جهت سهولت دسترسي كاربران، هر بیست مطلب مرتبط در يك صفحه ذخيره خواهند شد. براي
ديدن 1020 نظر قبلي به لينكهاي پايين صفحه مراجعه فرماييد.
======================================
۱۰۴۳
خبرگزاری فارس: میرشکاک: نمیتوان رمان نویس از خارج وارد کرد
http://www.farsnews.com/13961125001803
...-بهمن۹۶
میرشکاک در این نشست اظهار داشت: اولین بار است قزوه را به صورت ششدانگ قبول میکنم نه به عنوان شاعر بلکه به عنوان فردی که باری را از دوش من برداشته است. من میخواستم خودم دست به قلم بشوم و درباره فضای پیش از انقلاب رمان بنویسم که دیدم کاظم مزینانی دست به قلم برد و خیالم راحت شد، پس از آن دغدغه داشتم اگر از بسیجی و انقلابی هویت سرزمیناش گرفته شود و مثلا آمریکاییزه شود چه میکند، دیدم رضا امیرخانی بیوطن را نوشت، اما همیشه میخواستم یکی درباره بعد از انقلاب و حال و هوای امروز و انسان حال بنویسد که دیدم قزوه دست به کار شد و به جد یکی از بهترین رمانهای بعد از انقلاب را خلق کرد.
...
این شاعر با اشاره به این سخن که مزینانی، امیرخانی و قزوه سه شاعری هستند که رمان نوشتهاند، باقی شاعران هم اگر بنویسند من قول میدهم آثارشان را بخوانم، اظهار داشت: حیرتانگیز این است که امیدوارم این رمان خواننده پیدا کند، خیلیها را به اندیشیدن از مسائل جزئی و کلی آسودهخاطر خواهد کرد. محال است فردی بدون اندیشیدن به وجوه مختلف چنین مطالبی برسد و آن را مکتوب کند. در عالم قصهنویسی، کوتهبینی حاکم است، همچون شعر و سایر هنرها، اما من کتاب را قضاوت میکنم نه نویسنده را.
...
وی افزود: جامعه ما کتابخوان بود، اما کتابی که آئینگی در برابر آحاد جامعه داشته باشد نبود. این پرسش مهم است که چرا کارهای مزینانی و امیرخانی خواننده دارند؟ و پاسخ اینکه اولین بار است نویسندگانی دست به قلم میشوند که خواسته نخواسته این هویت ایرانی در کاراکترهایشان وجود دارد.
وی با بیان اینکه پس از خواندن رمان برادر انگلستان از آن لذت بردم افزود: اولین باری است که کار بچهمسلمانی را میخوانم و لذت میبرم. کاظم مزینانی، رضا امیرخانی و علیرضا قزوه زبان فارسی را خوب بلدند.
...
هادی خورشاهیان در ادامه این نشست گفت:اینکه بیان میشود رمان نباید موضع داشته باشد، اشتباه است. شاهد بودیم که صف طولانی برای تازهترین اثر رضا امیرخانی تشکیل شد، چقدر حرکت خوبی بود، اما برخی موضع گرفتند و گفتند اینها عامهپسندهای مذهبی هستند، اما موضوع این است مردم امروز به کار مذهبی علاقه نشان میدهند، ما سرباز نظام هستیم اما سربازی که انتقاد هم دارد و میتواند داشته باشد.
======================================
۱۰۴۲
تلاجن
http://talajen.blog.ir/1391/11/21/%D8%B4%D8%B9%D8%A7%D8%B1%DB%8C-%D8%B4%D8%AF
مهتاب-اسفند۹۱
شنبه, ۲۱ بهمن ۱۳۹۱، ۱۰:۱۱ ق.ظ
نکته ی 1:به هیچ کس ربطی ندارد که "بیوتن" 87 چاپ شده و من الان دارم در باره اش می نویسم؛حتا به خودم...
نکته ی 2:جناب "رضای امیرخانی" حالا دیگر بخاهیم یا نخاهیم،بپذیریم یا نپذیریم،دوست و قبول داشته باشیم یا نداشته باشیم؛یکی از قله های مرتفع ادبیات ایران و شاید مرتفع ترین قله بعد از انقلاب است؛نه فقط به خاطر آثار داستانی و رمان ها که به خاطر به روز بودن،هوشمندی ،بومی بودن و به موقع و به اندازه حرف زدنشان.
نکته ی 3:هیچ کدام از کتاب های جناب امیرخانی به اندازه "بیوتن" اعصابم را به هم نریخت و هیچ کدام را به اندازه ی "بیوتن" نخانده ام.
نکته ی 4:دوست داشتنی ترین شخصیت "بیوتن" برای من قطعن "خشی" است.این قطعن را می نویسم تا بدانید قرار است نوشته ی چه جور آدمی را درباره "بیوتن" بخانید.
نکته ی 5:نقد نمی نویسم ؛ که نه عرضه اش را دارم و نه دانشش را.چند کلمه ای می نویسم از افکاری که مدام به کله ام می خورند و درد دارد.می نویسم تا از دستشان راحت شوم.
نکته ی 7:ارمیا شباهت زیادی به جناب امیرخانی دارد.از دانشگاه صنعتی بوعلی که به گمانم به راحتی می تواند همان صنعتی شریف باشد تا تولدش که 17 می است و منطبق بر سالروز تولد خود جناب امیرخانی که 27 اردیبهشت است...- این هم نیم نگاه هرمونتیکی به ارمیا؛پیشکش آستان مقدس حضرت "خشی" -...
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
"بیوتن " را 88 خاندم. حرصم را در آورد البته.یادم هست 5-6 بار وسط خاندنش حوصله ام سر رفت،کتاب را بستم و گذاشتم کنار و باز دوباره چند وقت بعد رفتم سراغش.
"بیوتن"البته به خودی خود جذابیتی برایم نداشت،ولی این که ادامه ی "ارمیا "بود جالبش می کرد.جناب امیرخانی که به گفته ی خودش، خود را موظف به روایت دین داری در دنیای مدرن می داند،"بیوتن"را که روایت خمودگی و خستگی یک دین دار در مدرن ترین کشور این دنیاست،بعد از سفر دوساله اش به آمریکا در سال های 79 و 80 نوشته است.این که آیا این سفر معلول نوشتن این رمان است یا بلعکس را نه می دانم و نه برایم اهمیتی دارد.آن چه که مهم است به نظر من برخورد ارمیای خسته و بی حوصله با آدم هایی سرحال و خجسته است.ارمیایی که از فضای اجتماعی و سیاسی ایران فرار کرده به آمریکا.چرا؟برای تنوع.برای زندگی.به خاطر شخصیت مسخره ای مثل آرمیتا.به خاطر در رفتن از هوای همیشه و به شدت شعار زده ی سیاست و فرهنگ و جامعه ی ایران.یا اصلن برای دیدن آسمان خراش های نیویورک.چه اهمیتی دارد و چه فرقی می کند؟به نظرم کل بافت و محتوا و ساختار داستان طوری تنظیم شده که مخاطب وادار می شود همین جواب را به خودش بدهد.البته تا جایی که این سوالات درباره ی مسائل بی اهمیتی مثل علت بیرون آمدن ارمیا از شرکت اجاره ی لیموزین باشد،واضح است که به جایی بر نمی خورد؛اما وقتی پای موضوعات مهم تری مثل ازدواج با آرمیتا در میان باشد،این مسئله اتفاقن به بافت قصه آسیب می زند.
برای مخاطب - دین دار و بی دینش فرقی نمی کند- به هر حال مهم است که چرا ارمیا این شکلی است و چرا مطلقن تکلیفش با خودش معلوم نیست.نویسنده ولی بی توجه به این نیاز مخاطب، قصه را ادامه می دهد و دلایل با نمکی هم می آورد-مثل ابعاد معماری ازدواج ارمیا و آرمیتا و شیخ صنعان و دختر ترسا و شیرین ارمنی و فرهاد و ...-که البته به لحن خود جناب امیرخانی واقعن "لا یتچسبک! "است. علت ازدواج ارمیا با آرمیتا قطعن فقط یک چیز است و آن این که امیرخانی نمی خاسته داستانش " شعاری " شود. و این برای مخاطبی که در جو به شدت شعار زده ی ایران دارد نفس می کشد، بسیار دوست داشتنی می تواند باشد و هست و واقعیتش را بخاهید اصلن خود من اگر ارمیا با یک دختر متشرع مذهبی ولو ساکن آمریکا ازدواج می کرد شاید دیگر باقی داستان را نمی خاندم.واقعیت این است که این تضاد بین ارمیا و آرمیتا داستان را جذاب تر می کند.رفتن ارمیا به آمریکا،شخصیت دوست داشتنی "خشی"-که بر خلاف ارمیا کاملن تکلیفش با خودش معلوم است؛ولو گاهی حال آدم را با حساب کتاب هاش به هم بزند- و همین طور آشنائیش با دنیای گسترده ای از آدم های متفاوت که هیچ شباهتی به او ندارند،همه ی کوفتگی هایش،همه ی داشته ها و نداشته هایش و برخورد ناگزیرش با فرهنگ جدیدی که در کش می کند اما نمی تواند یا نمی خاهد حتا به اندازه ی نصیحتی یا صحبتی حتا با آرمیتا ، آن ر ا تغییر دهد،داستان را محکم پیش می برد.چشم و گوش بسته ی ارمیا و روزه ی سکوتی که خاسته یا ناخاسته در قبال انتقاد ها یا حتی توهین ها به مقدساتش و فرهنگی که باآن بزرگ شده ،گرفته است،مخاطب را هم مشتاق می کند و هم عصبی و تقریبن تا پایان داستان هم او را در همین حس و حال نگه می دارد.
ارمیای "بیوتن" خیلی خسته تر از ارمیای " ارمیا "است.حتا خیلی مجروح تر است.یعنی امید و عشق و ایمان ارمیا در خود کتاب "ارمیا"در گیرو دار موضوع پر مخاطره ای مثل جنگ،قبل یا بعد از شهادت دوستش مصطفا یا بعد از آن در زمان رحلت امام،خیلی پررنگ تر و عمیق تر است تا هدفی که در این زندگی بعد از جنگش باید داشته باشد احتمالن و ندارد.نه در ایران،نه در آمریکا و نه احتمالن در هیچ کجای دیگری از این دنیا.چیزی یا شاید چیز هایی در وجود این ارمیا از بین رفته یا شاید فاصله ی آن چه می بیند با آن چه می خاهد ببیند، آن قدر زیاد و عمیق است که دیگر از همه چیزخسته شده است.در ایران از ادای آزادی را در آوردن و در آمریکا از ادای دموکراسی را در آوردن.
در ایران از بی سلیقگی و شعار زدگی و در آمریکا از بی تفاوتی و پول زدگی.
در ایران از آدم هایی که می شناسد و در آمریکا از آن هایی که بینشان غریب است.
اما خستگی ارمیا یک خستگی عادی نیست؛چون او اصلن دنبال خستگی در کردن نیست،بر عکس، می رود آمریکا تا خسته تر شود، اما تغییر زبان،زمان،مکان و آدم ها هیچ کدام شرایط را برای او ذره ای عوض نمی کند و همین باعث می شود که حس کنی هیچ تفاوتی نیست حتا بین زنده بودن و نبودنش.چون ارمیا تقریبن هیچ تاثیر + یا – اجتماعی ندارد؛نه روی خودش نه روی باقی آدم ها.از همه ی ایمان و اعتقاد و آرمان و عقیده اش فقط مانده " مسئولیت توزیع گوشت حلال" از مزرعه ی" اندی و پسران" به تک و توک خانواده ها و فروشگاه های مسلمان در نیویورک و همین.
از طرفی برخورد ارمیا با زندگی جدید و آدم های تازه در آمریکا باعث می شود تا خیلی حرف ها داشته باشد برای گفتن،اما هیچ کدام را نمی گوید.مدام تکرار می کند که باید حرف بزند؛اما این کار را نمی کند.چرا؟چون شعاری می شود؛ و این همان مستحب موکدی است که واجب های زیادی در "بیوتن" قربا نی اش می شوند- و قبل تر نوشتم که با اصلش، کاملن و به شدت موافقم-...از هیچ کدام از اعتقاداتش دفاع نمی کند؛حتا از" سلام بر حسین" بعد آب خوردنش .نه برای این که نمی تواند یا نمی خاهد بلکه به این خاطر که شعاری می شود...می رود دیسکو به بهانه ای ؛ قطعن نه برای کیف و لذت و رقص و...برای این که اگر آن شب همراه جانی و میان دار نمی رفت دیسکو شعاری می شد.حتا اگر درباره ی هر چیزی که آزارش می دهد با آرمیتا حرف بزند باز هم شعاری می شود و برای همین حتا در همان یکی دوباری هم که با هم حرف می زنند فقط یک مشت پرت و پلا می گوید.این تلاش برای شعار ندادن باعث شده نویسنده، مصطفا ی ارمیا را به کل رها کند و این بار از رفقای ارمیا از سهراب بنویسد که از گردان لات ها بوده است و طبیعی است که کمک می کند که میزان شعار زدگی داستان به حداقل برسد.این ها البته هر گز ضعف نیست؛هم داستان را جذاب تر می کند،هم طیف گستر ده تری از مخاطب را جذب کتاب می کند و هم به هر حال پیام های مستقیم و غیر مستقیم شخصیت ها و داستان را مخاطب-هر کسی که باشد-راحت تر می پذیرد.اما...
اما یک اشکال بزرگ در این شیوه وجود دارد و آن این که دنیای اطراف ارمیا در مقابل خستگی و بی حوصلگی و بعضن وادادگی ارمیا بسیار سخاوتمندانه با او تا می کند.در اوج هر کدام از بیچارگی هایی که خودش برای خودش درست کرده سهراب به دادش می رسد.با همه حواس پرتیش درباره نیمه شعبانش و شب قدرش یک هو می بینیم ستون نور از سرش به آسمان می رود.در نهایت خمودگی و بی عاریش سهراب از راه می رسد و "البلاؤ للولا"را در گوشش می خاند.بی هیچ دلیل پذیرفتنی ای سیلورمن ها با او ارتباط پیدا می کنند.سیلور من "جی اف کی" که بمب هم تکانش نمی دهد ، به خاطر ارمیا عرض سالن را می دود.دیگری برایش دست تکان می دهد،آن رد نک در سفر لاس وگاس با او رفیق می شود...
مهم نیست البته...اما اگر قرار است ارمیا ول بچرخد،در هر حرامی تا مرز انجام دادنش جلو برود و قرار است داستان هم شعاری نباشد و نشود؛پس این قسمت ها بدجوری اضافی اند و بدجوری توی ذوق می زنند...ارمیا بیش از استحقاقش توجه و کمک نصیبش می شود و نویسنده هر چه قدر که واقعیات را سرو ته کند یا در هم و جا به جا بنویسد این قدر باید سرش توی حساب باشد که ارمیا را مثل یک قدیس تصویر نکند...قدیسی که نمی خاهد شعار بدهد و ناچار باید تا دو قدمی ترک نمازش و قمار و خوردن شراب جلو برود...
اما باز هم این ها همه ی مشکل نیست،حتا تا این جا هم می شود داستان را هم دوست داشت و هم پذیرفت،مشکل اصلی از وقتی پیدایش می شود که سوزی گم می شود در داستان و ارمیا دستگیر می شود و دادگاهی علم می کنند برای محاکمه اش...فقط یک بار دیگر آن صفحه ی دادگاه را بخانید و واقعن ببینید چه قدر باید در شعار دادن یا ندادن بی سلیقگی به خرج داد تا آن جملات را از زبان ارمیا به حاج مهدی نوشت و آن عبارت"البلاؤ للولا" را در جواب داد و فریاد جانی؟
جناب امیرخانی ! پایان داستان و دستگیر شدن ارمیا برای موضوع حقیری مثل خودکشی سوزی چه ارتباطی دارد با سید ا لشهدا و خیل وحشی و حرامی؟اکسیری که در ماجرای کربلا هست که آن را جاودانه کرده دفاع از حق است و زیر بار ظلم نرفتن و پای عقیده ایستادن ولو به قیمت جان ودفاع از حیثیت و شرف نوع انسان و پایمردی در توحید و...همه ی آن چه بسیار بسیار هم بهتر از من می دانید و هم می توانید بنویسید،اما آیا حیف نبود ارمیای شما چنین پوچ و بی معنا و بی تناسب به پایان برسد؟آن هم ارمیایی که شما در اوج فلاکت و خمودگی باز هم از او یک آدم مقدس-با مختصاتی که این تقدس در دنیای مدرن دارد-تصویر می کنید؟
جناب امیرخانی! نمی گویم الگو،اما نماد یک آدم دردمند بود این ارمیا،از آن آدم هایی که "به بیداری دچارند".مگر چند نویسنده ی دیگر در این ملک داریم که آدم هایی این چنینی را تصویر کند که شما این گونه عجیب و غیر قابل قبول با این آدم و با ذهن مخاطب-تاکید می کنم،هر جنس مخاطبی- تا می کنید؟
برای یک ذهن بدبین حتا غیر مذهبی هم به گمانم حتا بخش های محدود کاملن شعاری "بیوتن" به مراتب جذاب تر است تا پایان غیرقابل فهمی که حتا شاید همان ذهن بدبین ضد مذهبی هم با توجه به پخته شدن نسبی اش در طول داستان انتظار نوع دیگرش را می کشید...
اما...
با وجود همه ی این حرف ها و حرف های دیگری که مانده و ننوشته ام،حقیقت این است که الان اگر بنا باشد با آدم دیگری که با هم π رادیان اختلاف فاز داریم حرف بزنم یا هدیه ای بدهم و بنا به هر دلیلی قرار باشد این هدیه کتاب باشد،هیچ گزینه ای مهم تر و مفید تر از "بیوتن"به ذهنم نمی رسد...
این را از ته دلم می گویم که خداوند حفظ کند قلم جناب امیرخانی را برای ما و کاش این قلم نویدی باشد برای نویسنده هایی بزرگ تر و کارهایی جذاب تر در ادبیات ایران...
======================================
1041
الف یا: «رضا امیرخانی؛ میهمان ویژه»
مستندنگاری حلقهی داستانی غفارزادگان بنیاد شعر و ادبیات داستانی ایرانیان
http://alefyaa.ir/1395/10/05/%D8%B1%D8%B6%D8%A7-%D8%A7%D9%85%DB%8C%D8%B1%D8%AE%D8%A7%D9%86%DB%8C%D8%9B-%D9%85%DB%8C%D9%87%D9%85%D8%A7%D9%86-%D9%88%DB%8C%DA%98%D9%87/
محسن باقری-دی95
ساعت ۹:۲۰ است و قرار است رضا امیرخانی بیاید. زاهدی مطلق دارد بچهها را سبکسنگین میکند که اصلاً چقدر رضا را میشناسند و چه کتابهایی ازش خواندهاند. یکی میگوید شش تا، یکی چهار تا، یکی سه تا و یکی یکی. سه ـ چهار نفر هم دست بلند میکنند که «هیچی». بیوتن او دست یکی از بچههاست. زاهدی دنبال این است که بچهها چه چیزی از امیرخانی میدانند و چه چیزی نمیدانند، چیزهایی را که میدانند دیگر در کلاس تکرار نکنند تا وقت خودشان سر هیچوپوچ گرفته نشود. مثل اینکه بچهها «رضا» را میشناسند، خوب هم میشناسند.
ساعت از ۱۰ گذشته بود و بچهها ساعت گردِ سازمانیِ چسبیده به دیوار را نگاه میکردند. زاهدی دارد به بچهها مشورت میدهد که «از رضا تکنیک و اینجور چیزهایی را که توی کتابهای آموزشی هم میتوانید پیدا کنید نپرسید. سعی کنید چیزهایی بپرسید که به فوت کوزهگریاش ربط داشته باشد. به هر حال، این آدم برای نوشتن سفر کرده، افغانستان و آمریکا و خیلی جاهای دیگر رفته. سعی کنید از نویسندهها ’شگردها‘ را بگیرید.» و آنقدر گفت و گفت و بچهها را داغ کرد که یکی از بچهها با حالت استیصال از زاهدی پرسید: «آقای زاهدی، به نظر شما چه سؤالی از آقای امیرخانی بکنیم که فرصت را از دست نداده باشیم؟» بچهها کمی استرس پیدا کرده بودند. از حرفهای آقای زاهدی معلوم بود که دارند سعی میکنند سؤالات خاصشان را پیدا و مطرح کنند تا یکی از «فوتها»ی امیرخانی را بفهمند. حالا دیگر زاهدی شروع کرده بود به گفتن از «احمد دهقان»: «آقای دهقان گنج غریبی است. از فروردین ۶۱ رفته جنگ، تا آخرین روز تمام عملیاتهای مهم را بوده». همین تکجمله برای بچههایی که هر کدام در کف تجربههای زندگی بودند کافی بود تا بفهمند این همه سال توی شرایط و جغرافیای دراماتیک بودن چقدر به نفع داستاننویسهاست. زاهدی میگفت: «اگر از احمد دهقان بپرسید شخصیتپردازی داستانم خوب شده یا نه، به نظرم وقت خودتان را تلف کردهاید. تجربههاش را ازش بکشید بیرون». باز برگشت روی امیرخانی که «امیرخانی تنها کسی بوده که دانشگاه شریف او را میفرستاده شانگهای تا گزارش اقتصادی از آنجا براشان بنویسد. خود همین تجربه ببینید چقدر خفن بوده و هست.» و برمیگشت به احمد دهقان که «خاطرات عجیبوغریبی از جنگ دارد. اگر شما یک دعوای خیابانی را ربع ساعت تماشا کنید، چقدر ملات برای نوشتن دارید، حالا حساب کنید هشت سال جنگ را. احمد دهقان متخصص تبدیل خاطرات به داستان است. این چیزی است که میشود حسابی ازش یاد گرفت». داشت میرفت سراغ امیرخانی که گوشیاش زنگ خورد: امیرخانی بود. عذرخواهی کرد و گفت نیم ساعتی دیرتر میرسد. چند تایی از بچهها نفس راحتی کشیدند از اینکه چند دقیقهای بیشتر وقت دارند که بشنوند و فکر کنند چه از او بپرسند که بهدردشان بخورد. رفتوبرگشتهای پینگپنگی ابراهیم زاهدی بالأخره به تور تماس تلفنی امیرخانی خورده بود و بچهها شروع کردند به داستانخوانی. یکی از بچهها شروع کرد به خواندن داستانی دربارهی سربازی که سرِ پست توهم زده و رو به خلیج فارس ایستاده. اسمش را گذاشته بود در امتداد روز که یحتمل به زعم خودش، قرینهای بود برای در امتداد شب صیاد که رضا امیرخانی با پرادوی مشکی از راه رسید، پارک کرد و آمد داخل. بچهها بلند شدند و براندازش میکردند که… این داستان ادامه دارد.
======================================
1040
قدس: فرزند جلال
http://sahebkhabar.ir/news/13115199/%D9%81%D8%B1%D8%B2%D9%86%D8%AF-%D8%AC%D9%84%D8%A7%D9%84
مجید تربتزاده-خرداد95
قدس آنلاین/ مجید تربت زاده : پای نوشتن از «رضا امیرخانی» مدتی «هنگ» کردم. اصولاً سیستم عامل من اینجوری است که در برخورد با موارد سنگین و پیچیده، زه میزند! نه اینکه بهانه از او نوشتن را پیدا نکنم- مدتی پیش اعلام کرد دارد رمان جدیدش با نام «ر ه ش» را آماده میکند- مانده ام چطور از نویسنده ای که اهل متفاوت نویسی است و هر از چندی با کتابهایش، بازار نشر، جشنوارهها، جایزههای ادبی و مخاطبانش را ذوقمرگ میکند، بنویسم؟
همینطور در عالم «هنگ» ماندهام، با چه سبکی بنویسم و چکار کنم که شمای خواننده تا ته مطلب را همراه من بیایید؟
حدس بزنید
سال 88،مراسم اختتامیه نهمین دوره کتاب سال «شهید غنی پور» نام رضا امیرخانی را خواندند برای «بیوتن» که بهترین رمان بخش بزرگسال شده بود. رفت روی سن،لوح تقدیر را گرفت اما سکهها را نه! یکی دو جمله هم بیشتر نگفت: ...هیچ جایزه ای برای من بهتر از این جایزه نبود. به خاطر شهدا و به خاطر این جشنواره،لوح تقدیر را با افتخار قبول میکنم و سکهها را نمی پذیرم...رفتارش هم مثل رمانش همه را شگفت زده کرد. اگر از ماجرا خبر نداشتید و حالا کنجکاو شده اید دلیل این کار رضا امیر خانی را بدانید متأسفانه با ید تا آخر مطلب صبر کنید. تا آن موقع برای اینکه حوصلهتان سر نرود میتوانید هزار جور حدس در باره نویسنده ای که مخالفانش او را به شکم سیری، پولداری و حتی مخالفت با آرمانهای انقلاب وشهدا هم متهم کرده اند،بزنید.
ب بسم الله
ب بسم الله نویسندگی امیرخانی شاید برگردد به دوران دبستانی بودن که به خودش آمد و دید دارد روزنامه دیواریهای مدرسه را مینویسد و فهمید که نوشتن را بلد است؛ البته بلد بودن توفیر دارد با علاقه . چون آن روزها همه عشق و علاقه اش این بود که در آینده بتواند چلوکبابی باز کند! رؤیای نویسنده شدن از 15 سالگی آمد سراغش که «سووشون» سیمین دانشور را خواند و با خودش قول و قرار گذاشت که «من باید نویسنده بشوم»! سر قولش ماند با این توضیح که حس نویسندگی و شاعری با هم آمد سراغش تا جایی که آن اوایل جدی جدی داشت شاعر میشد. اطرافیانی که او و قلمش را میشناختند انگار بدشان نمیآمد که مهندس رضا امیر خانی، دانش آموخته رشته مکانیک دانشگاه صنعتی شریف، فرزند کارخانه دار تهرانی – محمد علی امیرخانی- پای ثابت شبهای شعر دبیرستان علامه حلی و بچه مسجدی اهل قلم، شاعر هم بشود.برای همین هم خیلیهاشان پا را در یک کفش کرده بودند که: «شاعری ات بهتر است از داستان نویسی ات». با این همه چهار سال پیش رضا امیرخانی در باره کنار گذاشتن یکباره شعر گفت: «احساس کردم دیگر خلاقیتی در شعر ندارم. مثل حس پیر شدن ناگهانی. شاید تغییر فضاهای سیاسی هم در این ماجرا بی تأثیر نبود... استفاده سطحی و سیاسی از شعرهمه ما را از شعر منزجر کرد و شعر تمام شد! امروز همین نگرانی را در مورد داستان دارم»!
بیایید بشماریم
بگذارید بشمارم...یک...دو...سه...چهار...یازده...بله حدود یازده داستان و کتاب تا امروز از او منتشر شده است. اول از همه «ارمیا» که نام امیر خانی را سال 74 سر زبانها انداخت تا «بیوتن» و «جانستان کابلستان» و آخر از همه «قیدار» که اوج هنرنمایی امیر خانی هم هست.دو سه تا جایزه ای که برده و همین تعداد هم مسؤولیت سایت و ریاست انجمن قلم و عضو شورای سیاستگذاری نمایشگاه کتاب و ... . اگر فکر میکنید برای یک نویسنده چهل و چند ساله، پرونده پرباری به حساب نمیآید تقصیر خودتان است که شاید از اوضاع داستان نویسی و نشر و ... بی خبر هستید.
رضا امیر خانی در دوره ای به دنیای داستان نویسی و داستان خوانی ایران معرفی شد که به نظر میرسید جای یک رمان نویس خاص از نسل جدید خالی است. «ارمیا» که آمد خیلیها احساس کردند گمشده خودشان را پیدا کردهاند. نثر متفاوت، فضا سازی متفاوت تر و زاویه نگاه امیرخانی به مقوله دفاع مقدس دلیل همه این احساسها بود.
اثر بعدی اش« ناصر ارمنی» اما آن چیزی نبود که امیرخانی و مخاطبانش میخواستند. خود او هم این داستانش را دوست نداشت و بعدها در باره اش گفت:...ناصر ارمنی اشتباهی بود...بی معنی بود ، مثل درس پیش نیاز دانشگاه بود که گذراندنش فایده ای ندارد! با «من او»، امیرخانی نشان داد واقعاً همان کسی است که اهالی داستان مدتهاست منتظرش هستند. ازسال 87 به بعد هم با انتشار 8 اثر دیگر تبدیل شد به نماینده نسل جوان ادبیات معاصر و انقلابی ایران که میگویند تا امروز بیشتر از 600 هزار نسخه از کتابهایش به فروش رفته است.
امیرخانی جایی نوشته بود: داستایوفسکی در جایی گفته بود ما همه از زیر شنل گوگول به در آمدیم... بگذار من اینگونه بگویم که ما همه فرزندان زن زیادی جلالیم، جلالی که به ما آموخت روش روشنفکر ایرانی بودن را.
خلبان امیرخانی
یک چیزهایی را داشت یادم میرفت. اینکه امیر خانی تنها قلمش کمی عجیب و غریب و متفاوت نیست. شاید خودتان حدس زده باشید که خود او و زندگی اش هم همینقدر متفاوت و گاه عجیب و غریب است. مهندسی که از دنیای محاسبات پیچیده علم مکانیک به نویسندگی و شاعری میرسد، در یک شرکت بازرگانی حسابداری میکند، در کارخانه کار میکند، اهل کار تجاری، معلمی کردن و سفر به کشورهای خارجی هم هست و شاید تنها نویسنده ایرانی است که خلبانی هم میکند، حالا حالا میتواند بنویسد و شاید در آثار بعدیاش بازهم علاقهمندانش را غافلگیر کند.
به خاطر همین عجیب و غریب بودن، به جوانان علاقهمند به نویسندگی می گوید: توصیه نپذیر، محفل ادبی نرو، بنویس و منتشر کن، جای خالی زیاد است. به خاطر متفاوت بودنش است که قید سکههای طلا را در جشنواره میزند، بدون اینکه چیزی بگوید. اما چهار سال بعد در مصاحبه ای اشاره میکند که: یکی از عزیزترین بچههای مسجد به من زنگ زد که یکی از حامیان جشنواره تماس گرفته است و گفته برگزیده رمانتان اگر«امیرخانی» است، منتظر قسط پایانی کمکهای من نباشید! من هم جایزه را گفتم بدهند به همان حامیانی که گویا محتاجتر بودند!
======================================
1039
خبرگزاری شبستان: «خوانشی نقادانه از آثار رضا امیرخانی اثر محمد حسن شاهنگی»
http://shabestan.ir/TextVersionDetail/528118
...-اسفند94
به گزارش خبرگزاری شبستان، بیشک، رضا امیرخانی جزئی از هویت ادبی انقلاب اسلامی است. سوزن پرگار این نویسنده پرکار، مرکزیتی به نام اندیشه و دغدغه دارد؛ اندیشهای دغدغهمند و دغدغهای اندیشهورز. او باریبههرجهت سیاهکاری نمیکند. آنجا که احساس میکند باید عزیمت کند، راهی کابلستان میشود، همسفر ارمیا، ته غرب را درمیآورد، همقدم «رهبر» میشود و آنگاه که دیدههایش را ارزشمند یافت، قلم به دست میگیرد و دعوت میکند با او و تجربههای خواندنیاش همراه شویم. او از اخلاق میگوید، موعظه میکند، دین را مقدس میشمارد، انسانیت را میستاید و همه اینها را نه در متنی علمی و تخصصی که در میان سطور رمانها، سفرنامهها و مقالاتش، آرام و دلنشین پیشکش خوانندهاش میکند.
در کنار نقد نویسندگان دگراندیش و آنهایی که با گفتمان انقلاب زاویه دارند، یکی از مهمترین سیاستها با رویکرد ایجابی، ارائه نمونه مناسب به مخاطب است تا با برجستهسازی نمونه موفق و تشریح لایههای فکری نویسنده، دلایل توفیق و تأیید او آشکار شود و همپیشگانش از او الگوبرداری کنند. هدف این مجموعه نیز، در قالب میزگرد، گامبرداشتن در این مسیر دشوار و دراز است.
پس از بررسی ویژگیهای شخصیتی و سبک عمومی نثر امیرخانی، از میان همه آنچه درباره رضا و قلمش گفته یا نوشتهاند، بررسی دو مؤلفه، بیش از همه، در میان تکتک واژگان و آثار وی، ضروری به نظر میرسد: اول اینکه تجربهنگاری در آثار او چه جایگاه و رنگوبویی دارد و دوم اینکه امیرخانی به مقوله سنت و مدرنیته با چه عینکی مینگرد و اساساً رابطه میان این دو را از چه جنسی میداند.
این کتاب، حاصل نشستهای تخصصی صاحبنظران ادبیات اندیشه همچون احمد شاکری، مرحوم حسین عمید، مجید پورولی کلشتری، محمد قاسمیپور، حامد صلاحی، مهدی بوستانی، علیرضا سمیعی، علیرضا فتاح، محمدرضا صادقی، حامد تقیزاده، مرتضی کاردر، سیاوش ایمانی، میثم امیری، محمدقائم خانی، محمد گلرونیا، فردین آرش، رسول پیره و مرضیه آتشیپور است.
این کتاب به قلم محمدحسن شاهنگی با شمارگان500 نسخه، 171 صفحه و قیمت 11000 تومان منتشر شده است.
======================================
1038
اقلیت: جعل رمان
http://aghalliat.com/filam/uploads/2015/04/aghalliat.com-shekl00.pdf
سید محمدجعفر مرتضوي-مرداد89
جعل رمان
بارها به سوالهایی دربارهي چیسیتی و چرایی ادبیات و رمان جواب داده شده است. هر تعریف و بـازتعریفی، از هـر زاویـه و منظري، چه شکلی و ساختی، چون تلاشهاي فرمالیست ها و ساختارگراها و چه مفهومی و بیرونی، چون ایدههاي فمینیسـتی و نویسندگان متعهد، ذهنیت ما را از ادبیات و رمان متحول کرده و در عین حال به پیش برده است. حتـی تعـاریف سیاسـی و مذهبی نیز تا آنجا که تبدیل به ایدئولوژي حاکم نشده اند، در این پیشرفت، با شور انقلابیشـان و بـا دردهـا و آدمهـایی کـه نشان نویسنده و هنرمند دادهاند، گام برداشتهاند. اما هنگامی که این دستهي آخر بر سریر قدرت مینشینند، نتیجهي کار هیچ شبیه دیگر نگاههاي ادبی، که زاییده میشوند، رشد میکننـد، اوج مـیگیرنـد و در هنگامـهي سـقوط مبشـر نگـاهی جدیـد و دگرگون یافتهاند، نیست؛ بلکه جایی در میانهي کودکی و بلوغ اخته میشوند و در ناکامی و نـامرادي ادبـی، دسـت بـر پهنـاي رداي ادبیات میزنند و آنرا تا حضیض ذلت پایین میکشند. اندیشهي حاکم طرفدار یکسانسازي و تودهپروري است و خار چشم این اندیشه، اقلیتها هسـتند. از سـوي دیگـر آبشـخور رمان همین اقلیتها هستند؛ هنر در اندیشهي حاکم شکل نمیگیرد زیرا هنر محتاج خلاقیت است و خلاقیت خصم اندیشـهي حاکم. بذر خلاقیت در سبد اقلیتهایی است که براي زنده ماندن خود را بازسازي مـیکننـد و بـراي نشـان دادن دردهایشـان همیشه به دنبال یافتن درهاي جدیدي هستند. هنر از سبد خلاقیت متولد میشود. اندیشههاي مسلط نمیتوانند فرشتگان هنر را به خدمت بگیرند، زیرا این فرشتگان عادت دارند چیزي را که به دست میگیرند، از همه سوي نشان دهنـد، ضـعفهـایش را بزرگ کنند، با آن لعبتکی براي خندهي دیگران بسازند و در آخر آن را چون نمونهي کاملی از ضعف و نـاتوانی انسـان، عریـان نشان دهند. اندیشهي حاکم از کارگزارانش می خواهد که آن را چون نمونهاي بینقص، ابدي، ازلی، بیتغییـر و طبیعـی نشـان دهند. بارزترین ویژگی قهرمانان رمان، فاصلهي قابل توجهشان از مدلهاي ایدئولوژي حاکم و عقل متعارف اسـت. او تنهـا زنـدگی میکند، در سفر است، روي درخت کاشانه کرده، یهودي یا ارمنی است و بمبارانهایی را دیده که تنها نجات یافتهاش، خـودش بوده است؛ او تبعید میشود، به زندان میرود، عشق را به اشکال مختلف تجربه مـیکنـد و آخـر سـر آنرا نیشـخند مـیکنـد. غریبهاي است که از سرزمینی دور آمده، افکار عجیب خاص خودش را دارد و بیفرزند است، آخرین عضو خانوادهاي اسـت کـه پس از مرگش، بر روي زمین بیوارث میماند، خیانت میکند و به او خیانت میشود، خودکشی میکند؛ عقل متعـارف جامعـه صفات خاصی براي نشان دادن چنین کسانی دارد: اجنبی، غربتی، کافر، فاحشه، خیالاتی، هوسران، ماجراجو، ولگرد، گدا، دیوانه و ... . رمانها توهم بر حق بودن هرآنچه و هرآنکه قدرت حاکم در دستانش است را میزدایند. آنها به ما میآموزند به حاشیهي شهرها خیره شویم و به فکرها و عملهایی که در حاشیهها پرسه میزنند، دقیقتر نگاه کنیم. اندیشههایی که انحرافـی نامیـده میشوند، در رمانها، جان میگیرند، به وسط صحنه میآیند، و سخنگو مییابند؛ صداي داخل زندانها و جويهاي خیابـان از هر صداي دیگري در رمان بهتر شنیده میشود. PDF created with pdfFactory Pro trial version www.pdffactory.com ٢٨ رمان را فقط میتوان با همین قهرمانان و همین اندیشههایی که پیش از خواندن هر رمان، ترسناك و عجیب و غریب به نظر میآیند، بازشناخت. رمانها در بیان همین اندیشههاي به حاشیه رفته و انسانهاي حاشـیهاياش اسـت کـه معنـا مـیشـوند. همانهایند که به او - به رمان- معنا و تعریف دادهاند. حاشیهاي بودن قهرمان و اندیشهي رمان به عنوان بارزترین ویژگی هر رمانی، به خوانندگان رمان این بصیرت را داده تـا بـه سرعت و بی هیچ کمکی رمان را از شبهرمان تشخیص دهند. تاریخ ادبیات نشان می دهد، اثري که بـه عنـوان رمـان در مـدح اندیشهي حاکم و ایدئولوژي غالب هر جامعهاي نوشته شده باشد، به عنوان رمان، یا خوانده نمیشود یا به محض خواندهشـدن فراموش میشود، از آن سو آثاري که بر پایهي بیان وضعیت اقلیتها نگاشته شده باشند، می توانند از سفر قرنها گمنامی، بـه سلامت پا به عرصههاي پرآوازگی و ماندگاري ادبی برسند. با این نگاه، هنر و غیرهنر، ادبیات و غیرادبیات را میتوان شناخت. ناتوانی اندیشهي حاکم از به دست گرفتن توان گسترده و عمیق خلاقیت و فاصلهي ژرفی که قهرمان و اندیشهي رمان از متون تبلیغاتی بازتاب دهندهي ایدئولوژي میگیرد، بـین آنهـا خط تمایز میکشد. این خطوط تمایز گاه آنقدرها روشن نیستند. اندیشهي حاکم که خود را در جبههي هنـر بـی یـار و یـاور دیده، در تلاش است تا غیرهنر را به جاي هنر ضرب بزند. گاه با حربهي تعهدها به پاي او غل و زنجیر می زند، و گاه براي هنر مفهومی در خدمت اندیشهي حاکم میسازد و هر آنچه خارج از این مفهوم و تعریف جعلی از هنر باشد را به شیوه اي از صحنه بیرون میکند. در این هنگام است که هنر سریع بیجان و خشک میشود. می توان با بازتعریف داستانهاي شبهرمان به عمق بیمایگی و ابتذالشان پیبرد. براي مثال قسمتی از یـک رمـان را بررسـی می کنیم: بنیادي در ایران براي بازسازي قطعهي شهداء از سازمانی آمریکایی کمک میخواهد. نتیجهي این همفکري میشـود این تصمیم که استخوانها را از گورها جمع کنند و زیر مجسمهي مردي موتورسـوار دفـن کننـد. در میـان اسـتخوانهـا تنـی پوسیده نشده یافت میشود و این بنیاد و آن سازمان براي اینکه در مسیر کارشان خللی ایجاد نشود، تصمیم میگیرند، جسـد را در اسید بسوزانند. جسد در اسید از بین رفته و مشکل برطرف میشود. در اینجا به سادگی می توان دید که چطور اندیشهي حاکم میکوشد با تغییر موقعیت خـود از موضـع اکثریـت بـه موضـع اقلیت، براي خود در رمان جایی باز کند و خود را در جاي قهرمان رمان بنشاند. اجزاء رابطهاي معکوس با دنیاي بیرون داستان برقرار میکنند. ارزشهایی که اندیشهي حاکم با سواري گرفتن از آنها در دنیاي بیرون خـود را توجیـه مـی کننـد و آنهـا را میتوان چون نشانه و پلاکی براي بازشناسی آن در دنیاي واقعی دانست، در لباس اقلیت و تظلمخواهی فرو میروند و آنچه به عنوان خصم خود در بیرون معرفی کردهاند، در کنار دیگران باید نقش ضدقهرمان را بازي کنند؛ صحنهاي که باید تاثیري عمیق بر خواننده بگذارد، به دروغی بیشرمانه تبدیل میشود. رمان جعلی با هزار ابزار و شگرد جدید، بزك شده تا واقعی نشان داده شود. رمان در یکجا پرسشنامهاي عرضه میکند و از خوانندهاش میخواهد که خودش مسیر داستان را انتخاب کند؛ اما این ژستها بـه قامـت او برازنـده نیسـت. نویسـنده سـریع پرسشنامهاش را پس میگیرد و میگوید:" دموکراسیِ فرهنگی، احترام به نظرِ همگانی، زکی...عجب عبـارات دهـن پرکنـی در این روزگار مد شده است. داداش! – یا از لحاظ فمنیستی – آبجی! مگر شهرِ هرت است که عاقبت یک آدمیزاد را بدهم دست تو که حالا لم دادهاي و کتاب میخوانی و نظریات ارائه می دهی 1 ؟!" 1. بیوتن. رضا امیرخانی. ص 110. PDF created with pdfFactory Pro trial version www.pdffactory.com ٢٩ بعضی وقتها لازم نیست حتی منتظر این تپق ها بمانیم تا به تحلیل برویم. نویسنده و به تبع قهرمان داستانش، صراحتا، نه حاضر است خود را از کرسی اقلیتها پایین بکشد و نه حاضر است در اعلام مواضع بر حقِ (!) اندیشهي حاکم، به عنوان حـرف آخر داستان، چیزي کم بگذارد. او از روزي که شعار "ایران براي همه ي ایرانیان" را شنیده فهمیده دیگر ایران جاي ماندن نیست 1 و در پایـان گفـتوگـویی که او پایانش میدهد میگوید: "یک مشت لغـت. انحصـارگرایی، تکثرگرایـی، جامعـهي مـدنی، اسـتبداد، گفتمـان، فاشیسـم، لیبرالیسم، مهر، قهر، عدالت اجتماعی، آزادي فردي... یک مشت لغت! آرمیتا! می فهمی! همین! این همهي چیزي اسـت کـه از ٢ ایران با خودم آوردهام... و اینها یعنی هیچ! اگر یک روز در جنگ همراه ما بودي، این هیچِ بزرگ را می فهمیدي ." با اینکه او خود را در ایران نیز جزو اقلیتها معرفی میکند، اما براي برجستهتر کـردن خـود بـه عنـوان نماینـدهي اقلیـت، جایگاه داستان به آمریکا منتقل شده است؛ جایی که به خاطر بیگانه بودن او با محیط، سادهتر میتواند ژست قهرمان رمـان را (اقلیت بودن) به خود بگیرد. اندیشهي حاکم درسهاي تجربههاي ناموفق پیش از خود را خوب فرا گرفته است و اینک در راههاي جدید گام برمیدارد؛ از کلمات و شکلهاي مدرن بهره میبرد، هرچند لباسها به محض اینکه به تن او میروند، نخنما میشوند. اندیشهي حاکم بیرمق از حملههاي مداوم اقلیتها، روح خود را در پوستی مدرن میپوشاند و بورژوازي روح باختـه بـه ایـن روح ماسکزده، از یک طرف به خاطر لباس زیبایی که پوشیده و از طرف دیگر به خاطر کمبودهـاي خـودش، لبخنـد رضـایت میزند و جز این چه میتواند باشد راز پرفروشی چنین کتابهایی. نالههاي شهوانی که از آمیـزش آن دو بـه گـوش مـیرسـد، نگران کنندهاند و گاهی ترسناك. شاید اگر بشود کمی فاصله گرفت و از دور دید، این نالهها تبدیل به نالههاي موجودي رو بـه زوال باشند.
======================================
1037
خبرگزاری مهر: مایشنامهای تقدیم به رضا امیرخانی؛«اروند خون» رونمایی میشود
http://www.mehrnews.com/news/2991474/%D8%A7%D8%B1%D9%88%D9%86%D8%AF-%D8%AE%D9%88%D9%86-%D8%B1%D9%88%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%D9%85%DB%8C-%D8%B4%D9%88%D8%AF-%D8%B1%D9%88%D8%A7%DB%8C%D8%AA%DB%8C-%D8%A7%D8%B2-%D8%BA%D9%88%D8%A7%D8%B5%D8%A7%D9%86-%DA%A9%D8%B1%D8%A8%D9%84%D8%A7%DB%8C-%DB%B4
...-آذر94
آقاخانی در ابتدای این نمایشنامه عنوان داشته که متنش را به افرادی تقدیم کرده که بیآنکه بدانند به گوشههایی از این نوشته رنگ و بو دادهاند. وی مهدی قلی رضایی، علیرضا دلیریان و رضا امیرخانی را از جمله این افراد معرفی کرده است
======================================
1036
آرش: نگاهی به رمان بیوتن نوشته رضا امیرخانی
http://arashfahim.persianblog.ir/post/67/
آرش فهیم-مهر94
رضا امیرخانی، نویسنده ادبیات انقلابی است که به واسطه تلاقی نوآوری و خلاقیت ادبی با تعهد دینی و انقلابی در آثارش، جایگاهی منحصر به فرد را به دست آورده است. در حالی که به کاربردن تعابیر غیراخلاقی و استفاده پررنگ از عشق مجازی توسط رمان نویسان بازاری و روشنفکر، امری متداول و حتی ضروری محسوب می شود، امیرخانی به عنوان طلایه دار نسل جوان نویسندگان انقلاب، با پیش گرفتن مسیری مخالف به جذب مخاطبانی فراتر از حد معمول دست یافته است.
امیرخانی پس از نگارش رمان ها و کتاب های "من او"، "از به"، "ناصرارمنی"، "داستان سیستان (سفرنامه رهبر انقلاب به استان سیستان و بلوچستان)"، "ارمیا" و "نشت نشاء"، در سال 87 با رمان "بیوتن"،درعرصه ادبی کشور خودنمایی کرد؛ کتابی که محتوای آن در ادامه خط محتوایی آثار قبلی امیرخانی قرار دارد.
هرچند عمده مباحث پیرامون این اثر، به فرمالیسم افراطی و انتقادآمیز این اثر که با هدف ایجاد ساختار و روایتی ضدکلیشه و فانتزیک انجام گرفته محدود شده است اما آنچه در این کتاب بیش از هرچیز قابل توجه و تأمل است درونمایه و محتوای کار است.
کتاب، روایت شخصیتی به نام "ارمیا"، جانباز دفاع مقدس است که وارد کشور امریکا و شهر نیوورک شده است. برداشت اولیه و ظاهری این است که این شخص به عشق آرمیتا و قصد ازدواج با او گام به آن کشور گذاشته است.
اما با پیش رفتن داستان و گذشت فواصل، مشخص می شود که نه تنها علاقه ای بین این دو شخصیت وجود ندارد بلکه آنها هیچ وجه اشتراکی ندارند. چرا که ارمیا یک فرد متدین و مؤمن است که تحت هیچ شرایطی حاضر به تن دادن به گناه و تخطی از دستورات شرعی اسلامی نیست. اما آرمیتا یک انسان بی هویت و هرهری مذهب است.
اما به راستی دلیل هجرت ارمیا این رزمنده کربلای پنج و این عاشق امام خمینی(ره)به نیویورک چیست؟داستان کمی مبهم این مسئله را بازکرده است و خواننده باید در طول مطالعه به آن دست یابد. اما برای درک بهتر این مسأله باید به فرامتن مراجعه کرد. چرا که رمان براساس مشاهدات نویسنده کتاب در جامعه امریکا نوشته شده است.
چون امیرخانی چند ماهی را در امریکا گذرانده است. پس می توان با معادل سازی ارمیا به عنوان شخصیت اصلی رمان بیوتن با خود امیرخانی، دلیل مسافرت آن دو را یکی دانست. نویسنده کتاب، صراحتاً خستگی از ایران در دوره دوم خرداد را دلیل سفرش دانسته است. امیرخانی در مصاحبه با یکی از نشریات گفته است:
"اوج دوره دوم خرداد بود. حرف زیاد بود و کار کم! به گمانم ایران در آن زمان خیلی جای ماندن نبود. تجربه تازه ای به آدم منتقل نمی شد. شرایط سخت و فضای تلخی داشتیم. به سرم زد که از ایران خارج شوم و چند سال را دور باشم."
اما ارمیای خسته از جامعه آن دوره ایران، در امریکا نیز به آرامش نمی رسد. امریکا را کشور فرصت های زیاد برای فرصت طلبان و پول پرستان می بیند. رزمنده کربلای پنج را چه به نیویورک، این پایتخت جهان سرمایه داری؟ انسانی که در جستجوی رستگاری و معنویت است، چطور می تواند در سرزمینی که خدایش سرمایه است و مردمش به دلار سجده می گذارند و پول کیمیای خونشان است، سر آسوده یابد؟
به این ترتیب است که در همان لحظات آغازین ورود به فرودگاه بی اف کی نیویورک، به خاطر داشتن ترکش در بدنش، از سوی دستگاه امنیتی فرودگاه به عنوان فرد مسلح مورد بازجویی قرار می گیرد. همان ترکش را که خودشان برتن او زده اند، به عنوان عامل جرمش شناختند!
"سهراب" دوست شهید ارمیا، نماد وجدان بیمار و فطرت خداجوی انسان است که هرازگاهی در مقبال ارمیا زنده می شود و راه درست را به او نشان می دهد. اما پیمودن راه راست برای ارمیا در امریکا کجروی پنداشته می شود. کمک کردن به آدم ها،جستجوی انسان مظلومی که از سر فقر در کشور فرصت ها، آلوده به گناه شده است، به عقیده نگهبانان امنیت امریکا، تخلفات بزرگی دانسته می شود و این چنین ارمیا را مورد اهانت و محاکمه قرار می دهند.
"بیوتن"، رمانی تلخ است. ذات داستان، شخصیت پردازی و فضایی که روایت می شود، طالب این تلخی و سیاهی است. به همین دلیل پایان خوشی نیز پیدا نمی کند.
"بیوتن" رمان نفرت از پول پرستی و اسلام امریکایی است. مدیر شرکت تحقیقات مذهبی نیوجرسی، بیل (مسئول ارشد تحقیقات اسلامی همان شرکت)، عبدالغنی (سرمایه دار سعودی) همه نمادهایی از اسلامی امریکایی هستند که نویسنده در کتابش به نقد آنها می پردازد و در یک کلمه، بیوتن، تراژدی مرگ اخلاق در پایتخت جهان سرمایه داری است.
======================================
1035
حاشا: ما! رندانیان دنیا
http://haashaa.blog.ir/1394/07/16/%D9%85%D8%A7-%D8%B1%D9%86%D8%AF%D8%A7%D9%86%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D8%AF%D9%86%DB%8C%D8%A7
...-مهر94
اصلا خود سینما را هم برای همین ساختند. برای اینکه افراد را از هویت تهی کنند و برایشان سلیقه سازی کنند. سلیقه سازی در جهت تعالی؟ خیر در جهت کسب سود بیشتر و تسلط بر آن ها. به قول امیرخانی در بیوتن آی دلار! لایمکن الفرار من حکومتک!
در دنیای مدرن دیدن فیلم مجید مجیدی با دیدن فیلم اخراجی های دهنمکی با دیدن فیلم قندون جهیزیه فرقی ندارد. تبلیغات قبمت فیلم مجیدی را بیشتر میکند و ما آدم های بی اخلاق روی کره زمین، میرویم فیلمی را ببینیم که نقش اول آن پیامبری است که بیش از همه به اخلاقش معروف است و معلوم نیست بعد از دیدن فیلم اخلاقمان ذره ای توفیر کند.
======================================
1034
راسخون: زبان پس از جنگ
https://rasekhoon.net/article/print-108471.aspx
محمدصادق دهناد-اردیبهشت91
اما آثار داستاني رضا اميرخاني، بهويژه رمان «بيوتن»، داستانهاي «شهر جنگي» حبيب احمدزاده، «مردارخوار» احمد شاكري و برخي آثار محمدرضا بايرامي و احمد دهقان بهخوبي اين رفت و برگشتها را براساس ديدگاه و انديشه و تلقي خود از جنگ تحميلي مديريت ميكند.
...
با اين حساب، رمزگشاييِ دليل عبور مجيدسوزوكي كه با زير پا گذاشتن عشقش به دختر ميرزا، پا به ميدان مين ميگذارد و آرزوهاي بسيجياي كه با چشمان بسته در «شطرنج با ماشين قيامت» عمليات را رهبري ميكند... فهميدن راز مردهشور شدن سيدهزهرا حسيني در كتاب «دا» و احساسي كه ناصر ارمني (كتاب ناصر ارمني اميرخاني) در لحظه سقوط آوار خانه روي سرش دارد، براي درك افقهاي آينده كشور، از خواندن هر سند و چشمانداز و برنامة مصوب و غيرمصوبي لازمتر و ضروريتر است.
======================================
1033
مهرنیوز: گفتوگوی خواندنی با مداح ایرانی مسجد نیویورک
http://www.mehrnews.com/news/2875478/%DA%AF%D9%81%D8%AA-%D9%88%DA%AF%D9%88%DB%8C-%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%86%D8%AF%D9%86%DB%8C-%D8%A8%D8%A7-%D9%85%D8%AF%D8%A7%D8%AD-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D9%85%D8%B3%D8%AC%D8%AF-%D9%86%DB%8C%D9%88%DB%8C%D9%88%D8%B1%DA%A9
...-مرداد94
از ارمیای امیرخانی تا اشکهای ظریف در مسجد امام علی نیویورک
از مسجد «امام علی(ع)» نیویورک میگوید و تفاوتهایش با مسجد محلهاش در خیابان ایران: «فرق این مسجد با مساجد داخل ایران است که شما ممکن است که ببینید یک اهل تسنن داخل مسجد آمده که ممکن است نگاه منفی هم به شیعه داشته باشد. او میآید و عقب مسجد بلند بلند حمد و سورهاش را میخواند تا حواس ها را به خود جلب کند تا بگوید من به اینکه شما شیعهاید معترضم؛ اما آمدهام در مسجدتان نماز بخوانم! این مسجد توسط آقا مرتضی تهرانی در محله کوئینز نیویورک تاسیس میشود. سرمایه خوبی هم برای این مسجد هزینه میشود. طی تاریخ اتفاقات زیادی برای این مسجد افتاده است. از آقای امیرخانی که با ارمیایش به این مسجد میرود و نماز میخواند تا آقای ظریف که در جلسات مداحی شرکت میکرد. آقای خزایی هم به این مسجد آمدهاند. حتی آقای متکی وزیر سابق هم نماز عیدفطر را در این مسجد خواندهاند.»
======================================
1032
آویزون: عادتزدگی
http://avizoon.blog.ir/1394/04/21/%D8%B9%D8%A7%D8%AF%D8%AA-%DA%98%D8%AF%DA%AF%DB%8C
...-تیر94
اگر با یه اعتقاد محکم شروع به انجام واجبات و مستحبات بکنی، به قول امیرخانی تو کتاب «بیوتن»، وسط لاس وگاس هم که بذارنت نوع نماز خوندن و روزه گرفتنت تغییری نمیکنه ولی اگر بر حسب عادت شروع کرده باشی به دینداری و به اصطلاح شیعه باشی چون پدر مادرت شیعه بودن، اگه تو یه شرایط بد هم نه، بلکه تو یه شرایط بی تفاوت هم که قرار بگیری بعد از مثلا ۴سال خودت میزان سست شدنت تو کارایی که یه روز کلی هم مغرور بودی به انجامشون رو حس میکنی.
======================================
1031
پکپا: شب قدر و دیسکو ریسکو: معرفی رمان بیوتن
http://pakpa.blog.ir/1394/04/%D8%B4%D8%A8-%D9%82%D8%AF%D8%B1-%D9%88-%D8%AF%DB%8C%D8%B3%DA%A9%D9%88-%D8%B1%DB%8C%D8%B3%DA%A9%D9%88-%D9%85%D8%B9%D8%B1%D9%81%DB%8C-%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86-%D8%A8%DB%8C%D9%88%D8%AA%D9%86
ایمان تاجی-تیر94
"سجده روی چوب صحیحه اما بوی تعفن می ده ...
به این فکر می کند که :
نماز من از سقف اینجا که بالاتر نمی ره ...
و این جاست که سر و کله ی سهراب پیدا می شود و می گوید :
چرا فکر میکنی تو از سوزی بهتری ؟ شما مقدسها خیال میکنید چون روزی هفده بار میگویید سمع الله لمن حمده، خدا فقط صدای شما را میشنود. خدا لوطیتر از آن است که فقط صدای امثال تو را بشنود. سمع الله لمن کفره هم درست است... سوزی را نگاه کن!
سوزی را نگاه میکنم. توی صحنه آمده است و به میز ما نگاه میکند . گنده بک دارد به مسوول سینتی سایزر اشاره میکند تا جاز تندی را بگذارد. سوزی نگاهی به جمع میکند و شال روی شانهاش را پرت میکند روی صحنه و با حرارت تمام شروع میکند به رقصیدن...
سوزی صورت مثالی نماز توست. نماز تو با رقص سوزی چه تفاوتی داشت؟! هر دو به چشم جماعت می آمدند... خوب نگاهش کن! عین نماز توست . هر دو توی چشم مردم، هر دو تا از سقف هم بالا نمیروند... نه ثواب تو، نه عقاب او ...
سهراب راست میگفت. آمده است و جنازهی رفیقش را پیدا کرده است.آمده است و سر جنازه ی رفیقش نشسته است و روضه میخواند .کدام روضهخوان میتوانست صورت مثالی نماز بخواند و نماز آدم را وصل کند به تاپ لِس دنس سوزی و این چنین اشک از آدم بگیرد..."
در این صحنه، داستان رمان جوری شکل میگیرد که ارمیا به دنبال سوزی به یک دیسکو ریسکو میرود و شب قدر را در آنجا سر میکند . . . قطعهای بود از رمان بیوَتَن نوشتهی رضا امیر خانی.
2- امیرخانی شاید صاحب پرفروشترین رمانهای تولید داخل باشه. نویسندهای صاحب سبک و بسیار خلاق. اصلا از نظر من مهمترین و برجستهترین ویژگی نوشتهجاتِ (مثل سبزیجات، ظاهرا پسوند "جات" نشون دهندهی انواعه با "ها" و "ان" که جمع رو میرسونن متفاوته) امیرخانی خلاقیت بیش از حد اوست. همین خلاقیت باعث شده که رمان هاش و البته کتاب دیگرش جزو پرخوانندهترین کتابهای ایران باشه. نوع سبک نوشتار، نوع صفحهبندی و انتخاب نام فصلها، انتخاب اسامی شخصیت ها و حتی نامآوا ها و صداهای موجود در رمانها طوری انتخاب میشوند که خواننده پس از کشف چرایی انتخاب فلان اسم حظ زیادی میبرد و غافلگیر میشود. از دیگر ویژگیهای امیرخانی که باعث شده کارهایش خوب از آب در بیاید این است که صحنههای توصیفی او همه برخاسته از واقعیت است. مثلا او برای نوشتن همین رمان بیوتن حدود یک سال به آمریکا میرود و در آنجا زندگی میکند (البته علت رفتنش به آمریکا شاید فقط نوشتن رمان نبوده!).
3- بیوتن رمانی است که در آن "ارمیا" -شصیت اصلی داستان- در پی معشوقش آرمیتا به آمریکا (لَند آو آپورچونیتیز) سفر میکند. و در این ینگهی دنیا بسیاری از پیشفرضها و برنامهریزیهای معمول ذهنی او به هم میریزد و نیمهی سنتی و مدرن ذهنش با همدیگر درگیر میشوند. اتفاقات فراوانی که برای یک آدم مذهبیِ جنگ رفته میتواند منشا چالشهای فراوان ذهنی باشد. از مشکلات مسکن و کار گرفته تا قرارگیری او در دیسکو ریسکو در شب قدر تا شرکت در افطاری حاج عبدالغنی سرمایهدار معروف عرب که: "یک نفر را با بلیت دوسرهی دلتا به خرج ایسلام کلاب فرستاد رصدخانه ی گریفیث، نردیکی لوس آنجلس تا ماه را ببیند و عید فطر را یک روز زودتر اعلام کند"و در انتها اتهام به قتل و رفتن به دادگاه . . ..
4- از نمونه های خلاقیت امیرخانی در این کتاب میتوان به تبدیل آوای "آلبالا لیل والا" اشاره کرد. آلبالا لیل والا قسمتی از آهنگی است که بیشتر فقرای آمریکایی و سیه پوستان آنجا گوش می دهند و از همان صفحات اول کتاب که آن را از یک سیلوِر من (گدای خیابانی) میشنود تا به آخر همه جا تکرار میشود و یک جا تبدیل میشود به ذِکر ارمیا در شی قدر:
- "داداش! گرفتاری که ناراحتی ندارد ... گرفتاری مالِ عشق است، مالِ رفاقت است ... فرمود اَلبَلاءُ لِلوَلاء ... گرفتاری مالِ رفاقت است...
سهراب ارمیا را در آغوش میفشارد.
- دوستت دارد لامذهب! اََلبَلاءُ لِلوَلاء ... اَلبَلاءُ لِلوَلاء
{...}
و ارمیا شروع میکند به تکرارِ ذکرِ شبِ قدرِ امسالش:
- آلبالا لیل والا... آلبالا لیل والا ... اَلبَلاءُ لِلوَلاء ... گرفتاری مالِ عشق است ... مالِ رفاقت است... اَلبَلاءُ لِلوَلاء."
یا از دیگر قسمت های جالب کتاب جاهای است که حرف از پول زیاد میشود و هرجا مقدار زیادی پول در متن کتاب بیاید یک علامت سجده (همانند سجده های قرآن) در حاشیهی کتاب درج میشود.
5- بیوتن رمانی خواندنی است که به علت موضوع جالب و همچنین نثر گیرا و پر از خلاقیت و غافلگیرکنندهی امیرخانی، خواننده را پای کتاب مینشاند و او را راغب به خواندن میکند.
======================================
1030
جاده: بیوتن
http://www.514313.blogsky.com/1394/03/16/post-7/%D8%A8%DB%8C%D9%88%D8%AA%D9%86
خرداد94
چند نکته درباره بیوتن یا بی وطن ...
این کتاب را در تعطیلات سه روزه مربوط به نیمه خرداد ماه خواندم. کتابی که مثل اکثر کتابهای امیرخانی نمی شود راحت با آن ارتباط برقرار کرد در نگاه اول؛ به تعبیر دیگر، آسان خوانده نمی شود. داستان زندگی پُست مدرنیته در دل مدرنیته که همان منطقه منهتن نیویورک باشد.
داستان با ورود ارمیای ایرانی، ارمیای جانباز به فرودگاه نیویورک و استقبال آرمیتا، دختر ایرانی ساکن در نیویورک از ارمیا آغاز می شود و کلا فاصله زمانی دو ماه شعبان و رمضان و نهایتا عید فطر و اتفاقاتی که در این دوماه رخ می دهد برای ارمیا، به تصویر قلم امیرخانی کشیده می شود.
1-بعد از خواندن چند اثر از امیرخانی این بار صعوبت گذشته را نداشت مراحل اولیه خواندن کتاب؛ همین که کتاب از همان ابتدا تو را به قلب مدرنیته می برد، به گوشه گوشه زوایای پنهان و پیدای نیویورک و منهتنش، برایت شوق آفرین می شود تا این کتاب را از دست ندهی. ( بر خلاف قیدار و شروع نه چندان گیرایش)
2- نیویورک را و مخصوصا محله های مرکزی آن را به شلوغی و ازدحام باید بشناسیم. ولی در روایت امیرخانی و فضای داستان بیوتنش که حول تنها چند شخصیت می چرخد هیچ گونه ازدحام و شلوغی و این گونه مسائل دیده نمی شود جز چند کلمه درباره ترافیک. همین؛ روایت کانه در یک دهکده آرام ولی با آپارتمانهای مجردی و چند ده متری می گذرد.
3- مسعود ده نمکی را از سال 73 می شناسم. سال 74 او را در نماز جمعه دانشگاه تهران دیدم. نشریه معروف شلمچه اش و سپس جبهه و فکه، سال بعد و سالهای بعد معرف او در کل کشور شدند. خاطرات دیگری هم از او دارم که محل بحث آن اینجا نیست. مانند دیدار در دفتر کارش که شبیه سنگر بود یا خاطرات میدانی از نماز جمعه ای که زمان دادگاه کرباسچی و به امامت هاشمی رفسنجانی بود و یا کوی دانشگاه و ...
حالا ربط ده نمکی و بیوتن چیست؟
با شناخت قبلی که از ده نمکی داشتم تمام فیلمهای او را دقیقا در راستای افکارش دیدم. از فقر و فحشا تا کدام استقلال کدام پیروزی؟ از سه گانه اخراجی ها تا معراجی ها. در همه فیلمها ، مقالات و صحبتهای کارگردان را می دیدم که برصفحه سینما به نمایش در می آیند. دقیقا و عینا همانهایی که شینده بودم و یا خوانده بودم.
هنوز هم متوجه ربط ده نمکی و بیوتن نشده اید می دانم ...
ده نمکی برای کارگردان شدن وارد سینما نشده است. بلکه او برای بیان حرفها و اعتقاداتش رو به هنر هفتم آورده است. اعتقادات فرهنگی و اجتماعی اش. دغدغه هایش، ایدئولوژی انقلابی اش؛ به گمانم ده نمکی هر چه حرف داشته در این حدود ده فیلم سینمایی و مستندی که ساخته، زده است. حداقل، من دیگر حرف نزده ای از او سراغ ندارم. ( نخوانده ام و نشنیده ام از او) مگر این که تجربیاتش و مطالعات سالیان اخیرش درا و باوری را پرورانده باشد که بخواهد باز بر اساس آن باور جدید هم فیلمی بسازد، ار نه ده نمکی دیگر در سینما فعال نخواهد بود، آن هم با آن حد استقبال از گیشه اش ...
رضای امیرخانی را هم دقیقا این طور دیدم، او نمی نویسد که نوشته باشد؛ نمی نویسد که نویسنده باشد و از او به رمان نویس یاد شود؛ او می نویسد آن چه را که در وجودش تبدیل به باور شده است. اعتقاداتش را هنرمندانه و با ادبیات کاملا منحصر به فردش به خوانندگانش منتقل می کند. در این 5 اثری که از او خوانده ام هر کدام گویا با بخشی از حرفهای درون سینه امیرخانی آشنا می شده ام که چیزی، مطلبی، نکته ظریفی از جنس عالم معنا ( یا همان متافیزیک یا ماوراء الطبیعه یا اگر بی تکلف بخواهم بگویم همان عرفان ) به عنوان نخ تسبیح در آنها مشترک است. حتی در سفرنامه هایی مثل "داستان سیستان" و "جانستان کابلستان"ش. این عرفان را اگر کمی در آن ریز شوید خواهید دانست که رضای امیرخانی از پای منابر و اولیای صاحب نفس و یا از کتب عرفای سالک الی الله فرا گرفته و آن ظرائف رندانه را در اوج هوشمندی اش در قالب هنر قلم و و پردازشهای داستانی اش به مخاطبش انتقال می دهد.
ده نمکی را چون به زعم خودم کمی شناخت داشتم آن گونه نظر دادم که دیگر به این پررنگی او را در سینما نخواهیم دید ولی امیرخانی را ... امیدوارم انبان دغدغه های اجتماعی (بخوانید انسانی)اش آن قدر پربارتر باشد که بتوانیم تا آینده نه چندان نزدیک شاهد ادامه آثار او باشیم.
4- چون خودم خیلی اهل فوتبال خیابانی بودم فوتبال را برای لذتش بازی می کردم و از تلوزیون هم تماشا می کردم و تعصبی به هیچ تیم خارجی خاصی نداشته و ندارم. از جام جهانی 86 که آن موقع ده سالم بود تا امروز تقریبا همه اطلاعات مربوط به جهان فوتبال ( مخصوصا فوتبال اروپا) را رصد کرده همه را خوب به یاد دارم. رود گولیت، فان باستن، ژان پیر پاپن، روبرتو باجو، استویچکف، ریوالدو، رونالدوی برزیلی، رونالدینهو، مسی ، کریستیانو رونالدو و حتی زیدان، هیچکدام مثل مارادونا نشدند مگر این لیونل مسی. در میان تیمها از آن آ ث میلان ساچی و کاپلو با آن ستاره های معروف هلندی اش گرفته تا من یونایتدی که الکس فرگوسن ساخت و تا لیورپول و رئال کهکشانی وبایرن مونیخ و آژآکس، هیچکدام نشدند مانند بارسلونایی که پپ گواردیولا ساخت.
فوتبال و بیوتن؟؟ !! خواهم گفت.
وقتی شما خودت فوتبال بازی کرده باشی ، آن هم گل کوچک، و وقتی بازی تیمی مثل بارسای گواردیولا را دیده باشی و فوتبال را بفهمی، بقیه مسابقات را که نگاه میکنی تصور میکنی صرفا مشغول توپ بازی کودکانه هستند و لذت وافری از تماشایش نمی بری.
حالا بیوتن...
بی وطن امیرخانی انصافا قشنگ و دلنشین است و فکر و ذهنت را ، هم حین مطالعه کتاب و هم تا مدتها پس از خواندنش درگیر می کند ولی ...
ولی "منِ او" کجا و بیوتن کجا؟ " من او" کجا و قیدار کجا؟ وقتی طعم "من او" را به تو چشانده باشند دیگر کمتر کتابی است که بتواند تا آن حد روح تو را به رقص درآورد. ( همان طور که هنوز کسی نیامده همانند مارادونا که آن طور رقصنده با توپ ، کل بریتانیای استعمارگر را یک تنه دریبل کرد و رقص کنان و تحقیرکنان به انگلیس گل زد). فقط باید دعا کنم تا این حالت شیدایی که نسبت به "من او" پیدا کرده ام از آن خارج شوم ارنه لذت مطالعه بیشتر از من گرفته خواهد شد. همان طور که لذت تماشای فوتبال از من گرفته شده و الان که مسابقات جام جهانی فوتبال شروع شده است تماشایش برایم ذوقی نمی آورد.
======================================
1029
آهسته، کتابخانه را می گردم: هاروارد مک دونالد
http://athought.blog.ir/1394/03/Harvard-Mcdonald
عطیه-خرداد94
در مورد تاثیری که خواندن این کتاب بر ذهنیتم نسبت به آمریکا داشت، ناخوداگاه مدام حسم را با حسی که بعد از خواندن بیوتن امیرخانی داشتم مقایسه می کنم. بعد از بیوتن حس واقعا بدی نسبت به آمریکا و آمریکایی ها داشتم و البته هنوز هم معتقدم که حس نادرستی نبود! ولی بعد از خواندن این کتاب ذهنیت مثبت یا منفی ای در ذهنم غلبه پیدا نکرد.
======================================
1028
باشگاه خبرنگاران جوان: سارا عرفانی: شهرت، ما را از هدف اصلی باز میدارد/ كاش رسانه ها به نويسنده ها هم توجه میكردند
http://www.yjc.ir/fa/news/5219437/%D8%B3%D8%A7%D8%B1%D8%A7-%D8%B9%D8%B1%D9%81%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%B4%D9%87%D8%B1%D8%AA-%D9%85%D8%A7-%D8%B1%D8%A7-%D8%A7%D8%B2-%D9%87%D8%AF%D9%81-%D8%A7%D8%B5%D9%84%DB%8C-%D8%A8%D8%A7%D8%B2-%D9%85%DB%8C%E2%80%8C%D8%AF%D8%A7%D8%B1%D8%AF-%D9%83%D8%A7%D8%B4-%D8%B1%D8%B3%D8%A7%D9%86%D9%87-%D9%87%D8%A7-%D8%A8%D9%87-%D9%86%D9%88%D9%8A%D8%B3%D9%86%D8%AF%D9%87-%D9%87%D8%A7-%D9%87%D9%85-%D8%AA%D9%88%D8%AC%D9%87-%D9%85%DB%8C%E2%80%8C%D9%83%D8%B1%D8%AF%D9%86%D8%AF
مصاحبه با سرکار خانم عرفانی-خرداد94
اگر بخواهید بعد از سالها نویسندگی و مطالعه، اثری را به دوستداران کتاب معرفی کنید، چه چیزی را معرفی میکنید؟
کتاب های آقای رضا امیرخانی را معرفی می کنم. من او، بیوتن، قیدار و...
======================================
1027
گنجشکانه: پنج شنبه طلایی
http://osfura.blog.ir/1394/02/27/%D9%BE%D9%86%D8%AC-%D8%B4%D9%86%D8%A8%D9%87
عصفوره-اردیبهشت94
پنج شنبه فیروزه ای سارا عرفانی که نمایشگاه امسال آمد تمام کردم.می بندم و می گذارم کنار. نمی خواهم به یکی دو تا غلط املایی لغات انگلیسی فکر کنم؛ یا اینکه در سبک نوشتن آشکارا از امیرخانی تقلید کرده است..
======================================
1026
حجره سی و پنج: من و افکارم...
http://hojreh35.parsiblog.com/Posts/16/%E3%E4+%E6+%C7%DD%98%C7%D1%E3.../
حدیث بانو-اردیبهشت94
شروع می کنم به خواندن فصل پنجم ( زبان ) : … بعد گلوله آمد طرف من ؛ که سینه سپر کرده بودم و ایستاده بودم دم در سنگر و داشتم اللهم ارزقنی توفیق شهاده و حورات مقصوره و الاهی قلبی محجوب و مثل این ها را تند و تند قرقره می کردم که آخرین شهید جنگ باشم ... گلوله شیشکی بست و من را رد کرد و رفت وسط دو کتف سهراب . الیه یصعد الکلم الطیب. حالا من بعد از قطع نامه هی شش ماه عزا بگیرم توی آن سنگر که گلوله ی دیگری بیاید ، نه خیر آقا !شهر هرت که نیست ... همه ی تاریخ خط السیر همین گلوله است . گلوله ای که نشست میان دو کتف سهراب ... سهرابی که نمرد ، زنده تر شد !!همین طور یک نفس کتاب را می خوانم که مامان می گوید : ظرف ها رو شستی ؟می خواهم بگویم که کار دارم ؛ آیه نازل می شود : ( و بالوالدین احسانا ) کتاب را کنار می گذارم و به سمت آشپزخانه می روم ، حواسم اینجا پیش ظرف ها نیست !! تقریبا کتاب را حفظم ! زیر لب زمزمه میکنم : از تیر سه شعبه ی حرمله بگیر که میان این همه جا باید گلوی نازک علی اصغر حسین را بدرد تا تیری که به سهراب خورد . حرمله های تاریخ تیرهایشان خطا نمی رود .
اینجا نیستم ، مثل اینکه فراموش کردم در حال خواندن رمان هستم؛ همین طور در فکرم که ؛ ناگهان فریاد میکشم ...قطره های خون است که می چکد . دستم را بریده ام ! (... فلما راینه اکبرنه و قطعن ایدیهن ... ) دستم را زیر شیر آب میگیرم ، بعد از مدتی کوتاه خون قطع می شود ، اما ترسیده ام ! خیلی...
با خود میگویم اگر خون قطع نمیشد ؟ اگر دستم آسیب میدید ؟!! اگر ...
به دستم نگاه می کنم (می خندم ) ؛ چه قدر جانم را دوست دارم... اما باز خود را سرزنش می کنم به خاطر خنده ای که کردم ، آدمی جانش عزیز است ! که اگر عزیز نبود خدا خودکشی را حرام نمی کرد ... از خود می پرسم : شهدا چه طور به جنگ رفتند؟ مگر آن ها مثل من جانشان را دوست نداشتند ؟
و بعد با خود زمزمه میکنم : اگر به جنگ نمی رفتند الان نزد خانواده هایشان بودند... کاری که آنها کردند فقط خودکشی بود ...
احمقانه است, مگر نه ؟ فکرم را میگویم . ما آدم ها ذهن خیلی پیچیده ای داریم ، کافیست اراده کنیم تا همین طور پرت و پلا بگوید...
من هم مثل ارمیا از نیمه سنتی کمک میگیرم که به دادم برسد .-میگوید با ذهنت مبارزه کن . لباس رزم می پوشم و به جدال ذهن پریشان میروم . ماجرای جنگ تبوک رو میگویم ،این که عده ای به جهاد نرفتند ؛ جهادی که خدا آن را واجب کرده بود ، از این که در مدینه ماندند به بهانه ها ی گوناگون ، از اینکه از جانشان نگذشتند ، و نهایت امر وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله به مدینه بازگشتند به مردم گفتند : کسی با این ها حرفی نزند و با این ها کاری نداشته باشد .
اگر شهدا کار این عده را تکرار می کردند نه تنها خمینی کبیر بلکه ما هم کار پیامبر صل الله علیه و آله را تکرار می کردیم چرا که ( لقد کان لکم فی رسول الله أسوة حسنة ) . شهدا رفتند برای اینکه من باشم ، اینکه به جای آنها نفس بکشم ,شهدا فقط به خودشان فکر نکردند که اگر اینچنین بود الان یکی مثل ما بودند...
دوباره کتاب را باز می کنم رسیده ام به فصل هفتم ( مراثی ) می خوانم : توی آمریکا صبح به صبح می گویند یا خودم !
======================================
1025
خبرگزاری فارس:لازم باشد به خاطر خانواده نوشتن را کنار میگذارم
http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13940215001552
مصاحبه با سرکارخانم عرفانی-اردیبهشت94
فارس: از کدام نویسندگان بیشتر کار میخوانید؟
عرفانی: کارهای رضا امیرخانی را میپسندم. از نویسندههای خارجی هم هر کتابی به دستم برسد میخوانم.
======================================
1024
گزارش یک زبانشناس: شباهت زبان دیوی و رسمالخط رضا امیرخانی
http://mashayekh.blog.ir/1394/02/21/mashayekh.blog.ir.2
طاهره مشایخ-اردیبهشت94
زبان شخصیت دیوی در کلاه قرمزی از لحاظ نوشتاری و فرم زبانی، شباهت بسیاری به رسمالخط رضا امیرخانی دارد. بدین گونه که رضا امیرخانی در کتابهایش تمایل زیادی به جدانویسی دارد و برای اینکار باید واژهها را بشکند.
مثلا:
لبخند = لب + خند >>> لبخند
ماهیچه = ماهی + چه >>> ماهیچه
دیوی هم واژهها را میشکند و بخشهای جداپذیر را از هم تفکیک کرده و برعکس میگوید.
مثلا:
لوبیا = لو+بیا >>> لو+نیا
پرتقال = پر+تقال >>> خالی+تقال
دمپایی = دم+پایی >>> دم+دستی
======================================
1023
خبرگزاری تسنیم: آدرس ۶ کتاب محبوب از «فرزند زن زیادی جلال» در نمایشگاه کتاب
http://www.tasnimnews.com/Home/Single/736426
...-اردیبهشت94
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، امروز بیستم اردیبهشت، رضا امیرخانی، نویسنده مطرح کشور قرار است در غرفه نشر افق در نمایشگاه کتاب حضور پیدا کند.
محدودیت عمر یک نویسنده به او اجازه نمیدهد که بیشتر از چند اثر در زندگی خود خلق کند. میان تمام آنها هم شاید تنها یک یا دو اثر از آن نویسنده برجسته شود. اما نویسندگانی هستند که قلم آنان ویژگیهایی دارد که فراتر از آثارشان خود آنان را یک «برند» میکند، برندی که کتاب، ناشر، خواننده و همه از آن لذت میبرند. «رضا امیرخانی» یکی از آن برندهاست.
سال 1374 بود که با نوشتن اولین کتابش معروف شد. شاید کسی فکر نمیکرد فارغالتحصیل 22ساله دبیرستان علامه حلی و مهندس مکانیک دانشگاه شریف به یکباره بتواند با اولین رمانش به یک نویسنده معروف تبدیل شود، نویسندهای که شمارگان آثارش به حدود 600 هزار جلد میرسد.
شاید فضای متفاوت ارمیا بود که او را اینگونه سر زبانها انداخت. ارمیایی که در جنگ جور دیگری متولد شده بود میخواست به شهر برگردد، به شهری که با جبهه، زادگاه واقعی او متفاوت شده بود. ارمیا داستان زندگی صدها هزار آدمی است که در جبهههای هشت سال دفاع مقدس نفس کشیدند و دیگر هوای شهر و هواهای مردم شهر برایشان خفهکننده بود.
رضا امیرخانی دیگر چهره شناخته شدهای برای کتابخوانها بود. ناصر ارمنی دومین اثر این نویسنده جوان بود. مسیحا و نگین انگشتری که یهودا شده بود هرچند هشداری بود به پلیدیهای نفس اماره اما در ذهن و قلب خوانندگان تهنشین شده بود.
اما ظاهراً همه اینها مقدمهای بود برای جهش بزرگ امیرخانی. باید 7 سال از زمان گرفتنِ مدركِ خلبانی میگذشت تا همه بفهمند که توانایی پرواز او در آسمان آبی ادبیات خیلی بیشتر از آسمان خاکستری شهر است.
«من او» در سال 78 منتشر شد و موجی از تحسین و شگفتی در مجامع ادبی به راه انداخت. «من او» ساختاری نو و بدیع در فضای راکد آن سالهای رماننویسی در ادبیات ایران داشت و خیلی زود موج تقلید از ساختار خاص این رمان در فضای ادبیات ایرانی به راه افتاد. صفحات سفید «من او» و تفسیر دلچسب مخاطب برای خودش، خواننده آن سالهای ادبیات ایرانی را با اتفاقاتی روبهرو میکرد که تاکنون برایش سابقه نداشت.
عاشقانههای زیبا علی و مهتاب در «من او» و شخصیت فتاح که بهسرعت محبوب شد برگ جدید در خاطره ذهنی ادبیاتبازهای ایرانی ورق زد. رمان خیلی زود پرفروش شد و فتاحِ عفیف امیرخانی شهید شد و تا ابد زنده ماند.
امیرخانی بعد از «من او»، «از به»، «داستان سیستان» و «نشت نشا» را نوشت. در سال 87 بود که امیرخانی ارمیا را برای بار دیگر فراخواند تا این بار به آمریکا برود. «بیوتن» داستان ارمیایی بود که این بار دلش را به دست گرفته بود و به آمریکا میرفت تا با عشقی که در قطعه شهدا پیدایش کرده بود، زندگی کند.
آثار بعدی امیرخانی، «سرلوحهها»، گزیدهای از یادداشتهای پراکنده امیرخانی در سالهای 1381-1384 در سایت لوح و «نفحات نفت» جستاری در فرهنگ مدیریت نفتی و دولتی در جمهوری اسلامی ایران بود.
«داستان سیستان» حاشیهنگاری امیرخانی از سفر رهبرمعظم انقلاب به استان سیستان و بلوچستان بود که بعد از آن، «جانستان کابلستان» دومین سفرنامه امیرخانی محسوب میشد. او به افغانستان سفر کرد تا نیمه گمشده ایران را بعد از 9 دهه جدایی پیدا کند. فرهنگ و زبان مشترک ایرانیها و افغانستانیها حرفهای دیگری از تبادل فرهنگی مردم این دو کشور میزد.
«قیدار» آخرین رمان امیرخانی، در بیست و پنجمین نمایشگاه بین المللی کتاب تهران رونمایی شد. این رمان برگزیده بخشِ داستانِ بیست و یکمین دوره جایزه کتابِ فصل شد. در روزگاری که همه علیه یکدیگر افشاگری میکردند و تکفیر و اتهامافکنی گروهها و جریانات مختلف علیه هم به اوج رسیده بود، امیرخانی حرف از جوانمردی میزد. امیرخانی جایزه نقدی این اثر را به جهادگران بشاگرد اهدا کرد.
سوریه کشوری که روزگاری شادترین کشور منطقه بود؛ این روزها درگیر جنگ تحمیلی دیگری شده است. روح مطالبهگر امیرخانی این بار او را به سوریه کشاند. تصویر خندههای کودکان سوری در آغوش امیرخانی خیلی زود در رسانههای ایرانی چرخید. باید دید قلم او این بار چهچیزهایی روی کاغذ میآورد.
روزگاری امیرخانی نوشت: داستایوسکی در جایی گفته بود ما همه از زیر شنل گوگول به در آمدیم. همین را محمود دولتآبادی در شکلی دیگر گفته بود که ما همه در تاریکخانه هدایت ظاهر شدیم. و بگذار من اینگونه بگویم که ما همه فرزندان زن زیادی جلالیم، جلالی که به ما آموخت روش روشنفکر ایرانی بودن را ... .
این شاید بهترین تعریف برای نویسندهای باشد که حالا دیگر نماینده نسل جوان ادبیات معاصر انقلابی در ایران است.
* بیوتن / رضا امیرخانی / علم (شبستان راهرو 17 غرفه 26)
داستان «بیوتن» اثر «رضا امیرخانی»، داستان غریبی است. «ارمیا»ی جبهه رفته در سودای عشق «آرمیتا»، آمریکایی ایرانیالاصلی که همراه شرکتی عمرانی به ایران آمده است، در روزی آفتابی و در بهشت زهرا دل از کف میدهد و بار سفر به ینگه دنیا را میبندد تا ...
دعوای بین ذهن مدرن و ذهن سنتی ارمیا از زیباترین قسمتهای رمان است که در ذهن مخاطب به خوبی جا میگیرد. امیرخانی با این تمهید اندیشیدهشده، ارمیای آرمانگرا و سنتی را تا قلب دنیای مدرن میبرد و مخاطب ایرانی را به نظاره فرا میخواند.
======================================
1022
میخانه: برای امیرخانی یا ...
http://meykhaneh.blog.ir/1393/06/26/%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D8%A7%D9%85%DB%8C%D8%B1%D8%AE%D8%A7%D9%86%DB%8C-%DB%8C%D8%A7
...-شهریور93
چندوقتیست اینجانب ( حاجی شما ) با قلم رضا امیرخانی آشنا شدم و البته تحت تاثیر از ایشان ( همان جو زدگی خودمان) گفتم بنشینم و یک داستانی ، رمانی ، شعری ، چار پاره ای ، پاره پاره ای چیزی بنویسم تا یک وقت این امیرخانی فکر نکند خودش برای خودش کسی است .نه
...
ناخداگاه فکرم به سمت سوزاندن نوشته های قبل از تحول آوینی توسط خودش ، همانها که برای غیر خدای امیرخانی و خود تن لشم و آن مورچه ی اول داستان نوشته بود ، میرود. ناخداگاه کَفِم میبرد ایــــــــــــن هوا !(سجده واجب) . حالا می فهمم که مورچه چه باشد که کله پاچش ...
======================================
1021
بیدارم کن: ادامه دارد
http://konjecafe.blogfa.com/post-351.aspx
پارمیدا-بهمن93
بیوتن به سی چهل صفحهی آخرش که رسید، بلند شدم و در اتاق را بستم که صدای مامان را نشنوم که موقع رد شدن میگوید باز که درس نمیخونی یا کلهاش را بکند در اتاق و نچ نچی بکند به درهمریختگی. از ترم قبل هم کمتر دوست دارم که درس بخوانم. شاید چون درسها واقعا جذاب نیستند، یا شاید چون هیچ یک از دروس عمومی آنطور که انتظار داشتم از آب در نیامدهاست. و م. میگفت که همیشه ابتدای هر چیزی توقعی در کار است و من گفتم که همین است که گند میزند به همه چیز. و م. خیلی چیزهای دیگر هم میگفت که الان خیلی نمیگوید. الان اصلا آنقدرها حرف نمیزند. باید با قلاب بنشینی لبِ رودخانهی کلامش که جملههایی این چنین پیدا شود برای گرفتن. و بیایید به روی خودمان نیاوریم که چقدر تمام وجود من حرف دارد برای زدن. چقدر چیز هست که دوست دارم به اشتراک بگذارمشان با کسی. بیایید به روی خودمان نیاوریم که من باید از او حرف بزنم. بیایید به بیوتن فکر کنیم و اینکه چرا بین ارمیا و بیوتن، دو ستارهی گودریدزی فاصله هست برایم.
در همين رابطه :
.آن چه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (1-10)
آنچه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (11)
آنچه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (12)
آنچه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (13)
آن چه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (14)
آنچه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (15)
آنچه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (16)
آنچه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند(17)
آنچه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (18)
آن چه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (19)
آن چه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (20)
آن چه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (21)
آن چه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (22)
آن چه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (23)
آن چه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (24)
آن چه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (25)
ن چه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (26)
ن چه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (27)
آن چه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (28)
آن چه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (29)
آن چه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (30)
. آن چه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (31)
. آن چه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (32)
. آن چه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (33)
. آن چه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (34)
. آن چه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (35)
. آن چه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (36)
. آن چه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (37)
. آن چه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (38)
. آن چه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (39)
.آن چه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (40)
. آن چه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (41)
. آن چه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (42) +ضرغامی، چرا روشنفکرنمایان بیوتن! را تحویل گرفتی؟!+انتشار کتاب هاروارد مک دونالد+دوست دارم بیوتن را ریزریز کنم!+چرا تیم قوچانی به امیرخانی اقبال نشان می دهد؟
. آن چه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (43) +رضا امیرخانی و کازینو+حال کتابخوانهایی مثل ما را به هم زد بیوتن+در عجبم از " رضا امیرخانی " که با این همه ابتکارات و نوآوری های زبانی ، رسم الخط و نوشتاری، چرا عنوان یکی از رمان هایش را به جای " بی وتن " ، گذاشته : "بیوتن "+تخریب مزار شهدا و بیوتن
. آن چه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (44) چرا گردن کلفت را گ-ردنک-لفت نوشتهاید در سایت ادبیات ما880+رفقای مشدی876+با خواندن بیوتن تصمیم گرفتم داستان بنویسم868+شب قدر و بیوتنخوانی866+بیوتن روایت یک عشق توخالی و پوچ862
. آن چه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (45) +خرید تلفنی پرفروشهای سام+از کتاب برمیآید که نویسنده فضاهای روشنفکری و مذهبی را درک کرده است899+بدم میآد از رمانهای احساسی898+پشم و شیشهای ها897+بیشترین انتخاب تهرانیها و فروش تلفنی بیوتن895+جناب میرشکاک در مجلهی پنجره، به بیوتن میتوان دل بست894+شب قدر با طعم ارمیا890+به قول رضاامیرخانی اول باید تکلیف خودمان را با امریکا روشن کنیم888+از هاروارد تا مک دونالد بهتر است از بیوتن885
. آن چه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (46) شعرا به انبیا تشبه دارند، نویسندهگان به الله920+طای وتن باید دسته باشد که بشود گرفتش919+بزرگترین منارهی جهان اسلام وسط تهران916+این کتاب یک شاهکاره915+کتابفروش گفت بیوتن را نخوان!911+چرا رمانهای ایرانی نوبل نمیگیرند؟908+جناب محسن مومنی:کاش ارمیا اینقدر منفعل نبود،905+خیانت بیوتن901+خرید تلفنی پرفروشهای سام+از کتاب برمیآید که نویسنده فضاهای روشنفکری و مذهبی را درک کرده است899+بدم میآد از رمانهای احساسی898+پشم و شیشهای ها897+بیشترین انتخاب تهرانیها و فروش تلفنی بیوتن895+جناب میرشکاک در مجلهی پنجره، به بیوتن میتوان دل بست894+شب قدر با طعم ارمیا890+به قول رضاامیرخانی اول باید تکلیف خودمان را با امریکا روشن کنیم888+از هاروارد تا مک دونالد بهتر است از بیوتن885
.آن چه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (47) چالش بیوتن علم و بیوتن دین940+بیوطن هم بودی بیرگ نباش937+بامرکب گشتم وجزو رکب زنها شدم، تن به تن جنگیدم اما”بیوتن”تنها شدم931+کاش امیرخانی بخواند که بیوتن را دوست نداشتهام929+برای بار دوم خواندم... یکی از بهترین کتابهایی که...927+هفت سینی با سین سیلورمن بیوتن925+بعد از عید خواب و خوراکم شده بود بیوتن923+معرفی ویدیویی کتاب بیوتن921
. آن چه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (48) بیوتن لامصب958+همیشه حرمله نیست...952+درباره ساختار بیوتن(نقدی مدرسی)950+چهلسالهگی در گپی با جناب وحیدزاده و جناب حبیبزاده948+بیوتن بینزیر!946
.آن چه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (49) کدام سایهی مشترک ما را همسایه کرده است؟978+بیوتن در میان پرفروشهای فروشگاه اینترنتی شهرکتاب972+بیوتن را خوب بخوانید967+بیوتن و رعایت اصول ایمنی در انتخاب عاروس!965
. آن چه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (50) #1002 +هزارمین نظر راجع به بیوتن، توصیه به خواندن؟ نمیدانم!!1000+سیلورمن در جشنواره رمضان999+نقدی از هرسین997+امیرخانی پیشروترین نویسندهی دینی/بیوتن گرفتار تثلیث است995+آثار چندسال اخیر رضاامیرخوانی! به خلاف قدیمیها با مخاطب ارتباط عمیق ندارند994+میرشکاک مزینانی و امیرخانی را نویسنده میداند987+شب را و مسکن را و همسر را986+بررسی و تحلیل بیوتن در مطالعات داستانی984+پسامدرن تصنعی از سرکارخانم سحر غفاری983+درآمدی بر روایتشناسی981(
.آن چه در وب راجع به بيوتن نوشتهاند (51)+نقد پس از دو و نیم بار خواندن1019+ربط مذاکرات ظریف به بیوتن امیرخانی همان ربط فاو است به فردو1018+بیوتن در شعر1016+سریال پردهنشین و خشی1015+من او کجا و بیوتن کجا1012+جناب میرشکاک و حیرتانگیزی بیوتن در کنار تکلف قیدار1010+روزنامه مردمسالاری و ارمیای بیوتن1005+تحلیل زمان روایی بر اساس نظریه ژنت در بیوتن1003+
|