "جُون" را از گاراژ در بیاورم... شعور گیربکس کامیون بیش تر از حنجره ی شماست... بنچاق این گاراژ، محضری به نام نامی جُون است و ما رنگی ها، به عشق او صبح کرکره می کشیم بالا..."
====================================
854
کتابخانه امام حسن مجتبی: معرفی کتاب قیدار
http://emamhasanpl.blogfa.com/post/30
اکرمی-شهریور92
شرکت در جلسه نقد کتاب" قیدار"،با حضور نویسنده خوش ذوق آن "رضا امیرخانی" مرا به این واداشت که من هم کتاب را به دید خودم نقد که نه بلکه معرفی کنم:
قیدار حکایت مردی است که در عین شهرت و ثروت،مروت و لوطی گری و عشق به ائمه را در سینه دارد. گاراژ دار معروف تهران،که همه به اسم و رسم اش قسم می خورند.یک تار سبیلش را که گرو بگذارد،از هزار سند و مدرک معتبرتر است.
قیدار ایثار میکند و از گذشته شهلا جانش میگذرد،باغیرت است و همه شهلاهای عالم را نظرکرده خود می داند.سفره دار و مهمان نواز است و به تبعیت از لوط نبی مهمان فروشی نمی کند.در خانه اش همیشه به اندازه رد شدن یک مظلوم نیمه باز است.سیاه و سفید نمی شناسد.در برابر ناهنجاری هایی که در لنگرش اتفاق می افتد،فني جوال دوزنام رابه کار میگیردو....مريدسيدي به نام گلپا است و آن سيد هرگاه قيدار ميشكند،سر ميرسد و گاهی با یک جمله روپايش مي كند.و طبق گفته آن سيد،از خوش نامي به بدنامي و از آن به قدم آخر كه گمنامي ست ميرسد.طوبا للغرباء!
امیرخانی اصطلاحات خاصی در این کتاب به کار برده است که در ابتدا برایت نامانوس به نظر میرسند ولی در طول داستان به آنها عادت میکنی مثل "فهمت بیجک گرفت؟".
فصول کتاب هم همنام "اتول" های مهم همان فصل هستند. نه اسم خودشان بلکه اسم هایی که قیدار ودارو دسته اش آنها رابه کار میبرند:اسب اینترنشنال..گاومیش دوازده سیلندری.امیرخانی فضای داستان را مربوط به دهه 50 تهران میداند و برای ترسیم این فضا،از این ادبیات خاص استفاده کرده است.
در بسیاری از جاها از قیدار افعالی سر میزند که که بعضی از نویسندگان آن را "خرافه "می پندارند ولی من به عنوان خواننده کتاب ،دوست دارم آنها را "عشق قیدار" بنامم:
"آنجا که ماشین های صفرش را میفرستد پیش درویش مکانیک تا پیچشان را باز کند و دوباره با وضو ببندد که با نفس حقش سفت کند پیچ ها را از سر...چرا که اتول هم باید موتورش صدای "هو یا علی مدد"بدهد و چرخش به عشق بچرخد.
آن جا که کل گاراژش را حصن حصین حضرت جون میداند و به جای بیمه شرکتی،ماشین هایش را "بیمه جون"کرده است وحتی بعداز تصادف هم معتقد است"غلام سیاه حضرت ارباب هم قیدار را روسیاه نمی کند".
آنجا که پای سید را در سیمان تازه ریخته شده فرو میبرد و در رگ وپی ساختمان عمارتش لهوف و دیوان حافظ میریزد و.."
با همه این نکات مثبت قیدارخان، تضادهایی هم در شخصیت او دیده میشود. گاهی مواقع کارهایی از او سر میزند که خواننده را به تعجب وامیدارد.رضا امیرخانی براي دلیل این دوگانگی مي گويد:انسان هایی که نماد میشوند هم مانند دیگران جایزالخطا هستند.
درابتدای این کتاب و چند كتاب ديگر رضا امیرخانی آمده است:رسم الخط این كتاب منطبق با دیدگاه مولف است" یعنی امیرخانی رسم الخط خودش را دارد!حتی را مینویسد حتا،شهناز را مینویسد شه ناز،چشمش را مینویسد چشم ش.
علاوه بر این او هنرمند خلق واژه است طوری بن ها و پسوند وپیشوندها رابه هم میچسباند و واژه تشکیل میدهد که هنگام خواندن فکر میکنی بارها این کلمات را شنیده ای:مثل اخ تف دانی،زن بدبخت کن،جورکن.. و امیرخانی علت این رسم الخط و واژه سازی هایش را در معرض خطر بودن زبان فارسی مي داند.
تعريف هايي كه در كتاب از قيدار شده است كمي مبالغه آميز است و به قولي قيدار زيادي خوب است ولي هنگام خواندن دوست داري باورش كني ...و باور كني كه در اين دوره و زمونه هم قيدارها كم نيستند.اميرخاني هم قيدارش را رماني در غم غربت جوانمردي نمي داند.
در پایان جملات و عباراتی که برای من بسیار لذت بخش بود وبارها آن را خوانده ام را مینویسم شاید برای شما هم خواندنی و دوست داشتنی باشد:
...
====================================
853
شهرستان ادب:شجاعی، امیرخانی، مستور
http://www.shahrestanadab.com/Default.aspx?tabid=105&articleType=ArticleView&articleId=2555
حسن صنوبری-شهریور92
من عضو کوچکی هستم از قشری که در کتابخانه شعریش تنها نامهایی حضور دارد مثل استاد سید علی موسوی گرمارودی، دکتر علیرضا قزوه و فاضل نظری. در داستان...
|
شهرستان ادب: دوازدهمین صفحه پرونده رضا امیرخانی اختصاص دارد به یادداشت حسن صنوبری درباره سه داستان نویسِ به نامِ دوران انقلاب اسلامی آقایان سیدمهدی شجاعی، رضا امیرخانی و مصطفی مستور.
بسمالله النور النور
یادداشتی که میخوانید ماجرای یکی از مخاطبان قدیم امیرخانی ست، نه مقالهاش.
ما چه بخواهیم چه نخواهیم در حصار چند کتاب و نویسنده خاص متولد میشویم.
نه تنها در داستان خواندن، بلکه در همه چیز به طور ناخودآگاه جزو یک قشر هستیم. قشر یعنی پوسته. یعنی اینکه شرایط جبرمانند اجتماعی، فرهنگی و اقتصادیِ هر فردی با پیشنهادهایی یکسان به او، سعی در نفی فردیتش و تحمیل اراده جمعی محیط به او دارند. مثالهای مختلفش همین الآن به ذهنتان میرسد. فلان فامیلتان که به فیلم فارسی و فلان بازیگر خاص قدیمی علاقه دارد، چون بچه فلان منطقه تهران است. یا: ما مسلمانیم چون پدر و مادرمان مسلمان بودهاند و همه بچه محلهایمان.
یکی از چیزهایی که در قرآن مطلوب شمرده نمیشود ماندن بر دین آبا و اجداد است. به جز حضرت ختمیمرتبت (ص) در مقابل بسیاری از پیامبران دیگر هم میبینیم منکرانی وجود دارند که دلیل مخالفتشان با «دین حق» تعلقشان به «دین پدران خود» است. تو گویی خدا میخواهد به ما بفهماند: این خیلی ساده و کم ارزش است که ما بر اساس اولین پیشنهادها زندگی کنیم نه بهترین پیشنهادها.
در دوره نوجوانی و ابتدای جوانی، اولین اسمهایی که در عالم داستان از طرف قشرم به لیست خریدم هجوم آوردند همین اسمهایی بودند که بر پیشانی یادداشت نوشتهام. سید مهدی شجاعی، رضا امیرخانی و مصطفی مستور. و فکر میکنم برای بیشتر جوانان مذهبی هم اولین پیشنهادها همینها بودند و هستند. من هم شروع کردم به خواندن برنامه مطالعاتی قشری خودم، یعنی هم مستور هم شجاعی و هم بیشتر از همه امیرخانی. نکته تلخ ماجرا این است که همان طور که برنامه مطالعاتی از سوی قشر به ما تحمیل میشود، «پسند» هم از سوی قشر به ما تزریق میشود.
این تحمیل پسند به دو صورت است؛
یکی فضای رسانهای قشر: که چون همه حسن صنوبریهای دیگر هم میگویند این کتاب خوبی ست پس حتماً کتاب خوبی ست.
این عامل نخست بیرونی بود. عامل دوم درونی ست: وقتی من در همه عمر چیزی جز آب شور نخوردهام طبیعتاً با شنیدن نام «آب شیرین» یاد آب شور خودمان میافتم و با شنیدن نام «آب شور» یاد آب شورتر خودمان. یعنی اصلاً به خاطر همان محدودیت پیشنهادهای قشر، برای من ارتقای پسند و تنوع سلیقه ممکن نیست.
زین رو در ابتدا، هرچه از این برنامه پیشنهادی میخواندم به نظرم یا خیلی خوب بود، یا خوب و یا تقریباً خوب.
تا اینکه آدم به آنجا میرسد که میتواند خودش را از بالا ببیند:
من عضو کوچکی هستم از قشری که در کتابخانه شعریش تنها نامهایی حضور دارد مثل استاد سید علی موسوی گرمارودی، دکتر علیرضا قزوه و فاضل نظری. در داستان: رضا امیرخانی، مصطفی مستور و استاد سید مهدی شجاعی. و ...
پیش از ادامه بحث یک مطلب را روشن کنیم:
پرسش: من جزو چه قشری هستم؟
پاسخ: جوانانِ مذهبی
هیچ پارادوکسی در عالم این اندازه که «جوانِ مذهبی» تناقض دارد، تناقض ندارد. جوان یعنی دنیا. مذهب یعنی آخرت. جوان یعنی ظاهر. مذهب یعنی باطن. جمعش میشود: «دنیای آخرت» یا «ظاهرِ باطن»1. یعنی چی؟
یعنی برای چنین قشری طبیعی ست که در بخشی از دوره نوجوانی یا ابتدای جوانی خود حضورِ تمایل به خرما و تعلق به خدا _توأمان_ باعث به وجود آمدن تناقضاتی شود. این تناقضات مانع میشوند تا او زودتر به انتخاب سرنوشتساز برسد، یعنی نمیگذارند جوان متولدشده در خانوادهی مذهبیِ قصهی ما در مورد سبک زندگیاش تصمیم آخر را بگیرد و جان همه و خودش را خلاص کند. زین رو او در برزخِ دوزخوارِ میانمایگی2 گرفتار میآید. میان مایگی همان، گریز از به رسمیت شناختن فردیت همان، و تبعیت از فرامینِ قشر همان.
یک مثال خیلی ظاهری بزنم: در مسئله آرایش و پوشش کسی که به فردیت خودش احترام میگذارد، یک بار در زندگیاش میایستد و تصمیم میگیرد که یا تراشیدن ریش حرمت شرعی ندارد و برای زیبایی چهره خوب است (و زیبایی را مد مغرب زمین تعیین میکند) ، پس میتراشد و خلاص. یا اینکه: نه تنها بودن محاسن در صورت آقایان حسن و زیبایی ست (چه اینکه خدا امر به زشتی نمیکند) ، بلکه از لحاظ شرعی واجب است، پس ریش میگذارد و خلاص. یعنی سرانجام به این خلاص شدن و رهایی میرسد. تا آنکه اسیر میان مایگی است و مثلاً ابتدا با نگرانی ریش کامل میگذارد، بعد وقتی دانشگاه رفت با ترس ته ریش میگذارد، بعد وقتی شاغل شد ریش پروفسوری: روم-زنگی و زنگ-رومی. (ورژن بانوان: آنکه فردیت دارد: بالأخره یا مسلمانم و تبعیت از فرمان خدا را بهتر میدانم. پس روی و موی از نامحرم میپوشم و خلاص. یا اینکه اینها همه شعر است و خلاص. جوانِ مذهبیِ قشری: اول چادر، بعد چادر عربی، بعد چادر شنلی با روسری رنگی تیز شده، بعد ...)
سو برداشت نشود که منظور ما این است که پیشنهادهای نخستین قشر لزوماً بد هستند. ما میگوییم این پیشنهادها نه لزوماً بد هستند و نه لزوماً خوب. مهم این است که باید بررسی شوند. آنچه لزوماً بد است، گزینش پیشنهادها به خاطر «اولین بودن»، «دم دست ترین بودن» و «قشری بودن» شان است. گفت: «من مسلمانم، نه ازیرا که پدرم مسلم بود. پدرم بود مسلمان اما، من مسلمانم چون مسلمانی حق است. من بنده حقم نه تکرار پدر.»3
ذی المقدمه
خلاصه وقتی خود را از بالا دیدم دست نگاه داشتم. اول از پسندیدنِ پیشنهادها و سپس دیدنشان. به نظرم این اتفاق برای بیشتر آدمها میافتد. این شکافتن پوسته و رهایی از قشر. فقط باید امیدوار باشیم این رهایی از جبر آگاهانه و آزادانه باشد نه خدای ناکرده خود از سر جبری دیگر (مثل تغییر اجباری این قشر: پیر شدن).
وقتی توانستم خود را از بالا ببینم البته که تا حدی توانستم پیشنهادهای نخستین را هم از بالا ببینم و بررسی کنم. شجاعی، مستور و امیرخانی باهمه تفاوتهایشان، باهمه گوناگونی جهانشان، از جهات گوناگونی شباهتهای بسیاری به هم دارند. همگونیِ مخاطب، رهاورد همین شباهتهاست.4 به جز شباهتهای تحسینبرانگیز این سه داستانپرداز، مثل «اهتمامشان بر جذابیت اثر و جذب مخاطب» یا «انگیزه ایمانی و الهی» یا «تلاش برای ستیز با پوچی و نابودی معنا» در آثارشان ، شاید بتوان گفت مهمترین شباهتهای این سه داستانپرداز که به نظر من قابل نکوهشاند در «تلقی ایشان از مخاطب» و «تلقی شان از دعوت به دین» جمع شده است.
به نظرم اگر دوستانی که علاقهی زیادی به نوشتن مقالات و نقدهای مستند به گزارشهای آماری کامل و جامع دارند (از اینها که: واژهی فلان در طول رمان، فلان قدر بهکاررفته و مفهوم بهمان، بهمان قدر) بنشینند و تمام کتابهای این سه نویسنده را بررسی کنند سرانجام خواهند دید مفاهیمی مثل «عشق»، «گناه»، «ایمان»، «کفر»، «معجزه»، «فحشا»، «هدایت» و ... به مقدار قابلتوجهی در آثار ایشان حضور دارند. مفاهیمی که حضورشان به خودی خود هم جذاب هست چه رسد به اینکه در کنار هم نیز قرار بگیرند. من نمیدانم نفس این حضور چقدر خوب یا بد است اما این را میدانم که حضور مصنوعیشان قطعاً خوب نیست. احساس میشود در بعضی از آثار ایشان حضور مفاهیم یادشده حضوری کاملاً تزئینی و یا ساده انگارانه است. اولین بار که این موضوع را بررسی میکردم میخواستم به طور مجزا تحقیق و مقالهای با موضوع «فاحشه های قابل هدایت، روسپیانِ عارف و نقششان در جذابیت داستان و تحریف حقیقت» بنویسم که صرفنظر کردم.
بحث من این نیست که هیچ فاحشهای هدایت نمیشود و هدایت نمیکند. بحث این است که «این فاحشه» هدایت نمیشود و هدایت نمیکند. چرا؟ چون این اصلاً فاحشه نیست، نهایتاً مجسمهای تزئینی ست که حضورش نفی حضور حقیقی این شخصیت و توهین به اوست. اگر در عالم واقع نسبت به مصادیق این شخصیت نگاه مصرفی وجود دارد در بسیاری از داستانها هم نسبت به مفهوم این شخصیت نگاهی مصرفی جریان دارد.
کارکردهای حضور شخصیت فاحشه در رمانهای مذهبی
یک: گذشته از جذابیت فی نفسهی این شخصیت برای مخاطب نوجوان و جوان، از آنجا که مخاطب ما عموماً مذهبی ست و میانهای با مطالعه ادبیات اروتیک ندارد، و از آنجا که مخاطب ما ابتدائا در قشر به سر میبرد و به ما اعتماد کامل دارد، اینجا تنها جایی ست که فاحشه را هم میبیند، هم میپسندد و هم میپذیرد. یک اصطلاحی در مورد شعر داریم به نام «سِحر حلال»، اگر بخواهیم با این کارکرد شوخی کنیم میتوانیم به آن بگوییم «کیف حلال»! یا «گناه مشروع».
دو: کارکرد دوم که در ادامه کارکرد نخست است القای احساس بینیازی از ادبیات کافرتر و مؤمن تر (از ادبیات گنجاندهشده در برنامه مطالعاتی ما) است. گفت اگر بنا بر تدین و مذهب باشد که اینجا روشنفکریترین و با کلاس ترین تجلیاش حضور دارد، چرا برویم سراغ ادبیاتی که دشنام و دردسر دارد؟ و اگر خواستار روشنفکر بازی و کافر مسلکی باشیم، اینجا نوع مشروع و طرز عارفانهاش وجود دارد، پس چرا الکی آخرت خودمان را خراب کنیم؟ آنک میان مسجد و میخانه بزرگراهی ست.
سه: القای حس شجاعتِ تابو شکنی و جسارتِ گذشتن از خط قرمزها. آن هم تابوها و خط قرمزهایی که قرنها پیش تابو و خط قرمز بودند، مثلاً در قرن پنجم، و به همین خاطر فردی مثل خیام نیشابوری را میتوان به شجاعت و شهامتِ حرفِ تازه گفتن، ستود. درحالیکه اینگونه اقدامات امروزی به تعبیر زندهیاد حسن حسینی پا گذاشتن در میدان مینهای خنثی شده است.
چهار: القای حس غلبه بر و فتح سرزمین کفر، به مخاطب جوان مسلمان _و گاه خود نویسنده مسلمان_؛ بدین صورت که: شخصیت فاحشه در حقیقت یک چنین شخصیتِ قابلدرک و در دسترسی است که ما خیلی راحت در داستانمان آوردیمش، بررسیاش کردیم، عاشقش کردیم، هدایتش کردیم، مثلاً سر آخر هم فاحشهی زیبا رو به عقد مسلمان سربهزیر قصه در آمد. یا یک چنین پایان بندی عامهپسند دیگری.
مخصوصاً این کارکرد چهارم برای مخاطب جوان بسیار خطرناک است. اینکه او میدان نرفته، خود را پیروز مبارزهای سهمگین توهم کند. آن هم در جامعهای که در آن گسست اجتماعی خیلی بیشتر از این حرفهاست که رقیب و آنتی تز نخست یک مسلمان بخواهد یک فاحشه باشد. در این داستانها میبینیم بی کمترین اشتراک و استدلالی، و تنها با یک کرشمه، فواحش تبدیل میشوند به عارفان فانی فی الله. ما در پی نفیِ آن «کرشمه ی صوفی وش» و آن نازِ ناگهانیِ الهی نیستیم، اما جای آن در قرآن کریم است و اینجا حضورش باورکردنی نیست. مصنوعی است. به جز موضوع «فاحشه و فحشا» به دیگر مفاهیمی که گفتیم (ایمان، هدایت، کفر ...) نیز در بسیاری از آثار ایشان باهمین آسان گرفتن و استفاده تصنعی ستم شده است. و از آنجا که آن دیگر مفاهیم مدعی و مدافع زیاد دارد ما دیگر بهشان نمیپردازیم.
این آسانگیری و تنزل مفاهیم، چه آگاهانه باشد چه ناآگاهانه راهی ست برای جذب گسترده مخاطب و در کنار آن، تنزل حقیقت در منظر او. و من خیلی متأسفم که در آثار این سه داستانپرداز مذهبی هم باید شاهد مؤلفههای ادبیات عامهپسند باشیم.
پرسش: مراد ما از ادبیات عامهپسند چیست؟ آیا هر داستانی که در زمینه جذب مخاطب موفق باشد عامهپسند است؟
خیر، من فرق میگذارم بین ادبیات مردمی و ادبیات عامهپسند. به نظرم اولی هنوز «ادبیات» است و دومی دیگر ادبیات نیست، فقط «پسند» است. چه اینکه ادبیات و هنر ذاتاً معنایی متعالی، برتری جو، پیشرونده و پیش برنده دارند. کمترین تمایز یک متن ادبی با یک متن عادی، زیباتر بودن و به هنجارتر بودن است. متنی که از این «علو» چشم بپوشد دیگر ادبیات نیست. ادبیاتِ مردمی ادبیاتی است که خود را به زبان و جهان مردم نزدیک میکند، تا بتواند درد دل مردم را بشنود و روایتگر آن باشد. درحالیکه نزدیکی ادبیات عامهپسند به مردم تنها به خاطر تسخیر ایشان به وسیله ارضای اهوایشان است. اشتراک این دو در آسانی و در دسترس بودنشان است و اختلافشان:
ادبیات مردمی حقایق را آسان میگوید، اما ادبیات عامهپسند حقایق را آسان میگیرد.
برای بهتر دیدن بگذارید پنجرهای دیگر باز کنم:
سید مهدی شجاعی و یوسفعلی میرشکاک
این دو عزیز هر دو از درخششهای ادبیات ایمانی پس از پیروزی انقلاب اسلامی هستند و چه از لحاظ هنری چه از لحاظ ایدئولوژیکی تأثیر بسیار زیادی بر جوانان هم نسل خود و همچنین نسلهای بعد داشتهاند. تجلیِ این تشابهات همسانی طیف مخاطبانی است. اتفاقی که باعث شد به سراغ مقایسه ایشان برویم اشتراک جالب سالهای اخیر ایشان است. این هردو استاد _که به نظرم دیگر میتوان آنان را از پدرخواندههای ادبیات انقلاب شمرد_ هرکدام به طور جداگانه در یک بیانیه از اثر جدید یک هنرمند جوان انقلابی دفاع کردند. این دو بیانیه در موضوع و مفاد هم باهم اشتراکات فراوانی دارند. از جمله اینکه این هر دو هنرمند جوان مذهبی، دایره مخاطبانی گستردهای دارند (شباهت در موضوع). شباهت در مفاد: هر دو بزرگوار ضمن دفاع از هنرمند جوان و ستایش قابلملاحظه ایشان، تلاش کردهاند تا پیشاپیش راه نقد را بر اثر ایشان ببندند و منتقدانِ احتمالی را (هنوز نیامده) با اتهاماتی از جمله حسادت و دشمنی، از پای در آورند. حال نام آن دو هنرمند خوشبخت قصه ما چیست؟
هنرمندی که حامیاش استاد شجاعی بود: رضا امیرخانی؛ برای کتاب «قیدار».
هنرمندی که حامیاش استاد میرشکاک بود: مسعود دهنمکی؛ برای فیلم «اخراجی ها 3»
جالب است، نه؟
و اما اختلافاتی که باعث میشود آدم از استاد میرشکاک بیشتر متعجب شود:
یک: دهنمکی دیگر خود خودِ هنر عامهپسند به معنای ضعیف و سخیف و مبتذل و فیلم فارسی آن است، درحالیکه امیرخانی از سوی ما نهایتاً به داشتن برخی مؤلفههای ادبیات عامهپسند متهم میشود و قیاس این دو گناهی است کبیره و معالفارق!
دو: خود جناب آقای شجاعی هم در آثارشان مؤلفههای عامهپسند کم ندارند، یعنی طبیعی ست که طبعشان به این سو مایل باشد. اما آقای میرشکاک عزیز در تمام شعرهایشان جای یک شعر عامهپسند خالی است! و بسیاری از منتقدان شعر ایشان را به خاطر پیچیدگیها و زیادی فلسفی–عرفانی بودنهایش نقد میکنند.
سه: برخلاف آقای شجاعی، خود آقای میرشکاک هم به عنوان منتقدی جدی شناخته میشوند، پس چگونه منتقدان را نفی میکنند؟
یکی از اشتباهات هر دو عزیز این است که توجه ندارند اینگونه تقابلها با تقابلهای ابتدای انقلاب تفاوت بسیاری دارد. اول: آقایان دهنمکی و امیرخانی دچار کمبود مخاطب نیستند، دوم: روبروی شما دیگر تنها یک روشنفکر نیست که فقط به خاطر ایمان شما،شما را نفی کند، امروز دوست مسلمان شما هم از سر همین دوستی و مسلمانی گاهی مقابل شما میایستد. نه به جهدِ نفی، که به قصدِ نقد.
و جای ترس و نگرانی دارد که اینگونه دفاعیات، هنرمند مسلمان ما را بیش از پیش به سمت ادبیات عامهپسند راهنمایی کند.
بازگشت به تحریر محل نزاع
شجاعی، امیرخانی و مستور نویسندگان ادبیات عامهپسند نیستند، اما در مرز خطرناک «ادبیات مردمی» و «نوشتن به دستور پسند عمومی» قدم بر میدارند. البته این مسئله چه به صورت کمی و چه به صورت کیفی در همه آثار ایشان نیست و در آنها هم که هست یکسان نیست. مثلاً مستور در خیلی از داستان کوتاههایش و یا کتابهایی مثل «استخوان خوک و دست های جذامی» تا حد خوب و زیادی از آن فضای مصنوعی فاصله گرفته است، برخلاف کتابی مثلِ «روی ماه خداوند را ببوس» که به نظرم عامهپسندترین داستان ایرانی با درونمایه دین و اندیشه است. یعنی حضور دین و اندیشه در این داستان به نحو آزاردهندهای تصنعی ست و فریب احساسات مخاطب در آن، آنقدر بالاست که من آن را توهین به مخاطب میدانم. عجیب اینکه در دفترچه ای دیدم آقای سرشار از میان آن هم گزینه، این کتاب آقای مستور را به جوانان مذهبی و انقلابی توصیه کرده اند. شاید هم عجیب نباشد!
یا اینکه هیچوقت یادم نمی رود وقتی کتاب «طوفان دیگری در راه است» استاد شجاعی را داغ داغ از بازار کتاب به خانه میآوردم در دل چه شوقی نسبت به خواندن آن داشتم و مدام به بعضی داستان کوتاهها و داستانهای مذهبی ایشان که در گذشته خوانده بودم و بسیار دوستشان داشتم فکر میکردم. فکر میکنم هیچکس نمیتواند منکرِ آثار خوب و زحمات این سید عزیز بشود، اما من با خواندن سطرهای نخست آن رمان دیدم انکار تازهای در راه است. یعنی از همان سطر و صفحههای اول هم مؤلفههای ادبیات عامهپسند آشکارا خود نمایی میکردند و آدم میفهمید که باز هم قرار است با رقاصه و فاحشهای هدایت شویم و بفهمیم عجب! «دین به جز ظاهر باطنی هم دارد»، و «عبادت به جز خدمت خلق نیست» و:
«شیخی به زنی فاحشه گفتا مستی
هر لحظه به دام دگری پا بستی
گفتا شیخا هر آن چه گویی هستم
آیا تو چنان که می نمایی هستی؟»
خوب استادجان! این را که حکیم عمر خیام زیباتر و مختصرتر از همه در قرن پنجم هجری گفته و مفادش را هر روز در تاکسی و صف نان از این آن میشنویم. یعنی این حکمت از فرط تکرار خود دارد به ابتذال میرسد. پس ادبیات کجاست؟ آن هم ادبیات امروز؟
این مسئله «تلقی ظاهری از مفهوم باطن» همان مشکل اصلی ادبیات عامهپسند است.
فکر نمیکنم در مورد آقای امیرخانی دیگر نیاز به آوردن مثال باشد، مخصوصاً اینکه ایشان در مواجهه با این مؤلفهها بسیار محتاطانهتر و معتدل تر عمل کردهاند و به نظرم خیلی بیشتر میتوان به ایشان امید داشت که به نفع ادبیات مردمی _و نه ادبیات روشنفکری که خود شاخهای از ادبیات عامهپسند است_ مرزبندیشان را با ادبیات عامهپسند بیشتر کنند.
مهمترین ویژگی ادبیات مردمی صداقت است، یعنی آنچه را خود می بینم و باور دارم میگویم. و مهمترین ویژگی ادبیات عامهپسند تصنع است، یعنی آنچه را میگویم که گفتنش شما را خوش آید.5
امیرخانی برای جذب مخاطب چیزی کم ندارد که بخواهد به مؤلفههای ادبیات عامهپسند متوسل شود، قلم او به خودی خود گیرا، جهانش بزرگ و نگاهش عمیق است. از این گذشته، بعضی فکر میکنند هنرمند تا سراغ آن مؤلفههای خاص نرود مخاطب را به دست نمیآورد درحالیکه در دنیای هنر، و در همین ادبیات داستانی، آن هم آن ادبیات داستانی که با اسلام و انقلاب اسلامی خویشاوندی دارد هم مثالهای نقض مهمی برای ابطال آن فرضیهی غلط وجود دارند. مثالهایی که ثابت میکنند ادبیات مردمی مخاطبی به گستردگی مخاطبان ادبیات عامهپسند دارد و از آن هم پایدارتر و وفادارتر. نامهای درخشانی چون: «جلال آل احمد» و «نادر ابراهیمی».
ترسیم محدوده خطر
تحریر محل نزاع هم به خاطر همین ترسیم محدوده خطر بود، و الا در حقیقت نزاعی وجود ندارد، هرچه هست بر سر نگرانی از خطری ست که ادبیات داستانی ما و چهرههای درخشانش را تهدید میکند. من می فهمم که بنای یک خانه بسیار دشوار تر از ویران کردن آن است و خدا گواه است غرض از این یادداشت هم حفظ و حراست از خانه های بنا شده است. از بحث دور نشویم: اینجا چند خطر مهم وجود دارد، یکی گره خوردن ادبیات عامهپسند با دین و مذهب است که همه میدانیم چه گرفتاریهایی را _خاصه برای مخاطب نوجوان_ به وجود خواهد آورد. از جمله بلایی که خیلی جاها سر ادبیات روشنفکری آمد، که به جای داشتن «قهرمان» در بسیاری میدان ها فقط «بت» دارند. درحالیکه بت شکستنی است و ما به قهرمان احتیاج داریم.
دوم: خطری ست که نویسندگان نسل بعد را تهدید میکند. هرچه نویسندگان پرفروش ما _آن هم آنان که با دین و اندیشه و روشنفکری شناخته میشوند_ بیشتر به سمت ادبیات عامهپسند متمایل شوند، خواه ناخواه نسل بعدی نویسندگان که خوانندگان امروزند، جهان کوچک تر و مصنوعی تری خواهند داشت. آن هنگام نویسندگان ما هم قشری خواهند بود، در نتیجه نه خودشان هیچگاه از قشر بیرون میآیند نه خوانندگان. نویسنده به مثابه: کوری عصا کش کوران.
بادا و شادا نویسنده به مثابه قهرمان.
1 : سادهاندیشی است اگر سطر بالا را دعوی نویسنده بر دینگریز بودن ذاتی جوانان بی انگاریم یا اینکه کسی گمان کند نگارنده توجه نداشته دین ما دنیا را هم در بر میگیرد.
2 : منظور ما معنای منفیِ میان مایگی است. یعنی میان مایگی در «بود». یعنی انفعال.
نه معنای مثبت آن که میان مایگی در «نمود» است. یعنی معمولی بودن. آن چنانکه قیصر امین پور _در ستایش این معنای مثبت_ میگوید:
«نه چندان بزرگم که کوچک بیابم خودم را | نه آن قدر کوچک که خود را بزرگ... | گریز از میانمایگی آرزویی بزرگ است؟»
رج: «دستور زبا عشق»
3 : رج: «مقدّرات و مقدورات، گزیده رسائل نثر تقدیرعلیشاه خراباتی».
4 : البته در عالم داستان به این نامها _شجاعی، امیرخانی و مستور_ نامهای دیگری را هم میتوان اضافه کرد.
5 زندهیاد سید حسن حسینی درباره تقابل تصنع و صداقت و پدیده «صداقت مصنوعی» بحث خوبی دارد که الآن خوب در ذهنم باقی نمانده ولی خواندنش را توصیه می کنم.
رج: مقدمه کتاب «گزیده شعر جنگ و دفاع مقدس».
|
====================================
853
تدبیر: تنها راه حل مشکلات حوزه نشر، بازگشت به قانون اساسی است
http://www.tinapress.com/index.php?option=com_content&view=article&id=1871&catid=38&Itemid=90
یونس تراکمه-شهریور92
تراکمه در این ارتباط گفت: اینکه تنها عدهای از نویسندگان با ویژگیهایی خاص که لزوماً مورد پسند گفتمان حکومتی است، مورد حمایت دولت و حکومت هستند، چیز جدیدی نیست و تنها به کشور ما مربوط نمیشود و در تاریخ ادبیات نقاط مختلفی از دنیا مشابه آن را میخوانیم. جالب اینکه در همه آن وضعیتهای مشابه، آثار مهم توسط همان نویسندگان و شاعران مستقل که بعضاً آثارشان را به ناچار به صورت مخفی و زیرزمینی تکثیر میکردند، پدید آمد و نه توسط نویسندگان دولتی و حکومتی. شما در نظر بگیرید بودجههای هنگفتی را که در کشور ما برای کارهای فرهنگی هزینه میشود و متاسفانه خروجیاش هم ابداً مطلوب نیست. دلیلش این است که از این بودجهها فقط نویسندگان رسمی دولتی و حکومتی بهره میبرند که آنها هم علیرغم همه این حمایتها در تمام این سالها نشان دادهاند که قادر به پدید آوردن اثری در استاندارد آثار نویسندگان مستقل و غیروابسته نیستند. حکایت آن نویسندهای که برخورداریاش از امکانات و حمایتهای ویژه دولتی در نحوه عرضه آثارش بر همگان روشن است و آن وقت، بیتوجه به آمار خود دولت مبنی بر پایین بودن سرانه مطالعه، مدعی میشود که کتابهایش تیراژ چند ده هزارتایی و حتی بیشتر دارد! چنین نویسندهای طبعاً در تقابل با نویسندگان و شاعرانی قرار میگیرد که –شاید بتوان گفت «آنا آخماتوا»وار- علیرغم مشکلات معیشتی حاضر به پیوستن به زمره نویسندگان وابسته دولتی و حکومتی نیستند و بی آنکه ذرهای از استقلال شخصیت و قلم خود کوتاه بیایند، در شرایطی به غایت دشوار، همچنان به کار تولید ادبیات خلاقه مشغولاند.
====================================
852
همشهری آنلاین: مسابقه پنجره سپید برگزار میشود
http://www.hamshahrionline.ir/details/229617
...-شهریور92
مرکز معماری حوزه هنری با در نظرداشتن ابعاد متعالی هنر معماری در جامعه، سلسله مسابقات "پنجره سپید" را با هدف در نظر گرفتن نقش معماری در دیگر هنرها برگزار میکند.
به گزارش همشهری آنلاین، در اولین گام با پرداختن به رمان "قیدار" اثر رضا امیر خانی، سلسله مسابقات را آغاز میکند، در این مسابقه ترسیم بنای توصیف شده «لنگر پا سید» در این رمان به رقابت گذاشته میشود و در پایان با حضور اساتید معماری و نویسنده این رمان داوری انجام میشود.
جوایز این مسابقه به ترتیب 1 میلیون تومان برای نفر اول 600 هزار تومان برای نفر دوم 300 هزار تومان برای نفر سوم در نظر گرفته شده است.
علاقه مندان میتوانند با مراجعه به سایت مرکز معماری حوزه هنری به آدرس www.irac.ir با توجه به شرایط فراخوان و دریافت فرم ثبت نام در این مسابقه شرکت کنند.
شرکت کنندگان محترم باید طرح های خود را همراه مدارک فوق تا چهارشنبه 29 آبان ماه به آدرس انتهای خیابان فلسطین جنوبی خیابان لقمان الدوله ادهم پلاک 7 جدید طبقه دوم مرکز معماری حوزه هنری ارسال کنند.
همچنین برای کسب اطلاعات بیشتر شماره های 66487866،66978635 آماده پاسخگویی هستند.
====================================
851
کمی شخصی تر: چند خط از "قیدار" نوشته ی رضا ی امیرخانی
http://kamishakhsitar.blogfa.com/post/74
محمد-مرداد92
قیدار سرش را می گیرد به سمت شهلا و به ابروهاش گره می اندازد و اخم می کند. بعد آرام می گوید :
...
====================================
850
سرپنجههای روح یک معمارباشی: هنوز تحت تاثیر قیـــــــــــــــــــدار ! :)
http://ma-mer.blogfa.com/post/1373
معمار-شهریور92
بهتر که آدم نباشد
اگر بود "غیر تو نباشد"
یا اقل کمش یک نخ ِسبیلت باشد!...
*
میخواهم یک نخ ِسبیلت باشم , شرف ندارد؟...دارد...
====================================
849
راه من: قیدار
http://raheman.persianblog.ir/post/335/
سعید-مرداد92
نسب نسل اول به ایمان برمی گردد؛ به ابراهیم حنیف که پدر ایمان بود...
پای نسل دوم، در خون است؛ خونی که می رسد به سرخی رد تیغ بر گلوی اسماعیل ذبیح، فرزند ابراهیم...
اما سرسلسله ی نسل سوم، قیدار نبی، فرزند اسماعیل نبی، فرزندزاده ی ابوالانبیا ابراهیم نبی است؛ که خود ، صفت اش مدارای با مردمان بود و پدر پدران سلسله ی خاتم انبیاست...
این مقدمه امیرخانی بود بر کتاب قیدار. که خودش نشون میده مخاطب امیرخانی تو این کتاب نسل سومه. اما داستان کتاب:
یه تهرانه و یه گاراژ قیدار، یه گاراژ قیدار و یه قیدار. قیدار یه آدم اصیل و سفره داره که یه گاراژ بزرگ داره و همیشه به همه کمک می کنه مثلا وقتی با خانمش میره سفره خانه همه سفره خانه رو مهمون میکنه. داستان تو دهه پنجاه می گذره و قیدار با وجود شرایط سخت می خواد با اصول جوانمردی و دینی خودش زندگی کنه . آدمی که در خونش کلا نیمه بازه تا به قول خودش مظلوم بتونه هر وقت می خواد ازش رد شه، طبقه اول خونش 20 تا اتاق داره برای اینکه هر کس تو شهر بی جا و مکانه بیاد اونجا زندگی کنه طوریکه خودش هم نمی فهمه کی میاد و کی میره... اما خب هر که در این بزم مقرب تر است جام بلا بیشترش میدهند.
از چیزای جالب کتاب اینه که علی فتاح تو من او هم از دوستای قیداره. یه روحانی باطن دار هم تو کتاب هست به نام سید گلپا که اگه مطلبی رو که امیرخانی درباره آیت الله گلپایگانی تو سایتش نوشته بخونین میتونین بفهمین که برای خلق این شخصیت از کی الگو گرفته....
...کتاب قشنگی بود.اینایی که نوشتم یک قطره از هزاران بود درباره کتاب ولی خب نمی خواستم موقع خوندن هیجانش کم بشه برا خواننده.البته همچنان به نظر من من او بهترین کتاب امیرخانیه
====================================
848
گبه:
http://gabe.blogsky.com/1392/06/04/post-177/
علی هاشمی-شهریور92
از آدم ِ بی خطا میترسم، از آدم ِ دو خطا دوری میکنم، اما پای آدم ِ تک خطا می ایستم...!
====================================
847
شهرستان ادب: او یک نویسنده است
http://www.shahrestanadab.com/Default.aspx?tabid=105&articleType=ArticleView&articleId=2521
الهام عظیمی-شهریور92
شهرستان ادب: اتفاقات پی در پی ادبی موسسه باعث شدند تا صفحههای پایانی پرونده آقای امیرخانی با تاخیر منتشر شوند. یازدهمین برگ از پرونده رضا امیرخانی اختصاص دارد به یادداشت داستان نویس و منتقد گرامی خانم «الهام عظیمی» که نگاهی کلی به آثار ایشان داشته اند.
باسمک یا من تواضع کل شیء لعظمته
سخت است نویسنده به جایی برسد که، اسمش روی کتاب، دلیل شود برای خریدنش. که برای خودش «طرفدار» داشته باشد و «باشگاه هواداران». که وقتی کتاب جدیدش چاپ می شود، فروش فلان تعداد تیراژ قطعی باشد. سخت است در داستان نویسی ایران، سری توی سرها درآوردن. نه از آن باب که این رشته سران بسیاری دارد. از این باب که داستان همیشه در مقابل شعر قرار گرفته – نه کنارش - و مخاطب ایرانی، شعر را روی چشمش می گذارد و داستان را در جیب مخفی اش. وقتی این مخاطبِ شعر دوست، نویسنده ای را انتخاب می کند تا دوستش داشته باشد و بخواهد بخواندش، یعنی توانسته از هفت خان رد بزرگی رد شود. همان طور که رضا امیرخانی توانسته است.
رضا امیرخانی، منحصر به فرد است. نمی شود گفت زبان نوشته هایش ذهن ما را به سمت و سوی نویسنده ی دیگری می برد، یا محتوا و بن مایه ی سخنش، تحت تاثیر کسی است. نویسنده ای است که در سبک خودش، پیشرو است و می تواند پیرو داشته باشد. اما در حال حاضر، به نظر می رسد قبل از هرچیز خودِ امیرخانی سبکش را درست پیدا نکرده است. یا اگر پیدا کرده است، نتوانسته است آن را کاملا پردازش کرده و پخته شده تحویل مخاطب دهد.
هنوز در داستان های امیرخانی چیزهایی وجود دارد که برای مخاطب قابل هضم نیست. یا قرارِ امیرخانی با خودش بر این است که مخاطب را به این سبک عادت دهد، یا مخاطب باید صبوری کند تا امیرخانی پخته تر شود. او هنوز نویسنده ی جوانی است که تا پیش از قیدار، می توانستیم بگوییم با هر کتاب بهتر از قبل توانسته است رشد خودش و نوشته هایش را نشان بدهد، و هنوز فرصت دارد برای آن که خودش را به سرسخت ترین منتقدانش هم، اثبات کند.
این که چرا رضا امیرخانی اصرار به وارد کردن امور ماورایی و غیرعادی به داستان هایش دارد، هنوز جای سوال است. داستان های واقع گرای امیرخانی، همیشه با حوادثی غیرمانوس، و آن هم جزئی، دچار خلل می شوند. مانند جایی که در رمانِ من او شخصیت مریم، قلب ابوراصف (همسرش) را در هنگام مرگ می بلعد و در اثر آن کودکی که به دنیا می آورد، دارای دو قلب است! یا رفت و آمد شهیدی به نام سهراب در رمان بی وتن ، که قابل رویت است.
شگردهای خاص امیرخانی همچنان برای مخاطبانش شگفتی ایجاد می کند. از خالی گذاشتن چندصفحه ی کتاب و قرار دادن اثر انگشت در رمان منِ او گرفته، تا علامت های سجده ی واجبه در کنار رقم های نجومی در کتاب بی وتن و رسم الخط خاصی که تقریبا در همه ی آثار او، رعایت می شود.
با همه ی مهارتی که امیرخانی در داستان نویسی دارد و غیر قابل انکار است، عده ای معتقدند کتاب های مستند و پژوهشی او بهتر از آثار داستانی اش هستند. به خصوص سفرنامه های او. نگاه خاص و البته نزدیک او به رهبری در داستان سیستان و زبان گویای او در جانستان کابلستان. و حتی عده ی دیگری با تنها تجربه ی امیرخانی در داستان کوتاه، معتقدند امیرخانی در رمان به درازه گویی می افتد و بهترین اثر او همان ناصر ارمنی ست که به اصول ساختاری، پایبند مانده است.
با این همه، رضا امیرخانی نویسنده ی جوان، توانمند و پرکاری است که اسمش روی کتاب، دلیل بر خریدن آن می شود و برای خودش طرفدار دارد و در داستان نویسی ایرانی سری توی سرها درآورده و... شهرستان ادب، برای او پرونده ی ویژه کار می کند.
=====================================
846
پرسونا: قیدار
http://personaa.blogfa.com/post/65
عطیه-شهریور92
اگر یک کتاب دستتان گرفتید و روی جلدش خواندید: "نویسنده:رضاامیرخانی" بدانید که با یک کتاب خاص، با نگارش جدید، با موضوعی دلچسب، و یا حتی با یک رسم الخط جالب، روبرو هستید...
امیرخانی نویسنده ی جوانی ست که غالب افراد حداقل یکی از کتاب هایش را خوانده اند و میدانند که سبک نوشته هایش متفاوت از تمام نویسنده های این دوره است و غالبا در کتاب هایش یک سری اصول رعایت میشود.مثلا پایان تمام داستان هایش عاقبت به خیری ست و رعایت احترام به رفیق و مهمان،مال داری شخصیت اول قصه،مبهم بودن چهره ی ظاهری افراد داستان و...در طول کتاب به چشم می آید. حتی انتخابِ نام گذاریِ فصولِ داستان هم، خاص و جالب است. که در قیدار میبینیم در فصول داستان، از نام های ماشین هایی بکار برده است که اگر خواننده در این وادی نباشد نمیتواند بفهمد که الان با چه ماشینی روبروست...
"قیدار" اسم خاصی ست که هرکسی برای بار اول با آن مواجه شود خیلی سخت میتواند حدس بزند، قیدار نامی ست مردانه که برگرفته از اسم فرزند حضرت اسماعیل است، که این نشان دهنده ی جزئی از کلیاتِ معلومات نویسنده است.
ابتدای داستان با عشق قیدار به "شهلا" شروع میشود اما داستان فقط حول و محور عشق نمیچرخد... رفاقت، لوطی گری، مهربانی، عیب پوشی، حمایت گری و انسانیت در تمام داستان به چشم می آید که تمام این خصوصیات در شخصیت فردی به نام "قیدار" جمع شده است.
در طول داستان خواننده با واژه هایی برخورد میکند که برایش مبهم است. مثلا در تمام داستان اعتقاد قیدار به "حضرت جون" به چشم می آید که اگر نقد داستان از زبان نویسنده خوانده نشود و یا فرد اطلاع زیادی نداشته باشد متوجه نمیشود "حضرت جون" اشاره به غلام رومی امام حسین دارد.
از دیگر اشاره هایی که به داستان میتوان کرد این است که امیرخانی در بسیاری از صفحات واژه سازی کرده که این جالب است: (اخ تف دانی- فهمت بیجک گرفت - خانم بلند کردن! - سرتنگ به جای واژه ی سرهنگ - ژاندارم مرغی به جای واژه ی ژاندارم مری و ..)
"قیدار" هم مانند تمام کتاب های امیرخانی در روزهای تهران قدیم و حال و هوای آن روزها نوشته شده است و از شخصیتی حرف میزند که میشود از تک تک ثانیه های زندگی اش پند گرفت. که این شخصیت را تمام تهران اعم از روسپی ها و رقاصه ها و یا شیخ معروف آن زمان میشناسند و رویش حساب میکنند.
عنصر دیگری که در این کتاب و کتاب های دیگر امیرخانی دیده میشود وجود یک سری آدم های خاص و عجیب است که میتوان آن ها را یک نماد دانست. در قیدار شخصیت هایی مثل "سیاه و سفید " ها و یا "سید گلپا" میتواند جز شخصیت هایی باشد که در زندگی تمام ما آدم ها وجود دارد. قیدار پیام اور مردانگی و لوطی گری ست. چیزی که در این دوره خیلی کم شده است. در خلاصه ی این کتاب همین بس که یک خط از کتاب را اینجا قید کنم:
خوش نامی قدم اول است... از خوش نامی به بد نامی رسیدن،قدم بعدی بود... قدم آخر، گم نامی ست... طوباللغرباء..
قیدار : گـُنده نامی، گـَند نامی، گم نامی...خوشا گم نامان ! خوشا گم نامان !
=====================================
845
صبح: رگ و پِی
http://www.sarir209.com/archives/2012/06/post_520.php
حسین شرفخانلو-تیر92
اینهمه کتاب چیدم توی قفسهی اتاقِ پشتیِ بالاخانه که بخوانم و آدمتان کنم، هیچ چیزی نشدید... یکی افیونی شد، یکی نعش شد، یکی بیمرام شد... کتابِ تو قفسه، فایده ندارد... کتاب باید برود توی رگ و پیِ این عمارت، بلکه آدم شوید...
- - - - - - - -
قیدار. رضای امیرخانی.
=====================================
844
سرو: قیدار هم اشتباه می کند! (گزارش تصویری جلسه نقد)
http://www.sarv.co/content/1396/%D9%82%DB%8C%D8%AF%D8%A7%D8%B1_%D9%87%D9%85_%D8%A7%D8%B4%D8%AA%D8%A8%D8%A7%D9%87_%D9%85%DB%8C_%DA%A9%D9%86%D8%AF!_(%DA%AF%D8%B2%D8%A7%D8%B1%D8%B4_%D8%AA%D8%B5%D9%88%DB%8C%D8%B1%DB%8C_%D8%AC%D9%84%D8%B3%D9%87_%D9%86%D9%82%D8%AF)
...-مرداد92
"قیدار" نوشته ی رضا امیرخانی با حضور نویسنده اش نقد شد
گروه گزارش – عاطفه ابراهیمی: فضای کاملا فرهنگی پاتوق کتاب آسمان، قفسه های کتاب که دورتادور سالن را گرفته و منتظر یک تشنه ی خواندن است و جمعیتی که منتظر رضا امیر خانی است.
نسل امروز رضا امیرخانی را می شناسد با "ارمیا" و "من او"، با "جانستان کابلستان" و با "از به"، و حالا آخرین کتاب منتشر شده از امیرخانی یعنی " قیدار" که با حضور دوست داران نوشته های امیر خانی با همت نهاد کتابخانه های عمومی و با همکاری پاتوق کتاب آسمان نقد شد.
رضا امیرخانی ضمن تاکید بر این نکته که می خواهد شنونده ی نظرات دیگران باشد نه اینکه از کتاب دفاع کند گفت: همیشه اتفاقات ساده هستند که اصل یک داستان را شکل می دهند، یک تصویر، یک خواب، یک خاطره و...
امیرخانی توضیح می دهد که دیدن یک عکس قدیمی از بدرقه ی یک زائر خانه ی خدا، به او کمک کرده تا داستان شروع شود. او درباره ی زبان داستان نیز می گوید: زبان روایت، زبان حال است یعنی راوی چیزی را تعریف کرده که می دیده است. این زبان، زبان نوستالوژی نیست یعنی قصدم ساختن مرثیه ای در باب جوانمردی نیست. شاید جوانمردی و فتوت موضوع فراموش شده ای باشد اما راوی قیدار نگاهش این نبوده است.
بعد از صحبت های کوتاه رضا امیر خانی، دوست داران و خوانندگان کتاب او به مطرح کردن دیدگاه ها و پرسش های خود در رابطه ی با این کتاب پرداختند. پرسش های مطرح شده در رابطه با راوی داستان، زبان داستان، اسم کتاب، رسم الخط منحصر به فرد امیرخانی و ... بود.
امیرخانی در جواب پرسشی در خصوص برخی کارهای قیدار که شاید با شخصیتش همخوانی ندارد می گوید: قیدار معصوم نیست و اشتباه می کند من هم می دانم که در بعضی موارد اشتباه کرده و کاش نمی کرد اما قیدار هم یک انسان است. او در پاسخ به اینکه بهتر بود راوی یکی از شخصیت های داستان باشد گفت: بسیار به تغییر راوی فکر کردم. در مقطعی به نظرم رسید پارکابی، شخصیت نوجوان داستان، راوی خوبی است اما زمانی که شروع کردم به نظرم کار در نمی آمد.
یک جلسه ی نقد، دو رضا امیرخانی!
برخورد دو رضا امیرخانی یکی از اتفاقات جالب این مراسم بود. رضا امیرخانی بازیگر تئاتر در کنار رضا امیرخانی نویسنده! امیرخانی نویسنده خاطره ای از رویارویی با همنام خودش تعریف می کند و می گوید: روزی یکی از دوستانش به او گفته که نمایش نامه هایش از داستان هایش بهترند! امیرخانی از نوشتن نمایشنامه اظهار بی اطلاعی می کند و با کتابی روبرو می شود که تالیف رضا امیرخانی است! البته امیرخانی هنرمند یزدی.
جلسه ی نقد قیدار نوشته ی رضا امیرخانی پس ار دو ساعت گفتگو با صحبت های صمیمی دوستداران او و امضای کتابش به پایان رسید.
=====================================
843
سفره صبحانه:
حاشیهنگاریهایی از یک سفر با دو روز و نصفی تأخیر!
جلسه نقد "قیدار" یا وقتی امیرخانی به مصاف امیرخانی میآید!
http://mohyaddiny.blogfa.com/post/88
http://mohyaddiny.blogfa.com/post/89
روح الله محی الدینی-مرداد92
1. صبح زود که به روال جلسات پیشین نقد، به اتفاق جناب مدیرکل عازم فرودگاه شدیم. 7 و ربع داخل فرودگاه بودیم. هواپیمای حامل مسافر ما که به روال پروازهای پیشین با تأخیر نشست، ساعت 7 و 35 دقیقه بود.
لحظه حرکت به سمت مهمانسرا، آقای سالکی (مدیر پاتوق کتاب آسمان) قاپ امیرخانی را زد و وی را سوار خودروی خود کرد. آقای مدیرکل هم ترجیح داد سوار همان خودرو شود و به راه افتادیم؛ سالکی و امیرخانی و پارسائیان در یک خودرو و من و خودم در خودروی دیگر!
در میانه راه که قرار بود برویم مهمانسرای اداره، خودروی دومِ حامل امیرخانی و مدیرکل و سالکی، سر راه، جلوی مسجد روضه محمدیه توقف کرده بودند و یک ساعتی را در این مکان به بازدید از بخشهای مسجد و زیارت مزار سومین شهید محراب گذرانده بودند. و این یعنی اینکه بنده الان تصویری از این قسمت سفر امیرخانی ندارم.
2. پس از رسیدن همراهان به محل مهمانسرا، جای شما خالی صبحانهای کاری را با اتفاق آقای امیرخانی که حالا پس از یک و ساعت و اندی تبدیل شده بود به "آقا رضا" میل کردیم. در حین صبحانه مطالبی نیز رد و بدل شد. شاید مهمترین آنها، موضوع و عنوان اثر بعدی آقا رضا بود؛ وی نیز با کمال صمیمیت، موضع داستان بعدیاش را برایمان شرح داد که گمان میکنم بهتر است فعلاً بین ما چهار نفر بماند!
3. آقای امیرخانی یا همان آقا رضا، برخلاف سایر نویسندگان معروفی که از نزدیک دیدمشان، آدم آرام و گوشهگیر و بیسر و صدایی نیست؛ نه اینکه آدم شلوغی هم باشد. خیلی صمیمی و اجتماعی با ظاهری هنرمندانه و امروزی و البته چهرهای که از عمق آن نمیشود احساس کرد 40 ساله است!
آدمی با نبوغ بالا و هوشمند، دارای ذهنی سریعالانتقال و نشأت گرفته از تفکر مهندسی. راستی، فراموش کردم بگویم امیرخانی محصلِ دبیرستان علامه حلی تهران و دانشآموخته رشته مهندسی مکانیک دانشگاه صنعتی شریف بوده است.
در توصیف ایشان به طور خلاصه باید بگویم: مهندس رضا امیرخانی؛ نویسندهی بچهتهرونِ میانسالِ مؤدبِ هوشمنِد خلبان! آخر، امیـرخانی مدرک خلبـانی هواپیـماهای سبُک تک موتـوره را هم دارد! (اگر اشتباه نکنم خودش هم ابتدای "داستان سیستان" به آن اشاره کرده است.) خدایی ماندهام ایشان با این رزومه و سوابق، چطوری نویسنده رمان شده است؟!
4. برای اینکه هم وبلاگ بنده بیریخت نشود و هم شما رغبت کنید مطلب را بخوانید، بهتر است حاشیههای جلسه نقد باشد برای پست بعد ...
دریوری یک: یعنی سفره صبحانه یک هفته است که به روز نشده؟!
دریوری دو: دوستان عزیز به مقدسات قسم بنده "کتابدار در به در" نیستم و همینطور ایشان هم بنده نیست! این را با چه زبانی باید بگویم و بگویند؟!
دریوری سه: اصلاً میخورد ادبیات تمام زاغارت بنده به ادبیات جنگیلی پینگیلیِ شکلکیِ سرکار خانم "در به در" ؟! آخر این موضوع را هر کودک وبلاگنویسی هم تشخیص میدهد!!
دریوری چهار: جالب است همکار محترمی هم پیدا شدهاند که در کمال پرپوچیدگی و توهمزدگی میفرمایند: با وجود اینکه من و ایشان یکی هستیم، اما بازهم یکی نیستیم، در واقع ما دو نفر هستیم که هردوتایمان مرد بوده، نامردی در میان ما نیست و صد البته، قاطبه کتابداران را سرِ کار گذاشتهایم!!
دریوری پنج: بنده برای بهبودی همکار بند چهار و اطلاعات دقیقشان، جملگی دعا میکنم!!
دریوری شش: من خودمم؟! یا من، اونم؟! نکنه اون، منه؟!! شایدم هردوتامون همدیگریم؟!! پس اگه ما همدیگریم، پس چرا دو نفریم؟!!
اینها تنها بخشی از "کابوسهای خندهدار برای شب و چند تایی هم برای روز" بنده هستند که به لطف حسنظن برخی همکاران پدید آمده است!!
....
...
صندلیها همه پر هستند. قرار بود جلسه ساعت ۵ و نیم عصر آغاز شود که به لطفِ اتفاقات فوقالذکر، حالا دارد ساعت ۶ شروع میشود. قاری قرآن هم نیامده است. مقصر هم خودم هستم به قاری گفته بودم ساعت ۶ بیاید. یکی از جمع حضار پشت میکروفن میرود و قرائت را آغاز میکند که قاری بینالمللی جلسه تازه از راه میرسد. با ترفندی میپیچانماش! این بارِ سوم است که "مهدی شایق" را سرِ کار گذاشتهام و او هربار به جای اینکه ناراحت شود، خوشحال هم میشود! به قول خودِ رضا امیرخانی در "داستان سیستان": مؤمن در هیچ چارچوبی نمیگنجد ...
مسئول ثبت لحظهها:
جلسه آغاز میشود و مجری آشنای همکارمان "احسان عابدی" مقدمات را میگوید و یکسری از انتقادات کلی حاضران را به امیرخانی منتقل میکند. البته بیشتر نقدها از آنِ خودش است و به اسم حضار، جا زده است!اینکه به لحاظ ساختاری، انسجام داستانی در قیدار مخدوش است و یکسری چیزهای دیگر.
حالا نوبت رضا امیرخانی است که مطالب ابتدایی خود را بیان کند. نکته کلیدی او این است که بیشتر میخواهد شنوده باشد تا گوینده، میخواهد بیشتر نقدها را بشنود و کمتر در مقام دفاع و پاسخ برآید. خیلی با دقت به حرفهایش گوش نمیدهم؛ چرا که از آدم در یک زمان دو کار برنیاید! یا باید عکاس باشی یا گزارش نویس. خب، این هم از برکات تک کارشناسِ روابط عمومی در "اداره کتابخانههای عمومی" است. در جلسات پیشین نقد، با احسان تقسیم کار میکردیم؛ من مأمور ثبتِ تصویری لحظات و او موظف به ثبت نوشتاری جریانات! اما انگار عابدی که نقش اجرای جلسه را هم داشت، اینبار بیخیال ثبت شده بود و در مباحث جلسه حل!
امیرخانی، عابدی، امیرخانی:
منتقدین یکی پس از دیگری حرفهایشان را میزنند. نوبت به نفر دوم یا سوم که میرسد، عابدی اعلام میکند که آقای رضا امیرخانی منتقد بعدی هستند که به نقد کتاب میپردازند! چپچپ نگاهاش میکنم که حالا چه وقت شوخی کردن است جانم؟! اما انگار حرف او شوخی نبوده و جدی جدی است. "رضا امیرخانی" بازیگر و فیلمنامهنویس یزدی، میکروفون بیسیم را میگیرد و به نقد اثر "رضا امیرخانی" نویسنده میرود! امیرخانی نویسنده اما انگار با امیرخانی بازیگر چندان ناآشنا نیست. با خاطرهای که میگوید "فهم ما بیجک میگیرد" که فیلمنامه نویس را از کجا میشناسد.
ظاهراً چند سال پیش دوستی از دوستان امیرخانی به وی میگوید که فلان فیلمنامهات را خواندهام و کم از داستانهایت ندارد! که وی هم از فیلمنامهنویسی اظهار بیاطلاعی میکند. با تحقیقاتی که صورت میدهد، کاشف یه عمل میآید که یک "رضا امیرخانی" هنرمند دیگر هم هست که ساکن یزد بوده و فیلمنامه نویس است.
امیرخانی بازیگر که میخواهد صحبت کند، میکروفون سوتِ ممتدی میکشد. او هم سریع خودش را به جلوی مجلس میرساند و پشت میز کنار مجری و آن یکی امیرخانی مینشیند!
حـالا فرصـتی است کـه با دوربیـن در دسـت، ایـن لحـظه تاریخــی را ثبـت کنـم؛ از راسـت به چـپ: رضا امیرخانی، احسان عابدی، رضا امیرخانی!!
خدا پدرِ رایانه را بیامرزد:
یک جای دیگر از جلسه، تقریباً اواسط برنامه، پیش از اینکه یکی از منتقدان حرف بزند، عابدیِ مجری به حرف میآید که: "دوستان تصور نکنند که همه نویسندگان بزرگ، خط خوبی دارند!" و با نگاه به دستنوشتههای رضا امیرخانی، پوزخند معناداری میزند! جمعیت که منظور عابدی را انگار تازه فهمیدهاند، جملگی میزنند زیر خنده و خود امیرخانی هم!
رضا امیرخانی این موضوع را که "من به شدت بد خط هستم" در جلسه صبح با نویسندگان جوان یزدی گفته بود و افزوده بود که "از کودکی دستم را بر روی کاغذ کج میگذاشتم و این امر، بدخطی من را تشدید کرده" و اینکه به همین خاطر از ابتدا به جای نوشتن، مطالباش را تایپ میکند.
این "به شدت بدخطی" را پایان جلسه که رضا امیرخانی پشت آثار خود برای دوستداراناش متنی به یادگار مینویسد، به چشم میبینم. این شدتِ بدخطی را به عمرم ندیدهام، به حدّی که نمیتوان بر نگارههای آقای امیرخانی، عنوان "نوشته" گذاشت، اگر اغراق نباشد!! خدا پدر رایانه و مخترعاش را بیامرزد!
جالب اینجاست که یکی از حضّار جلسه زمانی که امیرخانی دارد برایش یادگاری مینویسد، افاضه میفرماید که "عجب خط زیبایی دارید!" با شنیدن این جمله چیزی نمانده برگردم و یک جفت چکیده نر و ماده زیرِ گوش این عزیز بچکانم که به خواست خدا خودم را کنترل میکنم!
مردهشور ترکیبمان را ببرد:
پذیرایی جلسه هم برای خودش حکایتی دارد. نوشیدنی: قهوه و جویدنی: کیک یزدی! حوادث جوری رقم خورده که پذیرایی مراسم به روضههای قدیمی امام حسینی شباهت دارد. روز قبل که با سالکی صحبت کرده بودیم و قرار بر این شده بود قهوه سرو شود، ما (یعنی اداره کتابخانهها) هم تقبل کردیم کیک مراسم را تهیه کنیم. صبح، طبق هماهنگی با آقای پارسائیان قرار گذاشتیم کیک یزدی تهیه شود، اما زمان پذیرایی که میشود اوضاع شبیه روضهها شده است! توی دلم این مثل قدیمی را خطاب به خودم و سالکی میگویم : "حسام جان! تجزیهمان خوب بوده، مردهشور ترکیبمان را ببرد!" و شاید او هم همین جملات را نثار من کرده باشد!
یادگاری پشت کتاب فیزیک دوم دبیرستان:
جلسه که با اذان مغرب ختم میشود، تا تشریفات پایانی ادا شود (عکس یادگاری و دستنوشته یادبود برای حاضران و باقی قضایا) نیم ساعتی میگذرد. با امیرخانی به مسجد مجاور میرویم و نمازمان را میخوانیم و به سرعت برای عزیمت به فرودگاه آماده میشویم. باز جمعی چند نفره شامل آقایان پارسائیان، سالکی و کلانتری (نویسنده یزدی) رضا امیرخانی را به داخل خود میکشند و کلی خاطره از سفر لبنان و عراق و ... بین حاضران رد و بدل میشود. ساعت ۹ و ربع شب است که حس میکنیم دیگر دارد دیر میشود. سریع به سمت فرودگاه حرکت میکنیم؛ امیرخانی، پارسائیان، عابدی و من.
به فرودگاه که میرسیم. آیین خداحافظی پای گیت پرواز برگزار میشود و من و مدیرکل قصد جدایی از امیرخانی و عابدی داریم که مادر و دختری ذوقزده به سمت رضا امیرخانی میآیند و از وی درخواست دستنوشته یادگاری میکنند. چیزی دم دستشان نیست الاّ کتاب فیزیک سال دوم دبیرستان که متعلق است به دختر. همان را به امیرخانی میدهند تا پشتاش بنویسد. و او هم از سرِ همان نگارههای نامفهوم، برای آنها نیز مینویسد؛ بدخطِّ بدخط!
=====================================
842
سرپنجههای روح...: خبرمرگ مرا با تو چه کس خواهد گفت؟!...
http://ma-mer.blogfa.com/post/1316
معمار-مرداد92
فکنم از خوندن کل ِقیدار همین عایدم شد که هی بگم "ثم ماذا" ...بعدش که چی...
خلاصه که کتاب خوندن هم گاهی اون بهشت گم شده نیست...حتی اگر قیدار باشه...یادش بخیر جانستان کابلستانو با چه ولعی خوندم...همینه دیگه توفیر داره...حال ِآدم وقتی ی کتابی رو میخونه ، تو فهمش از اون کتاب تاثیر داره...مثلا برای من جانستان کابلستان پیش قیدار حکم مردی در تبعید ابدی رو داره پیش آرش در قلمرو تردید...
=====================================
841
رجانیوز: نگاهی به لوطینامه «قیدار»
http://www.rajanews.com/detail.asp?id=165348
...-مرداد92
نقدهای زیادی روی این اثر نوشته شد و تعریف و تمجیدهایی گاه غلوآمیز از برخی نویسندگان مطرح نیز حاشیهای برای این رمان به وجود آورد که کنجکاوی خواننده را برای تهیه رمان بر میانگیخت.
...ظاهراً رواج فرهنگ لُمپنیزم این سالها نصب العین مسئولان و متولیان فرهنگی کشور قرار گرفتهاست. قابل پیشبینی بود وقتی در یک بازه زمانی کوتاه برای صاحب فیلم«قیصر» بزرگداشت برگزار شد و سریالهایی مثل «نابرده رنج» ساختهشد که در آن ادبیات و تکیه کلامهای الواط تبلیغ میشد؛ این رویه با خلق رمان «قیدار» به ساحت ادبیات کشیدهشود. آنهم در حالی که پیش از این، «فرهنگ اصطلاحات مخفی» اجازه تجدید چاپ نگرفت و «کتاب کوچه» شاملو در نیمه راه چاپهای مکرر ماند. آیا این مجوز برای همه وجود دارد؟
البته با گسترش فرهنگی که امروز جایش را در ادبیات مسئولین باز کردهاست و عبارات درخشان " آن ممه را لولو خورد " و" آب بریزد اونجاش که میسوزه" و "... تا قطعنامه دانتان جر بخورد" جایش را از ادبیات سخیف کوچه بازاری به ادبیات سیاسی منتقل کرده، دیر نیست که به جای منطق، فحش و بددهانی و به جای حرف و گفتگو مشت و قمه و قداره حلال مشکلات گردد!
ترویج قانونگریزی
این رمان در پی ترویج قانونگریزی و آنارشیسم و سرکشی و بیقاعدگی است. نویسنده این سرکشی را از صفحه اول کتاب با بنا نهادن رسمالخط خاص خود آغاز میکند. رسمالخطی که ابداعی امیرخانی است و در این رمان مثل نوشتههای اخیرش به آن عمل کردهاست، میتواند در صورت فراگیری در بلندمدت چیزی از رسم الخط نیمبند فارسی کنونی باقی نگذارد. فرداست که هر نویسندهای برای خودش و از سرسلیقه رسمالخط ایجاد کند. این کار هیچکارکردی به جز تخریب ادبیات فارسی ندارد و این جداسازی افراطی فقط گاهی ریشه کلمات را یادآور شدهاست که این هم داستان را به لایه دوم یا لایه در لایه شدن نمیکشاند و در حد ادا باقی میماند.
...
در همين رابطه :
.آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(42) همین امروز تصمیم میگیرم جوانمرد باشم838+یارب نظر تو برنگردد834+نگاهی به لوطی نامه قیدار از جناب مهدی کفاش ابتدای متن: پس این اثر را با خود این اثر باید نقد کرد. انتهای متن: خود نویسنده، خیلی هم از گمنامی سر در نمیآورد و همیشه سوی شهرت را گرفته است. آنجا که هوسش کرده در کتابهایش از اینکه شاگرد باهوش دبیرستان استعدادهای درخشان بود؛ بگوید. یا اینکه به همسفری با بزرگانی دعوت بوده است که دیگران ماهها چشم انتظار دیدنشان هستند آموزش خلبانی دیده و گواهینامه خلبانی پی پی ال دارد...832+رمانهای امیرخانی در هم است831+شبا تا صب چرا بیداره تهران؟828+نگاهی به قیدار از جناب مظلومینژاد826+ورود قیدارخان به عرصهی وبلاگنویسی825+ادای دین به قهرمان، مطلبی از جناب داوودی824
لينك مطالبي كه راجع به قیدار در سايتها و وبلاگها نوشته شده است.
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(41) آبگوشت قیداری820+شخصیتپردازی یا قهرمانپردازی819+شعری برای قیدار از جناب مهدی کازرانی816+قیدار پایان رضا امیرخانی به قلم جناب احمد مخبری815+قلم زرین و حواشیش814+جناب هدایت بهبودی و پیشنهاد قیدار807+یه بار بخونی باور کن، دو بار بخون عاشق شو، سه بار بخون بفهم...805+پیشنهاد جناب احمد شاکری804+مهدیار و قیدار801
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(40) آقای نامزد محترم! بردهاندت بالا و دارند بادت میکنند که پوستت را بکنند792+قیدار و جمجمه نامزد قلم زرین787+یکی از همین جماعت به رضاامیرخانی گفته است قیدار ننویسد783+راه افتادن سایت کتابستان781
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(39) من او دلم را لرزاند، قیدار شانههایم را779+قیدار به درد پسرها میخورد776+خواننده خوانندهی چه کتابی است؟774+گزارشی از حضور در نمایشگاه771+پرفروشهای نمایشگاه بیست و ششم769+دیدن شلوغی نمایشگاه چشم بصیرت میخواهد767+راهرو افق مسدود شد766+رضاامیرخانی خوب میفروشد765
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(38) قیدار را به خاطر قیدار بخوانیم نه نویسنده متوسطش760+یک مصاحبه راجع به قیدار بدون نام مصاحبهگر و مصاحبهشونده755+نویسنده به جای قیدار باید زندهگی شهید احمدی روشن را بنویسد753+یک نقدشناسی خوب از روند نقد قیدار در روزنامهی فرهیختگان از جناب امیرحسین مجیری752+کاش داستان حسین ع را مینوشت751+باید یک نیروگاه بادی در باغ قلهک میساخت!749+قیدار و نامزدهای انتخابات747+29 فروردین، نقد قیدار در اصفهان744+مرد توی رمان جا نمیشود742
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(37) +دلم تعمیر میخواهد739+قیدار فقط یک رمان نیست738+جناب محمدرضا سرشار در رجا و نسیم و خبرگزاری دانشجویان و...: کال شتابزده تعقید تکلف ترویج اباحیگری تطهیر روسپیان شیفتگی به لاتها اشکالات زبانی ضعف منطق و.... تازه بخشی از اشکالات این اثر است736+پیشنهاد جناب محمد ناصری733+نماز خوب چه سرعتی دارد؟732+اگر شجاعی، قیصری یا امیرخانی اشکانهی حسنبیگی را تمام میکردند...726+پیشنهاد جناب اکبرنبوی برای نوروز725+وزیر ورزش هم قیدار میخواند723+شهلا در تاریکی خودش را میدید721
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(36) پیشنهاد هفت نویسنده برای خواندن قیدار716+خواندن رمان قیدار به تعطیلات نوروز غنا میبخشد، جناب شهرام کرمی کارگردان تیاتر713+قیدار در میان 16 اثر پرفروش سال712+قلمی تصنعی و بیصداقت710+ده کتاب پیشنهاد بدهم و قیدار درش نباشد؟!709+قیدار از کارهای دیگر امیرخانی ضعیفتر است706+چرا کم کتاب میخوانیم؟705+قیدار بهترین اثر سال704+از قیدار تنفر دارم701
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(35) قیدار و سه کاهن در میان فهرست نهایی قلم زرین699+رسم مردی یعنی رسم قیدار698+تجدد رمان ایرانی و آینده انقلاب696+ماک قیدار و لیلاند داشصفدر693+بعد از عملیات نقد قیدار هیچکس خداقوت نگفت690+روش اغراقگونه یک نکتهی مثبت است685+قیدار کتاب مداراست681
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(34) من قیدار ها و یوسف ها و سهراب های خودمان را بیشتر دوست دارم677+امیر جعفری (بازیگر) و خواندن قیدار676+این کتاب را نخرید673+آیا سید و شیخ ادامهی 88 است؟!670+خوشحالم که سادهنویسی را پیشه خود کردی664
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(33) پیج قیدار در گوگلپلاس659+میشه به نویسنده اجازه داد خودش باشه658+خاصیت لولایی جدانویسی656+منظورتان امیرخانی است؟ حالا!...654+وقتی امیرخانی روبان قیچی میکند650+شال عزا را ریختم تو پی649+افتتاح کتابستان اراک648+فقط کتابهای امیرخانی را نخوانید647+قیدار برای فرزندی که هنوز متولد نشده است646+امیرخانی آمده بود دانشگاهمان!643
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(32) +عزلتنشین فتنه، مومن به اقتصاد سرمایهداری، آرمانهای رهبری با نئوحجتیهها زنده شد638+ قیدار1400 امکان دارد؟634+اندر مذمت خبرفروشی633+اشتیاق هیجان لذت مدارا سردرگمی632+نوجوانمردی!631+خواندن قیدار از چه کارهایی بهتر است؟625+خوشبختتر مردی است که همسرش خیال کند او قیدار است623+هیچ چیزی مثل کتاب خواندن حالم را خوب نمیکند
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(31) +ادبیات داستانی فریبکار و قیدار612+قیدار و انتظار روزهای بارانی611+جناب میرشکاک و از شعر به قصه رسیدن610+وسط هیات فهمیدم قیدار خیلی باصفا بوده است608+قیدار و روضیه و هیات پشت لپتاپ606+پیشتازی قیدار در کتابفروشیهای اصفهان605+السلام علی جون بن حوی604(١٤:٣٥ ١٨/٩/١٣٩
.آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(30) +قیدار واقعی در جاده رویت شد598+وزارت ارشاد به جای گشت ارشاد باید قیدار را جمعآوری و امحا کند597+افول و اوج دوره ی پهلوانی، جناب مهدی افشار نیک، اعتماد593+گزارش یک وبلاگ از جلسهی شهر کتاب591+به جای بیمه جون به نام مردترین مردان بیمه میکردم585+قیدار هیاتی نیست در یک نشریه ی دانشجویی582
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(29) گزارش نقد قیدار در قم578+از قیدار آموختم تا غلطهای کوچکِ کتاب را ننویسم574+پرفروشهای شهر کتاب مرکزی573
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(28) جناب ابراهیم زاهدی مطلق و ضعف دیالوگهای قیدار560+شخصیت نیست، تیپ است، پایانبندی نیست، سرهمبندی است559+وقتی کتابش مجوز میگیرد باید برود تحصن! پیشنهاد روزنامهی اعتماد554+جدی مینویسد اما جدی نیست552+دنبال شخصیت قیدار بودم551+میروم قیدار را بخرم تا امانتیِ کتابخانهمان نباشد548+یک مصاحبه با روزنامه ی ملت و حاشیههاش456و547+جهان نیوز و بازیهای لاتمآبانه روحوضی545+اوقات خوبی را با قیدار گذراندم542+رقابت کتب مهرجویی، امیرخانی، کیوان ارزاقی، پورولی کلشتری، مرتضی فخری در کتاب فصل541
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(27) +آثار امیرخانی مازوخیستی است در شبکه پایداری540+با قیدار بزرگ شدم539+حرفی برای گفتن نداشت537+انتقاد اسدالله بادامچیان از عبارت شاهکار برای آثار رضاامیرخانی535+شوور عتیقه!531+خرید تلفنی از سام530+کوشش برای شناخت نام پیامبری که در قرآن نیامده است529+متن جناب نعمتالله سعیدی در مجلهی داستان راجع به نسل جوانمردان527+خواندن قیدار را به هیچکس پیشنهاد نمیدهم526+ماجراهای دختری که باید فهمش بیجک بگیرد525+کاش قیدار فصل آخر نداشت524+رابطهام با امیرخانی خوب نیست522
.آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(26) +وقتی تمام میشه یکی دو ساعت غرق فکر می شی513+دوست داشتم اگه کتاب بودم قیدار بودم!509+باز هم پیغامبری دیگر508+نمیتوانی ببینی داستانی اوج گرفته؟504+برای نسل ما... قیدار حرف دیگریست502+اولین نوشتهی من در فضای مجازی قیدار باشد بهتر...501
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(25) +قیدار توی پاساژ نبود، نیامد... من مذهبی نیستم اما انسانم499+سرزمین نوچ پرفروشترین کتاب فروشگاه افق496+قلیلی از امت های پسین مقربانند،قیدارها رو به نقصانند494+قیدار را پسندیدم... بیشتر از حتی هر رمان دیگری که خواندهام492+مرام همهی قشنگی قیدار و من اوست488+جهان نیوز و هدیهی خواندن دو کتاب487+از من مخواه زیر شانههای دخترانهام قیداری کنم485+روزنامه قدس و اثری که به خاطر تبلیغ مجبور به خواندنش شدم!484
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(24) +قلمت بیمهی جون478+بسته پیشنهادی خبرآنلاین برای عید فطر475+حساب مسجد و حسینیه را خیلی سوا کردید477+سرمقالهی روزنامهی ملت ما: قیدار که هست، چرا لاله؟464
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(23) +قیدار در شبهای قدر از دست ندهید460+قیدارخان! این رسم مردانهگی نیست455+روزنامه جوان، در مورد رضاامیرخانی حرفهای زیادی زده شده و خواهد شد453+
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(22) +امیرخانی زنانه مینویسد438+معمار باید نفسش حق باشد436+این متن قرار بود داستان باشد یا منبر قیدار؟+"قیددار" قیمتش گران است431+قیدارپرفروشترین کتاب تیرماه اصفهان+قیدار چنگی به دلمان نزد423
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(21) +این داستان به درد امروزهایمان می خورد416+آخرین رد قیدار در حصر خرمشهر415+قیدار را نخوانید412+قیدارهای بیپول+نقدی از جناب امیرمافی در آینده روشن: قیدار دینیتر است از من او+روزنامهی وطن امروز و توضیح مجدد سایت ارمیا راجع به نقلِ قولی خلاف از رضاامیرخانی+نچسبید، بازیگران فیلم قبلی امیرخانی در فیلم جدیدش بازی کرده بودند
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(20) + این ما بودیم که در کوچه پس کوچه های جاده ساوه، حتی عبور و مرور کامیون حضرت قیدار هم مانع گل کوچک مان نمی شد.+رمان از نظر ساختار هنری بشدت دچار آشفتگیه+قلمِ سرِ پای امیرخانی در من وجدی ایجاد کرد+دلم قیدار میخواهد، دلم حاج فتاح میخواهد...+بچهی گاراژِ قیدار باشی مرد بار میآیی، مرد+قیدار، جهاد فرهنگی بزرگ+تریبون مستضعفین و لوطیمنشی در قیدار
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(19) +تا نیمه کتاب، قیدار بدونِ صفدر، بعدِ کتاب، صفدری بدونِ قیدار+قیدار از زبان پاسبانی در یزد+در سراسر رمان ردپایی از شریعت نمیبینیم الا آنجا که شاهرخ قرتی میخواهد خمس دهد و آن را هم سید باطندار از او نمیپذیرد+به یاد جوانمردی قیدار را باید خواند
.آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(18) +چرا کاراکتر اصلی یک رمان باید راننده پایه یک باشد؟!+قیدار همان اثر قدرتمندی است که انتظار داشتیم+خرید کتاب قیدار با پیک موتوری+بعد از سایت قیدار، وبلاگ قیدار هم در بلاگفا راهاندازی شد+استقبال از کتابهای آیهالله جوادی آملی، سیدمهدی شجاعی و...+قیدارها نمیمیرند، قیدار اخلاقیترین متنی است که در این چندسال خواندهام
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(17) +سید گلپای شما کیست؟+متن سرکار خانم سحر دانشور در مجله ی شماره ی سه ی داستان+نویسندهی قیدار جاخالی داده است+ما باید قیدار باشیم، افسوس که نیستیم...+امیرخانی گوگوش میشنیده و قیدار مینوشته!+به پاس جوانمردی از یادرفته، متنی از سرکار خانم ولدبیگی در سایت برهان+شاید قیدار طبیبه اصلیتش!+قیدار و کفتربازان مرید امام صادق(ع)+قیدار پرمقدار، متصل است به منبعی معنوی+این رمان میتوانست شاخصترین باشد
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(16) +قیدار، اخلاق گمشده سیاست در روزگار ما+دفترمان را لنگر کنیم!+فردانیوز و آرمانشهر امیرخانی+نماز قیدار چرا پیدا نیست؟+فروش تلفنی قیدار و سقای آب و ادب توسط سامانه سام+چه اشکالی دارد صداوسیما یک برنامه یک ساعته برای قیدار بگذارد؟
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(15) +ما قهرمان کم داریم+تبلیغ منفی برای قیدار+دلم برای سید گلپا تنگ شده است از جناب سید مهدی موسوی+حجتالاسلام ساجدی در هشتادوهشتمین خیمه: قیدار یک منبر باصفاست!+چرا عکسش رو میزنید روی جلد تجربه؟+قیدار در مناظرهی موافقان و مخالفانِ نوعارفان!+نکند قیدار شعبان بشود؟!
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(14) +قیدار چاپ هفتمی شد+معجزه ادبیات در روزنامهی فرهیختگان+پرفروشهای شهرکتاب مرکزی+جون و جان و لاتی و لاتین+امیرخانی در گرداب زندگی فرو رفت!+چرا باید از یک رمان تمجید کرد؟ رمان باید خوانده شود+توضیح رضاامیرخانی راجع به گزارش نقد قیدار در حوزه هنری و قیدار رمان نیست و من حرفهای نیستم و...+
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(13) +دورهی عقلانیت دینی است نه قیدار+ امیرخانی به جای پرداختن به مفاهیم بیاثر قصه بسیجیها را بنویسد+قیدار خرافاتی است+متنی مهم از جناب محمد مهدوی اشرف: آیا قیدار رمانِ آموزشی است؟!+پرفروشترین در سامانه سام+تبریک جناب سیدمهدی شجاعی
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(12) +وقتی داستان تمام شد، بیاختیار کتاب را بوسیدم+این مدینه فاضله پر از گوسفند بود!+قیدار مرا به یاد شعرهای زرویی میاندازد+در این زمانه عوضی پنجرهای بگشایید به کوچهی جوانمردان!+گزارش جلسه نقد شیراز از جناب بردستانی+امیرخانی درست دفاع نمیکند
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(11) +گزارشی از جلسه نقد استاد حسین فتاحی+ یک گل خوردی! شدیم 5-2 +تفسیر همزمان یک آیه در کمی دیرتر و قیدار!+قیدارنویس، تو بعد از من او افتادهای در سراشیبی سقوط!+نقدی بر مصاحبه تجربه، اشرافیت معنوی؟!+اردبیل و کتابفروشی+قیدار بعد از کتاب آیهالله جوادی آملی در سام+جیم خراسان و گود زورخانه!
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(10) +خبرگزاری فارس و محمدرضا سرشار، ناشران مقابل رسمالخط خاص بعضی نویسندگان بایستند!+قیدار فیلم هندی، خندهدار، برای دختران دانشآموز، مسخره، کودکانه، ایده پفکی...+قیدار به چاپ پنجم رسید، فروش تلفنی در سام+کار دلی را که متر نمیکنند+مصاحبه تجربه را حتما بخوانید اما هول نشوید و شش هزار تومان ندهید!+تکرار من او بود
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(9) +قیدار به همه فحش میدهد!+ناقیداری این زمانه+قلم امیرخانی مرا به وجد آورد+اگر كسي غير اميرخاني «قيدار» را مي نوشت قدردانش مي شدم
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(8) +قیدار، پرفروشترین کتابِ سام (خرید تلفنی)+خبرگزاری فارس و زبان قیدار همان زبانِ همهی مادربزرگهاست و آزادی رقصِ مهپاره+جناب صادق دهنادی: امیرخانی بالاخره حزب تشکیل داد+شخصیتپردازی ضعیف از پشت یک سوم+
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(7) +چرا قیدار مثل تختی تو گوش شاپور نزد؟! (روایتی نادرست برای نمایش نادرستیِ قیدار)+قشر زیادی از مخاطبان نمیتوانند با شخصیتپردازی رضا امیرخانی ارتباط برقرار کنند(پایگاه خبری فسا)
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(6) اثر امیرخانی پدیده نمایشگاه امسال بود+ خرید تلفنی از سام
.آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(5) +گاراژ قیدار باز است حتا برای شما
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(4)+قیدار مرا به من او برگرداند
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(3)
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(2)
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(1) +مردم ایران برای خرید کتاب عاقبت صف کشیدند
|