جهت سهولت دسترسي كاربران، هر بیست مطلب مرتبط در يك صفحه ذخيره خواهند شد. براي ديدن 500 نظر قبلي به لينك پايين صفحه مراجعه فرماييد.
=======================================
526
خبرگزاری تسنیم: امیرخانی: برای من که از قبیله فرهنگم، «مرز» معنا ندارد/ کاظمی: افغانستانیها سالها در صفحه حوادث روزنامهها بودند؛ این فضا در حال تغییر است
http://www.tasnimnews.com/fa/news/1395/05/31/1164245/%D8%A7%D9%85%DB%8C%D8%B1%D8%AE%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D9%86-%DA%A9%D9%87-%D8%A7%D8%B2-%D9%82%D8%A8%DB%8C%D9%84%D9%87-%D9%81%D8%B1%D9%87%D9%86%DA%AF%D9%85-%D9%85%D8%B1%D8%B2-%D9%85%D8%B9%D9%86%D8%A7-%D9%86%D8%AF%D8%A7%D8%B1%D8%AF-%DA%A9%D8%A7%D8%B8%D9%85%DB%8C-%D8%A7%D9%81%D8%BA%D8%A7%D9%86%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86%DB%8C
...-مرداد95
رضا امیرخانی نویسنده ایرانی در اولین قسمت از برنامه «وطن دار» گفت: نوع قوانین ما هم در رونق گرفتن مهاجرت سیاه نقش دارد. اگر این قوانین که نیاز به بازنگری دارد اصلاح شود، انگیزه ها برای تبدیل مهاجرت سیاه به مهاجرت سفید بیشتر میشود.
به گزارش خبرنگار خبرگزاری تسنیم، شب گذشته، اولین قسمت از برنامه تلویزیونی «وطن دار» روی آنتن شبکه افق رفت. محمدکاظم کاظمی، شاعر و فعال فرهنگی افغانستانی و رضا امیرخانی نویسنده کتاب «جانستان کابلستان» مهمانان این برنامه تلویزیونی بودند که درباره «مسائل پیرامونی مهاجرت و رابطه فرهنگی ملت ایران-افغانستان »به گفتگو پرداختند.
...
در ابتدای این برنامه محمد کاظم کاظمی در بیان نظر خود درباره این مسأله که رضا امیرخانی در سفرنامه مشهور خود می نویسد که از استقبال افغانستانی ها شگفت زده می شود و در حالی که تصور می کرده به دلیل برخی ناملایمتی هایی که در ایران نسبت به مهاجرین روا داشته شده، مردم افغانستان تلافی کنند اما در مقابل با مهربانی و عطوفت آنان مواجه می شود، گفت: این ناملایمتی ها وجود دارد و جای گلایه هم دارد اما به هر حال ما دارای ریشه های مشترکی هستیم، این اشتراکات فراوان اجازه نمی دهد که چنین فضایی بر روابط ما مسلط شود. بار دیگر گفته ام ما اگر ایران را خانه ای با پنجره هایی به چهار اطراف تشبیه بکنیم فراخ ترین و وسیع ترین آن به افغانستان باز شده است؛
...
امیرخانی در ادامه این میزگرد درباره اشعار محمد کاظم کاظمی شاعر افغانستانی و کتاب هایی که از او منتشر شده است، سخنانی بیان کرد و گفت: اساساً آشنایی فرهنگی ما با افغانستان به واسطه اشعار استاد کاظمی بوده است. همان شعری که در دوران مدرسه در کتاب ها می خواندیم که «پیاده آمده ام، پیاده خواهم رفت» علاقه ما را به هم زبانانمان در آن سوی مرز تغییر داد و بیشتر کرد.
...
امیرخانی ادامه داد: امروز هم گفتمان این شعر تغییر کرده و در «شمشیر و جغرافیا» تجلی کرده است و به نظرم این هم باز مدیون هنر و استعداد استاد کاظمی است و گویای این است که آن گفتمان پیشرفت کرده و ما از آن فضا گذر کردیم و وارد فضای تازه تری شدیم.
نویسنده کتاب پر مخاطب و محبوب «من او» در پاسخ به پرسش مجری برنامه درباره انتقاد و گلایه برخی مهاجران افغانستانی از این که با تعبیر اتباع بیگانه خطاب قرار می گیرند در حالی که در قالبی شعاری مدام بر همدلی و همزبانی ملت ایران-افغانستان سخن رانده می شود، گفت: اگر زبان را خانه جان آدمیزاد بدانیم که اینگونه است. ساده ترین مهاجرت ها، مهاجرت جغرافیایی است و در مهاجرت های جغرافیایی امکان دارد تغییر و تحولی در فرد اتفاق نیافتد. سخت ترین و صعب ترین مهاجرت ها مهاجرت های زبان شناختی است. به این معنا که مخاطب زبان و نگرش خودش را عوض می کند.
او ادامه داد: امکان دارد شما در جغرافیایی حضور داشته باشید اما در جغرافیای فکری دیگری زندگی کنید. به این معنا که شما می توانید در ایران حضور داشته باشید اما فکر شما در اتحادیه اروپا باشد و به تعبیری در اتحادیه اروپا زندگی کنید. اگر به ماجرای مهاجرت افغانستانی ها اینطور نگاه کنیم، در میان برادران و مهاجران عزیز افغانستانی مهاجرتی اتفاق نیافته است و بر اساس این تعریف ما کماکان «وطندار» هم هستیم و در یک وطن زندگی می کنیم.
امیرخانی با اشاره به عبارت های برخوردنده ای که درباره مهاجران افغانستانی در ایران به کار گرفته می شود،گفت: متأسفانه این عبارت ها مانند همان عبارت هایی است که ما در ایران نسبت به اقوام مختلف کشور خودمان هم شاهد هستیم که گاهی به کار گرفته می شود و امکان دارد لغاتی را استفاده کنیم که برخورنده باشد. من فکر می کنم الزاماً این به معنای جدال و دشمنی نیست اما مربوط به یک معضل فرهنگی می شود که باید با رعایت دقت حل و فصل شود.
...
امیرخانی در ادامه سخنان کاظمی و در پاسخ به اینکه عموماً همه افغانستانی ها مساوی با مواد مخدر و قاچاق و قتل و ... به ناحق به تصویر کشیده می شدند، گفت: این تصور بر ساخته ذهن مردم نیست. به گمان من نقشی که حاکمیت در ایجاد این تصور داشته، نقش مهمی است و این خود انتقادی را امروز همچون منی باید در اینجا داشته باشد. کشوری که مهاجر پذیر هست باید با درایت و هوشمندی مهاجران را انتخاب کند این در همه کشورهای مهاجر پذیر وجود دارد. در کشور ما این امکان وجود داشت که ما تعیین کنیم که چه تعدادی از مهاجران و چه جنسی از مهاجران به کشور ما بیایند. ما کاری نکردیم که مهاجرت سیاه به کشور ما اتفاق نیافتد. ما دوست نداشتیم مهاجر با سواد به کشور ما بیاید. اما موانع قانونی که در کار گذاشتیم نتیجه اش این شد که نخبگان کمتر گسیل شوند و افرادی به صورتی غیر قانونی به کشور ما وارد شوند و مهاجرت سیاه شکل بگیرد. به این معنا ما مزیت خود برای انتخاب مهاجر را هم از دست دادیم.
...
امیرخانی گفت: برای کشوری که مدعای مطالبه یک سری مسائل انسانی را دارد و می گوید حرف هایی در سطح جهانی دارد، باید قوانینی وضع شود که متناسب با همین مدعا باشد. قوانین تابعیت و در مواردی خاص لااقل قوانین اقامتی ایجاد شود تا به این وسیله تمایل برای طی مسیر قانونی بیشتر شود و اقامت سیاه به اقامت سفید تبدیل شود. بالأخره اقامت سفید قابل رصد شدن است و از حضور غیر قانونی و قاچاقی خیلی بهتر است.
مجری برنامه با بیان اینکه به هر حال گاردها یا حتی مسائل جدی ای روبروی بحث های اقامت و تابعیت در ایران وجود دارد اما لااقل اینکه ویزاهای متعدد تعریف شود مانند ویزای فرهنگی و... خواستار نظر امیرخانی در این باره شد که او گفت: در دنیا این رویه مرسوم است و انواع مختلفی از ویزا وجود دارد. برای نمونه ویزای تجارت، بازرگانی، کار، تحصیل، فرهنگی و ... که این ویزاها می تواند شرایطی را تسهیل کند تا شما قشرهای مختلف یک جامعه را ببینید. مجزا کردن صفوف می تواند باعث ورود افراد متخصص با رعایت حفظ کرامت آن ها بشود.
=======================================
525
کتابدونی: جانستان کابلستان
http://generalstudy.blog.ir/1394/12/29/%D8%AC%D8%A7%D9%86%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%DA%A9%D8%A7%D8%A8%D9%84%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86
احسان بدریکوهی-اسفند94
بسم الله الرحمن الرحیم
کتاب «جانستان کابلستان» نوشته «رضا امیر خانی»
کتاب خوبی بود. اولین نوشته ای بود که از امیرخانی میخوندم و نمی دونم چرا کلا حس خوبی به این آدم نداشتم ولی الان که این کتاب رو خوندم حسم نسبت بهش بهتر شده. کتاب عملا سفرنامه افغانستان ایشون. ولی خیلی سفرنامه ای نوشته نشده، بیشتر داستان وار نوشته شده.
کتاب کمی طولانی اه، آخرش هم هیجانی شده و کمی جالب تر.
خیلی نمیشه در موردش خلاصه نوشت:
- مردم افغانستان مردم خوبی اند و متاسفانه با رفتارهای ما داره فاصله بین ماها بیشتر میشه.
- هنوز مردم سنتی ای هستند یعنی به آداب و رسوم قدیم مردم پارس پایبندترند.
- کشور عقب نگهداشته شده ای اه و خیلی اوضاع محیطی خرابی داره
- احتمالا می شه اینطور نتیجه گرفت که باید ارتباطمون رو خصوصا با بخش علمی و جوانانی که الان تو افغانستان هستند بیشتر کنیم تا پیوند زبانیمون حفظ شه و نگذاریم انگلیسی ها جامون رو پر کنند براشون.
البته الان یکم وقتمم کمه و واسه همین خلاصه تر از خلاصه نوشتمش. نظرات دوستانی که خوندنش تکمیلیش کنه لطفا.
=======================================
524
اقتصاد به زبان ساده: مشق توسعه پای درس رمان نویسان افغانستانی
http://iranomy.blog.ir/1395/04/04/%D9%85%D8%B4%D9%82-%D8%AA%D9%88%D8%B3%D8%B9%D9%87-%D9%BE%D8%A7%DB%8C-%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86-%D9%86%D9%88%DB%8C%D8%B3%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D9%81%D8%BA%D8%A7%D9%86%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86%DB%8C
...-تیر95
در جستجوی چارچوب سبکی که قرار دارم در ژورنالیزم تخصصی فارسی ایجاد کنم به رمان نویسان افغانستانی رسیدم تا از روی قلم آنها سیاه مشق فارسی دری یاد بگیرم. این جستجو با رمان و ادبیات شروع شد و در میانه راه به کلاس درس اقتصاد توسعه تبدیل شد. برخلاف تمایل ام که اصرار بر نوشته های هفتصد کلمه ای دارم این پست را در 1500 کلمه نوشتم. تنها چیزی که می توانم در مقابل خستگی شما از بلندی آن بگویم نقلی از ویندوز فارسی است؛ «لطفا اندکی صبور باشید ...»
پ.ن: تصویر بالا عکس سجاد سامانی شاعر ایرانی است. با رمان نویسان افغانستانی اشتباه نشود.
پ.ن2: این پست به هیچ وجه به دنبال انتقاد از عزیزان عزیزتر از جان افغانستانی نیست.
برای تقویت قلم و قوه روزنامه نگاری نیاز به مطالعه ادبیات و رمان را با مغز استخوانم درک کردم. وقتی دیدم ضعف سایر دوستان روزنامهنگار هم در استفاده از تکنیکهای داستان نویسی و روایت است، تصمیم گرفتم به سراغ نویسندههای فارسی معاصر بروم. تا اینجای کار وبسایت Ermia.ir با نثر زیبا و بیانی که از سابقه روزنامهنگاری صاحبش بینصیب نمانده است خیلی به کمکم آمد. روده درازی نکنم، رضا امیرخانی البته زیاد اما ناکافی بود، پس به این نتیجه رسیدم که راه ورود به مدینه فارسی مثل هر شهر دیگری«درب» آن است پس به تکاپو افتادم تا از مردم فارسی دری – تاجیکستانیها و افغانستانیها- نویسندگانی پیدا کنم تا لغات اصیل فارسیام دور از تاثیر مقالاتی که به زبان اجنبی انگلیسی میخوانم و مینویسم غنی شود.
از دوست خوبم سجاد سامانی عزیز که این روزها «تازه از راه رسیده» و شاعران نسل جدید کشور پس از انتشار «ایما» برای او میان خود جایی باز کردهاند درخواست کمک کردم. آخر جز خالد حسینی کس دیگری را نمیشناختم و خالد هم همه رمانهای خودش را اول به انگلیسی مینویسد.
روی خط مجازی رفتم و به سجاد دوستداشتنی «تلگرام» زدم:
من: میتوانی برایم لیستی از نویسندههای شناخته شده افغان را پیدا کنی؟
سجّاد: بگذار تا از یکی از شاعران افغانستانی بپرسم.
یک روز و یک بعد از ظهر بعد:
سجّاد: کارهای عاصف سلطان زاده.. به اون معنا گویش افعانستان نیست...دانمارک چاپ شده. کارهایی در نشر تاک در کابل...هست.. که در ایران مجوز نمیدن. افغانی کِشی.. در مورد دختر افغانی. سنگ صبور..عتیق رحیمی.. از فرانسه به فارسی تجربه شده. اون هایی که در ایران هست بیشتر ترجمه س... .هزار توی خواب و اختناق ... کتاب احمد مدقق ...که نثرش عالیه تا سال اینده در ایران چاپ میشه، محمد حسین محمدی..داستان از یاد رفتم... بلوای خفتگان... از محمد حسین محمدی
من وقتی بر حسب عادت شاعرهای افغانستانی را افغانی خطاب میکردم بهشان بر میخورد و میگفتند به ما نگویید افغانی.
من: میدانم. اما به خاطر معاشرتی که در زندگی با مردم این سرزمین دوست داشتنی داشتم، میدانم افغان نام یک قوم هست و به خاطر همین به جای افغانی آنها را افغان خطاب میکنم. هئوز افغانستانی روی زبانم خوب نمیچرخد. البته فکر کنم به این خاطر که افغانها در اصل همان قوم پشتون هستند که از قضا با افغانستانیهای مقیم ایران که عموما هزارهها هستند که رابطه حسنهای ندارند، نام افغان برای این برادرهای همدل و همزبان ما سنگین میآید.
سجّاد: درست است. من هم اولعادت نداشتم اما خودم را عادت دادم. ما در ایران خیلی نسبت به افغانستان بد رفتار کردیم.
از آن روز تصمیم گرفتم دیگر از نام افغان فقط برای اشاره به پشتونها استفاده کنم و در مواجهه با عزیزان دلم آنها را افغانستانی خطاب کنم. اما همچنان این مساله که افغانستانیهای مقیم ایران از نام «افغان» پرهیز میکنند در ذهنم رژه میرفت ...
به جستجوی نویسندگان افغانستانی ادامه میدادم که به جایی به اسم «خانه ادبیات افغانستان» در تهران برخوردم که جلسه نقد کتابی از خانم «تینا محمد حسینی» به نام «برادرم، رمضان» در آن برگزار شده بود. تاریخ انتشار خبر سال 1391 بود. مثل همیشه به ناچار سهم من از این دیر رسیدن یافتن چکیدهای از مطالب ارایه شده در جلسه در سایتهای خبری بود. در همین اثنا به نام «دکتر زواری منتقد افغانستانی» برخوردم و آن را برای مطالعات بعدیام به خاطر سپردم. چیزی که بیشتر از این نام روی خاطر من حک شد، تیتر خبرگزاری بخدی از نقد دکتر زواری بر «برادرم رمضان» بود: «فردگرایی و فرار از مسایل تاریخی؛ بررسی داستانهای تینا محمد حسینی در تهران»
جالب شد! من از مطالعات سخت و خشن اقتصاد توسعه به ادبیات پناه برده بودم و انگار دوباره ادبیات من را به همان زمین خشک و بیتعارف علمی باز گردانده بود! برای این که روشنتر شود، بریده نقد دکتر زوارهای بر «برادرم رمضان» را عینا از این جریده مجازی نقل میکنم:
«به باور زواری، نویسنده کتاب "برادرم رمضان"، بیشتر به فردگرایی، توجه دارد و در داستانهای او، دغدغه اجتماعی کمتر دیده میشود و به نوعی از مسایل تاریخی گریزان است. به گفته او، ویژگی مهم این مجموعه عدم دلبستگی نویسنده به نام جغرافیای افغانستان است. وطن در این داستانها یا حضور ندارد و یا در نا کجا آباد ذهن نویسنده است. اما نظیر برخی از نویسندگان که سعی می کنند با سیاه نشان دادن وطن، هویتی برای خود دست و پا کنند، خانم محمدحسینی به دنبال آن نیست. این یک توفیق است. از حسن دیگر این مجموعه عدم مشکلات دستوری زبان و تسلط زبانی نویسنده بسیار قابل توجه است. دکتر زواری در بخش پایانی سخنان خود خطاب به نویسندگان جوان و محمدحسینی که از وطن رانده شده و در سرزمین مهاجرت هم پذیرفته نشده اند گفت:" مشکل این است که اگر کسی با زبان خود و هویت فرهنگی خود آشنایی نداشته باشد و بنویسد، دچار انزوای ناخواسته خواهد شد. کناره گیری از مسایل اجتماعی ممکن است در جاهایی از نظر زیبایی شناختی مطلوب واقع شود، ولی از نظر جامعه شناختی عیب بزرگی است. "»
گیج شدم. تا دیروز گریز از نام افغان را به خاطر سادهانگاری مردمشناسانهای که در اطلاق این عنوان به همه افغانستانیها وجود داشت به جان پذیرفته بودم. اما امروز هویت افغانستان است که نویسندهای افغانستانی در کتاب خود از آن میگریزد و نویسنده افغانستانی دیگری به شیوه نقد ادبی به آن میتازد!
از آن موقع تصمیم گرفتم تا هر از گاهی سری به درگاه مجازی خانه ادبیات افغانستان بزنم، اما این سوال که چرا برخی افغانستانیها از هویت افغانستانی خودشان بیخبر و گریزاناند با مساله قبلی – گریز هزارهها از نام افغان که مختصّ پشتونها است – در ذهنم کشتی میگرفت ...
دوباره تصمیم گرفتم سراغ پدر ارمیا و بیوتن بروم. هر از گاهی نوشتهای از وبلاگ – یا شاید هم وبسایت – امیرخانی را در جستجوی عبارتی نغز یا لغتی جدید میکاویدم که به پستی رسیدم که برای ذهن من به مثابه آتش بس و رفع اختلاف بین سوالها و مسالهها بود؛ «گذر از پنج دری دلگیر به هشتی دلباز (بندهایی از بلوچستان) »
هرچه امیرخانی از دیدار با بلوچ خوشپوش دنیا دیده در چابهار و اشتباهش در انتخاب عنوان «داستان سیستان» بر سفرنامهاش به سیستان و بلوچستان گفت را میگذارم تا خودتان بخوانید. چیزی که من را تکان داد و آشفتگیام را سامان بخشید، این بریده بود:
«از سفر افغانستان که بازگشتم، بسیاری از مردمان که چندان اهل مطالعه نبودند، نظرم را راجع به افغانستان میپرسیدند ... و میخواستند که به سرعت نظرم را راجع به افغانستان و خصوصا فاصلهی ما با افغانستان بیان کنم. سوال اصلی را معمولا با زیرساختهای اقتصادی جواب میدادم.
به گمان من فاصلهی زیرساختهای اقتصادی ما با افغانستان چیزی حدود بیست سال بود. افغانستان، سالی که من دیدمش، هیچ جادهی چهارباندهای نداشت. برق سراسری نداشت. پوشش زمینی تقویتکنندهی شبکهی فرستندههای رادیویی و تلویزیونی سراسری نداشت. تلفن کابلی پوشش وسیعی نداشت و... این یعنی سی سال فاصله. ... معمولا بیفاصله مخاطب میپرسید که فاصلهی سیاسی چهقدر است و من به راحتی جواب میدادم که فاصلهی انقلاب اسلامی تا لویی جرگهی اول. دولت بازرگان تا دولت کرزی... نزدیک سی سال. تبیین ارادهی مردم در قالب انتخابات و حق رای یکی از شاخصهای جدی بود.
اما بعد که با خودم خلوت میکردم، شهودی، عددِ بیست و سی را فاصلهی درستی نمیدانستم. بارها در این ژرفای فاصله غور کرده بودم و عاقبت دریافته بودم که فاصلهی واقعی یک فاصلهی تمدنی است در تعریف هویت ملی. در افغانستان معمولا کسی خود را افغانستانی نمیداند. یکی خود را پشتون میداند و دیگری هزاره و دیگری ازبک و دیگری تاجیک و دیگری بلوچ و دیگری ترکمن... از نگاهی دیگر که وارد شوی کسی خود را سنی میداند و دیگری شیعه... این که ما امروز پیش از هر صفت و مضافالیه دیگری خود را ایرانی میدانیم یک دستآورد تمدنی است. و در این دستآورد دست کم صد سال از همسایه جلوتریم. این فاصلهی اصلی ماست.»
و این هم دستاور سفر مجازی من در نوشتههای اهل قلم است! گریز از جغرافیا و هویت افغانستان و به جای آن تاکید یر قومیت و طایفه نکته کانونی تفاوت توسعه دو ملتی هستند که بیش از همه در تاریخ و فرهنگ اشتراک دارند. راست است که میگویند ادبیات آینه جامعه است! برای عزیزانی نمینویسم که گاه و بیگاه با تقلیل توسعه اقتصادی به انواع دیگ بخار و بویلرها در پالایشگاهها در مصاحبه با روزنامهنگاران آماتور و کم مطالعه سخنپراکنی میکنند و هرچه اهل دانش در اصلاح دید مردم سرزمین ایران به تمدن و توسعه رشتهاند را پنبه مینمایند؛ برای دوستانی مینویسم که فهمیدهاند دانش اقتصاد قریب به دو دهه است که به این نکته پیبرده است که باید فاصله توسعهای تمدنها و پاسخ سوال معروف «چرا کشورها شکست میخورند» را در جایی بیابند که تاکنون کمتر دست آمار و مدلهای اقتصاد سنجی و افاضه فضلهای اقتصاد والراسی به آن رسیدهاست؛ جایی که نام آن را «زیرساختهای اجتماعی» گذاشتهاند. جایی که سالهاست عاجم اوغلو و همکاران او در ام آی تی با مدد از دانش بینرشتهای اقتصاد سیاسی و مطالعه دقیق تاریخ ملتها در آن لنگر انداختهاند تا اولین کسانی باشند تا به تصور بشری از بنیادیترین «چیز» هایی که تعیینکننده شکست و پیروزی ملتها در توسعه اقتصادی هستند شکل بدهند. اگرچه هنوز این دستاوردهای نظری آنقدر تُنک هستند که فقط میتوان نام آنها را «چیز» نامید، اما اهل علماش میدانند همین چیزها آنقدر تکان دهنده بودهاند که یکسره تلقی معاصر بشر از توسعه اقتصادی را در دهسال به اندازه نیم قرن جابجا کردهاند؛ هرچند نمیدانم نسیم آن کی به خواب زمستانه سنگین سیاستمدارانی که هنوز در «اجماع واشنگتن» به دنبال رویای صادقه توسعه این سرزمین هستند خواهد رسید.
=======================================
523
عاقبت به خیر: سفر به سرزمین تزارها- قسمت اول
http://finally.persianblog.ir/post/8/
محمدعلی زارع چاهوکی-شهریور92
پارسال همین موقعها بود (البته با دلار 2000 تومنی) که بعد از کلی برنامه ریزی من و پوران با دو تا کوله پشتی به روسیه روفتیم. از قبل از سفر خیلی دوست داشتم تجربه کارایی که واسه این سبفر انجام میدیم رو بنویسم. هر چند تو مسافرت احساسات و نظراتم رو تو گوشی گلکسی پوران ضبط میکردم (این کار رو فکر کنم از یادداشتای رضا امیرخانی تو سفرش به افعانستان یاد گرفته بود)
=======================================
522
سبک زندگی آدم وار: افغانستان
http://adamvar.blogfa.com/post/203
...-مرداد94
به این بهانه واجب دیدم به نوبه خودم تشکر کنم از کسانی که در این زمینه فعالیت فرهنگی کرده اند؛ از جمله رضا امیرخانی با نوشتن جانستان کابلستان، نادر طالب زاده با برنامه راز و رامبد جوان با خندوانه.
=======================================
521
جام جم: دوا از من شفا از او
http://press.jamejamonline.ir/newspreview/2293313729160841084
...-اسفند94
افغانستان کشور سنتهاست، کشوری که همچون مروارید شفاف و اصیل در دل صدف پنهان شده و در دریای پرتلاطم جنگ و بیخانمانی گم شده است. قندهار، کابل، مزار شریف و بلخ باستان و ایالتهایی که هیچ یک در چرخه دور تند تکنولوژی قرار نگرفتهاند و میشود در آنها تاریخ و تمدن را زلال و صاف دید.
آرزوی محالی است برای نسل ما که افغانستان روزی آنقدر امن شود که مثل ترکیه، ارمنستان، گرجستان و هند در فهرست گردشگری قرار گیرد، سایه جنگ بلندتر و پهناورتر از این حرفهاست که بشود روزی را تصور کرد که تورهای گردشکری روضه شریف را مقصد خود معرفی کنند، اما رضا امیرخانی، نویسنده جوان ایرانی کسی است که این محدودیتها را به فرصت تبدیل و به این دیار زار و گریان، اما پرکرشمه و ناز سفر کرده و دستاورد خود را در قالب سفرنامه منتشر ساخته، بخشی از لذت او در سفر به کشور دوست و همسایه را در ادامه میخوانید:
از روضه بیرون میزنم و اگرچه ساعت پیش چاشت گذشته است، میروم دنبال پیش چاشت و چاشت. باز هم از یک دکاندار بازار بلخ، کباب بره میگیرم دو سیخ. خاک البته بیداد میکند. علاوه بر سینهام، پوستم نیز به این مقدار از خاک معلق در هوا حساس شده است.
چاشت دو سیخ کباب را میخورم و انعامی هم میدهم به شاگرد دکان که رفت و به احترام من غریبه، نان داغ گرفت از تنور هیزمی همسایه. افغانیها شاید در حفظ محیط پیرامون یا حتی پوشش، چندان در بند نظافت نباشند، اما انصافا در خوراک پاکیزهاند. برای همین هم آدم گرسنه نمیماند و همیشه چیزهایی هست که اشتهای آدمی را ترغیب کند. کنار روضه، شبیه دیگر اماکن زیارتی، سوپ مرغ هم میفروشند، همچنین آب قلم و پاچه. دیگها، شبیه مجمعه لبوهای خودمان، روی گاری سوار شدهاند و فروشنده داد میکشد: «قوت زوار! قوت زوار» زائر زار و نزار مزار، اما ترسش از خوردن بر ضعفش از نخوردن غلبه دارد!
=======================================
520
http://www.lisna.ir/Report/22983-%D8%B3%DB%8C%D8%B5%D8%AF-%D9%88-%D9%87%D9%81%D8%AA%D8%A7%D8%AF%D9%85%DB%8C%D9%86-%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%86-%D8%A8%D9%87-%D8%AF%D8%A7%D9%85%D8%BA%D8%A7%D9%86-%D8%B1%D8%B3%DB%8C%D8%AF
جانستان کابلستان/ نوشته رضا امیرخانی/ ارائه توسط ابوالفضل درواری (فعال فرهنگی و عضو فعال کتابخانه روستایی)
رضا امیرخانی در سال ۱۳۸۸ سفری چند روزه به افغانستان داشت كه حاصل این اتفاق یک سفرنامه با نام "جانستان كابلستان" شده است. این سفر كه یك مسافرت شخصی و برای ملاقات با چند دوست افغان و دیدار از شهرهای مهم این كشور بود با ماجراهای غیر منتظره و جالبی برای این نویسنده همراه شد كه این ماجراها گاهی هیجان انگیز است، گاهی طنزآلود و گاهی هم به آشكارشدن حقایق دردناكی می انجامد. دراین سفرنامه امیرخانی تنها در محدوده سفرش به افعانستان نمی ماند، بلكه به تاریخ و آینده، سیاست و اقتصاد و وقایع روز و گاه موضع بندی درباره اتفاقاتی که معطوف می شود که این نویسنده همیشه در برابرشان سکوت کرده است.
=======================================
519
میراث مکتوب: داستان خط فارسی و روایتهای پستمدرنیستی
http://www.mirasmaktoob.ir/fa/system/files/nashriat/GM-64-65-Arani-Khat-p54.pdf
حسین قربانپور آرانی-مهر94
استادیارگروهزبانوادبیاتفارسیدانشگاهکاشان ghorbanpoorarani@yahoo.com
مقدمه با خواندن یک اثر، فارغ از قدرت نویسنده در نوشتن و تصویرسازی و تکنیکهای نوشتن، گاهی خواننده متوجه میشودکهانتخابخطواتصالهاوانفصالهایبیجاوافراط وتفریطدراینموضوعتاچهاندازهمیتواند آزاردهنده وحتی ّ التذاذ ازیک نوشته باشد.
این احساس هنگام خواندن روایتی به نام «جانستان، کابلستان» از آقای رضا امیرخانی به بنده دست داد و معلمی چون من که سالهاست شیوۀ املای فارسی را در دانشگاه به متعلمان می آموزم و قاعدتاً چشمم بیش از افراد عادی نسبت به این موضوع حساس است و نسبت به خط فارسی و درست نویسی خط فارسی احساس وظیفه می کنم، هنگام خواندن این روایت که ظاهرًا به خط فارسی است، از شیوۀ خط نویسنده و حتی به گفتۀ خود نویسنده، عمد و اصرار ایشان در غلط نویسی و آشفته سازی خط فارسی آزارها دیدم،چنا نکه سرانجام خواندن اثر را نیمه تمام رها کردم و مشغول نوشتن مقالۀ حاضر شدم.
...
3. امالی فارسی به روایت پستمدرنیسم چنانکه پیشتر اشاره شد، انگیزۀ نوشتن این مقاله، مطالعۀ اتفاقیکتابیبهنامجانستان،کابلستانروایتسفربهافغانستان، نوشتۀرضامیرخانی)نشرافق،تهران،1391(است.کتابیکهبارها به چاپ رسیده و البد خوانندگان بسیارداشتهاست و ازاین جهت،میتواند ازنظرایجادتشتتدرامالیفارسیدرذهن ًناآشنابهاینگونهمسائل،تأثیرمنفیبگذارد خوانندگانعمدتا و حتی میتواند با توجه به نوع خوانندگان اینگونه آثار، در غلطنویسی یا آشفتگیخطفارسی مد یاجذابیتی ایجادکند. در صفحۀ آغازین کتاب، جملۀ عجیبی جلب توجه میکند: »اشاره:رسمالخطاین کتاب،منطبق بادیدگاهمؤلف است.« چنانکهمالحظهمیشود،نویسندهاذعانمیکندکهرسمالخط کتابسلیقهایاستو دراین مورد، سلیقۀ شخصی نویسنده است. پیش ازپرداختن به موارد بعدی، دو سؤال اساسی در ذهن خوانندهای چون من مطرح میشود:1. آیا نویسنده حق دارددرخطفارسیاعمالنظرشخصیبنمایدوغلطنویسیرا رایج کند و بدین امر افتخار کند؟ 2. آیا با وجود این همه تشکیالت نظارتی در کشور، مثل فرهنگستان زبان وادب فارسی، وزارت ارشاد و فرهنگ اسالمی و شورای گسترش زبان فارسی و... که هرکدام بهنوعی متولی چاپ کتاب و صیانتازخطوزبانفارسیهستند،هیچنهادیاتشکیالتیبه اینگونهموارد نظارت نمیکند؟با توجه به اینکه ازملزومات نویسندگی،درستنویسیو رعایتقواعد دستوریو زبانیو امالیی است،رسمالخط این کتاب به اشارۀ نویسنده، سلیقۀ شخصیاست، بدون توجهبهمعیارهایدرستنویسیو همۀ تالشهاییکصدسالۀایرانیان درساماندادنخطفارسی. باریدررسمالخط این کتاب چندگونهاشکال اساسی به چشممیخورد: الف. گونههاینوشتاریغیرعلمیوجدانویسیافراطی: 1.جدانوشتنپیشوند یاکلمهایکهدرحکم پیشوند است ازکلمۀپایه: همسایه)←همسایه(، همراه)←همراه(، همخوان )← همخوان(، همسفر )← همسفر(، یکسان )← یکسان(، همشهری)←همشهری(، همسر)←همسر(، همزمان )← همزمان(، هموطن )← هموطن(، پیشنهاد )← پیشنهاد(، پیشخوان)←پیشخوان(،همبازی)←همبازی(،همپوشانی )←همپوشانی( 2.جدانوشتنپسوندیاآنچهشبیهپسونداستازکلمۀپایه: کمتر)←کمتر(،دانشگاه)←دانشگاه(،دانشجو)← دانشجو(،کنسولگری)←کنسولگری(،راهوار)←راهوار(، گوشوار )← گوشوار(، امامزاده )← امامزاده(، صنعتگر )← صنعتگر(، ایستگاه )← ایستگاه(، پاسگاه )← پاسگاه(، بیشتر )← بیشتر(، قاچاقچی )← قاچاقچی(، فرمانده )← فرمانده(، فرماندهی )← فرماندهی(، ماهواره )← ماهواره(، نمایشگاه )← نمایشگاه(، جوابگوی )← جوابگوی(، یخدان )← یخدان(، تفنگدار )← تفنگدار(، جانگشا)←جانگشا(،راهنمایی)←راهنمایی( 3.جدانوشتناجزایکلمۀمرکب: خوشحال )← خوشحال(، سخنرانی )← سخنرانی(، گمنام)←گمنام(، بدهکار)بدهکار(، جوانمرد)←جوانمرد
...
ج. روش عجیب اختراعی نویسنده عالوه بر موارد ذکر شده، نویسنده درنوشتن کلمات فارسی، روشعجیبیاختراعکردهکهاگراینگونهروشها با اینگونه کتابهارواج یابد یاحتی اگراینگونهکتابها بهازبینرفتن قبح این مسأله در خط فارسی کمک کند، بسیار مخرب و ویرانگرخواهدبودوهمۀتالشهاییراکهتاکنوندرساماندادن خط فارسی اتفاق افتاده بیارزش میکند. نگرانی بنده وقتی بیشترمیشودکهمیبینمحتیبرخیدانشجویانادبیاتفارسی ازسرناآگاهییاتحتتأثیرچاپهمینگونهآثار،برخیازاین گونههای افراطی و غیرعلمی و مخرب را پیروی میکنند. بههرحال، اینگونهنوشتننهتنهاخطفارسیرارو بهنابودیو تشتتو آشفتگیمیکشاند، بلکهبهنوعیوهنتمامبزرگان و ادیبانیاستکهدراینیکصدسال اخیرتالشکردهاندخط فارسی را سامان دهند؛ از علیاکبردهخدا و محمد قزوینی و عباساقبالواحمدبهمنیارومحمدمعینومحمدعلیفروغی تامتخصان خط فارسی دراین پنجاه سال اخیر،کسانی چون مقربیونیساریوفرشیدوردوسمیعیوسایرفضالیمعاصر وتالشهایفرهنگستان. توضیح اینکهآنچهپیشتربا عنوانجدا نوشتن پیشوند وسوند ازکلمۀپایهذکر شد، گونههایی است که چنانکهذکر شد هرچندخالفقواعد امالیی و دستوریفارسی استدر برخی کتابهای دستور خط هم شایع شده،اما گونههای زیر حتیدرمیانغلطنویسانهمبسیارنادرودرواقعمندرآوردی است.اینگونههاینوشتاریعجیبوالبتهغلطرامیتواندر چندشکلدستهبندیکرد: 1-جدانوشتنافراطیوغیرعلمیپیشوند و پسوند: بیکاری)←بیکاری(، بیگانه)←بیگانه(، پیوند )← پیوند(، بیکار )← بیکار(، بهتر )← بهتر(، ترسناک )← ترسناک(، نانوایی )← نانوایی(، دستگاه )← دستگاه(، مهتاب )← مهتاب(، پسوند )← پسوند(، پایگاه )← پایگاه(،یخچال)←یخچال(، بیهوده)←بیهوده( 2. جدانویسی پسوندها و پیشوندهایی کهبهکلمهجوش خوردهوجزءکلمهشدهاند: امشب)←امشب(،دیشب)← دیشب(،دیروزی)←دیروزی(،ساختمان)←ساختمان( توضیح:درفارسیباستان،پیشوندهاوپسوندهایفراوانی وجود داشتهکه درفارسی میانه نابود شده و یا عمل آنها در ساختنکلمۀتازه،متروکمانده و تنها نشانیازآنهادربرخی کلماتبرجاست.اینگونهکلماتکهدراصلازیکریشهیا مادهویکجزءپیشینوپسینساختهشدهاند،بهصورت کلمۀ سادهدرآمدهاند.اینگونهپیشوندها و پسوندها اجزایترکیبی مردهخواندهمیشوند؛البتهبرخیازاینپیشوندهاوپسوندهای باستاندرزبانهایایرانیمیانهبرجاماندهوبعضیاجزایتازه نیزبه وجودآوردهاند مثل»مان«،»دان«،»ستان«)خانلری1354: 34/1( و البته هیچگاهازکلمۀبنیادجدا نمیشوند. 3.جدانوشتنضمیرمتصل)شناسهفعل(ازکلمه: بهت )← بهت(، دلیلش )← دلیلش(، چشمم )← چشمم(،دستم)←دستم(،دلم)←دلم(،امکاناتش)← امکاناتش(، خوشش )← خوشش(، نفسم )← نفسم(، راهش )← راهش(، ندیدمش )← ندیدمش(، بهش )← بهش(، جیبش )←جیبش(،فتوحاتش )←فتوحاتش(، شامم)←شامم(، بزرگش)←بزرگش(، همند )←همند(، مبهوتیم )← مبهوتیم(، برایم )← برایم(، ترسم )← ترسم(، اسمش )← اسمش(، تاریخش )← تاریخش(، بیسهمش)← بیسهمش(،دوستانم)← دوستانم(،قیمتش )←قیمتش(،منید )←منید( توضیح: فعلهای متصل )شناسۀ فعل( و همچنین ضمیرهای مفعولی و اضافی همیشه به عناصر پیش از خود میچسبند )فرشیدورد 12:1375؛ نیز:خانلری310/1:135(. 4.نوشتنهایغیرملفوظدرکلماتمختوم به»ان«نسبت و »ی«مصدری: زندهگی )← زندگی(، رانندهگی )← رانندگی(، نوهگان )←نوگان(،سادهگی)←سادگی(،دوگانهگی)←دوگانگی(، همهگی)←همگی( توضیح: کلمات مختوم به »ه« غیرملفوظ وقتیکه »ان« نسبتو»ی«مصدریمیگیرند،هایغیرملفوظحذفمیشود وصامتمیانجی»گ«اضافهمیشوند: بندهگان )← بندگان(، تشنهگان )← تشنگان(، آلودهگی )←آلودگی(، آشفتهگی )←آشفتگی(، تیرهگی )←تیرگی( )فرشیدورد12:1375(. شکلهای امالیی عجیب: تلهویزیون )تلویزیون(، تیمچه )تیمچه(، مهتاب )مهتاب(، امشب)امشب(،دیروز)دیروز(،یخچال)یخچال(،پریشب )پریشب(،پایگاه)پایگاه(،بیهوده)بیهوده(.
...
نتیجه: در پایان، ذکر این نکته لازم است که هدف این نوشته و طرح شدن کتاب یا نویسندهای به معنی ارجنهادن به آن نویسنده یا کتاب خاص نیست؛ بلکه هدف نشاندادن تخریب و آشفتگی و تشتتی است که چاپ اینگونه آثار میتوانددررسمالخطفارسیایجادکند ومسئلۀمهمتر،ترویج غلطنویسیو ریختنقبحاینمسألهاستکهممکناستدر نظر خوانندگان این آثار، غلطنویسی را ترویج کند یامعمولی جلوهدهد. بنابراین،پیشنهادمیشوددستگاههایصاحبصالحیت، از جمله وزارت ارشادکهناظر چاپ کتاب درکشوراست و فرهنگستان زبان و ادبفارسیکهمتولیچنیناموریاستو همچنین شورای گسترش زبان فارسی قبل از چاپ بر همۀ کتابهاازدیدگاهرسمالخطدرستوحتیالمقدوررسمالخط مصوبفرهنگستاننظارت کنند.
=======================================
518
روزنامه شهرآرا: جانستان، کابلستان
http://shahraraonline.com/news/53145
مجید نظافت-تیر94
چندی پیش در معیشت چند تن از شاعران ایرانی میهمان برادران افغانی خویش در جانستان کابل بودیم و بسیار چیزها که از اشتراکات و شباهتهای این دو ملت را از زبان محمدحسین جعفریان شنیده بودم بهعینه مشاهده کردم و کموبیش دریافتم، چرا محمدحسین در طول بیست سال گذشته همواره برای سفر به افغانستان سر از پا نشناخته است.
=======================================
517
سرزمین دیر: جان شناسی به وقت کابل پیمایی
http://samiey.blogfa.com/post-30.aspx
علیرضا سمیعی-خرداد90
جانستان کابلستان. خوب این شد یک چیزی. میتوانی در باباش بنویسی. کتابی درباره آنچه نزدیک است و دیده نمیشود. درباره سرزمین خسته خسته از جفا و دردمند بی دوا. درباره سرزمین من:
میگویند امیرخانی همان بهتر که اکتفا کند به نوشتن داستان کوتاه. میگویند دوست دارد پا جا پای جلال بگذارد. و این حرفها را دوستانی میگویند که داستانخوانند و امیرخانی را محض کاروبار سیاسی، محبوب یا منفور نمیدانند. بلکه همین طوری روزی روزگاری «من او» را خواندهاند و ازآن پس پیگیر نوشتههایش شدهاند.
اگر قرار باشد، من گله گذاری کنم بهانه از نثرش میگیرم که فکر میکنم گاه «در» نیامده است. به گمانم جانستان باز بهتر از بیوتن بود. جانستان، از نثری یکدست برخوردار نیست. و نمیخواهد باشد. وقتی به تاریخ میرود لحنی آرکائیک دارد و زمانی که ماجراها را تعریف میکند لهجه افغانی میگیرد و هنگام که از حال و روز خود مینویسد، برمیگردد به همان زبان آشنای خودش. لهجه افغانی رفته رفته در کتاب پر رنگ میشود. یعنی در حالی که در صفحات اول هنگام کاربرد کلمات نامانوس از عبارت «ضبط میکنم» استفاده میکند در ادامه دستهدسته افغانییات روی داریه میریزد.
چندیست در نقدهای رمان دعواییی هست بر سر اینکه آیا نویسنده باید متناسب با فضا یا پرسوناژ، جا به جا زبان خاصی را به کار گیرد(مثلا هنگام وصف گذشته از زبان آرکائیک سود برد و برای شخصی روستایی از زبانی دهاتی بهره گیرد) یا نه رمان میتواند زبان ویژه خود را داشته باشد بیکه مراعات فضا یا لحن و زبان و لهجه پرسوناژها را کند.
اما تنوع لحن ولهجه در جانستان تنها صرف تناسب با فضا نیست؛ بلکه دستگیر نویسنده میشود تا از دام و دانه توریستنگاری برهد. هر گاه فردی از کشوری توسعهیافتهتر به سرزمینی کمتر توسعهیافته رود یا بنگرد دام نگاه توریستی یا شرقشناسانه، چنانچون اجلی معلق بر فراز است. زبان این گونهی پریاب از توریست و شرقشناس، زبان همزبانی نیست بلکه طنین پر رویی و پرمدعایی دارد. نویسنده نیز میداند و قدم به قدم در مسیر یگانه شدن با زبان حوزه سیاحتاش پیش میرود. اتفاقا هر چند گاه گداری زباناش در نمیآید ولی هر جا دو لحنی میشود شیرین میکارد، با اینکه میتوانست چیز گل درشتی از آب در بیاید.
تنوع لحن و لهجه سود دیگری نیز علیحده نسیب امیرخانی کرده است. لحنها باعث میشود سفرنامه نقل حال مسافر هم باشد. هر چند این کار میتوانست با مهارت بیشتری انجام شود. فیالمثل وقتی شرح دعوا مرافه(ص256 -256) با یک جوان افغانی را میداد میتوانست از جملههای کوتاهی استفاده کند که از کلماتی با هجاهای کوتاه متشکل شده بودند؛ باشد که تب و تاب درگیری را نشان دهد.
علی ایحال لحن و لهجهها و ذوب شدن در زبان مقصد باعث شده جانستان از سفرنامههای مالوف دور شود. سفرنامهها انواعی دارند که در آن بحث نمیکنیم. ولی میتوانیم سه نمونه را پیش رو گذاریم تا در یک ارزیابی شتابزده اندکی روشنا بخشد.«سفر نامه» اثر ناصر خسرو،«امپراطوری نشانهها» کتاب رولان بارت و «آمریکا» کاری از ژان بودریار. جانستان با این سه کار متفاوت است؛ حالا بگویید از آنها کمتر است. فرقی نمیکند. اولی را یک حکیم، دومی را یک نشانه شناس و سومی را یک فیلسوف-جامعه شناس نوشته است. امیرخانی یک نویسنده است و من در اینجا به نیت مقایسه و مسابقه آنها را در نظر نیاوردم. فقط میخواهم توجه داشته باشم که نویسنده این کارها را خوانده و از ظرفیت هر کدام به قدر طاقتاش لابد، استفاده کرده است.
نویسنده ما خیلی الله بختکی پا به راه افغانستان میشود، ناصر قبادیانی اما عزم توبه داشت. ولی این مانع نمیشود که امیرخانی زائر زار و نزار مزار شریف نشود و سر و کلهاش را در سماع مجلسی از هوحق کشیدن مجذوبین نچرخاند. تازه شیعه بازیاش هم گل میکند؛ البته زیر سایهی نهضت تقریب مذاهب که انصافا این ایام حرف و حدیث دل خیلیهاست. ناصر خسرو قصد سیاحت نداشته و اصلا در گذشته معنای سفر مقید به گفتمان توریستی نبود و این چیزها از اختراعات جدید است. با این حال او تجارت نمیکند، پس مسیر زیارت را میپیماید.الغرض، آن چنانکه که افتاده است و دانید، در کنار وصف اینجا و آنجا وصف این حال و آن حال خود را میگنجاند. نویسنده ما نیز علیرغم قدری قلندریات به روز شده مثل شرح بد مزاجی و اعتراف به بیحالی در زیارتگاه و ... ذیل وصف، شرح مکانهای مقدسه را میآورد. بگذریم که از اول آدمی باید مرضی داشته باشد که به جای دبی سر از افغانستان در بیاورد. شاید هم برعکس، آدم باید مرضی داشته باشد که با کلی لاف و گزاف ناسیونالیستی و قزعبلات نژاد پرستانهی ضد عرب، یک کاره و ذوق زده برود دبی؛ خبر مرگش! اصلا بگذارید حرف آخر را بگویم. به قول مولوی هر کسی را خیال چیزی میبرد. یکی را خیال باغ و یکی را خیال دکان. نویسنده چیزی را به دید میآورد که درونش بدان مایه ور است.
زمانی رولان بارت، به ژاپن میرود و امپراطوی نشانهها را همچون سفرنامهای نشانه شناسانه درباره آن مینویسد. همیشه هر سفرنامهای چیزی از نشانهشناسی داشته، ولی این یکی نوبرانه است؛ این نشانهها هستند که بارت را به این ور و آن ور میکشند و اسباب نوشتن میشوند. نه اینکه به این سو و آن سو برود و در نتیجه ببیند و در میان دیدهها نشانههایی بیابد. در واقع، سفرنامهی نشانه شناسانه بر عکس است. بارت، زندگی ژاپنی را بر مبنای فرهنگی خاص میدانست که آن هم به نوبه خود بنا شده بر روی زبانی ویژه است. این کند و کاو نشانه یابانه در جانستان نیز دیده میشود. دیدهها و شنیدهها همه معنایی دارند که مستقیم و غیر مستقیم بیان میشود. گل دستهها، سیم خاردار پادگان آمریکاییها، وضع بازار،... و سرانجام نشانهای که به قول نویسنده روح شهر را آشکار میکند: عکسی از جهان پهلوان تختی.
اگر بارت در امپراطوری نشانهها دنبال نشانی از تمدنی دیگرگونه(نسبت به تمدن غرب) بود، بودریار، در آمریکا یوتوپیایی را دید که هم ناکجا آباد و هم وجه آتی و بالغ اروپاست. او سعی میکرد آمریکا را معنا کند و هوا ورش داشته بود که به این ترتیب میتواند دنیای جدید را معنا کند. او حاد - واقعیت را سرتاپا مجسم در آمریکا میدید. حالا در این ینگه دنیا امیر خانی جایی را میبیند که شاید بتواند «ما» را معنا کند. چیزی که گویا قوام تمدن ماست و زندگی عسرت زدهی جدید، آن را پوشانده است.
لذا نه در جغرافیایی خاص بلکه بیشتر به اعماق فرهنگاش میرود. از سیاست که در کشورش قیل و قال کرده، میان او و برادراناش مرز کشیده و هماکنون با هزار حیله که در آستین دارد گرم سرکوب فرهنگیست، میگذرد تا جوهر خویش را تماشا کند. در کشوری که خاکبادش هنوز پاسداریست در برابر هجمه چپاگر تجدد. وآنچه همچون معنای زندگی ما میبیند جوانمردیست«جوانمرد مردمی هستند مردم این دیار». طرفه آنکه سفرنامهای که از تهران شروع شده است در مشهد، شهر پیر و مراد جوانمردان پایان مییابد. فتامل.
=======================================
516
خبرگزاری مهر: اولین نشست کتابخوان در قم برگزار شد/ سرانه مطالعه پایین است
http://www.mehrnews.com/news/2849143/%D8%A7%D9%88%D9%84%DB%8C%D9%86-%D9%86%D8%B4%D8%B3%D8%AA-%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%86-%D8%AF%D8%B1-%D9%82%D9%85-%D8%A8%D8%B1%DA%AF%D8%B2%D8%A7%D8%B1-%D8%B4%D8%AF-%D8%B3%D8%B1%D8%A7%D9%86%D9%87-%D9%85%D8%B7%D8%A7%D9%84%D8%B9%D9%87-%D9%BE%D8%A7%DB%8C%DB%8C%D9%86-%D8%A7%D8%B3%D8%AA
...-تیر94
مسافران این قطار، کتابداران و اعضای کتابخانهها هستند، این قطار با عنوان کتابخوان روی ریلهای دانستن در حال حرکت است و مسافران دست روی کتابی میگذارند که زندگیشان را متحول کرده و به معرفی این کتابها میپردازند.
«جانستان کابلستان» نوشته رضا امیرخانی با موضوع سفرنامه افغانستان و معرفی فرهنگ افغانی توسط مریم رمضانی، کارشناس امور کتابخانههای قم در این نشست که قبل از ظهر چهارشنبه در کتابخانه آیت الله العظمی خامنهای برگزار شد، معرفی شد.
=======================================
515
یک ذهن مشبک: جانِستان کابلستان،روایت جغرافیای دل های ماست...
http://taamolat.blog.ir/1393/12/01/%D8%AC%D8%A7%D9%86%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%DA%A9%D8%A7%D8%A8%D9%84%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86
سین.الف-اسفند93
از ترکیب مقدس امت واحده صحبت میکنیم، اما فی الواقع مرادمان چند کشور عربی جنگ زده و تحت ستم مانند فلسطین و سوریه و عراق و نهایتا لبنان است. ملت مظلومی چون "افغانستان" و بسیاری دیگر از کشورهای مستضعف آسیای شرقی/جنوبی در این اندیشه جایگاهی ندارند.
جانستان کابلستان اگرچه روایتی شیرین از روزهای ماجراجویی رضا امیرخانی در افغانستان است و اشک و لبخند را باهم تداعی میکند، اما گوییا تلاشی است برای تخطئه وارد کردن به همان اندیشه امت واحده ایِ ما. اگر نویسنده ابتدای سفر به دنبال ماجراجویی و غور در احوال ملت همساده مان بوده، اما رفته رفته پرسش "چرا با وجود فراوانیِ تشابهات ملی،فرهنگی و بومی، اینهمه از این ملت دور و ناآشنا هستیم؟" مساله اصلی او شده و در تمامی حدیث نفس هایش،خصوصا وقت هایی که میگوید:"جوانمرد مردمی هستند مردم این دیار" یک تلنگر به خودش و من خواننده وارد میکند.
روایت،فراز و فرودهای زیادی دارد. گاهی بخاطر استضعاف فکری/فرهنگی حاکم بر این دیار،عمیقا متاثر می شوی. چند صفحه بعد از نهایت لطف نظری که افغان ها به ایران و ایرانی دارند شرمزده میشوی که وقتی حق مهمان را خوب بجا نیاورده ای، اما افغان ها هم بنا به عادت مالوف خود ما ایرانی ها، از میزبان پیش روی او بد نمی گویند. گاهی از سیاست های غلط پیش گرفته شده در قبال این همساده عصبانی میشوی( مثلا آنجاهایی که از سختی ویزا گرفتن برای تحصیل و ... از سفارت ایران میگوید)، گاهی هم پا به پای لهجه زیبایشان و تحول و نو آوری ای که در قبال واژگان بیگانه داشته اند، میخندی..
هنر امیرخانی همین است که "دل" را با خودش همراه میکند.قبل از اینکه تصور کنی در حال خواندن سفرنامه ای از یک دیار بوده و میخواهی قومیت ها،زبان و موقعیت جغرافیایی،سیاسی و الخ را بشناسی، خود را در حال همذات پنداری با دردها و دغدغه های نویسنده می یابی... روی نقطه هم نوع دوستی تو دست میگذارد و "داستان" را از همانجا شروع میکند... بدون اینکه خرق عادتی بکند. بدون اینکه بخواهد وادارت کند از کلیشه هایت دست بکشی. هنرش در همین است که تو را متوجه نقاط فراموش شده سرزمین قلبت میکند.. تو را وادار به تسخیر قله های آرمانخواهانه ی قلبت در قبال مردمان مظلومی از جنس خودت میکند...مردمانی که برای زیارت امام رضا آمدن هم به سختی ویزا میگیرند... مردمانی که در اوج تنگ دستی شان مهمان نوازی میکنند و در نهایت استضعاف و استثمار میگویند: "ما هم وطن هستیم..بینمان مرز کشیده اند"..
جانستان کابلستان،روایت جغرافیای دل های ماست... نقاط دور و فراموش شده را یادآوری میکند، کمکمان میکند که از پس کوههای سربه فلک کشیده تعصب و کلیشه، سرزمین مهربان و بکر هم نژادی و هم وطنی را ببینیم...
=======================================
514
علی رضاپور: من و رضا امیرخانی
http://alirezapoor.ir/1394/03/01/%D9%85%D9%86-%D9%88-%D8%B1%D8%B6%D8%A7-%D8%A7%D9%85%DB%8C%D8%B1%D8%AE%D8%A7%D9%86%DB%8C
...-اسفند93
//خیلی دوست دارم درباره دیداری با رضا امیرخانی که به اتفاق یکی از همکلاسی های ارشد خود داشتم برایتان بگویم...
از قرار تا دیدارشان کمتر از 6 روزی به طول انجامید و محل قرار در دفتر کارشان و یا همان جایی هست که از رضا امیرخانی بسیار شنیده ایم که او نویسندگی را در آن جا مانند کارش ادامه میدهد...
علت دیدارش هم کمی بابت افغانستان و موضوع احتمالی بنده برای آینده و اینکه چقدر میتوانستیم از جانستان کابلستان امیرخانی در ویژه نامه آینده انجمن علمی دانشجویی ایران شناسی کمک بگیریم...
که البته بحث وارد مسائل سیاسی – ایران شناسی و افغانستان شد که البته فایلی بسیار ارزشمند شد برایم که هیچ وقت از دست اش نخواهم داد...
اما امیرخانی چه گفت:
-امیرخانی حرف درستی زد در رابطه با ایران فرهنگی که میگفت بنده فقط به عنوان کسی که اطلاعات میدانی دارم میتوانم کمک کنم و شما باید بیشتر به دنبال همان اساتید ایران شناسی باشید، بر خلاف آنانی که در زمینه میدانی کار کرده اند و دانشگاه مدرک را قبول ندارند خیلی رک گفت ما در حقیقت ادویه نوشته های علمی هستیم ....والبته او در در زمینه اطلاعات ایران فرهنگی از افغانستان بسیار مطلع بود.
-امیرخانی به بحث استفاده از ایران شناسی در سیاست نیز اشاره کرد و اینکه ایران و تفکر ایرانیت حوزه نفوذ گسترده ای دارد که میتوان از آن در عمان و افغانستان و تاجیکستان استفاده کنیم که بایستی مسئولان کلان به این رشته با این دید بسیار اهمیت دهند.
...
=======================================
513
ماهنامه خانه خوبان قم: چهرهها و تبلیغات از جان مردم چه میخواهند؟
http://monitor.shafaqna.com/FA/IR/345539
...-اردیبهشت94
در افغانستان حتی در جاهایی عکس تختی وجود دارد.
روایت آقای امیرخانی از سفرش به افغانستان است که تعجب می کند در جایی عکس تختی را به دیوار زده اند.
او اسطورهٔ ایران بزرگ است.
=======================================
512
ویترین: نقد تند سياسي و از آن بيشتر درباره «جانستان كابلستان»
http://vitrinketab.ir/?mod=pages&id=199
...-فروردین94
(جانستان کابلستان می تواند خواندنی باشد. اما من از وجهی دیگر به آن نگاه کرده ام. در مقدمه ۲۰ صفحه یی کتاب، امیرخانی با بیان ماجراهایی در باب قله دماوند به لطایف الحیل می گوید که خودش سیاسی نیست و این کتابش هم سیاسی نیست.
مکررا می گوید که پس از انتخابات ۸۸ موضع گیری نکرده است و «کارم سیاست نیست» [ص۲۱]. از قول یک آدم ناشناسی در قله دماوند راجع به خودش می گوید: «گفتم دلایل مخالفتت با سبز را بگو... گفتی به مهرورزها هم رای نمی دهی...» [ص۲۸] و به این ترتیب غیر مستقیم اعلام بی طرفی هم می کند. او تاکیدات غلیظ می کند که «مرد سیاست» نیست چون نفعی از سیاست نمی برد. اما به نظر من هرکس «جانستان کابلستان» را می خواند باید آن را با این دید بخواند که کتاب بشدت سیاسی است و آن مقدمه مفصل را جدی نگیرد. و لابه لای نثر جوان و طنز و کنایه، مثل من رد پای سیاست را هم در کتاب دنبال کند. فصل اول کتاب تا زمانی که امیرخانی به مرز افغانستان برسد ادامه همان مضمون مقدمه است که «من سیاسی نیستم. من فقط اهل فرهنگم.» اما این مقدمات طولانی با رسیدن به مرز افغانستان و در واقع آغاز سفر تمام می شود، یعنی صفحه ۴۲/ تقریبا ۱۵درصد از حجم کتاب مقدمه یی طولانی است برای اینکه یک کتاب کاملاسیاسی غیرسیاسی به نظر برسد. بعد که وارد افغانستان می شویم جابه جا نظرات سیاسی را در لفافه می بینیم، مثلامی رسد به ماجرای روس ها و منار و این دیالوگ را از قول روس می نویسد: «تاواریش! رفیق! مال تو نخورد به مناره... این را شرط می بندیم سر آن دخترک چشم آبی تاجیک... [ص ۶۶] بله، دیالوگ به نظر سیاسی نمی رسد. ولی محصول همان گفتمانی است که سرباز اجنبی را قطعا و بی شک مست و متجاوز می داند. روس ها در کتاب امیرخانی فقط همین یک جمله را می گویند. حالابگذریم. کمی بعد می رسیم به جایی که امیرخانی در دلش هوس می کند . ای کاش هرات مال ایران بود و می گوید: «اگر موش دواندن انگلیسی ها نبود هیچ بعید نبود کامران میرزا... یا محمدشاه در همچه جایی نشسته بودند... این دو اگر نه، سپاهیان و مردمان قطعا به همچه کاری مشغول بودند! اگر بیگانه می گذاشت... »[ص۷۷] یعنی اگر انگلیس نبود الان افغانستان یک استان ایران بود؟ و آیا ما واقعا از این موضوع خوشحال بودیم؟ و آیا این ادعا اصولامربوط به تاریخ سیاسی نیست؟ برویم جلوتر: «فاصله یی که فقط برمی گردد به حیله بیگانگان.» [ص۷۸] فقط حیله بیگانگان؟ آقای امیرخانی آیا می تواند ثابت کند که در زمان صفویان، افغانیان و مخصوصا پشتون ها شهروند درجه چندم نبوده اند؟ صفحه بعد می نویسد: «حمله محمود افغان... شورش بوده است، شورشی درون یک حکومت بزرگ.»[ص۷۹]. من نمی دانم افغان ها به محمود افغان عموما مفتخر هستند یا نه، ولی می دانم محمود افغان در اعتراض به ظلم حاکم صفوی قیام کرده بود. اگر به میرزا کوچک خان و جنبشش بگوییم قیام جنگل و محمود افغان را بگوییم شورشی، یعنی در همین جمله ساده هم افغان ها را شهروندان درجه دومی دیده ایم که حق نداشته اند علیه ظلم حاکم صفوی قیام کنند. کمی بعد در باب رسیدن امریکایی ها به هرات می گوید و بعد: «روزگاری پیش، پیشینیان ما اما، به شهرها اینگونه وارد نمی شدند... برای ایشان در عالم ذهن مرزی و تذکره یی نبود.» [ص ۸۴] باز آقای امیرخانی بر اساس دید سیاسی خودش می گوید امریکایی ها به افغانستان حمله کرده اند و ایرانی ها نه: انگار بین ما و افغان ها در تاریخ هرچه بوده عالم درویشی بوده. دید سیاسی آقای امیرخانی باعث می شود قتل عام یعقوبی در کابل و امثالهم به کل فراموش شود. کمی بعد می رسیم به سخنرانی آقای امیرخانی در دانشگاه هرات که خلاصه اش در این جمله است که: «اما پس از استعمار، انگلیسی ها در سال ۱۸۳۲ با زور انگلیسی را جایگزین فارسی کردند. » [ص۱۴۳] آقای امیرخانی خیلی ناراحت است که هندی ها دیگر زبان رسمی شان فارسی نیست. ولی آیا کسی می تواند ثابت کند که عموم هندی ها از این موضوع دلگیرند؟ قدر مسلم اینکه پس از استقلال هند زبان انگلیسی همچنان حفظ شده و گویا کسی مشکل چندانی با این قضیه ندارد. اینکه آقای امیرخانی مساله تغییر زبان هند از فارسی به انگلیسی را ناشی از توطئه استعمار و امری منفی می داند به خاطر دید سیاسی ایشان است. اگر بیطرف باشیم، باید بپذیریم اگر هندی ها خیلی خاطر فارسی را می خواستند انگلیسی را پس می زدند. هندی ها انگلیسی را انتخاب کردند والاصد سال زمان خیلی زیادی نیست. ما خودمان بعد از دویست سیصد سال فارسی را از پس عربی دوباره زنده کردیم. اینجا تقریبا وسط کتاب است. فصل آخر کتاب هم که اصلامربوط است به مباحث انتخاباتی و چهار انتخابات اخیر خاور میانه. امیرخانی در فصل انتخاباتیات مثل یک تحلیلگر مسائل خاورمیانه همه چیز را می کاود و اصلانقشه خاورمیانه را از دید یک امریکایی طراحی می کند. هرات را به ایران می دهد و بلوچستان را مستقل می کند و... همه اینها اشکالی ندارد. هر آدمی حق دارد سیاسی باشد. ولی من واقعا ادعای غیرسیاسی بودن را برای کتابی که در مجموعه سیاست امروز افق چاپ شده است نمی فهمم. این حرف ها به این معنی نیست که من لزوما با امیرخانی مخالفم، حتی شاید خیلی جاها موافق هم باشم و من هم با همان دید دلم بخواهد هندی ها باز هم فارسی حرف بزنند. اما اگر این کتاب بدون توجه به وجه سیاسی غلیظش خوانده شود خطاست. در این گرما هم که قهوه دیگر نمی چسبد. امیدوارم خیلی تند نرفته باشم
=======================================
511
جاده: جانستان کابلستان
http://514313.blogfa.com/post/143
جاده-اسفند93
دارم میخونمش... میخام تمومش کنم این tweens مگه میذارن. بس که وابسته و بابایی شدن...
=======================================
510
کتابخانه یا کارگاه...: کتابخوانی تا بهاران (4)
http://dastanbook.blog.ir/1393/12/13/%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%AA%D8%A7-%D8%A8%D9%87%D8%A7%D8%B1%D8%A7%D9%86-4
...-اسفند93
ابولمشاغل نادر ابراهیمی را اصلا اصلا از دست ندهید. جلد اولش ، ابن مشغله را دو سال پیش خوانده بودم و از ذوقم این یکی را همان موقع گرفتم اما دست کسی به امانت مانده بود تا حالا. حالا دوباره با قلم نادر ابراهیمی در روایت گری اش کیف کردم. علاقه و احتیاج من به روایت خوانی را حتما شما هم دارید. پس آثار خوب اینطوری را از دست ندهید. مثل جانستان کابلستان.
=======================================
509
دلنوشت: درد نوشت ..
http://delneveshtehayeman4u.blogfa.com/post-1457.aspx
ر.و.ی.ا.-آذر93
صبح آرام ...
1. جانستان کابلستان امیرخانی رو می خوندم .. کتابی که از سفرش به افغانستان روایت می کنه و خط
به خطش لبریزه از صفات انسانی برادران و خواهران افغانم .. صفاتی که بخشیش رو هم حتما ما لمس
کردیم و از نزدیک بین دوستان مهمان در ایران دیدیدم .
سختکوشی و جوانمردی و مهربانی چیزیه که من در بین دوستان افغان سراغ داشتم و دارم .. امیرخانی
هم بارها و بارها در فصل های کتابش می گه : جوانمرد مردمی دارد این دیار !
خیلی از کسانی که در طول سفر می بینه ، اونو به خونه شون دعوت می کنن .. به پاس این همه سال
مهمان نوازی ایرانی ها .. مردم قدردانی هستن .. مردان با غیرت و حیایی دارن .. بارها شده توی تاکسی
کنار مرد افغانی بودم که خودش رو در شرایط سخت قرار داده تا من راحت بشینم . چیزی که در هیچ کدوم
از مردای ایرانی سراغ ندارم .. به هر حال ... نثر امیرخانی با خودش منو برد و برد ... در همین حال سرکی
به گوشیم هم می کشیدم و ..
2. صفحه ی پلاسم رو باز کردم و چیزی خوندم که همزمان شدنش با خوندن کتاب امیرخانی منو بیش از
پیش شرمنده کرد .. داشتم از مردمی می خوندم که مرزها باعث شده بود حالا هم وطن من به حساب
نیان ولی از یک زبان و دین بودیم .. مردمی که طرز برخوردشون با نگارنده ی کتاب منو شیفته ی اخلاق
انسانیشون کرد و مردمی که در بینشون دوستی دارم که وقت رفتن از ایران و روز خداحافظی با گریه از
من جدا شد .. و اما اون خبر :
معلم کلاس سوم یکی از مدارس پاکدشت 4 دانش آموز افغانش رو مجبور کرده بود که به خاطر نیاوردن
دفتر ، به سرویس بهداشتی مدرسه برن و دستشون رو در سنگ توالت فرو کنن و گ ... بخورن ..
خبر منو ویران کرد .. همه ی وجودم خشم شد .. همه ی وجودم بغض شد .. درسته که توی همین
نظام مزخرف آموزشی با بچه های ایرانی هم رفتارهای جنون آمیزی میشه .. اما این کار با یه بچه
، که جرم بزرگی هم مرتکب نشده
=======================================
508
رحما: آفرینشی به نام جانستان کابلستان (1)
http://www.rohama.org/fa/news/27191/%D8%A2%D9%81%D8%B1%DB%8C%D9%86%D8%B4%DB%8C-%D8%A8%D9%87-%D9%86%D8%A7%D9%85-%D8%AC%D8%A7%D9%86%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%DA%A9%D8%A7%D8%A8%D9%84%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-1
http://www.rohama.org/fa/news/27216/%D8%A2%D9%81%D8%B1%DB%8C%D9%86%D8%B4%DB%8C-%D8%A8%D9%87-%D9%86%D8%A7%D9%85-%D8%AC%D8%A7%D9%86%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%DA%A9%D8%A7%D8%A8%D9%84%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-2
http://www.rohama.org/fa/news/27227/%D8%A2%D9%81%D8%B1%DB%8C%D9%86%D8%B4%DB%8C-%D8%A8%D9%87-%D9%86%D8%A7%D9%85-%D8%AC%D8%A7%D9%86%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%DA%A9%D8%A7%D8%A8%D9%84%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%863
...-بهمن93
این کتاب در 9 فصل و 348 صفحه به رشته تحریر در آمده است.
امیرخانی در کتاب جانستان کابلستان با قلمی متفاوت اوضاع فرهنگی، سیاسی، اجتماعی کشور افغانستان را به تصویر کشیده است. امیرخانی در کتاب برخی لغات از جمله سیاه سر= زن / عسکر= سرباز / غلط کردی = اشتباه کردی / را به خوانندگان خود میشناساند.
پاره هایی زیبا از کتاب:
من و قوما ندان چای سبز مینوشیم و کپ میزنیم. میگویم اگر این اتفاق – حذف مرزها – می افتاد دست کم، دختر و داماد تو از سرگردانی نجان پیدا میکردند!
=======================================
507
نگفتمت که تو...: گم نامی
http://navak-210.blogfa.com/post-121.aspx
پاسبان-شهریور92
بخونید این کتاب رو.خوب یادمه این کتاب رو اوایل ورودم به پادگان بیستون،روزهایی که داشتم به خوابیدن روی تخت زیرین تخت دو طبقه عادت می کردم خوندم و خنده ی بچه های داخل آسایشگاه رو از زیر چشم هام رد کردم.
جانستان کابلستان/رضا امیرخانی/انتشارات افق
=======================================
506
یادداشتهای سعید طاوسی: از حکم محمدرضا رحیمی تا پایتخت فراموشی!
http://saeedtavoosi.blogfa.com/post-132.aspx
سعید طاوسی مسرور-بهمن93
ما چه شد که یاد این ماجرا افتادم؛ این روزها مشغول خواندن بلکه نوشیدن کتاب «در پایتخت فراموشی» اثر محمد حسین جعفریان هستم (حتما ایشان را می شناسید. اگر نمی شناسید همان جانباز دوست داشتنی است که پایش در افغانستان جا مانده) که حاشیه نویسی سفر مشترک او است به همراهی بهروز افخمی به کابل و پنجشیر. واقعا کتابی خواندنی است و البته در کنار «جانستان کابلستان» رضا امیرخانی می شود نور علی نور.
=======================================
505
تسنیم:روایت امیرخانی از مهاجرین افغان
http://mobile.tasnimnews.com/fa/%D8%AE%D8%A8%D8%B1/1393/04/14/420780
مصاحبه با رضا امیرخانی-تیر93
خبرگزاری تسنیم:دومین متن از پرونده «جانِ ایران، جانِ افغانستان» به گفتگو با رضا امیرخانی نویسنده مشهور ایرانی مربوط میشود. امیرخانی از تجربیات حضورش در افغانستان میگوید و از ناکارآمدی سیاستهای این چند ساله در مورد مهاجرین افغان.
خبرگزاری تسنیم:روزگاری رضا امیرخانی در جایی نوشت: داستایوسکی در جایی گفته بود ما همه از زیر شنل گوگول به در آمدیم. همین را محمود دولتآبادی در شکلی دیگر گفته بود که ما همه در تاریکخانه هدایت ظاهر شدیم. و بگذار من اینگونه بگویم که ما همه فرزندان زن زیادی جلالیم، جلالی که به ما آموخت روش روشنفکر ایرانی بودن را ... .
فرزند زن زیادی جلال حالا نویسنده مشهور و موفقی در ادبیات داستانی ایران است.تیراژ و استقبال عمومی از کتابهایش قابل مقایسه با معمول کتابهای ادبیات داستانی در ایران نیست، اما این فقط بخش کوچکی از ماجراست. رضا امیرخانیِ نویسنده، در تمام این سالها علاوه بر اهمیت تاثیرگذار بودن بر ادبیات ایرانی، شاید ناخواسته، به اهمیتی فرامتنی برای همه ما دست یافته است. نه در پستوهای تنگ و تاریک و غرغرانگیز جدااندیشی و نه در دایره بسته قرائت رسمی و تبلیغاتی از داشتههای تلفشده وطنی، امیرخانی پر است از ایده برای مفهوم هنوز قلب واقعیتنشدهای به نام «ایران» و همین است که امیرخانی را بزرگ کرده است و ما را همچنان به او و شنیدن حرفش امیدوار. هر کتابی که منتشر میکند منتظریم که او را در یکی از قالبهای طبقهبندی شده آدمها در همه این سالها بگنجانیم و هنوز او برنده است، هر چهقدر هم گرفتار سوءبرداشتها و سوءتفاهمهای معمول جامعه و این دقیقا همانی است که امیرخانی را به یک نمونه ویژه در میان همه همنسلان کمی ناامیدش تبدیل میکند.این آدم ایدهدار روزگار ایدههای حرامشده.این آدم امیدوار روزگار ناامیدی.
مجموعهای از همه کتابها، یادداشتها و سخنرانیهای او را در تمام این سالها،همه حرفهای همه این سالهای خود ماست، اما همه آغشته به چیزی به نام «ایده» یاطرحی برای «حرکت»؛... روزگاری آرمان،روزگاری عشق، روزگاری آمریکا، روزگاری مصائب نفت، روزگاری رهبری، روزگاری افغانستان، روزگاری سوریه و... و همه روزگاران جوانمردی، که بارها نوشت که "جوانمرد مردمی هستند مردم این دیار ".
او 3 سال پیش «جانستان، کابلستان» را منتشر کرد. روایتی از سفرش به افغانستان، اما در سطرسطر آن هشداری به نادیدهگرفتن و معوج نگاه کردن به آدمهایی که برای ما حتی اهمیت مستشرقانه آن طرف دنیا را هم نداشتند.روایتی آغشته به شماتت ناجوانمردیها در حق آن «جوانمرد مردمان»
***
امیرخانی در بخشی از «جانستان کابلستان» نوشته بود که «گاهی اوقات، کرامت انسانی افغانی را با یک کاغذ و یک مهر، سنجیدهایم و فقدان کاغذ و مهر را فقدان کرامت دانستهایم!» چندی پیش شوکتعلی محمدی، نویسنده و ادیب افغانستانی ساکن ایران گفته بود که رضا امیرخانیها سفیران واقعی انقلاب ایران در افغانستان هستند. نیازی به گفتن شوکتعلی هم نیست. ماجرا واضح است... و فاصله این نگاه امیرخانی تا نگاه معمول دستگاه دیپلماسی ایرانی به مساله مهاجران افغان از آن هم واضحتر.
«به ایران که رفتی٬ از جادهی اسلام قلعه می روید دیگر٬ در مشهد امام رضا٬ من را٬ سید یاسین را به اسم دعا کن... به من ویزا نمیدهد کنسولگری... پول زیاد می خواهند... هرچه می گویم برای زیارت باور نمی کنند...آرام می شوم و به کنسولگری فکر نمیکنم»... ما هم باید به کنسولگری فکر نکنیم؟ هنوز چه قدر راه داریم...
***
دومین شماره از پرونده «جان ایران، جان افغانستان» به گفتگو با رضا امیرخانی نویسنده مشهور ادبیات معاصر اختصاص دارد. این شماره از پرونده منتشر میشود به یاد قهار عاصی شاعر مرحوم افغانستانی. عاصی شاعر بزرگی بود، مثل خیلی از هموطنانش به ایران مهاجرت کرد، اما مدت کوتاهی پس از اقامت عاصی در مشهد، به او اجازه ماندن ندادند و شاعر آواره افغان، نومیدانه روانه کشور شد، در حالی که این بیت حافظ را به دوستش فرهاد دریا (آواز خوان افغان) نوشته بود: "غم غریبی و غربت چو برنمیتابم / به شهر خود روم و شهریار خود باشم". عاصی چندی بعد بر اثر یک حمله خمپارهای از سوی طالبان کشته شد.
...
=======================================
504
علوم اجتماعی اسلامی ایرانی: راوی درد افغان ها
http://ejtemaee.ir/%D8%B1%D8%A7%D9%88%DB%8C-%D8%AF%D8%B1%D8%AF-%D8%A7%D9%81%D8%BA%D8%A7%D9%86-%D9%87%D8%A7/
زینب افراخته-بهمن93
شاید باید ده ها کتاب، چون “جانستان کابلستان” رضا امیرخانی و “در پایتخت فراموشی” محمد حسین جعفریان نوشته شود و در ایران منتشر و خوانده شود تا قَدر این ملت شناخته شود. ایران و افغانستان همسایه اند اما مردمانشان آنچنان که باید هم را ندیده و فهم نکرده اند.”رسانه” و به خصوص سینما می تواند به این شناخت و فهم کمک کند. نگذاریم مصداق این بیت باشیم که : “همسایگی نگر که من و دوست چون دو چشم/ همسایه ایم خانه ی هم را ندیده ایم…”
=======================================
503
...: جانستان کابلستان روایت سفر به افغانستان از رضا امیرخانی
http://www.ejgh.in/pc/%D8%AC%D8%A7%D9%86%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%DA%A9%D8%A7%D8%A8%D9%84%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%D8%B1%D9%88%D8%A7%DB%8C%D8%AA-%D8%B3%D9%81%D8%B1-%D8%A8%D9%87-%D8%A7%D9%81%D8%BA%D8%A7%D9%86%D8%B3%D8%AA/php
...-دی93
بیشتر کتاب خوان ها،رضا امیرخانی را با کتاب”من او” اش می شناسند و من با “ارمیا” اش گریه کردم و این بار فصل آخر”جانستان کابلستان” اشکم را درآورد.در ابتدای کتابش آمده:آنچه در این کتاب می آید،از وقایع و امکنه،از اشخاص و ازمنه،از اشربه و اطعمه،همه را خیالی فرض کنید و بدانید آنچه از خیال بیرون است عرض ارادتی است شکسته و ناسخته به هم زبانان هم تبار.در پشت جلد هم چنین آمده:هر بار وقتی از سفری به ایران باز می گردم،دوست دارم سر فروبیاافکنم و برخاک سرزمین م بوسه ای بیافشانم.این اولین بار بود که چنین حسی نداشتم،برعکس پاره ای از تن م را جا گذاشته بودم پشت خطوط مرزی ،خطوط بی راه و بی روح مرزی…خطوط”مید این بریطانیای کبیر”پاره ای از نگاه من،مانده بود در نگاه دختر هشت ماهه…بلاکش هندوکش…
امیرخانی رسم الخط خودش را دارد که من را یاد جلال آل احمد می اندازد و حتی خیلی شدیدتر.به طوری که گاهی گیج می شدم و به دنبال کشف کلمات بودم.مثل:به روز(بهروز)،آب رو داری،به تر،ره گذر،پی وسته و….کتاب با پیش درآمدی (در 30 صفحه) درباره مور و امیر تیمور گورکانی آغاز می شود که مور یک دانه را شصت و هفت مرتبه از روی زمین بلند می کند تا موفق می شود و این داستان گریزی می شود برای صعودهای ناموفق امیرخانی به قله دماوند و اینکه در شرایط و زمانی باور نکردنی موفق به فتح قله می شود و در آخر این ماجرا ربط داده می شود به سفر افغانستان!نه خیلی مربوط ولی نویسنده است و ربط اش داده است!مجموع کتاب شامل 348 صفحه است.در ضمن یکی از کارهای جالب امیرخانی در ثبت خاطرات سفر استفاده از ضبط موبایلش هست که فکر می کنم برای یکی مثل من که در سفر در یادداشت برداری خیلی تنبل هستم،مفید باشه.
این سفر در مهر ماه 88 رخ داده که در بحبوبه انتخابات ریاست جمهوری احمدی نژاد است و جو انتخاباتی و سیاسی،گریبانگیر نویسنده هم هست،اگرچه که او از این فضا فرار می کند ولی فضا او را رها نمی کند و همین باعث شده حتی بخشی از کتاب به نام انتخاباتیات باشد.
سفر به افغانستان بدون قصد و غرض قبلی اتفاق می افتد و زمانی که امیرخانی به همراه کودک یک و نیم ساله وهمسرش به سفری برای سخنرانی در مشهد می رود و از آنجاییکه پاسپورت هایشان را همراه دارند روانه افغانستان می شوند!به همین راحتی.سفری به شهرهای هرات،مزار شریف و کابل که منجر به سخنرانی و دید و بازدید با اهالی فرهنگ آنجا می شود. البته که سفر به مزار شریف و کابل به خاطر خطرش بدون خانواده انجام می شود و آنها در هرات می مانند واین می شود اوج جذابیت کتاب و بسته شدن فرودگاه و ماندن خانواده در شهری دیگر و امیرخانی در شهر دیگر و نگرانی خانواده ها در ایران و ترس از طالبان و ….
دو بخش اول کتاب،مشهورات و متواترات هرات آنچنان جذابیتی برایم نداشت.حتی قسمت هایی از حالت سفرنامه نویسی خارج می شد ولی در بخش تحریرات هرات،همان فراز و نشیب ها اتفاق می افتد و من به ضرب کتاب رو دنبال می کنم.انگار که دنبالم کرده اند!(و عجیب خاطرات قونیه و حتی آفریقایی که هیچ ربطی به این سفر ندارد در ذهنم زنده می شود!شاید هم به خاطر درگیری ذهن خودم باشد)و سه بخش دیگر را هم همینطور ادامه می دهم تا اینکه می رسد به بخش انتخابیات که توی ذوقم می خورد.(امان از سیاست بی پدر و مادر)یک دفعه از اوج،فرود می کنم.سریع آن قسمت رو رد می کنم تا بخش آخر که همان بلاکش هندوکش است و من رو دوباره پرت می کنه بین مردم افغانستان.
سراسر کتاب پر از گویش های فارسی دری و پشتو است و کلی آموزش زبان است برای خودش.حس خوبه امیرخانی به مردم افغان و وجه مشترک زبانی با مردم آن دیار به خوبی به خواننده منتقل می شود.و نوشتن به کرات این جمله:جوان مرد مردمی هستند،مردم این دیار…
بخشی هایی ازکتاب:
*از این تواضعات کشکی هم که هزار برابر تکبرات بسته بندی شده،پروتئین دارند،بیزارم.من به جدّ همان مورم!
*گپ می زدم باشان که کارم سیاست نیست و آن چه راه مفر است برای نظام،ارتباط غیردولتی مردم با ولایت فقیه است و…
*زغال را از همان پایین می ساییدیم تامثل خاکه زغال شود و سیر را بالا،نزدیک تپه گوگردی خرد می کردیم.مخلوطی از این دو ر در دست مالی مثل صافی وفیلتر روی بینی و دهان می بستیم تا بخارات گوگردی دستگاه تنفسی را آزار ندهدو
*در کوه،بدن باید از مایه بخورد نه از دستی…یعنی باید از ذخایرش استفاده کند،نه از خوردنی های چند ساعت قبل ش.
*تصورش را بکنید!از تهران و از عالم و آدم بکنید که چند روزی از فضای سیاسی دور باشید.مشهد وقم و متل قو و کیش و دوبی واستانبول هم نروید که پراز آدمی زاد فارسی زبان است.بیایید به آرام ترین و بلندترین نقطه ی ایران.نوک قله ی دماوند.سر وصورت تان را هم حسابی پوشانده باشید،عینک هم زده باشید،بعد یک هو کسی این جوری گیر بدهد به شما!
*از آن طرف هم هیچ گاه از ترس تکفیر،شهادتین نمی گویم!تکفیر شیرین تر است از تلخی شهادتینی که از سر ترس گفته شود.
*گاهی وقت ها قصه ی رفتن به افغانستان را برای باقی این جور تعریف می کنم که خواستم کم نیاورم و فقط برای استفاده از گذرنامه ها رفتیم افغانستان!
*من درهیچ انتخاباتی از هیچ کسی حمایت نکرده ام تا به ام روز.دلیل ش هم روشن است.کار من سیاسی نیست.چه این بیاید،چه آن،منفعت سیاسی ندارم.و در تعریف جهانی،سیاسی کسی است که منفعت سیاسی داشته باشد؛اما گوش کسی بده کار این جور حرف ها نبود.
*جوانی می گفت عده ای گفته اند که شما را دیده اند در حین سخن رانی برای زنجیره ی سبز خیابان ولی عصر تهران.خندیدم که نام زد من اگر می خواست زنجیره ی انسانی درست کند،طول خیابان ولی عصر مناسب نبود،عرض ش مناسب تر بود!!
*اهل فرهنگ یک وظیفه دارند و بس؛به شدت انقلابی بودن و به شدت غیر دولتی بودن.خود ولایت فقیه هم-جوری که ما می فهمیدیم-در رابطه با مردم تعریف می شد،نه در رابطه با دولت…
*می گویم:این روزها در فروش گاه های زنجیره ای رفاهِ شهروند،موضع بسته بندی شده ی وکیوم،با لفاف مهرورزی یا سبز هست،از همان ها استفاده کنید!
*برای شان توضیح می دادم که علی پروین،محمد رضای شجریان،مسعود کیمیایی،حتا حاج منصور ارضی،شخصیت های سیاسی نیستند.اگر موضع سیاسی گرفتند،موضعی دارند غیر تخصصی.این موضع شان اصالتا قابل نقد نیست.
*قسمت سخت تر جای دیگری بود…دنده ات نرم،هوس سفر ماجراجویانه کرده ای،یکه بلند شو برو دیگر!اهل وعیال را کجا می بری؟بچه ی یک و نیم ساله چه گناهی کرده است غیر از همین اضافه ی ابوت و بنوت که شده است فرزند شخص شخیص جناب عالی؟
*سرش را کجکی طرف من می گیرد واشاره می کند به هم سرِ هم سفر،با لحنی تند و لهجه ای ناشناس:این سیاه سر را بفرست به آن اتاق تا پیرزال تلاشی بکند.بَکسِ کَلان را هم بگذار پایین،بایستی تلاشی شود…
*”رخ نمی دهد” را به جای “آنتن نمی دهد”در گوشی ضبط می کنم.
* هر افغانی 20 تومان است یعنی هر دلار 50 افغانی است.از آن طرف پول ایرانی هم رایج است.بسیار رایج تر حتا از پول افغانی یا دلار.
*یادم نیست در کدام مقاله خوانده ام که یکی از عددهای توسعه یافته گی جوامع،فاصله ی دونفر آدم موقع مکالمه به سانتی متر است.هر چه فاصله بیش تر،توسعه یافتگی بالاتر.
*چیزی که عجیب و غریب است،یکی استفاده ی گاه و بی گاه از سلول های فتوولتاییک خورشیدی چینی است برای تولید برق که دو چیز رانشان می دهد.هم قیمت واقعی برق را و هم هم مرز بودن افغانستان و چین را…دیگری هم دیش های ماه واره است…
...
=======================================
502
من زنده ام:مظلومیت چشم های این نوجوان، نشان از مظلومیت تاریخی ملت ما دارد
http://www.manzendeham.ir/news.aspx?id=499
خلبان بهنام شفیعی-دی93
همان شب خرید ... شروع کردم به خواندن. من باب عادت از پشت جلد ... مفاهیم انتزاعی کالسکه و «سنگ ریزه در کاسه مغز» مرا کنجکاوانه به فصل های اولیه کتاب کشاند و درست 3 روز بعد کتاب تمام شد. یادم آمد آخرین کتابی که اینگونه «ام پی تری وار» خواندم، 3 سال پیش بود؛ «جانستان کابلستان». آن نیز کتابی بود در خور تقدیر و توجه.
=======================================
501
کتاب آزادی: جانستان کابلستان
http://ketabeazadi.blog.ir/1393/09/26/%D8%AC%D8%A7%D9%86%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%DA%A9%D8%A7%D8%A8%D9%84%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86
علی عسگری-آذر93
جانستان کابلستان روایت زیبایی است از سفر رضا امیر خانی به افغانستان. کتاب مشتمل بر نه فصل که فصل اول به شرح سعود نویسنده به قله ی دماوند است اما هشت فصل دیگر هر کدام قسمتی از سفرنامه ی آقای امیر خانی را به افغانستان تشکیل می دهد. کتاب مجموعه ای است از اتفاقات هیجان انگیز و جذاب که دور نمای تقریبا جامعی را از وضعیت فرهنگی،سیاسی و اقتصادی شهر های افغانستان در اختیار خواننده قرار می دهد. از نکات مثبت کتاب تلفیق مطالب با عکس های مرتبط است که این امر به ایجاد تصویر کاملی از موضوع در ذهن مخاطب بسیار کمک می کند . کتاب سرشار است از توصیفات طبیعی که گاهی نیز با درون مایه طنز خود خواننده را به خواندن ادامه ی مطلب تشویق می کند از دیگر نقاط قوت کتاب به کار بردن اصطلاحات عامیانه مردم افغان جهت آشنایی بیشتر مخاطب با زبان این مردم و برسی معضلات اجتماعی و دادن راهکار برای حل آنهاست . شیوه نگارش کتاب از لحاظ دستوری بسیار متفاوت با دستور زبان رایج است اما از این نکته با توجه به جمله ی ابتدایی شخص نویسنده می شود گذشت :رسم الخط این کتاب منطبق با دیدگاه مولف است.
در همين رابطه :
.آن چه در وب راجع به جانستان کابلستان نوشتهاند(25) رسالت امیرخانی چیست497+خرید ایبوک جانستان کابلستان در فیدیبو(امن باشد انشاءالله)492+از سیستان تا کابلستان در روزنامه مردمسالاری487
.آن چه در وب راجع به جانستان کابلستان نوشتهاند(24) امیرخانی در افغانستان479+خواجه غلتان477+چرا افغانستان مشکل دارد؟476+جانستان کابلستان غافلگیرم کرد472+گفتوگو با جناب محسن اسلام زاده467+به جدم کشش داشت465
.آن چه در وب راجع به جانستان کابلستان نوشتهاند(23) #457 +محبت جناب ابوطالب مظفری به جانستان457+سفرنامهای به افغانستان و تاجیکستان456+جدل شما یعنی ذبح ما در لبنان454+نشست دانشجویان افغانستانی و رضاامیرخانی453+کسی یکتنه بتواند کدورتهای دو ملت سابقا یکی را برطرف کند450+انتخاباتیات بهترین فصل کتاب بود447+جانستان به جانم نشست442
.آن چه در وب راجع به جانستان کابلستان نوشتهاند(22) رضا امیرخانی ها سفیران واقعی انقلاب437+معشوقه به عاریت ندادهست کسی!436+جانستان روی آمازون435+بیگانهستیزی یا غریبنوازی؟432+یک مسجد النبی در مشهد و جانستان(مطلبی خواندنی در روزنامه خراسان)431+آنچه مفر است...430+ایرج میلانی مستندساز و در ستایش سفر بیبرنامه428+جواب جوانمردی427+علی داره میگه هل من ناصر شما میری دماوند خوش میگذرانی؟!423+سال 90 و خاطره خوش جانستان422
.آن چه در وب راجع به جانستان کابلستان نوشتهاند(21) +افغانستان، یکی از ده کشور419+انتقاد جناب کاظمی از نستعلیق ناپختهی مشهور به افغانستانی418+نگاهم تعدیل شد409+افغانستان را ندیده برایش فیلم میسازند404
.آن چه در وب راجع به جانستان کابلستان نوشتهاند(20) اهمیت بالای دربی در افغانستان399+ادامه چکر در ولایت جنرالها اثر جناب محمدحسین جعفریان397+تکذیب رسمی سایت ارمیا در موردِ مطلبی در شرح رفتارِ مردمِ شهرِ تبریز در جانستان کابلستان394+اغلاط جانستان به قلم جناب غلام حیدر رضوانی، موتروان نه موترران، کوته سنگی نه کتل... و391+روزنامه اعتماد و دربهدریهای فارسی دری388+خواندن این کتاب یک پیشنهاد نیست، یک توصیه است386+یاد جانستان میافتم و از رفتارهام بدم میآد384+جایزه جلال و جانستان381
. آن چه در وب راجع به جانستان کابلستان نوشتهاند(19) +رمان بهز سفرنامه است377+افغانی فحش نیست، برادر است375+یکی از 14 اثر مناسب برای نوجوانان371+اگر افسار مملکت را بدهیم دست جاه طلبی چهار نفر قدرت طلب بی فرهنگ سیاسی...370+جعفریان و افغانستان368+از آمودریا تا آمازون
.آن چه در وب راجع به جانستان کابلستان نوشتهاند(18) +ذهن رضاامیرخانی درگیر فضاهای سنتی بسته است349+چرا امیرخانی رتبه ی سه رقمیِ فرزندش را تضمین کرده است؟ 347+رضا معصوم که نیست!+سفارت افغانستان پول داده است برای نگارش جانستان342+تصوری درست از افغانستان341
. آن چه در وب راجع به جانستان کابلستان نوشتهاند(17) +انگار جانستان پیش زمینهای باشد برای قیدار+آنچه باعث میشود همسایهی شرقی کتابهای ما را بپسندد+اصلا رضا امیرخانی کیست؟+ما مردم قدر یکدیگر را بدانیم...+جناب مجید عزیزی و آریانایی که باید از نو شناخت
. آن چه در وب راجع به جانستان کابلستان نوشتهاند(16) +جانستان بهتر از قیدار جوانمردی را نشان میدهد+به گزارش یک زبانشناس عجب جانی دارد جانستان+محمدکاظم کاظمی: شعر مهمترین پیوند ماست+خبرگزاری فارس و اگر کسی روزی تا هرات هم رفت و برگشت و کتابی، سفرنامهای یا گزارشی نوشت جای بقیه را نمیگیرد+پیشنهاد جناب علی چنگیزی برای خواندن جانستان+
. آن چه در وب راجع به جانستان کابلستان نوشتهاند(15)+رایزن افغانستان در ایران، جانستان را موجب تغییر نگاه دانست+رضاامیرخانی سیاسی نیست، اما سیاسینویس هست!+تکذیب تیتر و استناد به کتاب در خبر امیرخانی و شرم از ایرانی بودن!
. آن چه در وب راجع به جانستان کابلستان نوشتهاند(14)
. آن چه در وب راجع به جانستان کابلستان نوشتهاند(13)
. آن چه در وب راجع به جانستان کابلستان نوشتهاند(12)
. آن چه در وب راجع به جانستان کابلستان نوشتهاند(11)
.آن چه در وب راجع به جانستان کابلستان نوشتهاند(10)
. آن چه در وب راجع به جانستان کابلستان نوشتهاند(9)
. آن چه در وب راجع به جانستان کابلستان نوشتهاند(8)
. آن چه در وب راجع به جانستان کابلستان نوشتهاند(7)
. آن چه در وب راجع به جانستان کابلستان نوشتهاند(6)
. آن چه در وب راجع به جانستان کابلستان نوشتهاند(5)
. آن چه در وب راجع به جانستان کابلستان نوشتهاند(4)
. آن چه در وب راجع به جانستان کابلستان نوشتهاند(3)
. آن چه در وب راجع به جانستان کابلستان نوشتهاند(2)
. آن چه در وب راجع به جانستان کابلستان نوشتهاند(1)
|